از ابن عباس نقل شده: مسير مصر تا مدين را از كوه ها و تپه هايى كه كسى او را نبيند، آمد. در اين مسير چيزى براى خوردن نمى يافت، به قدرى علف سبز بيابان خورده بود كه سبزى علف از پوست شكمش خود را نشان مى داد. به بيرون شهر مدين رسيد. قرآن از اينجا به بعد را مى گويد. ديد چوپان ها دارند آب مى كشند تا گوسفندها را آب دهند. صداى دو دختر نيز مى آيد كه داشتند حرف مى زدند. معلوم شد كه چرخ سنگين است و اين ها نمى توانند درون چاه بياندازند، آمد از پشت سر گفت: كنار برويد، من آب مى كشم. آب كشيد و دختران گوسفندها را آب دادند. دختران به حضرت شعيب عليه السلام گفتند: پدر! ديگر لازم نيست ما به صحرا و دنبال گوسفندها برويم؛ چون جوانى را آنجا ديديم كه: «قَالَتْ إِحْدَيهُمَا يأَبَتِ اسْتْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتْجَرْتَ الْقَوِىُّ الْأَمِينُ» او را كارگر خود قرار بده، اين شخص بهترين كسى است كه مى تواند در زندگى ما بيايد؛ چون دو صفت دارد: نخست اين كه خيلى پرقدرت است و ديگر اين كه امين است.
نظر قرآن در روابط اجتماعى مردان و زنان
حضرت شعيب عليه السلام به يكى از دختران خود گفت: برو او را صدا كن تا بيايد. خدا در قرآن مى فرمايد: اين دختر جوان، نه با ناز راه مى رفت، نه با غمزه، نه با طنّازى و نه طورى كه نظر نامحرمى را جلب كند، بلكه «تَمْشِى عَلَى اسْتِحْيَآءٍ» اين دختر در كمال حيا به صحرا آمد. يعنى دختران! جوان ها! اگر مملكتى فاسد شود، تقصير آن به گردن شهوت رهاى شماست. آيه اين را مى خواهد بگويد و گر نه براى چه از دخترى كه چند هزار سال قبل بوده و مرده است، اين گونه حرف مى زند. براى چه كسى حرف مى زند؟ به چه كسى دارد مى گويد؟ به مردم دنيا مى گويد: حضرت موسى عليه السلام در بيابان خلوت، بهترين جا براى رابطه نامشروع، هر دو در قلّه شهوت، هيچ كس نيست كه ببيند، حضرت موسى عليه السلام با چهره و هيكل زيبا، هر دو مى توانستند هر كارى بكنند، اما هر دو مى دانستند كه عالم حريم و محضر خداست و همه ما مردنى هستيم. فردا محاكمات شهوت، مال و مقام، محاكمات سنگينى است. قرآن با تعريف كردن از اين دختر مى گويد: نابودى معنوى و فساد كشور به گردن جوانان، دختران و زنان بى حياست و اگر اين روابط نامشروع گسترده تر شود، در آينده اى نزديك، چراغ دين در مملكت خاموش خواهد شد.
منبع : مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی