فارسی
پنجشنبه 30 فروردين 1403 - الخميس 8 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

قرآن و اهل‌بیت پیامبر، جلوه‌ای از بصائر الهی


مسئولیت پیامبر - روز پنجم یکشنبه (2-2-1397) - شعبان 1439 - حسینیه هدایت - 10.94 MB -

داشتن انصاف در دیدن حقایق‌پروردگار، اصل عالم هستیآفرینش بشر، هدفدار و حکیمانهنعمت ابدی پروردگار برای انسانطبع الهی انسان، مانعی در ارتکاب به گناهروشنگری پروردگار برای بندگانغوطه‌وری انسان در اندیشه‌های نادرست بدون وجود بصائراثر تبلیغی کلام خدا در هدایت بشرمردم مکه و واکنش آنها به آیات قرآنجلوهٔ بصائر به‌شکل قرآن و اهل‌بیت پیامبرسکوت اجیرشدگان خاندان سعودیپیوند شیعه با بصائر الهیتداوم سلامت معنوی انسان در پرتو چهار خصلتخصلت اوّل: نصیحت نفس خودخصلت دوم: محاسبهٔ مستمر نفس خودخضلت سوم: بیم از پروردگارخصلت چهارم: غصه‌خوردن بر گذشتهٔ خودکلام آخر امام سجاد

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

داشتن انصاف در دیدن حقایق‌

آیات سورهٔ جاثیه مطالب بسیار فوق‌العاده‌ای در هدایت مردم دارد؛ اگر کسی توفیق پیدا بکند و به این آیات دل بدهد و دقیق بشود، دریایی از معارف را در برابر چشم دلش می‌بیند. در آیهٔ اول از چهار آیه‌ای که از این سوره انتخاب شده است، این جمله را می‌بینیم: «هَذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ»، «هذا» در زبان عربی اسم اشاره است که در فارسی «این» می‌شود. «بصائر» جمع است و معنای «للناس» هم که معلوم است. اسم اشارهٔ «هذا» به کل قرآن اشاره دارد و «بصائر» به‌معنای روشنگری‌هاست. یقیناً خیلی از حقایق بدون قرآن برای انسان مجهول است، یعنی انسان نسبت به حقایقی که فهم آن و عمل به آنها مایهٔ سعادت دائمی است، در تاریکی است و نمی‌بیند.

 

درحقیقت، دیدن آن حقایق منوط به این است که مایهٔ عظیم الهی برای انسان روشنگری کند، چراغ‌هایی را در کنار انسان قرار بدهد و بگوید حقایقی را که برای تو مجهول بوده، نمی‌دانستی و نمی‌فهمیدی، در روشنایی این چراغ‌ها ببین. بعد از دیدن هم انصاف لازم است که آدمی دیده‌ها -یا دیده‌های با چشم یا با چشم دل- را قبول بکند و بپذیرد.

یک‌نفر را فرض بکنید که آدم باانصافی است و یک برگ را با چشم سر می‌بیند، ولی اهل انصاف است و چشم دلش هم در کنار این چشم سر باز می‌کند، آن چشم دل شروع به حرف‌زدن می‌کند و حرف او می‌شود:

برگ درختان سبز در نظر هوشیار

هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

 

پروردگار، اصل عالم هستی

تحلیل این دیدن یک مقدار طول می‌کشد که چطوری آدم با این دیدن به اینجا می‌رسد؟ از دیدن یک برگ که عمرش هم خیلی کوتاه است و مدتی از بهار و تابستان جلوی چشم است، چه می‌شود که دلیل راه می‌شود و انسان را به باور خدا می‌رساند؟ یک برگ که تحلیل آن زمان می‌خواهد و یک بحث زیبای الهی ملکوتی با یک وقت پنج-شش روزه می‌خواهد. یک نفر که به قول خود گوینده‌اش، هوشیار که با هوشیاری‌اش نگاه می‌کند و بعد چشم دلش با او حرف می‌زند:

برگ درختان سبز در نظر هوشیار

هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

تمام شد؟ آنچه پیش او مجهول بود که پروردگار اصل عالم هستی است، با همین نگاه و با کمک و دلالت آن یک برگ پیدایش کرده است.

 

آفرینش بشر، هدفدار و حکیمانه

خدا بیشتر از این هم از آدم نمی‌خواهد که با دقت در آثارش او را بشناسم و بفهمم و باور بکنم. این مقصد مقصد اعلی و اثنی است. حال که این هوشیار با یک برگ به آن مقصد رسید، چون با چشم سر با دقت نگاه کرد و چشم دلش هم حرف زد، دیگر این آدم گیری ندارد و حالا که به خدا و توحید رسیده است، ندای او را یا از طریق وحی یا با زبان انبیا و ائمه می‌شنود که تو ای آفریدهٔ من! به بازیگری آفریده نشده‌ای و من نمی‌خواستم با ساختن تو بازی کنم؛ اگر بنا به بازیگری بود، چرا با خلقت تو بازی می‌کردم که شصت-هفتاد کیلو بیشتر وزن نداری، آن‌هم یک‌مشت استخوان و گوشت و پوست است و قبلاً هم خاک بوده است؟ اگر اهل بازیگری بودم(این متن در قرآن است) و می‌خواستم خودم را سرگرم بکنم، با این‌همه آسمان‌ها و زمین بازی می‌کردم! برای چه با تو بازی می‌کردم، مگر تو چه داری؟ آفرینش تو بازیگری نیست و هدفدار، حکیمانه و درست است.

 

نعمت ابدی پروردگار برای انسان

حال که مرا با یک برگ پیدا کردی و به بازیگری هم تو را نیافریده‌ام، چندروز با تو کار دارم. از سرِ پانزده‌سالگی یا از سر ده‌سالگی که نه‌سال تو تمام شد، به هر دوی ما یعنی مرد و زن می‌گوید که چندروز با تو کار دارم. این چندروز هم به قول پیغمبر اکرم به‌سرعت تمام می‌شود. این چندروز هم چندروزهٔ عمر است و کارم هم این است که برای تو تا ابد یک نعمت ابدی قرار داده‌ام، و اراده‌ام این بوده است؛ کارم با تو این است که آن مقدار تکلیفی که به‌عهده‌ات می‌آید، عمل کن و آن مقدار گناهی هم که دهان باز می‌کند تا تو را ببلعد، با اینکه حس می‌کنی خیلی شیرین و لذیذ است؛ البته ظاهرش بله، ظاهر هر گناهی مزهٔ عسل می‌دهد، اما باطنش از زهر مار تلخ‌تر و کُشنده‌تر است. این عسل عسل خالصی نیست و در ظاهرش عسل می‌نماید، ولی باطنش پر از زهر و آتش، پر از گرز، پر از زقوم، پر از ملائکهٔ غلاظ و شداد است. گول این ظاهر را نخور، چون من می‌دانم که داخل هر گناهی چیست، چقدر زهر است، چقدر عذاب است، چقدر آتش است، چقدر گرز جهنمی است؟ این گرزی که می‌گویم در قرآن است، یعنی همهٔ این فارسی‌هایی که می‌گویم، در قرآن است؛ ولی ظاهرش به‌ طبع مادی تو عسل می‌آید، نه به طبع معنوی.

 

طبع الهی انسان، مانعی در ارتکاب به گناه

آن که طبع معنوی‌اش کار می‌کند، پانزده، شانزده یا هفده ساله است و در اوج غریزهٔ جنسی یا اسم آن را کپسول غریزهٔ جنسی بگذارید، قرار دارد. چندسال زن زیبای مصری با عوض‌کردن انواع لباس‌های رنگارنگ، ضخیم، نازک، آستین کوتاه، دامن کوتاه و آرایش‌های آن‌چنانی به‌دنبال اوست که یک‌بار با او هم‌خوابه بشود، او که باطن معاصی را می‌بیند و در زنا می‌بیند که چه آتش‌هایی شعله‌ور است! چه مارها و عقربِ دوزخی دست‌اندرکار هستند! چه زقومی و چه گرزهایی که جهنمی‌ها را تا ابد بزنند، در این یک تکه زنا پر است!

 

آن که با طبع مادی با گناه -در حال گناه و بعد از گناه- برخورد می‌کند، مدام مزه‌مزه می‌کند و می‌گوید چه بود، چقدر عالی! باز هم به‌دنبالش برویم؛ ولی آن که گناه را با طبع الهی می‌بیند، این‌جور می‌بیند و به آن زن می‌گوید: معاذالله! هرچه هم که مرا دعوت بکنی و هر جوری لباس عوض کنی، هر جوری عشوه‌گری کنی، هر جوری رقاصی کنی، نمی‌توانی میل من را به گناه حرکت بدهی. در این عالمی که تو هستی، من نیستم! ما دونفر دو عالم داریم که تو در کوری و تاریکی زندگی می‌کنی و من در چشم‌داری و روشنایی زندگی می‌کنم. خدا می‌گوید: «قُلْ هَلْ یسْتَوِی اَلَّذِینَ یعْلَمُونَ وَ اَلَّذِینَ لاٰ یعْلَمُونَ»(سورهٔ زمر، آیهٔ 9)، آیا این دو یکی هستند؟! (در همین آیهٔ دومی که از چهار آیه انتخاب کردم، چنین گفتاری به‌‌شکل دیگری دارد که خیلی زیباست. حالا به آن می‌رسیم)؛ یا در این آیه می‌فرماید: «أَ فَمَنْ کٰانَ مُؤْمِناً کمَنْ کٰانَ فٰاسِقاً لاٰ یسْتَوُونَ»(سورهٔ سجده، آیهٔ 18)، یعنی من یوسف را در میزان سنجش خودم با زلیخا یکی حساب کنم؟ اگر می‌گویید یکی هستند، خیلی داوری بدی می‌کنید و داوری‌تان بسیار آلوده است؛ یعنی شما می‌گویید که نوح و جنایتکاران قومش پیش من یکی هستند؟ فرعون و موسی یکی هستند؟ نمرود و ابراهیم یکی هستند؟ معاویه و علی یکی هستند؟ یزید و حسین‌بن‌علی یکی هستند؟ این را می‌گویید دیگر؟ اگر این‌جوری ارزیابی می‌کنید، بد ارزیابی می‌کنید!

 

روشنگری پروردگار برای بندگان

با دانه برگ به پروردگار می‌رسد، بعد پروردگار برای او روشنگری می‌کند و می‌گوید: من تو را برای بازیچهٔ خودم خلق نکردم و اگر بنا به بازی‌کردن بود، چرا با تو یک توپ فوتبال یا والیبال این‌قدری بازی بکنم؟! با این آسمان‌هایی که میلیاردها ستاره و کهکشان دارد، خودم را با آنها سرگرم می‌کنم. برای چه با تو؟ تو به حق آفریده شده‌ای، «وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ»(سورهٔ دخان، آیهٔ 38)، «لعب» یعنی بازی، همین بازی‌هایی که دختربچه‌ها و پسربچه‌ها در خانه‌هایمان دارند؛ پسرها با این ماشین‌های پلاستیکی‌ و دخترها با آن عروسک‌ها بازی می‌کنند.

 

من این‌جور نیستم! تمام آسمان‌ها و زمین را و آنچه بین آسمان‌ها و زمین است، برای بازی‌کردن خودم نیافریده‌ام و اگر کسی در فکر این باشد که من برای بازی‌کردن ساخته‌ام، پس من را به‌اندازهٔ یک دختربچه و یک پسربچه حساب کرده و چه حساب احمقانه‌ای است! این پسر بچهٔ هفت-هشت‌ساله با یک ماشین پلاستیکی یا این دختر پنج-شش‌ساله با یک عروسکِ مثلاً نخی یا پلاستیکی، منِ خدا هم با آسمان‌ها و زمین، یعنی سه‌تایی ما را یکی کرده است؟

 

غوطه‌وری انسان در اندیشه‌های نادرست بدون وجود بصائر

این بصائری که در آیه می‌گوید، آدم را از این لجنزارها -فکرهای بد و غلط، نگاه‌های غلط و محدود، خطاها و اشتباهات- درمی‌آورد؛ چون بدون قرآن مجید یا به قول خود قرآن، بدون این بصائر، یعنی این آیات روشنگر، انسان در حق خدا، خلقت، خودش و آینده‌اش دائم در اشتباه و تاریکی است. من امروز یک مقدار از ارزیابی غافلان و کافران و از دری‌وری‌هایی که اینها گفتند، برای شما از قرآن گفتم. در طول تاریخ تا زمان نزول قرآن که خدا دری‌وری‌هایشان را نقل کرده، وقتی آدم کور باطن و بی‌انصاف باشد، آدم روشنی نباشد و در تماشا دقت نکند، یعنی چشم سر به چشم دل وصل نباشد، همه‌چیز را خلاف می‌بیند و خلاف هم فکر می‌کند.

 

اثر تبلیغی کلام خدا در هدایت بشر

مثلاً هر بیگانه‌ای که به مکه می‌آمد، اوّل جلوی او را می‌گرفتند و می‌گفتند با این شخص روبه‌رو نشوی و به ‌سراغ آن که در مسجدالحرام نشسته، نروی! نفس اوّل او که به تو بخورد، نابود نابود هستی، بدبخت و بیچاره هستی؛ حالا اگر یکی از دستشان درمی‌رفت و با پیغمبر ملاقات می‌کرد، در کتاب‌هایمان این‌جور نوشته‌اند: اوّلین حرفی که به پیغمبر می‌زد، این بود(بدون سلام‌وعلیک! حالا بعضی‌هایشان هم به رسم جاهلیت سلام می‌کردند و می‌گفتند: «انعم صباحاً؛ صبح تو بخیر» این سلام جاهلیت بود و پیغمبر به او می‌گفتند: «سلام‌علیکم» به جای صبح به‌خیر): چه می‌گویی و حرف تو چیست؟ نبی اکرم هم گاهی سه آیه و گاهی یک سورهٔ کوتاه، سوره‌های کوتاهی را که در مکه نازل شد، می‌خواندند. بعضی از مسافرها به پیغمبر می‌گفتند که بالاتر از این حرفی نیست، بالاتر از این هدایتی نیست، بالاتر از این حکمتی نیست و خیلی راحت اسلام را قبول می‌کردند و برمی‌گشتند. آنهایی که در مکه با پیغمبر آشنا شدند و قبول کردند و برگشتند، اثرات عجیبی روی مردم منطقه‌هایشان گذاشتند.

 

مردم مکه و واکنش آنها به آیات قرآن

اما بعضی‌ها هم در مکه زندگی می‌کردند و از ولادت پیغمبر را یادشان بود، هرچه کمالات هم بود، در پیغمبر دیده بودند و اسم او را خود این بت‌پرست‌ها، کافرها، پست‌ها و مشرکین امین گذاشته بودند. این امین برای عبدالمطلب و ابوطالب که نبود، همین‌ها کلمهٔ امین را برای پیغمبر به‌کار گرفتند.

 

اینها در گوشه‌ای می‌نشستند و به قرآن گوش می‌دادند، بعد که قرآن پیغمبر تمام می‌شد، می‌گفتند: «سِحْرٌ مُستمر» این جادویی است که از قبل هم بوده و جادوگری تازه‌ای نیست! یک‌خرده که عصبانی‌تر می‌شدند، قرآن می‌گوید: «وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ»(سورهٔ قلم، آیهٔ 51)، او دیوانه است. «یقولون» یعنی نه یک‌روز و نه دو روز، بلکه تا پیغمبر در مکه بود، می‌گفتند این دیوانه است؛ حتی گاهی که یک سورهٔ قرآن را می‌شنیدند، می‌گفتند: «إِنْ هَٰذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ»(سورهٔ مؤمنون، آیهٔ 83)، اینها افسانه‌هایی است که قدیمی‌ها ساخته‌اند و معلوم نیست از کجا به او رسیده است که حالا به خورد ما می‌دهد. می‌دانید افسانه یعنی چه؟ بخش عمده‌ای از شاهنامهٔ فردوسی افسانه، یعنی داستان‌های ساختگی و خیالی است. هر سه را قرآن می‌گوید که آنها می‌گفتند: اینها داستان‌های ساختگی است که یا خودش می‌سازد یا ساخت قدیمی‌هاست و به او رسیده است و یا در گوش او می‌خوانند و به او یاد می‌دهند.

 

جلوهٔ بصائر به‌شکل قرآن و اهل‌بیت پیامبر

اگر انسان در کنار روشنگری‌های خدا قرار نگیرد، این‌گونه می‌شود: پیغمبر کیست؟ دیوانه! پیغمبر کیست؟ کمپانی دروغ! پیغمبر کیست؟ جادوگر! قرآن چیست؟ افسانه‌های بافتگی؛ اما حالا شما یک کلمه از یک انسان عادل، بینا، بی‌نظر و باانصافی مثل امیرالمؤمنین بپرس که پیغمبر کیست؟ حداقل به تو می‌گوید یک‌چهارم خطبه‌های «نهج‌البلاغهٔ» مرا ببین، در آنجا گفته‌ام که پیغمبر کیست. خود امیرالمؤمنین جزء بصائر است؛ بگر نشنیده‌اید که پیغمبر در لحظات آخر عمرش فرمودند: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی لن یفترقا»، قرآن و اهل‌بیت یک واحد هستند؛ یکی به‌صورت قرآن و یک بخشی هم به‌صورت اهل‌بیت من جلوه کرده است. «قرآن هذا بصائر»، یعنی امیرالمؤمنین تا امام عصر هم بصائر هستند. این را می‌توان از خود قرآن -آخرهای سورهٔ یوسف- هم درآورد که امیرالمؤمنین تا امام عصر بصائر هستند. بصائر به‌شکل اهل‌بیت، قرآن هم بصائر که به‌شکل آیات جلوه می‌کند.

 

خدا در آیهٔ 108 سورهٔ یوسف به پیغمبر می‌گوید: «قُلْ هَٰذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي»، به مردم بگو(در اینجا هم «هذا» دارد، مثل آیهٔ جاثیه که می‌گوید: «هَذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ»)که راه من این است، بعد خدا می‌گوید توضیح بده که این راهم چیست؟ «أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي»، راهم این است که می‌خواهم دست شما را در دست رحمت خدا بگذارم، دستتان را در دست دین خدا بگذارم و من هم در این کار تنها نیستم؛ آنهایی که کاملاً دنباله‌روی من هستند، چه کسی دنباله‌روی پیغمبر است؟ اگر امیرالمؤمنین و ائمه کاملاً دنباله‌روی پیغمبر نیستند، پس دنباله‌رو کیست؟ آنهایی هستند که درِ خانه‌اش را بعد از مرگش آتش زدند؟ «من اتبعنی» آنها هستند؟ بنی‌امیه و بنی‌عباس هستند؟ این حیوانات وحشیِ زنجیرپاره‌کرده در لباس آخوندی عربستان هستند؟ اینها «من اتبعنی» هستند؟ اینها به خدا دعوت می‌کنند؟ اینها که همه به آمریکا دعوت می‌کنند.

 

سکوت اجیرشدگان خاندان سعودی

چرا یک آخوند عربستان یک‌بار در این پنج‌سال به این خاندان سعود نگفته که برای چه این بچه‌های در رحم مادر، بچه‌های سه‌ماهه، بچه‌های پنج‌ماهه، جوان‌های بیست‌ساله، زنان و مردان جوان، بچه‌مدرسه‌ای‌ها و اینهایی که در بازار مغازه دارند، به مسجد آمده‌اند تا دعا و نماز بخوانند، اینها را با بمب‌های آمریکا و انگلیس و فرانسه تکه‌تکه می‌کنید؟ چون همه مأمور آمریکا هستند، پول‌خور آمریکا هستند. اینها «من اتبعنی» هستند؟ اینها تا حالا به این خاندان سعود نگفته‌اند که این چندهزارتا را برای چه کشتید، حال بیایند و ما را به خدا دعوت بکنند؟

 

پیوند شیعه با بصائر الهی

من از سال پنجاه که به مکه رفتم، در آنجا فهمیدم آمریکا خدا و معبود عربستان است، یعنی اصلاً آنجا خدا وجود ندارد و خدا در بین شما شیعه است که با بصائر الهی در ارتباط هستید؛ اگر دل شما را بشکافند، دل من را بشکافند که این خدا را از کجا آوردی؟ این خدایی که خدای جهان است، دل ما قشنگ می‌گوید:

دل اگر خداشناسی، همه در رخ علی بین

ما می‌گوییم این خدا را امام حسین به ما داده، فاطمهٔ زهرا به ما نشان داده، امیرالمؤمنین نشان داده است. «قُلْ هَٰذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي»، یعنی قرآن می‌گوید: مردم! پیغمبر من و این دوازده‌نفر از اهل‌بیتش هم بصائر قرار دادهٔ من هستند، همان بصائر قرآنی‌اند؛ اینها چراغ هستند که تاریکی‌ها را از دل شما رد کنند، اشتباه فکر نکنید، اشتباه نبینید، اشتباه عمل نکنید، خطا نکنید، ربا نخورید، زنا نکنید، تهمت نزنید، ترک نماز نکنید. اینها بصائر هستند برای اینکه شما را از تاریکی درآورند، «یخرجونهم من الظلمات الی النور».

 

تداوم سلامت معنوی انسان در پرتو چهار خصلت

امروز برای شما طبق خود صریح قرآن ثابت شد و ما این‌طرف و آن‌طرف نرفتیم، این صریح قرآن است که ائمهٔ طاهرین بصائر الهی، یعنی چراغ‌های روشنگر راه عقل ما، قلب ما، ایمان ما، روان ما، دنیای ما و آخرت ما هستند. حالا از وجود مبارک زین‌العابدین بشنوید که ایشان یکی از بصائر الهی است. الله‌اکبر! زین‌العابدین کل دنیای تربیت و ادب و عمل را در این دو خط ریخته است؛ اگر باسوادهای مهم ما و آخوندهای شیعه بخواهند بی‌خبر از ائمه و قرآن این‌جوری در یک نصف خط حرف بزنند، نمی‌توانند! چون در تاریکی هستند و بدون قرآن و اهل‌بیت حرف نمی‌شود زد.

 

کلام امام خطاب به همه است: «ابن آدم» پسر آدم، «لا یزال بخیر»، همواره غرق در خیر و خوبی و سلامت معنوی هستی(این همواره در جملهٔ «لا یزال» است. «لا یزال» یعنی همیشه و همواره)، درصورتی‌که به چهار خصلت مجهز باشی. «لا یزال ابن آدم لا یزال بخیر» همواره در خیر هستی و شرّ نداری، اگر با این چهار خصلت زندگی کنی:

 

خصلت اوّل: نصیحت نفس خود

«ما کان لک واعظ من نفسک»، اینکه هر روز در اداره، خانه، عروسی، مراسم ختم یا حتی پشت ماشین، چند دقیقه برای خودت منبر برو و خودت چند دقیقه خودت را نصیحت کن؛ به خودت خطاب کن که راه را کج نرو، کنار پولت بخیل نباش، به همهٔ مردم احترام کن، کسی را با تلخی نران، از یتیم غافل نباش، صبح برای یک ساعت به رختخواب نچسب، بلند شو و نیم‌ساعت قرآن و روایت گوش بده؛ ماه شعبان، ماه عبادت، ماه پیغمبر است، برای ماه رمضان آماده شوی. حالا این خواب که غروب هم می‌توانی بخوابی، شب هم می‌توانی بخوابی. خودت خودت رانصیحت کن و واعظ خودت باش.

 

خصلت دوم: محاسبهٔ مستمر نفس خود

«و ما کانت المحاسبة من همّک»، اگر یک قلم عقل در دستت باشد و هر 24ساعت به کل کارهایت رسیدگی کنی، همواره غرق خیر هستی. حال نمی‌خواهد قلم و کاغذ برداری و یادداشت کنی، بلکه با قلم فکرت بنویس؛ این 24ساعتی که بر من گذشت، عمرم را حرام کردم یا خوب مصرف کردم؟ این مالی که الآن 24ساعت است از درِ مغازه و اداره به‌دست آوردم، پاک است؟ نجس است؟ حلال است؟ شرعی است؟ غیرشرعی است؟ در این پنجاه‌سالی که از عمرم گذشته، کار به دردخوری برای آخرتم کرده‌ام یا نکردم؟ توانسته‌ام در این پنجاه‌سال غلتیدن در زندگی، رضایت خدا را جلب بکنم یا اینکه از من ناراضی است؟ با من خوب است؟ بد است؟ از من نفرت دارد؟

 

محاسبه‌ای که زین‌العابدین می‌فرمایند، اینهاست؛ حسابگر خودت باش! نمی‌خواهد یکی را استخدام کنی که کامپیوتری به حسابت برسد، خودت بالاترین کامپیوتر هستی، به خودت برس! پیغمبر یک جمله دارند که خیلی زیباست: «حاسبوا قبل ان تحاسبوا»، خودتان خودتان رامحاسبه کنید، قبل از اینکه شما را پای دادگاه حساب بکشانند. خانواده‌ و دوستان‌ من خیلی اصرار داشتند که بعد از تمام‌شدن این تفسیر که نزدیک سی‌هزار صفحهٔ آچهار شده و تمام هم شده است، من دو-سه ماه استراحت کنم و دیگر دست به قلم نبرم؛ چون هم دست راستم، هم انگشتم و هم مچم، همه با همدیگر درد دارد. گفتم چشم، سه‌ماه هیچ کاری نمی‌کنم؛ اما یکی-دو روز بعد دیدم که این استراحت از عمر را چطوری می‌شود جواب خدا را داد؟ اگر بگوید میلیاردها چرخ را در این عالم گرداندم تا یک ساعت در اختیار تو عمر گذاشتم، همین را خوابیدی، لب باغچه نشستی و کِرکِر خندیدی؛ دستت درد می‌کرد که درد می‌کرد، وقتی می‌مُردی، خوب می‌شد؛ دیدم در محاسبه نباید بیکار باشم.

 

کتابی به‌نام «کامل‌الزیارات» داریم که واقعاً بی‌نمونه است. حدود صد صفحه‌اش راجع‌به زیارت‌های پیغمبر و صدیقهٔ کبری، ائمهٔ بقیع و امامان بعد از ابی‌عبدالله است و چهارصد صفحه‌اش هم به سیدالشهدا مربوط است؛ گریهٔ بر او، شعر‌گفتن بر او، شرکت در مجالس او و زیارت او. با خودم گفتم که این را ترجمه کنم تا همهٔ مردم از اهل‌بیت بهرهٔ بیشتری ببرند. حدود 150 صفحه‌اش ترجمه شده است، حالا خودت را محاسبه کن که با عمرت چه‌کار می‌کنی؟ پول که خوب است، اما همیشه پول باشد، بد است؛ کارخانه که خوب است، اما همیشه کارخانه باشد، بد است؛ شهوت که طبیعی و خوب است، اما همیشه شهوت باشد، بد است؛ خوردن که خوب است، اما همیشه خوردن باشد، بد است؛ برای خودت کاری بکن و خودت را محاسبه کن.

 

خضلت سوم: بیم از پروردگار

«و ما کان خوف لک شعارا»، تو در خیر هستی، اما اگر یک خصوصیت تو بیم‌داشتن از پروردگار باشد، مرتب خدا را ملاحظه کن و بیم داشته باش.

 

خصلت چهارم: غصه‌خوردن بر گذشتهٔ خود

«و الحزن دسارا»، به خیر هستی، اگر لباس غصه نسبت به گذشته‌ات بر تن دلت باشد که من می‌توانستم خیلی بهتر از اینها باشم و خیلی بهتر از اینها کار کنم، اما نکردم و نشدم. این غصهٔ مثبت است.

 

کلام آخر امام سجاد

بعد حضرت جملاتشان را با این جمله پایان می‌دهند: «ابن آدم انک میّت و مبعوث و موقوف بین یدی الله عز و جل و مسئول فأعد جواب» ای فرزند آدم! تو مُردنی هستی و وقتی هم مُردی، مبعوث برای آمدن در بازار قیامت زنده‌ات می‌کند و تو را بعد از مردنت برمی‌گرداند، تو را در دادگاه نگه می‌دارد. کجا نگه می‌دارد؟ خدا پیش روی خودش نگه می‌دارد و در آنجا باید جواب سؤال‌های خدا را بدهیغ پس تا نمرده‌ای، بنشین و جواب‌ها را درست کن که در آنجا گیر نیفتی؛ اگر جواب دادی، در سر تو نزنند و بگویند دروغ می‌گویی، این جوابِ سؤال ما نیست!

 

 

 


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
کلیپ های منتخب این سخنرانی
مطالب مرتبط
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
انصاف قرآن و اهل‌بیت امام سجاد هدایت بشر روشنگری قرآن آفرینش هدفمند نعمت ابدی طبع الهی روشنگری پروردگار سلامت معنوی

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^