فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

درس تفسیر نهج البلاغه (خطبة 234) ـ جلسه هفتاد و دوم


شرح خطبه دویست و سی و چهار نهج البلاغه - جلسه 72 0 - -  

 بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
آيه اول خطبه قاصعه عزت و کبريايي حق را مطرح مي‌کند که عزت و کبريايي قطعا از صفات ذات است و غير ذات او هر ذاتي از هر مخلوقي به حق نياز و احتياج دارد يعني قيامش به غير است نه به نفس خودش، قيام حضرت حق به وجود خودش است، ولي ما با توجه به آثار موجوداتي که در حريم نگاه ما و علم ماست مي‌بينيم نشان مي‌دهد که ذات در همه امورش چه در بوجود آمدنش چه در بقائش و چه در تامين نيازهايي که دارد قائم به غير است. وقتي که ثابت دارد نه ثابت مي‌شود يعني حقيقتي است که واقعا ثابت است که تمام ذوات قيامش در همه امورشان به غير است که اين غير وجود مبارک پروردگار است از قديمي ترين ايام هم فلاسفه آمدند ذات را تقسيم به واجب و ممکن کردند، واجب همين ذاتي که قائم به خودش است تکيه بر غير ندارد بر هيچ برنامه اي اما ممکن که وجود و عدمش مساوي است ولي هيچ نقشي در اين عالم هستي، در ربوبيت پروردگار مهربان عالم ندارد. بود و نبودش يکي است و اين اراده پروردگار است که از چاه نبود ممکن را به صحنه وجود کشيده است.
انسان ذات قائم به غير است يعني در بوجود آمدنش، در بقائش، در همه امورش محتاج است و نيازمند است، چه جايي دارد که يک ذاتي مثل انسان استقلالا طبل عزت خودش را به صدا در آورد يا طبل کبريايي خودش را به صدا در بياورد. يعني مقتدرم به نفس خودم، عظمت دارم به نفس خودم به وجود خودم، نه چنين اقتداري در ممکن وجود ندارد چنين ممکني تصور ندارد و کبريايي هم در او تصور ندارد.
اگر در آيات قرآن يا در روايات ملاحظه کنيد که در ابتداي همين خطبه به عزت کساني که خود را عزيز دانستند و به کبرِ کساني که خود را کبير و بزرگ و با عظمت دانستند حمله شده و به عبارتي آيات و روايات و دعاها آمدند وارد عزت شکني شدند وارد کبرشکني شدند، به خاطر اينکه اين دو وصف ويژه وجود مقدس حضرت حق است و ادعاي اين دو وصف به وسيله هر کسي يک ادعاي دروغ و يک ادعاي باطلي است. اين است که اميرالمومنين مي‌فرمايد: «الحَمدُلله الَّذي لَبِسَ العِزَّ وَ الکِبرياء وَ اختَارَهُما لِنَفسِهِ دُونَ خَلقِهِ»  که اينها صفات ذات است ويژه اوست «دون خلقه» کل مخلوقات را مي‌گويد يعني هيچ مخلوقي از خودش عزت و عظمت و کبريايي ندارد. هر کس که عزت دارد به معني واقعي نه عزت ادعايي، که حتي روز قيامت کساني که ادعاي عزت داشتند در دنيا و ادعاي عظمت، در دوزخ مورد تمسخر قرار مي‌گيرند وقتي که عذاب را به آنها ارائه مي‌کنند عرضه مي‌کنند فرياد هم روي آنها کشيده مي‌شود. (ذُق انک انت عزيز الکريم)  بچش مگر تو هماني نيستي که مي‌گفتي که من اقتدار دارم، نمي‌گفتي من عزت دارم، نمي‌گفتي من ارزش و عظمت دارم، کريم در اينجا نه به معني آدم سخاوتمند مثل (احجارٌ کريمه) به معني با ارزش است. اين طور اين دورغ گويان و مدعيان را مسخره مي‌کنند و سرکوب مي‌کنند. علت هم دارد مي‌دانيد که در تاريخ خوانده ايد يا در آيات قرآن ملاحظه کرديد که اينها با ادعاي باطلشان خود را به عنوان مقتدر تحميل به مردم کردند در برابر اقتدار خدا.
به عنوان شخص داراي عظمت خود را تحميل کردند و ابزار و وسايلي هم براي خودشان جمع کردند، کاخها ساختند و باغها ساختند ارتشها درست کردند و نيروها براي خودشان بوجود آوردند، با همين آرايشهاي ظاهري چشم مردم را پر کردند، انديشه مردم را از کار انداختند ترس در بندگان خدا ايجاد کردند و در حقيقت جوامع را محروم از فيوضات پروردگار مهربان عالم کردند و اين را عنايت بفرمائيد که در آيات قرآن هم هست، در روايات هم هست، فرهنگ سازي کردند با ابزاري که در اختيار داشتند و با نمايشي که از عزت و قدرت و کبربايي دادند خواستند فرهنگ پروردگار عالم را از اثرگذاري بياندازند. يعني تالي فاسد اين ادعاي کبريايي اين بوده که خود را به جاي خدا مي‌نشاندند در عقايد مردم در افکار مردم، و مردم را فريب مي‌دادند که دائما از اينها حساب ببرند و بترسند از ايشان و فرهنگ پروردگار را هم در حجاب اين فرهنگ مي‌بردند که مردم ديگر ياد خدا نکنند. حالا در اين جريانات بود که پروردگار 124 هزار پيغمبر را مبعوث کرد، دوازده امام را قرار داد، عالمان مجاهد را به ملتها عنايت کرد، اينها آمدند و به مردم ثابت کردند که اين اقتدار تو خالي و دروغين است و اين کبريايي توخالي و قلابي است و اين القاب اسامي خالي هستند، مسمي ندارند و همين را در وادي بت پرستان پروردگار مي‌فرمايد: (اِن هي الّا اَسماءٌ سَمَّيتُمُوها انتم و آباؤکم)
اينکه که مي‌بينيم بت قدرت است براي نازل کردن باران، يا اين بت قدرت است براي آوردن يک بهار آباد، حرفهايي که در فرهنگ بت پرستان مخصوصا فرهنگ هندوها هست. پروردگار مي‌فرمايد اينها اسامي بدون مسمي است و فقط لفظ است و حقيقت ندارد دروغ است. اين بت شما هيچ اثري در باران و در بهار و در اين که حمل زن پسر باشد يا دختر باشد ندارند، اينکه مي‌گويي من عزيزم (اسمٌ سميتُهُ علي نَفسِک) اينکه مي‌گويي من علو دارم، (اِنَّ فرعون علا فِي الارض)  اين اسم است «سميته علي نفسک» مسمايي ندارد، مسماي عزيز و کبير پروردگار است اما يک عزت و عظمت سالم، يک عزت و عظمت صحيح هم است که از راه بندگي به دست مي‌آيد، از عبادت مي‌توان حبيب الله شد، مي‌توان موسي کليم الله شد.
آيات و روايات خيلي زيبا وارد عزت شکني شدند و وارد کبريايي شکني در مخلوق شدند.
آري! به زيباترين صورت آيات و روايات، آمدند عقايدي را مطرح کردند که اگر عزيزي و اهل کبري به اين حقايق دقيق توجه بکند از پرده آن عزت خيالي بيرون مي‌آيد، از پرده آن کبريايي خيالي مي‌آيد بيرون و خلع سلاح مي‌شود و با اين اسلحه بصورت فرعونها و طاغوتها به جان مردم نمي‌افتد، البته به قول قرآن اين در صورتي است که اين طايفه دقيق در اين حقايق بشوند.
 مثلا شما در دعاي کميل مي‌بينيد اميرالمومنين(ع) که کاسب عزت از پروردگار بود، برخلاف ديگران از عرصه خيال کسب عزت مي‌کنند يعني يک عزت خيالي، ابزاري هم در بيرون دور اين عزت خيالي مي‌چينند که پر شود چشم مردم از عزتشان و مردم زمين گير بشوند در مقابلشان و جرات کاري، خلاف آنها نداشته باشند اما آن عزت واقعي (وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ)  که در راس مومنين اميرالمومنين(ع) است. اين سرمايه را داشتند فکر مي‌کنم اين جمله از يک مسيحي باشد در مورد اميرالمومنين، «عظيم العظماء» اين سرمايه را داشتند و اين عزت و اين بزرگي حقيقي بود و از راه صحيحش که عبوديت بود بدست آورده بود عبد بودن او، او را عزيز کرده بود، او را بزرگ کرده بود. اما شما ببينيد ذات خودش را چگونه معرفي مي‌کند، يعني بايد از عظمت و عزت اميرالمومنين براي کوبيدن عزت قلابي و کبريايي قلابي بهره گرفت. در ذهن مردم ايران ايشان بعد از خدا و پيغمبر(ص)، که حق هم همين است عظميترين انسان، پر سرمايه ترين انسان در امور مردم است ولي مي‌بينيد در دعاي کميل اين اشاره به همين ذات است، «و انا عبدک الضعيف الذليل الحقير المسکين المستکين»  اين واقعيت وجود همه ماست، من عبدم نه معبود، اما آنهايي که از عرصه خيال عزت براي خودشان درست مي‌کنند مي‌خواهند به عنوان معبود خودشان را جا بياندازند و گاهي ادعاهاي عجيب و غريبي کردند.
در قرآن آمده که به ملت مصر مي‌گفت: (أَنَا رَبُّكُمُ الأَعْلَى) ، من ارباب اربابان عالم براي شما هستم، واقعا اين طور بود؟ اين جابجايي چه جنايتي کرده در طول تاريخ که عابد بيايد عابد بودن خودش را کنار بزند و خودش را بعنوان معبود جا بيندازد.
«و انا عبدک» اما چه عبدي، عبدي که همه وجود من ضعف خالي است و جبران اين ضعف به اين بازيگريهايي که هر ضعيفي در تاريخ انجام داده نمي‌شود. که حالا يک ضعيفي بيايد به دروغ خودش را بزرگ جا بيندازد و ابزاري هم جمع بکند و در مقابل يک ملت شش تا کاخ سربه فلک کشيده بسازد و هفت خوان براي ملاقات خودش درست بکند، تعدادي تير و تفنگدار، هر چهار ساعت به چهارساعت سيخ کنار اين کاخها بايستند، ضعف با اين حرفها جبران نمي‌شود، اگر با اين حرفها جبران مي‌شد دماغ هيچ ضعيفي در تاريخ که خودش پوشش کبر به خودش کشيده بود به خاک ماليده نمي‌شد.
و چقدر عجيب که در سوره ياسين مي‌فرمايد: خيلي آيه زيبايي است ما براي نابود کردن اينان که ادعاي قدرت داشتند ولي ضعف محض بودند، (وَمَا أَنزَلْنَا عَلَى قَوْمِهِ مِن بَعْدِهِ مِنْ جُندٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَمَا كُنَّا مُنزِلِينَ)
هيچ ارتشي به ميدان نياورديم قصد به ميدان آوردن هم نداشتيم، (و ما کنا منزلين) ـ چرا که طرف مقابل ما که شاخ و شانه مي‌کشيد يک عمري عزت به خودش بسته بود و بزرگي به خودش بسته بود، اين را با يک پشه نابود کرديم، با يک ليوان آب که از رود نيل به او داديم، که در گلويش گير کرد خفه اش کرد نابود کرديم، با (بحجارة من سجيل)  پدرش را درآورديم، ما نيازي نداريم با اين متکبران نيرويي را وارد ميدان بکنيم، کسي نيستند، ضعف را بايد با قدرت خدا جبران کرد نه با اين ابزار مادي، «الذليل»، من در مقابل قدرت با عزت تو چه عزتي دارم، من ذلت دارم، «المسکين» من در مقابل تو زمين گير هستم، تو بايد من را از اين زمين گيري در بياوري و نجات بدهي، «المستکين»، يک دست کاملا خالي دارم که با اين حرفها پر نمي‌شود.
 قرآن مجيد زندگي اينها را تشبيه به رويا کرده است که بعد از مرگ مي‌فهمند که عجب کل زندگي و جرياناتش خيالي بوده است، جلال الدين مي‌گويد:
با خيال صلحشان و جنگشان    با خيال نامشان و ننگشان.
يک مسجدي در تهران هست که امام جماعت اين مسجد تفسير صافي را بيان مي‌کرد اين امام جماعت محسّناتي داشت، کار علمي مي‌کرد، درس مي‌داد، منبر هم مي‌رفت و محور منابع ايشان اغلب سه جزء آخر قرآن بود که آيات اين سه جزء بيشتر روي جرم و قيامت و دادگاه‌ها و محاسبات و عذابها و پاداشها بود و بيشتر هم ايشان آن زمان که تقريبا 50 سال پيش بود، ايشان وقتي اين آيات و عذاب و قيامت‌ها را مطرح مي‌کرد، يک ربعي که از منبرش مي‌گذشت، اول خودش با توجه به اينکه شديد تحت تأثير قرآن قرار مي‌گرفت، که همه بايد اينگونه باشيم.
- يک وقت علامه عسگري مي‌فرمودند: من به شدت غصه مي‌خورم نسبت به منبر، منبريها اغلب نه در ذکر مصيبت اهل گريه هستند و نه تحت تأثير آيات عذاب قرآن هستند. خيلي معمولي مي‌خوانند و رد مي‌شوند، و اين من را خيلي رنج مي‌دهد- اما اين عالم خيلي عجيب بود که يک ربعي که از منبرش مي‌گذشت اشک از محاسنشان روي لباسهايش مي‌ريخت، آن هم عالمي که هفتاد سال تحصيل کرده، نجف بوده نائيني را ديده آقا ضياء عراقي را ديده و تمام بيست و چهار ساعتش را در خدمت اسلام بوده، پاک زيسته، هر پولي را قبول نکرده زندگي معمولي دارد، اين به اين شدت گريه کند انگار فضيل عياض دارد گريه مي‌کند، اين گريه را انبياء و ائمه طاهرين هم داشتند، گريه‌هاي شب اميرالمومنين شب حضرت حسين، شب امام صادق، شب زين العابدين، حضرت رضا(ع)، اين يک نفر بود در آن مسجد، يک آقايي هم بود در آن مسجد که خيلي اهل دل بود، با يکي از شاگردان خصوصيش در ارتباط بودم که مرحوم فخيم يک حالت الهي داشت و يک چهره نوراني داشت ايشان با او خيلي مربوط بود، او در تمام عمرش 50 غزل بيشتر نگفت.
قرآن در مورد اينها مي‌گويد که زندگييشان به مثل رويا مي‌ماند وقتي که مردند مي‌فهمند که عجب خواب بدي ديدند، هفتاد و هشتاد سال که حالا در بيداري دارد به صورت جهنم تعبير مي‌شود. ايشان غزل زيبايي در اين باره دارند.
عين خيالات نيست عالم و ما کرده ايم     از دم پير مغان دفع خيالات را
يعني اگر آدم همنشين با آدمها باشد همنشين با ائمه باشد همنشين با فرهنگ اينان بشود، از خيلي بندها نجات پيدا مي‌کند.
آياتي و رواياتي و دعاهايي را داريم که اين عزتهاي قلابي را مورد هجوم قرار مي‌دهند مي‌شکنند، آدم را آزاد مي‌کنند، انسان را از اسارت در مي‌آورند به شرطي که انسان اين حرفها و اين آيات و اين جملات را با عمق دل دقت بکند.
اين قطعه در دعاي بي نظير عرفه حضرت سيد الشهداء است که: در حقيقت اين خيال به استقلال خود را حسابي مورد هجوم قرار مي‌دهد اما خيلي عاطفي که نه شما هيچ استقلالي نداري، هيچي نداري، صفحه وجودتان فقر است، ذات نياز است، اينهايي که مال خداست به خودتان نبنديد، زيرا هم براي خودتان ضرر دارد و هم براي ديگران، اينها که به خودتان مي‌بنديد، اينها اسلحه مي‌شود براي شکستن ارزشها «انت الذي مننت» يعني عطا، توليد خود من نيست، من نه قدرتش را دارم نه ابزارش را دارم، اين وجود مقدس تو است که به من عطا مي‌کند، معلوم مي‌شود من محتاجم، معلوم مي‌شود من ندارم و به من عنايت مي‌کنند، درست است بگويم عزيزم کبيرم؟ «انت الذي انعمت» تمام اين شش ميليارد جمع بشوند نيروهايشان را هم يکي کنند، فکرهايشان را هم روي هم بگذارند به نظرتان مي‌آيد که بتوانند يک دانه گندم را که خدا آفريده بسازند، اين سينه سپر کردن براي چيست؟ يعني هيچ چيز پشت اين سينه سپر کردن وجود ندارد.
«انت الذي انعمت، انت الذي احسنت»، تويي که نيکي مي‌کني به من، من نيکي را که نمي‌توانم براي خودم توليد کنم، «انت الذي اجملت»، زيبا کار تويي، من در نقش خودم در نقش بچه ام. اين زيبايي را در اندامم، در اندام بچه ام، در چهره بچه ام، کار خودم بوده؟ درست است بگويم من مقتدرم؟ «انت الذي افضلت» ، تويي که افزون مي‌کني، و الا اگر افزون کاري تو نباشد من در چهارچوب همين طور معطل مي‌مانم، آني که دارم تمام مي‌شود. اگر براي يک بار به من يک پولي عنايت بکني، براي يک بار به من يک نيرويي عنايت بکني، براي يک بار به من يک روزي عنايت بکني و افزون نکني بر من، همانهايي را که مصرف کردم والسلام نامه تمام، يا بايد بميرم يا بايد گردن کج کنم و تمام آبروي خودم را براي شکم سير کردنم بشکنم.
اين است که گفته مي‌شود بايد اين جملات را بفهمد «انت الذي اکملت»، حالا يا جنين بودم، يا بدنيا آمدم و يا نه دچار يک بيماري شدم که چيزي را در باطنم، وجودم از دست دادم، مثلا نيروي خون سازي را از دست دادم، دکتر گفت که ديگر بدنت خون نمي‌سازد منتظر مرگ باش، چه کسي مرا به کمال در همه زمينه‌ها آورد؟ جا دارد بگويم که من عزيزم «انت الذي رزقت انت الذي وفقت» ، واقعا اگر مرا هدايت نمي‌کردي‌، اگر توفيق را هدايت بگيريم يا توفيق را به معني جور کردن ابزار در زندگيم بگيرم که با جور کردن ابزار، من به جايي رسيدم، پدرم و مادرم، اموال پدرم، تشويق مشوقين، شوق قبلي که خود تو در قلبم ايجاد کرده همه با هم جمع شد، شد توفيق و من بي سواد حالا شدم آيت الله، حالا شدم علامه، حالا شدم استاد، حالا شدم حجة الاسلام، کار خودم نبوده؟
يکي از بزرگترين مراجع ما مرحوم شيخ محمد حسن ممقاني که احوالاتش را در رجال و در احوالات مراجع نوشتند که آدم فوق العاده اي بوده است در علم و در عمل و در درس. در نجف اگر در جلسه اي شرکت مي‌کرد و گوينده اي داشت سخنراني مي‌کرد مي‌خواست از ايشان تجليل بکند که مثلا امروز ما در مجلس خودمان حضور آيت الله العظمي و. .. تا وارد اين مجلس مي‌خواست بشود، در مجالس مي‌ديدند اما ايشان يک مرتبه سرش را مي‌برد داخل عبايش و تا پايان سخن سخنران سردر عباي خودش مي‌برد.
يکي از شاگردانش از ايشان پرسيد آقا من همه جا با شما بودم البته به دقت افتادم که شما چرا تا يکي از شما اسم مي‌برد فرو مي‌رويد و سر به عبا مي‌کنيد، ايشان دست به جيبشان کردند يک کلاه نمدي کهنه را در آوردند، فرمودند: اين کلاه را مي‌بينيد اين مال سن هفت و هشت سالي من است، مي‌گذاشتم روي سرم پدرم سي چهل گوسفند را به من مي‌داد، مي‌گفت: اينها را ببر صحرا و غروب هم برگرد. بعد من شوق علم و دانش زد به سرم، رفتم نجف درس خواندم و آنموقع همراه خودم اين کلاه را هم آوردم تا کسي از من تعريف مي‌کند سر مي‌کنم زير عبايم، کلاه را در مي‌آورم به خودم مي‌گويم بچه چوپان يادت نره که تو هيچ کس نيستي، اينها را نداشتي به تو داده اند.
«انت الذي وفقت، انت الذي أعطيت، انت الذي اغنيت»، از خيلي‌ها من را بي نياز کردي، تو بودي که به من عنايت کردي نروم پيش هر کسي گردن کج کنم. آبرو بريزم و «انت الذي اقنيت»، تو بمن مال و منال دادي «انت الذي آويت انت الذي کفيت انت الذي هديت، انت الذي عصمت»، چقدر براي من لغزشگاهها پيش آمد تو من را حفظ کردي، من گناهاني هم داشتم «انت الذي سترت»، اگر تو نبودي و نمي‌پوشاندي يک گناهش کافي بود پخش شود و آبروي چندين ساله ما بر باد رود، «انت الذي اعززت» ، اين عزت درست است، اين عزت واقعي است، «انت الذي اَعَنْتَ» ، تويي که تمام عمرم کمک دادي.
اين متنها با تمام متنهايي که در آيات قرآن و در دعاهاست، اينها همه امواج شکننده عزتها و کبرهاي قلابي است.
 


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها




گزارش خطا  

^