فارسی
شنبه 01 ارديبهشت 1403 - السبت 10 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

در سایه اسلام

اسلام انسان را از هر نژاد و منطقه اى باشد انسان مى داند ، و براى کسى جز به تقوا و پاکى امتیازى قائل نیست .اسلام مومن را هم شان مومن و مومنه را نیز هم شان مومن و مومنه مى داند ، امروز با این فاصله طبقاتى عجیبى که در زندگى مردم جهان حکم فرماست ، مشکلات زیادى در جوانب حیات ظهور کرده و حل آن جز در سایه برگشت به اسلام راهى ندارد .مسئله ازدواج در میان مسائل زندگى که امرى است ضرورى و طبیعى به خاطر اختلافات طبقاتى آن چنان پیچیده به مشکلات فوق العاده اى شده که راستى قوانین حکم فرماى بر ملت ها از رفع آن مشکلات به کلى عاجز است ولى همین مسئله آن چنان در اسلام بین مردم به سادگى برگزار مى شد و عمرى هم مرد و زن در کمال صفا و صمیمیت زندگى مى کردند که مورث اعجاب است نمونه زیر که در صدر اول زیاد اتفاق افتاد نشان دهنده راحتى زندگى در سایه اسلام است .

آوازه نبى اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) در گوشه و کنار کشورهاى نزدیک و دوردست طنین انداز شداز اطراف جهان دسته دسته از تعلیمات او با خبر شده و دین او را مى پذیرفتند ، یا به مدینه شتافته خدمت آن حضرت مى رسیدند .مردى سیاه پوست ، قدکوتاه بد منظرى بنام جویبر که هیچ کس از حسب و نسب و محل او اطلاع نداشت به حضور نبى اکرم شتافت و با شوقى فراوان اسلام را پذیرفت ، و چیزى نگذشت که از بزرگان و پرهیزکاران صحابه پیامبر شد .رهبر اسلام به ملاحظه اینکه وى مردى غریب و ناشناس بود او را مورد تفقد و توجه قرار داد ، و امر فرمود که پیراهن به طرز پوشش آن روز به وى بپوشانند و روزانه تقریباً سه کیلو خوراک براى وى مقرر دارند .کم کم افراد غریب و حاجتمند که مثل او به شرف اسلام نائل مى شدند واز روى ناچارى در مدینه مى ماندند رو به فزونى گذاشتند و مسجد پیامبر براى سکونت آنان تنگ شد .خداى بزرگ به پیامبر وحى فرستاد : که آنان را از مسجد بیرون برد و آن مکان مقدس را همچنان براى عبادت پاک و منزه و پاکیزه نگه دارد پیامبر هم دستور داد محلى را در جنب مسجد براى مسکن گزیدن آن فراهم کنند ، محل فراهم شد از آنجا تعبیر به صفّه کردند ، به همین جهت آن عده از فقرا و غرباى تهى دست که در صدر اول اسلام و روزگار تنگدستى مسلمین با آن وضع رقت بار مى ساختند معروف به اصحاب صفه شدند .رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) شخصاً از آنان دلجویى مى کرد ، و هر قدر ممکن بود خرما و مویز و گندم به آنها مرحمت مى فرمود ، مسلمانان متمکن هم از نبى اسلام پیروى نموده به اندازه قدرت از آنان دستگیرى مى کردند .روزى پیامبر بزرگ در جمع آنان حاضر شد ، و با کمال لطف به جویبر نظر کرده فرمود :چه خوب بود همسرى اختیار مى کردى تا شریک زندگیت گردد ، و در امر آخرت به تو یارى دهد .عرض کرد : پدر و مادرم فدایت ، کدام دختر حاضر است به همسرى من درآید ، من که از مال و جمال و حسب و نسب بى بهره ام ؟پیامبر فرمود : خداى بزرگ جمال کسانى که در عهد جاهلیت ضعیف بودند توانا و آنان که ذلیل شمرده مى شدند عزیز گردانید ، و آن همه نخوت و جاهلى و تفاخر به قبیله و نسبت را از بین برد ، امروز مردم سپید و سیاه ، عرب و عجم و قریش با هم برابرند و همه فرزندان آدمند و آدمند و آدم از خاک است .جویبر ! من کسى را نمى بینم که امروز بر تو فضیلت و برترى داشته باشد ، مگر آنکه از تو پرهیزکارتر باشد ، بدون تردید در روز قیامت هم محبوبترین مردم در نزد حق پرهیزکارترین آنهاست .آنگاه فرمود : جویبر ! بى درنگ نزد زیادبن ولید که از شریف ترین مردم قبیله بنى بیاضه است مى روى و مى گویى رسول خدا مرا فرستاده براى این که دخترت ذلفا را به عقد من درآورى .جویبر ، به دنبال فرمان پیامبر رفت ، وقتى رسید که زیاد با جمعى از مردم قبیله در خانه نشسته بود ، به حضار سلام کرد ، سپس اجازه ورودبه مجمع گرفت ، پس از ورود گفت :اى زیاد ! من از طرف رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) براى حاجتى که به شما دارم پیامى آورده ام ، آنرا آشکارا بگویم ، یا پنهانى ؟زیاد گفت : آشکارا بگو ، زیرا من پیام نبى بزرگ را براى خود شرافت و فخر مى دانم .جویبر گفت : پیامبر فرموده : دخترت ذلفا را به عقد همسرى من درآور .زیاد گفت : پیغمبر تو را فقط براى این پیام فرستاد ؟گفت : آرى ، من بر آن حضرت دروغ نمى بندم .زیاد گفت : ما انصار دختران خود را به اشخاصى کهخ هم شان ما نیستند تزویج نمى کنیم برگرد و عذر مرا به پیامبر برسان .جویبر در حالى که مى گفت به خدا قسم این عمل مطابق با دستور قرآن و رسول الهى نیست مراجعه کرد .ذلفا گفتگوى پدر را با جویبر شنید ، پدر را به اندرون خواست و از برنامه پرسش کرد ، زیاد مسئله را با دختر خود در میان گذاشت ، در جواب پدر گفت :به خدا قسم او دروغ نمى گوید پیش از آنکه نزد پیامبر رود بفرست او را برگردانند .زیاد جویبر را برگرداند او را مورد لطف و نوازش خود قرار داد ، سپس به او گفت : در اینجا باش تا من برگردم ، آن گاه به محضر پیامبر شتافت عرضه داشت :از طرف شما پیامى آورده بودند من به نرمى جواب ندادم ، و خواستم شخصاً به محضر شما شرفیاب شده بگویم ما انصار دختران خود را به جز به افراد هم شان خود تزویج نمى کنیم ، پیامبر فرمود :اى زیاد ! جویبر مردى باایمان است ، و مرد مومن هم شان زن مومنه است ، و نیز مرد مسلمان هم شان زن مسلمان ، دخترت را به همسرى او درآور و از دامادى وى ننگ مدار .زیاد به خانه برگشت ، برنامه پیغمبر را به اطلاع دختر رساند ، دختر در جواب پدر گفت : پدر جان این را بدان که اگر از فرمان فرستاده حق سرپیچى کنى کافر خواهى شد ، به صلاحدید پیغمبر جویبر را به دامادى خود بپذیر .زیاد از پیش دختر خارج شد ، سپس دست جویبر را گرفت و به میان رجال قبیله آورد و ذلفا را براى او عقد بست ، مهریه و جهیزیه را نیز خود بر عهده گرفت ، از جویبر پرسید خانه دارى که عروس را به آنجا ببرى ؟گفت : نه .بدستور زیاد خانه اى با تمام وسایل در اختیارش گذاشته و بالاخره در سایه اسلام دختر زیباى یکى از بزرگ ترین اشراف قبیله خزرج که از قبایل نامدار عرب بود به همسرى مردى سیاه پوست که آراسته به نور ایمان و معرفت بود درآمد .در حوزه اسلام رنگ سپید و سیاه ، چهره زیبا و نازیبا ، غنى و فقیر ، امیر و رعیت مطرح نیست ، آنچه مطرح است انسانیت است و فضیلت .از داستان مهیج و ازدواج بى سابقه جویبر چیزى نگذشت که ماجراى مهمش تحت عنوان ازدواج یک سیاه پوست با دخترى زیبا از نژاد سپید و فرزند یکى از از اعیان نامى عصر بر سر زبان ها افتاد ، و این مسئله از شاهکارهاى قوانین پربهاى اسلام به شمار آمد .یکى از یاران پیامبر مى گوید : روزى غلام خود را چندین بار آواز دادم با اینکه صداى مرا مى شنید جواب نداد ، بر او خشم گرفتم و از سر غضب فریاد کردم :یابن السودا ، اى پسر زن سیاه ، چرا جوابم را نمى گویى ؟ در این هنگام باز پس نگریستم خویش را زیر نگاه خشم آگین رسول اکرم دیدم و خطاب قهرآمیزش را شنیدم که به من فرمود :چرا این مرد را به سیاهى رنگ مادرش سرزنش کردى ؟ همانا تو هنوز در گرد افکار و تقالید جاهلیت هستى ، مگر نشنیدى که من بارها گفتم همگى خلق جهان از سپید و سیاه در برابر خداوند مانند دندانه هاى یک شانه برابرند ، و هیچ کس را بر دیگرى جز به تقوى مزیتى نیست ، سپس فرمود هم اکنون بر تو لازم است خشنودى خاطر این غلام را جلب کنى ، در این هنگام من گونه چپ خود را بر زمین نهادم و از غلام خواستم تا چندان با پاى خاک آلود خود بر گونه ام بیاساید که ضمیرم راحت شود ، آن گاه گونه راست را همانگونه بر زمین نهادم و پس از آن با صورت خاک آلود نزد پیامبر رفتم و رضایت خاطر غلام را اعلام نمودم تا تبسم خشنودى بر لبان پیامبر نقش بست .در اینجا باید گفت : هر انسان باشرف و باوجدانى که فطرت پاک و بى آلایش خود را قاضى قرار دهد حکم مى کند که پیروى از یک نژاد خاص خلاف انسانیّت است ، و اختلاط نژاد هیچ مانعى ندارد .

 

0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

توجه به عالم موجب توجه به حمد
التوبة حضن الرحمة
حفظ پاکى و پاکدامنى در فضاى عشق
سرّ مضمضه و استنشاق
نفس و هفت مرحله آن
دو بُعد معاشرت
وصل شدگان به منبع نور
همنشینان ناسالم
نگاهی کوتاه به زندگی و شخصیت علمی استاد حسین ...
سزاى توهین به بلال

بیشترین بازدید این مجموعه

نفخه محرکه
سزاى توهین به بلال
حفظ پاکى و پاکدامنى در فضاى عشق
همنشینان ناسالم
عبرت آموز: مجموعه‏اي از نکته‏ها و داستانها
التوبة حضن الرحمة
سرّ مضمضه و استنشاق
نگاهی کوتاه به زندگی و شخصیت علمی استاد حسین ...
توجه به عالم موجب توجه به حمد
سلامتى دين در عزلت‏

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^