فارسی
پنجشنبه 09 فروردين 1403 - الخميس 17 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

کمالات على (علیه السلام) پاک مرد بزرگ

آیا در تاریخ بشر از ثبات عقیده اى سراغ گرفته اى ، که هیچ سستى در آن راه نیابد ، و از آتش فشانیها و زلزله ها بر او لرزه نیفتد ، و کدام زلزله اى براى عقیده شدیدتر از اجتماع دشمنان بسیار ، و نیرومند براى تخطئه و تکفیر ، و هرگونه گناهى که از این دو دارند ! مى تواند وجود داشته باشد ، و کدام آتش فشانى براى عقیده سوزنده تر از تهدید به مرگ محتوم و در انتظار و یا خود مرگ مى تواند باشد ؟ و علاوه آیا هیچ پرسیده اى که مبارزه فقط به خاطر ایمان و عقیده ، که سستى و انحراف در آن راه ندارد و در راه سود و نفع نیست و به دور ثروت و مال و جاه طلبى نمى چرخد چگونه مى تواند بود ؟
او یعنى پسر ابوطالب در تمام جوانب حیات فقط به خدا و شئون حق عشق مىورزید ، و در تمام لحظات حیات جز به حضرت دوست اندیشه نکرد ، و سخت ترین حوادث و مصائب کمترین اثرى در عقیده و ایمان او به جا نگذاشت ، و بلکه آن حضرت براى تمام بشریت تا قیامت اسوه ایمان و امیرمومنان گشت .
آیا ، از دنیا خواسته اى براى تو از مهر و عاطفه اى سخن گوید ، که از قلبى سرچشمه مى گیرد که مالامال از مهر و شفقت است ، و از زبانى بیرون مى آید که جز صلح و سلامت بر آن جارى نگردد ، و از اینجا است که او قدرت پیروزمندى است که در پاى آن ، فریبندگیهاى زمین شکست مى خورند ، و این در آن دورانى است که سودپرستى و آزمندى ، استثمار و احتکار منافع بر مردم حکومت مى کند، و دشمنان على به خاطر آنها با هم مى جنگند و سپس در برابر صاحب این قلب و زبان پرمهر و محبت و براى نبرد با آن یکى مى شوند و متحد مى گردند .
آیا در قاموس لغات و کلمات معنى عصمت و بى گناهى را دریافته اى ، لغت ها و کلمه اى که مردم آن را به کار مى برند ، مى نویسند و در زندگى خود کم یا زیاد با آن به سر مى برند و هرکسى به حکم تکوین خود ، چیزى از آن بهره مى برد و همه هم زادان آن از قبیل : پاکى دل ، صفاى نیت ، صفاى محض به سوى آن مى خوانند .
و اگر بخواهى که آن را در چیزى محسوس و مادى نشان دهى و به اشک هاى شب و شبنم صبح دم آن را تشبیه کنى ، کار درستى نکرده اى ، زیرا بى گناهى و عصمت پاکى انسان است نه مولود شب و صبح ، بى گناهى محض و عدم آلودگى از قلب سلیم و دل پاک سرچشمه مى گیرد ، قلبى که چنان بر صاحب خود تکیه دارد ، که زمستان بر حرارت خورشید !!
و چنان بر آن بستگى و پیوند دارد که زمین بر آب ، تا آن را زنده و سرسبز و خزم سازد !
آیا بزرگ مردى را شناخته اى که از عوامل محبت و وفا بیش از آنچه دیگران فهمیده اند درک کرده بود .
و این محبت و این وفا در چهارچوب سرشت خالص او و آمیخته با جان و دل او بود ، همه را دوست داشت ، و آن را به خود مى بست .
و در وفا نیز بر خود تکلیف روا نمى داشت و از صمیم دل دریافته بود ، که آزادى قداستى دارد که هستى و جهان خواستار آن است و هیچ چیز را به جاى آن نمى پذیرد ، و در محور آن هر عاطفه و هر فکرى دور مى زنند و بر محور آن محبت و وفا آزاد و بى قید مى گردند ، و از اینجا است که : بدترین برادران آن کسى است که براى او تکلف باید کرد ، و طبعاً بهترین آنها کسى است که چنین نباشد .
آیا از فرمانروائى خبر دارى که خود را از نان سیر خوردن دور نگهدارد ، چه در آنجا یعنى در مملکت او کسانى یافت مى شوند که سیر نمى شوند ، و جامه نرم نپوشد در حالى که در میان افراد ملت هستند ، کسانى که لباس خشن و درشت مى پوشند و درهمى را اندوخته خود نسازد که در بین مردم نیاز و فقر وجود دارد و به فرزندان و یاران خود وصیت کند که غیر این راه و روش را نپیمایند و از برادر خود به خاطر یک دینار که بدون حق از بیت المال طلب مى کرد بازخواست کند و یاوران و پیروان و فرمانداران خود را به خاطر یک گرده نان که به رشوت از ثروتمندى گرفته و خورده اند به محاکمه بکشد و تهدید کند و بیم دهد و به یکى از فرماندهانش پیغام دهد که :
سوگند صادقانه بر خداوند که اگر او به کوچکترین چیزى از مال ملت خیانت ورزد ، چنان بر او سخت گیرد که به اندک مال ، گران بار و بى آبرو گردد و دیگرى را بدین سخن کوتاه و زیبا و نغز مخاطب قرار دهد :
به من خبر رسید که زمین را درو کرده ، و هرچه زیر پایت بود برگرفته اى و آنچه را به دستت رسیده خورده اى ، بایست حساب دهى و وضع خود را به من گزارش کنى .
و بر سومى از کسانى که رشوه مى گرفت و به نام بینوایان جیب و کیسه خود را پر مى کرد ، و به عیاشى و خوشگذرانى مى پرداخت چنین وعده مى دهد :
از خدا بترس ، مال مردم را به خود آنان برگردان و تو اگر این کار را نکنى و خداوند تو را به دست من برساند ، وظیفه اى که در پیشگاه خداوند دارم درباره تو انجام مى دهم و با شمشیرم تو را مى زنم ، شمشیرى که آن را بر کسى نزدم مگر آن که به دوزخ سرنگون شد !!
آیا از میان مردم ، سردار و امیرى را شناخته اى که در زمان و مکان ریاست ، به دست خود آسیاب بچرخاند ، و نانى خشک درست کند که آن را به زانو مى شکند ، و کفش خود را به دست خود وصله مى زند ، و از مال دنیا کم یا زیاد چیزى را اندوخته و پس انداز خود نسازد ، زیرا هدف وى در زندگى آن است که حق بینوایان و ستم دیدگان و بیچارگان را از استثمارگران و احتکارچیان باز ستاند و زندگى سالم و خوشى را براى آنان فراهم آورد .
او در فکر سیر شدن و خوب پوشیدن و آرام خوابیدن نبود ، در حالى که در قلمرو حکومت او ، کسى است که امید قرص نانى ندارد ، شکم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه وجود دارند و مى گفت ، و چه سخن ارج دار و نیکوئى است :
آیا فقط به این اکتفا کنم که به من پیشواى مسلمانان بگویند ، ولى در سختى هاى روزگار با توده شریک نباشم ؟!
و البته با این منطق کم ارزش ترین چیزهاى دنیا در نزد او حکومت بر مردم است ، اگر نتواند حقى را برپا داشته و ستم و باطلى را نابود سازد .
آیا در مهد عدالت ، بزرگى را مى شناسى که همیشه بر حق و حقیقت بود ، ولو آن که همه مردم روى زمین بر ضد او متحد مى شدند ، و دشمنان او اگرچه کوه و بیابان را هم پر مى ساختند بر باطل و گمراهى بودند ، که عدالت در او یک مذهب و یک امر اکتسابى نیست ـ گو اینکه بعداً خود روش و مکتبى شد ، و برنامه اى نیست که سیاست دولت آن را تشریح کرده و بوجود آورده باشد ، ولو اینکه این نقطه هم در مد نظر وى بود ، و راهى نیست که به طور عمد آن را بپیماید تا در نزد مردم به مقام صدارت برسد ، ولو اینکه او این راه را رفت و در دلهاى پاکان براى همیشه جا گرفت .
بلکه عدالت در بنیاد و مبادى اخلاقى و ادبى او اصلى است که با اصول دیگرى پیوند دارد ، و طبیعى است که ممکن نیست او خود را بر ضد آن وادارد ، تا آنجا که گوئى این عدالت ماده اى است که در ارکان جسمى و بنیان بدنى او مانند مواد دیگر به کار رفته و وجود او را تشکیل داده اند و در واقع عدالت خونى باشد در خونش و روحى باشد در روحش .
مسیح بر فلک و شاه اولیا به تراب***دلم زآتش این غصه گشته بود کباب
سئوال کردم از این ماجرا زپیر خرد***چو غنچه لب به تبسم گشود وداد جواب
به حکم عقل به میزان عدل سنجیدند***مقام و مرتبه این دو گوهر نایاب
نشست کپه میزان مرتضى به زمین***به آسمان چهارم مسیح شد پرتاب
آیا در مرکز دشمنى ها بزرگى را شناخته اى که سودپرستان که در میان آنها گروهى از نزدیکان و خویشان وى هم بودند ، با وى جنگیدند و آنها که بر وى غلبه یافتند شکست خوردند و او که شکست خورد پیروز گردید ؟!
زیرا مفاهیم انسانیت ، پیروزمندان بر وى را منکوب و رسوا ساخت ، چون که پیروزى آنها با حیله و مکر و توطئه و به خاطر به دست آوردن دنیا با شمشیر ستمکارانه بود ، و او که شکست خورد مقام بلندى یافت ، چون شکست او در روشنائى عقل و قلب ، متضمن جوهر شهادت ، در راه شرافت و فضیلت انسان و حقوِ بشر ، و به خاطر وصول به عدالت و مساوات بود ، و از اینجا است که پیروزى آنان شکست بود و شکست او پیروزى بزرگى براى ارزش هاى انسانى انسان بود .
آیا تاریخ ، درباره جنگوى دلاورى که فوِ العاده شجاع است ، پرسیده اى که رزم جویان بر ضد خود را به خاطر اینکه انسان هستند دوست بدارد ، و تا آنجا در این مهرورزى پیش برود که به یاران خود ، آنها را توصیه کند ، در حالى که او مصلح بزرگ و لایق و صالحى است که مورد مکر و حیله و نیرنگ آنان واقع شده است ، و بگوید : تا آنها شروع نکنند با آنها نجنگید ، و اگر به یراى خدا شکست خوردند ، آن که را پشت کرد نکشید ، و آن که را فرار مى کند تعقیب ننمائید ، و زخمى شدگان را زخم نزنید و کمک کنید و زنان را آزار نرسانید .
سپس ده ها هزار نفرى که جمع شده اند و به ناحق به خون وى تشنه اند ، آب را به روى او ببندند و به او پیغام دهند که آب را تا مرگ وى به روى او خواهند بست و او آنها را از مرکز آب عقب براند و آن را اشغال کند ، و آنگاه همان دشمنان را بر این آب بخواند ، تا از آن بخورند ، همچنان که خود و یارانش و مرغان هو از آن مى خوردند ، و کسى مانع نمى شد !!
و مى فرمود : پاداش مجاهد شهید در راه خدا ، بزرگتر از آن کسى نیست که قدرت یابد و عفو کند ، شاید کسى که عفو مى کند و مى بخشد از فرشتگان باشد !!
و تا آنجا پیش مى رود که بعد از آن که دست جنایتکارى او را مورد سوء قصد قرار داد که زندگى را به سبب آن بدرود گفت ، به عزیزان خود درباره قاتل خود چنین مى گوید : اگر ببخشید به تقوا نزدیکتر است .
جنگجوى شجاعى که عوامل شجاعت عجیب ، و مردانگى بى نظیر او با عوامل و محبت شگفت انگیزش ارتباط دارند .
او از کسانى که علیه او توطئه مى چیدند ، در حالى که قدرت داشت آنها را از بین ببرد ، فقط انتقاد نمود و آنها را توبیخ کرد ، و هنگامى که براى توبیخ نزد آنها رفته بود ، تنها و سر برهنه و بى سلاح بود ، ولى آنها همه غرِ در سلاح بودند ، به طورى که صورت آنها از خلال اسلحه به سختى پیدا بود ، پس با آنان از برادرى انسانى ، و دوستى ها ، سخن مى گوید ، و بر حال آنها گریه مى کند که چرا در این راه گام بر مى دارد ، تا آن که آنان فقط خون وى را خواستار شدند ، او که شمشیر بى نوایان و محرومان است صبر و شکیبائى به خرج داد تا آنان جنگ را شروع کنند ، آنگاه آنان را از جایشان کند ، تکان داد ، درهم کوبید و مانند گردبادى سهمناک که ریگ هاى بیابان را بر هوا مى برد ، صفوفشان را از هم پاشید و پراکنده ساخت .
او فقط کسانى را که یاغى و متجاوز و ستمگر بودند و قصدى جز فساد و بدى و دشمنى نداشتند به خاک افکنده و نابود ساخت ولى در آن حال که پیروز شد ، بر کشته هاى آنها گریه کرد ، در صورتى که آنها کشتگان خودپرستى و هوسرانى بودند وهمین زشتى و پستى بود که آنان را به این راه کج و منحرف کشانده بود .
آیا هیچ رهبر جامعه اى را شناخته اى که همه وسائل قدرت و ثروت در نزد وى گرد آید به طورى که بر دیگران فراهم نباشد ، آنگاه او از همه آنها در حسرت و دورى دائمى باشد ، و با اینکه حسب و نسب والائى دارد ، بگوید : هیچ حسبى چون تواضع نیست و دوستدارانش او را دوست بدارند و او بگوید : آن کس که مرا دوست دارد پوشاک فقر را آماده سازد ، در دوستى او غلو کردند و او گفت : کسى که مرا به طور غلوآمیز دوست بدارد اهل نجات نیست و این را وقتى گفت که نخست خود را مخاطب قرار داده بود : خدایا بر من ببخشاى آنچه را که مردم نمى دانند .
بر گروه دیگرى که او را دوست نداشتند ، همانند نصیحت گوى خوش اخلاقى نصیحت کرد ، پند و اندرز داد ، او را دشنام دادند رفقا و یارانش ناراحت شدند ، و به ناسزاگوئى متقابل پرداختند به آنها گفت : من دوست ندارم که شما ناسزا بگوئید .
بر او بدى کرده و به دشمنى برخاستند و در غیاب او حق وى را ادا نکردند و بر ضد وى توطئه چیدند و او مى گفت : برادر خود را با نیکى کردن عتاب و توبیخ کن و با نیکوکارى وى را باز گردان ، و برادر تو در دورى از تو ، قوى تر از تو بر پیوند با او نباشد ، و در بدى نیرومندتر از تو بر نیکى نباشد .
به او گفتند که با بعضى از تبهکاران ولو براى مدتى کم کنار آید تا حکومتش محفوظ بماند و او گفت : دوست تو کسى است که تو را از زشتى باز دارد و دشمن تو آن باشد که تو را اغفال کند و سپس افزود : راستى را اگر هم بر ضرر تو باشد بر دروغ اگر هم تو را سود رساند ترجیح بده .
به کسى که نیکى کرده بود به جنگش آمد ، و او خود را مخاطب ساخت : کسى که سپاسگزار نباشد تو را از نیکى و احسان باز ندارد .
از نعمت هاى زمین بر او تعریف کردند به گوینده نظرى افکند و گفت : حسن خلق چه نعمت خوبى است .
سپس خواستند او را به پیروزى به هر وسیله اى که مقدور باشد مایل سازند ، چنانکه دیگران مى کنند و او فرمود : کسى که گناه و زشتى بر او غلبه داشته باشد پیروز نگشته و آن کس که با بدى و شر غالب گردد در واقع شکست خورده است .
از زشتى ها و بدیهاى دشمنانش چیزهائى مى دانست که دیگران نمى دانستند ، و او از آنها چشم پوشیده و گفت : بهترین اعمال مردان شریف چشم پوشى از چیزهائى است که مى داند .
دشمنان و پیروان نادانش روزگار را بر او تنگ ساختند و چیزها مى گفتند که در هر قلبى ایجاد بدبینى مى کرد و او در عوض همیشه تکرار مى کرد : در گفتارى اگر بتوانى احتمال نیک بدهى گمان بد مبر !!
آیا آن پیشواى دینى و رهبر مذهبى را شناخته اى که به فرماندارانش درباره مردم چنین توصیه مى کند : مردم یا برادر دینى شما هستند ، یا انسانى نظیر شما مى باشند ، با آنان از گذشت و اغماض خود چنان روا دارید که دوست دارید خداوند از شما عفو و اغماض کند ، و آیا صاحب قدرتى را شناخته اى که به خاطر برقرارى عدل و داد در میان توده ، بر قدرت خود شورید !! و آیا صاحب ثروتى را مى شناسى که از ثورت و مال دست بشوید ، و فقط به قرص نانى اکتفا کند ، که زندگى او را حفظ کند ، و زندگى در نزد وى فقط سود رساندن به برادران انسان اوست ، اما دنیاهاى او باید کسى غیر او را بفریبد .
این است آثار وجودى پاکان و صدیقان ، آن هم مشتى از خروار و قطره اى از اقیانوس ، و وجبى از دو جهان !
اینان به خاطر پاکى و صداقت در بساط حضرت حق راه داشته و ماذون در مجالست با حضرت اویند .
آرى پاکان و صدیقان را اوصافى دیگر و حیثیت و هویتى غیر آن است که دیگران را ، پاکان و صدیقان را قلبى و روحى و نفسى و عملى غیر عموم است .
اینان از هنگام شروع بیدارى و بینائى به تصفیه تمام وجود برخاستند ، و در خانه هستى خود غیرى باقى نگذاشتند ، کمال ذلت را یافتند تا عزیز شدند ، کمال خضوع و خشوع را آوردند تا سرور و امیر گشتند ، به مرگ اختیارى مردند ، تا زنده شدند ، حقیقت بهشت و جهنم را در اعمال یافتند ، تا از جهنم براى ابد آزاد ، و مستعد ورود به بهشت الهى در قیامت شدند .
جلال و جمال و کمال و حقیقتى جز حضرت احدیت نیافتند و آنچه غیر او یافتند ، از شئون حضرت دوست یافتند .
و تا این گونه نمى شدند به بساط خدمت راه نمى یافتند ، و اذن مجالست براى جلوس در مقام قرب نمى یافتند .
سعید الدین سعید فرغانى در شرح تائیه ابن فارض در شرح این بیت که به عنوان مقول قول حق است :
اَتَیْتَ بُیُوتاً لَمْ تَنَلْ مِنْ ظُهُورِها***وَاَبْوابُها عَنْ قَرْعِ مِثْلَکَ سُدَّتْ
مى فرماید :
که راه به بارگاه عشق و وصل حضرت ما ، جز نیستى و فناى حقیقى نیست ، و خانه هاى اسماء و صفات حضرت ما که مراتب وصل حقیقى اند ، با آشیانه هاىوجود مقید مجازى ، و اسماء و صفات مستعار امتیازى تو ، پشتاپشت افتاده اند ، من جهه القدوم و الحدث .
پس تا یک سر موى از هستى مقید تو و اضافت اسماء و صفات از قول و فعل و علم و عمل و غیر آن ، به خودى خودت در تو باقى و ثابت است ، و تو در بند آنى ، که آن را وسیلت وصول به جناب وصل ما سازى ، چنان است که مى خواهى که در خانه هاى مراتب وصل حضرت ما ، از راه پشت بام درآئى ، و هرگز کسى این را میسر نشود ، و از این راه بى راهى بقاى هستى و آگاهى مضاف به تو که پشت و بام این خانه هاست ، هیچکس به این خانه هاى مراتب وصل ما نرسیده است و نتواند رسید .
چه اطراف این بارگاه از باروى عزت :
( اِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً ) .
و سد محکم :
( وَلَیْسَ الْبِرُّ بِاَن تَاْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَکِنَّ الْبِرِّ مَنِ اتَّقَى وَاْتُوا الْبُیُوتَ مِن اَبْوَابِهِا ) .
حصنى عظیم منیع دارد ، و باز درهاى آن خانه هاى اسماء و صفات که مراتب وصل مااند و آن درهاى محض فنا و محو آثار و حظوظ است ، بالکلیه از کوفتن چون توئى که هنوز از سر حظوظ خود برنخاسته اى و لذت وصال ما به قیتى از هستى خود مى طلبى چنان بسته است که هرگز به این کوفتن تو گشاده نشود !!
چون نفس از شوائب رذایل و ملکات شیطانى ، و هواجس ابلیسى پاک گردد ، و به حسنات و محامد آراسته شود ، و در تمام شئون حیات جانب صدِ و صداقت پیش گیرد لایق قرب و ماذون در مجالست با حضرت دوست خواهد گشت .
عمده عاملى که راه انسان را به جانب آن جناب باز مى کند تزکیه نفس و تصفیه جان از برنامه هائى است که مورد پسند حضرت مولا نیست .
در مشارِ در شرح یکى از ابیات قصیده گوید :
بدان که نفس را به حسب سه حالت سه صفت است :
اول : اماریت بالسوء قال الله تعالى :
( اِنَّ النَّفْسَ لاََمَّارَهُ بِالسُّوءِ ) .
و این صفتش در حالى است که هنوز او را از پس پرده طبع به الوهیت الله تعالى که خالق و مبدء اوست و لابدى عود و رجوع به حکم :
( اِلَیْهِ مَرْجِعِکُمْ جَمِیعاً ) .
به او هیچ شعورى حاصل نشده است ، تا لاجرم مطمح نظرش به کلى طلب حظوظ و لذات حسى و وهمى و دنیوى است ، و همت و طلبش به کلى بر انهماک در آن نوع مقصور .
دوم : صفت لوامیت ، قال الله تعالى :
( وَلاَ اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَهِ ) .
و این به حسب حاتى است که او را از پس حجب و پرده هاى طبیعت از لابدى عدد و حقیقت : منه بدا و الیه یعود ، آگاهیئى که عبارت از آن اسلام است حاصل آید ، تا در اقوال و افعال و حرکات و سکنات ، و استیفاى حظوظ و لذات شرع را که ضابط آن آگاهى است ، قبله خود سازد و از مقتضاى او هیچ تجاوز ننماید .
اما اگر وقتى احکام حجب قوى و غالب شود ، و حکم آن آگاهى پوشیده گردد ، تا در مباشرت افعال و استیفاى لذات از آن ضابط که شرعست مجاوزت کند ، و صاحبش را بر ترک شهوات و ارتکاب لذات ملامت نماید ، و لکن باز چون به استحظار آن آگاهى اثرى از او سر برزند و به حکم شرع ، او اعنى نفس را در طلب آن شهوت و لذت بیرون از آن ضابط عصیان کنند و از استیفاى آنش منع کنند در حال به حکم و اثر آن آگاهى ، آن عصیان و منع را مطیع شود و بر آن مباشرت اولین ملامت آغازد ، و این صفت را به حسب لطافت و کثافت حجب و حکم مراتب اعنى ، اسلام و ایمان و احسان ، سه مرتبه است :
اولش که به حکم مرتبه اسلام است ، و این درجه اول از لوامیت در آن که به قوت و غلبه حجب از حد شرع مجاوزت نماید با اماریت بالسوء مشارکند ، اما در طاعت عند المنع متباینند ، چه نفس اماره هرگز یمنع ممتنع نشود و در طلب شهوت لجاج کند .
و دومش به حکم مرتبه ایمان آن است ، که لومش از طلب و ترک لذات به ملامت معاملات و خیرات و طاعات خالصاً لوجه المحبوب و سیر در احوال و اخلاِ و مقامات ترقى کند ، تا در حال اتیان هر طاعتى و معاملتى یا تخلق و تحقق به هر خلقى و مقامى ، یا بر عقب آن نظرش بر معاملتى یا خلقى یا مقامى اشرف و اعلا افتد ، و خود را بر قصور و حرمان از آن ملامت کند ، و به تحصیل آن مشغول گردد .
و سوم : مرتبه لوامیت به مقتضاى مقام احسان آن است که متعلق است به سفر السیر فى الله .
و اما صفت سوم نفس اطمینان است . قال الله تعالى :
( یَا اَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ ارْجِعِی ... ) .
و این صفت مترتب است بر حالتى که سالک تمام از صفات نفسانى و لذات و آمال و امانى اعراض کند و صاحبدل شود ، و سالک را رجوع و عود به مبدء بر این موقوف است قال الله تعالى :
( ارْجِعِی اِلَى رَبِّکِ رَاضِیَهً مَرْضِیَّهً ) .
و بدان که جناب او بر هر چیزى توانا است ، بخواهد نسبت به تو اجراى عدل مى کند ، و بخواهد ، نسبت به تو ارائه فضل مى فرماید .
براى ما که در مرحله پائینى از عقل و درایت و درک قرار داریم ، توجه به غظمت حضرت دوست ، از راه توجه و دقت در آثار او ، که در کتاب «آفاق و انفس» منعکس است میسر مى باشد .
ما را آن دل و آن چشم نیست که بتوانیم بدون واسطه به عظمت او بنگریم آن هم عظمتى که نهایت براى آن نیست .
و راستى دیده کم نور قلب ما ، کجا مى تواند بدون واسطه به جمال حضرت مولا بنگرد ؟! قرآن و روایات براى درک هیبت و جلال و عظمت حضرت حق ما را دعوت به تماشاى آثار مى کنند ، که آثار گوشه اى بسیار بسیار از عظمت حضرت عظیم است .
شاید با دیدن آثار بتوان همت را بالاتر برده ، و براى دیدن بزرگى آن بزرگ با چشم دل به کوشش برخیزیم .
که بلند همتى از صفات برجسته نفس ناطقه قدسیه است ، مرحوم الهى در توضیح فصل سى و سوم فصوص الحکم معلم ثانى ابونصر فارابى در آثار نفس ناطقه مى فرماید :
یکى از صفات نفس ناطقه قدسیه صفت نباهت و بلند همتى است ، در جهان هرکس به هر مقامى رسید از نظر بلند و همت عالى رسید ، روح بزرگ همیشه به امور عالى و کارهاى ستوده و استعلاى معنوى و محاسن بزرگى آمیخته است ، و هرگز به پستى همت و قبایح و زشتى هاى اخلاقى و دنائت و ذلت براى نیل به مقاصد خود تن در نخواهد داد ، و این نیروى عالى خوى نفوس مستعلیه است ، و از خواص این خلق و این قوه جود و سخاوت و احسان به خلق است ، و کریم النفس و با شجاعت و غیرت و عزت نفس زیستن است .
و هرچه انسان همتش عالیتر است ، مال و جاه دنیاى بى ثبات در نظرش بى قدرتر است ، بدین جهت اگر غنى است سخى و اگر فقیر صبور است ، و در هر حال : فقر و غنا خود را را بزرگ مى داند ، و در عین بزرگى با کوچک و بزرگ خلق تواضع و فروتنى مى کند ، و با فقیران با ایمان ، و مستمندان با علم و معرفت متواضع تر خواهد بود ، و هرگز به چشم حقارت به کس نمى نگرد ، از کلمات امیرالمومنین (علیه السلام) است :
الشَّرَفُ بِالْهِمَمِ لا بِالرِّمَمِ البالِیَهَ .
شرف و بزرگى به همت بلند است ، نه به استخوان پوشیده پدران .
خلاصه صفت علو همت و عظمت روح که بسیارى از اوصاف ستوده و محامد اخلاقه لازمه اوست ، یکى از نیروهاى نفس ناطقه قدسیه است
و شاید مراد از نباهت تنبه و انتقالات دفعى و قوت حدس و فراست و بیدارى است .
وَلَیْسَ لَهَا انْبِعاثٌ وَهِیَ اَشْبَهُ الاَشْیاءِ بِالنُّفُوسِ الْمَلَکِیَّهِ وَلَها خاصِیَّتانِ النَّزاهَهِ وَالْحِکْمَهِ .
و منبعث از جسمانیات نیست مانند نفس نباتى و حیوانى که از کبد و قلب برانگیخته مى شود ، بلکه نفس قدسى از عالم تجرد و نشانه ملکوت است و منزه از ماده و مادیات و برتر از جهان حس و محسوسات و شبیه ترین چیز به نفوس فرشتگان عالم بالا است و این نفس را دو خاصیت است ، یعنى دو چیز از مختصات اوست یکى نزاهت و یکى حکمت .
ممکن است غرض از نزاهت راجع به کمال عقل نظرى ، و جنبه دانش او باشد ، یعنى تنزه ذات و ادراکات ذاتى او از ماده ، و غرض از حکمت راجع به کمال عقل عملى و جنبه کنش او باشد ، یعنى صدور افعال مناسب مقام انسانیت و اعمال واقع در طریق تکامل روح قدسى .
یا مراد از نزاهت مقام تجلیه به آداب شرع و تخلیه از رذائل اخلاِ است و مراد از حکمت مقام تحلیه و آراستن نفس به فضائل و کمالات انسانیت ، یا مراد از حکمت و نزاهت حکمت علمى یا عملى است ، على ما هى علیه به قدر طاقه البشرى که در کلام رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) است :
رَبِّ اَرِنَا الاَشْیاءَ کَما هِیَ .
و نزاهت تزکیه نفس است که فرمود :
( قَدْ اَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا ) .
یا مراد از حکمت تشبه به اله عالم یعنى به اخلاِ الله است و نزاهت زهد و تنزه نفس از علائق جهان مادى و خلاصه مراد از حکمت و نزاهت عشق و علاقه علمى و عملى به عالم قدس و تجرد است .
به هر حال این دو صفت نزاهت و حکمت به هریک از معانى مذکوره که مآل همه یکى است به روح قدسى ناطقه انسان اختصاص دارد ، چنانکه نمو لازمه نفس نباتى و شهوت و غضب لازمه نفس حیوانى است ، این وصف هم مخصوص براى نفس قدسى انسان است .
پس از مقام نفس ناطقه قدسیه ، مرتبه نفس کلیه الهیه است ، و این نفس جوهر لاهوتى و حقیقت ظلیه الهیه است ، و چنان که نفس نباتى و حیوانى منطوى است در نفس ناطقه قدسیه که بعد از آنها در قوس صعود است ، همین گونه نفس کلیه الهیه هم بعد از ناطقه قدسیه و اشرف و اکمل از آن است ، و نفس قدسى منطوى در اوست و خواص و کمالات او را دارا است .
اما معنى کلیه الهیه روحى است که از حدود ماده و مدت و حد و نهایت مکان و زمان بزرگتر است ، یعنى از سرحد مکان و زمان بیرون است بلکه از ماده به معنى اعم که مهیت امکانى است نیز قدم فراتر نهاده و به قاعده اشراِ :
النَّفْسُ وَما فَوْقَها اِنِّیّاتٌ صِرْفَهٌ .
گوئى وجود صرف و هستى بى حد و نهایت گردیده است و لازمه این مقام شهود حضرت احدیت است که کل وجود و وجود کل است و در کلیه موجودات که : در هرچه نظر کردم سیماى تو مى بینم .
ما رَاَیْتُ شَیْئاً الاّ رَاَیْتُ اللهَ فیهِ .
آن روحى است که عرض و طول زمین و آسمان را که حدود ماده جسمانى است زیر شهپر عظمت خود فراگرفته ، روحى است که ازل و ابد ، گذشته و آینده را که حدود زمان است در هم پیچیده و در فضاى بى انتهاى عالم سرمد و جهان بى پایان نامقید پر و بال قدرت گشوده ، روحى است که دو عالم مادى و مجرد ، عالم دنیا و آخرت ، عالم جسم و جان را به یکبار از محوطه خاطر بیرون کرده است .
روحى است که از علو مقام و بلندى همت پشت پا به کون و مکان زده تا در آن روان کلى برتر از قیود جزئى ماده ، جز عشق نیاید و غیر شهود حسن مطلق هیچ در وى نگنجد .
«آرى وقتى انسان نظرى بلند و همتى والا داشت ، از برکت این نظر و همت بلند که محصول ارتباط با انبیا و امامان و اولیا الهى است مقصدى و هدفى جز حضرت حق نخواهد داشت ، و براى نیل به این مقصد ، ابتدا از تماشاى آثار به یقین رسیده ، آنگاه با کوشش در جنب یقین به نفس قدسى نائل گشته ، سپس در حرکتى دیگر به نفس کلیه الهیه رسیده ، در آن مقام به شهود جمال موفق مى شود ، و هیبت و عظمت و جلال حضرت دوست را یافته ، از ناچیزى خود دچار ترس شده ، و به مراقبت و مواظبت خویش مى کوشد ، که مبادا از حضرت او دور افتد ، و در آن مقام به قول حضرت صادِ (علیه السلام) به غفلت دچار گشته و به بلاى خطر عظیم گرفتار آید» !!
مسجد خانه و بساط اوست ، و بدون گذشتن از نفس اماره و رسیدن به نفس ناطقه قدسى و آراسته شدن به نفس کلیه الهیه ، درک هیبت و عظمت ملک الملوک میسر نیست که ساده و عادى به مسجد رفتن ، و این رفت و آمد کردن به صورت عادت در آمدن ثواب چندانى براى اهل مسجد ندارد .
بکوشید تا آن روح عالى را به دست آورده ، و لایق مقام آن جناب گشته و به فیض دیدارش با چشم دل نایل آئید ، و در بساط آن جناب به درک عظمت و هیبت او موفق شده غرِ ترس و شرم شوید ، و در شعله ترس و شرم آنچنان بسوزید که اثرى از هستى شما نماند ، چون اثر از هستى و انیت نماند به مقام فنا رسیده و به بقاى او باقى و ابدى خواهید شد و به حضرت دوست در آن مقام خواهید گفت :
دو عالم را به یک بار از دل تنگ***برون کردیم تا جاى تو باشد
این روح که به واسطه آن انسان به بساط حضرت او راه مى یابد و آنچه باید ببیند در آنجا مى بیند ، روحى است که غیر خدا که هستى حقیقى است همه چیز در نظرش ناچیز است و به قول سرور مومنان و قبله عارفان على (علیه السلام) :
عَظُمَ الْخالِقُ فی اَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَادُونَهُ فی اَعْیُنِهِمْ .
روحى است که بر خلاف ارواح جزئیه به هیچ چیز از نظر انتفاع شخصى و استفاده مادى نمى نگرد ، بلکه چون ظل حق است و مستغنى به حق بر همه موجودات معطى و مشفق و مهربان است ، و انتفاع خلق منظور اوست .
روحى است که پیوسته داراى عصمت و قدس و نزاهت و محفوظ از هر خطا و لغزش علمى و عملى است و دوریش از عصیان حق ذاتى و اشتیاقش به طاعت وى فطرى است .
روحى است که امیال جزئى به کلى از او زائل شده و میل کلى و عشق به نظام کل جایگزین او گردیده است .
روحى است که تحت تاثیر لذات حسى زمانى نیست و آرزوهاى موقت فانى و اوهام خیالات شیطانى در آن روح پاک موثر نخواهد بود .
روحى است که او را عبدالله ، عین الله ، یدالله ، و بیت الله و خلیفه الله و ظل الله و وجه الله بتوان گفت ، روحى است که از خود فنا و به حق بقا یافته و در عین محرومیت از هر نعمت به لقاى منعم و لذت شهود وى شتافته از خود پرستى رهیده ، به حقیقت پرستى رسیده . خود پرستیدن را نقص ذات و پرستش خدا را کمال مطلوب یافته ، روحى است که در عین فقر غنى است و از همه چیز عالم و تمام علل و اسباب آفرینش جز حضرت دوست خود را مستغنى یافته و از هرچه مورد نیاز خلق است خویش را بى نیاز مى شناسد و به زبان ذات گوید :
گرما به فقر و فنا کمتر زخاک رهیم***از مجد و عز و غنى بر خلق پادشهیم
و چون به گنج معرفت و سلطنت شهود وصال الهى رسیده به کلى بى نیاز از غیر خداست یعنى همه چیز جز خدا را از خود بى اثر و معزول از تاثیر شناخته است ، بلکه معدوم و فانى و باطل الذات مى داند :
( ذلِکَ بِاَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَاَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَاطِلُ وَاَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ ) .
خدا موجود حقیقى و غیر او همه هویت باطل و معدوم بالذاتند ، و به حق که او بلند مرتبه و بزرگ است .
روحى است که چون خلق او را ذلیل و خوار شمارند به عز عبودیت الهى خود را بالاتر و برتر از شاهان عالم و ذلیل و حقیر در پیشگاه عظمت الهى داند و به زبان ذات گوید :
در بلا من دیده ام لذات او***مات اویم مات اویم مات او
اى بلاى تو زدولت خوب تر***انتقام تو زجان محبوب تر
و به لسان استعداد سراید :
بلائى کز تو اى پرناز آید***به راهش دل به چشم باز آید
کجائى اى بلا بنواز ما را***به اوج وصل ده پرواز ما را
آن روحى است که از مختصات وى مقام رضا است و مقام تسلیم ، و این روح است که مبدء وجودش خدا است بىوساطت علل طولیه و عرضیه و بازگشت آن هم به سوى خدا است بىواسطه اغیار و بى هیچ توجه به حجاب ظلمانى ممکنات و حجاب نورانى مظاهر اسماء و صفات از بین و امید بهشت و دوزخ رهیده و به وصال معشوِ و معبودش ، آن حسن بى حد رسیده ، این همان روحى است که ایزد متعال فرموده :
( وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی ) .
من از روح خود و تجلى خاص خود در او دمیدم .
این همان روحى است که باز فرموده :
( یَا اَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ * ارْجِعِی اِلَى رَبِّکِ رَاضِیَهً مَرْضِیَّهً ) .
اى روح کلیه الهیه که از پیشگاه وصال محبوب حقیقى به دیار هجران و سراى امکان آمدى ، باز با کمال شوِ و بهجت و نشاط و خشنودى به کوى آن معشوِ الهى باز آى .
خلاصه نفس کلیه الهیه ، نفس مقدس و روح پاک حضرت ختمى مرتبت آن حضرت از امیرالمومنین تا مهدى قائم (علیهم السلام) است و ارواح ناطقه قدسى پیروان آن بزرگوارند از بدو خلقت تا انتهاى عالم بشریت !!
در اول این مقال و ترجمه مورد بحث گفته شد که ما را آن قدرت عقلى و روحى نیست که یک باره به تماشاى او برخاسته و از این تماشا به دل و قلب هیبت گرفته و در آن مقام از غفلت که مورث خطر عظیم است پاک باشیم .
بر ما لازم و واجب است که از طریق تماشاى آثار ، تماشاى عقلى و علمى و روحى و عملى به آن بارگاه مقدس راه پیدا کرده و به آنچه باید برسیم .
و در میان آثار ارزنده تر و گسترده تر و پر منفعت تر از وجود محمد ائمه طاهرین (علیهم السلام) نیست ، که این بزرگواران مظاهر کامل و جامع اسماء و صفاتند ، و هرکس از طریق قلب و عقل و عمل به آن بزرگواران پیوست بى شک توفیق راه یافتن به مقام قرب و بساط انس را پیدا مى کند و به تماشاى جمال یار حقیقى موفق مى گردد و به آن هیبتى که باید همیشه یا به وقت عبادت در دل پیدا کند مى رسد ، در آن صورت حق عبادت به طور عام و حق مسجد به طور خاص ادا خواهد شد .
و چون حق عبادت و جایگاه عبادت ادا شود منظور نظر مولا گردى ، و عشق جناب او هر لحظه در دلت فزونى گیرد و به زبان حال در پیشگاه آن صاحب جلال به طور دائم چنین گوئى :
جز هواى تو به سر نیست هواى دگرم***تا خبردار شدم از تو ، زخود بى خبرم
جان که در روز وصالت نسپردم دانم***نفزاید شب هجران تو جز درد سرم
نفسى بیش نماندست اگر مى آئى***زودتر آى که در دادن جان منتظرم
تو به بر آى که سروم ندهد بارورى***با فروغ رخ تو جلوه ندارد قمرم
گر بمیرم زخمارى به دو چشمت سوگند***بى تماشاى رخت باده گلگون نخورم
روى بنماى که نازى زگلستان نکشم***چشم بگشاى که تا منتى از مى نبرم
همه بینند که چون لاله به کف دارم جام***غافلند از دل پر خون وز داغ جگرم
چون به آن مقام رسى ، کمال رضایت از مولا و حبیبت به تو دست دهد ، و آنجا را از عدل و فضل بى نهایت بینى ، و اختیار کامل را از صاحب و محبوبت دانى که با تو از روى فضل رفتار کند به این معنى که از روى معدلت فراخور عمل تو با تو معامله کرده به تو ثواب دهد ، در هر صورت به فضل یا به عدل تسلیم او خواهى بود ، و بر دلت از جناب او چیزى که تو را از آن مقام دور کند نخواهد گذشت .
در آن مقام که مقام تحیر و کمال دل دادگى است ، جز وصل جانان چیزى براى تو مطرح نخواد بود ، و چیزى هم جز فضل و کرامت و عنایت و لطف نسبت به تو براى او مطرح نخواهد بود !!
آنجاست که تمام وجودت یک پارچه فریاد مى زند :
یار برداشت زرخ پرده براى دل من***برد از من دل و بنشست بجاى دل من
نتوان گفت زمین است وسما خلوت دوست***خلوت سلطنت اوست سراى دل من
دل من بارگه سلطنت فقر و فناست***آسمان است و زمین است گداى دل من
عشق با آن که هواى من و آب من ازوست***تربیت یافته از آب و هواى دل من
پنجه حسن که معمار بناى ابدى است***کرد از آب و گل عشق بناى دل من
اى که از غرب افق مى طلبى کرد اشراِ***آفتاب ازل از شرِ سماى دل من
دل من کشتى نوحست به دریاى فنا***ناخداى دل کشتى است خداى دل من
من که اینگونه نحیف هستم وبیمار وضعیف***حق غذاى دل من گشت و دواى دل من
به رخ زرد من آن نرگس بیمار گشود***یار بگشود در دار شفاى دل من
فَاِنْ عَطَفَ عَلَیْکَ بِرَحْمَتِهِ وَفَضْلِهِ قَبِلَ مِنْکَ یَسیرَ الطّاعَهِ وَاَجْزَلَ لَکَ عَلَیْها ثَواباً کَثیراً ، وَاِنْ طالَبَکَ بِاسْتِحْقاقِهِ الصِّدَِْ وَالاِخْلاصَ عَدْلا بِکَ حَجَبَکَ وَرَدَّ طاعَتَکَ وَاِنْ کَثُرَتْ وَهُوَ فَعّالٌ لِما یُریدُ .
امام ششم (علیه السلام) مى فرماید : اگر خداوند با تو با رحمت و فضلش رفتار کند بدون شک طاعت کم و قلیل را از تو قبول کرده و در مقابلش ثواب زیاد به تو عنایت خواهد کرد .
و اگر خداوند عالم فراخور عظمت و بزرگى خودش از تو درستى افعال و اعمال و صدِ بخواهد ، و در این زمینه با تو با عدلش معامله کند ، به او راه پیدا نخواهى کرد و طاعت و عبادت تو مردود خواهد شد اگرچه بسیار زیاد باشد که آن حضرت هرچه بخواهد انجام خواهد داد .

 
 
پایگاه استاد حسین انصاریان

منبع: کتاب عرفان اسلامی ج 14
 

0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

امام آسمانی (1)
قدرت و فرمانروائى مطلقه حق بر ظاهر و باطن هستى‏
صدقه عامل دفع بلا
امام سجاد (ع) و روشهای تفسیری
بی‌تفاوتی مصداق بی‌دینی است
بركرانه ی صحیفه ی سجادیه
ملحق شدن راس مطهر امام حسین (ع) به بدن مطهر
علامه شهید مطهری
وَ اَمّا حَقّ الْجَارِ فَحِفْظُهُ غَائِباً وَ ...
پنج درس آموزنده سعادت بخش

بیشترین بازدید این مجموعه

امامان از نگاه حضرت رضا (عليه السلام)
وصيت اميرالمؤمنين عليه السلام به كميل‏
بستر تاریخی مفاهیم سیاسی - اجتماعی حادثه ی کربلا
اهل بیت در آیه تطهیر کیانند؟ / بخش اول
لزوم وفا به عهد و پيمان‏
الگویی برای دختران نخبه
افزایش رزق و روزی با نسخه‌ امام جواد (ع)
سوره ای از قران جهت عشق و محبت
بی‌تفاوتی مصداق بی‌دینی است
متن دعای معراج + ترجمه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^