بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.
دو آیه از سورۀ مبارکۀ لقمان و نساء قرائت میکنم که محور هر دو آیه یک حقیقت است و زندگی تمام انبیا، ائمۀ طاهرین(علیهم السلام) و اولیای الهی بر این محور و بردشان در دنیا و آخرت نیز به همین خاطر بوده است. در سورۀ احزاب، خداوند از باب محبت و لطفش به بندگان، از آنان دعوت کرده است که شما نیز زندگی خود را بر همین محور قرار دهید؛ چون هدف پروردگار عالم این است که به بندگانش در دنیا و آخرت سود برساند. از زمانی که حضرت آدم(ع) را آفرید تا روز برپا شدن قیامت، ضرر یک نفر را نه خواسته و نه میخواهد. معنی ندارد وجود مقدسی که ارحم الراحمین، اکرم الاکرمین، ودود، حنّان، منّان و منعم است، ضرر کسی را بخواهد. مگر خدا - نعوذ بالله - ظالم است؟ ظالم ضرر دیگران را میخواهد؛ اما پروردگار عالم عدل و احسان محض است. چنین وجود مقدسی، نمیشود زیان و ضرر کسی را بخواهد.
در قرآن مجید یا کتابهای آسمانی گذشته، هر دعوتی که خداوند از بندگانش کرده، فقط دعوت به خیر، سود و منفعت بوده است و هر نهیی نیز، نهی از شرّ، زیان و ضرر. من بیش از 50 سال است در آیات قرآن مجید کار کردهام، کار سنگینی هم کردهام و تا حدی آیات قرآن کریم را میشناسم. اینکه میگویم تا حدی؛ چون غیر از پیغمبر اکرم(ص) و ائمۀ طاهرین(علیهم السلام)، در توان عقل و اندیشۀ کسی نیست که در حد کامل، حتی یک آیۀ قرآن مجید را بشناسد. دربارۀ قرآن از قول پیغمبر(ص) میخوانیم که میفرماید: «لا تُحصَی عَجائِبُهُ وَ لا تُبلَی غَرَائِبُهُ»[1] شگفتیهای قرآن قابل شمارش نیست؛ یعنی نعمتی بیپایان است. هر کسی به اندازۀ ظرفیت عقلی و علمی خود به (منظور و مفهوم) آیات قرآن مجید پی میبرد، آن هم نه به اعماق آیات.
پیغمبر اکرم(ص) میفرمایند: هر آیهای هفتاد معنا دارد، مثلاً ((بِسْمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحْمَنِ ٱلرَّحِيمِ)) هفتاد معنا دارد. هر معنایی نیز 70 معنا دارد؛ یعنی 4900 معنا میشود. ما از این 4900 معنا، چند مورد را توانستهایم به دست بیاوریم؟ مفسرین قرآن مجید چند معنا را به دست آوردهاند؟ در قرن هفتم هجری تفسیری نوشته شده که زیاد هم چاپ شده، من نمیدانم تعداد چاپش چند بار است، این تفسیر را زیاد مطالعه کردهام. به آیۀ ((الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ)) که رسیده، راهنمایی کرده، میگوید: اگر کسی با این راهنمایی من حوصله داشته باشد، میتواند از ((الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ)) یک میلیون معنا در بیاورد. حتماً عمر خودش کفاف نمیداده.
ما تنها ظاهری از قرآن را میبینیم؛ یعنی قرآن مجید را به صورت الفاظ میبینیم؛ اما قدرت ورود به اعماق آیات را نداریم. قرآن علم الله و حکمت الله است. در حدی که من خودم در این 50 سال در آیات قرآن کار کردهام، یکی از زیباترین آیات قرآن این آیه است: ((وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ اَلْكُفْرَ))[2] خدا یقیناً برای بندگانش ضرر نمیپسندد. برای چه ضرر بپسندد؟ پسندیدن ضرر؛ یعنی روا داشتن ظلم و ستم. اینکه من خوشم میآید بندهام در دنیا ضربه ببیند، در آخرت هم به جهنم برود، به چه دلیل؟ به چه علت؟ در فرهنگ دینیمان، میگویند فردوسی میگوید؛ ولی این برای فردوسی نیست. او مطلبی که دارد، ترجمه است. خیلی هم زیبا ترجمه کرده؛ چون فردوسی فقط شاعر نیست، بلکه دانشمند، حکیم، عالم و یک شیعۀ فوق العادهای است که به خاطر شیعه بودن ضربۀ شدیدی به او زده شد. داستانش در کتابها نوشته شده. این فرهنگ شیعه است، من شاید 50ـ60 فرهنگ را مطالعه کردهام، البته در دنیا فرهنگ زیاد است، شاید الآن در دنیای غرب 200 ایسم (مکتب) باشد، در دنیای شرق هم که دریاوار مکتب وجود دارد. اگر توانستید، تاریخ هندوستان را مطالعه کنید! در هندوستان 15 میلیون دین وجود دارد، ولی این مسئله برای فرهنگ اهلبیت(علیهم السلام) و شیعه است. ایشان میگوید:
میازار موری که دانهکش است*** که جان دارد و جان شیرین خوش است
این ترجمۀ یک جمله از «نهج البلاغه» است که امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: والله! اگر هفت آسمان را با هرچه که زیر آن است، اولاً حجم هفت آسمان از نظر علم معلوم نیست، هیچ کس نمیداند حجم هفت آسمان را چگونه معلوم میکنند. امروزه میگویند: نور ستارهای را رصد کردند، دیدند 500 میلیارد سال پیش، ثانیهای 300 هزار کیلومتر حرکت کرده، تازه به ما رسیده است. برای دانشمندان هم معلوم نیست که این آسمان، آسمان اول است یا دوم یا هفتم؟ اصلاً روشن نیست. اگر هفت آسمان را با هرچه از موجودات که زیر آن است، به امیرالمؤمنین(ع) بدهند که در برابرش از مورچهای پوست جویی را که با دهان به لانهاش میبرد، بگیرد، فرمود: والله! من این کار را نمیکنم. وقتی امیرالمؤمنین(ع) که یک عبدالله و بنده است، رضایت نمیدهد به اندازۀ پوست جو به یک مورچه ستم کند، خدای بینهایت، با اوصافی که ما در دعای جوشن کبیر از او خبر داریم، به بندگانش ستم میکند؟ برای چه ستم کند؟
30 هزار نفر به قصد کشتن ابیعبدالله(ع) به کربلا آمدند. ایشان تا طلوع آفتاب روز عاشورا اجازۀ شروع جنگ و حتی انداختن یک تیر به سمت دشمن را نداد. اجازۀ کشتن زخمیها و بستن آب به روی دشمن را نداد، ولی آنها تمام این کارها را کردند. این بندۀ واقعی حاضر به ظلم، حتی به دشمن نبود، خودش برای چه ظلم کند؟ پروردگار چه نیازی به ستم کردن بر بندگانش دارد؟
خداوند در دنیا سفرهای پهن کرده، به تعبیر خودش در قرآن، تحت عنوان نعمتهای ظاهری: ((وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً))[3] و در آخرت هم سفرهای به عنوان جنّات پهن کرده که در قرآن میگوید: پهنای بهشت، مانند پهنای کل آسمانها و زمین است. به بندگانش فرموده هرچه نعمت در این دنیا قرار دادم، بر شما حلال است؛ اما یک شرط دارد و آن اینکه نعمتهای مرا از راه مشروع بر سر سفرۀ خود بگذارید. با همین یک شرط، به بندگانش زور گفته است؟ از راه مشروع؛ یعنی این سفرهای که میخواهی برای خود و خانوادهات پهن کنی، بدون تجاوز به حق احدی، حتی بدون تجاوز به حق یک مورچه، آن را پهن کن! اینکه حرف خیلی حکیمانه و دعوت خیلی عاشقانه و مهربانانهای است. به من بگوید: بنشین بخور! نوش جانت، ولی بدون اینکه در به دست آوردن این لقمه، به یک نفر، حتی به یک حیوان ظلم کنی. فرهنگ اهلبیت(علیهم السلام) میگوید: هرگز حیوانی را بیش از اندازۀ طاقتش بار نکنید! فرهنگ اهلبیت(علیهم السلام) میگوید: حیوان را تشنه و گرسنه نگذارید! اینها که حرفهای خیلی حکیمانهای است.
میگوید آنچه در دنیا خلق کردم: ((خَلَقَ لَكُمْ ما فِي اَلْأَرْضِ جَمِيعاً))[4] اسم لام «لکم» در ادبیات عرب، لام منفعت است «خَلَقَ لَکُم»؛ یعنی برای همۀ شما. اختصاصی نیست که این نعمتها برای گردنکلفتها باشد و افراد ضعیف باید بمیرند، نه، خدا اخلاق ستمگران را ندارد که بگوید: همه چیز برای ما، بقیه هم له شوند؛ کاخ برای ما، برای ضعیفان حتی کوخ هم نباشد. بهترین داروها برای ما، یک آسپرین هم حق ضعیف نباشد. بهترین گوشت و نان برای ما، ضعیف بمیرد. این اخلاق خدا نیست. خدا میگوید: ((خَلَقَ لَكُمْ)) نعمتها برای همه، ولی بدون اینکه به کسی تجاوز شود و یا حق و مال کسی را ببرند. بدون اینکه اسراف و تبذیر شود.
فرهنگ الهی خیلی از این مهمانیها، عروسیها و ولیمۀ مکهایها را قبول ندارد. آنها را شرعی و اخلاقی نمیداند. مواسات را قبول دارد؛ یعنی بخور و بخوران؛ برای خودت سفره پهن کن، برای دیگران هم پهن باشد. به تو برسد، به دیگران هم برسد. در اسلام کوخنشینی، فاصلۀ طبقاتی، ثروتمند و فقیر، ثروتمند و مسکین، طبقات بالا و پایین اجتماع و رئیس و مرئوس وجود ندارد. در اسلام وقتی در جمعیت مینشینند، بالا و پایین وجود ندارد. پیغمبر(ص) وارد مسجد میشد، بالا و پایین نبود. پیغمبر(ص) جلو میایستاد، همه اقتدا میکردند. اگر سخنرانی بود، به ستون تکیه میداد و حرف میزد. بعدها دستور داد منبر سه پلهای درست کردند، روی آن مینشست. وقتی منبر نداشت، وسط مینشست، مردم نیز دور حضرت مینشستند. اسلام برای کسی امتیاز قائل نبوده و نیست، مگر به تقوا، آن هم بین خود و خدا.
در اسلام غفلت از حال مردم وجود نداشت. امروزه میگویند: بین مردم بروید، ببینید درد مردم چیست؟ تازه حرفش درآمده است؛ اما 1500 سال پیش، در گرمای شرجی 50 درجۀ کوفه، بعد از نماز ظهر و عصر که همه برای ناهار رفته و در هوای خنک خانه خواب بودند، امیر کشور، علی بن ابیطالب(ع) تک و تنها در کوچههای کوفه از این محل به آن محل میگشت، تا بعدازظهر تمام شود. به او میگفتند: علی جان! شبها را که 3ـ4 ساعت بیداری و درِ خانۀ خدا اشک میریزی، نماز میخوانی و سجده میکنی، روز هم که به کار مردم میرسی، بعدازظهر را برو دو ساعت بخواب! میفرمود: میترسم مظلومی مشکل داشته باشد، با خود بگوید: علی الآن در حال استراحت است، وقتی از خواب بیدار شد، بروم. آن دو ساعت در گرفتاری بماند. اگر فردای قیامت خدا مرا گیر بیندازد، من تحمل ندارم. این اسلام است.
خدا ضرر هیچ کس را نمیخواهد، نه مرد و نه زن. اگر خدا به زنان و دختران جوان بامحبت، لطف و عنایت فرموده: حجاب! اگر در قرآن کریم (سورۀ نور و احزاب) فرموده، خودش نیز علتش را گفته است. به خاطر اینکه با روی باز، موی باز و بیرون بودن زیبایی، دیگران آنها را آزار ندهند، به آنان متلک نگویند، خدایی نکرده آزار بدنی نرسانند، آنها را سوار ماشین نکنند و بدزدند، جوانها با دیدن آنها عاشق و بیمار نشوند و به خودشان لطمه نزنند. علت دیگری ندارد. اگر بعضی از خانمها و دخترهای جوان میخواهند نیمه عریان باشند، باشند، اینکه پروردگار عالم دعوت به حجاب کرده، برای این است که خواسته جلوی ضرر را بگیرد، علت دیگری ندارد. اگر تمام خانمها نیمه عریان باشند، به خدا چه زیانی میرساند؟ یا اگر همۀ زنان در حجاب الهی باشند، به حال خدا چه سودی دارد؟
بیایند راست بگویند، در دادگاهها درصد بالایی از طلاقها به خاطر این است که زن و مرد راحت همدیگر را میبینند. درصد زیادی از فسادها و روابط نامشروع برای همین بیبند و باریهاست. راستش را نمیگویند. خدا ذرهای ضرر بندگانش را نمیخواهد. اگر میگوید ربا حرام است، برای این بوده که خیلی از رباخورها تمام بود و نبود رباگیر را بردهاند، حتی خانهاش را گرفتهاند و خانوادهاش را به خاک سیاه نشاندهاند. ده میلیون تومان قرض داده، 100 میلیون تومان از طرف برده است. گوشوارههای دخترش، گلوبند همسرش و آپارتمانش را برده، کمترین رحمی هم نکردهاند. اگر خدا مسائلی را حرام کرده؛ چون ضرر داشته است. اگر مسائلی را واجب کرده؛ چون خیلی سود داشته. من کاری به سود ظاهری عبادات ندارم. اینها را هم فلسفۀ عبادات نمیدانم، و الا یک دکتر متخصصی که آمریکا هم درس خوانده بود، در یکی از بیمارستانهای مهم ایران، به من میگفت: طبق آماری که ما از بیمارها داریم، سکته در افراد نمازخوان خیلی کمتر از بینمازهاست. گفتم: چرا؟ گفت: بیشتر سکتهها برای نصف شب تا صبح است. اینهایی که صبح بلند میشوند تا دو رکعت نماز صبح بخوانند، خونشان از دیگران رقیقتر است، کمتر سکته میکنند. نمیخواهم بگویم فلسفۀ نماز رقیق کردن خون است؛ اما قطعاً فلسفۀ نماز، ضرر نزدن به مردم است. فرض کنیم رقیق شدن خون هم یکی از فواید نماز باشد.
من که میخواهم برای وجود مقدس پروردگار دو رکعت نماز واقعی بخوانم، روی فرش خانهام بخوانم، باید یک نخ این فرش حق کسی نباشد، و الا نمازم باطل است. لباسم نباید حق کسی باشد، و الا نمازم باطل است. آب وضو، غسل و خاک تیمم باید حق کسی نباشد. اگر فرش، خانه، آب وضو، غسل و خاک تیمم من از دزدی، ربا، غصب، رشوه، اختلاس، پول عرقفروشی، قمار و پولهای حرام دیگر، مثل ارث خواهر و برادر باشد، اگر اهل عبادت و حج باشم، تمامش باطل است. به مکه میروم، دو حوله روی دوشم میاندازم و یک حوله هم به کمرم میبندم، داخل مسجد شجره میآیم، یک نخ حولهام برای دزدی، رشوه، تقلب، کمفروشی و یا غصب باشد، وقتی میگویم: «لبیک اللهم لبیک، لا شریک لک لبیک، انّ الحمد و النعمة لک و الملک لا شریک لک لبیک» محرم میشوم، ولی حجّم باطل است. وقتی برگردم، همسرم به من حرام است. باید تا سال دیگر دوباره بروم، حج انجام بدهم و برگردم که همسرم به من حلال شود.
سود عبادت برای وقتی است که به احدی تجاوز نکند. این حرف دین است. کجای دین بد است؟ کجای امر و نهی خدا ظالمانه است؟ اینها که همه محبت به خلق و مردم است. این یکی از زیباترین آیات بود که خدا ضرر یک نفر را هم نمیپسندد. نمیپسندد که خودش به کسی ضرر بزند.
روایت خیلی جالبی که از نخبههای روایات است، بخوانم. کسی نزد امام صادق(ع) آمد، شیعه هم بود، گفت: یابن رسول الله! حج بر من واجب شده، خدمت شما آمدهام تا خداحافظی کنم. امام نپرسیدند: مسائل حج را بلدی یا نه؟ شیعه بود، حتماً میدانست. نمیشود شیعه مسائل حجش را بلد نباشد. تنها سؤالی که امام کردند، این بود: به کسی بدهکار نیستی؟ تو که به سوی خانۀ خدا میروی؛ یعنی حق کسی به گردنت نیست. خیلی حرف است؛ یعنی جامعه از دست تو آزاد است؟ قوم و خویش، پدر و مادر، برادرها، دامادها، عروسها، عمهها، خالهها، همسایهها و کاسبها، کسانی که با آنها ارتباط تجاری داری، همه آزادند؟ عرض کرد: یابن رسول الله! یک نفر از من طلبکار است که از گروه مُرجِئِه[5] میباشد. مرجئه طایفهای به قول شما خیلی بیدین بودند، گفت: یک مرجئه از من طلبکار است؛ یعنی یابن رسول الله! یک نفر مزخرف، عوضی و بیدین از من هم طلبکار است، حال اگر پول این شخص بیارزش را ندهیم، به جایی برنمیخورد.
ائمۀ ما(علیهم السلام) هیچ وقت عصبانی نمیشدند. اخلاق آنان، کاملاً الهی بود. خیلی نرم به او فرمودند: اگر طلب او را بدهی، هزینۀ رفتن مکه و برگشتنت را داری؟ چون برای مکه رفتن، نه مهمانی جزء حج است، نه مهمانی دادن بعد از حج و نه سوغاتی خریدن؛ رفتن به حج؛ یعنی پول بلیط رفت و برگشت، قربانی، احرام، هتل مکه و کاروان را داشته باشم، چیز دیگری جزء حج نیست. فرمود: اگر طلب این شخص مرجئه را بدهی، هزینۀ رفت و برگشتت را داری؟ گفت: نه، یابن رسول الله! فرمود: حج بر تو واجب نیست و رفتنت حرام است. اکنون که بیرون رفتی، برو بدهی خود را بده! کدام حج؟ به حج پروردگاری میروی که با خوردن مال مردم بر تو خشمگین است، آنگاه آمدی بیدینی او را عَلم کردهای که من مجوز بدهم مال مردم را بخوری؟
مگر نشنیدهاید که امام زین العابدین(ع) فرمود: اگر شمر خنجری که در گودال با آن سر پدرم را از بدن جدا کرد، خون به آن خنجر مانده است، نزد من امانت بگذارد، هر وقت به در خانۀ من بیاید و بگوید: یا علی بن الحسین! امانت مرا بده، سالم به او تحویل میدهم. این دین است. مردم ما چقدر به این شکل دین دارند؟ چقدر مردم ما تابع پروردگار و اهلبیت(علیهم السلام) هستند؟
برادرانم! خواهرانم! در این محرم و صفر از فرهنگ ابیعبدالله(ع)، اقتدای به حضرت و دینداری نمونۀ یاران ابیعبدالله(ع) استفاده کنید. تمام این عزاداری، گریه، زنجیر، سینه زدن و غذا دادنها بسیار عالی هستند و باید هم باشند. خود حضرت زین العابدین(ع) دو سال در مدینه به عزاداران و گریه کنندگان ناهار و شام میدادند. باید باشد، ولی اینها در اولویت بعد از رعایت حلال و حرام خداست. در اولویت بعد از رعایت حجاب، مال مردم، اخلاق الهی و اخلاق خانوادگی است. تا در جامعۀ ما فساد هست و در دولت و ملت حرام الهی رواج دارد، مشکلات ما حل نمیشود.
حرف امشب تمام شد. این حرفها، حرفهای تامی است. شبجمعه، شب ابیعبدالله الحسین(ع) است. آن دو آیۀ سورۀ لقمان و سورۀ نساء هم ماند، شرحش مقداری زمان میخواهد. این دو آیه از عجایب آیات قرآن است.
یادم نمیآید در عمر منبرم و خوشحال هم هستم که شبجمعه، گرچه شب شهادت امامی دیگر بوده، من غیر از مصیبت ابیعبدالله(ع) مصیبت دیگری خوانده باشم. به قول تهرانیها دست و دلم به مصیبت دیگری نمیرود که بخوانم. گویا مرا به مصیبت دیگری راه نمیدهند. نمیدانم. از شما میپرسم. شما هم جواب مرا نمیتوانید بدهید، هیچ کس نمیتواند جواب بدهد که: برادران و خواهران! کشتن یک نفر چقدر اسلحه لازم دارد؟ بیشتر از یک خنجر؟ با یک خنجر میشد او را بکشند. با یک تیر سه شعبه که میتوانستند؛ اما چقدر اسلحه؟ چه کار کردند که وقتی خواهر آمد، مجبور شد سه سؤال کند: اول «أَ أنت اخی» تو برادر منی؟ دوم «و ابن والدی» تو پسر علی(ع) پدر منی؟ «و ابن اُمی» تو پسر فاطمۀ زهرا(س) مادر منی؟ برای ما ننوشتهاند چگونه ابیعبدالله(ع) را شناخت. برادر که سر در بدن نداشت، لباسهایش را برده بودند، حتی پیراهن کهنهاش را هم بردند، پس به چه نشانی شناخت؟ نمیدانم، ولی بچهها دیدند عمه دو دستش را روی خاک گذاشت و لبهایش را روی گلوی بریده:
هرگز کسی چون من تن بیسر نبوسید*** بوسیدم آنجایی که پیغمبر(ص) نبوسید
زهرا نبوسید، حیدر نبوسید*** حتی نسیم صحرا نبوسید[6]
[1]. کافی، ج 2، ص 238.
[2]. زمر: 7.
[3]. لقمان: 20.
[4]. بقره: 29.
[5]. مُرجِئه یا مرجئیان، فرقهای کلامی از مسلمانان بودند که اعتقاد داشتند نباید در مورد کافر یا مؤمن بودن کسی در این دنیا اظهار نظر کرد؛ بلکه میبایست تعيين وضعيت آن را تا قیامت به تأخير انداخت. از نظر مرجئه، تنها ایمان قلبی کافی است و هر کسی با ادعای مسلمانی نیز در حکم مسلمان است. بسیاری معاویه را مبتکر این فرقه دانسته، بنیامیه را مروجین آن معرفی کردهاند. (تاریخ تشیع، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم، چاپ دهم، پاییز 1393، ص ۱۴۶.)
[6]. شعر از محمدجواد شفق.