فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

کلید سعادت بشر در کلمات عاشقانۀ قرآن


حضرت زینب(س) - شب هفتم جمعه (3-8-1398) - صفر 1441 - حسینیه هدایت - 17.58 MB -

قرآن کریم، بیان‌کنندۀ راه سعادت بشر-تفاوت تیربختان و سعادتمندان عالم-انسان سعادتمند، در دامن لطف پروردگارکلید سعادت بشر در کلمات رفیع و عاشقانۀ قرآنالف) لقای خداوندب) رضایت، جاده‌ای دوطرفهمعاملۀ گران‌بهای خداوند با بندگان مؤمنزوّار ابی‌عبدالله(ع) زیر پرچم پیغمبر(ص) در بهشتکلام آخر؛ روضۀ امام زمان(عج) در سوگ ابی‌عبدالله(ع)

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

قرآن کریم، بیان‌کنندۀ راه سعادت بشر

کلماتی از قرآن مجید بیان می‌کنم که مفاهیم، معنا و مصداق بعضی‌هایش نامحدود است و تمام این کلمات هم در قرآن است. اگر کسی بخواهد به حقایق این کلمات برسد، باید محبوب خدا شود؛ چون محبوب به این حقایق می‌رسد و وصل می‌شود، کار هم کار سنگینی نیست و شدنی است. البته سلسله موانعی در راهِ حرکت است که می‌شود دست رد به سینهٔ آنها زد و این نامحرمان را با کمک حق از این جاده بیرون انداخت. «دست غیب آمد و بر سینهٔ نامحرم زد» که البته راه دست رد به سینهٔ نامحرم را هم یادمان داده‌اند. خداوند دربارهٔ دینش در سورهٔ مائده می‌فرماید: «أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی»(سورهٔ مائده، آیهٔ 3)، کامل و تام است؛ یعنی هر چیزی که به سعادت دائم شما کمک می‌دهد، من برایتان بیان کرده‌ام. این سعادت را هم در سورهٔ ابراهیم مطرح کرده است: «وَ أَمَّا اَلَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی اَلْجَنَّةِ»(سورهٔ هود، آیهٔ 108). عزیزانی که اندکی با ادبیات عرب آشنا هستند، اگر بپرسند «سُعِدُوا» فعل مجهول است، چرا پروردگار نفرموده است: «وَ أَمَّا اَلَّذِینَ سَعَدُوا» آنهایی که سعادتمند شده‌اند؟ چرا این‌طوری نفرموده و فرموده است کسانی که زمینه‌های سعادت برایشان فراهم آورده شد؟ اما کلمهٔ شقاوت را در همین سوره معلوم می‌آورد: «فَأَمَّا اَلَّذِینَ شَقُوا»(سورهٔ هود، آیهٔ 106)، آنهایی که تیره‌بخت و بدبخت شدند. این «شَقُوا» با «سُعِدُوا» چه فرقی می‌کند؟

 

-تفاوت تیربختان و سعادتمندان عالم

فرقش این است که هر کسی در این عالم تیره‌بخت شد و در آینده تیره‌بخت می‌شود، خودش به تیره‌بختی خودش کمک کرده و کاری به پروردگار ندارد. اصلاً خداوند در این حوزه ورودی ندارد؛ چون حضرت حق که کار منفی نمی‌کند و کل کارهای او مثبت است. لذا می‌گوید: «فَأَمَّا اَلَّذِینَ شَقُوا»، شقاوتمندان به دست خودشان خودشان را شقی و تیره‌بخت کردند؛ اما در جملهٔ «وَ أَمَّا اَلَّذِینَ سُعِدُوا» آنان را که به سعادت رسانده‌اند، نه سعادتمند شده‌اند، معنی‌اش این است که هر کدام‌ شما سعادتمند بشوید، کار من است و هیچ‌چیزش کار خودتان نیست. من انبیا، قرآن، ولی‌الله و اولیائم را در کنارتان قرار دادم و همهٔ اینها را آماده کردم تا شما با اتصال به آنها به سعادت برسید و بدون اتصال به آنها شقاوت است. بنابراین من کمک دادم تا شما خوشبخت شدید و اگر کمک من نبود، دل تو کجا و ارتباط با امیرالمؤمنین(ع)؟! اگر کار من و کمک من نبود، بدن تو کجا و نماز؟! مگر نمی‌بینی خیلی‌ها بی‌نماز هستند، علاوه‌بر‌اینکه بی‌نمازند، مخالف نمازند و علاوه‌براینکه مخالف نمازند، به نماز ایراد هم دارند؛ ولی تو چرا به این راحتی وارد چهارچوب نماز می‌شوی؟ خودت هستی؟ اگر خودت بودی، مثل آنها بودی و این من هستم که دستت را می‌گیرم و وارد نماز می‌کنم؛ من دستت را می‌گیرم و وارد کار خیر می‌کنم. ظاهراً دست توست که داخل جیب می‌رود، اما دست من است که از جیبت پول درمی‌آورم و هزینهٔ مسجد یا مجلسی می‌کنم؛ من دست در جیبت می‌کنم و هزینه‌ای برای ابی‌عبدالله(ع) درمی‌آورم، فکر می‌کنی خودت دست در جیبت می‌کنی؟ این حرف مدرک قرآنی هم دارد؟

 

مدرک خیلی قوی دارد؛ در جنگ بدر که جنگ نابرابری بود و اهل ایمان 313 نفر بودند، پیغمبر(ص) یک اسب و آشپزخانه‌ای ناقص داشتند، کلاه‌خود و زره نداشتند و با یک پیراهن عربی به جنگ آمده بودند. نیروی دشمن سه‌برابر بود، صدتا شتر و اسب به‌کار گرفته بود و آشپزخانهٔ آبادی داشت؛ ولی این تهی‌دستان فقیر بر آن هزار نفر پیروز شدند، آنها همهٔ وسایلشان را جا گذاشتند و فرار کردند، غنیمت شد. پروردگار نگذاشت در دل کسی خطور کند که عجب پیروزی‌ای به‌دست آوردیم و عالی کار کردیم! اصلاً نگذاشت این حرف‌ها به زبان بیاید، درجا آیه نازل شد: «مٰا رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَ لٰکنَّ اَللّٰهَ رَمیٰ»(سورهٔ أنفال، آیهٔ 17)، این تیرها، شمشیرها و نیزه‌هایی که به‌طرف دشمن زدید، شما نزدید؛ من اینها را زدم. «مٰا رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ» شما اسلحه نزدید، «وَ لٰکنَّ اَللّٰهَ رَمیٰ» این پیروزی برای من است، نه برای شما! این کشته شدن دشمن کار من است، نه کار شما! شما ابزاری در دست قدرت من بودید و همهٔ حرکت‌ها برای من است. اصلاً من شما را حرکت می‌دادم، شما چه‌کاره هستید که بگویید من؟! اصلاً مَن در این عالم وجود ندارد، یک مَن وجود دارد که می‌تواند بگوید «أنا»، آن‌هم پروردگار است که همه‌چیز دارد و غنی است: «وَ لِلّٰهِ مُلْک اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ»(سورهٔ آل‌عمران، 189) است؛ «لِلّٰهِ مِیرٰاثُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 180) است.

 

-انسان سعادتمند، در دامن لطف پروردگار

حالا به سراغ این کلمات قرآن برویم که کلید سعادت است و تمام آن هم تنظیم خودش است؛ یعنی هیچ بشری در تنظیم این معنا دخالت نداشته است! اگر خدا در میان نباشد، اصلاً حرکت مثبت محال است. اول سخن است و نمی‌خواهم شما را در گریه بیاورم. این 72 نفر شهید شده‌اند، روی خاک افتاده‌اند و همهٔ بدن‌ها بی‌حرکت شده‌اند. یکی از کسانی که در کشته‌ها افتاده و از سر تا پا پر از زخم است، سُوَیدبن‌عمر است که نمی‌تواند تکان بخورد. ما یک زخم به بدنمان می‌خورد، همهٔ فرمان‌ها از دستمان در می‌رود؛ نیزه خورده، شمشیر خورده، لگد خورده، در کشته‌ها افتاده، نفس‌های آخرش است و هنوز شهید نشده است. همین‌طوری که قاتی کشته‌ها افتاده بود، اگر خدا کمک نکند که کاری انجام نمی‌گیرد، یک‌دفعه شنید که می‌گویند حسین کشته شد! حالا اینجا خدا چه‌کار کرد؟ سوید تمام زخم‌ها و دردهایش را یادش رفت و هیجانی برای او آمد. آدمی که تکان نمی‌خورد، دشمن از کنارش رد می‌شد، یقین داشت این هم شهید شده است. اصلاً تکان نمی‌خورد، اما نفس در سینه‌اش بود. یک‌مرتبه از جا بلند شد، نگاهی به کنارش کرد که شمشیرش را بردارد، دید شمشیر را دزدیده‌اند. کاردی داخل لباس‌هایش(جنگ بود دیگر) پنهان کرده بود، کارد را کشید و حمله کرد، جنگ شد. آن‌وقت به ابی‌عبدالله(ع) می‌گفت: من عقب نمانده‌ام و همین الآن به تو می‌رسم، نمی‌خواهم مرا ببرند و خوب کنند، منتظر من باش که من تا چند دقیقهٔ دیگر به تو می‌رسم. بعد هم گروهی ریختند، مخصوصاً دو نفر، حملات سنگینی به او کردند و شهید شد. این کار چه کسی بوده است؟ اگر خدا کمک نمی‌داد، از جا بلند نمی‌شد؛ اگر خدا کمک نمی‌داد، قبلاً کاردی در لباسش پنهان نمی‌کرد. این راهنمایی‌ها برای یکی دیگر است، نه برای خودم! خودم هیچ‌چیز ندارم و من باید به این معنا توجه داشته باشم که همه‌چیز از اوست، همه کاری از اوست و همه نگاهی از اوست.

 

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست ××××××××× عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

نه فلک راست مسلّم، نه مَلَک را حاصل ×××××××××××× آنچه در سرّ سویدای بنی‌آدم از اوست

به غنیمت شِمُر ای دوست، دم عیسی صبح ×××××××××× که اگر مرده زنده کند، این دم هم از اوست

به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی است ×××××××××× به ارادت بِکِشم درد که درمان هم از اوست

سعدیا سیلِ فنا گر بِکَند خانهٔ عمر ××××××××××× دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست

چون من بمیرم، کجا می‌روم؟ پروردگار عالم محیط بر عالم هستی است، من بمیرم، کجا می‌روم؟ الآن کجا هستم؟ الآن در دامن لطف خدا هستم، وقتی بمیرم هم همان دامن است و آنجا هم در دامن لطف خدا هستم. کجا می‌روم؟

سعدیا سیل فنا گر بکند خانهٔ عمر ××××××××××××× دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست

 

کلید سعادت بشر در کلمات رفیع و عاشقانۀ قرآن

به سراغ کلمات زیبای عاشقانهٔ قرآن مجید برویم که می‌خواهد با ذکر این کلمات بگوید راه را باید بپیمایی تا به حقایق این کلمات برسی؛ چون این کلمات خیلی بالا و رفیع‌الدرجات است. کلمات پیش من و کنار من است، تو باید جاده را بیایی تا به این کلمات برسی؛ چون در این جاده کمکی داری که خودم هستم و تو را می‌برم، تو بیا! تو نیامده‌ای که باور نداری؛ از آنهایی بپرس که رفته‌اند و رسیده‌اند. تو نرفته‌ای که باور نداری؛ از آنهایی بپرس که رفته‌اند و رسیده‌اند. قرآن مجید می‌گوید: «فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً»(سورهٔ فرقان، آیهٔ 59)، یک‌جا ننشین، راه بیفت و از آگاهان بپرس، «فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً» چه آیهٔ زیبایی!

 

الف) لقای خداوند

یکی از کلمات، «لقاء الله» است که در قرآن آمده است. چه جاده‌ای را باید طی کنم تا به لقا برسم؟

 

-یکتابینی و یکتاخواهی، نخستین گام در لقای پروردگار

«فَمَنْ کٰانَ یرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً وَ لاٰ یشْرِک بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»(سورۀ کهف، 110﴾، اول آخر آیه را معنی کنم. این دلت را فقط به من گره بزن و بگو همه اوست، همه‌کاره اوست؛ اگر یک‌وقت دلت خواست چشم باز کنی و آسمان‌ها، زمین، باغ‌ها، گل‌ها، انعام و نعمت‌های بی‌شمار را ببینی، بگو همهٔ این مجموعه نعمت‌الله است و هیچ‌کاره‌اند. تو در آینهٔ وجود موجودات، مرا ببین و چشمت منحرف نشود که نعمت‌ها را ببینی، اما مستقل ببینی. هیچ‌کدام از این نعمت‌ها استقلال ندارند! از دوتا دیدن، سه‌تا دیدن بیرون بیا و نگو خدا و بت، خدا و خرما، خدا و خودم، خدا و علمم، خدا و خانه‌ام. از دوبینی بیرون بیا و یکتابین بشو!

من کی‌ام؟ لیلی و، لیلی کیست؟ من ××××××××××× هر دو یک روحیم اندر دو بدن

یکتابین بشو، یعنی دلت را جای دیگری نفرست و معشوق دیگری انتخاب نکن، همه را به‌عنوان نعمت ببین؛ «نعمت‌الله علیکم».

 

-عمل صالح، دومین گام لقای پروردگار

«فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً» همهٔ حرکاتت را حرکات مثبت و شایسته قرار بده و کم نگذار، به لقای من می‌رسی. این متن آیه که خیلی آیهٔ راحت و آسانی است، علمی هم نیست و «انی لقاء الله» است. اگر کسی مثل شما برای رسیدن به لقای من امید دارد، البته خیلی‌ها هم هستند که می‌گویند لقا چیست؟ سلوک چیست؟ جاده کدام است؟ حرکت یعنی چه؟ چرا مزاحم ما هستید؟ ما را رها کنید تا به شکم و شهوتمان برسیم. برای چه ما را محدود می‌کنید؟ کسی که مثل شما امید دارد به لقای پروردگارش برسد، دو کار کند: «فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً» کار منفی نکند؛ نه با چشمش، نه با زبانش، نه با دستش، نه با پایش، نه با شکمش و نه با غریزه‌اش کار منفی نکند. آیا می‌شود کار منفی نکرد؟ چرا نمی‌شود، حتماً می‌شود.

 

یکی از بزرگان دین که جنبهٔ استادی هم به من داشت و خیلی بزرگ بود، ایشان می‌فرمود: در شهر نجف، یک‌نفر روزنامه یا مجله‌ای به حجرهٔ مدرسه آورده بود که عکس زنی خارجی در صفحهٔ این مجله بود. چهار پنج‌تا بودیم، به همدیگر می‌گفتند عجب عکسی است! به من گفتند: نمی‌خواهی مجله را برداری و این عکس را ببینی؟ گفتم: نه! من الآن کنار امیرالمؤمنین(ع) هستم و اجازه ندارم عکس نامحرمی را ولو نشناسم، ببینم؛ بعد هم در نگاه پروردگارم، من نیستم، ندیده‌ام و وقتی ندیده‌ام، چشمم را برای دیدن باز کرد. آخر باید نبینم که بعد ببینم، باید نشنوم که بعد بشنوم، باید نگویم که بعد بگویم، باید نخورم که بعد بخورم. پیغمبر(ص) به حد ضرورت از حلال می‌خوردند، بعد به او می‌گفتند: آقا با این کم‌خوری و لقمه‌ای نان جو چطوری زنده‌اید؟ می‌فرمودند: «من یطعمنی ربی» خدا به من غذا می‌دهد، «و یسقینی ربی» خدا به من آب می‌دهد. ساقی و غذادهندهٔ من اوست. این عمل صالح بود و آن‌هم که دل به یکی گره بخورد و یکتانگر، یکتابین و یکتاخواه باشد. این لقاست؛ یعنی برای سیدن به لقا باید این راه را طی کرد.

 

ب) رضایت، جاده‌ای دوطرفه

کلمهٔ دوم رضایت است؛ پروردگار رضایت را در قرآن دوطرفه کرده است. لقا یک‌طرفه و مربوط به حریم مقدس خودش است، اما رضایت را دوطرفه کرده و فرموده است(اینجا هم باز گره دل به او و عمل صالح مطرح است): «إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِک هُمْ خَیرُ اَلْبَرِیةِ × جَزَاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ»(سورهٔ بینة، آیات 7-8) اینهایی که دل به من گره زدند و عمل مثبت دارند، هم از من راضی هستند و هم من از آنها راضی هستم؛ یعنی دوتایی گِل هم در رضایت هستیم. شخصی به امام صادق(ع) گفت: آقا مسئلهٔ خیلی مهمی دارم. امام فرمودند: بپرس! گفت: یابن‌رسول‌الله، خدا از من راضی است؟ چون ما از غیب خبر نداریم. امام صادق(ع) فرمودند: تو از خدا راضی هستی؟ گفت: خیلی راضی‌ام. فرمودند: پس خدا هم از تو خیلی راضی است؛ چون خدا رضایت را دو طرفه کرده است. چند آیه در این زمینه هست که زیباترینش را برایتان بخوانم. این آیه را می‌دانید که خدا خودش برای چه کسی خوانده است: «یٰا أَیتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ × اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّک رٰاضِیةً مَرْضِیة»(سورهٔ فجر، آیات 27-28) حسین من، تو از من راضی هستی و من هم از تو راضی هستم. خدا رضایت را دوطرفه قرار داده است.

 

معاملۀ گران‌بهای خداوند با بندگان مؤمن

برادرانم، عزیزانم! حالا من نمی‌دانم چقدر دیگر هستم که این حرف‌ها را با شما بزنم؛ بودم، نبودم، نمی‌دانم؛ اما شما یادتان باشد که از خدا ناراضی نشوید. البته بلا و مصیبت، رنج و گره در زندگی‌مان خیلی هست؛ در انبیا و ائمه هم بوده است. گاهی گره‌هایی از قوم‌وخویش‌ها در زندگی آدم می‌خورد. اصول کافی را بخوانید(خدا توفیق داد و دست مرا چرخاند که در پنج جلد ترجمه‌اش کنم): یک‌بار قوم‌وخویش‌های نزدیک امام ششم در مدینه پیش حضرت آمدند و گفتند: این کار را بکن! امام فرمودند: این کار را نمی‌کنم، چون ما مطیع فرمان کس دیگری هستیم. بعد هم چیزی پیش ما به نام «صحیفه» است که برای مادرمان است و ما می‌خواهیم هر کاری بکنیم، آن را نگاه می‌کنیم تا ببینیم مادر به ما دستور داده یا نداده است. من این کار را نمی‌کنم! از امام صادق(ع) بسیار عذر می‌خواهم؛ زبانم لال، دهانم خشک و لب‌هایم قطع شود! قوم‌وخویش نزدیک و عموزاده‌های حضرت دست ایشان را بستند، به طویله‌ای بردند و زندانش کردند. اینها پیش می‌آید، اما از خدا ناراضی نشوید! اولِ سخنرانی برایتان گفتم خدا در کارهای منفی وارد نمی‌شود؛ زندانت کردند و تو بی‌گناه هستی، گناه سنگینی گردن زندانی‌کننده و پاداش عظیمی هم به‌خاطر زندان رفتنت برای توست. اگر خدا هم بخواهد برای این سختی‌ای که کشیده‌ای، دخالت بکند، پولش را به تو می‌دهد و از تو کم نمی‌گذارد. هیچ کم نمی‌گذارد؛ پروردگار پروردگاری نیست که با شما معاملهٔ مُفتی بکند. اصلاً اهل معاملهٔ مفتی نیست!

 

سر ابوذر در بیابان روی دامن دخترش بود و می‌مُرد. مریض بود؟ نخیر! زخمی داشت؟ نه! برای چه می‌مُرد؟ گرسنه و تشنه بود، اما آب و غذا نبود. حالا دخترش چون جوان‌تر بود و یک‌خرده مقاومت داشت، می‌توانست گرسنگی را تحمل کند. ابوذر به او گفت: دخترم! حبیب من، پیغمبر(ص) این شکل مردن مرا خبر داده بود. روی خاک و ریگ، کنار این خار مغیلان افتاده‌ام، اما خوش هستم. من که مُردم، تو نگران نباش! سر مرا روی زمین بگذار و برو در جاده بنشین. کاروانی از مکه می‌آید و به مدینه می‌رود. یک نفر در آن کاروان است؛ البته ابوذر نگفت چه کسی است، اما در روایت دارد که یکی از کاروانیان مالک‌اشتر بود. مالک‌اشتر که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند مادری سراغ ندارم که دیگر مالک بزاید و همین یک‌دانه بوده است. ابوذر گفت به آنها خبر بده و بگو پدرم مرده، اینها می‌آیند و مرا غسل می‌دهند، کفن و دفن می‌کنند؛ اما دخترم، از این مفت نگذر! بعد از دفن من، کاروان تو را به مدینه می‌برد. وقتی به آنجا رسیدی، یکی از گوسفندهایم را به کسی بده که من را غسل داد، کفن کرد و در قبر گذاشت. من دوست ندارم کسی مفتی برای من کار کند؛ آن‌وقت خدا دوست دارد شما مفتی برای او کار کنید؟

 

من امشب خیلی حرف داشتم! کلمات لقا، رضا، غفران، رحمت و احسان، چیزهایی است که اگر آدم به آن وصل شود، به او رسیده و نمی‌گذارند شما کار مفت انجام بدهید. مردم(شما را نمی‌گویم، آنهایی که می‌شنوند)! این طرف بیایید؛ آن‌طرف که رفته‌اید، نه‌تنها هیچ‌چیزی گیرتان نمی‌آید، بلکه داروندارتان هم به باد می‌رود. به این طرف بیایید و فقط یک کار را ببینید که چه خبر است. بقیهٔ حرف‌ها برای فردا شب می‌ماند، البته اگر زنده ماندم.

 

زوّار ابی‌عبدالله(ع) زیر پرچم پیغمبر(ص) در بهشت

این روایت در سه‌ کتاب «کامل‌الزیارات» برای قرن سوم، «وسائل‌الشیعه» برای قرن یازدهم و «بحارالأنوار» برای آخرهای یازدهم است. امام صادق(ع) می‌فرمایند: «اذا کان یوم القیامة» وقتی قیامت برپا می‌شود، «نادی منادٍ» یک نفر فریاد می‌زند که به گوش همه می‌رسد. چه می‌گوید؟ «أین زُوار الحسین» فقط این طرف بیا و ببین چه خبر است؟! آن‌طرف رفته‌ای چه‌کار؟ آن‌طرف برای تو چه‌کار می‌کنند؟ جز اینکه آبروی دنیا و آخرتت را ببرند، جز اینکه فقط تو را با شکم و غریزهٔ حرام ارضا کنند، چه چیزی گیر تو می‌آید؟ به این‌طرف بیا! «زُوار» صیغهٔ مبالغه است؛ «زائر» نه، «أین زائر الحسین» نه، کجا هستند آنهایی که چندبار به زیارت رفته‌اند؟! «فیقوم عُنق من الناس» عده‌ای در بین اهل محشر بلند می‌شوند که امام صادق(ع) می‌فرمایند: «لا یحصیهم الا الله» هیچ‌کس غیر از خدا شماره‌شان را ندارد. معلوم می‌شود امام حسین(ع) خیلی یار دارد! می‌گویند 72تا، پس شما چه کسی هستید؟ جان ابی‌عبدالله(ع) قسم، خودتان در دل خودتان جواب راست بدهید؛ اگر عصر عاشورا «هل من ناصر ینصرنی» امام را می‌شنیدید، نمی‌رفتید؟! جواب بده!

 

«فیقول لهم» به اینها می‌گویند: «ما اردتم بزیارة قبر الحسین» هدفتان از رفتن به کربلا چه بود؟ این‌همه زحمت و رنج برای چیست؟ این‌همه پول خرج کردید، برای چه به کربلا آمدید؟ «فیقولون یا رب» خدایا! ما به‌خاطر عشق به پیغمبر(ص)، عشق به علی و فاطمه(علیهما‌السلام) و علت دیگر که ما به کربلا رفتیم، دلمان برای ابی‌عبدالله(ع) سوخته بود. ما که عاشورا را ندیدیم، دلمان سوخت؛ آنهایی که بالای سرش بودند، دلشان چطوری بود؟! حسین جان دلمان سوخت! برای چه دلتان سوخت؟ ببینید: «مما ارتکب منه» برای حمله‌ای که به او کردند، او را به زور از بالای اسب پایین کشیدند و روی خاک غلتاندند. دلمان سوخت،‌ چه‌کار کنیم؟!

 

«فیُقال لهم» به زائران ابی‌عبدالله(ع) گفته می‌شود: «هذا محمد علی فاطمه الحسن و الحسین» این پیغمبر، علی، فاطمه، حسن و حسین هستند، نگاه بکیند. «فألحقوا بهم» از جایتان حرکت کنید و قاتی اینها بروید. «فأنتم معهم فی درجٰتهم» همان‌جایی که این پنج‌تا را می‌برم، شما را هم می‌برم. نمی‌شود که من شما را در بهشت دیگری ببرم که اینها را نبینید. یک‌دفعه در دنیا دلتان سوخت، دوباره که نباید دلتان بسوزد. «الحقوا بلواء رسول الله و فیکونون فی ظله و اللِواء فی ید علی» بروید و خودتان را به پرچم پیغمبر(ص) برسانید که پرچمش هم در دست علی است، «حتی یدخلون الجنة» آخر کار این است که وارد بهشت بشوید، آنجا هم برای همیشه می‌مانید و کنار هم هستید.

 

کلام آخر؛ روضۀ امام زمان(عج) در سوگ ابی‌عبدالله(ع)

خدایا! از وقتی در رحم مادر بودیم تا امشب، خیلی با ما خوب رفتار کرده‌ای. شب شنبه است، امام زمان(عج) منتظر است که امشب روضه‌اش را از زبان خودش بشنویم و گوش می‌دهد. ما هم از زبان خودت می‌خوانیم، اگر این روضه خیلی سخت است، تو روضه را تو خوانده‌ای.

 

ذوالجناح متوجه شد که ابی‌عبدالله(ع) می‌خواهند بیفتند! اینکه می‌گویند گودال گودال، علتش این است: ذوالجناح با آن هوشی که داشت، نگذاشت امام به سرعت بیفتند، وارد گودال شد و دو دستش را تا می‌شد، جلو کشید و دو پایش را به عقب کشید که فاصلهٔ ابی‌عبدالله(ع) را با زمین کم کند. ذوالجناح می‌خواست اگر امام افتادند، این نیزه‌شکسته‌ها و تیرهایی که در بدن مانده، فرو نرود. وقتی دو دست را جلو کشید و دو پا را به عقب کشید، خود ذوالجناح خودش را خم کرد و فاصلهٔ ابی‌عبدالله(ع) را تا زمین هفت‌هشت سانتی‌متر کرد. امام توانستند دستشان را روی خاک بگذارند و آرام پایین بیایند. امام زمان(عج) می‌گویند: این 84 زن و بچه و دختر و خواهر از میدان خبر نداشتند و همه در خیمه بودند. وقتی ابی‌عبدالله(ع) آرام افتادند، ذوالجناح به‌طرف خیمه رفت. صدایش عوض شده بود، طور دیگری شیهه می‌کشید و سر به زمین می‌کوبید. نمی‌توانم بگویم، بمیرم برایت! چون سر و پا به زمین می‌کوبید، صدایش هم عوض شده بود، اولین کسی که با اضطراب از خیمه بیرون آمد، سکینه بود. کدام‌‌یک از شما دختر دارید؟ امام زمان(عج) می‌فرمایند: سکینه نزدیک ذوالجناح آمد، دید زین واژگون شده است. ذوالجناح دست خودش را در گودال جلو کشید که ابی‌عبدالله(ع) آرام بیاید، زین برگشت. زین برگشته بود و تمام یالش خونین شده بود. مگر چقدر از پیشانی خون رفته بود؟ امام زمان(عج) می‌گویند: «ذوالجناح ملویاً» یعنی بدون معطلی بالا و پایین می‌پرید، مرتب بالا و پایین می‌پرید. سکینه وقتی قیافهٔ ذوالجناح را دید، فریاد زد و هر 84تا بیرون ریختند. حالا ببینید امام زمان(عج) می‌گویند بیرون ریختن اینها چطوری بود؟! منظرهٔ ذوالجناح را که دیدند، دو کار کردند: موهایشان را زیر چادر می‌کَندند و هرچه دست و بازویشان قدرت داشت، به‌ سر و صورت و سینه می‌زدند. هیچ‌کدام نایستادند و همه با پای برهنه در میدان دویدند. این‌هم حرف امام زمان(عج) است؛ قربانت بروم، برای ما نمی‌گفتید! مگر چقدر طاقت در ما دیدید؟! وقتی رسیدند، دیدند که «و الشمر جالس علی صدرک» با آن بدن سنگین، نفسش بند آمد...

 

تهران/ حسینیهٔ هدایت/ دههٔ سوم صفر/ پاییز1398ه‍.ش./ سخنرانی هفتم


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
قرآن کریم سعادت بشر کلید سعادت کلمات عاشقانه تیره‌بختان سعادتمندان لطف پروردگار




گزارش خطا  

^