فارسی
پنجشنبه 09 فروردين 1403 - الخميس 17 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تجلی رحمانیت و رحیمیت در محبت پروردگار


رحمت الهی - شب چهارم یکشنبه (2-6-1399) - محرم 1442 - حسینیه حضرت ابوالفضل (ع) - 21.48 MB -

رحمانیت، جلوۀ فراگیر رحمت پروردگاردعاهای ابراهیم(ع) به درگاه الهیموانع اجابت دعاجلوۀ رحمانیت پروردگار در کلام وحی-دعای ابراهیم(ع) برای اهل مکهگشایش درهای رحمت الهی در پرتو احسان و انفاق کُددهی قرآن برای تمام برنامه‌های زندگیدو حکایت شنیدنی از شجاعت علما در برابر زورگویان تاریخ -سید صالح و مقابله با شیخ خزعل انگلیسیپروردگار، عهده‌دار روزی همۀ جنبندگانتوفیق توبه به بندگان در جلوۀ رحیمیت پروردگارفقر و نیاز انسان در برابر پروردگارکلام آخر؛ دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو بستم

بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

رحمانیت، جلوۀ فراگیر رحمت پروردگار

برای خداوند در رابطهٔ با رحمت، مهربانی و محبتش دو تجلی بیان شده است. البته مطالبی که در بیشتر تفاسیر قرآن آمده، بر روایات تکیه دارد. یک تجلی، تجلی رحمانیت است که ظهور و تحقق این تجلی نسبت به کل عالم، فراگیر است؛ اول دعای کمیل هم می‌خوانیم: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِرَحْمَتِکَ الَّتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ» خداوند با این جلوهٔ رحمانیت، نسبت به تمام موجودات کارگردانی می‌کند. به چه معنا؟ هر صنفی از موجودات، رزق مناسب با وجودشان دارند که خدا آن را تأمین می‌کند و استثنا هم ندارد. سفره‌ای است که به قول سعدی، عمومی است: 
ادیم زمین سفرهٔ عام اوست ××××××× بر این خوان یغما، چه دشمن، چه دوست
حالا شعر سعدی که شعر بسیار عالی‌ای است؛ چون سعدی منبری بوده و سی سال هم درس خوانده، خیلی از کشورها را هم رفته و دیده است؛ به قول خودش، هرجا رفتم، با عالم، دانشمند یا عارفی، نشست‌وبرخاست کرده‌ و چیزی یاد گرفته‌ام. سعدی آدم‌های خیلی بزرگی را در دورهٔ عمرش دیده که سی سال هم طول کشیده است، بعد به شیراز برمی‌گردد و دیگر تا آخر عمرش، یعنی 110 سالگی در آنجا می‌ماند. قدرت ادبی‌اش هم کم‌نظیر بوده، لذا ماندگار شده است. سال اول گلستان را می‌نویسد و سال دوم هم بوستان را می‌نگارد که مرکّب از قصاید، غزلیات، غزلیات قدیم و مثنویاتش در ده باب است. 

دعاهای ابراهیم(ع) به درگاه الهی

این شعر سر جای خودش، شعر بسیار عالی و درستی است؛ ولی این جلوهٔ رحمانیت را که عام است، یعنی هیچ‌کس را از این دایرهٔ رحمانیت بیرون نمی‌کند، هر کس که باشد، حالا بیایید در قرآن، سورهٔ مبارکهٔ بقره ببینیم. قول، قول قهرمان توحید، قول ابراهیم(ع) و پدر انبیاست؛ ولی خدا این قول را قبول نکرد. شاید تعریف‌هایی که خدا در قرآن مجید از ابراهیم(ع) کرده، بیش از تعریف‌هایی باشد که از دیگر انبیا کرده است. برای ایوب(ع)، فقط چند آیه در یک سوره دارد یا برای زکریا(ع) و حضرت یحیی(ع) چند آیه دارد؛ اما راجع‌به ابراهیم(ع)، از سورهٔ بقره شروع شده تا جزء آخر قرآن ادامه دارد. 


-عظمت و گستردگی وجود ابراهیم(ع) نزد پروردگار

این آدم این‌قدر عظمت و گستردگی وجود داشت، ولی خدا یک‌جا قولش را قبول نکرد. ابراهیم(ع) درخواستی کرد و پروردگار فرمود که نمی‌شود؛ حالا آیه را ببینید: «وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَٰذَا بَلَدًا آمِنًا»(سورهٔ بقره، آیهٔ 126) خدایا این شهر، یعنی مکه را کاملاً امنیت بده. وقتی ابراهیم(ع) خانهٔ کعبه را در مکه ساخت، هیچ‌کس نبود، فقط بیابان بود و کعبه داخل دره بود، اطرافش هم کوه بود. کنار این کعبه هم، مسجدالحرام، صفا و مروه بنا شد و روی احترام به کعبه، شعائر و مناسک حج، از پروردگار درخواست کرد که خدایا! این منطقه را کاملاً امنیت بده. 


-مکه، منطقۀ امن الهی و عاری از جنگ

می‌دانید جنگ در مکه حرام است؛ پیغمبر(ص) سیزده سال در معرض انواع شکنجه‌ها بودند، اما اجازهٔ جنگ در آن منطقه نداشتند. یزیدیان می‌خواستند امام حسین(ع) را در مکه بکشند؛ یعنی به‌دستور یزید، سی نفر را مُحرِم کردند و شمشیر زیر اِحرام بستند تا وقتی امام به طواف می‌آیند، این سی نفر با شمشیرهای زیر احرام به حضرت حمله کنند و امام را شهید کنند. البته طواف امام، طواف مستحب بود؛ چون حضرت در روز هشتم از مکه بیرون آمدند و اصلاً نیت حج نکرده بودند. ایشان مسافر بودند و می‌خواستند از مکه بروند؛ اینکه می‌گویند حضرت حج خودشان را به عمره بدل کردند، یک دروغ است. حضرت حج عمره به‌جا آورده بودند، اما مُحرِم به احرام حج نشده بودند؛ چون هنوز وقت حج تمتع هم نیامده بود. حج تمتع از ساعت دوازده ظهر روز نهم تا روز دوازدهم منا است. اصلاً امام مُحرِم نشدند و به احترام کعبه و مسجدالحرام که نباید خونی در اینجا ریخته بشود، بیرون رفتند. 


-آگاهی ابراهیم(ع) به درخواست از خدا

این خواستهٔ اول ابراهیم(ع) از خداوند بود: «اجْعَلْ هَٰذَا بَلَدًا آمِنًا». حضرت ابراهیم(ع) دعاهای عجیبی دارد؛ اگر کسی حوصله کند و این دعاها را از کل قرآن جدا و تفسیر کند، چیز معرکه‌ای می‌شود. ابراهیم(ع) دعا کردنِ الهی‌مسلک را به انسان یاد داده است که وقتی دعا می‌کند، چه‌چیزی از پروردگار بخواهد. خودتان هم می‌توانید کلمهٔ ابراهیم را جست‌وجو کنید و آیاتش را با یک ترجمهٔ خوب ببینید؛ ببینید که این مرد بزرگ الهی، چه درخواست‌هایی از خدا داشته است. این خیلی مهم است! ابراهیم(ع) عالم به این بود که چه‌چیزی از خدا بخواهد؛ این خیلی ارزش است که آدم آگاه باشد چه چیزی بخواهد. 

موانع اجابت دعا

آدمی که ناآگاه باشد، یک‌وقت از خدا چیزی می‌خواهد که مستجاب نمی‌شود، دلگیر می‌شود و می‌گوید: این علما به ما گفته‌اند و در کتاب‌هایشان هم هست که قرآن می‌گوید: «اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکمْ»(سورهٔ غافر، آیهٔ 60) دعا کنید، من مستجاب می‌کنم؛ پس چرا وقتی ما دعا می‌کنیم، مستجاب نمی‌شود؟ یا دعای ما دعا نیست یا شرایط دعاکننده، شرایط درستی نیست؛ مثلاً در کتاب شریف «اصول کافی» است: کسی که دعای درست می‌کند، نه دعای غلط و بیجا، ولی مستجاب نمی‌شود، این چند علت دارد: 


الف) خوردن مال حرام

یک علتش این است که حرام در بدن اوست؛ یا ربا خورده، یا مال غصبی و دزدی خورده، یا رشوهٔ حرام خورده و این نمی‌گذارد دعا مستجاب شود. 


ب) ظلم به دیگران

یک علت مستجاب نشدن دعا، ظلم است؛ مردی دعا می‌کند و هرچه منتظر می‌شود، دعا مستجاب نمی‌شود. اگر آمد و پرسید، باید این را به او یاد داد که تو به همسرت، بچه‌هایت و رفیق‌هایت ظلم می‌کنی، در خرید‌وفروشت با مردم ظلم می‌کنی و دعای تو مستجاب نمی‌شود. 


ج) ارتباط نداشتن با ابی‌عبدالله(ع)

من فتوایی هم از عالم بزرگی دیدم که دویست سال پیش در اردبیل زندگی می‌کرده است؛ البته باید به شما بگویم که من آن عالم را کاملاً می‌شناسم، کل زندگی‌اش را هم خوانده‌ام. نبیره‌هایش با من رفیق هستند و بیشتر آنها هم عالم، دانشمند و حکیم هستند. نوشته‌اند که این عالم در دویست سال پیش، در ردهٔ تراز اول علمای شیعه بوده است. این را خوب دقت بفرمایید؛ ایشان می‌نویسد: کسی که با حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین(ع) رابطه ندارد، در قیامت اهل عذاب است و عباداتش هم قبول نمی‌شود. نمی‌گوید قبول نمی‌شود، می‌گوید عبادات بی حسین(ع) باطل است و معصیت خداست. 
ما باید ببینیم چه موانعی در راه دعایمان است که دعا مستجاب نمی‌شود، آن موانع را بشناسیم و از خودمان گله‌مند بشویم، نه از خدا و عالمان واجد شرایطی که به ما گفته‌اند دعا کن، دعا مستجاب می‌شود. حالا ابراهیم(ع) راه، کیفیت و روش دعا را به کل مردم عالم یاد داده است؛ مثلاً یکی از دعاهای ایشان، دعا برای نسلش است و من این دعا را از او یاد گرفتم که شب‌های احیا می‌گویم: «خدایا! زن و بچهٔ ما و نسل ما را مؤمن، شیعه و پاک قرار بده، دختر و زن بی‌حجاب هم در نسل ما قرار نده. من این دعا را از ابراهیم(ع) یاد گرفته‌ام. 

جلوۀ رحمانیت پروردگار در کلام وحی

-دعای ابراهیم(ع) برای اهل مکه

حالا در این آیه، اولین خواسته‌اش این است: «رَبِّ اجْعَلْ هَٰذَا بَلَدًا آمِنًا» خدایا اینجا را منطقهٔ امن قرار بده؛ دومین دعای او از معجزات است و عجیب هم مستجاب شده است. یک درخت میوه در تمام مکه ندارد؛ اگر به مکه رفته باشید، از بیرون خاک آورده‌اند و چهارتا چمن وسط اتوبان‌ها کاشته‌اند که خیلی هم برایشان تمام گران می‌شود. اصلاً سبزی خوردن، کاهو، صیفی‌جات و درخت میوه هم آنجا درنمی‌آید و اگر بکارند، خشک می‌شود. مکه هیچ‌چیز ندارد! برای همین ابراهیم(ع) به خداوند عرض کرد: «وَ اُرْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ اَلثَّمَرٰاتِ» از هرچه میوه در این دنیاست، نصیب اهل مکه کن. آنهایی که به مکه رفته‌اند، می‌دانند میوه‌های آسیایی، آفریقایی و اجناس خوراکی اروپایی، در انبارهای این هشهر به‌طر دائم پر است. این دعای ابراهیم(ع) برای اهل مکه است که خودشان هیچ‌چیز ندارند: «وَ اُرْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ اَلثَّمَرٰاتِ» خدایا! از تمام میوه‌ها نصیب مردم این سرزمین کن. 


-قید ابراهیم(ع) در دعا و ردّ دعای او

بعد ابراهیم(ع) در دعایش قیدی زد و دعا را محدود کرد: «وَ اُرْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ اَلثَّمَرٰاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّٰهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ» تمام میوه‌های دنیا را نصیب کسانی کن که تو و آخرت را باور دارند؛ خدا اینجا و در همین آیه اعلام کرد که من این دعای تو را قبول ندارم! چرا همهٔ میوه‌ها را فقط روزی مردم مؤمنی کنم که به من و آخرت ایمان دارند؟ «وَ مَنْ کفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلاً» هر کس که در این منطقه به من کافر است، مرا قبول ندارد و منکر من است، آنها را هم سر این سفره می‌نشانم. به این رحمانیت می‌گویند؛ یعنی دشمن من است، بت‌پرست است، دینش دین ابلیس است، ولی رحمانیت من اقتضا می‌کند که حتی نسبت به کافران هم نان‌بُر نباشم. 

گشایش درهای رحمت الهی در پرتو احسان و انفاق 

ما بچه بودیم، این شعر را می‌شنیدیم که خیلی قشنگ است! می‌گفتند که هر کاری می‌خواهی بکن، ولی نان کسی را نبُر!
تیغ بران گر به دستت داد روزگار ××××××××× هرچه می‌خواهی ببُر، اما نبُر نان کسی 
به‌نظرم این شعر در این آیه ریشه دارد؛ قدیمی‌ها با قرآن مأنوس بودند. قدیمی‌های خودمان، عمه‌ها، مادربزرگ و پدربزرگ مادری‌ام، هر شب یا بعد از نماز صبح، دو سه‌تا سورهٔ قرآن می‌خواندند و بعد می‌خوابیدند؛ یا اینکه صبح می‌خواندند و بعد به سر کار می‌رفتند. اصلاً با قرآن ارتباط سالانه داشتند. الآن این ارتباط در بین نود درصد مردم بریده شده است؛ و الّا اگر آدم با قرآن آشنا باشد، قرآن نسبت به هر کاری به آدم کد می‌دهد که این قفل و کلید باز کردن قفل مشکلت است. شخصی پیش پیغمبر(ص) آمد و گفت: وضع مالی‌ام خیلی تنگ است و درآمد درستی ندارم، پیغمبر اکرم(ص) فرمودند: انفاق کن. مرد گفت: آقا من می‌گویم که جانم از نداری به اینجا رسیده است! پیغمبر(ص) فرمودند: انفاق کن. مرد گفت: من چیزی ندارم که انفاق کنم. 
عربی به پیغمبر(ص) گفت: من بیابان‌نشین هستم و هیچ‌چیز ندارم، اما دلم می‌خواهد انفاق کنم. حضرت فرمودند: از این بیابانی که زندگی می‌کنی، مسافر هم رد می‌شود؟ مرد گفت: بله. حضرت فرمودند: هوا گرم است، وقتی مسافر می‌آید که رد بشود، یک پیاله به دست او آب بده. این انفاق کارگشاست؛ یعنی وقتی خدا ببیند من در عین اینکه زندگی سختی دارم، حالا نمی‌توانم یک‌میلیون بدهم، اما می‌توانم ده تومان یا پنج تومان بدهم که همین هم کارگشاست. 
کسی نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: یا رسول‌الله! پدر و مادرم مرده‌اند؛ من خیلی دلم می‌خواست احسان بکنم، اما نفهمیدم و هر دو مُردند. خود احسان به پدر و مادر احسان این نیست که صدهزار تومان به او بدهی؛ احسان یعنی شخصیت‌ آنها را حفظ کنی، نگاه تند به آنها نکنی و با آنها به‌نرمی حرف بزنی. همهٔ اینها در سوره‌های «اسراء» و «لقمان» بیان شده است. چون خدمت به پدر و مادر گره‌گشاست، این مرد هم گفت: حالا من چه‌کار کنم؟! خیلی جالب است که پیغمبر(ص) فرمودند: خاله داری؟ گفت: بله خاله دارم. حضرت فرمودند: عین رفتاری که بنا بوده با مادرت داشته باشی، با خاله‌ات داشته باش؛ درهای رحمت خدا به روی تو باز می‌شود. 

کُددهی قرآن برای تمام برنامه‌های زندگی

قرآن تمام برنامه‌های زندگی دنیا و آخرت ما را کد می‌دهد. اگر اینها برای حل همین مشکل اقتصاد کشور به قرآن و فقه اهل‌بیت(علیهم‌السلام) مراجعه کنند، مشکل‌ حل می‌شود؛ ولی متأسفانه بیشتر به کتاب‌های خارجی‌ها مراجعه می‌کنند! این کتاب‌ها دوا نیست، درد است؛ لذا مشکلات اقتصادی ما از زمان قاجاریه تا حالا حل نشده است. 
در روزگار بنی‌عباس که همه‌شان بی‌دین بودند، اما صنف بسیار گسترده‌ای به آیهٔ زکات قرآن عمل می‌کردند و زکات می‌دادند. خدا دربارهٔ زکات در قرآن گفته که زکات واجب را هشت قسمت کنید و یک قسمتش را به یهودی، مسیحی یا زرتشتیِ فقیر بدهید. روزی به پایتخت نوشتند که استان ما فقیر ندارد و کسی نیست که خرج و دخلش یکی نباشد. یهودی و مسیحیِ فقیر ندارد و انبارهایمان از خرما، گندم، جو، طلا و نقره پر شده است، با اینها چه‌کار کنیم؟ اینها به عالمان خودشان مراجعه کردند و آنها هم دستور دادند که هرچه پول زکات و گندم، جو، خرما، شتر، گاو و گوسفند دارید، به کار تبدیل کنید و پل، جاده و حمام بسازید. 
اقتصاد قرآنی اضافه می‌آورد، اما کم نمی‌آورد؛ اقتصاد فقه اهل‌بیت(علیهم‌السلام) از خرج یک سال مملکت اضافه می‌آورد و اصلاً نمی‌گذارد که امت به آلمان، انگلیس و این گرگ‌ها و سگ‌های درنده مقروض بشوند. شما همین آیهٔ اول سوره أنفال را بخوانید: «یسْئَلُونَک عَنِ اَلْأَنْفٰالِ»، أنفال یعنی دریا، جنگل‌ها، معدن‌ها و هرچه در آنهاست، همچنین زمین‌های قابل کشت و هرچه زمین به این صورت در مملکت است. خود آیه بیان می‌کند که اینها را چگونه مصرف کنید. اگر واقعاً به همین آیهٔ اول عمل بشود، فقیر، مشکل‌دار، جوان بی‌زن، دختر بی‌شوهر و بی‌خانه‌ای در این مملکت نمی‌ماند؛ اما این را یقین بدانید که آیات قرآن در مملکت تعطیل است. 
ابراهیم(ع) به پروردگار می‌گوید که همه‌جور محصول را نصیب مردم این منطقه کن که «مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 126)؛ اما خدا به او گفت: «وَ مَنْ کفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلاً». «قَلِیلاً» یعنی من به کافران آخرت نمی‌دهم، ولی آنها باید در دنیا سر این سفره بنشینند.

دو حکایت شنیدنی از شجاعت علما در برابر زورگویان تاریخ 

-سید صالح و مقابله با شیخ خزعل انگلیسی

ناصرالدین شاه علمایی را که روبه‌روی او می‌ایستادند، انتقاد می‌کردند، فریاد می‌کشیدند و می‌گفتند که حکومتت عوضی، ضد دین و ضد قرآن است، سر اینها را یواشکی زیر آب می‌کرد یا تبعید می‌کرد. عالمی به‌نام ملااسماعیل بود که اصلاً رودربایستی نداشت. خیلی از عالمان شیعه با ستمگران رودربایستی نداشتند؛ مثلاً عالمی به‌نام سید صالح عرب بود که روضه می‌خواند. شیخ خزعل هر سال او را برای روضه‌خوانی دعوت می‌کرد. شیخ خزعل تقریباً داشت خوزستان و کل نفتش را از ایران قیچی می‌کرد و اول کار هم با انگلیس‌ها شریک می‌شد. البته انگلیس‌ها وقتی خوزستان را به‌وسیلهٔ این شیخ خزعل جدا می‌کردند، امتحان پس داده بودند(شیخ یعنی رئیس قبیله، با عمامه و عبادار اشتباه نکنید! عرب‌ها به رئیس قبیله‌شان شیخ می‌گویند). شیخ خزعل هم می‌خواست خوزستان و کل نفت آن را از ایران جدا کند، ولی هر سال برای گول زدن مردم، ده شب عاشورا روضه می‌خواند و سید صالح عرب را به منبر دعوت می‌کرد. ایشان منبر عربی می‌رفت، صدایش هم خوب بود و روضه هم خیلی خوب می‌خواند. کشاورزها و کارگرها یواشکی می‌آمدند و سید صالح را می‌دیدند و ظلم‌های شیخ خزعل را با مدرک برای او می‌گفتند؛ مثلاً می‌گفتند: زمین ما را برده، مال ما را برده یا به ما کتک زده است. سید گفت: مشکلی ندارد، توان امربه‌معروف و نهی‌ازمنکرم خوب است. 


تقریباً شب تاسوعا، یک شب به عاشورا مانده، روی منبر گفت: مردم! معروف است و شما هم می‌دانید و می‌گویید که شجاع‌تر از علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) در جنگ‌ها تا حالا به‌دنیا نیامده است؛ ولی من این حرف را قبول ندارم. من شجاع‌تر از علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) می‌شناسم! علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) در خیلی از جاها ترسو بود! گفتند:‌کجا ترسو بود؟ گفت: خود علی(ع) گفته‌اند که اگر مورچه‌ای پوست جویی، نه خود جو، در دهانش گرفته باشد و به لانه‌اش می‌برد، عده‌ای پیش من بیایند و بگویند: هفت افلاک با آنچه در آن است، همهٔ هفت آسمان و هرچه زیر آن است، به تو می‌دهیم و محضری می‌کنیم؛ اما تو این پوست جو را از دهان مورچه بگیر، والله! من زیر بار این کار نمی‌روم. همانا از خدا و پیغمبرش حساب می‌برم. بعد گفت: می‌گویند علی(ع) شجاع‌ترین انسان‌هاست، ولی علی(ع) خیلی از جاها ترسوست و من شجاع‌تر از علی(ع) را در این کرهٔ زمین می‌شناسم که آن‌هم شیخ خزعل است؛ چون زمین مردم را می‌خورد، مال مردم را می‌برد، خرمن مردم را می‌برد، از مردم پول زور می‌گیرد، اما اصلاً نمی‌ترسد! مردم، این شیخ از علی(ع) شجاع‌تر نیست؟! این حساب بردن از خداست! 


-بی‌آبرویی ظل‌السلطان در منبر واعظ اصفهانی

واعظی هم سی سال پیش در اصفهان بود که زمان ظل‌السلطان، پسر ناصرالدین شاه زندگی می‌کرد. ظل‌السلطان خیلی طولانی حاکم اصفهان بود و آدم بسیار پلید و خبیثی بود، این هم در دههٔ عاشورا روضه می‌خواند و مردم هم می‌آمدند. بعد واعظی را دعوت کرده بودند که خیلی خوش‌بیان بود؛ به او گفته بودند: مراقب باش که منبرهایت به حضرت والا کنایه نداشته باشد! این واعظ هم گفته بود: نه من منبر معمولی می‌روم و کنایه هم نمی‌زنم. شب اول راجع‌به قمار صحبت کرد، آیات و روایات قمار را روی منبر خواند و گفت: خدایا! هرچه قمارباز در این دنیاست، به‌جز ظل‌السلطان، لعنت کن؛ آن شب پایین آمد، آدم‌های ظل‌السلطان به دورش ریختند و گفتند: آقا شیخ، مگر ما این حرف‌ها را نگفتیم؟! واعظ گفت: نه منبرم را نبُرید! من فردا شب می‌آیم و جبران می‌کنم. فردا شب راجع‌به شراب صحبت کرد و حرمت شراب را از قرآن و روایات گفت، در آخر منبر هم گفت: الهی! هرچه عرق‌خور است، غیر از ظل‌السلطان، امشب لعنت کن. این یکی را لعنت نکن! بالاخره شب سوم و چهارم هم پولش را دادند و گفتند: آقا شیخ، دیگر نمی‌خواهد به منبر بروی، آبرو برای ظل‌السلطان نگذاشتی. گفت: من وظیفه‌ام را انجام دادم، نمی‌خواهید به منبر بیایم، نمی‌آیم. 

پروردگار، عهده‌دار روزی همۀ جنبندگان

این ملااسماعیل هم به سبزوار تبعید شد و در سبزوار سه چهارتا کتاب نوشت که کتاب‌هایش اسم‌های جالبی هم دارد: «انسان»، «حیوان»، «بهشت و دوزخ». کتاب‌های خیلی خوبی است. من خودم در کتاب «انسان» این عالم بزرگ خواندم که نوشته بود: موسی‌بن‌عمران(ع) به پروردگار گفت: خدایا! من 25 سال است که همراه برادرم هارون به دربار می‌رویم، تبلیغ، امربه‌معروف و نهی‌از‌منکر می‌کنیم، اما گوش نمی‌دهد و یک نفر مسلمان نمی‌شود؛ آیا ادامه‌اش فایده‌ای دارد؟! پروردگار فرمود: دلت چه می‌خواهد؟ موسی(ع) گفت: او را بکُش و کارش را قطع کن! خطاب رسید: من این دفعه طرح نابودی فرعون را به خودت واگذار می‌کنم؛ چطوری نابودش کنم؟ موسی(ع) گفت: خدایا! تو قدرت مطلق هستی، جلوی نان و آبش را بگیر، این‌قدر گرسنه بماند تا بمیرد. خطاب رسید: من روزی همهٔ جنبندگان را برعهده گرفته‌ام. آیه‌اش را بخوانم؛ این آیه برای از زمان آدم(ع) تا حالاست. ای کاش، همه خدا را می‌شناختند که چه خدایی است و چطور مهربان است! خداوند می‌فرماید: «وَ مٰا مِنْ دَابَّةٍ فِی اَلْأَرْضِ إِلاّٰ عَلَی اَللّٰهِ رزق‌ها»(سورهٔ هود، آیهٔ 6) جنبنده‌ای در این زمین نیست، مگر اینکه روزی دادن به او را بر خودم واجب کرده‌ام. موسی(ع) هم وقتی گفت نان و آبش را قطع کن، خطاب رسید: موسی، او هنوز می‌جنبد، حرکت دارد، زنده است و مرگش هم هنوز نرسیده است. من برای عمر هر انسانی مهلتی قرار داده‌ام که وقتی مهلت او تمام شد، می‌میرد؛ اما او هنوز وقت دارد و من نان و آبش را قطع نمی‌کنم. 
این مطلب توضیح همین درخواست ابراهیم(ع) بود که پروردگار فرمود: «وَ مَنْ کَفَر فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلاً»(سورهٔ بقره، آیهٔ 126) من روزی دنیایش را می‌دهم، دنیایی که «وَ مَا اَلْحَیٰاةُ اَلدُّنْیٰا إِلاّٰ مَتٰاعُ اَلْغُرُورِ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 185) است؛ نه اینکه کم بدهم و دوتا نان را نصف نان بدهم. «قَلِیل» در اینجا یعنی دنیای او را می‌دهم، اما اگر در کفرش بماند، دیگر آخرت ندارد. «ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلیٰ عَذٰابِ اَلنّٰارِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 126) و اگر در کفر خود بماند، جهنمی می‌شود «وَ بِئْسَ اَلْمَصِیرُ» و جهنم هم عاقبت بدی است. 

توفیق توبه به بندگان در جلوۀ رحیمیت پروردگار

این رحمت رحمانی است؛ اما جلوهٔ دوم، رحمت رحیمیه است. رحمت رحیمیه چه‌کار می‌کند؟ خوب عنایت می‌کنید؟ رحمت رحیمیه توفیق توبه به آدم می‌دهد. آیه‌ای در قرآن است که به قول لات‌های قدیم تهران(من با خیلی‌ از آنها رفیق بودم و خیلی‌ از آنها پای منبری خودم بودند که همه‌شان هم عاقبت‌به‌خیر و امام حسینی ازدنیا رفتند)، اگر خدا نخواهد، کاری صورت نمی‌گیرد. گاهی چقدر زیبا حرف می‌زدند! حالا دربارهٔ همین توبه در قرآن می‌گوید: اول منِ خدا توبه می‌کنم، بعد شما توبه می‌کنید. کلمهٔ «تاب» یعنی «رَجَع» و «برگشتن». اول من به شما رو می‌کنم و شما با رو کردن من، توفیق توبه پیدا می‌کنید؛ یعنی توبه از من شروع می‌شود، نه از شما! نگو امشب رفتم و برای امام حسین(ع) گریه و توبه کردم؛ اصلاً شروع توبه از ما نیست، بلکه از خود اوست؛ یعنی او توبه کرده و رو به ما می‌کند. توبهٔ خدا، یعنی رو کردن؛ در سورهٔ بقره می‌فرماید: «فَتَلَقّٰی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کلِمٰاتٍ فَتٰابَ عَلَیهِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 37)؛ «فَتٰابَ عَلَیْه» یعنی من اول به آدم رو کردم، من به آدم رجوع کردم. «إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِیمُ» من بسیار رجوع‌کنندهٔ به بندگانم و رحیم هستم. وقتی این رحمت رحیمیه شامل حال ما بشود، ما وارد توبه می‌شویم، وارد نماز، کار خیر، روضه گرفتن و گریه کردن می‌شویم. همهٔ اینها از او شروع می‌شود! 


-شروع خوبی‌ها از خداوند

برادرانم و خواهرانم! هر خوبی‌ای که در این عالم انجام می‌دهید یا داده‌اید، به خودتان نبندید؛ این کار شما نیست. تمام خوبی‌ها از خداوند شروع می‌شود و در ما طلوع می‌کند: «مٰا أَصٰابَک مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ»(سورهٔ نساء، آیهٔ 79) هرچه خوبی به تو برسد، شروع آن برای من است. این آیهٔ قرآن است! قرآن چقدر آدم را تصفیه می‌کند تا ریاکار، مغرور و متکبر نشود و نگوید که من بودم این کار را کردم یا من بودم این پول را دادم؛ بلکه بگوید: من نبودم، خدا بود که رحمت رحیمیه‌اش را متوجه من کرد، دلم تکان خورد، رقیق و بامحبت شد و دست‌به‌جیب شدم. 
من نکردم خلق تا سودی کنم ×××××××× بلکه تا بر بندگان جودی کنم 
اول منم، آخر هم منم: «هُوَ اَلْأَوَّلُ وَ اَلْآخِرُ»(سورهٔ حدید، آیهٔ 3)؛ یعنی چه که آخر من هستم؟ یعنی در آخر، من باید کارهایت را قبول کنم؛ اگر قبول نکنم که به باد رفته‌ای! اول من هستم و شروع هر خیری با من است، قبول آخر هم با من است و شما بین دوتا حقیقت هستید؛ پس هیچ‌چیز را به خودتان نبندید!

فقر و نیاز انسان در برابر پروردگار

حرفم باید تمام شود، اما حیفم می‌آید داستانی را که خود گویندهٔ داستان دربارهٔ خودش برای من گفت، برایتان نگویم. شاعری بود که داستان شاعر شدن، عارف و زاهد شدنش طولانی است، همه را برای من گفته که حالا من یک قطعه‌اش را می‌گویم. این شاعر، «طوطی همدانی» نام دارد که یکی از شعرهایش هم در ایران معروف است، منبری‌ها و آقایان مداحان هم می‌خواندند. شعر خیلی جالبی است و من هم این شعر را در ماه رمضان‌ها می‌خواندم. 
الهی دلی ده که جای تو باشد ××××××××××× زبانی که در وی ثنای تو باشد
الهی عطا کن بر این بنده چشمی ×××××××××× که بینایی‌اش از ضیای تو باشد
الهی عطا کن مرا گوشِ قلبی ××××××××××× که آن گوش پر از صدای تو باشد
الهی چنانم کن از فضل و رحمت ××××××××××که دائم سرم در هوای تو باشد
الهی ندانم چه بخشی کسی را ××××××××× که هم عاشق و هم گدای تو باشد


-نظر رحمت رحیمیۀ پروردگار به حر

الهی نمی‌دانم که چه می‌بخشی و چه‌چیزی عطا می‌کنی! شما رحمت رحیمیه رو ببینید؛ یک چشم‌به‌هم‌زدن و یک لحظه رو به حر کرد و چه‌کارش کرد! کار حر برای رحمت رحمانیه نبود، برای رحمت رحیمیه بود؛ با او چه کار کرد! یک ماه پیش یکی از مراجع به من گفت؛ این سفری که به کربلا رفتم(چهار پنج روز پیش برگشتم)، در خانهٔ سیدی در شهر نجف بودم. در کربلا هم نزدیک حرم حربن‌یزید بودم؛ چه نوری از این قبر به آسمان می‌تابد! این مرجع به من گفت: فلانی! تا حالا به این مسئله دقت کرده‌ای؟ تمام امامانی که به کربلا رفته‌اند، ایستاده سر قبر حر زیارت خوانده‌اند و در زیارت هم گفته‌اند: «بِأبِی أنْتَ وَ أمی» پدر و مادرم فدایت شود. این یک نظر رحیمیه است که آدم را دیوانه می‌کند! 
نگویم از خودم است و من کرده‌ام، من گفته‌ام، من به منبر خوب رفته‌ام، من به‌خوبی پول خرج کرده‌ام؛ اینها دروغ است، این دروغ‌ها را نگوییم که پای ما معصیت می‌نویسند! همه «مِنَ اللّه» و «إلی الله» هستیم؛ این آیه همیشه یادتان باشد: «إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیهِ رٰاجِعُونَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 156) ما در یک دایره هستیم که او، هم یک‌طرف نقطهٔ دایره و هم طرف آخرش در گشتن است. 


ایشان دیوانی دارد که حدود 1100 صفحه است و من نمونه‌ای از شعرش را خواندم. خودش هم دیوانش را به من داد؛ دیوانش را می‌فروختند، الآن نمی‌دانم در بازار هست یا نه! نام دیوانش، «دیوان طوطی همدانی» است. وی به من گفت: فلانی، شبی یک غزل گفتم(دیوانش دویست سیصدتا غزل دارد که غزل‌های خیلی خوبی هم است. برادران، از عجایب است که این آدم سواد نداشت، ولی در حکمت و عرفان معرکه بود)، بعد این غزل خودم را خواندم و به خودم گفتم: ابوالحسن! تو چه‌چیزی از حافظ کم داری؟ بفرما! 
همان شب خواب دیدم که به گذر جمیری آمده‌ام و از پله‌های مسجد شاه پایین رفتم(قبلاً مسجد شاه می‌گفتند، حالا مسجد امام می‌گویند. این قضیه برای قبل از انقلاب است)، داخل حیاط مسجد شاه شدم و دیدم که دور حیاط پر از خمره‌های بزرگ است. من همین‌طوری می‌دیدم که وسط حیاط از چهار طرف پر از خمره است و هیچکس هم نبود، یک‌مرتبه یکی داخل حیاط آمد، به‌آرامی دست روی شانهٔ من گذاشت و گفت: طوطی! حافظ همهٔ این خمره‌ها را تا ته خورده، اما مست نکرد؛ تو چه خبرت است که یک غزل گفته‌ای، به خودت می‌بالی و می‌گویی: بفرما، من چه‌چیزی از حافظ کم دارم؟! 
این حرف‌ها را نگوییم. این دعا را که به ما یاد داده‌اند، نصف خط است، حفظش کنید یا بنویسید تا یادتان نرود. دعا این است: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْكَ» خدایا! من هرچه دارم، از توست؛ یعنی خلاص، من هیچ! «أنْتُمُ الْفُقَراء إلَی اللّه». 

کلام آخر؛ دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو بستم

از زبان حر چند شعر برایتان بخوانم: 
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو بستم ××××××××××‌ باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
‌ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه ×××××××××××××× ما کجاییم در این بحر تفکر، تو کجایی
حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان ×××××××××× این توانم که درآیم به محلّت به گدایی
گر بیایی، دهمت جان، ور نیایی، کُشدم غم ××××××××××× من که بایست بمیرم، چه بیایی، چه نیایی
حسین جان، به خدا قسم! من همین هستم که می‌گویم: 
گفته بودم چو بیایی، غم دل با تو بگویم ××××××××××× چه بگویم که غم از دل برود، چون تو بیایی

 

تهران/ حسینیهٔ حضرت ابوالفضل(ع)/ دههٔ اول محرّم/ تابستان1399ه‍.ش./ سخنرانی چهارم


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
پروردگار توفیق توبه نظر رحمت شروع خوبی‌ها رحمت رحیمیه جلوۀ رحیمیت روزی جنبندگان




گزارش خطا  

^