فارسی
جمعه 31 فروردين 1403 - الجمعة 9 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حسین(ع) ما را رها نمی‌کند


عشق حقیقی - روز یازدهم، جمعه (30-6-1397) - محرم 1440 - حسینیه هدایت - 12.01 MB -

سعادت و شقاوت با حسین(ع)عامل خوش‌بختی و بدبختی در قرآنفرهنگ ابی‌عبدالله(ع)دلیل خلقت انسانحذف خدا از زندگیمه عاشق‌کش عیارمطربی که در حرم حسین(ع) مردسوگواره

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل‌بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.

 

پنجاه و هفت سالی که حضرت ابی‌عبدالله الحسین(ع) در این دنیای خاکی به سر می‌بردند و به تعبیر تأویلی قرآن مجید قمر این خاک بودند در پرتو شمس وجود پیغمبر، مسائل مهمی را که شعاع نور وجودشان بود از خودشان به یادگار گذاشتند. هر مرد و زنی از این فرهنگ به جا مانده پیروی کند به طور یقین سعادت دنیا و آخرت را نصیب خودش کرده است، من برای این جمله مدرک دارم، بی‌دلیل و بی‌مدرک در محضر شما حرف نمی‌زنم.

 

سعادت و شقاوت با حسین(ع)

یک روایت خیلی عجیبی از رسول خدا نقل شده است، اگر زنده بمانم در یکی از روزهای دهۀ عاشورای آینده کاملش را می‌خوانم و توضیح می‌دهم. در روایت، وقتی پیغمبر اکرم مطلب و واقعیت را دربارۀ خودشان و امیرالمؤمنین(ع) و امام مجتبی(ع) بیان می‌کنند، این تعبیر را ندارند تا به حضرت ابی‌عبدالله الحسین(ع) می‌رسد، به ایشان که می‌رسند با فعل مضارع که دلالت بر استمرار دارد تعبیر می‌کند که یک بحث لطیفی است، (این زمان بگذار تا وقت دگر...) «بالحسین تسعدون» اگر بخواهید به وسیلۀ حسین کل شما امت، قرن به قرن، امت به امت تا قیامت به قلۀ خوشبختی می‌رسد.

حیف است اگر نخواهید، اگر نخواهید به دست خودتان پشت پا به سعادت خودتان زدید که این یک ظلم عظیم است، ستم سنگین است. قرآن می‌گوید: «فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِه»(فاطر، 32)، مردم عالم را که تقسیم می‌کند، می‌گوید یک گروهی ستمکار بر خودشان هستند. این خیلی ستم بدی است که من درِ سعادت ابدی را به وسیلۀ حضرت حسین به رویشان باز کردم و اینها با دست خودشان این در را به روی خودشان ببندند. این جملۀ عجیبی است «بالحسین تسعدون».

 

عامل خوش‌بختی و بدبختی در قرآن

سعادت و شقاوت را که در قرآن دنبال می‌کنیم، آیه‌اش عجیب است، عجیب بودنش را هم می‌گویم که چرا عجیب است. «فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّار»(هود، 106) فعل «شقوا» از نظر ادبی فعل معلوم است، فعل معلوم یعنی کسی که تیره‌بخت می‌شود، بدبخت می‌شود، به دست خودش بدبخت می‌شود، کسی عامل بدبختی‌اش نیست، دیگر مقدمه ندارد در دوزخ است.

«وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا»(هود، 108) اینجا فعل مجهول است، کسی که او را به سعادت می‌رسانند، خیلی جالب است می‌گوید خودش قدرت رسیدن به سعادت ندارد، او را به سعادت می‌رسانند. آن کسی که شقی می‌شود راحت شقی می‌شود، خودش هم می‌شود؛ اما آن کسی که او را به سعادت می‌رسانند، یعنی رسیدن به سعادت کار خودش نیست، من باید کمکش کنم. فعل مجهول است، در حقیقت فاعل فعل خود شخص نیست، فاعل خداست، عامل خداست، به چه وسیله؟ من او را به سعادت می‌رسانم، «بالحسین تسعدون».

ما باید آیات و روایات را کنار هم بگذاریم تا بفهمیم داستان از چه قرار است و گرنه، نه آیه معنی می‌شود و نه روایت. روایت برای معنی شدن کمک می‌خواهد، قرآن هم برای معنا شدن کمک می‌خواهد؛ بی‌روایت آدم در توضیح قرآن لنگ است، بی‌قرآن آدم در توضیح روایت لنگ است؛ هم قرآن زبان روایات است و هم روایات زبان قرآن است.

 

فرهنگ ابی‌عبدالله(ع)

یک متن بسیار عالی اهل حقیقت، اهل دل، اهل معرفت از مجموعۀ فرهنگ ابی‌عبدالله(ع) خلاصه کردند که شنیدنی است؛ یعنی اگر شما این متن را بشنوید محصول پنجاه و هفت سال فرهنگ ابی‌عبدالله(ع) را شنیدید. من آدرس چندتا کتاب را می‌دهم، اگر حوصله داشتید به این چندتا کتاب مراجعه کنید، خودتان هم می‌توانید این متن را از لابه‌لای فرمایشات ابی‌عبدالله(ع) کشف کنید.

قدیمی‌ترین کتاب تقریباً برای هزار و دویست سال پیش «تحف العقول» است که نزدیک به سرچشمه است، اواخر قرن سوم چهارم می‌باشد. کتاب شریف «من لا یحضره»، کتاب بسیار با ارزش «علل الشرایع» شیخ صدوق، اینها را من دیدم و می‌گویم. کتاب «وسائل»، «بحار» جلد هفتاد و هفت، مجموعۀ ورّام ابی فراس، «روضة الواعظین» فتال نیشابوری، «فرهنگ کلمات ابی‌عبدالله الحسین(ع)».

 

دلیل خلقت انسان

از این مجموعه این متن را درآوردم: «الغرض من خلقت الانسان معرفة الله» این گفتار ابی‌عبدالله(ع) است. اگر خداوند خاک را تبدیل به یک موجود زنده کرده و اسمش را انسان گذاشته، به خاطر این بوده که می‌خواسته یک ظرف برای مظروفی که بالاتر از آن وجود نداشته تحت عنوان «معرفة الله» درست کند. ظرفش انسان است، و مظروفش ـ آن چیزی که می‌خواسته در این ظرف بریزد ـ معرفة الله است.

چه کسی می‌تواند برای تو قیمت‌گذاری کند؟ (دلا غافل ز سبحانی چه حاصل/ ـ یعنی چه چیزی گیرت آمده ـ مطیع نفس و شیطانی چه حاصل/ بود قدر تو افزون از ملائک/ تو قدر خود نمی‌دانی چه حاصل). آن وقتی که یک مقدار معرفت در ظرف وجود آدم ریخت به ملائکه فرمود: از آنچه که در وجود آدم ریختم به من خبر بدهید، جواب دادند: «لا عِلْمَ لَنا» ما نمی‌فهمیم، ما نمی‌دانیم. این معنی (بود قدر تو افزون از ملائک) است. این جمله در قرآن است، علنی گفتند: ما نمی‌دانیم، نمی‌فهمیم «إِلَّا ما عَلَّمْتَنا»، همۀ دانایی ما همان مقداری است که خود تو یاد ما دادی، اما آن چیزی که یاد آدم دادی ما نمی‌دانیم.

«الغرض من خلقت الانسان معرفة الله» این بیان ابی‌عبدالله(ع) است. خداوند تو را خلقت کرد به عنوان یک ظرف که معرفت خودش را در این ظرف بریزد، ظرف دیگر ظرفیت تو را نداشت. «خلق الله العباد لیعرفوه» این جمله در علل الشرایع است، «و الوصول الی درجة حبه و الانس به» هدف پروردگار این بود که تو را به عشق خودش برساند و جلسۀ انسی بین تو و بین خودش برقرار کند.

 

حذف خدا از زندگی

کجای کاری؟ کجا رفتی؟ پنجاه سال، چهل سال، شصت سال است با چه کسی انس داری؟ انیست چه کسی است؟ رفیقت چه کسی است؟

این خطاب من خطاب حضوری نیست، فکر نکنید به شما می‌گویم، خدا می‌داند به شما نمی‌گویم، اول به خودم می‌گویم بعد به کل آدم‌های روی کرۀ زمین. اولاً به چه کسی معرفت پیدا کردی؟ خوب طلا و نقره را شناختید، خوب ویلا و پاساژ را شناختید، خوب دلار و درهم و دینار را شناختید، خوب مواد مربوط به شکم و بدن را شناختید، با چه چیزها و با چه کسانی انس برقرار کردید و رابطۀ محبتی برقرار کردید؟ این وسط سهم پروردگارت چه شد؟ با چه جرأتی خدا را حذف کردی؟ چه راحت کنارش زدی و حذفش کردی که دست یزیدیان زمان افتادی؟ خدا را حذف کردی که دست فرعونیان و نمرودیان زمان افتادی.

«و الوصول الی درجة حبه و الانس به» تو را خلقت کرد که به مقام محبت او برسی، این پنجاه شصت ساله در عشق او بغلتی، این پنجاه شصت ساله در خلوت وجودت انس با او داشته باشی، الان کجایی و پیش چه کسی هستی؟ به قول خودتان با چه کسانی حال می‌کنید؟ با چه کسی انس دارید؟ جوانم کجای کاری؟ دلت برای چه کسی تنگ می‌شود؟ چه کسی را اگر نبینی ناراحت می‌شوی؟ حداقل چه کسی را از پدر و مادرت بیشتر دوست داری؟ هر چه عمرت جلوتر آمده به طرف عرش جلو رفتی یا به طرف فرش پس رفتی؟ حرکت خودت را ارزیابی کردی یا نه؟

 

مه عاشق‌کش عیار

به شما نمی‌گویم، به آنهایی که بیگانه شدند می‌گویم (سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد/ آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد/ بی‌دلی در همه احوال خدا با او بود/ او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد). همه چیز را پیش خودت گذاشتم تو دنبال چه چیزی بیرون می‌گردی؟ «وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون»(ذاریات، 21) دنبال چه کسی می‌گردی؟ تمام معشوق‌های غیر من اول کار یا وسط کار رهایت می‌کنند و می‌روند، تا یکی دیگر پیدا می‌شود عشق‌شان از تو می‌برّد و فرار می‌کنند، پشت پا به تو می‌زنند. کجا می‌روی؟

زیباترین معشوق‌ها در زیباترین سن، وقتی ملک الموت سراغ او می‌آید، دیگر حاضر نیستی یک ساعت او را نگه داری، له له می‌زنی آمبولانس بهشت زهرا بیاید و او را ببرد که شب داخل خانه نماند و تو بترسی. کجای کاری؟

من گاهی تنهایی داخل ماشین در سفر این شعر پر معنا را برای خودم می‌خوانم و با خودم درددل می‌کنم (ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست/ منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست) کلاً یادمان رفت که ما چه کسی هستیم؟ کجاییم و کجا می‌رویم؟ یا رب! فقط یک توجه، یک لحظه بیداری، کار دنیا و آخرت را اصلاح می‌کند.

 

مطربی که در حرم حسین(ع) مرد

یک مطربی در تهران بود، محل‌شان را هم من بلدم کجا بود، کمی تغییر کرده، من او را ندیده بودم اما نسل قبل از ما او را دیده بودند. در محل هفت هشت ده نفر تصمیم گرفتند کربلا بروند، آمدند در خانه‌اش و گفتند: لوتی می‌آیی برویم کربلا؟ گفت: من؟ من سر تا پایم آلوده است، کربلا کدام است؟ دلتان خوش است، بگردید دوتا پاک پیدا کنید و ببرید. گفتند: از کجا می‌دانی که ابی‌عبدالله(ع) نجس را راه نمی‌دهد؟ مگر تو یقین داری؟ گفت: نه، ما یقین که نداریم اما وضع ما پیداست، ما به درد آنجا نمی‌خوریم. گفتند: حالا بیا برویم طوری نیست، راهت ندادند که برمی‌گردی، نهایتاً یک کلمه است و به تو الهام می‌شود که ابی‌عبدالله(ع) به تو می‌گوید برو گمشو غلط کردی اینجا آمدی.

مطرب قبول کرد برود. گفتند: اگر پول سفر هم نداری ما تو را می‌بریم. گفت: من تمبکم را هم باید بیاورم. گفتند: این یکی را دیگر نیاور. گفت: نه، من نمی‌توانم جدا شوم. گفتند: کجای کاری؟ این یکی را دیگر جدا شو. گفت: نه، باید بیاورم. جماعت قبول کردند و تمبک را داخل خرجین گذاشت «لا اله الا الله».

شما را نمی‌گویم آنهایی که بعداً صدای شما را می‌شنوند، یعنی اندازۀ یک لوتی هم هنوز نشدید؟ بعد از شصت سال؟

شهر کوچک و ساختمان‌ها هم کوتاه بود، تا گنبد پیدا شد کاروان تهران برای آن محل ـ در آن محل جوانی‌هایم منبر رفتم ـ شروع کرد به گریه کردن. لوتی گفت: چه شد؟ گفتند: گنبد را دیدیم. گفت: کو گنبد؟ تمبکش را درآورد و با همان ریتمی که تهران می‌زد، آرام شروع کرد زدن و گریه کردن، به ابی‌عبدالله(ع) گفت: آمدم که برنگردم.

فقط یک بار حرم رفت، زیارت بلد نبود، سواد نداشت، داخل حرم هم همان ریتم خودش را خواند، ضریح را گرفت و دم گرفته بود و گریه می‌کرد، می‌گفت: آمدم که برنگردم. ابی‌عبدالله(ع) هم گفت باشد، پیش خودم بمان، داخل حرم مُرد.

دنبالۀ این متن بماند، متن بسیار زیبایی است (باز گر بماندیم زنده بردوزیم/ جامه‌ای که از فراق چاک شده/ ور بمردیم عذر ما بپذیر/ ای بسا آرزو که خاک شده) ناراحت نباشید، مردن ما هم کنار ابی‌عبدالله(ع) است، حشر ما هم با ابی‌عبدالله(ع) است، قیامت ما هم کنار ابی‌عبدالله(ع) است؛ حسین ما را رها نمی‌کند، یک لوتی را رها نکرد، من و تو را رها می‌کند؟ حسین جان!

 

سوگواره

دیشب که جا نداشتند استراحت کنند، ما همه‌ در خانه‌های خود راحت خوابیدیم اما بچه‌ها این‌قدر کتک خورده بودند که از درد بدن تا صبح نخوابیدند. نمی‌دانم زینب با کدام مصیبت می‌توانست بخوابد؟ بدن دختر و زن با بدن مرد فرق می‌کند، این دست‌ها و صورت‌های بچه‌ها سیاه شده بود از بس که تازیانه خورده بودند، از بس که سیلی خورده بودند، از بس که مشت خورده بودند. وای بابا نبود که بچه‌ها را بغل بگیرد، عمو نبود بچه‌ها را روی زانو بنشاند.

اول طلوع آفتاب دویست سیصد نفر با کعب نی و تازیانه با بی‌احترامی آمدند و گفتند: یالا بلند شوید. اینها دیشب گرسنه و تشنه بودند و نخوابیده بودند. بلندشان کردند. ای کاش کنار همان خیمه‌های نیم سوخته سوارشان می‌کردند، آنها را آوردند وسط میدان کنار بدن‌های قطعه قطعه.

زین‌العابدین(ع) که حال نداشت، زینب کبری آمد جلو و گفت: عمر سعد به این افراد ناپاکت بگو بروند کنار، من خودم زن و بچه را سوار می‌کنم. حدوداً همین الان است، می‌خواهم منظره را جلوی چشم‌تان مجسم کنم...

عمر سعد گفت: بیایید کنار. تنها که نمی‌تواند خواهرش ام‌کلثوم را صدا زد، شترها را خواباندند، میان هر هودج زیر بغل یک خانمی را گرفتند وسوار کردند، در دامن هر خانمی یک بچه گذاشتند، همه را سوار کرد و حالا خودش مانده و خواهرش، گفت: خواهر بیا زیر بغل تو را بگیرم و تو را هم سوار کنم، خیلی به زینب احترام می‌کردند، ام کلثوم را هم سوار کرد، خودش ماند، دشمن نگاه می‌کند، زن و بچه از داخل محمل‌ها نگاه می‌کنند که عمه چطور می‌خواهد سوار شود؟

یک بار مدینه و یک بار مکه دیده بودند که عمه می‌خواست سوار شود، حسین آمده یک طرف بغلش را گرفته و عباس یک طرف بغلش را گرفته؛ الان چطور می‌خواهد سوار شود؟ من مدرک دارم، مدرک درست که هر کس برای زینب گریه کند، زینب کنار مرگش می‌آید. پیغمبر فرمود: هر کس برای زینب گریه کند، ثواب گریۀ بر زینب مساوی با گریۀ بر حسن و حسین است.

دیدند سوار نشد، کمی فکر کرد و به جای اینکه سوار شود دوید کنار گودال و گفت: حسین من! نمی‌خواهم بروم، نمی‌خواهم بروم.

(ای کرب و بلا زینت آغوش نبی را/ آوردم و غلتیده به خون دیدم و رفتم/ حسین جان کفنت کو؟ ـ کفن یعنی پیراهنت، شهید که کفن ندارد، خودش توضیح داد ـ حسین جان کفنت کو؟ به تن پیراهنت کو؟/ ای باغ که داری تو بسی گل به گلستان/ این خرمن گل را به تو بخشیدم و رفتم/ حسین جان کفنت کو؟ به تن پیراهنت کو؟/ یاد آیدم آن دم که بگفتی جگرم سوخت/ من یاد لب تشنۀ تو بودم و رفتم/ حسین جان کفنت کو؟ به تن پیراهنت کو؟/ عزیزم ممکن چو نشد صورت پاک تو ببوسم/ ـ دستم نمی‌رسید، سرت را به نیزه زدند ـ آن حنجر خونین تو بوسیدم و رفتم/ حسین جان کفنت کو؟ به تن پیراهنت کو؟/ افتاد اگر دست علمدار تو از تن/ پرچم به سر خاک تو کوبیدم و رفتم/ حسین جان کفنت کو؟ به تن پیراهنت کو؟/ بگسست اگر دشمن تو رشتۀ دین را/ با موی پریشان همه پیچیدم و رفتم/ حسین جان کفنت کو؟ به تن پیراهنت کو؟)

حسین جان! فقط یک کلمه بگویم و بروم: نمی‌خواهم با عمر سعد همسفر شوم، نمی‌خواهم با شمر همسفر شوم، نمی‌خواهم با خولی همسفر شوم، نمی‌خواهم با حرمله همسفر شوم.

 

تهران/ حسینیه هدایت/ دهۀ اول محرم 97/ جلسۀ یازدهم


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
سعادت سعادت و شقاوت خلقت انسان زینب(س) ظلم به نفس حذف خدا

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^