فارسی
سه شنبه 29 اسفند 1402 - الثلاثاء 8 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

راه پرفراز و نشیب ابلاغ دین خدا


مسئولیت پیامبر - جلسه سوم سه شنبه (21-1-1397) - رجب 1439 - حسینیه همدانی‌ها - 10.74 MB -

مأموریت رسول خدا(ص)، بازسازی ساختمان ویرانهٔ انسانیلال و کر بودن در برابر سخنان حقرسالت نبی‌اکرم(ص) و سختی‌های راه حقیقت معنایی زقوممأموریت امامان معصوم، حفظ زحمات رسول خداحکایت ملک‌الموت و ملاقات او با ابراهیم(ع)زیارت انبیا و اولیای خدا در زمرهٔ عباداتچهرهٔ ملک‌الموت، انعکاس‌دهندهٔ وضعیت هر انسانینهایت زیبایی در نگاه مؤمن به دنیاتفاوت نگاه مؤمن و کافر به دنیابدترین عذاب برای کافرانایستادگی رسول خدا(ص) در ابلاغ دینثواب هدایت انسان‌ گمراهحکایتی شنیدنی از فریبکاری شیطان

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

مأموریت رسول خدا(ص)، بازسازی ساختمان ویرانهٔ انسانی

 

مأموریت رسول خدا(ص) ابلاغ دین الهی در بین مردمی بود که امیرالمؤمنین می‌فرمایند هیچ شأنی از شئون زندگی‌شان درست نبود. کلام امیرالمؤمنین(ع) است: «أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ»[1] خدا پیغمبر را در روزگاری به رسالت مبعوث کرد که رابطهٔ مردم با نبوت به‌کلی قطع بود و حداقل از انبیای اولوالعزمِ گذشته هم آثاری در آن مردم دیده نمی‌شد. ایشان در میان چنین مردم وحشی، آلوده‌باطن، دارای افکار بسیار منحرف و عادات و رسوم بسیار غلط به رسالت مبعوث شدند که این ساختمان‌های انسانی صد درصد ویران‌شده را بازسازی کنند.

 

لال و کر بودن در برابر سخنان حق

 

گاهی در خانواده‌های خودمان به حرفمان گوش نمی‌دهند؛ خوب هستند، زن خوب است، بچه خوب است، داماد و عروس خوب هستند، مسلمان هستند، ولی گاهی گوش نمی‌دهند. راهنمایی هم راهنمایی حقی است، یعنی آدم باطل و زور نمی‌گوید، دلسوزی می‌کند، خیرخواهی می‌کند، راهنمایی می‌کند و گوش نمی‌دهند. این گوش‌ندادن برای آن نصیحت‌کننده و خیرخواه چقدر سخت است؟ چقدر رنج روحی دارد؟ یک‌مرتبه به فکر آدم می‌زند که من سی‌سال برای این خانم، این پسر یا این دختر، چقدر فداکاری کرده‌ام و چقدر جان کنده‌ام، چرا نباید به حرف من گوش بدهند؟ حالا اینها ساختمان‌های سالم است، اما رسول خدا با ملتی روبه‌رو بودند که ساختمان انسانیت آنها به کل ویران بود و حضرت مأمور بودند که از بدترین حیوانات، بهترین انسان‌ها را بسازند.

 

من از کجا می‌گویم که از بدترین حیوانات، بهترین انسان‌ها را می‌سازد؟ از آیهٔ قرآن: «إِنَّ شَرَّ اَلدَّوَابِّ عِنْدَ اَللّٰه اَلصُّمُّ اَلْبُکمُ اَلَّذِینَ لاٰ یعْقِلُونَ»[2] «شرّ» در این آیه یعنی بدتر، «دَوَابِّ» یعنی چهارپایان و موجودات زنده؛ پروردگار می‌فرماید بدترین موجود زنده، «اَلصُّمُّ» آن‌کسی است که شنیدن را تعطیل کرده و گوشش را بسته است. این شنیدن را در مقابل چه کسی تعطیل کرده است؟ در مقابل حق بسته، اما در مقابل صداهای ضد پروردگار باز است و از سر شب تا صبح گوش می‌دهد، خسته هم نمی‌شود. درحالی‌که از شنیدن حق کر است. به قول سعدی می‌گوید: یک شب در مجلسی بودم که یک نفر در آن مهمانی یک‌مرتبه بلند شد، دوستان گفتند: کجا؟ گفت: این مجلس به درد من نمی‌خورد!

 

زِیبَقم در گوش کن تا نشنوم ×××××××× یا درم بگشای تا بیرون روم

 

یا پنبه بیاورید که در گوشم بکنم تا این دری‌وری‌ها را نشنوم یا در را باز کنید که بروم. عده‌ای نسبت به صدای حق کر هستند. خیلی عجیب است! خدا ارزیابی می‌کند و می‌گوید آن‌که نمی‌خواهد صدای حق را بشنود، آن‌که از پرسیدن راه و چاه و پرسیدن مسئولیت لال است و آن‌که هیچ فکری نسبت به جریانات زندگی‌اش نمی‌کند و نمی‌گوید از کجا پول درآمد، زن چه شد، دختر چه شد، بچه چه شد. این بدترین حیوان روی زمین است. «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ»، یعنی سه خصلت در اینها هست، یکی اینکه از شنیدن حق کاملاً کر هستند.

 

رسالت نبی‌اکرم(ص) و سختی‌های راه 

 

در همین روایات دارد که پیغمبر(ص) به‌محض اینکه از خانه برای تبلیغ دین بیرون می‌آمد، مخصوصاً زمانی که زائر به مکه می‌آمد (البته زائر برای مناسک حج الهی نمی‌آمد و آن‌وقت مناسکی وجود نداشت. مناسک حج در زمان ابراهیم بود و دیگر در طول زمان فراموش شده بود. مناسک را عوض کرده و خودشان مناسک ساخته بودند. 360 قبیله در جزیرهٔ عربی زندگی می‌کرد که از راه‌های دور و نزدیک به زیارت می‌آمدند)، عمویشان ابولهب به‌دنبالشان راه می‌افتادند. وقتی پیغمبر(ص) به یکی‌دوتا یا به چهارتا می‌رسید، از پشت سر داد می‌کشید که به حرف این مرد گوش ندهید، او اختلال روانی دارد و دیوانه و دروغ‌گوست. مردم هم ابولهب را می‌شناختند که برای خودش چهره‌ای بود و جزء رؤسای مکه، مردم عوام می‌گفتند عموی اوست و برادرزاده‌اش را می‌شناسد، حتماً درست می‌گوید. مگر مردم به این راحتی مسلمان شدند! مگر کار پیغمبر(ص) به این راحتی پیش رفت! 

 

اصلاً آدم وقتی روزگار بعثت و برخورد مردم را می‌خواند، می‌خواهد زارزار به حال پیغمبر(ص) گریه کند. رسول خدا(ص) کم مصیبت نکشیدند! حالا از جانب پروردگار مأموریت دارند که این ساختمان‌های در هم کوبیده‌شدهٔ براساس افکار و آرای غلط، فرهنگ بت‌پرستی و عادات و رسوم غیرانسانی را بازسازی کنند و از این بدترین حیوانات، بهترین انسان‌ها را بسازند: «اَلَّذِی خَلَقَ اَلْمَوْتَ وَ اَلْحَیٰاةَ لِیبْلُوَکمْ أَیکمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»[3] این وظیفهٔ پیغمبر است که اینها را از نظر حرکات و اعمال و روش و منش به احسن اعمال برساند. معنی فارسی‌اش این است که مأموریت دارد مردم را از طبقات جهنم بیرون بکشد و در طبقات جنت قرار بدهد. حالا جهنمی که مردم خودشان حالی‌شان نبود و حس نمی‌کردند که کل پروندهٔ گذشته‌شان هفت طبقهٔ دوزخ شده و آماده است تا اینها بمیرند که با سر در این هفت طبقه بیندازند. این را که حالی‌شان نبود، نمی‌فهمیدند و لمس نمی‌کردند، در دنیا بودند و پروردگار هم بنا نداشت تا مردم در دنیا هستند، یک گوشهٔ پردهٔ جهنم را کنار بزند. 

 

حقیقت معنایی زقوم

 

پیغمبر(ص) روی منبر بودند و برای مردم مدینه قرآن می‌خواندند که به این آیه رسیدند: «لآکلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ»[4] عرب‌ها نفهمیدند که زقوم چیست، یکی از وسط جمعیت بلند شد و گفت: این زقوم را برای ما معنی کنید، ما نفهمیدیم یعنی چه! پیغمبر(ص) دیدند که مصلحت نیست پرده را کنار بزنند و به آنها بگویند شجرهٔ زقوم، آن درختی است که زقوم از آن تراوش می‌کند و ماده‌ای روانی است؛ چون نمی‌شد و اجازه نداشت، اثر زقوم را برای مردم گفتند و فرمودند: زقوم یک مادهٔ رونده در جهنم است که اگر خدا این مادهٔ رونده را اراده کند، یک قطره‌اش را مثل قطرهٔ اشک چشم در آب‌های کرهٔ زمین بریزد، یک موجود در تمام دریاها زنده نمی‌ماند. مردم در چنین وضع و حالی بودند.

 

حالا ایشان تک‌وتنها مأموریت پیدا کرده‌اند که این‌همه هوارِ آمده را بازسازی بکنند و از انسان جهنمی انسان بهشتی بسازند؛ از حیوان، انسان کامل درست بکنند؛ از غارتگر، امین و از دروغ‌گوی افترازننده، صادق بسازند. فکر فرمودید که چه کار سخت و مشکلی بود! چه مأموریت طاقت‌فرسایی بود! ولی مأمور بودند و عاشق مأموریتشان که ابلاغ دین برای بازسازی وجود مردم بود: «مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ».[5]

 

مأموریت امامان معصوم، حفظ زحمات رسول خدا

 

مأموریت ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) هم حفظ زحمات پیغمبر(ص) و دین نازل‌شده بود که اگر بعد از رحلتشان، دین‌سازان کارخانهٔ دین‌سازی زدند، اینها حافظ دین باشند. یکی‌دو روز بعد از رحلتشان هم، این کارخانهٔ دین‌سازی شروع شد و تا حالا در امت اسلام حدود 73 دین ساخته شده و از هر دینی هم چند دین شعبه باز کرده است. اگر خدا به ما نشان بدهد که بعد از رحلت پیغمبر(ص)، همان‌هایی که پیغمبر(ص) را دیدند و شروع به دین‌سازی کردند، چه هیولایی ساخته شده است، دیدن آن از عذاب جهنم آدم را بدتر رنج می‌دهد.

 

حکایت ملک‌الموت و ملاقات او با ابراهیم(ع)

 

مرحوم فیض کاشانی، این عالم واقعاً کم‌نظیر، نزدیک سی‌سال در شیراز و اصفهان به درس‌خواندن مشغول بوده است. حالا شما سی‌سال را از 82سال کم بکنید، 52سال می‌شود. ایشان در 52سال طبق چاپ جدید کتاب‌هایمان، پانصد جلد کتاب به‌تنهایی نوشته که تمام هم کتاب به دردخور است؛ یک کتاب می‌شود که به درد مطالعه و عمل نخورد. ایشان در اوّل کتاب «وافی» که حدود سی جلد است، نقل می‌کند و بعد هم همین را دو جلد به‌نام «شافی» خلاصه کرده و به آنجا نقل می‌کند. در هر دو منبع، هم در «وافی» شریف که جمع بین چهار کتاب شیعه است و هم در «شافی» که خلاصهٔ کتاب باعظمت «وافی» است، چنین نقل می‌کند:

 

ملک‌الموت در برابر ابراهیم(ع) به چهرهٔ اصلی‌اش ظهور کرد (امام صادق در روایت ننوشته و خصوصیات چهره را تعریف نمی‌کنند، فقط می‌فرمایند با چهره و‌ خلقت اصلی ظاهر شد). ابراهیم(ع) پیغمبر اولوالعزم الهی، یک شخصیت خیلی ناب و خالص از عباد خدا که جزء مَحرم‌ترین مَحرم‌های حریم الهی بود، به ملک‌الموت گفت: نوبت من است، می‌خواهی مرا ببری؟ خداوند مرگم را رقم زده است؟ چشم آدم که به ملک‌الموت می‌افتد، دیگر سؤالی غیر از این ندارد. ملک‌الموت عرض کرد: نه، به من مأموریتی ندادند تا جانت را بگیرم، ولی برای زیارتت آمده‌ام. 

 

زیارت انبیا و اولیای خدا در زمرهٔ عبادات

 

زیارت اولیای خدا و انبیا یک عبادت خاصی است وقتی پیغمبر اکرم(ص) به ما می‌فرمایند: «النَّظَرُ إلى وَجهِ العالِمِ عِبادَةٌ»[6] نگاه‌کردن به چهرهٔ عالم واجد شرایط (چون در روایات دیگر می‌گویند نه هر عالمی، بلکه عالم واجد شرایط. طبق آن روایات که با هم جمع می‌کنیم، واجد شرایط می‌شود) عبادت است. حالا شما حدّ این روایت را بالاتر ببرید که نگاه‌کردن به چهرهٔ انبیا و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام)، دیگر چه عبادتی است! این‌همه را برای ما گفته‌اند که جادهٔ ما کج نشود و از پیش انبیا و ائمه به جای دیگری نرویم؛ چون هر جا برویم، گمراهی است. با چهره‌های دیگر پیوند نخوریم، مخصوصاً در این روزگار و مخصوصاً جوان‌های عزیزی که تعدادی از آنها هم اینجا نشسته‌اند، باید در تماشای شخصیت انبیا و ائمه پابرجا باشند و گیر چهره‌های مزورِ روباه‌صفتِ فریب‌کارِ خائن نیفتند که 24ساعته هم این چهره‌ها از طریق ماهواره و تلویزیون و وسائل الکترونیکی جلوی مردم دنیاست. واقعاً خدا پیرمردهای نودساله‌مان را حفظ بکند، چه برسد به جوانی که در اوج غرائز و احساسات و عواطف است.

 

چهرهٔ ملک‌الموت، انعکاس‌دهندهٔ وضعیت هر انسانی

 

ملک‌الموت گفت: نه من مأمور نیستم که جان شما را بگیرم و به زیارت تو آمده‌ام. امام صادق(ع) می‌فرمایند: به ملک‌الموت فرمود که شما جان مردم را با همین قیافهٔ اصلی‌تان می‌گیرید؟ گفت: نه، مردم متفاوت هستند. هر کسی که لحظهٔ مرگش می‌شود، مرا به تناسب وضع روحی و اخلاقی و روانی‌اش می‌بیند؛ یعنی من را با عینک وجود خودش می‌بیند. 

 

همهٔ درخت‌ها سبز و همهٔ گل‌ها رنگارنگ است. ما اگر عینک قرمز پررنگ به چشم خودمان بزنیم، همهٔ دنیا را قرمز می‌بینیم. درحالی‌که همهٔ دنیا قرمز نیست. آن‌که ملک‌الموت را با عینک اخلاقیات و روحیات و گناهان و جرایم و خیانت‌هایش می‌بیند، چهرهٔ واقعی ملک‌الموت نیست. او ملک‌الموت را با آن عینک آن‌جور می‌بیند. من و شما هم او را در وقت مردن با همین عینک ایمانمان، عینک نمازمان، عینک روزه‌مان، عینک گریه‌هایمان بر سیدالشهدا(ع) می‌بینیم؛ ولی آن‌گونه نیست که ما می‌بینیم، بلکه آن قیافه انعکاس وضع خود ماست. در حقیقت، ما شکل باطن خودمان را در قیافهٔ او می‌بینیم، نه قیافه اصلی‌‌اش.

 

نهایت زیبایی در نگاه مؤمن به دنیا

 

ملک‌الموت گفت: من بالای سر مردم به تفاوت می‌آیم. ابراهیم(ع) گفت: بالای سر مؤمن چطوری می‌آیی؟ عرض کرد: آن قیافه‌ای که مؤمن از من می‌بیند، چون قیافه اصلی‌اش نیست و آن واقعیات مؤمن است که تجسم در چهره پیدا می‌کند. گفت: من الآن آن قیافه را به تو نشان می‌دهم. ابراهیم(ع) در جا دید که قیافهٔ اصلی عوض شد و قیافه‌ای پیدا شد که خیلی جالب است، ابراهیم(ع) به ملک‌الموت گفت: اگر خدا هیچ مؤمنی را در قیامت به بهشت نبرد و فقط قیافهٔ تو را ببیند، برای مزد دورهٔ عمر ایمان و عملش بس است. 

 

این نهایت زیبایی که حالا برای ما هم قابل‌درک نیست، ان‌شاءالله به ما توفیق می‌دهند و ما ایشان را به همین قیافه‌ای می‌بینیم که ابراهیم(ع) دید. حتماً هم همین‌طور می‌بینیم؛ ما نبینیم، ترامپ می‌خواهد آن قیافه را ببیند؟ اسرائیلی‌ها می‌خواهند ببینند؟ این سهم ماست. این خوبی‌هایی که در شما جمع شده، سهم شماست. خوبی‌هایی هم که در گذشتگان جمع شده بوده، سهم آنهاست. این سهم چهره‌های گوناگونی را به ما نشان می‌دهد. مؤمن دنیا را غیر از کافر می‌بیند و کافر یک‌جور دیگر می‌بیند؛ ولی مؤمن دنیا را به‌صورت ابزار و وسایل می‌بیند و می‌گوید: پروردگار عالم تمام این مغازهٔ من، درآمد و حقوق بازنشستگی من، خانه و زندگی من و رفت‌وآمد را عنایت کرده و برای من آخرت‌ساز قرار داده است. من برای آخرتم می‌خورم. من برای آخرتم می‌پوشم. من برای آخرتم می‌خندم و گریه می‌کنم. من برای آخرتم می‌خوابم و بیدار می‌شوم. من برای آخرتم نماز می‌خوانم: «إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ».[7] همه‌چیزم برای خدا و آخرت است. این نگاه مؤمن به دنیاست.

 

تفاوت نگاه مؤمن و کافر به دنیا

 

خدا این نگاه را به ما لطف کرده است، چون خودمان لیاقتش را حتماً داشته‌ایم. اگر نگاه ما به دنیا این نبود، ما هم از دنیا یک‌تکه گوشت به‌عنوان ربا، یک تکه به‌عنوان غصب و یک تکه به‌عنوان دزدی می‌کَندیم؛ اما ما آن چشم را به دنیا نداریم. ما پول را تماشا می‌کنیم و می‌گوییم معاش حلالمان را از این پول تأمین می‌کنیم. اگر اضافه هم آمد، زکات و خمسش را می‌دهیم و به دیگران کمک می‌کنیم. 

 

نگاه ما به دنیا، نگاه درستی است؛ اما نگاه کافر به دنیا، نگاه صد درصد غلطی است. نگاه مؤمن به دنیا این نیست که کسی را سر پول زخمی کند یا بِکُشد یا فتنه به‌پا بکند. نگاه مؤمن، نگاه درست و صحیحی است. حالا که بحث به نگاه رسید، این آیه را عنایت کنید که خدا می‌گوید: این مردم مکه که هنوز آدم نشده‌اند، هنوز بازسازی و دین‌دار نشده‌اند. «وَ تَرٰاهُمْ ینْظُرُونَ إِلَیک وَ هُمْ لاٰ یبْصِرُونَ»[8] منافقین، کافران و مشرکان را می‌بینی که چهارچشمی نگاهت می‌کنند، اما تو را پیغمبر نمی‌بینند و می‌گویند او هم یکی مثل خودمان است. بعد که یک مقدار تبلیغ می‌کنی، از برباد‌رفتن منافعشان می‌ترسند و می‌گویند این جادوگر است. تو را آن‌گونه که هستی، نمی‌بینند.

 

بچهٔ نه‌ساله چقدر است؟ ما الآن بچهٔ نه‌ساله در مجلس نداریم که بگوییم پای منبر بیا و بایست تا مردم تو را ببینند. بچهٔ نه‌ساله از خیمه بیرون می‌آید، ابی‌عبدالله(ع) می‌بینند که بند شمشیر را به گردنش بسته‌اند و یک‌تکه از شمشیر روی زمین کشیده می‌شود. او را بغل گرفتند و گفتند: کجا می‌روی؟ گفت: میدان! گفتند: میدان برای چه؟ گفت: برای دفاع از شما! گفتند: با این سن؟ گفت: سن مطرح نیست! گفتند: مادرت؟! گفت: در خیمه است. گفتند: پیش مادرت برگرد. گفت: مادرم این شمشیر را به گردنم بسته است. او امام حسین(ع) را حق می‌بیند که واجب است از این حق دفاع کند؛ اما سی‌هزار نفر امام حسین(ع) را به‌گونه‌ای می‌بینند که واجب است قطعه‌قطعه‌اش کنند. این نگاه خیلی مهم است! گاهی بعد از نمازهایتان دعا کنید که خدا این نگاه را نگیرد؛ اگر این نگاه به نگاه دیگری تبدیل بشود، دیگر جهنمی‌بودن آدم قطعی می‌شود.

 

بدترین عذاب برای کافران

 

ابراهیم(ع) گفت: بالای سر غیرمؤمن که می‌روی، تو را به چه شکلی می‌بیند؟ ملک‌الموت گفت: این را دیگر معاف کن و تقاضا نکن؛ چون تو با ابراهیم‌بودنت هم طاقت دیدن آن قیافه را نداری. اصرار کرد و گفت نشان بده! لحظه‌ای نکشید که وقتی نگاه اول ابراهیم(ع) به آن قیافه افتاد، غش کرد و کامل بیهوش شد. ملک‌الموت دوباره خودش را به‌صورت اول برگرداند. بعد ابراهیم(ع) به ملک‌الموت فرمود: خدا هیچ کافری را به جهنم نبرد، همین قیافهٔ تو برای او بدترین عذاب است و از عذاب هفت طبقهٔ جهنم هم بدتر است.

 

ایستادگی رسول خدا(ص) در ابلاغ دین

 

حالا پیغمبر(ص) با چنین مردم خطرناکی، یعنی «الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ» روبه‌رو هستند، اما خسته و دلگیر نمی‌شوند، عقب‌نشینی نمی‌کنند، کسل و مریض نمی‌شوند. چرا؟ چون معرفت که با آدم باشد، همه‌چیز حل است. پیغمبر(ص) عبدالله است و می‌دانند انجام تکلیفی که خدا برعهده‌اش گذاشته، واجب است. همچنین می‌دانند همین انجام تکلیف، نردبان رسیدن به قرب و لقای الهی است. حالا مردم در کنار این تکلیف به او بد می‌گویند، تهمت می‌زنند، غیبت می‌کنند، سنگ می‌پرانند، چوب می‌زنند، بدنشان را خون‌آلود می‌کنند؛ اینها دیگر برای حضرت مهم نیست. اصل مهم برای ایشان، ابلاغ دین است. 

 

برادران و خواهران! خدا تمام آزارهایی را که کشیده، به پای آنهایی که تا قیامت به نبوتش توجه نکرده‌اند، در روز قیامت حساب می‌کند؛ یعنی می‌گوید تو پیغمبر را ندیدی، ولی قبولش نکردی؛ تو هم مثل مشرکین مکه و منافقین مدینه هستی. مگر آنها چه‌کار کردند؟ او را قبول نکردند و به حرفش گوش ندادند، ولی فرقشان با تو این بود که آنها می‌دیدند و تو ندیدی؛ حالا بدن را نبین! ولی خدا دیگر این گلایه را از ما ندارد و این سرزنش را نسبت به ما ندارد. 

 

ثواب هدایت انسان‌ گمراه

 

ما از جانب او توفیق پیدا کرده‌ایم و مسلمان هستیم، شیعه هستیم، عمل هم می‌کنیم، پروردگار هم در قرآن اعلام کرده که گاهی لغزش هم پیدا می‌کنید، ولی لغزش شما مردم مؤمن در پیشگاه من قابل‌گذشت و عفو است. مؤمن می‌داند که عمل به تکلیف، یعنی بازشدن راه به‌طرف قرب الهی و خدا در قرآنش هم اعلام کرده که خیلی مهم است. برای من و شما هم باید به همان مهمی باشد که در ذهن پیغمبر اکرم(ص) بود. مؤمن می‌داند که خدا اعلام کرده هدایت‌کردن یک گمراه با هدایت‌کردن کل انسان‌هایی مساوی است که از آدم تا روز قیامت خلق می‌کند. اصلاً این ثواب و پاداش قابل‌تصور است؟ نه!

 

آدم یک گمراه را هدایت و یک بی‌خدا را خدادار کند. وقتی کسی قیامت را قبول ندارد، قیامت را با زبان خیلی نرم و گرم وعاطفی به او بقبولاند. ثواب این مساوی با هدایت‌کردن کل انسان‌هایی است که خداوند مهربان آفریده. خود این هدایتگری در خانواده‌مان، رفیق‌هایمان، مسجد، بیرون و خیابان، وظیفهٔ ما هم هست: «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ».[9]

 

حکایتی شنیدنی از فریبکاری شیطان

 

مرحوم کلینی این حکایت را در جلد آخر کتاب «اصول کافی» نقل می‌کند که خیلی عجیب است! یک فریبکارِ روباه‌خصلتِ پست جانماز خودش را کنار جانماز یک آدم زاهدِ عابدِ پاکِ بزرگوار انداخت. این آدم سالم و عابد دید که او از عبادت خسته نمی‌شود! این‌همه رکوع و سجود و دعا و گریه، چرا خسته نمی‌شود؟ یکبار به او گفت: شما چه‌کار کردی که توفیق چنین عبادتی را پیدا کردی؟ گفت: من یک گناه کردم و پشیمانی آن گناه، چنان به من فشار آورد که مرا به اینجا رساند. در فرمایشات امیرالمؤمنین(ع) هست که می‌گویند آدم‌های پاک و صاف، بیشتر از دیگران گول می‌خورند و زیاد کلاه سرشان می‌رود؛ چون فکر می‌کنند که همه مثل خودشان هستند و نگاهی که به خودشان دارند، همان را به مردم دارند و باورشان نمی‌آید. آدم و حوا باورشان نمی‌شد که ابلیس درست می‌گوید یا نادرست! باورشان نمی‌‌شد و فکر می‌کردند درست می‌گوید که اگر از این میوه بخورید، اینجا همیشگی می‌شوید. جملهٔ خیلی جالبی است! امیرالمؤمنین(ع) می‌گویند: آدم‌های صاف و پاک کلاه سرشان می‌رود؛ چون فکر می‌کنند که همه مثل خودشان پاک و صاف‌اند.

 

عابد گفت: حالا چه گناهی را مرتکب بشویم؟ گفت: من آدرس خانمی را به تو می‌دهم، او مردها را قبول می‌کند؛ به آنجا برو و یکبار در کنارش قرار بگیر. بعد لذت عبادت را می‌فهمی که چیست. پیش آن خانم آمد، خانم دید که آدم عرق‌چینی، محاسن‌دار و عبا به دوشی است، گفت: آقا، جای شما اینجا پیش من نیست، برای چه آمده‌ای؟ گفت: این‌جوری به من گفته‌اند. گفت: آن‌که این را به تو گفته، بدتر از روباه است! من گنهکار هستم، اما تو این گناه را مرتکب نشو؛ شاید این گناه را با من شروع بکنی و در همان وقت هم مرگ تو برسد، می‌خواهی چه‌کار کنی؟ برگرد، اگر آن روباه سرجای خودش بود، بدان او بندهٔ خداست و اگر نبود، بدان گول خورده‌ای. او هم آمد و دید که نیست.

 

امام صادق(ع) می‌گویند: این زن بدکاره هم چند روز بعد از دنیا رفت. خدا به پیغمبر زمان خطاب کرد که مؤمنین را جمع کن و به تشییع جنازه و دفن برو. پیغمبر زمان گفت: خدایا چطور؟ خدا فرمود: چون یک بندهٔ مرا هدایت کرد، من هم از کل گناهانش گذشتم. پیغمبر این را می‌داند.

 



 
[1]. نهج‌البلاغه، خطبهٔ 89.
[2]. سورهٔ انفال، آیهٔ 22.
[3]. سورهٔ ملک، آیهٔ 2.
[4]. سورهٔ واقعه، آیهٔ 52.
[5]. سورهٔ مائده، آیهٔ 99؛ سورهٔ عنکبوت، آیهٔ 18.
[6]. بحارالأنوار، ج1، ص195.
[7]. سورهٔ انعام، آیهٔ 162. 
[8]. سورهٔ اعراف، آیهٔ 198.
[9]. سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 110.

0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
مطالب مرتبط
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
هدایت هدایت الهی ملک الموت کافر عذاب رسالت زقوم ابلاغ دین فریبکاری شیطان

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^