فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

حلال و حرام مالی - جلسه نوزدهم (متن کامل +عناوین)

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: از ويژگى هاى مؤمن، كسب حلال و كار مشروع است. به فرموده پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله: در هر زمينه اى؛ دامدارى، كشاورزى، صنعت، تجارت، اين چهار عنوان در فرمايش هاى حضرت آمده و فرمان خدا است. خدا به بندگانش امر كرده است كه براى اداره امور زندگى دنيايى خود فعاليت مشروع داشته باشند. در سوره مباركه قصص مى فرمايد:  «وَ لَاتَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا»
سهم خود از دنيا را فراموش نكن. معلوم مى شود كه پروردگار مهربان عالم براى هر انسانى سهميه مقرّر كرده است كه مى فرمايد: سهم خود را از دست نده و فراموش نكن. ولى اين سهم هميشه رايگان نصيب كسى نمى شود. بعضى از سهم ها ممكن است رايگان باشد و زحمت، كار و تلاشى لازم نداشته باشد، مانند هديه يا ارث كه به انسان مى دهند. ولى اين هميشگى نيست.
رسيدن به سهميه حلال، با زحمت
همچنين سهمى براى انسان مقرر شده است كه از طريق كار مشروع به انسان مى رسد، كه اگر به دنبال آن كار مشروع نرود، آن سهم را واجب نكرده اند كه به انسان برسد، بلكه راه رسيدن انسان به آن سهم، كار مشروع و فعاليت پاك است. «وَ أَن لَّيْسَ لِلْإِنسنِ إِلَّا مَا سَعَى »
هر انسان مسلمانى كه در به دست آوردن سهم و روزى خود كار و فعاليت كند، زحمت بكشد، خداوند مهربان از باب لطف و محبت، اين كار كردن و زحمت كشيدن و فعاليت را براى او عبادت قرار داده است، آن هم عبادتى مهم، تا جايى كه در بهترين و معتبرترين كتاب هاى شيعه نقل شده است كه: عبادت ده جزء است، نه جزء آن كسب حلال است؛ يعنى برابر با ارزيابى پيغمبر صلى الله عليه و آله مجموعه نماز، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، انفاق، خمس و زكات، يك جزء عبادت است و به دنبال مال حلال رفتن، نه جزء. بنابراين، هر كاسبى كه به دنبال كار مشروع است، نبايد فكر كند كه عمر او ضايع مى شود. چون ارزشش بيش از عبادت است.
 مكاشفه برزخى مرحوم نراقى
در نوشته هاى مرحوم نراقى ديدم. ايشان مى فرمايد: روزهاى عيد فطر در كاشان رسم بود كه تمام مردم شهر به قبرستان، بر سر قبر اموات خود مى آمدند تا ثواب فاتحه خواندن، صدقه دادن و كار خير كردن را به عنوان عيدى و هديه به آنها برسانند. من خودم وقتى به قبرستان رفتم. در قبرستان، به قبر كهنه اى رسيدم كه صاحبش را نمى شناختم. همين طور كه بر سر قبر ايستاده بودم، به صاحب قبر گفتم: روز عيد است، به ما عيدى بده.
من اين را خطاب به صاحب قبر گفتم و بعد ردّ شدم. شب در عالم خواب، چهره نورانى مؤدب و باوقارى را ديدم. ايشان با خط خودشان نوشته اند كه به من گفت: اگر عيدى مى خواهى، فردا بر سر قبرم بيا تا به تو بدهم.
من اين چهره را نمى شناختم و نديده بودم. چون احتمال داشت كه من هنوز به دنيا نيامده بودم، او مرده باشد. فرداى آن روز در قبرستان كسى نبود. روز دوم شوّال بود. سر آن قبر آمدم. پرده كنار رفت، ديدم نه شهرى هست و نه قبرستان و نه قبرى. صدايى به گوشم رسيد كه: وارد شو!
در اين گونه موارد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از خوبانى كه وارد عالم بعد شده اند، خبر زيبايى داده اند و خبر وحشتناكى نيز از بدانى كه وارد عالم بعد شده اند. ما خبر خوبش را به شما مى گوييم.
گريز افراد گنهكار از ياد مرگ
شخص واعظ و اهل منبرى بود كه ما با هم زياد منبر داشتيم. چند سال است كه از دنيا رفته است. آدم خيلى خوبى بود. تمام منبرهاى او بر طبق روايت بود و شايد در يك منبر، سى روايت مى خواند.
اهل يكى از شهرهاى خراسان بود. زياد معروف نبود، ولى مجالس مذهبى قبل از انقلاب، در محيط ما، خيلى او را دعوت مى كردند. او قبل از انقلاب مى گفت: در يكى از محله هاى بالاى تهران مراسم ختمى در خانه اى بود، به من گفتند: آيا شما براى سخنرانى به آن مراسم مى رويد؟ با خود گفتم اگر سودمند باشد، يعنى اگر حرفهاى ما در آنجا كسى را بيدار كند، خوب است. مى گفت: رفتيم. خانه اى دو هزار مترى بود. ما از درب حياط وارد شديم. راننده اى ما را تا ساختمان برد. زن هايى كه آمده بودند، بسيار بد حجاب بودند.
بعد آقايى با كروات آمد و احترام كرد و گفت: شما اينجا فقط بيست دقيقه صحبت كن، ولى درباره مرگ و مردن صحبت نكن؛ چون ميهمان هاى من ممكن است ناراحت شوند. گفتم: باشد، حتماً ميهمان هاى ايشان هرگز نمى ميرند. پس ما در اينجا درباره مرگ و قيامت نبايد صحبت كنيم. مى گفت: بيست دقيقه را طورى حرف زديم كه در قيامت گير نباشيم و پايين آمديم. يادم آمد كه نماز نخوانده ام. به صاحب خانه گفتم: ببخشيد! من نماز
نخوانده ام، گفت: داخل اين اتاق برويد. رفتيم، بيست دقيقه نشستم، مهر نياوردند، تا بعد راننده آمد و مهر آورد. نمازم را خواندم. گفت: آقا را برسان! وقتى سوار ماشين شديم، در كوچه به راننده گفتم: بيست دقيقه ما را نشاندى، چرا مهر نياوردى؟ گفت: مهر نداشتند، درب خانه ها را زدم، پيرزنى در انتهاى كوچه بود كه مهر داشت، از او گرفتم و آوردم.
برزخ مؤمنان، باغى از بهشت
كلمه برزخ در قرآن، جهانى است بين دنيا و آخرت كه تمام مرد و زن بايد از آن عبور كنند و هيچ چاره اى نيز ندارند. برزخ يعنى حائل و پرده اى بين دنيا و آخرت.
پيغمبر صلى الله عليه و آله از برزخ خوبان خبر مى دهد، مى فرمايد: برزخ وقبرمردم مؤمن، «و الله ان القبر لروضة من رياض الجنة»  باغى از باغهاى بهشت است؛ يعنى همه بهشت نيست، بلكه بخشى از بهشت است. مرحوم نراقى مى فرمايد: ديدم كه پرده كنار رفت و باغ با عظمتى پديدار شد، صدايى از درون ساختمان آمد كه ملا احمد! داخل شو. من ديگر در ذهنم نبود كه در قبرستان كاشان هستم و گويا دنيا از من گرفته شده بود.
نمونه اين باغ و ساختمان را نديده بودم. به داخل رفتم. درها، ديوارها، طاق ها و اساس اين ساختمان را در دنيا نديده بودم. هيچ كجا مانند آن نبود. زيبايى اين باغ و ساختمان كامل بود. ما را روى تخت و كنار خود نشاند، گفت: آيا عيدى مى خواهى؟ هر چه مى خواهى بخور. اين هم عيدى تو. گفتم: از پيغمبران خدا هستى كه اينجا در كاشان شما را دفن كرده اند؟ گفت: نه، من پيغمبر نبودم. آخر ديدم اين باغ و كاخ به پاداش انبيا مى ماند.
1- نماز جماعت اول وقت
گفتم: پس از پيغمبرزادگان هستى؟ گفت: نه، گفتم: امام زاده اى؟ گفت: نه، من سيد نيستم. گفتم: پس چه كسى هستى كه اين مزد را به تو داده اند؟ گفت: من اهل كاشان هستم. هفتاد و هشت سال عمر كردم، گفتم: شغل تو چه بود؟ گفت: قصابى. گفتم: كسى كه با كارد و ساطور و گوشت خورد كردن سر كار داشته اى، به نظر نمى آيد كه اين باغ و كاخ را به تو بدهند، مگر چه كار كردى كه اين پاداش را به تو دادند؟ گفت: دو كار كه هرگز سخت نيست: اول، هر چه نماز واجب داشتم، اول وقت خواندم و درست هم خواندم، چون اول وقت، يعنى اهمّيت دادن به عبادت و نماز. من رفيقى دارم كه پير است، خصلتى دارد، نماز صبح را به جماعت مى خواند و هيچ وقت هم نماز جماعت را ترك نمى كند. اگر در اتوبوس باشد، نزديك اذان، در هر ايستگاهى كه باشد، يا در هر ترافيكى، پياده مى شود و به هر مسجدى كه نزديك تر است، مى رود و نماز جماعت را آنجا مى خواند. نماز جماعت را هرگز ترك نكرده است و خصلت مهمى كه دارد اين است كه در كاسبى و درآمد خود هرگز نشده است كه به انحراف بزند. خريد و فروش سالم، پاك و حلال دارد.
اين قصاب به ملا احمد گفت: خصلت من در دنيا اين بود كه وقتى مؤذن «الله اكبر» مى گفت، من نيز «تكبيرة الاحرام» نماز خودم را مى گفتم؛ يعنى تا اين حد به نماز اول وقت اهميت مى دادم.
 اهتمام اهل خدا به نماز اول وقت
در سبزوار منبر مى رفتم، از روى منبر يكى از علماى بسيار باتقوا و محترم قم را ديدم كه آمد در انتهاى جمعيت نشست. من خيلى به او ارادت داشتم. يعنى هر وقت به قم مى رفتم، ايشان در محله قديم قم نماز مى خواند، من مى رفتم پشت سر ايشان اقتدا مى كردم. از اول تكبيرة الاحرام تا سلام در نمازش از ترس خدا مى لرزيد، ناله مى كرد و اشك مى ريخت. اهل چنين نمازى بود. ديدم در انتهاى جمعيت نشسته است. در فكرم بود كه وقتى منبر تمام شد، زود بروم، طورى او را ببينم و به او بگويم: تو كجا و سبزوار كجا؟ و او را نگهدارم. منبر تمام شد، جمعيت آمدند برود، من هم نمى خواستم كه در ميان جمعيت اسم او را ببرم، چون راضى نبود. الحمدلله ديدم كه وقتى كمى خلوت شد، جلو آمد.
زحمت كشيدن براى توشه آخرت
گفتم: چطور شما در سبزوار هستيد؟ گفت: من هر وقت مى خواهم به مشهد بروم، براى اينكه در روايت دارد كه بهترين عمل، پر زحمت ترين آن است، لذا از قم بليط اتوبوس مى گيرم و راهى مشهد مى شوم. اوايل مغرب، چند دقيقه به اذان مانده، چراغ هاى سبزوار پيدا شد، به راننده گفتم: نگه مى دارى؟ گفت: نه، تا نيشابور نگه نمى دارم. گفتم: پس مرا پياده كن. چون من در عمرم نماز اول وقت را از دست نداده ام. گفت: بليط شما تا مشهد است. گفتم: حلال مى كنم. من نمى خواهم. پياده شدم تا نماز اول وقت بخوانم. از راننده خواهش كردم كه بود تا مردم معطل من نشوند. مى گفت: نمازم را خواندم، بعد آمدم در جاده بايستم كه سوار اتوبوس شوم، پرده كنا رفت، ديدم كه شما در اينجا منبر مى رويد. با خود گفتم: پس خوب شد، هم نماز اول وقت و هم گوش دادن به منبر، دو ثواب نصيب ما شد. تجارت خوبى بود كه پاى منبر شما بيايم تا كمى گريه كنم و قدرى نصيحت گوش بدهم، بلكه بر ما نيز اثر بگذارد. حال مى خواهم بروم. گفتم: من نمى گذارم؛ چون ساعت ده شب است، بايد بمانى و صبح اگر خواستى، بروى. گفتم: فقط زحمت آمدن تا خانه ما كه سى كيلومترى اينجا است را بايد بكشيد. گفت: باشد، برويم. ما شب ها در حياط مى خوابيديم. خوابيديم و ايشان صبح رفت، ولى صاحبخانه به من گفت: اين آقا چه كسى بود؟ از نيمه شب تا اذان صبح نخوابيد. گفتم: اين شخص ديوانه خداست. گفت: آخر او روى خاك ها رفته بود، اين چه نمازى بود كه من به عمرم حتى يك ركعتش را نديدم؟ او كه داشت در نماز مى مرد؟ من بيدار بودم كه اگر او بيافتد، با ماشين خود او را به بيمارستان ببرم. گفتم: امثال اين آقا در جهان كم هستند، كه خدا را خوب شناختند و با او زندگى كردند. خوب هم مى ميرند و در قيامت نيز خوب وارد محشر مى شوند. البته من هم بيدار بودم و به صدا، نماز، حال و گريه او گوش مى دادم. واى كه چقدر دست ما خالى است. وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام بفرمايد:  «آه من قلّة الزاد و طول الطريق و بعد السفر» «1» واى از كمى توشه و دورى راه، ديگر ما چه بايد بگوييم؟
توصيه به نماز اول وقت
دانشجويى كه در آمريكا بود، نقل مى كرد: امتحان بسيار مهمى داشتم و راه من تا دانشگاه نيز دور بود. در دغدغه بودم كه زودتر بروم تا به امتحان برسم؛ چون اگر اين امتحان را نمى دادم، شش سال زحمتم به هدر بود. اتفاق افتاد يعنى بين من و دانشگاه راه دور، مى دانستم با ماشين نمى رسم، تمام است كار.
مى گفت: ايستاده بودم، به امام زمان عليه السلام متوسل شدم. گفتم: اى پسر فاطمه! بالاخره موقعى كه من در ايران بودم، به مسجد و روضه مى رفتم. وقتى كه به آمريكا آمدم از شما نبريدم، آن طور كه عده اى مى برند، پس دعايى كنيد كه من به موقع به امتحان برسم. مى گفت: در همين حال ماشينى ايستاد و مرا با اسم صدا زد. سوار شدم. پنج دقيقه نشد كه مرا جلوى دانشگاه پياده كرد و به من گفت: نماز خود را در اول وقت بخوان. همين. آن ماشين چنان از جلوى چشمم غايب شد كه ديگر راننده را نديدم. با خود گفتم: يعنى دو ساعت راه را من در پنج دقيقه رسيدم؟ نگاه به ساعت كردم، ديدم بله، دو ساعت به امتحان مانده است.
  2- كسب حلال در هر شغل
اين قصاب به ملا احمد گفت: اما كار دوم من اين بود كه پنجاه سال در اين شهر قصّاب بودم، همه نوع مشترى داشتم، با شعور، حاجى، تاجر، فقير، كارگر، اين ها مى آمدند از من گوشت مى خريدند، من به احدى گوشت بد ندادم و بين مشتريان هيچ فرقى نگذاشتم.
حال كه مُردم و به اينجا- برزخ- آمدم، به من گفتند: به پاداش آن نمازهاى اول وقت و سلامت كسب، فعلًا اين ذرّه باغ را داشته باش، تا در قيامت به پاداش اصلى برسى. بعد به من گفت: نوبت شما هم مى رسد.
ملا احمد مى نويسد: من بعد از اتمام صحبت با آن قصاب، ناگهان ديدم كه بر سر قبر در قبرستان كاشان ايستاده ام و در قبر بسته است.
  باش تا صبح دولتت بدمد             كاين هنوز از نتايج سحر است
كسب پاك در قصّابى، گچ كارى، معمارى، مهندسى، معلّمى، اداره، هر جا كه پولى درمى آورى، پاك باشد. اين پول پاك براى آخرت شما كار مى كند.
   نماز اول وقت حضرت ابى عبدالله عليه السلام
مانند باران تير، نيزه، شمشير و خنجر مى باريد. ابوثمامه صيداوى، تشنه، گرسنه، جنگ كرده، داغ ديده، نگاهى به خورشيد كرد، به خدمت حضرت ابى عبدالله عليه السلام آمده، عرض كرد: مولا جان! ظهر شده است. ما نماز ديگرى مى توانيم با شما بخوانيم؟ دلم مى خواهد آخرين نمازم را با جماعت، پشت سر امام خود بخوانم. ابى عبدالله عليه السلام نفرمود: اى ابوثمامه! در اين شلوغى و اين تيرباران، با اين همه داغ و تشنگى، چه وقت نماز جماعت است؟ برو گوشه اى نمازت را زود بخوان و بيا. اين ها را نفرمود، بلكه فرمود:
 «جعلك الله من المصلّين» «2» خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد. عرض كرد: آقاى من! مجموعاً هجده نفر هستيم، همگى نمى توانيم صف ببنديم؛ چون همه ما را مى كشند، شما به نماز بايست، عده اى از ما جلوى شما صف مى بنديم، بعد يك به يك پشت سر شما مى ايستيم و نماز را اقتدا مى كنيم. حضرت آماده نماز شدند. تيرباران شروع شد. دو نفر از اين هجده نفر بيرون آمدند، يكى زهير بن قين بجلّى و ديگرى سعيد بن عبدالله حنفى، گفتند: مولا جان! ما جلوى شما مى ايستيم، شما در كمال آرامش نماز را بخوانيد، تيرهايى كه مى آيند، نمى گذاريم به شما بخورد. اگر ما زنده بوديم، نماز خود را مى خوانيم، اگر زنده نمانديم، در پيشگاه خدا عذر داريم. در ركعت اول سعيد بن عبدالله ديگر قطعه قطعه شده بود. در تمام چشم، گوش، دهان، سينه و گلويش، همه جا تير خورده بود و از او چيزى نمانده بود. نماز دو ركعتى بود. چرا؟ آخر امام حسين عليه السلام را با خانواده اش به كوفه دعوت كرده بودند و حضرت در آنجا مسافر بودند. هنوز به مقصد نرسيده بودند. ده روز هم نشده بود كه نماز را تمام بخوانند؛ چون دوم محرم تا روز عاشورا هشت روز بود. وقتى حضرت سلام ركعت دوم را دادند، زهير نيز افتاد. امام سر او را به دامن گرفت. در بدن قطعه قطعه زهير فقط دو سه نفس مانده بود. چشم خود را باز كرد، صدا زد: «أرضيت منّى يا ابا عبدالله»  حسين جان! از من راضى شدى؟
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

 


منبع : مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

خوی/ بقعهٔ شیخ نوایی/ دههٔ دوم محرّم/ پاییز1396هـ.ش./ ...
ارزشها و لغزشهای نفس - جلسه پانزدهم
کلام ارزشمند حضرت زهرا(س) در بیان دین
دهه دوم محرم 94 خوی آرامگاه شیخ نوایی سخنرانی هفتم
خودشناسی - جلسه اول
ارزش عمر و راه هزينه آن-جلسه بیست وچهارم (متن ...
شیطان و اهل تقوا - جلسه پانزدهم – (متن کامل + ...
رفع حجاب‏ها با ايمان و تقواى مستمر
صله با قاطع رحم
اهميت واجبات از ديدگاه اسلام

بیشترین بازدید این مجموعه

خودشناسی - جلسه اول
نفس - جلسه دوازدهم
ارزشها و لغزشهای نفس - جلسه پانزدهم
د. آموزگار زينب‏
ردّ ادعاى كهنگى دين اسلام‏
شیطان و اهل تقوا - جلسه پانزدهم – (متن کامل + ...
مرگ و عالم آخرت - جلسه اول (1) - (متن کامل + عناوین)
اهميت واجبات از ديدگاه اسلام
خوی/ بقعهٔ شیخ نوایی/ دههٔ دوم محرّم/ پاییز1396هـ.ش./ ...
کلام ارزشمند حضرت زهرا(س) در بیان دین

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^