فارسی
پنجشنبه 06 ارديبهشت 1403 - الخميس 15 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

عُمَر و حضرت امام حسين(ع)

عُمَر و حضرت امام حسين(ع)

امام حسين عليه السلام در دل، اندوهي فراوان و غمي جانکاه داشت از آن که جايگاه پدرش را غصب نموده بود و اين امر، عنصري از عناصر ناخرسندي و دل آزردگي براي آن حضرت به وجود آورد و با آگاهي تمام، احساس تلخکامي مي نمود در حالي که در سن و سال آغازين خود بود.
مورخان مي گويند: روزي عمر بالاي منبر به خطبه مشغول بود که ناگهان حسين را ديد که به سوي او از منبر بالا مي رفت و فرياد بر مي آورد: «پايين بيا، از منبر پدرم پايين بياوبه سوي منبر پدرت برو».
عمر مبهوت شد و حيرت بر او مستولي گشت و گفته اش را تصديق کرد و گفت: «راست گفتي، پدرم منبري نداشته است».
پس اورا گرفت و در کنار خويش نشاند و شروع کرد به تحقيق درباره اينکه چه کسي اين مطلب را به او دستور داده و به او گفت: «چه کسي تو را ياد داده است؟».
امام فرمود: «به خدا قسم! هيچ کس به من ياد نداده است» (1) .

احساسي پر از رنج از هوشي سرشار و ادراکي گسترده سربر آورده بود. آن حضرت به منبر جدش نگريست، منبري که سرچشمه نور و آگاهي بود و ديد که شايسته نيست پس از آن حضرت، کسي جز پدرش، پرچمدار علم و حکمت در زمين، از آن منبر بالا رود.
مورخان مي گويند: عمر به حضرت امام حسين عليه السلام بسيار توجه داشت و از او خواسته بود که هرگاه مطلبي براي او پيش آيد به نزد وي برود. روزي به سوي وي رفت و او را در جلسه اي محرمانه با معاويه يافت و پسرش عبداللَّه را ديد و از وي اجازه خواست، ولي به او اجازه اي داده نشد، پس همراه وي بازگشت. روز بعد، عمر آن حضرت را ديد و به او گفت: «اي حسين! چه چيزي مانع شد که نزد من نيايي».

امام فرمود: «من آمدم در حالي که تو بامعاويه به جلسه محرمانه نشسته بودي، پس همراه ابن عمر بازگشتم».
عمر گفت: «تو از ابن عمر شايسته تر بودي؛ زيرا آنچه را بر سرما مي بيني، خداوند و پس از او شما بر سر ما قرار داده ايد» (2) .
سياست وي اقتضا داشت که با حسن و حسين عليهما السلام دو سبط پيامبر صلي الله عليه و آله با تکريم فراوان برخورد نمايد، پس براي آنها سهمي از غنايم مسلمين قرارداد.
روزي جامه هايي از بافت رنگ آميزي شده يمن به وي رسيد و آنها را تقسيم کرد و آن دو را فراموش نمود. پس به عامل خود در يمن نوشت که دو جامه برايش بفرستد و او برايش فرستاد و آنها را بر آن دو پوشانيد.
عمر، عطاي آنهارا مانند پدرشان قرارداده و آنهارا به قسمت اهل بدر که
پنج هزار بود، ملحق کرده بود. (3) .
از امام حسين عليه السلام مطلبي در خصوص روزگار عمر به ما نرسيده است جز آنچه بيان نموديم و علت آن به گوشه گيري حضرت امام امير المؤمنين و فرزندانش از دستگاه حکومتي بر مي گردد که کناره گيري از آن قوم و عدم شرکت در هيچ امري از امور آنان را ترجيح داده بودند؛ زيرا دلهايشان مالامال از حزن و اندوهي عميق بود و امام حزن و اندوه خود را در بسياري از مواضع اعلام کرده بود.
مورخان مي گويند: براي عمر مشکلي پيش آمد که در رهايي از آن سرگردان ماند. آن را بريارانش عرضه داشت و به آنها گفت: در اين امر، چه مي گوييد؟
گفتند: تو مرجع و جايگاه رفع مشکلات هستي.
اين امر اورا خشنود نساخت و گفته خداي تعالي را تلاوت کرد که مي فرمايد: «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ و َقُولُوا قَوْلاً سَديداً» (4) .
«اي کساني که ايمان آورده ايد! از خدا بترسيد و گفته اي شايسته بگوييد».
سپس به آنها گفت: «به خدا سوگند من و شما مي دانيم که مرجع آن و آگاه در مورد آن کجاست».
گفتند: گويي که فرزند ابوطالب را در نظر داري.
عمر گفت: «من جز او به کجا روم و آيا آزاده زني چون اورا آورده است؟».
گفتند: اي امير المؤمنين! چرا اورا فرا نمي خواني؟
عمر گفت: آنجا که بزرگ منشي از بني هاشم و برتري از علم و
خويشاوندي از رسول خدا صلي الله عليه و آله است، به سوي او مي روند نه اينکه او بيايد، برخيزيد تا نزد او برويم.
آنان همگي به سوي آن حضرت شتافتند و او را در زمين ديوار کشيده شده اي متعلق به وي يافتند که شلواري بر تن داشت و بر بيل خود تکيه داده بود و آيه: «اَيَحْسَبُ الْاِنْسانُ أنْ يُترَکَ سُدي» (5) .
«آيا انسان گمان مي کند که بيهوده رها مي شود». تا آخر سوره را مي خواند و قطرات اشکش برگونه هايش مي غلطيد. آن قوم همگي به گريه افتادند. پس خاموش شدند و عمر درباره مشکلي که برايش پيش آمده بود از آن حضرت سؤال کرد و حضرت به وي پاسخ داد.
پس عمر به او گفت: به خدا قسم! حق، تورا خواست ولي قوم تو نخواستند.
حضرت فرمود: اي ابوحفص! از اينجا و آنجا چيزي نگو، آنگاه قول خداي تعالي را تلاوت کرد که مي فرمايد: «اِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ کانَ ميقاتاً» (6) .
«روز جدايي وعده گاه باشد».
عمر، متحير ماند و مبهوت شد و دست خودرا بر دست ديگر نهاد و از آنجا خارج شد در حالي که گويي به خاکستر مي نگريست. (7) .

 

پی نوشت:

(1) الاصابة 333:1.
(2) همان. ابن عساکر، ترجمة امام الحسين، ص201 - 200.
(3) ابن عساکر، ترجمة الامام الحسني، ص203 - 202.
(4) احزاب : 70.
(5) قيامت : 36.
(6) نبأ : 17.
(7) شرح نهج البلاغه 80 - 79: 12.


منبع : سایت عاشورا
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


 
نظرات کاربر




گزارش خطا  

^