هيچ يك از افراد و هيچ گروهي از جوامع انساني در دنيا بدون الگو و سرمشق زندگي نميكنند. آنها كه گمان دارند مستقلند و الگو ندارند، خود نميدانند كه ناخودآگاه الگوي زندگي را انتخاب كردهاند. بي ترديد انسان در زندگي جمعي اثرپذير و احياناً اثرگذار است و همه براي خود الگو دارند. در يك خانواده، پدر يا مادر الگوست و در مدرسه، معلم و مدير و در دانشگاه، استاد ممتاز و در ميان ورزشكاران، قهرمانان و در ميان هنردوستان، هنرمند محبوب و نمونه و در ميان شهروندان، افراد سرشناس و در ميان گروههاي سياسي، ليدرها ]رهبران[ احزاب و در ميان رجال سياسي، رييس جمهور و صاحبان قدرت و در بين مسجديها و نمازگزاران، امام جماعت و در ميان حزب اللهيها، مقام رهبري و در ميان شيعيان، اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان اسوه و الگو پذيرفته شدهاند و هيچ كس بدون الگو حركت نميكند.
قرآن با توجه به اين كه داشتن الگو و اسوه امري ضروري و عمومي است، اصل مسأله را مسلم گرفته و مصداق الگو و شرايط آن را مطرح ميكند و ميفرمايد: لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنة. اسوهها به دو دستة حسنه و سيئه تقسيم ميشوند. اسوة قرآن، اسوه حسنه است؛ اما اسوه حسنه قرآن براي كساني كه ايمان دارند و به ديدار خدا و روز قيامت اميدوارند اسوه است. «لمن كان يرجوا الله و اليوم الآخر»؛ ميگويد: كساني به دنبال اين گونه الگو هستند كه به لقاي خداوند و روز قيامت اميد دارند؛ يعني قيامت و لقاي خدا را باور دارند و براي آن خود را آماده ميكنند. مشابه اين آيه حديث معروف: « من كان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدينه، مخالفاً لهواه، مطيعاً لأمر مولاه فللعوام ان يقلدوه»[2] ميباشد. ضرورت تقليد مسلم است؛ يعني هر كسي كه مجتهد و عالم نباشد، از كسي كه عالم است تقليد ميكند.
در اين حديث سخن از صلاحيت و شرايط مرجع تقليد است نه در اصل تقليد. از اين رو پس از ذكر شرايط و اوصاف مرجع ميگويد كه «فللعوام ان يقلدوه». يعني عامه مردم ميتوانند از چنين شخصيتي تقليد كنند. در اينجا كلمه «علي العوام» كه مشعر بر الزام است نيامده، بلكه «للعوام» كه دلالت برجواز وصلاحيت دارد، آمده است.
پس بحث در وجوب تقليد و عدم وجوب آن نيست، زيرا ضرورت تقليد مورد ترديد نيست. آنچه مورد بحث است، شرايط و اوصاف كسي است كه از او ميتوان تقليد كرد و به عبارت ديگر حديث در مقام بيان اوصاف مقَلَّد و مرجع تقليد است. چنان كه در آية اسوه نيز بحث در ضرورت اتخاذ اسوه نيست، بلكه در شخص اسوه و شخصيت او است كه چه شخصيتي ميتواند براي مؤمنان اسوه حسنه باشد.
نكته ديگر اين است كه شرايط مذكور در اين حديث، شرايط احرازي است و با حمل به صحت نميتوان به آن رسيد. از اين رو در آخر حديث ميگويد: « اين اوصاف فقط در برخي از فقهاي شيعه يافت ميشود.» پس بايد اين شرايط احراز شود و شرايط سختي هم است. «حافظاً لدينه، صائناً لنفسه، مخالفاً لهواه و مطيعاً لأمر مولاه»، چهار شرط مهمي است كه اين حديث بيان ميكند. واقعاً خيلي سخت است كه انسان تحت تأثير جوسازيها، شرايط سياسي و جار و جنجالها قرار نگيرد و به خاطر جلب رضايت مردم فتوي ندهد و تنها رضاي خدا را در نظر بگيرد. بسيار مشكل است كه فقيه بتواند به مردم احترام بگذارد و اين شرايط را نيز حفظ كند.
بنابراين علاوه بر فقاهت و اجتهاد، شرايط ديگري هم در مرجع تقليد بايد احراز شود: پاسدار نفس خويش وحافظ دين خود بودن، با هواهاي نفساني مبارزه كردن و مطيع اوامر مولا بودن.
آيا اين شرايط همان عدالت است كه معمولاً در قاضي و مرجع تقليد وامام جماعت لازم است يا آن كه بالاتر از آنها است؟ از مضمون اين حديث استفاده ميشود كه عدالت مرجع و مفتي بالاتر از عدالت امام جماعت و حتي بالاتر از عدالت قاضي است و به عبارت ديگر عدالت مرجع بايستي با اين اوصاف احراز شود؛ يعني آن اوصاف و شرايط همان عدالت است، لكن مرتبة اعلاي آن كه مرجع تقليد بايد به اين اوصاف متصف باشد و در پاسداري از دين ومصونيت نفس، پيرو مولي ومخالف هواي نفس در مرتبة اعلي باشد. يعني اين پيروي و مبارزه با تمايلات نفساني در مرتبهاي بالاتر و در دايرهاي گستردهتر از ديگران است؛ زيرا مرجع تقليد در مقام افتاء و استنباط حكم خدا است. او بايد در كرسي فتوي خالي از هر حب و بعض بنشيند تا بتواندحكم خدا را درست استنباط كند؛ اگر ذرهاي حب و بغض شخصي، گروهي، حزبي قومي و نفساني بر او چيره شود، ناخودآگاه تحت تاثير آن قرار ميگيرد و با اين تأثر و انفعال معلوم نيست كه استنباط وافتاء او درست باشد. نقل ميكنند مرحوم محقق حلي صاحب كتاب «شرايع الاسلام» پيش از نوشتن شرايع دربارة تنجس و آلوده شدن آب چاه در اثر افتادن حيوان مردهاي بررسي ميكرد. در چاه منزل مسكوني ايشان اتفاقاً پرندهاي افتاد و مرد. در اين جا مسأله از حالت عمومي به شخصي مبدل شد. اينك بحث در اين است كه آب چاه منزل در اثر سقوط مردار در آن نجس شده است يا خير؟
در مقام بررسي احساس كرد كه قلباً متمايل است فتوي به طهارت بدهد، زيرا چاه ماده دارد و در واقع آب چاه، آب جاري و كثير است و رواياتي كه امر ميكند آب چاه را بكشند تا آلودگي آن رفع شود، دلالت بر وجوب ندارد، بلكه امر مستحبي است تا سلامت و پاكي آب، بيشتر و بهتر احراز شود. در اين جا مرحوم محقق احساس خطركرد مبادا تمايلات نفساني بر او غلبه كرده و استظهار و استنباطش خالص و ناب نباشد. از اين رو دستور داد چاه منزل را پر كنند تا از دغدغه آن بيرون آيد. آنگاه در مقام استنباط برآمد و سرانجام فتوي به طهارت داد، ولي اين بار خاطر جمع بود كه تحت تأثير مسأله شخصي واقع نشده است.
ملاحظه ميفرماييد كه موضوع چه اندازه دقيق و ظريف است كه انسان در مقام افتاء و استنباط بايستي خالي از هر گونه حب و بغض و تمايلات شخصي باشد. گر چه اين گونه تمايل امري طبيعي و عادي است و حرام هم نيست، لكن ميتواند مسير فتوي را منحرف كند. پس «مخالفاً لهواه» معناي دقيقتر و سختتري پيدا ميكند. آيا حب جاه و مقام درمرجع تقليد خطرناك نيست؟ بلي ممكن است حب جاه و مقام براي افراد عادي حرام نباشد ولي براي مراجع تقليد مشكل آفرين است. آيا براي يك مرجع تقليد صيانت نفس و پاسداري از دين در حداكثر امكان ضرورت ندارد؟ اين رياضت و صيانت در افراد عادي در حد معمول كافي است ولي در مرجع كافي نيست. علي القاعده او بايد در جايگاه رفيعي از صيانت و پاسداري باشد كه تحت تأثير جوسازيها وغوغا سالاريها و تهديدها واقع نشود و حكم خدا را در هر حال بدون واهمه و بدون تأثير از جوسازيها استنباط و اعلام كند. او در جايگاه پيامبران و امامان نشسته است. خداوند ميفرمايد: «الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لايخشون احداً الا الله و كفي بالله حسيباً[3]». «آنان كه رسالات الله (پيامهاي الهي) را تبليغ ميكنند و تنها از او ميترسند و از احدي جز او باكي ندارند و خداوند براي حسابرسي اعمالشان كافي است.
نكته ديگري كه در تفسير آيه «اسوه» قابل توجه است آن است كه تأسي و اقتدا به اسوه و الگو در چيزهايي متصور است كه قابل پيروي و تأسي باشد؛ يعني رفتار و گفتار و آداب و اخلاق رسول الله صلي الله عليه و آله كه ميتوان آن را تقليد كرد و سرمشق قرار داد.
و اما صفات و فضايل و مناقب موهبتي از قبيل نبوت و ولايت و عصمت و علم غيب و وحي كه از اختصاصات مقام رسالت و نبوت است، قابل تقليد نيست كه انسان بر آن شود كه با رياضت و عبادت به مقام نبوت و ولايت مطلقه و عصمت برسد. اينها مقامات اختصاصي و موهبتي است كه خدا ميداند و به هر كس بخواهد عنايت ميفرمايد كه «الله اعلم حيث يجعل رسالته»[4] و اوست كه مقام امامت را جعل و نصب ميكند كه به ابراهيم گفت: «اني جاعلك للناس اماماً قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين»[5]
خداوند پس از آن كه ابراهيم خليل را به «كلماتي» امتحان كرد و او از آزمايش سرافراز برآمد، او را مقام امامت بخشيد. ابراهيم عرض كرد خدايا فرزندانم نيز بهرهاي از امامت دارند؟ خداوند فرمود: عهد من به ظالمان و ستگمران نميرسد.
بنابراين تأسي و تقليد از رسول الله در اموري است كه الگوپذيري و تقليد در آن امكان داشته باشد. خداوند فرمود: «وما آتيكم الرسول فخذوه و مانهيكم عنه فانتهوا»[6]
آن چه را كه پيامبر براي شما آورده بگيريد و آن چه را كه نهي كرده و از آن بازتان داشته رها كنيد. پس گسترة تأسي و پيروي محدود به چيزهايي است كه پيامبر به عنوان دستور الهي و ادب ديني آورده است و احكام اختصاصي پيامبر و نيز امور عادي و معمولي كه مربوط به زندگي شخصي و عادي پيامبر است، ظاهراً از دايرة اسوه و الگو بودن بيرون است؛ براي مثال اگر پيامبر بر اسب يا استر يا شتر سوار ميشدند و يا آن كه از ميان غذاها فلان غذا را دوست ميداشتند، اين گونه امور ظاهراً ربطي به مسأله «اسوه» بودن ندارد. مگر آن كه قرائن و شواهدي وجود داشته باشد كه پيامبر اين امور را به عنوان ادب ديني انجام ميداده است.
نكته ديگري كه از آيه «اسوه» ميتوان برداشت كرد، اين است كه پيامبر به عنوان اسوه و سرمشق و انسان كامل بر قلهاي از فضيلت و اخلاق گام نهاده و در پيشاپيش جمعيت قطب نما و قبلهگاه امت است و پيروانش به سوي او حركت ميكنند ولي هيچگاه به او نميرسند. او همواره امام و پيشواست و مردم به دنبال او و در جهت اويند و سعي و كوششان در اين راستاست كه خود را شبيه او – نه عين او – كنند ولي او هميشه امام است و مردم مأمومان اويند و شايد واژه «اسوه» را كه به صورت نكره – نه معرفه – (الاسوه) تعبير فرموده است، به اين علت باشد كه خداوند شخصيت پيامبر را به دو بخش قابل تأسي و بخش غير قابل تأسي معرفي نموده است كه در اين آيه به بخش اول اشارت دارد؛ يعني براي شما مؤمنان و دينداران در شخصيت رسول خدا نوعي اسوه وجود دارد كه شما ميتوانيد از آن الگو برداريد و پيروي كنيد؛ زيرا او انسان كاملي است كه تمام شخصيتش الگوبردار نيست. نقطه اوج او و مرتبه كمال او از دسترس عموم دور است وحتي جبرئيل نيز در شب معراج نتوانست به آن نقطه نزديك شود و گفت: «لو دنوت انملة لاحترقت» اگر يك بند انگشت نزديك شوم پروبالم ميسوزد. پس بخشي از او براي شما اسوه است نه كل او. از اين رو فرمود: « لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنة» و نفرمود: «لقد كان رسول الله لكم أسوة حسنة» يعني در شخصيت رسول خدا خصوصياتي هست كه شما ميتوانيد آن را الگو و سرمشق قرارداده و روش زندگي خود را با آن تطبيق دهيد.
قرآن كريم نخواسته كه ما در تمام جهات و در جميع مراحل و مراتب كمال و فضيلت همانند پيامبر باشيم و سر مويي با او فرق نداشته باشيم، بلكه بر ما لازم است كه سيره و روش او را پيش رو قرار دهيم و به آن سو جهتگيري كنيم. قرآن كريم دربارة قبله تعبيري دارد كه ميتواند مطلب ما را روشن كند. خداوند ميفرمايد: « و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره»[7]هر جا باشيد روي خود به سوي مسجد الحرام بگردانيد.
آنها كه در مسجد الحرام نماز ميخوانند واجب است عين كعبه را قبله خويش قرار دهند و از اين رو براي نمازگزاردن در مسجد الحرام به صورت دايره به صف ميايستند تا همه رو به سوي كعبه داشته باشند. آنها كه در مكه بيرون از مسجد الحرام نماز ميگذارند،لازم است كه مسجد الحرام را قبله قرار دهند و به سوي آن نماز بخوانند؛ و هر چه نمازگزاران از مسجد الحرام و مكه دور ميشوند، ديگر نميتوانند به عين مسجد الحرام نماز خوانند؛ چنانكه اگر خطي از پيشاني هر يك از نمازگزاران ترسيم شود، به يقين تمام خطوط به كعبه و مسجد الحرام برخورد نميكند. بنابراين آنچه امكان دارد جهت كعبه و مسجد الحرام است. از اين روي خداوند فرموده: « فولوا وجوهكم شطره» بدان سو نماز گزاريد كه مسجد الحرام در آن جاست.
هر چند زمين كروي است ولي ممكن نيست كه همه عيناً به سوي كعبه و مسجد الحرام نماز بگزارند. آن چه ممكن است جهت مسجد الحرام است؛ يعني همه به سويي كه مسجد الحرام در آن قرار گرفته است، متوجه شوند. اگر مسجد الحرام در جهت جنوب شهر ما باشد ما هم به جهت جنوب نماز ميخوانيم. اگر در جهت شرق ماست ما هم به سوي شرق نماز ميخوانيم و هكذا.
ما نيز در تأسي به «اسوه حسنه» يعني تأسي به روش رسول الله صلي الله عليه و آله و سرمشق قرار دادن آن حضرت به آن سو ميرويم و كوشش ميكنيم كه حتي المقدور به او نزديك شويم ولي نميتوانيم پا به پاي او گام برداريم. چنان كه امير المؤمنين علي عليه السلام با آن همه نزديكي به پيامبر اكرم خود را در مرتبهاي نازلتر از او ميديد و ميگفت: « انا عبد من عبيد محمد»[8] من بندهاي از بندگان محمدم.
همچنين امامان شيعه عبادات خود را در برابرعبادت مولي امير المؤمنين و زهدخود را در برابر زهد حضرت علي ناچيز ميشمردند و او را برتر ميديدند در چنين وضعي معلوم است كه عامه مردم نسبت به پيامبر و اولياي خدا در چه جايگاهي قرار دارند و تا چه حدي ميتوانند پرواز كنند.
امير المؤمنين عليه السلام در نامهاي كه به عثمان بن حنيف فرماندار بصره مينويسد، پس از آن كه او را مورد عتاب و خطاب قرار ميدهد و شركت او را در ميهماني اشراف بصره نكوهش ميكند، ميگويد: بدانيد كه هر مأمومي پيشوايي دارد كه به او اقتدا ميكند و از نور علمش بهره ميگيرد، شما خود ميدانيد كه امام شما از دنيايش به دو پيراهن كرباس كهنه و از خوراكش به دو قرض نان بسنده كرده است. سپس ميفرمايد: البته شما توان اين گونه زندگي را نداريد. «الا وانكم لاتقدرون علي ذلك فاعينوني بورع و اجتهاد و عفة وسداد»[9]يعني اكنون كه نميتوانيد مانند من زندگي كنيد، پس لااقل با التزام به چهار خصلت مرا ياري دهيد: گناه نكنيد و در راه خدا و اجراي عدالت كوشا باشيد، دامن و شكم خود را به حرام و شبهه آلوده نسازيد و در زندگي درست و راست كردار باشيد.
اميرالمؤمنين طبق اين بيان اعتراف دارد كه پيروان و حتي كارگزارانش نميتوانند مانند او زاهدانه زندگي كنند و از لذايذ آن بگذرند.
در اين نامه كه به عثمان بن حنيف فرماندار بصره مينويسد، صريحاً اعلام ميدارد كه شماها نميتوانيد مانند علي رفتار كنيد ولي مواظب باشيد كه آلوده نشويد وبا شركت در ميهمانيهاي كذايي و طرح دوستي با اعيان و اشراف از تودة مردم فاصله نگيريد و در برنامهها از حقوق و منافع فقر و ضعفا غافل نشويد وهمواره حقوق عامه را بر حقوق خواص مقدم بداريد. در هر حال اميرالمؤمنين با تمام اصرار و تأكيدي كه بر ساده زيستي دارد ولي روش خود را بر ديگران حتي مسؤولان و كارگزاران الزام نميكند.
امير المؤمنين وقتي به ديدار يكي از پيروانش به نام علاء بن زياد حارثي ميرود، مطلع ميشود كه برادر علاء «عاصم» ترك زن و فرزند كرده و خرقه عبادت پوشيده و شب و روزش را به عبادت ميگذراند، دستور داد او را آوردند و به او گفت: واي بر تو! اين چه روشي است كه در پيش گرفتي و نعمتهاي الهي را بر خود حرام كرده و بر خانواده و فرزندانت سخت گرفتهاي. تو گمان داري خدايي كه اين همه نعمتهاي خوب را بر تو حلال كرده دوست ندارد تو از آنها بهرهمند شوي؟ تو كوچكتر از آني كه نسبت به خداوند چنين گماني داشته باشي.
عاصم عرض كرد: اي امير المؤمنين پس شما چرا اين گونه به خود سخت ميگيريد، با اين لباس خشن و با اين خوراك ناگوار و ناجور؟
حضرت فرمود: واي برتو! من با تو تفاوت دارم. خداوند متعال بر پيشوايان عدل الزام كرده كه زندگي خود را با تهيدستان وضعفا موازنه و مقايسه كنند] يعني سطح زندگيشان را با اعيان و اشراف مقايسه نكنند[ تا فقر و تنگدستي بر فقرا سنگيني نكند.
]و تو چنين وظيفهاي نداري [
ملاحظه ميفرماييد كه حضرت امير عليه السلام مرتبه اعلي از زهد را مخصوص به خود و امامان عدل ميداند كه در زمان حاكميّت اين گونه زندگي كنند. ولي به ديگران حتي كارگزاران و مسؤولان چنين روشي را الزام نميكند و در فرمان مالك اشتر نيز چنين سخت گيري ديده نميشود؛ بلكه به مالك دستور ميدهد نسبت به حقوق قضات و ارتش توسعه بيشتري قائل شود و سعة صدر داشته باشد مبادا آنها در اثر سختي زندگي به سستي و خطا و رشوهگرفتار شوند. پس بايستي مطالب و موضوعات را از هم تفكيك كرد و مسايل حقوقي را با مسايل اخلاقي و فضايل و كرامات معنوي از قبيل ايثار و مواسات و زهد و قناعت خلط نكرد؛ البته همان گونه كه حضرت در نامه عثمان بن حنيف تصريح كردهاند، مسؤولان و كارگزاران بايستي از زندگي اشرافي بپرهيزند و خرج خود را از عامه مردم جدا نكنند. اكنون كه همه براي خود اسوه و الگويي دارند و به او اقتدا ميكنند و از او سرمشق ميگيرند، پروردگار مهربان نيز براي شما مؤمنان خداجو اسوه نيكويي معرفي ميكند كه از هر حيث در رفتار و گفتار و آداب و اخلاق حجت و سرمشق ميباشد.
او نه به عنوان فرشتهاي آسماني كه به عنوان انساني وحياني[10] در ميان شماست او از سنخ فرشتگان نيست تا شما به بهانة عدم سنخيت و عدم تشابه در خلقت از اقتدا به او بگريزيد و از پيروي او سرباز زنيد؛ او بشري است همانند شما كه راه ميرود و غذا ميخورد و سخن ميگويد و استراحت ميكند و مانند شما فرزند آدم است و داراي زن و فرزند. او پيامبر خدا و شاهد بر اعمالتان ميباشد، پس ميتوانيد به او تأسي كنيد و در زندگي او را الگو قرار دهيد و همواره آداب و اخلاق او را سرمشق خود كنيد و به راه و روش او ملتزم باشيد. او غمخوار و دلسوز مردم بود و در هدايت و دستگيري از آنها حريص و جدّي. ناراحتيها و سختيهاي مردم بر دوشش سنگيني ميكرد و نسبت به مؤمنان به خصوص رأفت و رحمت داشت[11]. او براي هدايت و نجات مردم تا سر حدّ جان كه تلاش ميكرد تا آن جا خداوند او را نصيحت كرد و گفت: «فلا تذهب نفسك عليهم حسرات»[12]تو جان خويش در اين راه مگذار. «طه ما أنزلنا عليك القرآن لتشقي»[13]اي رسول طه، ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت اندازي.
برخي واژه «اسوه» را به معناي تسلّي بخش و غمخوار گرفتهاند كه صبر و پايداري رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درتحمل سختيها و شدايد براي مؤمنان تسلّي بخش باشد و آنها نيز به پيروي از پيامبرشان از سختيها نهراسند در برابر مشكلات استوار باشند و دست از عقيده و هدفشان برندارند. برخي هم واژه «اسوه» را از مواسات گرفته و گفتهاند پيامبر اكرم خود را شريك غم ديگران ميدانست ومواهب زندگي و نعمتهاي خدا را با مسلمانان و بندگان خدا تقسيم ميكرد. پس شما نيز با ديگران مواسات داشته و ديگران را در شاديهاي خود شريك كنيد و غمخوار ديگران باشيد.
نكته دوم آن كه «اسوه» چنان كه از عنوانش پيداست انسان كاملي است كه شايسته رهبري و تأسي و سرمشق است و افراط و تفريط در او وجود ندارد؛ از اين رو ديگران ميتوانند با كمال آرامش واطمينان راهش را پي بگيرند و سرمشق خويش قرار دهند، ولي بايد بدانند هيچ گاه به رتبه و درجه او نميرسند كه «اسوه» همواره پيشرو و پيشتاز و امام است و مأموم و اسوه پذير به دنبال او نه درمرتبه او و يا جلوتر از او.
بر مأموم لازم است كه همواره ملازم امام خويش باشد و در پرتوي نورش به پيش برود و هيچگاه از او و نور وجودش جدا نشود. نور امام همانند نور خورشيد همگاني و همه جايي است ولي همه به طور برابر از آن بهرهمند نميشوند. هر كس كه خود را از آن محجوب كند از قافله باز خواهد ماند و هر كس از او جلو بيفتد گمراه خواهد شد. البته آنها كه در اين راه پيشرو باشند از سابقانند و بر ديگران مقدم خواهند بود (والسابقون السابقون اولئك المقربون)[14]؛ نتيجه كلام آن كه دونكته را همواره بايد مورد توجه قرارداد و از آن غفلت نكرد: نخست آن كه ما بايستي همواره چشم به راه اسوه دوخته و به دنبال او باشيم و راه و روش او را سرمشق قرار دهيم وكارها و برنامههاي خود را با او هم آوا و هم آهنگ كنيم. دوم آن كه انتظار نداشته باشيم كه همه مانند حضرت محمد و حضرت علي صلوات الله عليهما زندگي كنند. چنين انتظاري بي مورد است و از ما چنين چيزي را نخواستهاند. متأسفانه در برابر اين روش ميانه و معتدل دو گروه افراطي و تفريطي وجود داشته و دارند. گروهي افراطي ميگويند: مسؤولان و خدمتگزاران اسلام و انقلاب بايستي عليوار زندگي كنند و مانند او باشند، حال كه چنين نيستند بايستي صحنه را خالي كنند و به ديگران بسپارند.
اما ديگران چه كساني هستند، معلوم نيست. اينها كه سالها امتحان خود را دادهاند چنين است واي بر حال آنها كه تازه از راه رسيده و سرد و گرم دنيا را نچشيده و سختيها را نديده و در مراحل مختلف حضور نداشتهاند. چه ميشود، خدا ميداند. واقعاً چه كساني ميتوانند انقلاب را تحويل بگيرند و به سلامت آن را به پيش ببرند و به صاحب ولايت تحويل دهند، خدا ميداند. اين گروه افراطي ناخودآگاه آب به آسياي دشمن ميريزند و زمينهساز ورود دشمن ميباشند.
اما گروه تفريطي ميگويند در اداره كشور روش ديني و انقلابي كارساز نيست. امور عرفي را بايستي به دست مردم سپرد و از روشها و برنامههاي علمي و تجربي بهره جست و اصول ارزشي و اخلاقي را در مساجد و معابد و مدارس بايگاني كرد. اينها به توسعه سياسي و اقتصادي بيشتر از مسأله اخلاق و عدالت اجتماعي فكر ميكنند و عدالت و اخلاق را در روابط اجتماعي و سياسي فرعي و تبعي به شمار ميآورند.
ما معتقديم هر دو نظريه در تهاجم فرهنگي سوغاتي است كه از غرب براي ما آوردهاند و مذهبيهاي افراطي و روشنفكران تفريطي از دو سو اركان انقلاب و سابقان در انقلاب را مورد حمله و هجمه قرار ميدهند و دشمن هم دركنارگود ايستاده و آنها را ترغيب و تشويق ميكند و براي آنها سوت و كف ميزند. دلسوزان انقلاب گروهي خون دل ميخورند و به خاطر حفظ انقلاب دم برنميآورند و گروهي هم نااميدند و در اثر نوميدي بيتفاوت شدهاند و احساس مسؤوليت نميكنند.
از اين بحث ميتوان درسهاي آموزنده آموخت و به كار بست:
1- آن كه مؤمن بايستي در زندگي هدفمند و حق مدار بوده و براي زندگي خويش معيار و شاخص و الگوي شايسته داشته باشد.
2- آن كه راه و روش زندگي را همواره بر مدار هدف و الگوي تنظيم و اجرا كند.
3- آن كه در هدف و عقيده آرمانگرا بوده و قله را منظور بدارد ولي توجه داشته باشد كه در عمل با واقعبيني گام بردارد؛ يعني همواره بي نهايت را در نظر داشته باشد و در حد امكان به سوي آن پرواز كند.
4- آن كه عدم دسترسي به آرمان نهايي مانع از تلاش و كوشش او نشود؛ يعني با علم به اين كه به بي نهايت نميتوان رسيد، هيچ گاه از كوشش و تلاش در راه رسيدن به آن و نزديك شدن باز نايستد.
5- از هر كس به اندازه توان انتظار داشتن.
6- آن كه تفاوت افراد را در فداكاري و گذشت در راه هدف مانع از همكاري و همراهي نشمارد، از هر كس به ميزان قدرت و كوشش بهرهگيرد و هيچ كس را در مسير و انگذارد و طرد نكند و هيچ نيرويي را معطل نگذارد.
7- با ترغيب و تشويق، حداكثر بهرهوري را از استعدادها و امكانات داشته باشد.
8- از نصيحت و خيرخواهي نسبت به ديگران دريغ نداشتن.
9- موانع را از سر راه برداشتن و راه را براي شكوفايي استعدادها باز كردن.
10- مسؤولان بالا بيشتر فداكاري كنند تا ديگران اميدوار شوند و به آنها اقتدا كنند.
11- در پرتو اصول و ارزشها گام برداشتن و از جوسازيها نهراسيدن.
12- عدالت را سر لوحة تمام برنامههاي اجتماعي و اقتصادي و سياسي قرار دادن و به نام توسعه ارزشها را ناديده نگرفتن كه مولي امير المؤمنين ميفرمود: «آيا ميخواهيد من با جور و ستم پيروز شوم؟»
وقتي انقلاب شد، آرزو داشتيم همه با هم به اين سو حركت بكنيم. همه آنهايي كه در صف انقلاب بودند، قبل از انقلاب به مبارزه با طاغوت پرداختند تا سرانجام به رهبري امام و فداكاري فداكاران و ايثارگران، ابهت طاغوت را شكستند. آرزو داشتيم همه دست به دست هم بدهند و با همان جهتگيري و سمت و سو، روز به روز به سوي هدف نزديكتر بشويم. متأسفانه در مقاطعي اين اتحاد، اتفاق، برادري و همكاري ضربه خورد. اما براي اين كه بتوانيم به يك سو حركت كنيم بايد اسوه و رهبر، كار را به پيش برد. اگر بنا باشد هر روز نواي تازهاي باشد و روي آن بحث شود و وقتها صرف بحث شود و در وسط راه بمانيم و دعوا كنيم به مقصد نميرسيم و دشمني كه در كمين ماست سوء استفاده خواهد كرد. انقلاب ما تا به حال با همة مشكلات به پيش رفته است، ولي دشمن درصدد است كه با دست خود ما آن را از درون بپوساند و از ريشه بخشكاند و افرادي را كه واقعاً علاقهمند به انقلابند از صحنه خارج كند. بايد فصل الخطابي وجود داشته باشد و مسأله را تمام كند و قانون اساسي هم اين مطلب را پيشبيني كرده است.
پی نوشت:
[1] الاحزاب / 21
[2] وسايل الشيعه، ج18، ص 95 و 94.
[3] الاحزاب / 39.
[4] الانعام / 124.
[5] البقره / 124
[6] الحشر/ 7.
[7] البقره / 144
[8] اصول كافي، ج3، ص 90.
[9] نهج البلاغه/ نامه 45
[10] اشاره به آيه شريفه« قل انما انا بشر مثلكم يوحي اليّ.» (الكهف/ 110)
[11] اشاره به آيه شريفه «لقد جائكم رسول من انفكسم حريص عليكم عزيز عليه ما عنتم بالمؤمنين رئوف رحيم»(التوبه / 128)
[12] فاطر / 8 .
[13] طه / 1 و 2.
[14] الواقعه/ 10 و 11
منبع : پایگاه شیعه سرچ