بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
وقتی رسول خدا به جبرئیل فرمودند من را موعظه کن، امین وحی پنج مطلب را ارائه کرد، اولین مطلب این بود که «عش ما شئت فانک میت» به هر گونهای که میخواهی زندگی کن اما پایان زندگی مرگ است.
یک مطلب مهمی که در زمینۀ مرگ در قرآن و روایات و دعاها داریم این است که مرگ افتادن در کام عدم نیست، یعنی نیست شدن کامل و از هستی درآمدن کامل نیست. برخلاف نظر کافران عالم، بیدینان عالم، جاهلان عالم و آنهایی که واقعاً خردورز نیستند اگر مرگ عدم باشد یعنی بیرون آمدن از هستی، آیا این حرف با نظام عالم برابری دارد؟ آیا با عدالتی که بر هستی حاکم است (پیش آنها اسم خدا را نبریم) همخوانی دارد؟ مسئلۀ عدالت در هستی اینقدر نمایان و خورشیدوار است که گفتند «بالعدل قامت السماوات و الارض».
این جهان خلقت میلیاردها سال است برپاست، نه وزنش را و نه حجمش را کسی میداند. این کهکشانهایی که سی میلیون عددش را تا حالا تقریباً کشف کردند که بعضیهایش از نظر عظمت با این کهکشانی که با چشم دیده میشود که قدیم به آن میگفتند راه مکه ـ راه شیری ـ قابل مقایسه نیست. هر کهکشانی که تا حالا کشف شده بالای سیصد میلیون ستارۀ قابل مشاهده با تلسکوپها دارد، اینها چرا نمیافتد؟ چرا با همدیگر تصادف نمیکنند؟ چرا فرو نمیریزند در حالی که نه حجمش را تا حالا کسی بدست آورده و نه وزنش را؟
اگر عدالت حاکم نبود این خورشیدی که یک میلیون و سیصد هزار برابر کرۀ زمین است، نه با زنجیر بستند آن را بالا و نه ستونی زیرش است، آخرین حرفی که میزنند این است که شش میلیارد سال است خورشید به وجود آمده، چرا اینقدر منظم است؟ یک موجود شش میلیارد سالی چرا اینقدر منظم است که اساتید مهم دانشگاهها تقویم را که میدهند بیرون مینویسند تحویل سال ساعت دو بعدازظهر و ده دقیقه و دوازده ثانیه است، این نظم چیست؟
کرۀ به این با عظمتی را و گردش زمین را به دورش چقدر پروردگار عالم بر نظام عدالت برپا کرده که ثانیهاش را هم میتوانند حساب کنند، هنوز که سال هزار و سیصد و نود و نه نیامده اما یکی دو ماه دیگر تقویم سال نود و نه درمیآید و اینقدر دقیق اعلام میکنند که تحویل سال چنین لحظهای اتفاق میافتد، اگر عدالت در کار نبود پس اینها یعنی چه؟
وقتی میگویند «بالعدل قامت السماوات و الارض» یعنی پروردگار عالم همه چیز را بر اساس عدالت تنظیم کرده الا زندگی انسان؛ برای این یکی در عالم بههمریختگی است، برای این یک دانه موجود درهم برهم است، برای این یک دانه موجود بینظم است. مثلاً یکی در عراق سر کار میآید یک میلیون نفر از مردم عراق را میکشد، پانصد هزار نفر از ایران را میکشد، تمام کارخانههایی که در معرض بمبارانش بودند آتش میزند، بعد مردنش افتادن در عدم است؟ یعنی هیچ و پوچ؟ یعنی همۀ این خونها و همۀ این اموال هدر رفت؟ یعنی جنایت منهای جریمه است و خوبیها منهای پاداش است؟
انبیای الهی که با عدالت، نظم و خردمندی زندگی کردند و این همه عبادت و خدمت از آنها سر زد با مردنشان افتادند در چالۀ عدم و هیچ پاداشی ندارند؟ نه خوبیها پاداش دارد و نه بدیها جریمه دارد؟
این حرف آنهایی است که میگویند مرگ یعنی عدم، اما شما سراسر آیات قرآن را ببینید یک بار پروردگار کلمۀ عدم را ذکر نکرده، اما کلمۀ فنا را ذکر کرده در قرآن، ملاحظه میکنید خیلی این آیه فوقالعاده است «كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ»(رحمن، 26) این فنا یعنی چه؟
فنا اصلاً به معنی عدم نیست، فنا یک لغت دیگری است، عدم یک لغت دیگری است. فنا یعنی تغییر پیدا کردن، یعنی این دنیا تغییر به یک دنیای دیگر پیدا میکند، این آسمانها تغییر به یک آسمان دیگر پیدا میکند، «يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ»(ابراهیم، 48) این کرۀ زمین در قیامت همین است ولی تغییر عمده کرده، آسمانها همین هستند تغییر عمده پیدا کرده است. این دانشمندان با انصاف خارجی که یک عده هم مسیحی هستند، یک قاعدهای را کشف کردند که البته این قاعده را ما در روایات و آیات داشتیم، آنها شاید از این حرفهای قرآن و روایات بیخبر بودند، نشستند زحمت کشیدند و جان کندند و کشف کردند و اعلام کردند که در این جهان هستی هیچ چیز نابود نمیشود بلکه تغییر پیدا میکند.
ما میرویم کنار دست یک کشاورز یک دانۀ سیاه کوچولو در دستش است، میگوییم آقا این چیست؟ میگوید سیب است. اینکه سیب نیست، یک دانۀ دربستۀ سیاه است، اما حالا صبر کن من این را دفنش کنم بعد از دو سه سال ببین این مرده از زمین چطور سر میکشد و میشود یک درخت و دو هزارتا سیب میدهد، این تغییر است.
عالم هم همینطور است در حرکت و تغییر است؛ من میمیرم یک تغییری پیدا میکنم، بعد از اینکه قیامت برپا شود باز یک تغییر پیدا میکنم، در قیامت یک حالت ثابت ابدی به خودم میگیرم. اینکه بدن را دفن میکنند چون در عالم برزخ روح هیچ احتیاجی به بدن ندارد و این خیلی اتفاق افتاده، در موجودات هم همینطور است.
یک زن بزرگواری بچه به دنیا میآورد، بچه با جفت به دنیا میآید، این جفت در رحم عامل حیات و رشد بوده یعنی این جفت که با یک لوله از طریق ناف به بدن بچه وصل بوده اتوماتیک این جنین هر چه را که نیاز داشته از طریق این لوله از جفت به خودش منتقل میکرده نه زیادتر و نه کمتر، حالا که به دنیا آمده دیگر این جفت را لازم ندارد، قابله میآید آن را قیچی میکند، آن وقتها دفن میکردند، الان میگویند جفتها را بیاورید بدهید به ما که از طریق جفت سلول بنیادی درست میکنیم.
ما هم جفتیم یعنی طبق قرآن روایات و نظر فلاسفۀ عالم ما موجود جفتیم، یک بدنیم، یک جان، این جهان وسط که بین دنیا و آخرت است ما بدن را نیاز نداریم، جفت ما را که بدن ماست دفن میکنند، اصل ما در عالم برزخ بقا دارد. روز قیامت دوباره این جفت باید با هم باشند چون در دنیا با هم نماز میخواندند، با هم روزه گرفتند، با هم کار خیر کردند، این دوتا دوباره قیامت با هم میشوند و میروند داخل بهشت، هر دویشان لذت میبرند، بدن از نعمتها و روح از رضوان الهی. بدکاران هم در قیامت بدنشان با روحشان دوباره یکی میشود چون در دنیا دوتایی ظلم کردند، دوتایی آدم کشتند، دوتایی جنایت کردند، هر دو با هم داخل جهنم میسوزند.
اگر مرگ عدم باشد، یعنی همه جای جهان عدالت است الا این گوشه؟ یعنی جهان یادش رفته که در زندگی انسان عدالت حاکم کند؟ چه شده که در انسان عدالت حاکم نیست؟
من یک کتابی را خیلی وقت پیش خریدم به نام «مرگ استالین». استالین رئیس شوروی سابق بود، این کتاب پانصد صفحه است و نویسندهاش رئیس دفتر استالین است، یعنی یک آدمی که از هفت صبح با این غول بود تا پنج بعدازظهر و تمام برنامههای استالین را در مدتی که در شوروی حاکم بود نوشته است. یکی از کارهای استالین این بود که سپرده بود با مخالفین من بحث نکنید، با مخالفین من صحبت نکنید، مخالفین من را در زندانها نگه ندارید، خرج روی دست دولت نگذارید. رئیس دفترش نوشته تا من رئیس دفترش بودم از خود مردم شوروی (نه در جنگ) بیست میلیون نفر را کشت، آن وقت این آدم مرگش یعنی عدم؟ یعنی پوچ شد و هیچ شد و تمام شد؟ پس جواب این خونها را چه کسی باید بدهد؟
جواب جنایات صدام را چه کسی باید بدهد؟ جواب جنایات بنیامیه را چه کسی باید بدهد؟ جواب این جنایات عجیب و غریب این گرگ خطرناک آمریکا ـ ترامپ ـ را چه کسی باید بدهد؟ مرگ عدم است؟ نه وجدان میپذیرد، نه عقل میپذیرد، نه جهان میپذیرد و نه عدالت میپذیرد.
حالا برویم سراغ وجود مقدس ابیعبدالله(ع) عقل هستی، عدل هستی، علم هستی و ببینیم نظر حضرت راجع به مرگ چیست. موت نه عدم، خیلی قرآن دقیق است، حضرت موت را روز عاشورا معنی کردند وقتی که هفتاد و دو نفر بعد از طلوع آفتاب آمادۀ نبرد شدند، یک نبرد نابرابر.
این هفتاد و دو نفر عجیب هستند که یکیشان نیامد به ابیعبدالله(ع) بگوید ورود در این جنگ نابرابر درست است؟ معلوم میشود امامشناس بسیار مهمی بودند، معلوم میشود عصمت امام را اعتقاد و ایمان کامل داشتند، معلوم میشود که امام را جلوۀ حقیقت تام میدانستند؛ لذا یکی از آنان نیامد بگوید یابن رسول الله در دنیا در جنگهای نابرابر آن کسی که کمتر نیرو و اسلحه دارد صلح میکند با دشمن تا بعداً خودش را آماده کند بزند به دشمن. اینها نه اینکه این حرف را نزدند مسابقه میدادند برای زودتر رفتن به میدان و شهید شدن، این خیلی عجیب است.
این هفتاد و دو نفر چنان روحیۀ فداکاریشان بالا بود که وقتی لشکر بنیامیه برگشت کوفه خبرنگارهای دشمن آمدند مطالب را نقل کردند، مطالب هم نوشته شد و از بین نرفته، اینها یک حرفی را زدند که در دنیا هیچکس نزده بود. دشمن چون همیشه در دنیا تعداد کم در جنگ میگویند ارتش مقابل ما در حملۀ عمومی سر ما ریختند اما کربلا برعکس بود، این دشمنان در کوفه میگفتند ما سی هزار نفر بودیم، این هفتاد و دوتا سر ما ریختند. همین دشمن میگوید اگر مرگ در گلوی شیر درنده بود اینها برای فتح مرگ خیز برمیداشتند در گلوی شیر که مرگ را در آغوش بگیرند. این ایمان است.
امام وقتی لشکر خودش را آرایش داد، یک سخنرانی کوتاه کردند و فرمودند: یاران من! مرگ انتقال است «من الدار الی الدار» انتقال از یک خانه به خانۀ دیگر است، یاران من! مرگ یک پل است که یک سر این پل در دنیاست، یک سر این پل در آخرت است و ما همین الان از روی این پل چشم بههم زدنی رد میشویم. مرگ انتقال است، مرگ تغییر است، مرگ تحول است. این مسئلۀ مرگ که بر اساس عدالت حق، حکمت حق، پاداش خوبیها و پاداش بدیها نظام داده شده است.
اینجا یک مسئله میماند، نمیشد خدا پاداش بدان را در همین دنیا بدهد؟ نه نمیشد. چرا؟ چون اولاً مردم عالم از زمان آدم نمیتوانستند دائم در دنیا باشند، کرۀ زمین جایش کوچک و کم است، اگر میخواست همه را اینجا نگه دارد جریمه کند که صد متر آدم باید روی کلۀ همدیگر سوار میشدند، پنج قاره پر از آدم میشد، جای کف پا پیدا نمیشد، اینجا کوچک است باید یک جهان دیگری را پروردگار بعد از این جهان ایجاد میکرد که گنجایش قبول تمام انسانها را داشت.
علاوه بر این اینجا اگر بخواهد جریمه کند مثلاً در کام هیتلر و صدام و فرعون یک استکان باید بریزد، یک استکان تلخترین زهر بگوید این جریمهات، این جریمۀ کشتن یک نفر بقیۀ مقتولین جریمهشان چه میشود؟ یکی که دویست میلیون نفر را کشته خدا بیاید این را با بدترین شکنجه در دنیا بکشد، این برای یک نفر بقیه چه؟ باز هم بیعدالتی میشود.
وقتی پیغمبر میفرماید آن هم در سن بیست و دو سه سالگی امیرالمؤمنین(ع) «ضربت علی یوم الخندق افضل من عبادت الثقلین» در کجای این دنیا پاداش علی را بدهد؟ اینجا که گنجایش پاداش یک ضربت علی را ندارد چه برسد شصت و سه سال نمازش، آن همه جهادهایش، آن همه گریههای شبانهاش؛ باید یک جهان دیگری باشد که گنجایش پاداش امیرالمؤمنین(ع) را داشته باشد. مرگ یک پل است ابیعبدالله(ع) فرمود از این طرف پل که دنیاست حرکت میکنی آن طرف پل آخرت است.
آیات مرگ از بالا شروع میکنیم به پایین خطاب به پیغمبر است «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ»(زمر، 30) حبیب من بهطور یقین این انتقال از دنیا به عالم بعد برایت اتفاق میافتد، چارهای هم از آن نداری، یعنی از این جاده راه فراری وجود ندارد. این انتقال برای تو قطعی است، یعنی یک روزی میآید که من انتقالت میدهم به عالم بعد «وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ» تمام این انسانها هم در گلوی این انتقال میافتند، باید از دنیا حرکت داده شوند به عالم آخرت.
یک آیۀ دیگر «أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُّشَيَّدَةٍ»(نسا، 78) چه آیۀ عجیبی است! شما زندگی صدام را مطالعه کنید، سی متری زیر زمین کاخهایی ساخته بود که با دو هزارتا بمب هم خراب نمیشد، چقدر پولهای این ملت مظلوم را خرج یک نفر خوش کرد، همین را قرآن میگوید «أَيْنَمَا تَكُونُوا» هر کجا باشید، در بیابان است، در خیابان است، در شهر است، در خانهتان است، نهایتاً «و وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُّشَيَّدَةٍ» اگر در کاخهایی که دیگر در سختی نمونه نداشته باشد، مرگ سراغتان میآید.
مرگ کاری به این ندارد کجایی، کاری به این ندارد چه کارهای، کاری به این ندارد که تنهایی یا کس و کار داری، سلطنت داری، ریاستجمهوری داری، کاخنشینی یا کوخنشینی، دکتر خصوصی داری و گرانترین دواها برایت فراهم است و گرانترین آمپولها برایت فراهم است، مرگ تو را خواهد گرفت «أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُّشَيَّدَةٍ»(نسا، 78).
عجیب در این است برادران، انسان لحظۀ مرگ در محاصرۀ تمام عوامل حیات میمیرد، یعنی در رختخواب افتاده هوای کرۀ زمین کنار دهان و بینیاش است، در رختخواب افتاده بهترین غذاها برایش آماده است، در رختخواب افتاده بهترین اطبا برایش آماده است، در رختخواب افتاده بهترین دستگاههای دنیا وصل به قلب و تنفسش است؛ انسان در بین تمام عوامل حیات میمیرد، این عجیب نیست؟ هیچ عاملی از عوامل حیات از انسان جدا نیست و میمیرد، همه چیز با اوست ولی وقتی که مرگ برسد انتقالش میدهند به عالم بعد و همۀ اینها دیگر برایش شعر میشود، وهم میشود، خیال میشود، پوچ میشود، هیچ میشود، بیاثر میشود.
آیۀ دیگر که این هم آیۀ عجیبی است «فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ»(اعراف، 34) من لغت را نگاه میکردم، کلمۀ ساعت نه به معنی این ساعت اصطلاحی ماست که میگوییم نه تا ده یک ساعت است، ساعت به معنی لحظه است. وقتی که اجل اینها برسد نه یک لحظه پس میافتد زمانش و نه یک لحظه پیش میافتد، همان لحظهای که وجود مقدس او اراده کرده که این انسان انتقال پیدا کند همان لحظه انتقال پیدا میکند.
از وجود مبارک ظاهراً امام صادق(ع) پرسیدند (در روایاتمان دارد که هر چه را از ما خواستید نقل کنید از هر کدام نقل کنید درست است) در روایات دارد از امام ششم میپرسد: آقا من گاهی در غسالخانه بعضی مردهها را میبینم چشمشان باز است میخواهند غسلشان بدهند، بعضی مردهها چشمشان بسته است، چطور است این داستان؟ فرمود: آنهایی که چشمشان باز است مهلت بستن به آنها ندادند، آنهایی که چشمشان بسته است مهلت باز کردن ندادند. آن لحظهای که پروردگار مقرر فرموده برسد انسان انتقالش صورت میگیرد و هیچ راه فراری هم ندارد.
من این روایت را یادم نیست الان در کدام جلد از «بحار» مرحوم مجلسی دیدم در باب حیات انبیاست، اما کدام جلدش الان نمیدانم، موسی بن عمران از کوه تور بعد از مناجات با پروردگار برمیگشت، در راه دید یک شخص بسیار با وقار و با ادب و بزرگوار تک و تنها قبر میکند، خیلی هم منظم کار میکند، موسی بن عمران ایستاد خیلی خوشش آمد از این کار قبرکن که چقدر منظم است، کارش چقدر با ادب است، هیچ چیز هم نمیگفت، قبر تمام شد، آماده شد، تمیز شد.
آن شخص به موسی بن عمران گفت: یک لحظه داخل این قبر میخوابی من ببینم اندازۀ آن کسی که باید اینجا دفن شود هست یا نه؟ گفت: بله، چرا نمیخوابم. موسی وارد قبر شد، قشنگ خوابید داخل قبر. آن شخص گفت: من ملکالموتم، مأمور بودم همین الان جانت را بگیرم، قبض روحش کرد.
«فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ» این هم یک آیه نهیب به یهودیان است که خیلی عاشق زندگی هستند در این دنیا و اصلاً دلشان نمیخواهد بمیرند، خیلی عاشق زندگی هستند، ظاهراً مسیحیها این اخلاق را ندارند ولی یهود دارند. خدا به یهود میگوید فراریهای از مرگ «قلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ» فراریهای از مرگ، «فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْ»(جمعه، 8) مرگ به دیدن شما میآید، بعد که آمد چه کارتان میکند؟ وقتی مرگ آمد شما را انتقال به عالم بعد میدهد، وقتی وارد عالم بعد شدید «فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»(جمعه، 8) آنجا شما را به تمام اعمالی که از اول داشتید تا لحظۀ مرگ آگاه میکنم.
«كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» علمای علم ادبیات عرب میگویند فعل ماضی با مضارع که ترکیب شود معنی ماضی استمراری میدهد، «فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» کل حرکات و اعمال دورۀ عمرتان را به شما آگاهی میدهم، یعنی فیلم عمر گذشتۀ شما را جلوی چشمتان میگذارم و میگویم شما این هستید، هیچ چیز فروگذار نمیشود.
«فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» اینجا یک نکتهای باید گفته شود و آن این است که کسانی که مؤمن هستند و دارای عمل صالح هستند به فرمودۀ امام صادق(ع) به نقل فیض کاشانی هم در کتاب «وافی» و هم در کتاب «شافی» از این انتقال نباید بترسند. مؤمن چطور منتقل میشود که نباید بترسد؟
آیه شما را میگوید، بعضی از شما که دو دوره را در این مملکت دیدید، دورۀ قبل و دورۀ فعلی، دورۀ قبل یک طوری فساد فوران داشت و امروز هم که فساد تا دلتان بخواهد فوران دارد، دو دوره را دیدید ولی در آن دو دوره دورۀ اول را مؤمن بودید، دورۀ دوم را هم مؤمن ماندید، این اسمش استقامت است.
در دورۀ چهل سال قبل شما در کام گناهان کبیره و ترک عبادت نیفتادید، بعد از این دوره هم با همۀ عوارضش شما در گناهان کبیره و ترک عبادت نیفتادید، یعنی شما را خدا میگوید دارندگان استقامت، ایستادید کنار دین خدا، کنار عبادت، کنار انبیا، کنار ائمه، کنار کار خیر، کنار شرکت در مجالس اهلبیت، پس شما باید دلتان خوش باشد به مردن «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّـهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا»(فصلت، 30) قبل از مردنتان فرشتگان من فرود میآیند این دوتا حرف را به شما میزنند «أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا» نه بترسید از مردن و این انتقال برای شما هیچ حزنی ندارد.
این جمله را میخواهم بگویم این انتقال ترسی ندارد، امام جواد(ع) آمدند عیادت یکی از شیعیان، شیعۀ خیلی خوبی بود، این را هم مرحوم فیض نقل میکند. حضرت جواد(ع) تا در اتاق را باز کرد آمد کنار بستر بیمار نشست، بیمار چشمش که به حضرت جوادالائمه(ع) افتاد به شدت گریه کرد. امام جواد فرمود: چرا گریه میکنی؟ گفت: آقا این بیماری من بیماری مردن است، من میدانم دیگر زنده نمیمانم، شما را که دیدم یاد قیامت و برزخ و اوضاع و احوال افتادم و نتوانستم خودم را نگه دارم.
عنایت کنید چقدر ظریف حضرت جواد(ع) جواب دادند. حضرت امام است، امام معصوم است، علم الله است. حضرت فرمودند: بیماری پوستی را شنیدی؟ گفت: بله یابن رسولالله! یک کسی از نوک سر تا نوک پا بیماری پوستی میگیرد، تاول میزند، تاولها میترکد، زخم میشود و روی زخمها دو مرتبه تاول میزند، این را شنیدی؟ گفت: بله آقا شنیدم.
امام فرمود: اگر یکی به این بیمار بگوید یک حمامی باز شده که وقتی بروی داخل این حمام و آب حمام را روی خودت بریزی پوستت مثل روز تولد از مادر میشود، این بیمار چقدر خوشحال میشود؟ گفت: آقا کسی نمیتواند خوشحالی این بیمار را ارزیابی کند. فرمود: مرگ برای شما شیعیان ما آن حمام است، همۀ زخمهایتان، همۀ رنجهایتان، همۀ دردهایتان، همۀ اشتباهات و گناهانی که بین شما و خدا بوده همه را میشوید و شما را آن طرف تمیز میدهد.
«أَلَّا تَخَافُوا» نترسید، «وَلَا تَحْزَنُوا» غصه هم نخورید، «وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ»(فصلت، 30) ما از جانب خدا آمدیم به شما مژده بدهیم آن بهشتی که به شما وعده دادند در قرآن، حالا آن بهشت را میخواهند در اختیارتان قرار دهند. این انتقال مؤمن به عالم بعد است. انتقال غیرمؤمن هم به عالم بعد داستان عجیبی دارد، نمیخواهم بگویم، اشاره هم نمیکنم که ناراحت نشوید و غصهدار نشوید. این انتقال ما به عالم بعد است، به عالم آخرت است، به عالم برزخ است، این توضیح مختصری از موعظۀ وجود مبارک امین وحی است.
(بیا تا دست از این عالم بداریم/ بیا تا پای دل از گل برآریم/ بیا تا بردباری پیشه سازیم/ بیا تا تخم نیکویی بکاریم/ بیا تا از فراغ کوی محبوب/ چو ابر نوبهاری خون بباریم/ بیا تا همچو مردان ره دوست/ سر اندازی کنیم و سر نخاریم)
چند روز از درگذشت پیغمبر گذشته، از بستر بلند شد و فرمود: پیراهن پدرم را بیاورید. پیراهن پیغمبر را آوردند. پیراهن را روی سرش انداخت، ما در قرآن داستان یک پیراهن را داریم که یوسف پیراهن را به برادرانش داد و گفت ببرید روی صورت پدرم بیندازید چشمش برمیگردد، این پیراهن هم پیراهن دوم است، پیراهن سوم هم پیراهن ابیعبدالله(ع) است که زینالعابدین(ع) از یزید پس گرفت.
پیراهن پیغمبر را دادند به صدیقه کبری، صدا زد حسن جان! حسین جان! بیایید کنار بسترم بنشینید. من امروز درخواست اذان کردم، بناست بلال برایم اذان بگوید. پیراهن روی صورتش است، حسن و حسین هم کنارش هستند، بلال گفت: «الله اکبر». جواب داد: الله اکبر. «اشهد ان لا اله الا الله» گوشت و پوست و رگ و پی من به وحدانیت خدا شهادت میدهد. تا اسم پیغمبر را آورد بچهها دویدند بلال اذانت را ادامه نده، مادر ما بیحال افتاد.
دختر پیغمبر شما اذان بلال را شنیدید و بیحال شدید، چه کار کرد دخترتان وقتی صدای قرآن سر بریده را شنید؟ «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا»(کهف، 9) (به مهمانی چرا در خانۀ بیگانگان رفتی/ بریدی از چه با ما روزی آخر آشنا بودی/ که بر روی جراحات سرت پاشیده خاکستر/ مگر زخم تو را...)
«اللهم اغفرلنا و لوالدینا و لوالدی والدینا و لمن وجب له حق علینا»
تهران/ پاییز 1398ه.ش/ دهۀ سوم صفر/ حسینیه آیتالله بروجردی/ سخنرانی نهم