فارسی
پنجشنبه 30 فروردين 1403 - الخميس 8 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
1
نفر 0

مسئله اسرار آميز حيات 1

با جمع شدن اسباب و علل جهت پديد آمدن حيات بر صفحه خاك، مشيّت عاشقانه اش به ظهور اين واقعيّت اسرارآميز كه تا ابد براى احدى روشن نخواهد شد تعلّق گرفت، و حيات كه پرتوى از امر حضرت او و شعاعى از هستى اوست ماهيّات امكانيّه را گرفت و جنب و جوش موجودات زنده از هر طبقه و نوعى در روى زمين آغاز شد. كرسى موريسن كه از دانشمندان بنام مغرب زمين است و قسمت هاى عمده كتاب پر ارزشش: «راز آفرينش انسان» با معارف الهيّه مطابقت دارد، محصول تحقيقات بزرگترين دانشمندان جهان علم را همراه با نظريّات خودش در باب حيات بدين صورت در كتابش آورده:
حيات جاودانى است، ازمنه و اعصار بى حساب و عصور طبقات الأرضى سپرى شده اند و حيات همچنان باقى است. قارّه ها از زير آب درآمده و در آب فرو رفته اند و آثار حبات پا برجا مانده است. حيات، اعماق درياها و سطح امواج و شنهاى ساحلى اقيانوسها را با جود خود فرا گرفته است. هر دفعه كه دوره هاى يخ سپرى شده و قسمتى از سطح زمين را آزاد كرده است. حيات بالفور جاى آن را تصرّف نموده است. هر وقت دوره يخبندان فرا رسيده و منطقه قطبى پيش آمده است باز حيات در برابر پيشرفت ان مقاومت بخرج داده و همچنان برجاى مانده است.
كوهها از سطح پرچين و چروك زمين بيرون جسته، سطح كره را زلزله هاى هولناك درهم ريخته، قلل شامخه جبال رد طىّ ميليون ها سال به تدريج شسته شده و طبقه به طبقه از بين رفته است، قارّه هها را آب شسته و به درون درياها فرو برده و رسوبات سرزمين هاى عقيق همچو كفنى سپيد كف اقيانوسها را پوشيده است، با اين حال حيات همچنان جاودانى و سرمد باقى مانده است. حيات، ذرّات خاك را به مصرف مى رساند و بنا به ناموس طبيعت هر روز شگفتى هاى تازه ايجاد مى كند، امّا هر ذرّه را كه بكار برده است در مسير خود باقى مى گذارد و مى گذرد.
صخره هاى سپيد «دوور» كه از طبقات گچ و آهك و سنگ چخماق تشكيل شده است تاريخ گويائى از داستان زندگانى حيوانات دريائى و نباتات بحرى و موجودات زنده ذرّه بينى قرون و اعصار متماديه هستند. جنگل هاى سر سبز، ذغال سنگ و نفت وگاز يادگار و باقى مانده دوره فعّاليّت هاى ادوار گذشته زمين اند كه حيات به وسيله آن نيروى آفتاب را اقتباس كرده و براى مصرف امروزى نوع بشر باقى گذاشته است! همين ميراث هاى گرانبهاست كه از حيث قيمت و ارزش ما فوق همه جواهرات عالم محسوب مى شود و بشر را به درجات ما فوق حيوانى ارتقاء داده است.
از كوره گداخته قشر زمين كه در اوايل تكوين همه موادّ در آن ذوب مى شدو به صورت نيمسوز و خاكستر در مى آمد، حيات نيروى آفتاب رابه كار انداخته، ذرّات مركّب آب را تجزيه كردو كربن را در اسيد كربنيك ا اكسيژن جدانمود و از مجموع آنها نيروى سوخت را در سراسر سطح زمين ذخيره نمود; همين سوخت است كه اساس اوّليّه و آلاات و ادوات تمدّن بشر بوده، و اين همه شگفتى ها در جهان پديد نيامده است مگر بر اثر آنكه حيات قواى منتشر از خورشيد را جذب و نگهدارى كرده است.
حيات، بر اوضاع و احوال متغيّر آب و زمين و هوا غلبه كرده ودر هر گوشه دنيا، نبات يا حيوان ظاهر كرده است. حيات در اَشكال عديده و مختلف خود از موجودات تك سلّولى تا ماهى ها و حشرات و پستانداران و مرغان هوا و از ميكروب ها و انگلها و حيوانات ذرّه بينى تا نباتات و جانوران و ماموتها وانسان، در هر شكل و هيئتى باشد بر عناصر طبيعت چيره مى شود و آنها را وادار مى كند از تركيبات اصلى خود خارج شوند و به وضع و تركيب جديدى درآيند. حيات، جانداران رنگارنگ و متنوّعى را از روى نمونه و قالب اجداد آنها به وجود مى آورد و به آنها قدرتى مى دهد كه نسل هاى نامحدود ديگرى را تا ابد به همان اشكال و قواره هابوجود آورند. حيات، بى نهايت كثير التّوالد است تا حدّى كه خود از مازاد توالد خويش تغذيه مى كند، امّا در عين حال بر تعداد مواليد، نظارت دقيق مى نمايد تا مبادا مخلوقات آن بيش از ظرفيّت زمين شود. فى المثل، هرگاه در امر توالد ملخ جلوگيرى نشود در ظرف چند سال نسل نباتات و هر گونه رستنى را از زمين بر مى اندازد و طولى نمى كشد كه زندگى حيوانى در بالاى سطح آب معدوم مى شود. حيات، پيكر تراش ماهرى است كه شكل و هيئت موجودات زنده را طرّاحى مى كند، هنرمندى است كه نقش هر برگ سبز يا تنه درختى را ترسيم مى كند و گل ها و ميوه ها و جنگل ها و بال و پر مرغان بهشتى را به انواع رنگ ها مزيّن مى سازد.
حيات، رامشگرى است كه نغمه سرائى عشق را به مرغان آموخته است و در آواى مطّرد و خوش آهنگ حشرات رمزى نهاده است كه با هم راز و نياز كنند. اين همه صداها واصوات متعدّد كه از حنجره حيات بر مى خيزد از قرقر غوكان در فصل بهار، و قدقد مادرانه ماكيان تا عره غرورآميز شير و و از همه بوق و كرناى فيل، همه و همه مظهرى از نوع احساسات و تأثّرات موجودات زنده است و از همه بالاتر صداى انسانى است كه زير و بم و تنوّع عجيب آن از اصوات ساير جانداران دلكش تر است.
به قول صائب:
سياه مستى چشم از شرابخانه كيست *** عقيق چهره و لعل لب از خزانه كيست
ز خرمن كه برون جسته است دانه خال *** غبار خط معنبر ز آستانه كيست
ز خواب ناز نظر وا نمى كند نرگس *** زبان سبزه نور رسته در فسانه كيست
نظر به خوشه پروين سيه نمى سازد *** دل رميده مادر هواى دانه كيست
ز عشق نيست اثر در جهان نمى دانم *** كه اين هماى سعادت در آشيانه كيست
مى صبوح كه در جام صبح ريخته است *** سياه مستى شب از مى شبانه كيست
بهار، نسخه اى از پنجه نگارين است *** خزان ميوه ده رنگ عاشقانه كيست
چگونه مست نگردد جهان ز گفتارش *** حريم سينه صائب شرابخانه كيست
حيات، تنها انسان را مسلّط بر انواع صداها ساخته و او را به استادى در جمع آورى الحان و ارتعاشات صدا بگزيده و در عين حال لوازم و مصالح كافى نيز دردسترس او نهاده است تا از اين اصوات به صورتى خوش استفاده كند. حيات، مهندسى ز بر دست است كه طرح پاى ملخ و مگس و عضلات ماهيچه و مفاصل و دستگاه خودكار قلب و سلسله الكتريكى اعصاب كليّه جانوران و همچنين اعضاء دستگاه عجيب دَوَران دَم همه موجودات زنده را او كشيده است. حيات، كيمياگرى افسونكار است كه به ميوه ها طعم و به ادويه بو و به گلها عطر مى بخشد!!
حيات موادّ جديدى تدارك مى كند كه طبيعت از تهيّه آن ها براى موازنه افعال خود و براى جلوگيرى از تهاجم مادّه حيات عاجز مانده بوده است. حيات به پروانه ها و كرمهاى شب تاب تشعشع و نورى عطا مى كند كه رد عشقبازيهاى شبانه آنها به كار آيدوكيميا گرى حيات متضمّن خير و صلاح عالم هستى است، زيرا نه تنها به نيروى آفتاب اسيد كاربونيك و آب را تبديل به چوب و قند مى كند، بلكه در ضمن اين فعل و انفعال، اكسيژن و زندگى بخش را براى تنفس جانداران تدارك مى كند.
حيات، مورّخى داناست كه تاريخ پيدايش خود را ورق به ورق در طىّ ازمنه و اعصار نوشته است و سرگذشت خود را در دل سنگ هاى خارا نقش كرده است و فقط چشم و دل بينا مى خواهد كه آن را درست بخواند و تفسير كند. حيات، بارقه شعف و شوق زنده بودن را در وجود زندگان مى تاباند. برّه جوان با نشاط تمام مى رود و فرياد شوق بر مى آورد و خودش هم نمى داند براى چه اين كار را مى كند. گونه طفل را افسونگر حيات رنگ مى كند و از چشم او برق تلألؤ مى ريزد و لبهاى نازك او ار با تبسّم مى گشايد. مادّه بدون حيات هرگز تبسّم نمى كند. حيات، بار حفظ و پرورش مخلوقات خود مادّه غذائى فراوان در بيضه فراهم مى كند و نوزاان را به قدر كافى تغذيه مى كند كه زندگى و فعّاليت را آغاز نمايند. همچنين در سينه مادران حسّى نهفته و ناگفتنى پرورش مى دهد كه براى نوزادان خود غذاى كافى تدارك نمايند. حيات، خود موجد حيات است، حوائج آنى نوزادان را با شير رفع مى كند و احتياجات آينده آنان را پيش بينى مى نمايد. حيات عشق مادرى را به دنيا آورده است و حسّ خانه و خانواده و عشق به وطن را به مردان عطا نموده، و درراه همين عشق است كه مردان مى جنگند نو جان فدا مى كنند. حيات بريا حفظ و حراست موجودات وسائل عديده مى انگيزد. از جمله مخلوقات خود را در مواقع خطر با الوان مختلف مخفى مى كند، به آن ها ياد مى دهد كه فرار كنند، پر مى دهد كه پرواز نمايند، حسّ شامّه و سامعه و صره آنها را تقويت مى كند كه گاهِ حمله يا دفاع آنها را يارى نمايد، حيات گاهى به معصوم ترين حشرات صورتى كريه و وحشتناك عطا مى كند تا ساير جانوران از آن بترسند و به اوتعرّضى نكنند.
حكيم شفائى اصفهانى در نَعْت حضرت بارى تعالى كه حيات و هستى و وجود و موجود پرتوى از عنايت او و شعاعى از مشيّت اوست، مى گويد:
اى نقاب ناز بر رخْ جاودان انداخته *** رستخيز لَنْ تَرانى در جهان انداخته
روى پوشيده به بازار تجلّى آمده *** هاى و هوئى در ميان عاشقان انداخته
تا به اوّل پايه جاهت رسيده پيك وهم *** هر قدم در پشت سر صد لا مكان انداخته
در بياض حمد تو انديشه جادو قلم *** نانهاده نقطه اى كِلْك از بَنان انداخته
در هوايت مرغ دل بال تفكّر ريخته *** در رهت خنگ خرد نعل بيان انداخته
كبريايت قطره را هم چشم طوفان ساخته *** احتشامت پشّه بر پيل دمان انداخته
حكمتش داده مجرّد با هيولى آشتى *** طرح الفت در ميان جسم و جان انداخته
آنچه بازوى جنون زيب گريبان ساخته *** از فروغ ماه در جيب كتان انداخته
برگزيده نوع انسان را زاجناس وجود *** گوشه چشمى به حال خاكيان انداخته
گل فشان آسمان كرده ز گلبرگ نجوم *** بر سر هم بوستان در بوستان انداخته
از پى سيرابى اعصاب از نهر دماغ *** منجمد آبى به جوى استخوان انداخته
از شهاب تير تا سوزد شياطين حدوث *** حكمتش شكل اثير اندر كمان انداخته
عقل كل از حصر معلومات او عاجز شده *** با وجود آنكه صد جزو از ميان انداخته
در ره باد صبا از سبزه مينا شكن *** در حريم باغ فرش پرنيان انداخته
روزىِ بى منّتِ هم كرده ناز و خاك را *** زاغ را لقمه ز پشّه در دهان انداخته
از سپاس خويشتن عِقد لالى ساخته *** چون حُلى در گردن تيغ زبان انداخته
قُلزُم زخّاز صُنعش در تلاطم آمده *** چون صدف ريزه فلك را بر كران انداخته
رخصت يك عطسه داده از دماغ كُن فَكان *** عقل و نفس و اِسْطَقِس و آسمان انداخته
آسمان ار در سَماع آورده از سر جوش خُم *** خاك را لا يعقل از رطعل گران انداخته
گلستان را كشور آباد رياحين ساخته *** پس در او تاراج چنگيز خزان انداخته
گل صُداعى داشت از صوت و صداى عن ليب *** در صماخش زيبق شبنم از آن انداخته
غازه كارى كرده گل را از سر انگشت نسيم *** پيچ و تابى در قد سرو نوان انداخته
مادّه جز بر طبق قوانين و نظامات خود عملى انجام نمى دهد، ذرّات و اتومها تابع قوانين مربوط به قوّه جاذبه زمين و فعل و انفعالات شيميائى و تأثيرات هوا و الكتريسته هستند. مادّه از خود قوّه ابتكار ندارد و فقط حيات است كه هر لحظه نقش هاى تازه و موجودات بديع به عرصه ظهور مى آورد. بدون وجود حيات عرصه پهناور زمين عبارت از بيابانى قَفْر و لم يزرع و دريايى مرده و بى فايده مى شد، مادّه بدون حيات جامد و بى جنبش و حركت است و تنها خاصيّت آن اين است كه حيات رابه صورت جانداران مختلف متجلّى مى سازد و سلسله وجود زندگان را الى الأبد ادامه مى دهد. انسان هنوز نتوانسته است بفهمد كه حيات عبارت از چيست؟ حيات نه وزن دارد و نه ابعاد و نه هيچ صورت هندسى; حيات داراى قدرت و نيروى زياد است، زيرا ريشه هاى درختى كه در حال رشد و توسعه است صخره هاى سخت را مى تركاند، درخت عظيمى را به وجود مى آورد و آن را قرنهاى متمادى برخلاف اثرات جاذبه زمين سر پا نگاه مى دارد و هر روز هزارها خروار آب از زمين مى كشد و آن را به صورت برگ و ميوه درختان در مى آورد. قديمى ترين موجودات زنده د رروى زمين درختى است كه پنج هزار سال از عمر آن گذشته و تازه اين عمر طولانى به منزله لحظه اى در حيات زمين مى باشد. حيات با كوششى تزلزل ناپذير به كالبد مادّه جان مى بخشد و در عين انجام انى امر خطير هيچ گونه تبعيضى قائل نمى شود و نه به حال چيزى دلش مى سوزد و نه از انجام كارى احساس مسرّت و خوشحالى مى كنند، با اين حال حيات اُسّ و اساس هر گونه شعور و قوّه مدركه در اين عالم است و تنها از راه حيات است كه ما با فهم ناقص خود به صنع خداى بيچون پى مى بريم و اعمال او را ستايش مى كنيم; حيات وسيله و دست آويزى است كه مقاصد «عقل كلّ» رابه موقع اجرا مى گذارد; حيات جاويد و سرمدى است.
آرى به قول حضرت زين العابدين عليه السّلام:
اِبْتَعَ بِقُدرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِداعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلى مَشِيَّتِهِ اخْتِراعاً.
در حُسن رخ خوبان پيدا همه او ديدم *** در چشم نكو رويان زيبا همه او ديدم
در ديده هر عاشق او بود همه لايق *** و ندر نظر وامق، عذرا همه او ديدم
دلدار دل افكاران غمخوار جگر خواران *** يار ده بى ياران هر جا همه او ديدم
مطلوب دل درهم او يافتم از عالم *** مقصود من پر غم ز اشيا همه او ديدم
ديدم همه پيزش و پس جز دوست نديدم كس *** او بود همه او بس تنها همه او ديدم
آرام دل غمگين جز دوست كسى مگزين *** فى الجمله همه او بين زيرا همه او ديدم
ديدم گل بستانها صحرا و بيابانها *** او بود گلستانها صحرا همه او ديدم
هان اى دل ديوانه بخرام به ميخانه *** كاندر خم و پيمانه پيدا همه او ديدم
درميكده و گلشن مينوش مىِ روشن *** ميبوى گل و سوسن كاينها همه او ديدم
در ميكده ساقى شو، مى دركش و باقى شو *** جوياى عراقى شو كو را همه ديدم
عجايب بدايع و اختراعات حضرت او ازشماره بيرون است، و قدرتى در آفرينش يافت نمى شود كه بتواند به كمّيّت موجودات آگاه شود، اين همه كتاب و كتابخانه كه حاوى بسيارى از مسائل خلقت است جز قطره اى از درياى قدرت او نيست، شما تنها به وضع آفرينش خود دقت كنيد ببينيد از عجايب صنع او در كارگاه وجود خود چه مى بينيد. بر اساس حساب هائى كه شده، هر نفر عادى قادر است كه حدود ده ميليون خاطره را در مغر خود جاى دهد، به عبارت ديگر چنانچه مجموعه خاطرات نوشته شده را به صورت كتبى با قطع عادى منتشر نمائيم بطور متوسط خاطرات يك نفر عادى كتابخانه اى خواهد شد كه در حدود چندين ميليون جلد كتاب در آن باشد. محفوظات اصلى يك ماشين حساب الكترونى بزرگ در حدود يك تا چهار ميليون مى باشد كه براى هر يك از اين محفوظات يك سيم حلقوى نازك مغناطيسى به كار مى رود.
جديدترين دستگاهى كه اختراع شده و درباره آن تبلغات زيادى صورت گرفته ماشينى است كه توانسته اند با افزودن واحدهاى كمكى جديدى به هسته مركزى دستگاه، محفوظات آن را تا شاندزه ميليون واحد خبرى افزايش دهند.
اين مغز الكترونى جديد با كليّه وسايل در حدودد بيست تا بيست و پنج متر
مكعب حجم داشته و نسبت به دستگاههاى اوّليّه كه در سال 1964 ساخته شده و فقط قادر به حفظ 600 واحد بود بسيار پيشرفته به نظر مى رسد، امّا قدرت حافظه مغز با هيچيك از اين مغزهاى الكترونى قابل مقايسه نيست، زيرا يك قطعه كوچك مغز كه به اندازه انتهاى سنجاق باشد مى تواند خيلى بيش از هز يك از واحدهى الكترونى خبر كسب و نگاهدارى نمايد; بطور متوسط ده ميلياد سلّول عصبى در مغز انسان وجوددارد كه هر يك به تنهائى هزار واحد خبرى را نگاهدارى مى كند. آيا رحم يا نطفه و خون مى دانستند كه اين جنين كه فعلاً در محيط تاريك زانو به بغل گرفته و خاموش نشسته، بايد پس از مدّتى به جهان وسيعى قدم گذاشته به فعّاليّت هاى دامنه دار حياتى بپردازد تا براى وى دستگاههاى حسّ و حركت به وجود آورند؟ مگر قوانين نور و صوت را مى دانستند تا طبق احتياج جنين دستگاه هاى عجيب بينائى و شنائى را بسازند؟! آيا رحم و نطفه و خون مى دانستند كه ادامه زندگى اين جنين در سايه دستگاه پخش خون صورت خواهد گرفت كه اين دستگاه دقيق خودكار را اين طور مجهّز ساخته، صدها رگهاى ريز و درشت را مانند تار و پود پارچه در سراسر بدن بكشند و آنها را از حيث طول و قطر ظرفيّت متناسب و معتدل بسازند؟! آيا رحم و نطفه و خون اهميّت مغز و قلب را مى دانستند تا هنگام استخوان بندى بدن، مغز را كه مركز فرماندهى اين كشور است درميان جعبه استخوانى سر، و قلب را در قفس سينه، از عقب به ستون فقرات و از طرفين به استخوان هاى دنده ها محدود و محفوظ نمايند؟
آيا رحم يا نطفه و خون، صدها استخوان را با انواع عضلات و اعصاب مربوطه شناخته و بالأخره از تمام دقايقى كه در سازمان دقيق بدن لازم است چيزى فرو گذار نكرده، حتّى مژه ها را در كنار پلك ها و ناخن ها را بر انگشت ها مرتب و منظم نموده اند؟! «نشانه هاى معرفت» ص 79. دستگاه دَوَران خون از كاملترين و شگفت آميزترين خطوط ارتباط حمل و نقل جهان است، طول رگ هاى ان از تمامى خطوط ارتباط حمل و نقل جهان است، طول رگ هاى آن از تمامى خطوط راه آهن دنيا كه صد الى صد و پنجاه هزار كيلومتر تخمين زده اند زيادتر است. اين دستگاه به طور خودكار در تمام شبانه روز بدون وقفه منظّماً در كار و فعّاليت است. براى نسج و بافته هاى بدن خونى را كه احتياج دارند آماده نموده و به مقدار خورند هر يك به مشترى هاى خود كه سلّول هاى بدن هستند و تعداد آنها از صدها ميليارد متجاوزند مى رساند، ضايعه سلولها را رفع نموده، گلبول هاى سفيد و قرمز خون را مى سازد و در هر ثانيه يك ميليون گلبول قرمز به جاى همين مقدار كه از بين رفته اند تهيّه و آماده مى نمايد. وقتى كه رگهاى انتقال خون عيب كنند به تنهايى آنها را مرمّت تعمير مى نمايند، هرگاه سوزن به انگشت فرو رود و رگ هاى موئى بسيار ريز را سوراخ كند فورى آن ها را جوش مى دهد.
هنگامى كه بريدگى كوچكى در سطح پوست بدن به وجود آيد، به سرعت يك قسم كلاف كرك دار از مادّه فيبرين «ماده شبيه آلبومين خون» ظاهر مى شود و گلبول هاى قرمز را درميان مى گيرد و دلمه اى مى سازد كه اگر آن دلمه مسدود كننده موجود نباشد بر اثر كوچك ترين زخم خونريزى شروع و عاقبت به مگر منتهى مى گردد. دستگاه دَوَران خون هر دقيقه پنج ليتر و شبانه روز بيش از هفت هزار ليتر خون توزيع مى كند. شريانها فقط لوله هاى ساده نيستند، بلكه رگهاى جاندارى هستند كه داراى قابليّت كشش بوده، موجب طپش و ضرابن قلب و نبض مى گردند . قلب خون را كم كم ترشّح و به شريان مى فرستد و شريانها جريان آنها را منظّم ساخته و جريان نبض را سبك ترى مى كنند تا در وسط راه جريان خون بهم متّصل، مانند جوى باريكى به طور ملايم وارد رگهاى موئى بشود و هنگام مرگ شريانها به واسطه قوّه كششى كه دارند از خون تهى مى شوند.
دستگاه دَوَران خون دو كار انجام مى دهد: خون كه وارد شريانها شد و براى رساندن غذال به سلّولها به جريان افتاد، بارـ يعنى مواد مختلفه اى كه عبارتند از: اسيدهاى آمينه، كه براى مرمّت يافته هاى بدن به كار مى آيند، قند كه منبع نيرو و قوّت است; مواد معدنى ديگر مانند: ويتامين ها، هرمونها و اكسيژن ـ همراه خود مى برد. خونى كه به طرف قلب به وسيله رگ هاى وريدى بر مى گردد در موقع بازگشت گازكربونيك، آب، رسوب سلّولهاى سوخته و خورده هاى تغيير و تبديل پروتئين ها را با خود مى آورد.
حال ببينيم يك لقمه گوشتى كه مى خوريم چه تغيير و تحوّلاتى در آن پيدا مى شود: در معده و روده هاى باريك، تخميرهاى معدى پروتئين ها را به اسيدهاى آمينه تبديل مى كنند، در جدار روده مويهاى خيلى ريز و كرك دار برآمده اى وجود دارد كه در زير ميكروسكوپ شباهت به قالى پر پشم دارند. تعداد كرك هاى مزبور به پنج ميليون مى رسد و هر كدام به يك رگ موئى قائم اند. در جدار رگهاى موئى خلل و فرج هائى است كه ذرّات خيلى ريز اسيدهاى آمينه را تصفيه مى نمايد و شيره و جوهر گوشت داخل جريان خون مى شود و نخست با كبد يا جگر سياه كه دستگاه يا آزمايشگاه شيميائى و منظّم كننده خونست برخورد مى كند.
كبد دائماً مقدار قند ضرورى خون را كه براى تغذيه عضلات و همچنين اسيدهاى آمينه راكه براى ساختن و پرداختن يافته هاى بدن لازم است كنترل و رسيدگى مى نمايد. اگر غذائى كه خورده ايم در آن گوشت فراوان بوده، لذا خونى كه وارد كبد مى شود اسيدهاى آمينه آن زياد خواهد بود، كبد قسمتى از آنها را ذخيره مى كند و مقدارى از بين مى رود، سپس خون، مهيّا براى تغذيه سلولها مى گردد و در هر نقطه بدن مقدار خونى كه طرف احتياج سلّول است، مثلاً براى ساختن يك عضله يا مرمّت انگشتى كه سوخته، به آن محل مى رساند. قندى كه با چاى مى خوريم، همچنين نشاسته نان و سيب زمينى تقريباًهمين راه را مى پيمايند و در روده باريك تبديل به گلوكز گشته وارد كبد مى شود، هرگاه مقدار گلوكز زياد باشد كبد آن را مبدّل به گلى كوژن كرده و به اين شكل ذخيره مى كند، موقعى كه عضلات احتياج به سوخت دارند آن گلى كوژن مجدّداً به گلوكز «قند انگور» تبديل، و تدريجاً از كبد بيرون مى رود; هنگام عمليّات ورزشى كبد از گلوكز ذخيره دائمى خود كه براى مدّت 12 تا 24 ساعت كفايت مى كند برداشت خواهد كرد. چربى ها نيز از جمله مواد سوخت بدن به شمار مى آيند، وقتى كه از روده مى گذرند به اسيدهاى چرب مبدّل و وارد شيره غذائى مى شوند، هرگاه ذخيره گلى كوژن كبد و اتمام رسد، كبد مى تواند تا چند هفته نيروى سوخت بدن ار از ذخيره خود تأمين نمايد. به طورى كه ذكر شد، خون، بار يا مواد مختلفه با خود دارد كه مخصوصأ ماده هاى پروتئين آن قابل توجه است، از پروتئين ها يكى «يُد» همراه دارد كه براى غدّه هاى تيروئيد، ديگرى داراى «فسفر» است كه براى استخوآنهاو سوّمى «كلسيم» كه براى استحكام و دوام دندآنها ضرورت دارند. در خون هميشه يك ليتر اكسيژن حلّ شده است كه اين گاز حيات بخش در خون با هموگلوبين تركيب شده و رنگ سرخ قشنگ خون از اين راه حاصل مى شود، هر چند اين عمل در ريه ها انجام مى شود لكن عمل معكوس آن در سلّولها مى كند و گاز كربنيك خون را مى گيرد. قسمت شايان توجّه دستگاه دَوَران خون، شبكه وسيع رگهاى موئى است كه لوله هاى ذرّه بين يريزى هستند كه سر شريان و وريدها را بهم وصل مى نمايند، اين رگها به حدّى ريز و باريك اند كه گلبولهاى قرمز خون مجبورند در عبور از ميان رگها رديف شده به نوبت بگذرند، اينجاست كه خون وظيفه اصلى خود را انجام مى دهد و به سلّولها غذا مى رساند و سلّولهاى ضايع شده را گرفته با خود مى برد. هر يك از سلّول ها در مسايع نمكدارى كه متوالياً تجديد مى شود زندگى مى كنندو آن مايع شو ربه منزله دايه و پرورش دهنده سلّولهاست كه در ميان آن شناورند.
خون و ريدى داراى رسوبهاى مختلفى است مانند: گاز كربونيك، آب، تفاله پروتئين هاى تغيير يافته، و دستگاه دوران خون اين رسوبها يا دُردها را به كبد و كليّه ها مى فرستد. كليه يا قلوه ها دستگاه تقطير و تصفيه اى است كه از لوله هاى خيلى باريك تشكيل شده و طول لوله هاى آن در حدود يكصد كيلومتر مى شود; شكل آن شبيه لوبياست و در شبانه روز قريب دويست ليتر خون صاف مى كند; موادّ مضرّه و ناپاك خون به ويژه اوره، آمونياك و ته مانده هاى نهائى غذا را به پيشاب تبديل مى نمايد كه دفع مى شود و 178 ليتر مايع صاف شده را به خون بر مى گرداند. كبد مقدار اسيدهاى آمينه و قند خون را كنترل مى كند، قلوه ها مواد معدنى خون را تعديل مى نمايند. خونى كه وارد كليه ها مى شود ممكن است داراى املاح سديم، منيزيوم و فسفات به مقدار زيادترى باشد، كليه ها ملح هاى مذكور را تحت كنترل قرار مى دهند و مقدار هركدام از آنها را محدود مى سازند، و هنگامى كه خون كليه ها را ترك مى كند به طور دقيق هر مقدار ملح معدنى كه طرف احتياج اعضاى بدن است و لزوماً بايد آن املاح را داشته باشند همراه خود مى برد و به سلّول ها مى رساند.
در برابر گلبول قرمز، گلبول سفيدى در خون موجود است كه وظيفه آنها مبارزه با عفوت و فساد خون است، بعضى از اين گلبول ها به ميكروبها حمله مى كنند و آنها را مى خورند.
در خون مادّه اى براى منعقد گشتن وجود دارد كه هنوز دانشمندان و شيميست ها نتوانسته اند به ماهيّت آن پى ببرند. به علاوه مادّه ديگرى در خون يافت مى شود كه بسيار مهم است و آن مادّه نوع مخصوص خون هر شخسى ار معيّن و مقلوم مى سازد.
به طورى كه مشروحاً ذكر شد ساختمان دستگاه دَوَران خون و شبكه هاى رگهاى موئى آن و همچنين مايع خون هر كدام عجيب و حيرت آميز است و مواد مركّبه خون هم كمتر از آنها اعجاب آميز نيست. چون به ديده فراست به ساختمن و جريان كار مداومآن ماشين فعّال بنگريم ناگزيريم سر تعظيم به آستان خداوند و صانع ازلى فرود آورده، از روى بصيرت او را ستايش و ذات بى همتايش را پرستش نمائيم.
عارف نيشابورى به محضر آن يكتاى بى همتا عرضه مى دارد:
عقل در عشق تو سرگردان بماند *** جسم و جان در روى تو حيران بماند
ذرّه اى سر گشتگىّ عشق تو *** روز و شب در چرخ سرگردان بماند
چون نديد اندر دو عالم مجرمى *** آفتاب روى تو پنهان بماند
پا و سر گم كرد دل در راه تو *** چون سر زلف تو بى پايان بمااند
هركه جُست آب حيات وصل تو *** جاودان در ظلمت هجران بماند
هر كسى كو وصل جويد بى طلب *** دايم اندر درد بى درمان بماند
ور كسى را با تو يك دم دست داد *** عمر او در هر دو عالم آن بماند
هر كه را او وصل دادى بى نشان *** تا ابد اين درد بى درمان بماند
هر كه چون چوگان سرِ زلف تو ديد *** همچو گوئى در خم چوگان بماند
حاصل عطّار از سوداى تو *** ديده اى گريان، دلى بريان بماند
راستى چه جهان شگفت انگيزى است; جهان آسمانها، جهان جمادات، جهان گياها، جهان حيوانات، جهان انسان ها، و شگفت انگيزتر پديد آمدن آنهاست كه مايه اش تنها و تنها مشيّت واراده اوست!!
اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَى مَشِيَّتِهِ اخْتِرَاعاً.
چه نيكوست حداقّ، ملّت اسلام براى شناخت حضرت حقّ و دستورات حكيمانه آن محبوب يكتا به «قرآن مجيد» و «نهج البلاغه» و «صحيفه سجّاديّه» و معارف اسلامى مراجعه كنند، كه شناخت حضرت او «مايه سعادت» دنيا و آخرت، باعث شكوفائى استعدادهاى انسان و عامل بر پا شدن عدالت در تمام جوانب حيات است.
در احاديث نبويّه آمده است:
أعْرَفُكُمْ بِاللّهِ أعْلَمُكُمْ بِكِتابِهِ:
عارف ترين شما به اللّه، آگاه ترين شما به كتاب اوست.
شناسائى و معرفت حقّ اوّل، سه نحو متصوّر است:
1.معرفت ذات
2.معرفت صفات
3.معرفت افعال
دركتاب الهى; قرآن مجيد از علم به ذات و علم به صفات و اسماء و علم به افعال الهيّه بحث و گفتگو مى شود و غايت خلقت انسانى و علّت غائى خلقتِ حقايق ملكوتى و موجودات واقع در مواطن غيب و سكّان ملأاعلى، معرفت حقّ و عرفان جمال و جلال وجود مطلق است، همان معرفتى كه اصل الاصول علم اعلى به شمار رود.
«نهج البلاغه» و «صحيفه» و دعاها و معارف الهيّه همه و همه توضيح و تفسيرى بر آيات كتاب خداو مجموعاً به انضمام آثار عينى كه در دايره وجود است نشانى از ذات و توضيحى از اسماء و تفسيرى از افعال آن وجود مقدّس و ذات اقدس است، و اين همه براى برانگيختن عشق و معرفت در قلب انسان براى پيمودن راه او تا رسيدن به مقام وصال و منزل قرب و در افتادن در عرصه فنا و باقى شدن به بقاء اوست. امّا افسوس كه در اين زمان نود درصد از ملت اسلام چه رسد به غير اسلاميان از حقايق الهيّه بى خبرند، و به جاى سفر هب سوى دوست در ماتم شكم و شهوت اند، از اين وادى نور دورند، و جملگى مست و مغرورند، و نمى دانند منشأ اين همه جنگ و نزاع و فساد وافساد، جدائى از اصل عالم و ريشه هستى يعنى حضرت اللّه است.
به قول شوريده نيشابورى:
چه مقصود است اگر عمرى دويديم *** كه از مقصود خود بويى نديديم
به هر ره كان كسى برّد بريديم *** به هر پركان كسى پرّد پريديم
بسى دلتنگى و زارى نموديم *** بسى خوارىّ و بى برگى كشيديم
بسى در گفتگوى دوست بوديم *** بسى در جست و جويش ره بريديم
گهى سجّاده و محراب جستيم *** گهى رندى و قلاّشى گزيديم
به هر ره كان كسى گيرد گرفتيم *** به هر پر كان كسى پرّد پريديم
چو عشق او جهان بفروخت برما *** به جان و دل غم عشقش خريديم
مگر معشوق ما با ماست ليكن *** ز نور حضرت او ناپديديم
به دست ما بجز باد هوا نيست *** كه چون بادى به عالم بر وزيديم
در اين حيرت همى بوديم عمرى *** درين محنت به خود بر مى تپيديم
كنون رفتيم و عمر ما بسر شد *** كنون اين راه را پايان نديديم
دريغا كز سگ كويش نشانى *** نديديم ار چه بسيارى دويديم
بسى بر بوى او بوديم و بوئى *** به ما نرسيد و ما از غم رسيديم
چو مقصودى نبود از هر چه گفتيم *** ميان خاك تاريك آرميديم
آنچه در سطور گذشته به نگارش آمد گوشه اى از مفهوم عالى:
اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَى مَشِيَّتِهِ اخْتِرَاعاً
بود; اگر تمام مفهوم را بخواهيم بفهميم بايد قدرت تماشاى تمام جوانب ظاهر و باطن جهان هستى رابه ما عطا كنند; در غير اين صورت رسيدن به تمام مفهوم اين جملات زيبا كه صاحبش آگاه به تمام مفاهيمش بود امرى غير ممكن است.
ثُمَّ سَلَكَ بِهِمْ طَرِيقَ إِرَادَتِهِ وَ بَعَثَهُمْ فِي سَبِيلِ مَحَبَّتِهِ، لاَ يَمْلِكُونَ تَأْخِيراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَيْهِ وَ لاَ يَسْتَطِيعُونَ تَقَدُّماً إِلَى مَا أَخَّرَهُمْ عَنْهُ
«چون موجودات را پديد آورد همه آنها را در مسير اراده خويش دلالت فرمود، و آنان را در راه عشق و محبّت خود قرار داد، به نحوى كه از آنچه آنان را به سويش پيش تاخته كندى نتوانند، و بر آنچه به عقب رانده پيشى نگيرند».
عناصر و موجودات كيهانى اعمّ از منظومه ها وكهكشانها و سحابى ها و آنچه در آن دايره است به هدايت تكوينى در مسير معيّن خود قرار گرفتند و قرار گرفتنشان در مسير معيّن و اثرگيرى و اثردهى لازم و فعل و انفعالات با حساب دقيق، باعث پديد آمدن اين نظام شگرف و آماده شدن پهنه هستى براى انواع موجودات زنده و غير زنده شد.
قرآن مجيد مى فرمايد: قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى:
پروردگار ما آن وجود مقدّسى است كه هر موجودى را لباس هستى پوشاند سپس هر يك را در مسيرى كه لازمه وجود او بود هدايت فرمود. تكوّن انواع معادن كه در راه زندگى و حيات موجودات زنده سهم بسزائى دارند متّكى به هدايت تكوينى و اراده ازلى حضرت حقّ و مشيّت حكيمانه آن ذات بى همتاست. مسئله شگفت انگيز گياهان از ديگر مسائلى است كه بايد مورد توجّه قرار گيرد، كه چه ارتباطى بين دانه نباتى و خاك و آب و هواست، و چه نيروئى است كه دانه را تبديل به درخت و گل و گياه و اين همه ميوه هاى متنوّع و خشمزه و دارنده انواع ويتامين و مناسب با بدن مى نمايد .پاسخ تمام اين مسائل يك كلمه است و آن عنايت و رحمت و لطف و هدايت و دلالت حضرت اوست ورنه در دانه و خاك چه قدرتى و چه شعورى است كه بتواند اين همه نقش بديع و صنع عجيب پديد آورد؟! محقّقان و پژوهشگران و دانشمندان بزرگ اين رشته در زمينه هاى زير در باب گياهان و نباتات و درخشان چه بحث هاى جالب و چه تحقيقات حيرت انگيزى دارند، كه همه و همه نشان دهنده اتّصال گياهان به مسئله هدايت و رحمت حقّ است:
طرز ساختمان نباتات، طرز عمل وظائف الأعضائى نباتات، دخول مادّه، راههاى ورود، موادّى كه داخل گياه مى شوند، مكانيسم ورود آب، مكانيسم ورود اجسام محلول، مكانيسم ورود گازها، هدايت مادّه كه از خارج آمده، هدايت مايعات، هدايت در زنبوريها، هدايت در دستگاههاى مختلف استوانه مركزى، مصرف مادّه بى روح براى ساختمان پيكر گياه، تركيب نورى گلوسيدها، تركيباتى كه درپى تركيب نورى صورت مى گيرند، توليد گلوسيدها، توليد پروتيدها، تولى لى پيدها، پديده هاى از هم پاشيدگى، هدايت موادّى كه از متابوليسم حاصل شده اند، انرژى نورانى، انرژى مكانيك، انرژى الكتريك، انرژى حرارتى.
اين همه است كه در پانزده قرن وجود مقدّس حضرت زين العابدين در سپاس و تعريف از عنايت حقّ بيان داشته:
ميان باغ حرامست بى تو گرديدن *** كه خار با تو مرا به كه بى تو گل چيدن
و گر به جام برم بى تو دست در مجلس *** حرام صرف بود خاصه باده نوشيدن
خم دو زلف تو بر لاله حلقه بر حلقه *** به سنگ خاره در آموخت عشق ورزيدن
اگر جماعت چين صورت تو بُت بينند *** شوند جمله پشيمان ز بت پرستيدن
كساد نرخ شكر در جهان پديد آيد *** دهان چون بازگشائى به وقت خنديدن
به جاى، خشك بمانند سروهاى چمن *** چو قامت تو ببينند در خراميدن
منِ گداى كه باشم كه دم زنم ز لبت *** سعادتم چه بود خاك پات بوسيدن
به عشق و مستى و رسوائيم خوشت از آنك *** نكو نباشد با عشق زهد ورزيدن
نشاط زاهد از انواع طاعت است ورع *** صفاى عارف از ابروى نيكوان ديدن
عنايت تو چو با جان سعدى است چه باك *** چه غم به حشر خورد از گناه سنجيدن


منبع : برگرفته از کتاب دیار عاشقان استاد حسین انصاریان
1
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

رحمانیت پروردگار
قضاوت قاطع قرآن كريم‏
رحمت و محبت
بصائر
رباب همسر حضرت حسين‏
بهشت و جهنم
شناخت پيامبر صلى الله عليه و آله از طريق ...
همسايه امام صادق عليه السلام‏
مقام حضرت معصومه (س)
سعادت انسان

بیشترین بازدید این مجموعه

هدايت ، اثر مهرورزى
گوهر پرقيمت وقت
كم بودن ارزش داران‏
همسايه امام صادق عليه السلام‏
بهره‏ مندى از خير دنيا و آخرت‏
ماجراى ميثم تمار
شناخت پيامبر صلى الله عليه و آله از طريق ...
نتیجه چهل روز پاک بودن
طلب توفیق از پروردگار برای شناخت پیعمبر(ص)
سعادت انسان

 
نظرات کاربر

پریچهر عبداللهی
با سلام و عرض تبریک میلاد حضرت رسول اکرم و ضمن عرض تشکر خدمت استاد گرامی جهت زحمات بیدریغ در روشنگریها و راهنماییهای پر اثرشان .از محضر استاد حاج آقا انصاریان در خصوص تحصیل در دانشگاههای دولتی برای افراد بازنشسته و مسن که شاید بازدهی کاری در جامعه نداشته باشند اشکال شرعی ندارد؟ و موجب تضعییع حقوق سایر افراد نمی گردد ؟
پاسخ
0     0
10 بهمن 1391 ساعت 7:27 بعد از ظهر
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^