فارسی
سه شنبه 04 ارديبهشت 1403 - الثلاثاء 13 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

جسارتهاى ابن زياد به سر مطهر امام حسين عليه السلام

ابن زیاد در میان مردم اعلام عمومى نمود و اذن عام داد تا نزد او آیند مردم جمع شدند، سپس فرمان داد تا سر مقدس امام حسین را حاضر کردند،
سر را آوردند، همینطور به آن سر مطهر نگاه مى کرد و مى خندید، و با چوبدستى که در دستش بود به لب و دندان سیدالشهداء اشاره مى کرد و مى گفت : زیبا دندانى دارد،
زید ابن ارقم که از صحابه پیامبر است در مجلس بود، وقتى دید عبیدالله از این عمل خود دست بردار نیست ، صدا زد، چوبدستى را از این لب و دندان بردار، سوگند به خدائى که جز او خدائى نیست ، خودم دیدم که لبهاى پیامبر بر این دو لب و مى بوسید، سپس سر به گریه گذارد.
تا چند زنى ظالم چوب این لب عطشان را         بردار از این لبها این چوب خزیران را
آخر نه تو را این سر مهمان بود اى کافر         تا چند روا دارى آزردن مهمان را
در نزد تو تقصیرش جز خواندن قرآن نیست         با چوب نیازارد کس ‍ قارى قرآن را
بهر چه زنى هى چوب بر بوسه گه احمد         او بوسه مدام از مهر زد این لب و دندان را
تا چند کنى ظالم خون دل دل اطفالش         منماى پریشان تر این جمع پریشان را
ابن زیاد ملعون گفت : خدا چشمهایت را بگریاند، اگر نه این است که پیرو بى عقل شده اى گردنت را مى زدم ، زید برخاست و رفت ، وقت رفتن گویند سخنى گفت که اگر ابن زیاد مى شنید او را مى کشت ، او گفت : ملک عبد عبدا فاتخذهم تلدا مرحوم شعرانى گوید: ترجمه این جمله در فارسى همانند مثلى است که گویند: مرده را که رو بدهى کفن خود را آلوده مى کند، یعنى بنى امیه حد نگه نداشتند،
سپس ادامه داد: اى گروه عرب شما بعد از این برده هستید، پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه را امیر خود کردید، او نیکان شما را مى کشد و بدها را بنده خود کند، به ذلت تن دادید، دور باد آن که به ذلت رضا داد(۱).
طبق برخى از روایات مالک ابن انس یا انس بن مالک نیز اعتراض کرد و حدیث پیامبر را خواند و ابن زیاد گفت : روزى در مقابل روز بدر!! قیس ابن عباد نزد ابن زیاد بود، به قیس گفت : راجع به من و حسین چه مى گوئى ؟ قیس گفت : جد او و پدر و مادر او روز قیامت او را شفاعت مى کنند، جد تو و پدر و مادرت هم تو را شفاعت مى کنند!! ابن زیاد خشمگین شد و او را از مجلس بیرون کرد.
هشام ابن محمد گوید: ابن زیاد کاهنى داشت ، به ابن زیاد گفت : برخیز و پاى خود را بر دهان دشمنت بگذار، سپس کارى کرد که قلم از نوشتن آن شرم دارد، شاعرى به عربى گفته است که :
چوب منبر پیامبر را احترام مى کنند، اما اولاد پیامبر در زیر پاى آنان است
خداى جزاى خیر دهد مختار را که از ابن زیاد انتقام گرفت وقتى سر ابن زیاد را نزد مختار آوردند، او مشغول غذا خوردن بود، خداوند را بر پیروزى سپاس نمود، و گفت : سر حسین ابن على را در حالى که او غذا مى خورد نزد ابن زیاد نهادند، الان سر ابن زیاد را نزد من در وقت غذا آورده اند، وقتى از غذا فارغ شد، برخاست با کفش پا بر صورت ابن زیاد گذارد، سپس کفنش را نزد غلامش انداخت و گفت : این را بشوى که بر صورت کافر نجسى قرار دادم .
در کتاب حبیب السیر آمده است که چون سر مقدس امام حسین را نزد ابن زیاد آوردند، آن را برداشته بر او و موى او مى نگریست ، ناگاه لرزه بر دست شومش افتاد، آن سر مکرم را بر روى ران خود نهاد، قطره اى خون از آن چکید، از جامه هاى آن ملعون درگذشت و رانش را سوراخ کرد، بطوریکه زخم و بدبو شد، جراحان هر چه تلاش کردند، معالجه نشد، به ناچار ابن زیاد همواره با خود مشک بر مى داشت تا بوى بد ظاهر نشود.(۲)
اى چرخ غافلى که چه بیداد کرده اى         وز کین چه ها در این ستم آباد کرده اى
در طعنت این بس است که عترت رسول         بیداد کرده خصم و تو امداد کرده اى
اى زاده زیاد نکرده است هیچگه         نمرود این عمل که تو شداد کرده اى
بهر خسى که بار درخت شقاوت است         در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده اى
با دشمنان دین نتوان کرد آنچه تو         با مصطفى و حیدر و اولاد کرده اى
حلقى بود که بوسه گه مصطفى مدام         آزرده اش به خنجر فولاد کرده اى
ترسم تو را دمى که به محشر در آورند         از آتش تو دود به محشر در آورند
سپس خاندان عترت و اهل بیت سیدالشهداء را بر مجلس ابن زیاد وارد کردند، دختر امیرالمؤ منین زینب کبرى در حالى که بدترین لباس خویش را به تن داشت به صورت گمنام در میان کنیزانش وارد مجلس شد و در گوشه اى نشست ، ابن زیاد گفت : این گوشه نشین که همراه زنان است کیست ؟ حضرت جوابى نداد، بار دوم و سوم تکرار کرد، یکى از کنیزان گفت : شکر خداى را که شما را رسوا کرد و کشت و افسانه شما را دروغ ساخت ، زینب کبرى فرمود: شکر خداى را که ما به پیامبر گرامى داشت ، و ما را از پلیدى پاک نمود، پاک کردنى ، همان انسان فاسق رسوا مى شود و شخص فاجر دروغ مى گوید و او ما نیستیم ، دیگرى است ، و الحمدالله ، ابن زیاد گفت : کار خدا را با خاندان خود چگونه دیدى ؟ حضرت فرمود: خداوند کشته شدن را بر آن ها نوشت و به سوى آرامگاه خود شتافتند، و طبق روایتى فرمود: من جز زیبائى ندیدم اینان گروهى بودند که خداوند کشتن شدن را بر آن ها نوشت و به سوى آرامگاه خود شتافتند و بزودى خداوند میان تو و آنها جمع مى کند، و با هم احتجاج خواهید کرد، بنگر چه کسى رستگار است اى پسر مرجانه ، مادرت به عزایت نشیند.
ابن زیاد خشمگین گردید، عمرو ابن حریث وساطت کرد و گفت : این زن است و زن را به سخن مؤ اخذه نشاید،
ابن زیاد بگفت : از گردن کشى بزرگ تو و خویشان تو عقده اى داشتم خداوند دلم را خنک کرد، از این سخن دل دختر امیرالمؤ منین شکست و گریان شد سپس فرمود: سرور مرا کشتى و خاندان مرا بر انداختى ، فرع مرا بریدى و ریشه مرا کندى ، اگر شفاى تو در این بود، شفا یافته اى ، ابن زیاد گفت : این گونه سخن قافیه بافى است پدر او هم شاعرى خوش قافیه بود، حضرت فرمود: زن را با قافیه چه کار؟ سرم گرم کار دیگر است از سوز سینه چیزى بر زبانم جارى شد،
ابن زیاد متوجه امام سجاد شد، پرسید: تو کیستى ؟ حضرت فرمود: من على ابن حسین هستم ، ابن زیاد گفت : مگر خداوند على ابن حسین را نکشت ؟ حضرت فرمود: خداوند وقت مرگ جانها را مى گیرد.
ابن زیاد خشمگین شد و گفت : تو هنوز جرات جواب دادن به مرا دارى ؟ ببرید او را و گردنش را بزنید، اینجا بود که زینب کبرى خود را بحضرت سجاد آویخت و فرمود: اى پسر زیاد، آنچه از خون ما ریختى بس است و حضرت را در آغوش گرفت بخدا هرگز از او جدا نشوم ، اگر خواستى او را بکشى مرا هم با او بکش ،
ابن زیاد نگاهى به حضرت زینب و امام سجاد انداخت سپس گفت : خویشى عجیب است ، بخدا که این زن دوست دارد که او را با وى بکشم ، او را رها کنید، آنچه دارد (از بیمارى ) او را کافى است .(۳)
آنگاه دستور داد اسیران را در کوچه و بازار بگردانند، سر مقدس امام حسین علیه السلام نیز با آنها بود، زید ابن ارقم گوید: سر سیدالشهداء بر نیزه اى بود من در اتاق بالا بودم ، وقتى سر مقابل من رسید، شنیدم قرآن مى خواند و مى گوید: ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجبا، مو بر بدنم راست شد، صدا زدم سر مطهر تو اى پسر پیامبر و کار تو بخدا عجیب تر است ، عجیب تر است .
سپس اسیران را به زندان بردند، و ابن زیاد به منبر رفت و سخنرانى کرد و در آن به سیدالشهداء و حضرت على علیه السلام جسارت کرد، عبدالله ابن عفیف ، برخاست و به ابن زیاد پرخاش کرد، ابن زیاد این پیرمرد نابینا را طى جریانى که در تاریخ آمده است به شهادت رساند.
سپس سر مطهر سیدالشهداء و سایر شهدا را با عده اى به نزد یزید فرستاد.


نویسنده:سید محمد نجفی یزدی

 

 

 

 

پی نوشت:
۱- نفس المهموم .
۲- نفس المهموم .
۳- نفس المهموم از ارشاد.

 


منبع : کتاب اسرار عاشورا
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


 
نظرات کاربر




گزارش خطا  

^