فارسی
جمعه 31 فروردين 1403 - الجمعة 9 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تهران هیئت صاحب‌الزمان دههٔ سوم جمادی‌الاوّل 1395 سخنرانی اوّل


موعظه - روز اول چهارشنبه (4-12-1395) - جمادی الاول 1438 - حسینیه صاحب‌الزمان(عج) - 5.32 MB -

راه و روش زندگی/ دههٔ سوم جمادی‌الاوّل/ زمستان1395هـ.ش./ تهران/ هیئت صاحب‌الزمان

 سخنرانی اوّل

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

محدث بزرگ شیعه، شیخ صدوق که مورد اعتماد همه ٔ علمای شیعه تا این زمان است، روایتی را در یکی از کتاب های واقعاً مهمشان، از کتاب های با ارزششان، کتاب خصال نقل می کنند که جنبه ٔ سازندگی این روایت، اگر کسی دل به آن بدهد، بسیار فوق‌العاده است. مرحوم مجلسی، همین روایت را در جلد هفتادوهفتم بحارالأنوارشان نقل می کنند. از کتاب صدوق، متن روایت این است: «جاء جبرئیل الی النبی»، امین وحی –جبرئیل- که نامش در قرآن آمده و آن‌قدر این فرشته در پیشگاه خدا قدر و منزلت دارد که پروردگار در سوره ٔ بقره می فرماید: «دشمن جبرئیل کافر است». ممکن است بپرسید مگر ممکن است کسی دشمن جبرئیل شود؟ اوّلین قومی که نسبت به جبرئیل دشمنی ورزیدند، قوم یهود بودند. علت دشمنی‌شان هم بیان شده است. بزرگان یهودی ها دور هم جمع شدند و گفتند: ما که پیغمبر داریم، موسی؛ کتاب داریم، تورات؛ نباید جبرئیل نازل می شده و مقام نبوت را برای این پیغمبر می آورده و قرآن را بر او نازل می کرده است. مگر جبرئیل از پیش خودش به پیغمبر نازل شده است؟ مگر قرآن را از پیش خودش آورده است؟ او یک فرشته ای بوده، مأمور پروردگار، امین پروردگار؛ درحقیقت، دشمنی با جبرئیل، دشمنی با پروردگار است. به این خاطر نیز خداوند، دشمنی جبرئیل را کفر دانسته است. این فرشته ٔ به این باعظمتی، با این جلالت قدر که تعبیرات عجیبی هم قرآن از او دارد! گاهی جبرئیل می‌گوید، گاهی ملک می گوید، گاهی شدیدالقوا می فرماید و گاهی هم درباره ٔ او روح‌الامین می فرماید.

در ابتدای این روایتی که صدوق نقل می کند و مجلسی آورده که «جاء جبرئیل الی النبی»، جبرئیل به محضر پیغمبر آمد. برای چه آمده، نقل نشده است؛ چون این‌طور نبود که همیشه جبرئیل با سوره ای، با آیه ای، با آیات قرآن، به محضر پیغمبر بیاید و گاهی هم بدون آوردن وحی پیش پیغمبر می آمد؛ اما متن این روایت نمی گوید که آمدنش به‌صورت آزاد بوده یا وحی بوده است! من خودم که در روایت دقت کردم، به‌نظر می آید که جبرئیل آیاتی نیاورده بوده؛ چون اگر آیاتی را آورده بود، پیغمبر آیات را دریافت می کرد و جبرئیل می رفت، پس آزاد آمده بود. «قال رسول الله: عظنی یا جبرئیل»، پیغمبر اکرم به او فرمودند: جبرئیل، من را موعظه کن. خیلی مهم است! همین مسئله مهم است! شخصیتی که بنا به روایاتمان، مخصوصاً روایات اصول کافی، «عالم بما کان و بما یکون» بوده؛ یعنی خداوند متعال، اخبار همه ٔ گذشته را در اختیار پیغمبر قرار داده و اخبار همه ٔ آینده را هم همین‌طور.

ما یک تفسیر قرآن داریم که دو جلد و مختصر است. این تفسیر برای حدودهای قرن چهارم است؛ یعنی 1100سال پیش. نویسنده ٔ تفسیر، یکی از علمای بزرگ قم به نام علی‌بن‌ابراهیم قمی است. علی‌بن‌ابراهیم چون به عصر امام‌حسن عسکری نزدیک بوده، آیات قرآن را بیشتر با روایات توضیح داده است. روایاتی که در این تفسیر است، خیلی روایات قابل توجهی است؛ یعنی این روایات، یا یک خط است یا چهار خط است یا شش خط است، ولی یک روایتی را نقل می کند که دیدم علامه ٔ طباطبایی، صاحب تفسیر المیزان، این روایت را از تفسیر علی‌بن‌ابراهیم کامل به تفسیر المیزان انتقال داده است؛ چون روایت به‌نظر علامه، خیلی روایت مهمی است. عربی این روایت حدود پنج صفحه است؛ یعنی الآن به ذهن بیاورید که پیغمبر در یک روایت، پنج صفحه مطلب فرموده است! کجا این روایت را فرموده‌اند؟ در حجةالوداع، سفر آخرشان به مکه. کجای مکه؟ در مسجدالحرام، کجای مسجدالحرام؟ کنار درِ کعبه و روبروی مردم؛ یعنی به در تکیه داده بودند، چون آن‌وقت ها بنای کعبه کوتاه تر و در همکف بود، به در تکیه دادند. چه مستمعی در آن چندهزار جمعیت سال آخر حج پیغمبر، به پیغمبر نزدیک تر بوده است؟ سلمان! متن روایت چیست؟ مجموع جریانات این روزگار، متن روایت است. تمام این مجموع جریانات هم جریانات منفی است؛ یعنی پیغمبر اکرم هیچ جریان مثبتی را در آن نقل نکرده‌اند.

سال ها پیش، من ماه رمضان، کل روایت را ظهر رمضان برای مردم گفتم و مردم خیلی بهت زده بودند؛ چون من وقتی این روایت را بیان می کردم، به‌نظر مردم می آمد که انگار خود پیغمبر در این زمان زندگی می کرده و همه‌چیز را می دیده و بیان کرده است؛ حتی شکل آرایش مو و لباس زنان این دوره را بیان کرده، رانندگی زنان را بیان کرده، اذاعه را بیان کرده، اذاعه به عربی، یعنی رادیو که می فرماید: آن روز مردم در خانه هایشان نشسته‌اند و از دورترین نقطه ٔ جهان صدا می شنوند، مردم پیچ رادیو را می چرخانند، اینجا آمریکاست، اینجا انگلیس است، اینجا ایران است، اینجا روس است، همه را پیغمبر بیان کرده است. این بناهای خیلی بلندِ سی طبقه، چهل طبقه که زمان خودشان دو طبقه در مدینه و مکه وجود نداشت، بیان کرده است. کیفیت ساختمان ها را هم بیان کرده‌اند و می فرمایند: مردم به‌گونه ای پول برای ساختمان خرج می کنند که انگار هزارسال زنده می مانند و می خواهند در این خانه زندگی کنند! اینها را هم بیان کرده؛ وسایل الکترونیکی را بیان کرده، حکومت ربا را بر اقتصاد جهان بیان کرده، نوع لباس ها را که می فرمایند: پوششی است که زن وقتی می پوشد، با عریان‌بودنش فرقی نمی کند؛ یعنی بافت لباس. در زمان خودش هیچ‌کس بلد نبوده آن‌طور لباس بپوشد. در زمان خودش، بافندگی در یمن بوده، در ایران هم بوده؛ ولی بلد نبودند که لباس بدن‌نما درست کنند. از این لباس ها هم خبر داده که به عروس ها می‌پوشانند و در ماشین می گذارند و بیرون می برندشان، همه ٔ بدن از داخل لباس پیداست. حالا من قصدم این روایت نیست، قصدم این است که این علم پیغمبر، «علم ماکان»، آنچه که در عالم از زمان آدم تا الآن اتفاق افتاده و آنچه که تا قیامت اتفاق می خواهد بیفتد، همه را بیان کردند و واقعاً آدم را بهت‌زده می کند! پیغمبری که نه معلم دیده، نه خط نوشته، نه مکتب‌خانه رفته، یک مرتبه پروردگار عالم، قلب نازنین او را صفحه ٔ کل علم گذشته و آینده کند.

یک روایت عجیبی هم مربوط به گذشته دارند که مثلاً کسی پیش موسی‌بن‌عمران آمده است. این را که دیگر عرب ها بلد نبودند و نمی دانستند. اینها از یک روز قبل از ولادت پیغمبر اطلاع نداشتند و در زمان خود پیغمبر هم، هیچ اطلاعی از گذشته نداشتند؛ مثلاً حضرت بیان می کنند کسی پیش موسی‌بن‌عمران آمده و این سؤال را کرده، یا یک روایت خیلی جالبی دارند که می فرمایند: حواریون به مسیح گفتند: «من مجالس»، ای پیغمبر خدا ما با چه کسی معاشرت کنیم؟ این را پیغمبر نقل می کنند! خب هیچ‌کس خبر نداشته که حواریون یک روزی پیش حضرت مسیح آمدند و سؤال کردند: «من مجالس»، چه کسی قابل معاشرت است؟ پیغمبر اکرم می فرمایند: مسیح سه تا جواب به آنها داده است. حالا می گویم باز بحث دراین‌زمینه ندارم و فقط می خواهم عنایت بفرمایید که ما به وجود مقدسی مؤمن هستیم که صفحه ٔ قلبش و کتاب باطنش، کتاب «علم ماکان و ما یکون» بوده و هیچ‌وقت سینهٔ این آدم سپر نبود که من همه‌چیز را بلدم، کسی حرف نزند، کسی نمی خواهد خبری به من بدهد! چنین اخلاقی نداشتند، بلکه اخلاقشان اخلاق مثبت ملکوتی الهی عرشی بود. می بیند جبرئیل به زیارتش آمده، به جبرئیل می گوید: «یا جبرئیل عظنی»، من را موعظه کن، من را نصیحت کن! مگر پیغمبر هم به موعظه احتیاج دارد؟ ما که نباید قضاوت کنیم! روایت را باید ببینیم که پیغمبر، خودش را مشتاق و محتاج به موعظه می داند. ما نمی گوییم پیغمبر با آن علم گسترده به موعظه نیاز داشته است؛ بلکه ما می گوییم این روایتی که اهل‌بیت نقل کردند، صدوق نقل کرده، علامهٔ مجلسی نقل کرده، نشان می دهد که پیغمبر نیز خود را محتاج به موعظه می دیده و هیچ غذایی مفیدتر از موعظه در عالم نیست؛ چون این صبحانه، ناهار و شامی که ما می خوریم، برای همین گوشت و پوست و استخوان است و برای جای دیگر که نیست. رشد بدنی و این رزق چیز دیگری نیست؛ لذا پروردگار عالم در قرآن اصرار دارد که نوکر دنیا نشوید و دنیا خادم شما شود. نمی گوید که دنبال رزق و روزی نروید، روزق و روزی را که خودش برای بشر ساخته است. خودش در قرآن می فرماید: «وَ مٰا جَعَلْنٰاهُمْ جَسَداً لاٰ يَأْكُلُونَ اَلطَّعٰامَ» ﴿الأنبياء، 8﴾، من بدنی که به غذا نیاز نداشته باشد، به شما نداده‌ام؛ شما نیاز دارید، اما گریبان پاره نکنید و حلال و حرام را قاتی کنید، مال مردم را بِبرید، این روزی مادّی برای بدن خالی‌تان کار می کند. این رزق مادّی برای جسمِ تنها کار می کند و بعد هم، این جسم که می خواهد زیر خاک برود و خاک بشود، چرا دنبال حرام می روید؟ چرا دنبال غصب و رشوه می روید؟ چرا دنبال بردن حق مردم می‌روید؟ مگر ارزش این رزق، این صبحانه و ناهار و شام، پیش منِ خدا چقدر است که شما این‌طور گریبان پاره می کنید، احکام را نادیده می گیرید، از حدود خدا تجاوز می کنید، مگر چقدر قیمت آن است؟ حالا خود پروردگار یک قیمت گذاری کرده که در احادیث قدسیه است و می فرماید: کل دنیا در دید منِ خدا که خودم آن را ساختم، وزن بال یک مگس را ندارد؛ چون یک بنایی است که ساختم و بعد هم خرابش می کنم و چیزی نیست. شما ببینید، هم داخل مملکت ما و هم مردم کشورهای خارج، برای این پول چه می کنند، چقدر می کُشند، چقدر زخم می زنند، چقدر لطمه می زنند، چقدر جنایت می کنند، کل دنیا را می گوید: پیش خودم که ساختمش، به‌اندازه ٔ بال مگس نیست. حالا از این بال مگس، چقدر گیر شما می خواهد بیاید؟ ما اسمش را یک‌میلیارد، دومیلیارد، ده‌میلیارد گذاشتیم، در گلوی این جنس دوپا باد می افتد؛ درحالی‌که ارزش کل جهان پیش عظمت خدا یک بال مگس است. من از این بال مگس در این 75میلیون جمعیت ایران و در این هفت‌میلیارد جمعیت جهان، چقدر نصیبم است که حالا دینم را بگذارم، قیامتم را بگذارم، برای اینکه چقدر پول از راه نامشروع گیرم بیاید؟!

یک ارزیابی هم از امیرالمؤمنین بشنوید که آن هم خیلی جالب است. دیدِ امیرالمؤمنین هم، دیدِ پروردگار است. علی عین‌الله است، علی اذن‌الله است، همان علمی که پیغمبر داشت، پروردگار عالم به امیرالمؤمنین منتقل کرد؛ والّا پیغمبر به ایشان نمی گفتند: «انت خلیفتی و وارث علمی». امیرالمؤمنین می فرمایند: دنیای شما، نه دنیای خودم! دنیای خودش که خالصْ آخرت بود، دنیای شما! شما یعنی مردم غافل، مردم بی‌خبر، مردم عاشق پول؛ می گویند: دنیای شما پیش من، از آبریزش دماغِ خوکِ دچار بیماریِ جزام هم کمتر است. آن‌وقت ببینید بعضی ها برای این آبریزشِ دماغ خوک جزامی چه‌کار می کنند! هم مَردشان و هم زنشان. حالا خدا به ما لطف کرده که از جوانی با مسجد و منبر و محراب و ماه رمضان و محرّم و صفر و فاطمیه پیوندمان زده و خیلی چیزها را به ما فهمانده است که جوری زندگی نکنیم که برای دینمان و برای آخرتمان خطر داشته باشد؛ ولی آنهایی که الآن در همین تهران، با مسجد، با محراب، با منبر، با عالم ربانی سروکار ندارند، گاهی که آدم زندگی‌شان را می شنود، ماتش می برد که برای یک‌‌ذره آبریزش دماغ بز جزامی یا خوک جزامی یا برای یک‌ذره ای از بال مگس، چه‌کار دارند می کنند!

من را موعظه کن! موعظه غذای عقل است و نه غذای بدن. خیلی فرق می کند! غذای بدن همین هاست که ما می‌خوریم، یک مقداری‌اش جزء بدن ما می شود و یک مقدارش هم شبانه‌روز، دوبار یا سه‌بار در دستشویی خالی می شود.  دیگر بیشتر از اینکه نیست! حالا برای پُر کردن یک شکم و چهار ساعت بعد، خالی‌کردن در دستشویی، این‌قدر ظلم لازم است؟ این‌قدر پایمال‌کردن حق لازم است؟ این‌قدر ریختن آبروی مردم لازم است؟ این‌قدر غارت‌کردن مال لازم است؟ نمی دانم! من هم مثل شما تعجب می کنم! این غذا دو قسمت می شود: یک قسمت، وارد گوشت و پوست و استخوان و خون می شود و آن اضافه ای که خوردیم، بدن واقعاً نمی پذیرد، به آدم فشار می آورد و می گوید برو دستشویی و خالی‌اش کن! این عاقبت رزق مادّی است.

اما موعظه غذای عقل است، غذای قلب است، این موعظه با آدم چه‌کار می کند؟ امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) به حضرت مجتبی می فرمایند: خب شما می دانید که امیرالمؤمنین معصوم است، حضرت مجتبی هم معصوم است. یک امام دارد یک امام دیگر را موعظه می کند، نصیحت می کند. این نصیحت امیرالمؤمنین به حضرت مجتبی، نزدیک به ده صفحه ٔ نهج‌البلاغه است که یک جمله اش، این است: «احی قلبک بالموعظه»، حسن ‌جان، نصیحتِ نصیحت‌کنندگان و موعظه ٔ موعظه‌کنندگان، دلِ مُرده را زنده می کند. دلی که مُرده و گوشش به هیچ‌چیز بدهکار نیست؛ اما این موعظه، کافر را مسلمان می کند، مشرک را مسلمان می کند، لات با هیجان را به یک آدم آرام تبدیل می کند، بی ادب را مؤدب می کند، دزد را فضیل عیاض می کند، مطرب‌چیِ شهوتران و هر شب و هر روز، مجلس رقص و آواز برپا‌کننده را بُشر حافی می کند. این موعظه است و درست هم هست.

یک وقتی، من در یک شهری از منبر پایین آمدم، یک آقایی یک نامه به من داد و من هم در چهره ٔ او دقت نکردم که حالا فردا پای منبر ببینم، این آقایی بوده که این نامه را دیروز به من داده است! خیلی نامه ٔ جالبی بود! حالا شاید من یادم نباشد، دو-سه‌بار این نامه را خواندم؛ هم خط خیلی خوبی داشت و هم متنش خواندنی بود. نوشته بود: من ابداً اهل پای منبر‌آمدن نبودم و خیلی هم با این مجالس آشنا نبودم. حالا من متن را درست یادم نیست! خیلی هم از قیافه ٔ آخوند خوشم نمی آمد، اما یک نفر در این شهر به زور من را پای منبر آورد. منبر هم صبح بود، شلوغ هم بود. در آن شهر، درهای چهارتا خانه ٔ حدود 1500 متری را روی هم باز کرده بودند و جمعیت نشسته بود، به زور یک نفر از آشناها، دوست ها من را پای منبر آورد. دیروز و پریروز بوده و امروز که نامه را به شما دادم. نوشته بود: من یک شرح حال از خودم نوشتم، بخوان و یک قول هم به تو دادم، آن را هم بخوان. مختصر شرح حالش، نوشته بود: هر گناهی که به ذهنت می آید، چون پولدار هم بودم، انجام دادم. چه گناهی به ذهنت می آید؛ هرچه که به ذهنت می آید، من انجام دادم. خارج رفتم و پول داشتم، فکر کن! هر کاباره ای، هر سینمایی، هر مرکز فسادی که به ذهنت می آید، من رفتم. خب چنین آدمی مثل من که دارم این نامه را به تو می نویسم، فکر می کنی اهل یک رکعت نماز بودم؟ چه نمازی؟ اهل یک روز روزه‌گرفتن بودم، چه روزه ای؟ دو روز است من آمدم و این حرف ها را شنیدم، حرف های موعظه!

خود قرآن مجید در سوره ٔ یونس، اسم خودش را موعظه گذاشته است: «قَدْ جٰاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ» ﴿يونس‏، 57﴾، از طرف تربیت‌کننده ٔ شما رب؛ رب یعنی مربی، «قد جاءتکم موعظة من ربکم»، از طرف تربیت‌کننده ٔ شما برایتان موعظه آمده؛ یعنی کل این قرآن، موعظه است. موعظه ‌کننده اش کیست؟ خالق ماست، رازق ماست، مالک دنیا و آخرت است، خدا این موعظه‌کننده است.

حالا گفت دو روز است رابطه ام، خیلی هم سخت است، ولی دیگر وقتی آدم موعظه گوش می دهد، خدا آدم را یاری می‌کند؛ یعنی وقتی آدم گوش می دهد و تصمیم می گیرد که به موعظه عمل کند، خدا آدم را یاری می کند. نوشته بود: دو روز است رابطه ام را با تمام گناهانی که در شهرمان هم مرکز استان است، آماده است. هر گناهی که می گویی نوشته بود در شهر ما الآن هست، همه‌جا هست، قطع کردم و از دیروز حساب کردم از اول تکلیفم تا حالا بیست‌سال آخر، 35سالم است، بیست‌سال نماز هایم را شروع به خواندن کردم، روزه هایم را هم شروع به گرفتن کردم و به تو قول می دهم تا سال دیگر، اگر در این شهر آمدی، به تو خبر بدهم که تمام نمازهای نخوانده ام را خوانده‌ام و روزه های نگرفته ام را هم گرفته‌ام حالا کفارهٔ شصت مسکین طعام را هم که برای هر یک روز است، آنها را هم می پردازم.

این حرف امیرالمؤمنین است که حسن‌جان، موعظه دلِ مُرده را زنده می کند. واسطه ٔ این دل هم گوش است که آدم زیباترین صدا را در این عالم بشنود که صدای خدا در قرآن است، صدای پیغمبر است، صدای ائمه ٔ طاهرین است و صدای دلسوزان و خیرخواهان و اهل محبت به انسان هاست. موعظه ارزش دارد که شخصیتی مثل رسول خدا به جبرئیل بگوید: حالا که پیش من آمدی، وقتت را هزینه ٔ موعظه‌کردن به من کن. خب به پیغمبر چه گفت؟ تعارف کرد که یارسول‌الله، شما «عالم ما کان و ما یکون» هستید، من تو را موعظه کنم؟ تو باید من را موعظه کنی! نه، جبرئیل این تعارف ها را هم نکرد و گفت: چشم! پنج تا مطلب به پیغمبر گفت که حالا من این متن را می خوانم و فردا به خواست خدا، دانه‌دانه اش را توضیح می دهم. چه مطالبی جبرئیل گفت! عجب استادی!

«عش ما شئت فانک میت و احبب من شئت فانک مفارقه، و اعمل ما شئت فانک ملاقیه، و اعلم ان شرف المؤمن صلاته باللیل، و عزه کف عن اعراض الناس»، این کل موعظه ٔ جبرئیل است. به چه کسی؟ به پیغمبر!

خدایا! دل همه ٔ ما را بیش از پیش آماده ٔ قبول موعظه بفرما. موعظه غذای عجیبی است! موعظه ماندگار هم هست؛ مثل غذا که هضم می شود، یک مقداری‌اش گوشت و پوست و استخوان می شود، موعظه هم وقتی هضم می شود، نتیجه اش بهشت می شود نتیجه اش رحمت خدا می شود، نتیجه اش مغفرت خدا و کرم خدا می شود.

 


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
کلیپ های منتخب این سخنرانی
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
تهران سخنرانی اول دههٔ سوم جمادی‌الاوّل 1395 هیئت صاحب‌الزمان تهران هیئت صاحب‌الزمان دههٔ سوم جمادی‌الاوّل 1395 سخنرانی اوّل

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^