فارسی
پنجشنبه 06 ارديبهشت 1403 - الخميس 15 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

توكل و پيوند آن با معرفت الهى از منظر امام حسين (ع)

توكل و پيوند آن با معرفت الهى از منظر امام حسين (ع)

چكيده

 

نوشتار، تحقيقى كلامى ـ اعتقادى است كه ساختارِ جالبِ توجه آن، نتايجى تربيتى دارد. نويسنده بر آن است كه بسيارى آموزه هاى دين، و از جمله توكل، از يك سوى ريشه در توحيد دارد و با صفات خداوندى درآميخته است، و از ديگر سوى، با مخلوقات و مختصات وجودى آنان درمى پيوندد، و بدين ترتيب كوشيده تا با استمداد از امام حسين عليه السلام و كلمات و سيره ايشان اين مهم را سامان دهد.
نويسنده پس از بررسى لغوى و اصطلاحى واژه توكل، خاستگاه اين آموزه را ابتدا در مقام الوهى و صفات خداوندى كاويده، و سپس آن را با نظر به مقتضيات وجودى مخلوقات، پژوهيده است، و به اين شيوه با ترسيم نظامى شكوهمند در عالم تكوين، ربط و فقر همه مخلوقات، و به ويژه انسان را به خداوند، خاستگاه حقيقى توكل دانسته است. شيوه توكل و مراتب مافوق آن، بخش بعدى تحقيق را تشكيل داده و پس از آن كاوشى در مهم ترين آثار تربيتى اين آموزه صورت گرفته است.

 


آغاز كلام


آيين آسمانى حضرت محمد ـ كه درود خدا بر او باد ـ از همان آغاز بر بنياد معرفت بنيان گرفت.(1) انسان در اين آيين، براى رستگارى و صعود در مراتب قرب الهى، مى بايد به ريسمان سترگ ثقلين بياويزد و ببالد. كتاب خدا و عترت رسول صلى الله عليه و آله ،(2) دو رشته وثيق اين حبل الهى اند كه سخت در هم پيچيده و تنگ در آغوش هم اند؛ به گونه اى كه نبايد ـ و در حقيقت نمى توان ـ هيچ يك را از گرد ديگرى گشود. بر اين بنياد، براى دريافتن حقيقت هر يك از آموزه هاى وحى، مى بايد از تراجم وحى و حاملان كتاب خداوندى(3) سراغ گرفت؛ و در اين ميان، حسين، فرزند على و فاطمه، و نواده بهترين خلايق خدا ـ كه سلام و درود خدا بر ايشان باد ـ طُرفه سرمايه اى است.
در اين مقال، اما، توكل را، و پيوند وثيق آن را با معرفت خداوند برمى رسيم و مى پژوهيم و برآنيم تا اين آموزه گران ارج و پرمغز را ـ در حد بضاعت ـ از گفتار و كردار امام حسين عليه السلام بكاويم و بر آوريم.
مفهوم لغوى و اصطلاحى توكل
«وكَلْ» در لغت عرب، مرد ضعيف را گويند، و «وكْلْ» اعتماد بر ديگرى است در امرى. «توكل» اما، آشكار ساختن ناتوانى است در امرى و تكيه زدن بر ديگرى؛(4) به اين معنا كه فرد با درك ضعف و نادارى خويش، به يك كاردانِ لايق اعتماد ورزد و امر خود را به او بسپارد.(5)
«وكيل» از وكالت بر گرفته شده است، و وكالت به معناى تسلط بر امرى است كه به غير شخصِ وكيل باز مى گردد، ولى وكيل قائم به امر و مباشر در آن است.(6)
«توكيلِ» ديگرى نيز به همين معناست كه او را در امرى تسلط دهند تا وى آن را به انجام رساند.(7) بايد به ياد داشت توكيل خداوند بر بنده به اين معنا نيست كه آدمى مالك و مدبر است، بلكه بدان معنا است كه خداوند اذن داده است تا هر امرى را به مصدرش و هر فعلى را به فاعلش نسبت دهند، و چنين نسبتى را به نحوى از تمليك، مِلك ايشان ساخته است و اين مصادر در اثر و فعل اصالت و استقلال ندارند، و سبب مستقل، تنها خداى سبحان است كه بر هر سببى غالب و قاهر است.(8)
وكيل همچنين از جمله نام هاى خداوند است، و در حقيقت او تنها كسى است كه در همه امور مى توان بر وى تكيه كرد، و تمامى كارها را مى شود بدو واگذاشت، و هيچ كس غير او را نسزد كه از هر حيث و به طور كامل و به اقتضاى ذاتش و بر ذاتش، بى هيچ حد و قيدى بر او اتكال جست.(9) هم از اين روست كه گويند: «التَّوكلُ، هُوَ الثِّقَةُ بِما عِندَ اللّهِ وَ الْيَأسُ عَمّا فِي اَيْدِي النّاسِ»(10)؛ توكل، يعنى اطمينان بدانچه نزد خداست و نااميدى از آنچه در دستان مردم است.
خاستگاه و مبانى توكل
كشف رستنگاه و مبانى توكل، در گرو ژرفكاوى در باب صفات خدا و ويژگى هاى مخلوقات و بررسى روابط عالم تكوين است.
تأملى ژرف در تعاليم اسلام، اين نكته را آشكار مى سازد كه بسيارى از آموزه هاى اين دين، از يك سوى ريشه در توحيد دارد و با صفات خداوندى در آميخته است، و از سوى ديگر، با مخلوقات ربط مى يابد و با مختصات وجودى آنان در مى پيوندد. صفات بى شمار خداوندى از يك سو و ويژگى هاى پرشمار مخلوق از سوى ديگر، ساختار و بافتارى بس با شكوه و پيچيده پديد مى آورد كه كشف كامل ارتباط ميان اجزاى آن كارى است بس دشوار، و تنها شايد از عهده امام معصوم بر آيد و بس.
توكل نيز از جمله همين آموزه هاست؛ يعنى از يك جانب سر بر آستان صفات بى شماره الوهى دارد ـ صفاتى نظير خالقيت، ربوبيت، حكمت، عالميت، رازقيت، رحمانيت، رحيميت، قدرت و سببيت در اسباب ـ و از جانب ديگر با نيازها و ويژگى هاى آدمى كه از نقايص وجودى و غير وجودى او سر چشمه مى گيرد، ارتباطى وثيق مى يابد؛ صفاتى همچون نادارى، نادانى، ناتوانى، بى پناهى، پيمان شكنى، خطاكارى، سهل انگارى، سركشى،... و حد واصل ميان اين دو سويه نيز قوانين تكوينى و تشريعى عالمند، و ما اميد داريم تا در حد بضاعت و قدر لطف آينه دار نور خداوندى، حسين بن على عليهم السلام ، اصول و شاكله توكل را بكاويم.

 


ويژگى هاى وكيل و رستگاه توكل


خداوند خير محض و كمال مطلق است، و نور فيض خود را بر هر چه امكان دريافت آن را داشته باشد مى تاباند. در اين مقام، صفت «خالقيت» او در مى گيرد، و عوالم مجردات را مى آفريند و كمال وجودى شان را يكجا به آنان اعطا مى فرمايد.(11) سپس نوبت به انسان و عالم ماده رسيد. آدمى بر اساس اقتضاى ذات خود، مى بايد در بوته آزمايشِ مكان و زمان و زينت دنيا، استعداد خود را به مدد اختيار و اراده خويش به فعليت برساند و احسن اعمال را انجام دهد،(12) و در پرتو عبادت حق،(13) به «قرب خداوند» نايل آيد، و در آن مقام از رحمتِ بى كرانه او ـ به قدر طاقتِ خويش ـ برخوردار گردد:(14) «وَ اجْعَلْ على البَصيرةِ مَدْرَجَتي وَ عَلَى الهِدايَةِ مَحَجَّتِي وَ عَلَى الرَّشادِ مَسْلَكي، حَتّى تُنِيِلَنِي وَ تُنِيلَ بِي اُمْنِيَّتِى وَ تحِلَّ بِي عَلى ما بِهِ اَرَدتَنِي وَ لَهُ خَلَقْتَنِي وَ اِلَيهِ آوَيْتَنِي»؛(15) و راه مرا بر بصيرت قرار ده، و طريقِ روشنم را بر هدايت خود بنا كن، و مسلكم را بر رشد بنيان گذار، تا مرا به آرزويم و آرزويم را به من برسانى و در آنچه براى من خواسته اى و مرا براى آن آفريده اى و بدان پناهم داده اى، فرود آورى.
بنابراين هدف نهايى انسان قرب الهى و كمال است. اينك، انسان، شرفِ وجود يافته و هدف آفرينش او نيز روشن گشته است. در اين مقام «پروردگارى و ربوبيت» خداوند جلوه مى كند. او كه «ربّ» است و «همه چيزدان»، خود بساط پروردن انسان را مى گسترد: «اَللّهمَّ اِنّي اَرغَبُ اِلَيكَ و اَشْهَد بِالرُّبوبيَّةِ لَكَ مُقِرَّا بِاَنَّكَ رَبِّي وَ اَنَّ اِلَيكَ مَرَدِّي، اِبْتَدَأتَنِي بِنِعْمَتِكَ قَبْلَ اَنْ اَكُونَ شَيئا مَذكُورا وَ خَلَقْتَنِي مِنَ التُّرابِ، ثُمَّ اَسْكَنْتَنِي الأَصْلابِ آمِنا لِرَيبِ المَنُونِ وَ اختِلافِ الدُّهورِ وَ السَّنينِ، فَلَم اَزَلْ ظاعِنا مِن صُلبٍ اِلى رَحمٍ فِى تَقادُمِ الْأَيّامِ الماضِيةِ وَ القُرُونِ الخاليةِ، لَم تُخرِجْنِي لِرَأفَتِكَ بِي وَ لُطفك لي، وَ اِحسانِكَ اِليَّ فِي دَولَةِ أَيَّامِ الكَفَرَةِ اَلَّذينَ نَقَضُوا عَهدكَ وَ كَذَّبُوا رُسُلَكَ لكِنَّكَ اَخْرَجْتَني ـ رَأفَةً مِنكَ وَ تَحَنُّنا عَلَىَّ ـ لِلَّذي سَبَقَ لِى مِنَ الهُدى، الَّذي لَهُ يَسَّرتَنِي وَ فِيهِ اَنْشَأتَنِي وَ مِن قَبلِ ذلِكَ رَؤُفْتَ بِي بِجَمِيلِ صُنْعِكَ وَ سوابِغِ نِعْمَتِكَ، فَابتَدَعْتَ خَلْقِى مِن مَنِيٍّ يُمْنى، ثُمّ اَسْكَنْتَنِي فِي ظُلُماتٍ ثَلاثٍ، بَيْنَ لَحمٍ وَ جلدٍ وَ دَمٍ، لَم تُشْهِدنِى بخَلقِي وَ لَم تَجْعَلْ إِلَيَّ شَيْئا مِن اَمْري، ثُمَّ اَخْرَجْتَنِي اِلى الدُّنْيا تامّا سَوِيّا»؛(16) خداوندا، من به تو روى مى آورم و به پروردگارى تو گواهى مى دهم و اقرار مى كنم كه حقيقتا تو پرورنده من هستى و بازگشت من به سوى تو است. وجود مرا با نعمت خود آغاز كردى، قبل از آنكه چيز قابل ذكرى باشم و مرا از خاك آفريدى. پس مرا در ميان پشت ها جاى دادى و از حوادث زمانه و تغييرات روزگار و ساليان ايمن ساختى، و من در ايام قديم و قرن هاى پيش (پيوسته) از صلبى به رحمى كوچ كردم و از روى مهر و رأفتى كه با من داشتى و نيز احسانت با من، مرا در دروان حكومت پيشوايان كفر ـ آنان كه پيمان تو را شكستند و فرستادگانت را تكذيب كردند ـ به جهان نياوردى. لكن تو در زمانه اى مرا به دنيا آوردى كه پيش از آن در علمت گذشته بود. از هدايتى كه آسايش را برايم مهيا فرمودى و مرا در آن نشو و نما دادى و پيش از اين نيز به من مهر ورزيدى و با رفتار نيكويت و نعمت هاى شايانت كه خلقتم دادى از منىِ ريخته شده پديد آوردى و مرا در سه پرده تاريكى (مشيمه، رحم و شكم)، ميان گوشت و خون و پوست جاى دادى، و در خلقتم مرا گواه نساختى و چيزى از تدبير امرم را بر عهده من نگذاشتى. پس مرا آراسته و كامل به جهان آوردى تا از هدايتى كه پيش از اين در علم تو بود بهره يابم.
به اين ترتيب خداوند پيش از آن كه آدمى چيزى باشد به او لطف و مهر مى ورزد و نعمت وجود را به او ارزانى مى كند. پس پرورش او را آغاز مى كند و در اين جريانْ «اسباب و عللى» را به كار مى گيرد: پشت هاى پدران، رحم مادران، منىِ ريخته شده، سراپرده هاى تاريكى، و ميانه گوشت و خون و پوست...، و سرانجام آدمى با صورتى بس كامل و آراسته و باشكوه قدم بر خاك مى گذارد. او به جهان مى آيد تا در جريان هدايت به سوى معبود خويش پيش رود. در اين مقام نيز آدمى بسيار ضعيف است و محتاج، و پروردگار نيز بس مهربان است و دانا: «وَ حَفِظتَني فِي المَهدِ طِفلاً صَبيّا، وَ رَزَقْتَنِى مِن الغَذاءِ لَبَنا مَريّا وَ عَطَفْتَ عَلَيَّ قُلوبَ الحَواضِنِ وَ كَفَّلْتَنِي الْأُمَّهَاتِ الرَّواحِمَ وَ كَلأْتَنِي مِن طَوارقِ الجانِّ وَ سَلَّمْتَنِي مِن الزِّيادَةِ وَ النُقصانِ فتَعالَيتَ يا رَحيمُ يا رَحمن»؛(17) و مرا آن گاه كه نوزادى بيش نبودم در گهواره مراقبت كردى و خوراكى از شير گوارا روزيم ساختى، و پرستاران را با من مهربان گرداندى و مادران را با مهربانى به مراقبتم گماشتى و از آسيب هاى شيطان و نيز از زيادتى و كاستى سالمم داشتى. پس برترى تو، اى مهربان، و اى بخشاينده.
لطف و فيض او همچنان جريان دارد. پروردگار مهربان ميهمان كوچكش را در گهواره آرامش مى دهد و باز «اسباب و عللى» را سر راه او مى نهد: با غذايى لذيذ پذيرايى اش مى كند، دل هاى پرستاران را بر او نرم مى سازد، و مادران مهربان را بر او مى گمارد، و باز، خود نيز بدخواهى شيطان ها را از او دور مى سازد و... .
لطف و فيض او همچنان جريان دارد: «حتّى اذا اسْتَهْلَلْتُ ناطقا بالكلامِ أَتمَمتَ عليَّ سَوابغَ الإِنعامِ و رَبَّيتَني زائدا في كلّ عامٍ حتّى اِذا اكْتَمَلتْ فِطْرَتي و اعْتَدَلَتْ مِرَّتي، أَوْجَبْتَ عليَّ حُجَّتِكَ بِانْ أَلهَمْتَني مَعرفَتَكَ وَ رَوَّعْتَني بعجائِبِ حِكْمَتِكَ وَ أيقَظْتَني لِما ذَرَأْتَ في سَمائِكَ و أرْضِكَ مِن بَدائِعِ خَلقِكَ وَ نَبَّهْتَنِي لِشُكرِكَ وَ ذِكرِكَ»؛(18) سرانجام لب به سخن گشودم و نعمت هاى شايانت بر من تمام گشت و همه ساله از فيض پرورش تو بيشتر بهره مند مى شدم، تا اينكه فطرتم كمال يافت و تاب و توانم به اعتدال رسيد، حجتت را بر من واجب فرمودى به خاطر آنكه معرفتت را بر دلم الهام كردى و مرا با عجايب حكمت خود حيران ساختى و مرا به آفريده هايت در آسمان و زمينت آگاه ساختى و سپاس و يادت را در خاطرم بزرگ داشتى.
پرورش خداوندى همچنان ادامه مى يابد و كودك لب به سخن مى گشايد و رفته رفته و در طول ساليان مى بالد و وجودش كمال مى گيرد و قوايش اعتدال مى يابد. به اين ترتيب خداوند همچنان «اسباب و علل» تكوينى خود را به يارى انسان مى فرستد بى آنكه آدمى خود در ساختن آن ها نقشى داشته باشد يا از به كارگيرى آن ها گزيرى يافته باشد.
سرانجام خداوند معرفت خود را بر دل او الهام مى كند و او را مبهوت آفريده هايش مى سازد و ياد و شكر خود را در دل او بزرگ مى دارد: «وَ أَوْجَبْتَ عَلَىَّ طاعَتَكَ وَ عِبادَتَكَ وَ فَهَّمْتَنِي مَا جَاءَتْ بِهِ رُسُلُكَ وَ يَسَّرْتَ لِي تَقَبُّلَ مَرْضَاتِكَ وَ مَنَنْتَ عَلَىَّ في جَميعِ ذلِكَ بَعَوْنِكَ وَ لُطْفِكَ»؛(19) و فرمان بردارى و پرستشت را بر من وظيفه ساختى و مرا از آنچه فرستادگانت آوردند باخبر ساختى و فرصت دادى تا رضاى خاطرت را با همه دشوارى به دست آورم و اين همه از يارى و لطف تو است.
در ادامه اين صعود، حادثه اى شگرف رخ مى دهد؛ ربوبيت تشريعى خداوند آغاز مى گيرد؛ بزرگ ترين اسباب و علل تعالى انسان به او هديه مى شود و آدمى به وسيله وحى راه هدايت و كمال را در مى يابد. به اين ترتيب نعمت خداوند بر انسان تام و تمام مى شود: «أَلْيَومَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُم نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمْ الإِسْلامَ دِينا» (مائده: 3)؛ امروز دينتان را كامل ساختم و نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را براى شما به عنوان آيينى برگزيدم.
اينك راه از بيراهه به خوبى آشكار شده است،(20) و آدم عاقل مختار، مى بايد با اراده خويش خود را سزاوار دريافت فيض هر چه بيشتر خداوند و مقام خليفة اللهى گرداند.
حال با نظر به آنچه گذشت، اگر انسانْ پاىِ اين دستگاهِ باشكوه بايستد و با دقت سراپاى آن را بنگرد، خود را چگونه مى بيند و خداوند را چگونه مى يابد؟!
خود را مى بيند كه هيچ نبوده و به لطف و فيض خداوند آفريده شده و بى آنكه هيچ نقشى در حماسه آفرينش خود داشته باشد نعمت وجود يافته است. نيز در مى يابد كه پس از خلقت، بى آن كه هيچ سهمى از پرورش خويش را بر عهده داشته باشد، به دست مهربان و تواناى پروردگارش تربيت يافته است و برترين موجودات عالم گشته است. مى بيند كه هر چه خود دارد از اوست و هر چه به او مى رسد نيز از اوست. آن گاه كه نگاه مى كند، چشم را موهبت خداوند مى بيند، و آنچه را مى بيند نيز ساخته دست خداوند مى يابد؛ آن گاه كه مى شنود، گوش را نعمت خداوند مى بيند و صدا را نيز صنع خداوند مى يابد؛ آن گاه كه مى بويد، شامّه را هديه خداوند مى بيند و رايحه را نيز رايحه خداوند؛ آن گاه كه مى چشد زبانش را خدا داده و شراب و طعام را نيز؛ و بالاخره هر آنچه درون و بيرون خود مى يابد همه را نعمت ها و اسباب و عللى مى بيند كه خداوند به او داده است تا به وسيله آن ها امور خويش را پيش ببرد و در مسير كمال به پيش تازد.
به اين ترتيب انسانْ خود را موجودى ضعيف و «وكَلْ» مى يابد كه در همه امور وابسته به خداست. اگر كار درستى انجام دهد باز از فضل خداوندى شامل حال او بوده است، و اگر اين فضل مضاعف از او برداشته شود، دچار تباهى خواهد گشت: «اِلهي اِنْ ظَهَرَتِ المَحاسِنُ مِنّي فَبِفَضْلِكَ وَ لَكَ المِنَّةُ عَلَيَّ وَ اِنْ ظَهَرتِ الْمَساوِي مِنّي فَبِعَدْلِكَ»؛(21) معبودا اگر از من زيبايى ها پديدار شوند به فضل توست و من بايد كه از تو منت كِشم و اگر از من بدى ها سر زنند به عدل توست.
از سوى ديگر تمام موجودات ديگر را نيز همچون خود، وابسته و فقير مى يابد؛ موجوداتى كه در بودن و ماندن خود محتاج فيض خداوند هستند و تمام آثار وجودى شان نيز از جانب خداوند به آن ها عطا شده است، و ايشان نيز چيزى از خود ندارند و دم به دم محتاج حيات بخشى اويند: «اَللّهُمَّ اِنَّكَ تَكْفِينِي مِن كُلِّ اَحَدٍ وَ لا يَكفِينِي مِنكَ اَحَدٌ»؛(22) بار الها، تو مرا از هر كسى بى نياز مى سازى و هيچ كس مرا از تو بى نياز نمى كند.
حاصل چنين نگاهى نااميدى از همه خلايق و اميد بستن به وجود پرورگار است. همچنين آدمى درمى يابد كه خداوند مسبب الاسباب است و خواسته است امور بندگانش از طريق اسباب و عللى كه مى آفريند انجام گيرد، و به اين ترتيب در كار گاه هستى قوانين و نواميسى نهاده است و طبق آن ها امور را به جريان مى اندازد، و برخى پديده ها را علت برخى ديگر مى سازد و بعضى اشيا را مسبب برخى ديگر مى نهد. اين خواست خود اوست ولى اين هرگز به معناى وجود استقلال در سببيت يك سبب و عليت يك علت نيست؛ بلكه گاه مى شود كه خداوند به نفع بنده اش عليه اسباب و علل مى شورد و از شيوه هاى غير عادى خواست خود را جارى مى سازد: «يا نارُ كُونِى بَرْدا وَ سَلاما عَلَى إِبْرَاهِيمَ...»(انبياء: 69).
بر اين بنياد، آدمى حقيقت هر تأثيرى را در خداوند مى جويد و اعتماد وثيقى از او در دل مى گيرد و هيچ وسيله اى را بى نظر بر سببيت بخشى خداوند به كار نمى بندد: «تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ وَ لاَ حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللّهِ»؛(23) بر خدا توكل مى كنم و هيچ نيرويى و توانى جز از خداوند نيست.
البته بايد به ياد داشت افزون بر صفات خالقيت،(24) عالميت،(25) حكمت،(26) ربوبيت(27) و رحمانيت،(28) خداوند، صفات پرشمار ديگرى دارد كه توكل بر او را بر مى تابند، و در اين مجمل فرصت تفصيل و تبيين آن ها نيست ؛ صفاتى همچون الوهيت،(29) هدايتگرى،(30) عزت،(31) بسندگى،(32) حيات،(33) رجوع(34) و مالكيت.(35)

 


چه كسى بايد توكل كند؟


اوصاف موجودى كه مى توان بر او توكل كرد به اجمال گذشت و در خلال آن مبحث، تا حدودى نيز برخى از ويژگى هاى آنكه بايد توكل ورزد روشن شد. در اين مقام به ديگر ويژگى هاى انسان، كه او را نيازمند اتكال به خداوند مى كند خواهيم پرداخت.
نظر در معناى توكل،(36) به ياد مى آورد كه موكل به ناتوانى خود در امر، پى مى برد و در نتيجه براى بهتر انجام گرفتن يا اساسا انجام گرفتن آن، دست به دامان وكيل مى آويزد. وكالت آن گاه كه ميان دو انسان صورت گيرد امرى ساده است. كافى است وكيل در موضوع وكالتْ كاردان و توانا و معتمد باشد تا بتوان كار را به او سپرد و به اميد حصول نتيجه نشست. اما رابطه توكل انسان بر خداوند از گونه اى ديگر است. اين رابطه ميان بنده و پروردگار صورت مى بندد.
آدمى جهلِ ناب است: «اَنَا الجاهِلُ فِي عِلْمي فَكَيْفَ لا اَكونُ جَهُولاً في جَهْلِى؟!»(37) من در دانستنم نادانم پس چگونه در نادانى ام نادان نباشم؟!
او موجودى است محصور و محدود در زمان؛ يعنى پيش از او حوادث و وقايع بى شمارى رخ داده اند كه در سرنوشت وى مؤثرند، ولى از آن ها هيچ خبر ندارد. هم چنين دست او از آينده كوتاه است و نمى تواند سر از ديوار حال فرا كشد و آنچه رخ خواهد داد مشاهده كند. بر اين اساس، دانش او درباره گذشته بس محدود و از آينده ناچيز است. ابزار شناخت او نيز محدوديت هايى فراوان دارد و تنها حيطه اى تنگ و تُنُك از عالم واقعيات را بر مى تابد؛ به گونه اى كه نسبت دانسته هايش در برابر نادانسته ها، نزديك به صفر است، و شاهد آن كه خداوند مى فرمايد: «وَ مَا أُوتِيتُم مِنَ الْعِلْمِ اِلاَّ قَلِيلاً»؛ (اسراء: 85) و از علم جز اندكى به شما نبخشيديم.
اما در مقابل، علم خداوند فرا زمان است. در نظرِ او گذشته و حال و آينده يكجا حاضر و مجتمع و مندمج است: «لا تَتداولُه الاُمورُ وَ لاتَجرى عَليهِ الاحوال و لا تنزيل عليه الاحداث»؛(38) چنان نيست كه امور براى او از پى هم آيند و احوال از پى او جريان يابند و حوادث بر او فرود آيند.
«يَعْلَمُ خائِنَةَ الأَعْيُنِ وَ ما تُخفِي الصُّدورُ وَ غَيْبَ ما يَأتِى بِهِ الْأَزْمِنَة وَالدُّهُور»؛(39) نگاه هاى پنهان را و آنچه در سينه ها پنهان است مى داند و نيز نهان زمان ها و روزگاران را مى داند. يا «من أَحاطَ بِكُلِّ شيءٍ عِلْما»؛(40) اى كسى كه علم او بر همه چيز احاطه يافته است.
آدمى فقير است و نادار: «إِلهي أَنا الفَقيرُ فِي غِنايَ فَكيفَ لا أكونُ فَقيرا في فَقْري»؛(41) خدايا من در توانگرىِ خود محتاجم پس چگونه در نيازمندى ام فقير نباشم؟.
سهم انسان از سرمايه وجودش هيچ است و خداوند به فيضِ خود او را از عدم آفريده است. پس از آن نيز از خود ثروتى ندارد و اين خداوند است كه او را روزى مى دهد: «اِبْتَدَأْتَنِي بَنِعْمَتِكَ قَبْلَ أنْ أَكُونَ شَيئا مَذكُورا وَ خَلَقْتَنِى مِنَ التُّرابِ»؛(42) پيش از آن كه چيز قابل ذكرى باشم نعمتت را بر من آغاز كردى و مرا از خاك آفريدى.
«ثُمَّ اِذ خَلَقْتَنِي مِنْ خَيرِ الثَّرى، لَمْ تَرْضَ لِي يا اِلهي نِعمَةً دُونَ أُخرى وَ رَزَقْتَنِي مِن اَنواعِ المَعاشِ وَ صُنُوفِ الرِّياشِ»؛(43) پس آن گاه كه مرا از بهترين خاك ها آفريدى، راضى نشدى نعمتى را بر من روا دارى و از ديگر نعمت ها بازم دارى، و از هر گونه وسايل زندگى و خوراك و پوشاك مرا عنايت فرمودى.
او در حفظ عطاياى خداوندى نيز فقير و محتاج است: «يا مَن دَعْوَتُهُ غَنِيّا فَلَم يَسلُبْنِى»؛(44) اى كسى كه در حال توانگرى او را خواندم، ولى نعمتش را از من باز نگرفت.
و سرانجام اينكه، خداوند انسان را به لحاظ ماهيت، فقير آفريده است: «الهي كيفَ لا اَفْتَقِرُ و انت الَّذي في الفُقراءِ اَقَمْتَني»؛(45) معبودا! چگونه نزد تو نياز نياورم و حال آنكه تو مرا ميان فقيران جاى داده اى.
از ديگر سوى با توجه به ابعاد شخصيتى و روحى آدمى، اعمال و رفتار و افكار او پيامدهاى گسترده و بسيار پيچيده اى دارند؛ به گونه اى كه پيش بينى تمام نتايج مادى و معنوى آن ها عملاً ممكن نيست. براى نمونه خوردن يك غذاى خاص از نظر مادى بر هر بخش از بدن آدمى تأثيرى مخصوص مى گذارد و موجب ترشح هورمون هاى مختلفى در بدن او مى گردد كه هر يك به نوبه خود موجب بروز حالات روانى بخصوصى خواهند شد. همچنين از اين نظر كه اين خوراك از چه راهى تهيه شده است بر حالات روحى فرد آثار مستقيمى دارد، و به اين ترتيب عمل ساده خوردن نتايج پيچيده اى بر زندگى اين دنيايى و آن دنيايى فرد مى گذارد، و شگفت تر آنكه اين عمل در نسل آينده او نيز آثار جسمى و روحى نظرگيرى به بار مى آورد، و نيك روشن است كه دانش كم سوى آدمى جز دامنه بسيار محدودى از آن را روشن نمى سازد. بر اين اساس وقتى عواقب چنين عمل ساده اى تا اين حد غير قابل پيش بينى است چگونه مى توان تمام آثار و پيامدهاى رفتارهاى پر شمار آدمى را در نظر آورد و سنجيد. اما به هر حال او موجودى مختار و ناگزير از عمل و تفكر و رفتار است، و افزون بر كاستى هاى پيش گفته، ضعف ها و خطرات ديگرى نيز رهزن فكر و عمل اويند: از يك سو شيطان بر راه او دام گسترده است(46) و از ديگر سوى نفس اماره اش او را به تباهى مى كشاند،(47) و از جانبى «عجولى» او را به گمراهى مى برد،(48) و از جانب ديگر كاهلى و تأخير او را از پيمودن راه حق باز مى دارد؛(49) او گرفتار اسائه و خطا مى شود؛ او در نافرمانى اصرار مى ورزد؛(50) وفا نمى كند و پيمان مى شكند؛(51) و... . حال چنين موجودى حقيقتا چگونه مى تواند امور خويش را تدبير كند؟

 

شيوه توكل


نگاهى ژرف در آنچه از صفات خداوند گذشت، و تأمّل در ويژگى هاى انسان و جهان، و نيز كاوش در سنت هاى خداوند در عالم، هر صاحب خردى را به توكل راه مى نمايد. خداوند خواسته است امور عالم را بر اساس قوانينى كه خود بر نهاده است اداره كند، و خواسته است كه هر امرى از طريق اسباب و عللى صورت پذيرد كه او تكوين نموده است:(52) «اَللّهُمَّ يَا مُعطِي الخَيراتِ مِن مَنَاهِلِها، و مُنْزِلَ الرَّحَماتِ مِن مَعادِنِها»؛(53) اى بخشنده خيرات از سرچشمه هايش و اى نازل كننده رحمت ها از راه هايش.
بر اين اساس آدميان ناگزيرند براى دست يافتن به خواسته هايشان و رفع نيازمندى هايشان از اسباب و عللى كه در اختيارشان نهاده شده است بهره گيرند و به سامان امور خويش بپردازند. از جمله اين اسباب و علل، آگاهى و قدرت و اختيار و اراده آدمى است؛ يعنى خداوند به او قدرت داده است كه بتواند به اختيار خود اراده كند و برگزيند، و به وسيله ديگر اسباب و علل به تدبير امور خويش بپردازد. اما با نظر به آنچه گذشت، «رشد فكرى آن است كه وقتى انسان امرى را اراده مى كند و به منظور رسيدن به آن متوسل به اسباب مادى اى كه در دسترس اوست مى شود، در عين حال، چنين معتقد باشد كه تنها سببى كه مستقل در تدبير امور است خداوند سبحان است و به اين ترتيب استقلال و اصالت را از خودش و اسبابى كه در رسيدن به آن امر به كار بسته نفى نموده، بر خدا توكل و اعتماد ورزد.
پس معناى توكل اين نيست كه انسان نسبت امور را به خويش يا به اسباب قطع يا انكار كند؛ بلكه معنايش اين است كه خود و اسباب را در تأثير مستقل ندانسته، معتقد باشد كه استقلال و اصالت، منحصرا از آنِ خداى سبحان است و در عين حال سببيت غير مستقله را براى خود و براى اسباب قائل باشد.»(54)
و اين مسيرى است كه هر عاقل رشيدى بايد سيره خود قرار دهد؛ زيرا اگر انسان دچار گم راهى نباشد مى بيند و احساس مى كند كه نه خودش مستقلاً مى تواند امور خود را اداره كند و نه اسباب عادى اى كه در اختيار اوست مى تواند او را مستقلاً به مقصد برساند؛ بلكه بايد در همه امورش به وكيلى مراجعه كند كه صلاح همه امورش به دست اوست، و هموست كه به بهترين وجه امورش را اصلاح مى گرداند، و آن وكيل همان خداى قاهرى است كه هيچ چيز بر او قاهر نيست، و خداى غالبى است كه هيچ چيز بر او غالب نيست؛ هر چه بخواهد مى كند و هر حكمى اراده كند انفاذ مى نمايد.
بر اين بنياد، آدمى در هر امرى با آنكه از اسباب و ابزار و عللى كه در دسترس اوست بهره مى برد و به وسيله آن ها مقاصد خويش را پى مى گيرد، همواره خود و آگاهى و قدرت و اختيار و اراده خويش را ـ به دست خود ـ به خداوند و در مسير خواست و اراده تكوينى و تشريعى او باز مى گرداند و ربط مى دهد و پيوند مى زند: «اِلهي أَغْنِنِي بِتَدبِيرِكَ لِي عَنْ تَدبِيرى وَ بِاختِيارِكَ عَن اِخْتِياري»؛(55) بارالها! به تدبيرت مرا از تدبير
خودم بى نياز گردان و به اختيارت مرا از اختيار خودم بى نياز ساز.

 


مراتب مافوق توكل


«بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحِيمِ... تَوكَّلتُ عَلى اللّهِ وَ لا حَولَ و لا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللهِ العَليِّ العظيمِ. اللّهم اِنّي اسْلَمْتُ نَفسِي اليكَ و وجَّهْتُ وَجْهي اِلَيكَ و فَوَّضْتُ أمرِي اِلَيكَ»؛(56) به نام خداوند بخشنده مهربان... بر خدا توكل كردم و هيچ جنبش و توانى جز از خداوند والا مرتبه بزرگ نيست. بار خدايا! نفسم را تسليم تو كردم و روى خود را به سوى تو گردانيدم و امر خويش را به تو تفويض كردم... .
واگذارى امر به خداوند مراتب و مقاماتى دارد كه توكل اولين آنهاست، و با نظر به ترتيب هر يك آن ها و نيز قرابت فراوان آن ها با يكديگر، در اين مقام، چندى از اين مقامات و مراتب را از كلام امام عليه السلام بر مى كاويم. در مناجات فوق، امام حسين عليه السلام پاره اى از اين منازل و مراتب را؛ يعنى توكل و تسليم و تفويض را بر شمرده اند. همان گونه كه از اين گزيده نورانى بر مى آيد، توكل سر آغاز اين واگذارى هاست. ارباب عرفان و اخلاق بر آن اند كه فرد در اين مقام خداوند را در امر خويش وكيل مى گيرد و بر مى گمارد،(57) و اين در حالى است كه او تعلق خود را به آن امر از دست نداده است و خداوند را جانشين و قائم مقام خويش مى داند و مى دارد.(58) به اين ترتيب در اين مقام شخصيت و اعتبار موكل محفوظ است.(59)


مقام تسليم


امام عليه السلام در دعاى صبح و شام چنين مى فرمايند: «اَللّهم اِنِّى أَسْلَمْتُ نَفْسِي اِلَيكَ وَ وَجَّهْتُ وَجهِي اِلَيكَ»؛(60) بار الها! من خود را به تو مى سپارم و روى خويش را سوى تو مى دارم... .
«تسليم» مقامى است فوق مرتبه توكل و رضا. «تسليم باز سپردن باشد. و در اين موضع مراد از تسليم آن است كه هر چه سالك آن را نسبتى به خود كرده باشد آن را به خدا مى سپارد.»(61)تسليم، انقياد و گردن نهادن است.(62) آدمى در اين مقام نفس و جان خويش را با خضوع و خشوع تمام بر آستان خداوندش مى نهد تا هر چه او بخواهد سالك همان كند.(63) «و اين مرتبه بالاى مرتبه توكل باشد؛ چه در توكل كارى كه با خداى مى گذارد به مثابت آن است كه او را وكيل مى كند، پس تعلق خود را به آن كار باقى مى داند و در تسليم قطع آن تعلق مى كند تا هر امرى كه او را به خود متعلق مى شمارد، و همه را، متعلق به او داند.»(64)
همچنين اين مقام، از «رضا» نيز بالاتر است؛ «چه در مرتبه رضا، هر چه خدا كند موافق طبع او باشد، و در اين مرتبه طبع خود، و موافق و مخالف طبع خود، جمله با خداى سپرده باشد. او را طبعى نمانده باشد تا آن را موافقى و مخالفى باشد. «لا يَجِدُوا فِى أَنْفُسِهِمْ حَرَجا مِمَّا قَضَيْتَ» (نساء: 65)، از مرتبه رضا باشد، «و يُسَلِّمُوا تَسْلِيما» از بالاى آن.»(65)
تسليم، در رفتار و افكار و كلمات امام حسين عليه السلام بسيار مى درخشد. به ايشان خبر دادند كه ابوذر مى گويد: «براى من فقر محبوب تر از بى نيازى است، و مريضى محبوب تر از سلامتى است.» امام فرمودند: «و هر كس به نيك گزينىِ خدا بر خودش تكيه كند جز آنچه خدا بر او بر گزيده است بر نمى گزيند.»(66)
همچنين حضرت در جاى جاى سَفَرِ فرجامينشان، برترين الگوى تسليم در برابر خداوند را بر جاى نهاده اند. براى نمونه ايشان در پاسخ به ابن عباس كه اصرار مى ورزيد تا امام از عزيمت به كوفه خوددارى كنند، فرمودند: «ابن عباس ديگر اصرار مكن كه قضاى خداى مقتدر و با شكوه بازگشت ندارد.»(67)

 


مقام تفويض


«بِسم اللّه الرَّحْمنِ الرَّحيم... . تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ وَ لا حَولَ وَ لا قُوةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَليِّ العَظيمِ. اَللّهُمَّ اِنِّى اَسْلَمْتُ نَفْسِي اِلَيكَ وَ وَجَّهْتُ وَجْهي اِلَيكَ وَ "فَوَّضْتُ" اَمْري اِلَيْكَ...»؛(68) به نام خداوند بخشنده مهربان... بر خدا توكل كردم و هيچ جنبش و توانى جز از خداوند والا مرتبه بس بزرگ نيست. خداوندا! من خود را به تو مى سپارم و روى خود را سوى تو مى دارم و امر خويش را به تو تفويض مى كنم... .
سيد شهيدانِ عالَم ـ كه درود خدا بر او باد ـ در آخرين كلمات اين نيايش امر خويش را به خدا تفويض مى كنند. «تفويض از اعمال باطنى است و به سرّ سالك باز مى گردد كه در آن قطع تصرف مى كند، و از مقامات مفرد آن است. در تفويض بنده به كلى نفى ماسوى الله مى كند و حتى خود را نيز در ميان نمى بيند...، در حالى كه تسليم از متعلقات نفس است و از اعمال مجرد آن. تسليم سپردن باشد و تفويض باز گذاشتن. از اين جهت مقام تسليم از تفويض فروتر باشد.»(69) در اين رتبه پس از آنكه انسان خود را سراسرْ تسليم خداوند كرد، از حول و قوه تبرى مى جويد و يكسر امر خويش را به مولايش باز مى گرداند و باز مى گذارد: «اِلهي أغْنِنِي بِتَدْبِيرِكَ لي عَنْ تَدْبِيري وَ بِاخْتِيارِكَ عَن اِخْتيارِي»؛(70) بار الها! به تدبيرت مرا از تدبير خودم بى نياز گردان و به اختيار خويش مرا از اختيار خودم بى نياز كن.
در اين مقام خداوند متولّى و مختار مطلق است و هر آنچه مى خواهد مى كند و همين جاست كه امام مى فرمايد: بار الها! آغاز همه از توست و مشيت از آنِ توست و همه جنبش ها و توانمندى ها از توست، و تويى آن ذات كاملى كه معبودى بر حق جز تو نيست.(71)
دل هاى اوليايت را اقامتگاه مشيت خود و كمينگاه اراده خويش ساخته اى و انديشه هاى آن ها را پايگاه هاى اوامر و نواهى خود ساخته اى. پس هر گاه خواسته هاى خود را بطلبى، از باطن ايشان آن نهفته ها را كه پوشيده داشته اى به جنبش در آورى و از اراده خود آنچه در پيمان ها به آن ها آموخته اى ـ به واسطه انديشه هايى كه تو را مى خوانند و با حقايق عطيه هاى تو به سوى تو دعوت مى كنند ـ بر زبانشان جارى مى سازى، و من به تعليم تو مى دانم (آن حقايق و اسرارى را) كه در برابر آن به من، و پناهنده ساختن من به آن، تنها تو مورد سپاسم هستى.

 


آثار توكل


هر يك از آموزه هاى اديان الهى، بر اساس خواست و مشيت پروردگار و بر مبناى قوانين تكوينى و تشريعى نهاده شده اند، و بنا بر حكمت خداوندى در مسير هدف خلقت آدمى نقشى ايفا مى كنند. بر اين اساس هر يك از اين تعاليم، اگر به درستى صورت پذيرد، در فرد و جامعه آثار مثبت و تكامل بخشى دارند. اين تعاليم در ابعاد وجودى آدمى تجلى مى يابند و بر روح و فكر و رفتار و حتى جسم وى اثر مى گذارند، و به تبع آن، جامعه را نيز تحت الشعاع تأثير خود قرار مى دهند. بر همين وجه، در صورتى كه ناديده انگاشته شوند، از آن جا كه در حقيقت قوانين و نواميس عالم اند، آدمى دچار كاستى و ناراستى مى شود و روح و فكر و رفتارش به بيراهه ضلال مى افتد، و به تبع آن جامعه را نيز گرفتار زوال مى سازد.
توكل نيز، كه از آموزه هاى كليدى دين به شمار مى آيد، آثار شگرف و سترگى بر فرد و جامعه دارد، و اينك به برخى از اين آثار مى پردازيم:


1. عزت، آرامش، و بى نيازى از خلق


آن كس كه بر خدا توكل ورزيده است، در حقيقت دريافته كه مسبب هر سببى خداوند است، و اگر هم اسباب و ابزار و مردمان در رفع نيازهاى او مؤثرند، تأثيرشان از آن روست كه خداوندْ خودْ چنين خواسته است: پروردگار جهان چنين اراده كرده است كه انسان ها براى درمان بيمارى خويش از طبيب كمك بگيرند و از دارو بهره ببرند. خداوند اراده فرموده كه انسان ها براى كسب روزى كار كنند و همچنين با انسان هاى ديگر تجارت و داد و ستد نمايند، و بسيارى مواقع رزق خود را از دست ديگر بندگان دريافت كنند. اما آنكه معناى توكل را به درستى دريافته است، مى داند و مى بيند كه درمانگر و روزى رسان، در واقع كسى ديگر است؛ كسى كه خود اين ابزار و اسباب و افراد را بر سر راه آدمى قرار داده است، و خود خواسته كه كارها از اين مجارى انجام پذيرد. بر اين اساس فرد متوكل در عين آنكه از اين اسباب و علل بهره مى گيرد، و از همان نواميس و قوانينى كه خداوند اراده فرموده، تبعيت مى كند، و براى رفع احتياجات خود و درمان بيمارى و كسب روزى خود و همچنين در بيشتر امور خود از خلق مدد مى گيرد، عزت خويش را محفوظ مى دارد و خود را به ورطه دريوزگى و التماس به خلق نمى افكند، «و به جاى خدا، چيزى را كه سود و زيانى به تو نمى رساند، مخوان، كه اگر چنين كنى، در آن صورت قطعا از جمله ستمكارانى، و اگر خدا به تو زيانى برساند، آن را برطرف كننده اى جز او نيست، و اگر براى تو خيرى بخواهد بخشش او را رد كننده اى نيست. آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد مى رساند و او آمرزنده و مهربان است.»(72)
چنين فرد متوكلى به هنگام سختى ـ و نيز غير از آن ـ علاوه بر تلاش براى دفع مشكلات، به فضل و رحمت و كارسازى مسبب تمام اين اسباب و مشكل گشاى حقيقى، اميد مى بندد. و ماسواى پروردگار خود را تنها به چشم وسيله مى نگرد.
در اشعار منسوب به حضرت سيدالشهدا عليه السلام آمده است:
اذا ما عضَّك الدهرُ فَلا تَجْنَحْ اِلى خلقٍ
وَ لا تَسْألْ سِوَى اللّه تعالى قاسم الرزق
فَلَوْ عِشْتَ وَ طَوَّفتَ مِن الغرب اِلى الشّرقِ
لما صادفْتَ مَنْ يَقْدِ رُ أن يَسْعَد أوْ يَشقِى(73)
آن گاه كه به سختى هاى روزگار گرفتار آمدى، به خلق خدا روى مياور، و جز از خداى متعال كه تقسيم كننده روزى هاست مخواه. اگر زنده بمانى و از غرب تا شرق عالم را بگردى كسى كه بتواند خوشبختت كند يا بدبختت بسازد نخواهى يافت.
اِغْنِ عَنِ الْمَخْلوقِ بِالْخالِقِ تَصُدُّ عَلَى الكاذبِ وَ الصادقِ(74)
خود را با توجه به آفريدگار از هر آفريده اى بى نياز كن كه در اين صورت همه راه ها[ى آزمندى] را بر هر دروغگو و راستگويى مى بندى.
كسى كه خداوند كفيل و پشتيبان اوست هرگز پايمال و ذليل نمى شود، اما كسى كه حقيقتا به خداوند توكل نكرده و امر خويش را به او واگذار نساخته است، در حقيقت پروردگار خود را به درستى نشناخته و او را باور نكرده است؛ چرا كه هر انسانى ـ به لحاظ روان شناختى ـ مايل است امر خويش را با حمايت يك مركز و منبع علم و قدرت و خيرخواهى تضمين كند و پيش برد، و همان گونه كه گذشت تنها موجودى كه ـ به طور مطلق ـ واجد اين خصوصيات است، همانا پروردگار عالم است. به هر روى، اگر كسى ايمانى وثيق در دل نداشته باشد، به درستى توكل نمى ورزد و چنين انسانى همواره اضطراب، هراس و دلهره اى جانگزا در خود احساس مى كند. او همواره نگرانِ از دست دادن آنچه ـ به خيال خود ـ تحت تملك و سلطه دارد، است. از اين روى، يكسر مى كوشد تا ديگران و بخصوص فرادستان خود را راضى نگاه دارد، و به اين ترتيب همواره خود را ـ به نوعى ـ محتاج و نيازمند و وابسته به خلق مى بيند. چنين انسانى نعمت خداداده «آزادگى و عزت» را كفران كرده است، و از آنجا كه خداوند نعمت خويش را عزيز مى دارد و آن را از ناسپاسان باز پس مى گيرد، چنين انسانى رفته رفته ذليل و فرومايه خواهد گشت.
كسى كه ايمان و توكل دارد، مى بيند كه جز خدا هيچ كس نمى تواند به او نفع يا ضررى برساند، از اين رو، هيچ گاه از مخلوق نمى ترسد و به آفريده اى چشم طمع نمى بندد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از جبرئيل پرسيد: «توكل چيست؟» جبرئيل پاسخ داد: «توكل علم به اين معناست كه مخلوقات نه مى توانند ضررى به انسان برسانند و نه مى توانند نفعى عايد انسان سازند... بنابراين، بايد از مخلوقات قطع اميد كرد و به سوى حق آورد... اگر بنده اى چنين باشد و از كسى جز حق نترسد و طمعى جز به الله نداشته باشد، در واقع توكل كرده است... .»(75)
حضرت سيدالشهدا عليه السلام مى فرمايند: «بار الها! چگونه مرا وا مى گذارى و حال آنكه مرا كفالت كرده اى و چگونه پايمال شوم در حالى كه تو ياور منى؟»(76)
امام عليه السلام همچنين مى فرمايند: «عزت و بى نيازى بيرون آمدند و به گردش پرداختند و چون با توكل برخورد كردند در آن مقيم گشتند.»(77)


2. اميدبخشى و رفع منفى نگرى و انفعال


سؤال اساسى اين است كه به چه كسى مى تواند اميدوار بود؟ موجودى كه بتوان بر او اميد بست مى بايد واجد برخى خصوصيات باشد. براى مثال اگر شخصى گرسنه است و اميد سير شدن دارد، مى بايد نزد كسى برود و از كسى اميد يارى داشته باشد كه اولاً نياز او را بفهمد و بشناسد؛ ثانيا قادر به سير كردن وى باشد؛ ثالثا خواسته او را با منافع خويش در تعارض نبيند؛ و رابعا كريم باشد و بخل نورزد.
حال، فراگرد اميد بستن را اگر از افقى برتر بنگريم، در مى يابيم كسى كه توكل مى ورزد، در همه امورِ زندگى خود بسيار اميدوار و فعال خواهد بود و به تمام حوادث با نگاهى مثبت مى نگرد. فعال است چون مى داند خداوند خواسته است انسان براى نيل به مقاصد خويش، به اختيار خود بكوشد و تلاش ورزد؛ و اميدوار است زيرا امر خويش را به كسى سپرده كه داناترين، تواناترين، داراترين، و كريم ترينِ موجودات است و همواره خيرخواه او بوده و هست. چنين نگرشى، انفعال و خمودگى و منفى بافى و نااميدى را از زندگانى انسان مى زدايد، و او را حتى در سخت ترين اوضاع و مصائب سرخوش و اميدوار نگاه مى دارد. براى نمونه، آن روز كه ابوذر رحمه الله به ربذه تبعيد مى شد، امام حسين عليه السلام او را اين گونه بدرقه كرد: «عمو جان، خداوند مى تواند اين گرفتارى ها را كه مى بينى دگرگون سازد، خدا هر روز در كارى است... از خداوند بردبارى و يارى بخواه و از آزمندى و بى تابى به او پناه ببر... .»(78)


3. شهادت طلبى و بى پروايى از مرگ


آن كس كه خود را به خدا مى سپارد، ديگر از مرگ نمى هراسد و مشتاق است همان گونه كه خدا مى خواهد بميرد: همه ستايش ها مخصوص خداست؛ آنچه او خواهد؛ و هيچ توانى جز از او نيست. مرگ همچون گردنبند دختران آويزه گردن فرزندان آدم است، و من چونان اشتياق يعقوب به يوسف ديدار گذشتگانم را چه مشتاقم؛ و شهادتگاهى برايم برگزيده اند كه آن را ديدار خواهم كرد.(79)


4. كفايت و مشكل گشايى و راهيابى


كسى كه عنان نفس و امر خويش را به پروردگارش مى سپارد همواره راه درست را خواهد يافت. حضرت سيدالشهدا عليه السلام صبح عاشورا چنين مناجات كردند: «بارالها، در هر اندوهى تكيه گاه منى و در هر سختى اميد منى،... چه بسا غمى كه در آن، دل، ناتوان و چاره، ناياب، و دوست، خوار، و دشمن، شاد، مى شد، و من آن را به درگاه تو به شكوه آورم تا از جز تو بريده و تنها به تو روى آوردم و تو گشايش دادى و آن را از من راندى...»(80)
همچنين در جاى ديگر امام عليه السلام پس از واگذارى امر به خدا مى فرمايد: «بارالها، حقا كه تو مرا از هر كس ديگرى بسنده اى و هيچ كس مرا از تو كفايت نمى كند؛ پس مرا در آنچه از آن بيم دارم از ديگرى كفايت فرما و در كارهايم برايم گشايش و روزنه خروج قرار ده... .»(81)


5. خشنودى خدا


توكل بر خدا و شناختن حق خدا و اهل بيت عليهم السلام خود مايع رضايت و خشنودى خداوندى است. امام حسين عليه السلام در منزل ذوحم، پس از نماز عصر خطاب به سپاه حرّبن يزيد رياحى، فرمودند: «... اگر به خدا توكل كنيد و حق را براى صاحبانش بشناسيد، اين موجب خشنودى خدا خواهد بود.»(82)


6. نجات از هلاكت


امام از يك فرد اعرابى پرسيدند: «آن چيست كه از هلاكت نجات مى بخشد؟» عرض كرد: «توكل».(83)


7. جلب روزى


وَاسْتَرْزَقَ الرَّحْمن مِن فَضْلِه فَلَيْسَ غَيْرَ اللّهِ مِن رازِقِ
مَنْ ظَنَّ اَنَّ النّاس يُغنُونَهُ فَلَيسَ بِالرَّحمنِ بِالواثِقِ
اَوْ ظَنَّ اَنَّ الْمالَ مِنْ كَسْبِهِ زَلَّتْ بِهِ النَّعلانَ مِنْ خالِقِ(84)
از فضل خداى بخشايشگر، روزى خويش را طلب كن كه جز خدا روزى رسانى نيست. آن كه گمان مى برد مردم او را بى نياز مى كنند به خداى رحمان اطمينان ندارد، يا آنكه گمان كند مال (ثروت)، تنها از تلاش او به دست مى آيد، دو پاپوش او، وى را از بلنداى كوهى لغزانده است.
اگر كسى در تعاليم كتاب خدا و نيز در كلمات معصومان نيك تأمل كند، و با قوانين و سنن الهى آشنا گردد درمى يابد كه مالك اصلى و حقيقى، فقط خداست. هر آنچه در آسمان ها و زمين است آفريده و متعلق به اوست. خزانه هر چيز، تماما براى او و در اختيار اوست و از آن ها به هر كس كه اراده كند و هر قدر كه بخواهد مى بخشد.
بر اين اساس همه روزى ها و ثروت ها مِلكِ خداوند و در اختيار اوست، و خداوند از طريق راه ها و سننى كه خود معين فرموده، اين نعمت ها را به بندگان ارزانى مى دارد. يكى از اين راه ها توكل به اوست. امام حسين عليه السلام درباره معناى صداى نوعى پرنده، فرمايشى دارد كه شاهد اين مدعاست: آن گاه كه مرغِ گوشت رُبا آواز سر مى دهد، چنين مى گويد: «بر خدا توكل كن، [در آن صورت [روزى داده مى شوى.»(85)
همچنين با توجه به آنچه گذشت، انفاق و سخاوت و دفع حرص و بخل را نيز مى توان از اين آموزه نتيجه گرفت:
وَ اِنْ يَكُنِ الأَرزاقُ قِسما مُقَدَّرا فَقِلَّةُ سَعي المَرْءِ في الكَسْبِ اَجْمَلُ
وَ اِنْ تَكُنِ الأَمْوالُ لِلتُّرْكِ جَمْعُهَا فَمَا بَالُ مَتروُكٍ بِه المَرءُ يَبْخَلُ(86)
اگر روزى ها تقسيم شده اند و مقدر گشته اند حريصانه در پى روزى نبودن زيباتر است، و چنانچه گردآورى اموال براى آن است كه سرانجام به ديگرانش بسپارند، پس چرا آدمى در بذل و انفاق آن بخل مى ورزد؟


8. دلاورى


شجاعت زمانى رخ مى نمايد كه آدمى براى دفاع از شيئى يا امر مطلوبى؛ مال، آبرو يا جان خويش يا عزيزان خود را به خطر افكند، و هر چه اين به خطر انداختن ـ براى دفاع از امر مطلوب ـ بزرگ تر باشد، نشان از قوت و شدت دلاورى صاحب آن دارد.
اما اين خصيصه چگونه به دست مى آيد؟ آدمى زمانى دلاور مى شود، كه در خود چنان قوه و بنيه اى داشته باشد كه در برابر تهديدگران توان هماوردى و مقابله و دفاع داشته باشد. اما آيا در طبيعت دست بالاى دست بسيار نيست؟ آيا كسى ـ نديده و نيازموده ـ مى تواند با هر هماوردى، دم از شجاعت و جگرآورى بزند؟! بر اين اساس، هيچ كس با تكيه بر قواى خود، يا پشتيبانى قدرت هاى عالم ماده نمى تواند حقيقتا در مقابل هر تهديدكننده اى دم از شجاعت و دلاورى زند ـ بخصوص اگر آنچه در ورطه تهديد قرار گرفته است، امرى مهم همچون جان آدمى باشد.
به هر روى، وجه ديگرى نيز در كار است، و آن اينكه آدمى تكيه گاهى مافوق طبيعى داشته باشد؛ تكيه گاهى كه قدرتش برتر از هر قدرتى و دستش بالاى تمام دست هاست. توكل به چنين منبع نيرويى، شجاعتى بى نهايتْ ارزانى دل انسان مى كند،(87) و چنين كسى از هيچ مخلوقى نمى هراسد. بازتاب چنين شجاعتى در چهره حضرت سيدالشهدا عليه السلام در برابر انبوه لشكر كوفيان چنين جلوه مى كند: «.... هر كه پيرويم كند، از رهيافتگان است و هر كه سرپيچيم كند از هلاك شوندگان؛ و همه شما سرپيچى مى كنيد و ناشنواييد؛ زيرا شكم هايتان از حرام پر شده است و بر دل هايتان مهر زده شده است...؛ پس بى درنگ شريكان خود را گرد آورديد و همه به پيكار من آييد و مهلتم ندهيد كه من بر خداوند، كه پروردگار همه است توكل دارم. هيچ جنبنده اى نيست مگر آن كه او پيشانى اش را در دست دارد... .»(88)
و از همين قبيل است روحيه شهادت طلبى و بى پروايى از مرگ، كه بالاترين مرتبه شجاعت و دلاورى به شمار مى رود. اين مرتبه نيز در وجود بى مثال سيدالشهدا عليه السلام جمع است: «همه ستايش ها مخصوص خداست؛ هر آنچه او خواهد؛ و هيچ توانى جز او نيست. مرگ همچون گردن بند، آويزه گردن فرزندان آدم است، و من چونان اشتياق يعقوب به يوسف، ديدار گذشتگانم را چه مشتاقم! و شهادت گاهى برايم برگزيده اند، كه آن را ديدار خواهم كرد.(89)


9. دفع شر شياطين و دسيسه گران


امام حسين عليه السلام در مقابل لشگر عمر سعد با خداوند چنين گفت: «... حقّا كه قوم، ما را فريب دادند و تكذيب كردند و مخذول نمودند، و تو پروردگار مايى؛ بر توكل كرده، نزد تو انابه مى كنيم و بازگشت همه به سوى توست.»(90
حضرت امام حسين عليه السلام براى پنهان ماندن از شر دشمنان چنين دعا فرمودند: «اى آنكه شأن او كفايت است، و سراپرده او نگهدارى است؛ اى آنكه اوست مقصود و سرانجام؛ اى برطرف كننده بدى ها و ناخوشى ها و زيان ها. آزار همه عالميان را، از جنيان و آدميان... بر طرف نما. بار الها، مرا در سپاه خود، در حفاظ و حزب خود و در پوشش و سايه خود از هر شيطان سركش و دشمن كمين كرده و فرومايه و ستيزه جو و ناساز ناسپاس و حسود نگاه دار. به نام خدا شفا مى جويم و به نام خدا كفايت مى طلبم و بر خدا توكل مى كنم و از او كمك مى خواهم و به مدد او پيروزى مى جويم و بر هر ستمگرى كه ستم كند و به هر سر به هوايى كه بيداد نمايد و بر هر سياه بختى كه در كوبد و بر هر ملامتگرى كه سرزنش كند. پس خدا بهترين نگهبان است، و او رحم كننده ترين رحم كنندگان است.(91)


10. تقويت صبر


نتيجه رضامندى از خواست خداوند و سپردن امر به او، صبرِ «زينب گونه» است. شب عاشورا، امام حسين عليه السلام خواهر بزرگوارشان را اين گونه دلدارى دادند: «خواهر گرامى ام، تقواى خدا پيشه ساز و خود را به صبر خداوندى بسپار... .»(92)

 

 

نويسنده:عليرضا تاجيك

 

 

 

 

••• پى نوشت ها:


1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 4، ص 247.
2ـ همان، ج 23، ص 108.
3ـ همان، ج 102، ص 214.
4ـ احمد بن الحسين، ابى الفارس، معجم مقاييس اللغه، ج 6، ص 136.
5ـ حسن مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن، ج 13 و 14، ص 192 و 193.
6ـ سيد محمدحسين طباطبايى، تفسير الميزان، ج 11، ص 199.
7ـ ر.ك: همان.
8ـ همان.
9ـ بطرس بستانى، محيط المحيط، ص 983.
10ـ حسن مصطفوى، التحقيق فى كلمات القران، ج 13 و 14، ص 199.
11ـ صافات: 164 / نهج البلاغه، خطبه اول.
12ـ هود: 7 / كهف: 7.
13ـ ذاريات: 56؛ «اَيُهَا النّاسِ اِنَّ اللّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ ما خَلَقَ الْعِبادَ اِلاّ لِيَعْرِفُوهُ فَاِذا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ...»؛ هان اى مردم، همانا خداوند بندگان را جز براى اين كه به او معرفت يابند نيافريد. پس هر گاه او را بشناسند او را مى پرستند... . (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 5، ص 312.)
14ـ هود: 118، 119.
15ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 85، ص 214 / سيدبن طاووس، مهج الدعوات، ص 48.
16ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 98، ص 216.
17ـ همان.
18ـ همان
19ـ همان.
20ـ بقره: 256.
21ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 98، ص 225.
22ـ همان، ج 83، ص 313. اين عبارت همچنين يادآور حديثى است كه در آن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از جبرئيل مى پرسند توكل چيست؟ جبرئيل پاسخ دادند: توكل علم به اين معناست كه مخلوقات نه مى توانند ضررى به انسان برسانند نه مى توانند نفعى عايد او سازند؛ بنابر اين از مخلوقات بايد قطع اميد كرد و به سوى حق تعالى روى آورد. اگر بنده اى چنين باشد و از كسى جز حق نترسد و طمعى جز به الله نداشته باشد در واقع داراى توكل است. (معانى الاخبار، ص 261.)
23ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 2، ص 62.
24ـ «اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَى ءٍ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَى ءٍ وَكيلٌ» (زمر: 62).
25ـ «وَسِعَ رَبُّنَا كُلَّ شَى ءٍ عِلما عَلَى اللّهِ تَوَكَّلنَا» (اعراف: 89).
26ـ «وَ مَنْ يَتَوَكَّلَ عَلَى اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ» (انفال: 49).
27ـ «اِنّي تَوَكَلْتُ عَلَى اللّهِ رَبّي وَ رَبَّكُمْ» (هود: 56).
28ـ «قُل هُوَ الرَّحمنُ آمَنّا بِهِ وَ عَلَيهِ تَوَكَّلنا» (ملك: 29).
29ـ «لاَ اِلهَ اِلاَّ هُوَ عَلَيهِ تَوَكَّلتُ» (رعد: 30).
30ـ «وَ مَا لَنَا اَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللّهِ وَ قَدْ هَدينا سُبُلَنَا» (ابراهيم: 12).
31ـ «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَاِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حكيمٌ» (انفال: 49).
32ـ «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسبُهُ» (طلاق: 3).
33ـ «وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَىِّ الَّذي لاَ يَمُوتُ» (فرقان: 58).
34ـ «وَ اِلَيهِ يُرْجَعُ الاُمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدهُ وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ» (هود: 123).
35ـ «لَهُ مَا فِى السَّمواتِ وَ مَا فِى الأَرضِ وَ كَفَى بِاللّهِ وَكيلاً» (نساء: 171.
36ـ همين مقاله ص 1.
37ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 98، ص 225 / على بن موسى ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص 348.
38ـ ابن شعبه، حسن بن على، تحف العقول، ص 173 / محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 4، ص 201.
39ـ ابراهيم كفعمى، بلدالامين، ص 254.
40ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 85، ص 234.
41ـ همان، ج 98، ص 225 / على بن موسى ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص 348.
42ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 60، ص 372 / على بن موسى ابن طاووس، پيشين، ص 339.
43ـ همان، ج 60، ص 372 / على بن موسى ابن طاووس، پيشين، ص 359 / ابراهيم كفعمى، پيشين، ص 251.
44ـ على بن موسى بن طاووس، پيشين، ص 334 / ابراهيم كفعمى، پيشين، ص 255.
45ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 98، ص 227.
46ـ اعراف: 96.
47ـ يوسف: 53.
48ـ اسراء: 11.
49ـ شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، دعاى عرفه.
50ـ همان.
51ـ همان.
52ـ همان، و نيز شاهد ديگر بر اين مدعا اين فرموده امام است: «لاَ تُجَاهِدْ فِى الرِّزْقِ جَهادَ المُغالِبِ وَ لاَ تَتَّكِلْ عَلَى الْقَدْرِ اِتِّكالَ مُسْتَسْلِمٍ فَاِنَّ اِبْتِغَاءَ الرِّزقِ مِن السُّنَّةِ و الإِجمَال في الطَّلَبِ مِن العِفَّةِ؛ «در طلب روزى ستيزه گرانه تلاش مكن و بر قدر همچون واگذار كننده بى اختيار تكيه مزن؛ زيرا در جست وجوى روزى برآمدن از سنت است و خلاصه جويى از عفت...» (اعلام الدين، ص 428 / ابن اعصم كوفى، الفتوح، ج 5، ص 11.
53ـ حسين بن محمدتقى نورى، مستدرك الوسايل، ج 6، ص 197 / محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 94، ص 321 / محمدبن يعقوب كلينى، قرب الاسناد، ص 73.
54ـ سيد محمدحسين طباطبائى، ترجمه الميزان، ج 11، ص 296.
55ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 98، ص 226 / على بن موسى ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص 346.
56ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 86، ص 313.
57ـ جبيش بن ابراهيم ابوالفضل، وجوه قرآن: تفليسى، ص 309.
58ـ نصيرالدين طوسى، اوصاف الاشراف، ص 97.
59ـ حسن مصطفوى، التحقيق فى كلمات القران، ج 13 و 14، ص 192 و194.
60ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 86، ص 313.
61ـ نصيرالدين طوسى، اوصاف الاشراف، ص 91.
62ـ محمدبن مكرم ابن منظور، السان العرب، ج 12، ص 259 ـ 289.
63ـ حسن مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن، ج 13 و 14، ص 194.
64ـ نصيرالدين طوسى، اوصاف الاشراف، ص 91.
65ـ همان، ص 91 و 92. همچنين درباره مراتب تسليم ر.ك.به: مرتضى مطهرى، عدل الهى، ص 266 / حسن مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن، ج 5، ص 215ـ217.
66ـ نوراللّه حسنى مرعشى، احقاق الحق، ج 11، ص 511.
67ـ محمدمهدى حائرى، معالى السبطين، ج 1، ص 246 / محمدتقى سپهر، ناسخ التواريخ، ج 2، ص 122 / فاضل دربندى، اسرار الشهاده، ص 247.
68ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 83، ص 313.
69ـ حسن مصطفوى، التحقيق فى الكلمات القرآن، ج 9، ص 158 ـ 159 / همان، ج 13 و 14، ص 192 ـ 194.
70ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 95، ص 226 / على بن موسى ابن طاووس، پيشين، ص 349.
71ـ همان، ج 85، ص 214 / سيد بن طاووس، مهج الدعوات، ص 48.
72ـ يونس: 106و107.
73ـ قلى بن عيسى الاربلى، كشف الغمه، ج 2، ص 35 / محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 78، ص 123 / محسن الامين، اعيان الشيعه، ج 1، ص 621.
74ـ ابوالفداء ابن كثير دمشقى، البدايه و النهايه، ج 8، ص 228 / محسن الامين، اعيان الشيعه، ج 1، ص 621.
75ـ معانى الاخبار، ص 261.
76ـ شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، دعاى عرفه.
77ـ حسين بن محمدتقى نورى، مستدرك الوسائل، ج 11، ص 218.
78ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 22، ص 412.
79ـ همان، ج 44، ص 366.
80ـ حسين بن محمدتقى نورى، مستدرك الوسائل، ج 11، ص 112.
81ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 86، ص 313.
82ـ محمدبن على ابن اعصم كوفى، الفتوح، ج 5، ص 87 / ابو جعفر محمدبن جرير طبرى، تاريخ، ج 3، ص 306.
83ـ محمدبن محمد سبزوارى، جامع الاخبار و الآثار، ص 160 / محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 44، ص 196.
84ـ ابوالفداء ابن كثير دمشقى، البداية و النهايه، ج 8، ص 128 / محسن الامين، اعيان الشيعه، ج 1، ص 921.
85ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 64، ص 28، ح 8.
86ـ همان، ج 45، ص 49.
87ـ محمدبن محمدبن سبزوارى، جامع الاخبار، 321/904.
88ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 45، ص 8ـ9.
89ـ همان، ج 44، ص 366.
90ـ همان، ج 45، ص 10.
91ـ همان، ج 94، ص 374.
92ـ يا اُخَىَّ اِتَّقى الله و تُعزى بعزاء الله.


منبع : سایت راسخون
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


 
نظرات کاربر




گزارش خطا  

^