فارسی
جمعه 07 ارديبهشت 1403 - الجمعة 16 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

آثار ایمان- جلسۀ نهم

بسم الله الرحمن الرحیم
  الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم .

علت و فلسفۀ رسالت و نبوتشان را وجود مبارک پیغمبر اسلام(ص) در این جملۀ نورانی و ملکوتی و عرشی، بیان کردند: (بعثت لاتمم مکارم الأخلاق) من مبعوث به رسالت شدم، برای این که ارزش های اخلاقی را در شما کامل کنم. چرا نفرمودند خدا مرا مبعوث به رسالت کرد برای این که شما را در گردانۀ عبادت قرار دهم؟ اهل نماز شوید، اهل روزه شوید، اهل بندگی شوید. (لاتمم مکارم الأخلاق) برای چه؟ این را چرا فلسفه و علت نبوت قرار دادند؟ چون می فرماید (لاتمم). این (لام) معنای علت و سبب دارد. اخلاق، البته این اخلاقی که در گفتار پیغمبر(ص) مطرح است، اگر در وجود کسی تجلی نداشته باشد، یقینا دعوت خدا و پیغمبر(ص) و ائمه را به عبادت و بندگی اجابت نمی کند. انسانی که متکبر است، یعنی خود را بزرگتر می بیند، برتر می بیند، و دچار یک چنین خیال فاسدی است، استثنا هم قائل نیست، می گوید برترم، وقتی برترم پس کسی حق ندارد به من فرمان بدهد، پس کسی حق ندارد به من حکمرانی کند، پس کسی حق ندارد به من ولایت داشته باشد، پس کسی حق ندارد من را به عبادت دعوت کند. کبر، نخواهد گذاشت که متکبر دعوت به عبادت را اجابت کند. این است که وقتی مبعوث به رسالت شد، مردم مکه را دعوت به روزه نکرد، چون می دانست گوش نمی دهند. ا ین متکبران یاغی طاغی مغرور، این دعوت را اجابت نمی کنند. مردمی که بند کفششان پاره می شد، عارشان می آمد خم شوند بند کفش را گره بزنند. کفش را رها می کردند و پا برهنه می رفتند که خم نشوند. حالا بیاید این ها را دعوت کند، شبانه روز در هر رکعتی دو بار خم شوید جلوی خدا به عنوان تعظیم و بعد هم سرتان را روی خاک بگذارید به عنوان عبادت، کسی گوش نمی داد. به عبادات دیگر هم اگر دعوتشان می کرد، ابا می کردند و می گفتند نه. خیلی برای متکبر، برای مغرور، برای خودبین، برای کسی که دچار منیّت است، مشکل است که دعوت کسی را به کارهای مثبت بپذیرد. دعوتش هم بکنند، می گوید من خودم می دانم که چه کار کنم، من خودم بلدم چگونه زندگی کنم، تو نمی خواهد به من درس بدهی. لذا شما اغلب سوره های نازل شدۀ در مکه را اگر دقت کنید، آیاتش، جهتگیریش برای علاج رذایل اخلاقی است. باید رسول خدا(ص) زحمت می کشیدند، رذایل را علاج می کردند. به جای آن حسنات اخلاقی را تثبیت می فرمودند، متکبر را متواضع بار می آوردند، بعد از این که حالت تواضع در روح او نقش بست، فروتن شد، خاکسار شد، شعله های کبر و منیّت خاموش شد، حالا دعوتش کند به عبادت. وقتی که روح تواضع ایجاد شد مردم را دعوت کرد به عبادت، متواضعان دعوت را قبول کردند. البته این ها قبلا متکبران بودند. در قرآن هم می بینید کل عبادات را بار سنگینی بر دوش مردم می داند، إلّا بر دوش فروتنان، آن هایی که در باطن نسبت به حق تواضع دارند. (إنها لکبیرة إلّا علی الخاشعین) امیرالمؤمنین(ع) را دعوت به عبادت کرد، عاشقانه دعوت را قبول کرد، چه زمانی؟ در سنی کمتر از سن شما جوان ها، سیزده سالگی. در سیزده سالگی امیرالمؤمنین(ع) نسبت به دعوت پیغمبر(ص) همان حالت تسلیمی را داشت که ابراهیم نسب به خدا داشت. (إذ قال له ربه أسلم، قال أسلمت لرب العالمین) چرا حضرت خدیجه روز بیست و نفت رجب، اول روز وقتی پیغمبر(ص) در زد، در را باز کرد دید چهرۀ پیغمبر(ص) جور دیگر شده، سؤال کرد چه شده است؟ حضرت فرمودند وعدۀ خدا در حق من تحقق پیدا کرده، .من مبعوث به رسالت شدم. خدیجۀ کبری قبل از این که پیغمبر(ص) از چهارچوب در وارد خانه بشود، درخواست متدیّن شدن به دین خدا را کرد. ولی زن عموی پیغمبر(ص) تا سیزده سال هر چه توانست پیغمبر(ص) را اذیت کرد. خدیجه چرا روز اول بعثت مؤمن به پیغمبر و نبوت پیغمبر شد؟ چون باطنی فروتن شد. زن عموی پیغمبر(ص) چرا تا سیزده سال که پیغمبر(ص) مکه بود، انواع آزارها را به پیغمبر(ص) داشت؟ چون متکبر بود. اخلاق حلقۀ بین ایمان و عمل صالح است. اگر اخلاق را از کسی بگیرند یقینا ایمانش در خطر خواهد افتاد، اعمالش هم همین طور. من نباید بگویم یکی من، یکی خدا، یکی من، یکی پیغمبر. برای چه به من امر بکنند، برای چه به من حکم کنند؟ من برای خودم کسی هستم، من خودم می فهمم، نمی خواهد کسی به من بفهماند. این حال خطرناک را هر کس داشته باشد، دعوت خدا و پیغمبر را جواب نمی دهد. این بود که فرمود: (بعثت لاتمم مکارم الأخلاق) تمام ارزش انسان هم ریشه ای به همین حسنات اخلاقی است. با حسنا اخلاقی زمینۀ تجلی ایمان کامل فراهم است و زمینۀ تجلی بندگی است. اما متکبر که هم کیش ابلیس است، بگویند سجده کن، ناراحت هم می شود و از کوره هم در می رود، می گوید من سجده کنم، من خودم برای خودم کسی هستم. من زکات بدهم؟ (اوتیته علی علم من عندی) من این ثروت را با دانش خودم به دست آوردم، چه ربطی به خدا دارد که نسبت به ثروت من به من حکم کند؟ نمی دهم. اما آن کسی که علاج شده، فروتن است خاشع است، خاضع است، خیلی راحت دعوت خدا را قبول می کند، عاشقانه هم قبول می کند. خیلی هم راحت به این دعوت عمل می کند، در همۀ زمینه ها هم عمل می کند. آدم فروتن وقتی به او می گویند که امسال شما حق مالیت، پنجاه میلیون تومان شده، می گوید روی چشمم، چک روز را می نویسد می گوید بگیر و هیچ منتی هم نمی گذارد. خوشحال هم می شود که امر خدا را اطاعت کرده. اما متکبر نه، گوش نمی دهد. این علت بعثت پیغمبر(ص) است، (بعثت لاتمم مکارم الأخلاق) اول اخلاق و محصول این اخلاق می شود ایمان و عبادت. حالا وسط کار، آدم اخلاق را از دست بدهد، در نبود اخلاق ایمان هم می پرد و عمل صالح هم خداحافظی می کند و می رود. هیچ کسی بدون مکارم اخلاق، مؤمن واقعی و عامل واقعی نمی تواند شود. عبادات اهل نفاق، کلاه گذاشتن سر مردم بود. اصلا کاری به خدا نداشت. اگر می آمدند پشت سر پیغمبر(ص) هم اقتدا می کردند، نه اقتدای به پیغمبر(ص) بود و نه عبادت رب، نماز حیله و دامی بود برای به دام انداختن مردم. چرا نمازشان عبادت نبود؟ چون اخلاق نداشتند. (فی قلوبهم مرض) اما یاران واقعی، اصحاب واقعی، این ها عبادت کردند خدا را، حال کردند با خدا، بندگی کردند خدا را که خدا از آن ها در قرآن اعلام رضایت کرد. (رضی الله عنهم) شما در احوالات این ها که دقت کنید، دانه دانۀ شان صاحبان مکارم اخلاق بودند. باطن متواضعی داشتند. این قدر این تواضع مایۀ عالی ای است در برابر حق که حساب ندارد. لقمان به پسرش می گفت: (تواضع للحق) عزیزم، برای حق فروتن باش، خاکسار باش. کنار حق برای خودت حسابی باز نکن، فقط برای خدا حساب باز کن.
شنیدم که وقتی سحرگاه عید ز گرمابه آمد برون با یزید یکی تشت خاکسترش بی خبر

خانم خانه تکانی می کرد، عید بود، آشغال و زباله ها و خاکسترها را ریخته بود توی تشت، آمد لب پنجره که خالی کند توی کوچه، این مرد هم رفته بود حمام و عرق هم داشت و لباس های نویش را هم پوشیده بود و صبح عید بود و هوا هم هنوز تاریک بود، این تشت آشغال و خاکستر را آن خانم ریخت، تمام خاکسترها ریخت روی سر و گردن و صورت و سینه ولباس های این مرد.
یکی تشت خاکسترش بی خبر فرو ریختند در سرایی به سر
همی گفت ژولیده دستار و موی کف دست شکرانه مالان به روی
که ای نفس من در خور آتشم  به خاکستری روی در هم کشم
بزرگان نکردند در خود نگاه خدابینی از خویشتن بین مخواه
تواضع سر رفعت اندازدت تکبر به خاک اندر اندازدت
ز خاک آفریدت خداوند پاک افتادگی کن چو خاک
حریص و جانسوز و سرکش مباش ز خاک آفریدت چو آتش مباش
چو گردن کشید آتش هولناک  به بیچارگی تن بیانداخت خاک
از آن دیو کردند از این آدمی 

از آتش ابلیس را ساختند و از خاک آدمیزاد را. یادت نرود چه بودی، باد نکن. یادت نرود یک روزی زیر پای همه بودی، حالا باید با تواضع بروی روی فرق ملائکه قرار بگیری. یعنی با تواضع سبک بال می شوی می روی بالا، با تکبر سنگین بال می شوی می روی پایین. در این پایین رفتن سر از جهنم در می آوری و با سبک بالی می روی سر از فوق ملائکه در می آوری.
یکی قطره باران ز ابری چکید خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جایی که او هست من کیستم گر او هست حقا که من نیستم

واقعا با بودن خدا آدم می تواند بگوید من کی هستم؟ با بودن انبیا می تواند آدم بگوید می کی هستم؟ با بودن اهل بیت آدم می تواند بگوید من کی هستم؟ با بودن قرآن آدم می تواند بگوید عقل من؟ این اشتباه را نکنند.
چو خود را به چشم حقارت بدید صدف در کنارش به جان پرورید
فلک او را به جایی رسانید کار که شد نام دُر، لؤلؤ شاهوار

از تواضع آدم به خدا می رسد، با تکبر آدم از خدا دور می شود. این فلسفۀ بعثت بود. و اما خود پیغمبر اکرم(ص)، این قدر عاشق مکارم اخلاق بود که با این که خودش منبع تمام کمالات اخلاقی بود، باز هم وجود مبارک فیض کاشانی نقل می کند این روایت را که (کان دائم السؤال) با این که سرمایۀ حسنات اخلاقی را به طور کامل داشت، ولی دائم، یعنی هر روز و شب تا روز بیست و هشت صفر که از دنیا رفت، دست گدایی اش به طرف پروردگار دراز بود و می گفت (اللهم حسّن خلقی و جنبنی منکرات الأخلاق) عاشق مکارم اخلاق بود و وحشتناک از زشتی های اخلاق، می ترسید، که به پروردگار التماس هر روزه می کرد که خدایا زیبایی های اخلاق را به من بده و مرا از زشتی های اخلاق دور نگه دار، که اصلا زشتی های اخلاق به من نرسد، (جنبنی) مجانبت یعنی دوری، یعنی مرا جایی نگه دار که زشتی اخلاق هر چه قدر هم قدم و پر و قدرت داشته باشد، به من نرسد، مرا گیر نیاورند. و برادران برخوردهای اخلاقی که در دورۀ عمرش، نه در دورۀ بیست و سه سال رسالتش، در دورۀ عمرش با مردم داشت، با مخالفین داشت، با معاندین داشت، با زن و بچه داشت، نمونه اش در انسان های دیگر به این کمال نیامد. الله اکبر از این انسانی که همۀ هستی را در وجودش خلاصه کرده بود خدا، بلکه خودش ریشۀ هستی بود و پروردگار کل آفرینش را از مایۀ وجود او مایه اش را ریخت، اما در حسنات اخلاقی چه انسان معرکه ای بود، آدم بهتش می برد. این روایت را مرحوم ملا احمد نراقی نقل می کند، به خصوص یک جمله دارد که آدم می خواهد بنشیند امروز تا شب گریه کند برای پیغمبر(ص). ایشان نقل می کنند وجود مبارک پیغمبر(ص) با آن عظمت، معنویت، کرامت، سرمایۀ عقل، یک پرفسوری به من گفت، من خانه اش رفته بودم، تمام چهار دیوار اتاقش از مهم ترین دانشگاه های دنیا برایش مدرک فرستاده بودند، خیلی آدم فوق العاده ای است. ایشان به من گفت: مغز در وجود هر کسی چهارده میلیارد سلول دارد، و می گفت مغز بزرگترین دانشمندان یک سوم کاملش کار می کند، دو سومش تعطیل است. ولی می گفت من مطالعاتی که در فرمایشات پیغمبر(ص) با این علمم در جهت های گوناگون دارم، برایم ثابت شده که کل چهارده میلیارد سلول مغز پیغمبر(ص) فعّال بوده است. این آدم با این توان علمی، با این توان ایمانی، با این توان اخلاقی، با این توان عظمتی، در کوچه دارد می رود، بچه ها دورش را گرفته اند، گفتند که تو این حسن(ع) و حسین(ع) را سوار دوشت می کنی و می چرخانی، ما را هم سوار کن. فرمود به نوبت بیایید سوار شوید. در ضمن هم به ما دارد یاد می دهد که وجودتان حوزۀ جاذبۀ قوی باشد برای این که رفیق به خدا اضافه کنید، حداقل اگر اضافه نمی کنید کم نکنید. سوار دوشش شدند و همه را یکی یکی دور در کوچه چرخاندند و به آن ها گفت تمام است؟ گفتند نه، برای این که ما دیده ایم زانویت را روی زمین می گذاری و دست هایت را هم می گذاری و حسن(ع) و حسین(ع) را پشتت سوار می کنی، ما را هم سوار کن. فرمود به نوبت بیایید سوار شوید. کوه های عالم طاقتش را ندارد. بلال اذان گفت، پیغمبر(ص) دیر کرد، امیرالمؤمنین(ع) آمد دنبال پیغمبر(ص)، دید در کوچه بچه ها را سوار پشتش کرده و چهار دست و پایی دارد می برد. خیلی با محبت فرمود بچه ها وقت نماز است، رهایش کنید بیاید نماز. گفتند نمی شود. پیغمبر(ص) فرمود علی جان(ع)، برو خانه، یک مقدار گردو بردار و بیاور و مرا از این بچه ها بخر. امیرالمؤمنین(ع) چند گردو آورد، بچه ها پغمبر(ص) را به من بفروشید. گفتند باشد، چند گردو را گرفتند و پیغمبر(ص) را آزاد کردند. آن وقت این جمله را گفت: فرمود علی(ع) جان، این امت من را ارزان تر از یوسف فروختند، باز یوسف را یک پولی برایش دادند. (شروهم بثمن بغس دراهم معدودة) این ها که با چند گردو ما را معامله کردند.
"برحمتک یا أرحم الرّاحمین"

 


منبع : روابط عمومی و امور بین الملل مرکز علمی تحقییقاتی دارالمعارف الشیعی
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

امربه‌معروف و نهی‌از‌منکر از اخلاق سیدالشهدا(ع)
تهران/ حسینیهٔ نیاوران/ دههٔ دوم صفر/ ...
تهران حسینیه حضرت قاسم دهه دوم صفر 94 سخنرانی ششم
نگاه سوم: نگاه به مال دنيا
عظمت نهج البلاغه اميرالمؤمنين عليه‏السلام
مرگ و عالم آخرت - جلسه بيست و سوم (2) - (متن کامل + ...
آياتى در باب شيطان اقتصادى
فطرت انسان‏
تقواى اقتصادى صابران و متقين‏
حركت صعودي با قرآن و اهل بيت

بیشترین بازدید این مجموعه

موضوعات اخلاقی - جلسه سیزدهم - راه نجات
كاشت در زمين وجود
شرايط توبه و انابه‏
هدف خلقت از زبان امام على عليه السلام‏
زكريا بن آدم، وكيل امام رضا عليه السلام
4 پرهيز از آزار شوهر و تندخوئى و بدزبانى‏
حفظ آبرو با كنترل غضب
حيوانات و برتری در شناخت
ده صفت قول احسن
تهران/ حسینیهٔ بنی‌الزهرا/ دههٔ سوم صفر/ پاییز1396 ...

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^