فارسی
پنجشنبه 09 فروردين 1403 - الخميس 17 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

تجارت مادی و معنوی - جلسه هشتم

   بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین
در کتاب خدا قرآن مجید دو نوع تجارت مطرح است. یک تجارت، تجارت مادی و دنیایی است. که این تجارت مادی و دنیایی با شرایطی قابل قبول حضرت حق است. و البته به این تجارت هم فرمان داده، دستور داده و همۀ مردم را دعوت به این تجارت و کسب و کار مشروع فرموده است. و عجیب این است که خود این تجارت مادی و دنیایی را هم عبادت به حساب آورده است. البته عبادت برای آن انسانی که شرایط الهی این تجارت را رعایت کند. یعنی در فضای تجارتش، کارش، کسبش، ربا راه ندهد، تقلب راه ندهد، سوگند راه ندهد، احتکار نورزد. این تجارت که پاک است از این امور حرام شده، در قرآن و روایات است که یک نوع عبادت است. که در روایات نقل شدۀ در کتاب با عظمت کافی تألیف کلینی که مربوط به ایام غیبت صغری امام زمان است. نقل شده که پیغمبر اکرم می فرماید کسی که دنبال تجارت حلال راه بیفتد از نظر ارزش پیش پروردگار  (کَل مُجاهِدُ فی سبیل الله) مانند آدمی است که در میدان جهاد قرار می گیرد و برای خدا با دشمنان مبارزه می کند. آن تاجری که شرایط حق را رعایت می کند با حرام خدا مبارزه می کند، در برابر حرام می ایستد، اگر حرام بخواهد وارد فضای کسبش شود دفع می کند. این خودش یک نوع جهاد است. این که پیغمبر اکرم انسانی را که دنبال کسب حلال است را تشبیه به مجاهد فی سبیل الله می کند یک تشبیه درست و صحیح است. آن انسانی که می خواهد مقید به حلال باشد باید با حرام در حال مبارزه باشد. حرام را راه ندهد. طمع از حرام بردارد. حرام را دفع کند. خدا برای چنین تاجری ارزش قائل است. شما یک عدۀ تان برای زیارت حضرت سیدالشهداء به کربلا مشرف شده اید. جزء زیارت هایی که داشتید، کوفه زیارت حضرت مسلم بن عقیل، هانی ابن اوروه و میثم تمار بوده است. شغلش کنار اسمش همه جا برده می شود. (تمر) یعنی خرما. (تمار) یعنی خرما فروش. شما ببینید. پروردگار عالم چرا ارزش به این خرما فروش داده است. یک انسانی که در کوفه مغازه دار بود، نه مرجع تقلید بوده و نه دارای مقام عصمت بوده و نه از علم و دانش بالایی برخوردار بوده. تمام ارزش این مرد به این بوده که در همۀ امور زندگی مأموم امیرالمؤمنین بوده. به همین خاطر می بینید پروردگار عالم نامش را زنده نگه داشته. قبرش را زیارتگاه اهل دل قرار داد. روز قیامت هم ما نمی دانیم خود پروردگار می داند که چه بهایی، چه اجری، چه پاداشی به او عنایت خواهد کرد. معمولا این طور است که هر کاسبی از کاسب جزء گرفته تا تاجر عمده، می تواند مانند میثم تمار شود. هر انسانی که در همۀ امور زندگی مأموم امام هدایت باشد یک میثم تمار است. پروردگار عزیز عالم که میثم بودن را محدود به یک نفر نکرده است. فقط مقام نبوت و امامت به معنای خاص را محدود به تعد فرموده است. امام صادق می فرماید: آن هایی که پیش خدا برای نبوت انتخاب شدند صد و بیست و چهار هزار نفر هستند. اضافه هم نمی شوند. و آن هایی هم که برای امامت به معنای خدا انتخاب شدند دوازده نفرند و اضافه هم نمی شوند. ولی بقیۀ مقامات، مثل مقام صادقین، مقام شاکرین، مقام ذاکرین، مقام مؤمنین، مقام محسنین که همه در قرآن کریم مطرح است انحصاری نیست. هر انسانی می تواند به این مقامات عالی ملکوتی و عرشی برسد. راهش هم این است که مأموم امام هدایت بشوند. چه گونه باید مأموم امام هدایت شد؟ طبق روایات و آیات دو مرحله را باید طی کرد. یکی امام هدایت را شناخت که همۀ ما تا اندازه ای عارف به امام هدایتیم. می دانیم تمام انبیاء الهی امام هدایت بودند. ائمۀ طاهرین هم امام هدایت بودند. این قدم ما کامل برداشته شد. این منزل را ما طی کردیم. غیر از انبیاء خدا و ائمه طاهرین ما امام هدایت نمی شناسیم. قدم دوم این است که بعد از عرفان به امام هدایت، علناً انسان به امام هدایت اقتدا کند. با همین دو قدم میثم، میثم شد. عمار، عمار شد. همه می توانند به این مقامی که میثم و عمار و سلمان رسیدند، برسند. به بالاتر از این مقام هم می شود رسید؟ بله. قطعا می شود رسید. چرا؟ چون ما از آیات قرآن و روایات استفاده می کنیم که این مقامات عادی دارد، متوسط دارد، نهایی هم دارد. خب یک عده ای خود را به آن حالت عادی می رسانند البته اهل نجاتند. یک عده ای خودشان را به آن حالت متوسط می رسانند و البته اهل نجاتند. یک عده ای هم خود را به آن درجۀ نهایی می رسانند که حساب آن ها هم معلوم است. اگر در قرآن هم دقت کنید پروردگار اهل ایمان را رده بندی کرده است. مثلا در سورۀ مبارکه ی واقعه می فرماید (وَ أصحابُ الیَمین ما أصحابُ الیَمین) بعدش هم می فرماید (وَ السّابقونَ السّابقون اولئِکَ المُقَرَّبون) بین اصحاب یمین و بین سابقون تفاوت در درجه است. تفاوت در مرتبه و مقام است. تفاوت در ارزش است. پس همه می توانند میثم شوند چون مقام میثم مقام انحصاری نبوده و نیست. همه می توانند عمار شوند چون مقام عمار مقام انحصاری نبوده و نیست. حالا من یک موردش را می گویم. یا چهار موردش را. مالک اشتر اصالتاً اهل یمن بود و جزء قبیلۀ معروف نخع در یمن بود. یمن هم فکر کنم این طور که من از مسافرهای یمنی پرسیدم تا عراق و عربستان نزدیک به دو هزار کیلومتر فاصله دارد. یک نفر بلند شود از دو هزار کیلومتری از یمن می آید و با امام هدایت دست بیعت می دهد. می شود مأموم واقعی ا مام هدایت. یعنی می آید تمام برنامه های زندگیش را با امیرالمؤمنین میزان گیری می کند. کار سختی هم نیست. کار طاقت فرسایی هم نیست. به قول یکی از حکمای الهی در رسیدن به این مقامات کلاً دو کار لازم است. حذف و انتخاب. این که آدم همۀ زشتی ها را از زندگی حذف کند همۀ خوبی ها را هم برای زندگیش انتخاب کند. همین. هیچ مشقتی ندارد. اگر آراسته شدن به حقایق دین برای مردم سخت می آید، مردم اشتباه می کنند. اگر وارد کار شوند می بینند که سختی که ندارد، لذت هم دارد. دین داری لذت دارد. خیلی برایم عجیب بود در روایتی که برای اولین بار از وجود مبارک امیرالمؤمنین (علیه ا لسلام) دیدم. که دو سه بار این روایت را دقت کردم دیدم که در کتاب های مهم ما هم نقل شده که امیرالمؤمنین می فرماید: من عبادت خدا در مسجد برایم از قرار گرفتن در بهشت قیامت لذتش بیشتر است. بعد خودشان دلیل می آورند می فرمایند اگر در بهشت قرار بگیرم جواب بدنم را می دهم، با آن نعمت ها بدنم را ارضا می کنم از خودم ولی در عبادت خدای خود را از خود راضی می کنم. خب این لذتش برایم بیشتر است. که من بیایم خدا را از خودم راضی کنم تا بدنم را از خودم راضی کنم. خب این خیلی فرق دارد. مالک اشتر چه گونه مالک اشتر شد؟ زشتی ها را حذف کرد گفت نمی خواهم. خوبی ها را انتخاب کرد گفت جداً می خواهم. و شد مالک اشتر. وقتی خبر شهادتش را به امیرالمؤمنین دادند حضرت این جمله را روی منبر گفتند: مادری را در روزگار نمی شناسم که نمونۀ او را بزاید. فرمودند مالک برای من موقعیت من را برای پیغمبر اکرم داشت. به خدا یان خیلی مقام است که امیرالمؤمنین بیاید اعلام کند که نقشی را که من برای پیغمبر اکرم داشتم آن نقش را مالک برای من داشت. این مقام در آخرت برای انسان کار می کند چون قرآن می فرماید تمام مقام های مادی از  شما قطع می شود. (تَقَطَّعَت بِهِمُ الأسباب) ابزارها، وسیله ها، تکیه گاه ها، صندلی ها، مقام های مادی همه از شما بریده می شود الّا این مقام. این ها ماندنی است. بعد هم در وجود هر که باشد در روز قیامت باعث جلوۀ رضایت حق و نعمت ابد پروردگار عزیز عالم می شود. می شود مالک شد؟ بله. چرا نمی شود. چه دلیلی دارید که این مقام انحصاری است و برای مالک اشتر است. هیچ دلیلی نداریم. یک روزی در قم، کنار قبر حاج شیخ عبدالکریم حائری ایستاده بودم. داشتم شعرهای روی قبر را می خواندم. یک چند خط شعر عربی است خیلی هم زیباست. عربی قوی و متین. نفهمیدم این شعرها را چه کسی برای عبدالکریم حائری گفته است. یک کتاب هفت جلدی که یک دانشمندی که از دنیا رفته نوشته خیلی هم برای نوشتن این کتاب زحمت کشیده. خودش برای من فرستاد. فکر کنم هفت جلدش را اگر نخوانده باشم ورق زدم. اما خیلی از مطالب این هفت جلد را خوانده ام. در یک جلدش رسیدم به شرح حال مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری. صفحه به صفحه خواندم تا رسیدم به مرگش و اشعار روی سنگ قبرش. دیدم این شعرها را مرحوم آیت العظمی صدر که پیرمردها یادشان است که قبل از آیت الله بروجردی او جزء مراجع تقلید بود. در صحن هم نماز می خواند و رساله هم داشتند. به طلبه ها هم حقوق می دادند. آقای بروجردی که به قم آمدند جای نمازش را به آقای بروجردی دادند. حقوق هم دیگر ندادند. کنار نشستند و گفتن حق مرجعیت با ایشان است ایشان اعلم بر من است. چه معنویتی داشتند اهل خدا. ببینید می گوید الان مرجعیت حق من نیست و باید حذفش کرد. یعنی اهل خدا دائم در زندگی در حال حذف و انتخاب بودند. حالا یک صندلی را از کسی می گیرند سکته می کند.. آن ها خودشان دستی دستی مقامی که بعد از پنجاه سال برایشان فراهم شده بود وقتی می دیدند یک متخصص تر، یک عالم تر وارد کار شده به او تعارف می کردند و پرداخت  جدی می کردند. آن وقت نوشته بود مرحوم آیت الله صدر می فرماید من این شعرها را بعد از فوت حائری سرودم. آخرین شعر این بود (لَدَل کریم حَلَّ ضِیفٌ عَبدُه)
یعنی هم اسم خدا را آورده هم اسم حاج شیخ عبدالکریم حائری را آورده و هم از مرحوم حائری به عنوان مهمان خدا یاد کرده (لَدَل کَریم حَلَّ ضِیفٌ عَبدُه)
کریم مهمان پروردگارش شد. که این نیم بیت شعر عربی هم به حروف ابجد مساوی با سال فوت آیت الله حائری است. آیت الله صدر می فرمودند من این شعر را گفتم سنگ تراش هم شعر را روی سنگ قبر تراشید. سنگ را گذاشتند روی قبر. همین که الان است. من یک شب خواب دیدم وارد بهشت شدم. آن بهشتی که من دیدم طبق آیات قرآن است. در بهشت داشتم می گشتم صدای آیت الله حائری را شنیدم. مرا صدا کرد. گفت آقای صدر بفرمایید روی تخت. گفت من چهرۀ نورانی آیت الله حائری را دیدم. رفتم روی تخت کنارش نشستم. دیدم یک قدح شربت که نه تا به حال قدحش را در دنیا دیده بودم و نه شربتش را. کنار دست آیت الله حائری بود. پیش خودم گذشت چه خوب بود آیت الله حائری یک تعارف به من می کرد و من از این شربت بهشتی کمی می خوردم. یک مرتبه برگشت به من گفت تو هنوز این طرف نیستی که این شربت را به تو بدهم. این شربت ما این طرفی هاست. خب معلوم شد این شربت گیر ما نمی آید. بعد برگشتم به آیت الله حائری گفتم حالتان چه طور است؟ ایشان به من گفتند: (لَدَل کریم حَلَّ ضِیفٌ عَبدَه)
همان شعری که من بعد از مردنش گفتم که عبدالکریم مهمان پروردگارش شد همان را برای من خواندند. این آدم باارزش است. این ارزش های معنوی از آدم جدا نمی شود. ولی ارزش های مادی همه از آدم جدا می شود. (تَقَطَّعَت بِهِمُ الأسباب) برادران، طوری زندگی نکنید، این که دارم می گویم خیلی مهم است این را واقعا دقت کنید. من همیشه یکی از دعاهایم این است به پروردگار عالم عرض می کنم وابستگی هایم طوری نباشد که بعد از مردنم دنبال آن وابستگی ها باشم که دیگر امکان ندارد و فقط آتش حسرتش آدم را اذیت می کند. اذیت می کند. جوری نباشد که وقتی از دنیا می رویم چشممان باز به دنیایمان باشد. و ببینیم گیرمان نمی آید و در عالم برزخ به سر خودمان بزنیم. نمی دانم شما همه نام مرحوم حاج شیخ حسن علی نخودکی را شنیدید یا نه. مرد عجیبی بود. یک وصیت عجیبی هم دارد که به خانواده اش فرموده بود من که مردم مرا ببرید زیر آن دری دفن کنید که زائرها از آن در می آیند و همین طور هم شد. ولی گفته بود در صحن حضرت رضا زیر پای زائرها وقتی می خواهید مرا دفن کنید بیست و پنج متر بروید پایین. چون قبرها حدود سه یا چهار متر از کف صحن پایین است. تعجب کردند که چرا ایشان همچین وصیتی کرده است. بالأخره طبق وصیتش بیست و پنج متر کندند رفتند پایین. آن جا لحد چیدند خاک ریختند و پر کردند و آمدند بالا. بعد از انقلاب همان صحن را که پر از قبرهای کهنه بود خالی کردند. در حدود هجده، نوزده متر رفتند پایین. قبر چهار، پنج طبقه درست کردند. همۀ استخوان های پوسیده را ریختند با خاک ها در کامیون و بردند در بیابان خالی کردند. تنها جنازه ای که آن جا ماند جنازۀ حسن علی نخودکی بود. یک همچین مردی بود. با یک همچین بینایی، بینشی، بیداری. یکی از افراد زمان ایشان نقل می کنند من چند نفر از افرادی که ایشان را دیده بودند زیارت کردم. یک نفرشان هم همین پارسال از دنیا رفتند. که من وقتی می رفتم مشهد به منزل ایشان می رفتم. چون با پدرش مرتب پیش حاج شیخ حسن علی نخودکی می رفت. می گفتم برای من حالات این مرد را تعریف کن. یک روز از حدود بازار سرپوش با آن مرد داشتند رد می شدند که آن مرد به حاج شیخ حسن علی می گوید من یک صدایی را دارم می شنوم واقعاً صدا است یا من خیالاتی شده ام. حاج شیخ حسن علی گفت نه تو خیالاتی نشده ای من به گوشت اشاره کردم این صدا را بشنوی که عبرت بگیری. حالا برایم تعریف کن ببینم این چه صدایی است. گفت آقا دارد داد می کشد. فریاد می کشد. به این دو سه تا پسرش دارد بد و بیراه می گوید. می گوید این دخل مال من است. این پول ها مال من است. این محل مال من است. برای چه این تشت را پر می کنید. پولش را در جیبتان می ریزید و می برید خودتان می خورید. این ها همه مال من است. داد می کشد و بد و بیراه می گوید. گفت نه درست می شنوی. گفت فدایتان شوم این صدای کیست؟ گفت این صدای صاحب حمام است. هفت، هشت روز است مرده ولی هنوز دل از این دخل و این حمام نکنده است. روحش می آید در حمام می بیند پول ها را بچه ها می برند. سود را بچه ها می برند و فریاد می کشد چرا پول ها را می برید. این حمام مال من است. این دخل مال من است. طوری زندگی نکنیم که بعد از مردنمان دنبال دخلمان برویم و هیچ چیز گیرمان نیاید. و بعد هم فریاد بکشیم. حسرت بخوریم. مرحوم فیض کاشانی، اسامی قیامت را همه را در کتاب علم الیقین یک جا ذکر می کند. حدود هشتاد، نود اسم دارد قیامت. یک اسمش یوم الحسرت است. که هنوز عده ای وارد محشر شدند و دارند داد می زنند. داد دنیایی که از دستشان رفته را می کشند. شاه ها می گویند کو تختمان، کو تاجمان، کو پولمان. تاجر می گوید کو تجارتم. فرماندار می گوید کو فرمانداریم. تنها کسانی که حسرت نمی خورند و آرامند مردم مؤمنند. که اگر صندلی هم به آن ها دادند صندلی را ابزار خدمت به بنده های خدا قرار دادند. نه ا بزار ریاست و کبر خودشان. خب این یک نفر است مالک. اما عمار، چه آدم باارزشی بود. قاضی نورالله شوشتری نقل می کند عمار در جنگ صفین در سن نود سالگی شهید شد. نمی دانم این ها از عبادت و جنگ خسته نمی شدند. یک آدم نوده ساله ان هم در جنگ صفین آن هم با نیروی کامل با دشمن بجنگد و بعد هم شهید بشود. وقتی خبر شهادتش را به امیرالمؤمنین دادند امیرالمؤمنین آمدند در آن خیمه ای که بدن عمار را آورده بودند. قاضی نور الله می فرماید امیرالمؤمنین کنار بدن عمار نشست و رویش را به فرشتگان عالم کرد. ملک الموت را خطاب قرار داد. ملک الموت تو که تا روی زمین آمدی جان عمار را گرفتی، جان مرا هم می گرفتی می بردی که من بعد از او زنده نمانم. این ارزش است. یک عده ای هم زندگی می کردند. که من می خواهم بگویم انگار قلبم به درد می آید بگویم که ائمه طاهرین دل خون از بودن آن ها بودند. دل خون. این جمله را از حضرت باقر، اصول کافی جلد دوم نقل می کند که حضرت باقر دربارۀ یک عده ای فرمودند (فَلا کَثَّرَ الله هؤُلاء) خدا نفرات این ها را در این جامعه زیاد نکند، کم کند، نابودشان کند. چه قدر بد است آدم پنجاه، شصت سال در این دنیا زندگی کند قلب امامی از دستش خون باشد. حالا نگویید امام باقر از دنیا رفته. امامان از دنیا رفته اند. دوازدهمی که زنده است و مشرف به ماست. یک طوری باید زندگی کرد ه ایشان رنج نکشد. غصه دار نشود. ناراحت نشود از وضع زنگی ما. حالا یک یهودی ربا می خورد خب یهودی است. اما آدمی به عنوان شیعه ربا بخورد، به عنوان شیعه رابطۀ نامشروع داشته باشد. به عنوان شیعه در جنس تقلب کند. به عنوان شیعه کلاهبرداری کند. خوب این با دل امام زمان چه می کند. آن هایی که بی تفاوت نبودند، بی تفاوت هم نمی مانند، بی تفاوت هم نیستند. شما ببینید یک عده ای جمع شدند کربلا، هفتاد و دو نفر را کشتند. خبرشان به ایشان رسیده ایشان که نبودند ببینند. امام زمان هم مثل ما خبر کربلا بهشان رسید. چه دلی از او به درد آمد که می گویند من هم صبح گریه می کنم هم شب. تمام شود خون گریه می کنم. از دست کی؟ از دست جنس دو پا. خب این زندگی است بعد از پنجاه سال؟ باز یک چهرۀ دیگر. این چهره ای که خیلی چهرۀ برجسته ایست اگر بخواهم این چهره را برایتان تعریف کنم یقیناً دو روز منبر می خواهد. عبدالله ابن یعفور. که حضرت صادق بعد از مردن عبدالله ابن یعفور این که می گوید در کتاب رجال کشفی است. کتاب تقریباً مال اوایل قرن چهارم است. یعنی هفتاد، هشتاد سال بعد از امام حسن عسکری. امام صادق می فرمایند امروز یعنی وقتی آمدند خانه به حضرت صادق فرمودند یابن رسول اله عبدالله از دنیا رفت، امام گریه می کردند و می فرمودند امروز مؤمنی را نمونۀ او در تمام کرۀ زمین نمی شناسم. کاسب هم بود. یک مغازه دار. مگر او چه بود که امام این طور می فرمود. یک مأموم واقعی برای امام بود. چهارم که این چهارمی را بخواهم برایتان بگویم قطعاً چهار روز منبر می خواهد. وجود مبارک سفوان ابن یحیی. که درباره اش هشت مطلب نوشتند. یکی از آن ها این است (کانَ اُوصَلَ أهل زمانه) در تمام کرۀ زمین، زمان حضرت رضا، موثق تر و مطمئن تر از صفوان ابن یحیی نبود. پس می شود انسان به مقاماتی که این بزرگواران رسیدند برسد. راهش فقط برداشتن دو قدم است. حذف و انتخاب. فکر می کنم با این دو کلمه بحث امروز چند روزی یادتان بماند. حذف و انتخاب. این ها چه کار کردند به این مقامات رسیدند. تمام زشتی ها را حذف کردند چه ظاهری چه باطنی. و همۀ خوبی ها را هم انتخاب و در زندگیشان جاری کردند. خدایا این توفیقی که به میثم تمار، به مالک، به عمار، به صفوان ابن یحیی، به عبدالله ابن یعفور عنایت کردی به حق حضرت حسین به ما و زن و بچه و نسل ما عنایت فرما. ساعات اول هفته است. چه خوب شروع کردید ساعات اول هفته را در مجلس علم شرکت کردید. در مجلس عزای اهل بیت شرکت کردید. این شروع پایان بسیار بابرکتی هم خواهد داشت. حضرت مسلم را که بالای دارالإماره قرار دادند، آن چه که من در کتاب ها دیدم این است که برایتان می گویم. آن چه را که شنیدید من هنوز ندیده ام. ولی باید باشد که نقل می کنند. ولی آن که من دیدم این است وقتی معلوم شد او را می کشند از بالای دارالإماره رو  به مدینه کرد. گفت به پیغمبر بگویم من به پیمانم تا دادن جانم وفادار بودم. من یک امت وفادار بودم. من یک مسلمان وفادار بودم. به پیغمبر سلام داد: السلام عَلیکَ یا رسول الله. و بعد هم سر مبارکش را از بدن جدا کردند و بدنش را هم با لگد زدند انداختند پایین. احمق ها نمی دانستند که اولیاء خدا تحقیر نمی شوند. شکست نمی خورند. چه می دانستد که هزار و پانصد سال و بعد از ما هم همین طور در مجالس پاک و خوب نام مسلم ابن عقیل برده می شود. و به قول پیغمبر این برای من خیلی مهم است. خیلی. به قول پیغمبر چشم های مردم مؤمن برای او گریه می کند. یعنی پیغمبر از نشانه های مؤمن را گریه بر مسلم ابن عقیل قرار داده اند. این مأموم وفادار چه امام وفاداری داشت که میان گودال قتلگاه سر زانو بلند شد و رو به جانب کوفه کرد: فنادی یا مسلم ابن عقیل و یا هانی ابن عروه. و بعد هم با یک سوز دلی صدا زد چرا هر چه صدایتان می زنم جواب مرا نمی دهید. من شما را برای دفاع از خودم صدا نمی زنم. برخیزید. این قوم طاغی دارند به خیمه های من حمله می کنند.
"بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحِمین"

 


منبع : روابط عمومی و امور بین الملل مرکز علمی تحقییقاتی دارالعرفان الشیعی
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

ارزشها و لغزشهای نفس - جلسه پانزدهم
کلام ارزشمند حضرت زهرا(س) در بیان دین
دهه دوم محرم 94 خوی آرامگاه شیخ نوایی سخنرانی هفتم
خودشناسی - جلسه اول
ارزش عمر و راه هزينه آن-جلسه بیست وچهارم (متن ...
شیطان و اهل تقوا - جلسه پانزدهم – (متن کامل + ...
رفع حجاب‏ها با ايمان و تقواى مستمر
صله با قاطع رحم
اهميت واجبات از ديدگاه اسلام
ردّ ادعاى كهنگى دين اسلام‏

بیشترین بازدید این مجموعه

ارزش عمر و راه هزينه آن-جلسه بیست وچهارم (متن ...
صله با قاطع رحم
درخواست همسر از خدا روش بزرگان است‏
د. آموزگار زينب‏
ردّ ادعاى كهنگى دين اسلام‏
شب قدر
ایمان و آثار آن - جلسه بیست و یکم - (متن کامل + ...
داستان صبر رشید هجری
شکیبایی در برابر مشکلات - جلسه نوزدهم - (متن کامل + ...
تخلیه، تحلیه و تجلیه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^