بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
یک خواستهٔ جستوجوگران حقیقی، دنبالکنندگان واقعی و پیجویان جدی در رابطهٔ با امام دوازدهم این است: «أَيْنَ صَدْرُ الخَلائِقِ ذُو البِرِّ وَالتَّقْوى». سه مطلب مهم در این جستوجوگری، کاوش و پیگیری قرار دارد. «کجاست» یعنی ما بهدنبال او هستیم و میخواهیم بفهمیم کجاست کسی که دارای این سه ویژگی است: «صَدْرُ الخَلائِقِ» فوق همهٔ مخلوقات؛ «ذُو البِرِّ» منبع، صاحب و دارندهٔ نیکیِ عام است که هیچ خیری در او گم نیست، بلکه همهٔ خیر و خوبی در او جمع است؛ «وَالتَّقْوى» کجاست آنکسی که حقیقت، روح و مجسمهٔ تقواست.
نالهٔ آنها نالهای جدی و پرسش آنها که «کجاست»، پرسشی واقعی است. اینهایی که نالهشان جدی و پرسششان واقعی است، در حدّ خودشان، عین زمان ظهور او زندگی میکنند. اگر او را بیابند، تسلیم محض و یار او هستند و چونوچرایی نسبت به هیچچیز ندارند؛ مثل 72 نفری که از مدینه، مکه، بصره و کوفه یکجا در کربلا جمع شدند. همهٔ اینها، هم عاقل و هم عالم بودند؛ شهیدِ عالم، عاقل و دانا! تعداد نفراتشان را در شب عاشورا دیدند که حدود هفتاد نفر هستند؛ همچنین نفرات دشمن را هم میدانستند که کمتر از سیهزار نفر نیستند. اگر یک سرباز دیروزی یا امروزی بود، به فرماندهاش میگفت: جنگ هفتاد نفر با سیهزار نفر کار عاقلانه و درستی است؟! فرمانده میگفت: نه! اگر هفتاد نفر با سیهزار نفر بجنگند، شکست آنها قطعی است؛ پس باید فرار بکنیم یا با دشمن بسازیم! اگر بخواهیم زنده بمانیم، راه دیگری نداریم.
آنهایی که از مدینه با حضرت آمدند، آنهایی که در مکه همراه حضرت شدند و آنهایی که از بصره و کوفه آمدند، جای صدتا سؤال داشتند؛ اولاً آنهایی که مدینه بودند، جا داشت که از حضرت بپرسند: یابنرسولالله! اعتمادی که به مردم زمان نیست و حکومت هم که بهدست بنیامیه است، همهکاره هم یک مشروبخورِ بیدینِ هرزِ پَست است. بهنظر شما، رفتن ما کار درستی است؟ جای این سؤال بود، ولی سؤال نکردند. آنهایی که از مکه با حضرت در روز هشتم حرکت کردند (بعضیها به اشتباه میگویند که حضرت حج را بدل به عمره کرد، درحالیکه امام اصلاً مُحرم نشده بودند. روز هشتم روز مُحرمشدن نبود. احرام حج تمتع برای اذان ظهر روز نهم به بعد است و حضرت مُحرم نبودند که حج خودشان را به عمره تبدیل بکنند. بعد هم عمرهای بهجا نیاوردند، الّا همان وقتی که وارد مکه شدند)، میتوانستند بپرسند که یابنرسولالله! پشتکردن به حج، آیا کار درست، شرعی، اخلاقی و عاقلانهای است؛ اما اینها نیز نپرسیدند. آنهایی هم که از بصره آمدند و به حضرت ملحق شدند، آنها هم سؤالی نکردند.
این نپرسیدن دلیل بر این بود که این افراد امام را کاملاً به امامت شناخته بودند؛ چون نقص در ایمان، اندیشه، اعتقاد به نبی و امام، سؤالساز است و گاهی هم سؤالهای بیربطی میسازد. خدا در آیهٔ 56 سورهٔ احزاب میفرماید: «وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً»، این 72 نفر جلوهٔ «سَلِّمُوا تَسْلِيماً» بودند. امام را شناختهاند که او عاقلترین، عالمترین، حکیمترین و بامعرفتترینِ روزگار است؛ همچنین کاری که میکند، بر امامت، علم، عقل و وراثتش از رسول خدا(ص) تکیه دارد و سؤالکردن از او کمال بیادبی است. امام راه را درست میرود و جا ندارد که بپرسند باید این جنگ نابرابر را قبول کنیم یا شبانه فرار کنیم یا با دشمن بسازیم؟ اصلاً برایشان جا نداشت که بپرسند!
انبیای خدا هم در جریاناتی که برایشان اتفاق افتاد، هیچچیزی از خدا نپرسیدند. ابراهیم(ع) به پروردگار نگفت که بعد از هشتادنود سال یک بچه به من دادی، حالا که چهاردهساله است، من او را قربانی بکنم. این ذبحکردن به چه درد این عالم، من و آیندگان میخورد؟ وقتی مأمور به ذبح شد، همین که مأمور شد، به فرزندش گفت: من به ذبح تو مأمور هستم و فرزندش هم هیچ چونوچرایی نکرد و گفت: «يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ»(سورهٔ صافات، آیهٔ 102) به تو امر کردهاند، امر را اجرا کن. این عبودیت است، نه عبادت. «عبادت» یعنی حرکات بدنی، اما «عبودیت» یعنی روح تسلیم نسبت به پروردگار، انبیای الهی، ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) و وحی.
چرا باید زکات بدهم؟ من جان میکَنم و گوسفندها را به صحرا میبرم، مواظبشان هستم و شب به آغل برمیگردانم. یکسال عرق ریختم، در بیابانها گشتهام و مواظبت کردهام، حالا برای چه چندتا گوسفند از گوسفندانم را جدا بکنم و بدهم؟ چون اینها هم به آیندهٔ خودشان و هم قیامت نگاه قرآنی ندارند و خود همین سؤال، حتی در درون خودشان تاریکی ایجاد میکند و از بندگی فرار میکنند.
چرا باید خمس بدهم؟ در برف یکمتری که ماشین هم نبوده، از درِ خانهام تا درِ مغازه یا اداره آمدهام؛ چقدر تابستان رنج کشیدهام و در بانک دویدهام، چقدر جان کَندهام تا چند چک برگشتیام را گرفتهام. حالا یکسال تمام شده و دهمیلیون هم از مخارج سال اضافه آمده است، دومیلیونش را بهعنوان خمس بدهم؟ برای چه این کار را بکنم؟ اینها توجیهی هم به آن گره میزنند و میگویند: «چراغی که به خانه رواست، به مسجد روا نیست». اتفاقاً قرآن خدا و اوامر او را بر همهچیز مقدّم معرفی کرده و این توجیهی خیلی شیطانی است! من جان خودم برای خودم خیلی رواست، وقتی پیغمبر میگوید جنگ بدر است، به جنگ برویم؛ جنگی که بیدستشدن، بیچشمشدن، بیپاشدن و بیجانشدن دارد. برای چه باید بروم؟
خیلی از این سؤالات، مردم را عقب مینشاند، مردم را از اجرای فرمان حق متوقف میکند و آدم را از سعادت دنیا و آخرت عقب میاندازد. این 72 نفر، نه از مدینهایها، نه کوفیها، نه بصرهایها، نه آنهایی که از مکه با حضرت حرکت کردند، تا ساعت چهار بعدازظهر عاشورا که حضرت شهید شد، هیچ سؤالی نکردند و نگفتند زیرِ بار جنگ نابرابر برویم؟ خیلی راحت آمدند و جانشان را تقدیم خدا کردند؛ سؤال نکردند که اگر ما کشته بشویم، این اشرار زنها و دخترها را اسیر میکنند، تا شام و برگشتن و چقدر باید کتک بخورند، گرسنگی بکشند و آزار روحی ببینند. حالا که هنوز جنگ نشده، زن و بچه را سوار کنیم و با یک نفر بفرستیم؛ کوفهایها را به کوفه و مدینهایها را به مدینه و بعد که خودمان تنها شدیم، میجنگیم. اصلاً چنین پیشنهادی هم به حضرت نکردند!
این مقام عبودیت، امامشناسی و وحیشناسی است؛ اگر انسان به تمام مسائل معرفت داشته باشد، در ارتباط با قیامت اوست. این جملهٔ ابیعبدالله(ع) خیلی جملهٔ سنگینی است که فرمودند: وقتی از مکه یا مدینه خارج شدم (دقیق یادم نیست)، هر کسی صدای مرا بشنود و جوابم را ندهد، قیامت با رو به آتش جهنم خواهد افتاد. اینهایی که با حضرت بودند، کمال معرفت را به ایشان داشتند و یک امامشناس و خورشیدشناس واقعی بودند.
عبداللهبنیعفور یکی از اصحاب حضرت صادق(ع) است؛ اگر کتاب «رجال کشی» در کتابخانهٔ مدرسه باشد و برادران روحانی ایشان را در اصحاب امام صادق(ع) ببینند، متنی که امام صادق(ع) در تعریف عبداللهبنیعفور (یک کاسب بود) فرمودهاند، در بین یازده امام دربارهٔ یارانشان سابقه ندارد؛ مگر تعریف امیرالمؤمنین(ع) از مالکاشتر. البته تعریف حضرت از مالک یک خط است و تعریف امام صادق(ع) از عبداللهبنیعفور نزدیک شش خط است. حضرت یکخرده باز صحبت کردهاند، ولی امیرالمؤمنین(ع) عظمت مالک را در یک جمله نشان دادهاند.
مالک اهل یمن و از قبیلهٔ نخع بود؛ همین یمنی که بالای دو سال است گرفتار یزیدیان، امویان زمان و یهودیهای در لباس وهابیت شده است. ما سهتا صهیونیست داریم: یک صهیونیست کاتولیک که مسیحیان فعلی اروپا هستند؛ یک صهیونیست یهودی که مرکزشان واشنگتن و نیویورک است؛ یک صهیونیست عربیِ وهابی که همین آلسعود هستند. مالک از آن منطقه بود و وقتی خبر شهادتش را به امیرالمؤمنین(ع) دادند، بالای منبر درحالیکه شدید گریه میکردند، میفرمودند: مادری را سراغ ندارم که یک مالک دیگر بزاید. از زمان شهادت مالک تا قیامت، چند مادر بهوجود آمدهاند و میآیند؟ چه زنان پاکدامن و متدینی! زنانی که مراجع، مفسرین و علمای بزرگ را زاییدهاند، ولی امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: من مادری را سراغ ندارم که هموزن مالک را بزاید. آنوقت دربارهٔ عبداللهبنیعفور خواندنی است؛ حتماً بخوانید و یادداشت کنید، حفظ کنید و در منبرهایتان انتقال بدهید که مردم بدانند انسان میتواند در کنار نور نبوت و امامت تا چه مقاماتی سِیر بکند.
عبداللهبنیعفور که از مادر بهدنیا آمد، بچهای معمولی بود و بعد هم یک کاسب شد؛ اما امام صادق(ع) در یک جملهٔ آن متن میگویند: من امروز بهتر از او را در کرهٔ زمین سراغ ندارم. کرهٔ زمین در آن زمان چقدر جمعیت داشت؟ پنج قاره یکمیلیارد جمعیت داشته است؟ دیگر نمونهاش در کرهٔ زمین نیست. به آنهایی که خبر مرگش را همان روز آوردند، با گریهکردن فرمودند: خداوند خانهای به عبدالله داد که از یکطرف خانه (سندهای قدیم را که دیدهاید؟ مینوشتند: شمالاً، غرباً، جنوباً و شرقاً) به خانهٔ پیغمبر(ص) میرسد، از یکطرف به خانهٔ امیرالمؤمنین(ع)، از یکطرف به خانهٔ امام مجتبی(ع) و از یکطرف به خانهٔ جدم سیدالشهدا(ع). این مقام قیامتی اوست. چرا؟ چون امامشناس بود.
اگر این عدد 313 درست باشد (من نمیدانم)، یعنی در این هفتادمیلیون جمعیت ایران، چندمیلیون جمعیت عراق و جاهای دیگر، در این دومیلیون و سهمیلیون ندبهخوانِ روزهای جمعه، 313 نفر پیدا نمیشود که امام با تکیهٔ بر آنها ظهور کرده و دنیا را پر از عدلوداد بکند؟ آنهایی که «أَيْنَ صَدْرُ الخَلائِقِ ذُو البِرِّ وَالتَّقْوى» میگویند و راست میگویند، جستوجوگر هستند و دلشان برای دیدن و یافتن او آب شده است، چندنفر هستند؟ همانهایی هستند که میدانند اگر حضرت ظهور کند، هیچ ایرادی به زندگیشان نمیگیرند؛ نمیگویند دهتا آجر خانهات نامشروع است، کلنگ بیاور و بیرون بکش، به صاحبش بده؛ نمیگویند این فرش زیر پایت خمسنداده است و بیستسال روی آن نماز خواندهای، باطل است و باید خمسش را بدهی، آن بیستسال هم قضا بکن؛ نمیگویند حولهٔ احرامت خمس نداده بود، به آخوندها هم فحش دادهای که این گردنکلفتها میخواهند پول ما را بخورند، حج تو باطل بوده و همسرت به تو حرام بوده است؛ اینها میدانند که اگر بیاید، هیچ ایرادی به آنها نمیگیرد. اینها بندگان خالص، صاف و پاک پروردگار هستند. شخصی به من گفت: شما چرا برای ظهور حضرت دعا نمیکنی؟ گفتم: برای اینکه زندگیام با زن و بچه و نوه راحتِ راحت است، دعا کنم که بیاید و به همهچیزم ایراد بگیرد و زندگی را به من تلخ بکند؟ حالا که نیست، راحتتر هستیم! اینهایی که «أَيْنَ صَدْرُ الخَلائِقِ ذُو البِرِّ وَالتَّقْوى» را راست میگویند، دارای روح عبودیت هستند.
عبداللهبنیعفور به زیارت امام صادق(ع) آمد، تعدادی هم نشسته بودند و یک انار در بشقاب گلی جلوی امام صادق(ع) بود. ظاهراً حضرت میخواستند به آن چند نفر درس بدهد که چرخ شما در اطاعت از امام پنچر است، شما در امامشناسی لَنگی دارید، شما کم دارید، شما بیخودی جلوی ما مدام دست به سینه نزنید که نوکرت هستیم، چاکرت هستیم، فداییتان هستیم؛ ما امامشناس واقعی میخواهیم!
حضرت به عبداللهبنیعفور فرمودند: عبدالله! تا کجا مطیع ما هستی؟ حضرت به آنها و منِ دروغگو درس میدادند! عبداللهبنیعفور عرض کرد: یابنرسولالله! این انار جلوی شما برای چندتا باغ است؟ حضرت فرمودند: انار برای یک باغ است! عبدالله گفت: برای چند درخت است؟ حضرت فرمودند: برای یک درخت است! عبدالله گفت: از چند جا آب خورده است؟ حضرت فرمودند: از همین چاههای باغهای مدینه که چاه زیاد دارد. عبدالله گفت: از یک باغ، یک درخت، یک آب و یک صاحب؛ اگر الآن به من بگویید که نصفه این انار حلال و نصفه دیگرش حرام است، من از شما نمیپرسم چرا و فقط قبول میکنم. من اهل چونوچرا نیستم؛ چون امام من عالِم، دانا، حق، صدق و صدیق است. نظر امام من راجعبه این انار نظری الهی است و چونوچرا و سؤال ندارد. اگر امام بگوید نصفه آن حرام و نصفه دیگرش حلال است، میگویم چشم؛ نماز را اینجور بخوان، میگویم چشم؛ بچهات را اینجور تربیت کن، میگویم چشم؛ زکات بده، میگویم چشم؛ خمس بده، میگویم چشم.
امام حسین، جد ما را وجهالمصالحهٔ درگیری در روز عاشورا قرار ندهید، من باید جلو بروم، تو باید عقب بروی، تو چه کسی هستی؟ خیلیها با امام حسین(ع) به جهنم میروند و خیلیها هم با ابیعبدالله(ع) به بهشت میروند. حسین(ع) را ملاک جهنمرفتن خودتان قرار ندهید! بین مردم در روز عاشورا کینه ایجاد نکنید! دشمنی و دورویی نیندازید! دلها را نسوزانید و در سر مردمی نزنید که از شما ضعیفتر هستند! حالا تو آخر برو، تو اول برو، تو وسط برو، این بازیگریها چیست که همهجای مملکت هم هست؟! من خیلی دقیق از این ماجرا خبر ندارم، ولی میدانم که عدهای هم در کنار ابیعبدالله(ع) به جهنم میروند؛ برای عزاداری و تبلیغ دین آمدهای یا یقهگیری و بهرخکشیدن دسته، عَلَم و کُتل، قاطر و شترت یا نشاندادن قدرتت آمدهای؟ چهکار میکنی؟
مگر خلوص در عبادات ما لحاظ نشده است؟ مگر نباید عیار خلوص ما در مسئلهٔ ابیعبدالله(ع) از همه بیشتر باشد تا عزاداری اثر تربیتی در مردم بگذارد؟ مگر نباید خلوص ما بالا باشد؟ من پنجاهسال است که با آیتاللهالعظمی وحید در ارتباط هستم، برای خودم نقل کردهاند. مطالب زیادی از ایشان دارم و از شرکتکنندگانشان درس خارج دورهٔ اولشان بودهام. در مدرسهٔ خان اصول میگفتند. ایشان میگفتند: آیتاللهالعظمی سیدعبدالهادی شیرازی که دیگر کسی در نجف تردیدی نداشت که از اولیای الهی است.
روضهخوانی بود که دههٔ عاشورا در خانهشان روضه میخواند. این مرد الهی و کمنظیر قبل از دههٔ عاشورا خواب میبیند که حضرت سیدالشهدا(ع) به قمربنیهاشم(ع) میفرمایند: مقبولین جلسات منبر امسال مرا یادداشت کن! چه کسی باید به منبر برود، چه کسی باید حرف بزند، چه کسی باید در این عزا شرکت بکند؛ آیتالله وحید فرمود وقتی به واعظ خانهٔ ما رسیدند، فرمودند: امسال محرّم و صفر هیچ سهمی برای او قرار نده. این عالم گفتند: من دههٔ عاشورا بدون اینکه اسم آن آقا را ببرم و خوابم را برای کسی بگویم، او را دعوت نکردم. آقای وحید میفرمود که خودشان تمام منبرهای خانه را رفتند، از روی کتاب «جلاءالعیون» میخواندند و مثل مادر داغدیده گریه میکردند.
چه کسی را قبول میکنند؟ مگر دستگاه سیدالشهدا دستگاه من و تو یا دستگاه رستم و افراسیاب است که بگرد تا بگردیم، ببینیم کدامهایتان جرئت دارید جلوتر از ما بروید و کدامهایتان جرئت دارید که ما را پس بزنید تا مغزتان را با مشت در دماغتان بیاوریم. این عزاداری نشد! این عبودیت و خدمت نشد! این ستیز و نزاع شد که پروردگار در قرآن مجید حرام کرده است: «وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ»(سورهٔ انفال، آیهٔ 46) دعوا ممنوع است، آنهم در ایام سال، چه برسد در کنار ابیعبداللهالحسین(ع)؛ این کمال بیادبی نسبت به حضرت است!
آنهایی که اهل دل هستند، من آنها را هم در تهران، هم بروجرد، هم قم، هم مشهد و هم اصفهان دیده بودم؛ جای دیگر گذرم نیفتاده است که چنین افراد پرمایهای را ببینم. الآن صدای یکی از آنها انگار در گوشم است! اولاً وقتی برای ابیعبدالله(ع) گریه میکرد، صدای گریهاش از دم در اتاق که مینشست تا کوچه میرفت. هر کسی رد میشد، این صدا را میشنید. البته نه فقط در دههٔ عاشورا، بلکه روزهای دوشنبه در طول سال روضه داشت. کاسب بازار بود و چهرههای برجستهای هم در روضهاش شرکت میکردند. آقای وحید در تابستانها که به تهران میآمد، به روضهٔ ایشان میآمد؛ گریه که میکرد، هر کسی اینجا را نمیشناخت، انگار میکرد که حادثهٔ سختی اتفاق افتاده است. من دهسال به آن خانه میرفتم و سیاهپوش میکردم، پول قند و چای و روغن روضهٔ دهروز عاشورا را هم میدادم و هیچکس هم خبر نداشت. حالا شما خبر شدید و من هم انگار حرفم را پراندم. آنوقت که گذشته و میگویند ریای بعد از عمل ریا نیست. همین آدم (حالا آدمهای دیگر هم که دیده بودم، همین بودند) وقتی میخواست اسم ابیعبدالله(ع) را در گریه ببرد، دوسه بار روی لبش میزد و میگفت:
هزارمرتبه شستم دهان به مشک و گلاب ×××××××× هنوز نام تو بردن کمال بیادبی است
فقط میزد و گریه میکرد، میگفت من چه کسی هستم که این اسم را به زبانم بیاورم؟ استغفرالله!
شخصی به شیخ انصاری، بزرگترین مرجع این دو قرن قبل که هنوز نمونهاش نیامده است، گفت: ورود به حرم ابیعبدالله(ع)، افتادن روی چهارچوبِ در و سجدهکردن از نظر فقهی و شرعی چطور است؟ گفت: حرام است! گفتند: چرا حرام است؟ فرمود: برای شما حرام است؛ چون وقتی زهرا(س)، علی(ع) و امام مجتبی(ع) میآیند، باید کنار آن چهارچوب سجده کنند، نه شما! شما سجدهٔ بر خدایتان را درست کنید. این داستانِ شناخت، معرفت و تقواست. این داستان جستوجو، کاوش و دنبالکردن امام عصر(عج) است.
این نوع افراد میدانند که اگر حضرت بیاید، هیچ ایرادی به آنها نمیگیرد و از آنهایی هستند که اگر ظهور را درک بکنند، هیچ چونوچرایی با حضرت ندارند و اصلاً وارد پرسش نمیشوند که بگویند چرا اینجوری شد؟ چرا این کار را کردی؟ چرا آنجا حمله کردی؟ اینها تسلیم هستند. خداجویان، خداخواهان، جستوجوگران حقیقت و دنبالکنندگان واقعیات، چهرهٔ دیگر، ادب دیگر و معرفت دیگری دارند.
یک جملهٔ دیگر هم برایتان بگویم که خیلی مهم است. این مطلب را در کتاب یکی از استادان دانشگاه بغداد دیدم. حالا نگویم کتاب برای ما آخوندهاست که بگویید خیلی قبول نداریم. او متجدد و استاد دانشگاه در بغداد، شش جلد کتاب خوب دربارهٔ اسلام نوشته که اسم عربی آن «التکامل فیالاسلام» است. وقتی به بخش مالیِ اسلامی میرسد که باید با مال خودمان و مردم چگونه برخورد بکنیم، این قطعه را نقل میکند و میگوید: دو نفر از ایران که راهشان هم به مکه دور بود، بنا گذاشتند امسال به هر شکلی هست، خودمان را تصفیهٔ تصفیه کنیم تا در مسجدالحرام خدمت امام دوازدهم برسیم. قضیه برای خیلی وقت پیش است که ماشین نبود. این دو خیلی برای تصفیه میکوشند و بعد راه میافتند. از یک مسیری در ایران یا عراق رد میشدند، کنار جاده گندمکاری بود و گندمها زرد شده بود، یکی از این دوتا خم میشود و یک گندم از خوشه میچیند تا ببیند گندم رسیده است یا نه، بعد هم در زمین میاندازد.
به مکه که میرسند، مشغول اعمال حج میشوند. یک شب، دستی در طواف روی شانهٔ یکی از این دوتا میخورد و به او میگوید: من همراه تو در طواف هستم و آنکه بهدنبالش میگردی، خودم هستم. به حضرت عرض کرد: رفیقم شما را نمیبیند؟ فرمودند: نه! گفت: آیا میتوانم به او خبر بدهم که من خدمت شما هستم؟ فرمودند: نه! گفت: چرا؟ فرمودند: رفیق تو آدم درست، سالم و لایقی است؛ اما در سفری که برای دیدن من میآمد، بیاجازه به یکدانهٔ گندم مردم تجاوز کرد و لیاقت دیدن مرا ندارد.