فارسی
سه شنبه 04 ارديبهشت 1403 - الثلاثاء 13 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 4
100% این مطلب را پسندیده اند

تبدیل کاباره به چلوکبابی

برای دهۀ دوم ماه شعبان ، به همدان دعوت شده بودم . میزبانم آقای حاج ابراهیم مقدسیان ، یکی از تجار متدین و بزرگوار همدان بود که در تهران زندگی می کرد . سال 52-1353 بود . چند روزی از منبرم می گذشت و اثر فوق العادۀ آن را بر مردم احساس می کردم . روزی چند جوان مذهبی پیش ما آمدند و ضمن تقدیر و تشکر از منبرها و آثار خوب آن در شهر ، عنوان کردند که لب رودخانه ، در خیابان بوعلی ، کاباره ای است که رونق زیادی پیدا کرده و جوانان بسیاری را به خود جذب نموده است . این مسئله برای شهر مذهبی همدان لکه ننگ است ، ای کاش می شد فکری برای آنجا کرد . گفتم : « چشم . ببینم چه کار می توانم بکنم ....» بعد از لحظاتی افکاری به ذهنم خطور کرد . به آقای مقدسیان گفتم : « حاج آقا چقدر پول همراه داری ؟ » دست در جیبش برد و پولها را بیرون آورد و شمرد و گفت :« ده هزار تومان .» از او خواسم لباسش را بپوشد و با من برای عیادت از مریض همراه شود .
حاج ابراهیم لباس هایش را پوشید و کراوات هم زد و به راه افتادیم . گفت : « با ماشین برویم ؟ » گفتم : « نه ، جایی است که نباید ماشین شما آنجا باشد . » تاکسی گرفتیم و سوار شدیم . آهسته در گوش راننده ، که مرد مسنی بود ، گفتم : « ما را روبه روی کابارۀ خیابان بوعلی پیاده کن . » او که فهمیده بود نمی خواهم دوستم متوجه شود ، در آینه اشاره ای کرد که آیا می دانید آنجا کجاست ؟ گفتم : « بله ، کاملا . » ساکت شد  شاید گمان کرد من ساواکی هستم و این لباس را پوشیده ام تا کاری ناشایست انجام دهم و روحانیت را لکه دار کنم . به هر حال دیگر چیزی نگفت و ما را به کاباره رسانید .
دست آقای مقدسیان را گرفتم و از پله های پایین رفتیم . صاحب کاباره تا چشمش به ما افتاد دوید دم در و گفت : « حاج آقا اشتباه آمده اید . » گفتم : « نه ، خیلی هم درست آمده ایم و شما نمی توانی جلوی ما را بگیری . » هاج و واج مانده بود . بی اختیار گفت ، بفرمایید . وارد شدیم . سالنی بزرگ بود با میز و صندلی های بسیار و مشتریان فراوانی که همه مشغول عیش و نوش بودند . با ورود ما به سالن ، آنها هیجان زده شده ، با تکیه کلامهای مخصوص خودشان از ما استقبال کردند : « قربون تو حاج آقا ، به سلامتی حاج آقا ، حاج آقا جون برات بریزم ...» گفتم : « باشه خدمتتان می رسم . »
وارد دفتر کاباره شدیم . آن مرد موهای سر و صورتش تقریبا سفید شده بود . سئوال کردم : « چه مذهبی دارید ؟ » گفته مسلمان و شیعه ام .» ( این سئوال لازم بود ، چرا که اگر یهودی یا مسیحی یا ... بود ، ما حرفی برای گفتن نداشتیم . ) گفتم : « امروز آمده ام خدمت شما مطلبی را بگویم و بروم و چون مسلمان و شیعه هستی می دانم قبول می کنی . » گفت : « بفرما . » گفتم : « روایتی قدسی است که ائمه (ع) از قول خداوند نقل کرده و فرموده اند که بعد از سن 40 سالگی ، اولین موی سفیدی که بر سر و صورت بنده ام پیدا می شود ، دیگر من از او حیاء می کنم و اکنون بیشتر موی سر و صورت تو سفید شده است . این چه شغلی است که پیش گرفته ای ؟ چرا این طور جوانان و مردم را به فساد و گناه کشانده ای ؟ روز قیامت جواب خداوند را چگونه خواهی داد..؟ »
با شنیدن این سخنان که با سوز و گداز من توأم بود ، شروع کرد به لرزیدن . گفت : « چه کنم ؟ » گفتم : « شغلت را عوض کن . » گفت : « چه کار کنم ؟ » گفتم : « اینجا را چلوکبابی کن . » گفت : « سرمایه ندارم . » گفتم : « ما میدهیم . » گفت : « همین تازگی مشروب زیادی خریده ام ، آنها را چه کنم ؟ » گفتم : « قیمت آنها چند است ؟ » صورت آن را درآورد و گفت : « هفت هزار تومان .» گفتم همۀ آنها را خریدم . » حاج ابراهیم که از شدت شوق و ذوق داشت سکته می کرد ، فورا هفت هزار تومان شمرد و به او داد. از او خواستیم تا مشتریان را از سالن بیرون کند . خود ما نیز جلو آمدیم و خواهش کردیم بقیۀ مشروبها را نخورند و از سالن خارج شوند . در کاباره را از پشت بستیم و هرچه شیشۀ مشروب بود باز کردیم و در چاه فاضلاب ریختیم . سئوال کردم : « آیا حاضری امشب پای منبر ما بیایی؟ » گفت : « آری . »
به خانه آمدیم و به جوانها پیغام دادیم . همه آمدند و شادی کردند و اشک شوق ریختند . از آنها خواستم پارچه ای بنویسند و آن را وسط خیابان بوعلی و در مقابل آن مرکز بزنند که مشروب فروشی و کاباره بسته شده و به زودی به چلوکبابی اسلامی تبدیل خواهد شد و نیز تابلوی نئون سفارش دهند و به سر در چلوکبابی نصب و روشن کنند .
سپس دنبال حاج قربی قصاب فرستادیم که در کاروان حج نیز فعالیت داشت . قضیه را برایش تعریف کردیم . با خوشحالی گفت : « هیچ مشکلی نیست . همین الان برای صد نفر دیگ و قابلمه و بشقاب و قاشق و چنگال تهیه می کنیم و به طور رایگان به چلوکبابی می فرستیم . خودم نیز دو وعده گوشت مجانی می دهم . همۀ این کارها در همان روز انجام شد . »   
شب در حال سخنرانی بودم که صاحب چلوکبابی وارد شد . پس از اتمام بحثهای خود گفتم که اکنون ایام نیمۀ شعبان است و من برای شما مردم و ناموس شما و شهر شما بشارتی دارم و ماوقع را شرح  دادم . آنگاه از صاحب کاباره خواستم تا پشت میکروفون قرار بگیرد و با مردم چند کلامی حرف بزند . او ابتدا چند دقیقه ای گریه کرد . سپس از مردم عذر خواهی کرد و گفت : « من خیلی اشتباه کرده ام و شما مردم مسلمان باید مرا ببخشید . امیدوارم خداوند نیز از سر تقصیراتم درگذرد . » او تابلوی چلوکبابی را هم به مجلس آورده بود تا به مردم نشان دهد .
در آن مجلس علمای بزرگوار زیادی حضور داشتند ، از جمله : آیت الله العظمی آخوند ملاعلی ، حاج محمد حسین بهاری ، شیخ هادی تألمی ، آقای هنجرانی ، سید موسی خوانساری ، سید مصطفی هاشمی ، آقای عندلیب زاده ، آقای حسینی پناه ، آقایان فاضل حسنی و ...» این مجموعه  که از چهره های محترم و مردمی شهر و بعضا از علمای برجسته همدان بودند ، همه پای منبر من بودند . از مردم و روحانیون خواستم که بعد از مجلس همراهی کنند و در مراسم آب کشیدن کاباره و افتتاح چلوکبابی حضور یابند .
جمعیت حرکت کرد . روحانیون در جلو و مردم پشت سر ، به درکاباره رسیدم . سر شیلنگ آب را به پیرترین علما دادیم و کار تطهیر و نظافت آنجا را آغاز کردیم . در آخر از مردم خواستیم که به چلوکبابی رفت و آمد داشته باشند تا کار و کاسبی آن بنده خدا رونق پیدا کند . فردا صبح نیز او را به منزل آخوند ملا علی بردیم . وی به نیابت از امام زمان (عج) تمام اموال او را پاک و حلال اعلام کرد و گفت : « امروز پول 50 دست چلوکباب را من می دهم . » بدین ترتیب صاحب چلوکباب دشت اول کسب جدیدش را از دست عالمی وارسته گرفت . مردم نیز به قدری استقبال کردند که گاهی غذا کم می آمد . هم اکنون پس از گذشت  27-28 سال از  ماجرا ، چلوکبابی کماکان دایر است و آن بنده خدا به رحمت الهی رفته است .


منبع : منتشر شده توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی
0
100% (نفر 4)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

علوم اسلامی ، مترقی در هر زمینه
ملاقات با پروفسور حامد الگار در لندن
نامه ای به رزمندگان
تشدید مبارزات
توسل به حضرت حجت برای آمدن میهمان
برگزاری دعای کمیل در فاو
دعای آیت الله سید محمد تقی خوانساری در حق من
ترس از نزول عذاب الهی
انتشار کتاب شهید جاوید
وسوسۀ شیطانی

بیشترین بازدید این مجموعه

ملاقات با پروفسور حامد الگار در لندن
علوم اسلامی ، مترقی در هر زمینه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^