فارسی
شنبه 01 ارديبهشت 1403 - السبت 10 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

توبه برادران یوسف

در سفر سومى که فرزندان یعقوب به محضر یوسف آمدند عرضه داشتند : اى سالار بزرگ ! قحطى سرتاسر دیار ما را فرا گرفته و تنگى معیشت خاندان ما را در زیر فشار خرد کرده ، توانایى از دست ما رفته ، پشیزى ناچیز از سرمایه همراه آورده ایم که با گندمى که مى خواهیم بخریم مساوات ندارد ، تو نیکى مى کن و گندمى بسیار به ما عطا کن ، خدا به نیکوکاران پاداش خواهد داد .

از شنیدن این سخن حال یوسف دگرگون شد ، و عجز و ناتوانى برادران و دودمان خود را نیارست تحمل کردن ، سخنى گفت که براى برادران غیر منتظره بود، سخنش را با پرسشى آغاز کرد وگفت:

آیا مى دانید که شما با یوسف و برادرش چه کردید و این کار از جهل و نادانى شما بود ؟! برادران از این سوال یکه خوردند ، سالار مصر ، این قبطى بزرگ ، از کجا یوسف را مى شناسد و سرگذشت وى را مى داند ، برادر یوسف را از کجا شناخته ، رفتار آنها را با یوسف از کجا مى داند ، رفتارى که جز برادران ده گانه هیچ کس از آن آگاهى ندارد ؟

در جواب متحیر شدند و ساعتى بیندیشیدند ، خاطرات سفرهاى گذشته را به یاد آوردند ، سخنانى که از سالار مصر شنیده بودند هنوز فراموش نکرده بودند ، به ناگاه همگى پرسیدند : مگر تو یوسف هستى ؟

سالار مصر پاسخ داد : آرى ، من یوسفم و این برادر من است ، خدا بر ما منّت نهاد که پس از سالیان دراز یکدیگر را ببینیم و فراق و جدایى به وصال دیدار بدل شود ، هرکس صبر کند و تقوا پیشه سازد خدایش پاداش خواهد داد و به مقصودش خواهد رسانید .

بیم و هراسى فوق العاده برادران را فرا گرفت ، و کیفر شدید انتقام یوسفى را در برابر چشم دیدند .

قدرت یوسف نامتناهى ، و ضعف آنها در سرزمین غربت نامتناهى ، و این دو نامتناهى که در برابر یکدیگر قرار گیرند معلوم است که چه خواهد شد .

برادران از نظر قانون و مذهب ابراهیم خلیل خود را مستحق کیفر دیدند ، از نظر عاطفه مستحق انتقام یوسفى دانستند ، گویا جهان بر سر ایشان فرود آمد و اضطراب و لرزه بر اندامهایشان بینداخت و قدرت سخن از آنان سلب شد ، هرچه نیرو داشتند جمع کرده به آخرین دفاع اکتفا کردند ، و آن اعتراف به گناه و تقاضاى عفو و بخشش بود ، سپس گفتند : خدا تو را بر ما برترى داده و ما خطاکاریم و به انتظار پاسخ نشستند تا ببینند چه مى گوید و با آنها چه خواهد کرد ؟ ولى از دهان یوسف سخنى را شنیدند که انتظار نداشتند و احتمال نمى دادند .

یوسف گفت : من از شما گذشتم ، شما سرزنش نخواهید شنید ، کیفر نخواهید دید ، انتقام نخواهم گرفت ، خداى از گناه شما بگذرد و شما را بیامرزد .

مردان خدا چنین هستند ، بخشش و بخشایش دارند ، انتقام نمى کشند ، کینه ندارند ، براى دشمن خود از خداى خود طلب آمرزش مى کنند ، دل آنها آکنده از مهر و محبت بر خلق است .

یوسف که برادران را از بیم انتقام و کیفر آسوده خاطر کرد چنین فرمود : هم اکنون برخیزید و به کنعان برگردید و پیراهن مرا همراه برده بر چهره پدرم بیفکنید ، حضرتش بینا خواهد شد ، و خانواده هاتان را بردارید و به مصر نزد من بیاورید .

این دومین بار بود که برادران پیراهن یوسف را براى پدر مى بردند ، پیراهنى که در نخستین بار ارمغان مرگ بود ، آژیر جدایى و فراق بود ، پیک بدبختى و شومى بود ، ولى این بار ارمغان حیات بود ، نوید دیدار و مژده وصال بود ، و پیک سعادت و خوشبختى بود .

پیراهن یوسف در آن دفعه پدر را نابینا ساخت و با بردگى پسر همراه بود ، ولى در این دفعه پدر نابینا را بینا مى کند و از آزادى و سرورى پسر خبر مى دهد .

آن پیراهن حامل خونى دروغین بود ، این پیراهن حامل معجزه اى راستین است ، وه که میان راست و دروغ چقدر راه است !

کاروان برادران براى سومین بار خاک مصر را پشت سر گذارد و قصد سرزمین کنعان کرد .

بى سیم آسمانى ، نوید آسمانى ، دراى کاروان را به گوش یعقوب پدر مقدس برسانید ، حضرتش به حاضران رو کرد و گفت :

اگر مرا در خطا نخوانید بوى یوسفم را مى شنوم و در انتظار دیدارش هستم .

نزدیکانى تخطئه کردند و گفتند : هنوز یوسف را فراموش نکرده اى و در آن عشق کهن به سر مى برى !

پیر آگاه دم فرو بست و پاسخى نداد ، سطح فکرى مخاطبانش با این حقایق آشنا نبود .

دیرى نپایید که سخن پیر آگاه درست از کار درآمد ، و کاروان بشارت به کنعان رسید و پیدا شدن یوسف را مژده داد ، و پیراهن را بر چهره پدر گذاردند و نابیناى مقدس بینا گردید و روى به پسران کرده گفت : نگفتم که چیزهایى را من از سوى خدا مى دانم که شما نمى دانید ؟ نوبت کیفر بزهکاران از سوى پدر رسید ، چون محکومیت پسران قطعى بود .

فرزندان اسراییل از پدر تقاضاى عفو کردند ، و از او خواستند که از خدا در برابر گناهانشان طلب آمرزش کند .

پیر آگاه از گناهانشان درگذشت و قول داد که چنین کند و به وعده خود وفا کرد(86) .

آرى ، فرزندان یعقوب از گناهان خود به پیشگاه حضرت حق توبه کردند و از برادر و پدر عذرخواهى نمودند ، یوسف از آنان گذشت ، یعقوب آنان را بخشید ، و خداوند آنان را در معرض رحمت و عفو قرار داد .

 

 

0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

چند داستان عجيب در مسئله توبه‏
بالاتر از چهل سال عبادت‏
شفا گرفتن بال فطرس توسط امام حسین(ع)
داستان عجيب سليمان اعمش‏
حکایت دعاى خفى اللُّطف و نجات از مرگ‏
درخت دين
حکایت دزدی که با یاد خدا عاقبت بخیر شد
حکایتی از چوپان و حضرت مسيح (ع)
زائران حسینی، شریک ثواب شهدای کربلا
حالات معنوى آخوند كاشى‏

بیشترین بازدید این مجموعه

حکایت دزدی که با یاد خدا عاقبت بخیر شد
درخت دين
حکایت دعاى خفى اللُّطف و نجات از مرگ‏
چند داستان عجيب در مسئله توبه‏
داستان عجيب سليمان اعمش‏
بالاتر از چهل سال عبادت‏
شفا گرفتن بال فطرس توسط امام حسین(ع)

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^