تهران/ هیئت محبانالزهرا/ دههٔ اوّل جمادیالاوّل/ زمستان1395هـ.ش.
سخنرانی اول
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
یکی از مهمترین و فوقالعادهترین عالمان مکتب اهلبیت، وجود مبارک سیدبنطاووس است که در حله عراق زندگی میکرد. وقتی هلاکوخان مغول به عراق یورش برد و مردم میدانستند هیچ منطقهای از قتل و غارت در امان نخواهد ماند، به محضر مبارک ایشان عرض حال کردند، شکایت کردند، ایشان فرمودند: من برای خاطر خدا با این مرد کافر مغولی ملاقات میکنم، بلکه ملاقات من جلوی کشتهشدن مردم و به غارترفتن اموالشان، مخصوصاً کشتهشدن شیعه و به غارترفتن اموال آنها را بگیرد. از حله حرکت کرد، با هلاکوخان ملاقات کرد و باعث شد که بسیاری از مسلمانها و شیعیان مناطق عراق در امان بمانند. ایشان اوّلین کسی است که جشن تکلیف از او پدید آمد. آن لحظهای که خودش مکلف شد، همان لحظه فرمودند: این لحظه پرقیمتترین لحظهٔ عمر من است که پروردگار عالم به من محبت کرد و از بین حیوانات که تکلیفی ندارند، من را درآورد و تکالیف دین را متوجه من کرد. از این لحظه که مکلف به عبادت شدم، خدا من را انسان حساب کرد، آدم حساب کرد.
تألیفات مهمی دارد. یکی از تألیفاتش که هشت قرن است دست به دست میگردد و دربارهٔ حادثهٔ عظیم کربلاست، اسم کتابش ملهوف است. این مرد بزرگ در یکی از کتابهایشان، فرمایشاتی را از وجود مبارک صدیقه کبری نقل میکنند که ظاهراً این قطعهای را که سیدبنطاووس نقل میکند و شکل دعا دارد، کار هر روز عصر فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) بوده است.
پیام این قطعه به ما این است که روز و شب، هفته، ماه، سال، تا آخر عمر، از حال گدایی از پروردگار عالم قطع نشویم! خود پروردگار عالم، شما را به درخواست، به اعلام نیاز، به گدایی، به اعلام احتیاج دعوت کرده است. آن که دلگرم به خودش است، مثلاً دلگرم به بدن سالمش است، به جوانیاش است، به قدرتش است، دلگرم به مال و ثروت و ملک و املاکش است، دلگرم به مقام و رتبه و شغلش است و بهخاطر این دلگرمی -البته به خیال و به اشتباه- فکر میکند که به پروردگار عالم نیاز ندارد، خداوند او را جزء گروه استغناییها بهحساب میآورد. استغناییها چه گروهی هستند؟ گروهی که از روی بیخردی، جهل، نادانی و کبر میگویند: ما همهچیز داریم، همهٔ کلیدها هم دستمان است و احتیاجی نداریم که پیش خدا گردن کج کنیم.
این استغنا طبق قرآن مجید طغیان هم میآورد و خدا این مطلب را مؤکداً نقل فرموده است. «ان» در آیات قرآن زیاد است، در روایات هم زیاد است. «إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یظْلِمُ اَلنّٰاسَ» ﴿یونس، 44﴾، «إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یغَیرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰی یغَیرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ» ﴿الرعد، 11﴾، «ان الله یأمرکم ان تعد الامانات الی اهلها»، شما از این به بعد، در هر آیهای در قرآن که این حرف «ان» را دیدید، یادتان بماند که درحقیقت، خدا با آوردن حرف «ان» دارد مطلبش را تأکید میکند؛ یعنی بندگان من! این مسئلهای که میگویم، قطعی است، حتمی است، بیبرو و برگرد است. دربارهٔ طغیان و استغنا که استغنا مقدمهٔ طغیان است. میشود آدمی استغنا پیدا بکند و طغیان نکند؟ نه نمیشود؛ چون آدمی که از خدا بریده و زندگی میکند، از درونش و از بیرون بهطرف طغیان هُل داده میشود، چون خدا یارش نیست، مددکارش نیست، خودش از خدا طبل بینیازی زده که من احتیاجی به خدا ندارم که بنشینم دعا کنم، درخواست کنم، گدایی کنم! من پول دارم، صندلی دارم، رفیق دارم، وزیر و وکیل با من هستند؛ چون خدا رهایش میکند، به طغیان سر میزند، بخواهد یا نخواهد. «ان الانسان»، «انی» یعنی حتماً این جنس دو پا «لیطغی»، این قطعاً طغیان میکند.
طغیان یعنی چه؟ معنی طغیان را هم بدانیم که طغیان در اصطلاح قرآن یعنی چه؟ چرا خدا اسم یک عدهای را طاغوت گذاشته است، یعنی طغیانگر؟ «والذین کفروا اولیائهم الطاغوت»، به چه کسی طاغوت میگویند؟ طغیان به چه میگویند؟ زمانی که انسان -مرد، زن، جوان، مقامدار، بیمقام، عالم، عامی- در روش زندگی از حدودی تجاوز بکند که خدا تعیین کرده است، این تجاوز از حدود الهی در اصطلاح قرآن، طغیان است. آب مایهٔ آبادانی است، نعمت الهی است، سرسبزی کرهٔ زمین به آب است، سرسبزی مزارع به آب است، سرسبزی مراتع به آب است، سرسبزی باغها به آب است، اما تا وقتی که این آب متعادل باشد، یعنی در حد باشد و به فرمودهٔ قرآن مجید «یرسل السماء علیکم مدرارا»، باران مدراری باشد، یعنی آرام ببارد و بهاندازه هم ببارد؛ اما اگر این باران و این آب از حد تعادل خودش طغیان بکند، سیلاب میشود و پلها را خراب میکند، خانهها را میبرد، کامیونها را میبرد، ماشینها را میبرد، احشام را میبرد، مرد و زن را میبرد، جادهها را خراب میکند، تپهها را میشورد، باغها را از جا میکند، گلستانها را نابود میکند و زمینهای کشاورزی را سهچهارسال با پرکردن لجن و سنگ و گلولای ازکار میاندازد و این معنی طغیان است.
باد خوب است و حتماً باید بیاید، چون اگر یکسال باد نوزد، هیچجا باران نمیبارد؛ اگر یکسال باد نوزد، هیچ میوهای جز خرما که لقاحش با دست انجام میگیرد، بهوجود نمیآید؛ اگر باد نوزد، ابرهایی که از روی اقیانوسها بالا میآیند، اصلاً تکان نمیخورند. پروردگار وقتی باد را در قرآن تعریف میکند، میفرماید: «تسیر سحابا ثقالا»، ابرهای پر آب را با خودش به مناطقی برمیدارد که باید ببرد و مسافرت میدهد؛ اما اگر باد نیاید، ابر از اقیانوس بالا میآید و همانجا میایستد، همانجا هم میبارد. یک تعبیر دیگری قرآن در آیه 146 یا 164سوره بقره راجعبه باد دارد که تعبیر خیلی زیبایی است: «و تصریف الریاح»، ریاح جمع است، یعنی بادها و یکی از کارهای بادها گرداندن است، یعنی ابر را از روی مدیترانه به ترکیه بیاورد، از ترکیه به آذربایجان غربی و شرقی بیاورد و از آنجا روی دریای مازندران و گیلان بیاورد، از آنجا کنار البرز و مرکز ایران بیاورد، از آنجا در منطقه گرگان، بجنورد، بیرجند ببرد و همهٔ استان را سیراب بکند و از آنجا هم بیرون برود و به پاکستان و افغانستان برسد.
اما اگر این باد نباشد، ابر روی مدیترانه که شکل میگیرد، همانجا میماند و آنوقت هیچجا باران نمیآید، باران در دریا برمیگردد. مردم یک بادی میبینند و نمیدانند باد چه نعمت عظیمی است! مردم یک آبی میبینند و نمیدانند آب چه نعمت عظیمی است! اما این باد اگر از حدّ معیّن و متعادل خودش طغیان بکند، هفت شبانهروز این باد از اندازهٔ خودش طغیان کرد، هفت شبانهروز «فی ایام نحس مستمر»، هزاران نفر از قوم ثمود، خانههایشان و مغازههایشان را صاف کرد. قرآن میفرماید: از آن ملت بعد از هفت شبانهروز باد، فقط جنازههایی بهصورت نخل خرمای افتاده روی زمین افتاده بودند. باد خوب است، تا کِی؟ تا وقتی که طغیان نکند. آب خوب است، تا کِی؟ تا وقتی که طغیان نکند. انسان، انسان است، آدم است، تا وقتی که طغیان نکند؛ اما وقتی از حدود الهی طغیان کرد، دیگر خدا او را آدم نمیبیند، انسان نمیبیند، یک نمونهاش را برایتان از سورهٔ مبارکهٔ بقره بگویم:
کسانی که ربا میخورند، «اَلَّذِینَ یأْکلُونَ اَلرِّبٰا» ﴿البقرة، 275﴾، توضیح میدهد و بعد میگوید: «کمٰا یقُومُ اَلَّذِی یتَخَبَّطُهُ اَلشَّیطٰانُ مِنَ اَلْمَسِّ»، این رباخوار دیگر انسان نیست، این آدم شیطانزدهای است که خبط دماغی پیدا کرده، از تعادل روانی بیرون آمده، از تعادل فکری بیرون آمده، دچار طغیان شده، بعد پروردگار میگوید: برو پیش او بنشین و بگو ربا حرام است، ربا در شیشهکردن خون مردم است، حالا یا بانک ربا بخورد یا آدمهای آزاد یا دولتی یا غیردولتی، میگوید: برو پیش او بنشین و تمام زیانهای ربا را برایش بگو، حرفهایت که تمام شد، به تو میگوید: «انما الربا مثل البیع»، این هم یک نوع خریدوفروش است! چه فرقی میکند برنجفروش روزی دومیلیون برنج میفروشد و دویستهزار تومان سود میبرد، ما هم این پول را به مردم قرض میدهیم و سرِ برج هم دومیلیون تومان میگیریم، برج دیگر هم دومیلیون میگیریم !خب آن که دارد برنج میفروشد، برنج را میدهد و پول را میگیرد و تمام میشود، ولی رباخوار پولی را که میدهد، ماهی دومیلیون ربا میگیرد و خود آن بدهی تمام نمیشود و آن سر جایش است؛ اگر نتواند بدهد، خب رباخوار خانهاش را میبرد، زمینش را میبرد، مغازهاش را میبرد، این کجایش مثل بیع است؟ ولی قرآن میگوید: خبط دماغی پیدا کرده، «کما یتخبطه الشیطان من المس»، این یک میکروب زشت بدفکری در باطنش است که همان شیطانش است و آن دیوانهاش کرده و آن دیگر آدم نیست، آن عاقل نیست، آن انسان نیست! «کلاّٰ إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَیطْغی» ﴿العلق، 6﴾، «أَنْ رَآهُ اِسْتَغْنی» ﴿العلق، 7﴾، اول استغنا است، یعنی میگوید: یقیناً انسان وقتی پولدار حسابی بشود، ملکدار حسابی بشود، یک دو سهتا برج پیدا بکند، چندتا تجارت بسیار قوی انجام بدهد، یک صندلی چاقوچلّه گیرش بیاید و بادش بکند، دیگر خود را از خدا بینیاز میداند؛ اگر به این میلیاردر بگویی که خب شنیدهام بچهات مشکل دارد! میگوید: آره. میگویی: خب برو دعا کن! میگوید: دعا نمیخواهد، دلار دارم مثل چی! فردا انگلیس میبرم، اتریش میبرم و این طغیان است؛ یعنی من به خدا کاری ندارم، نیازی ندارم.
خب ما در قرآن مجید به سراغ پولدارهای گردن کلفت برویم و ببینیم در هنگام گرهخوردن به کارشان، پولشان دست قوی بود و گرهشان را باز بکند؟ یکیشان قارون بود که هلاک شد. قارون چهل خانه گنج داشت! پروردگار در سورهٔ قصص میفرماید: صندوقهای پولش یک کلمهای دارد که بعضی از مترجمان قرآن را به اشتباه انداخته و مترجمان نوشتند که من هم اوّل این اشتباه را داشتم و بعد که خیلی به لغت مراجعه کردم، اشتباه خودم را پی بردم. «ما ان مفاتیحه»، کلیدهای انبارهایش را گروه قدرتمند نمیتوانستند حمل بکنند، نه! این «مفاتیحه» یعنی صندوقهای پر ثروتش را و صندوقهایی که طلا ریخته بود، نقره ریخته بود، سنگهای قیمتی ریخته بود، اشیای قیمتی ریخته بود، چنان این صندوقها سنگین بود که یک گروه قدرتمند توان جابجاکردن این صندوقها را نداشتند؛ ولی وقتی دچار عذاب استیصال شد، عذاب استیصال در دنیا عذابی است که انسان هیچ راه برونرفتی از او ندارد، هیچ راه برونرفتی و در همان عذاب استیصال هم ازبین میرود. وقتی پروردگار عالم به زمین امر کرد که «خسفنا به و بداره»، گفتم خودش و خانهاش را که یک خانهٔ کاخمانند داشت، وسایل و اثاث و ثروتش خیلی سنگین بود! گفتم: زمین! خودش و خانهاش را فرو ببر و در جا هم فرو نبر، خردهخرده هی فرو رفت، فرو رفت؛ جلوی چشمش خانهاش هم داشت فرو میرفت و این ثروت انبوه مشکلش را حل نکرد. ما تا کی نیازمند به خدا هستیم؟ تا وقتی ملکالموت بیاید. بعد از ملکالموت چه؟ در برزخ هم نیازمند به خدا هستیم، در قیامت چه؟ آنجا هم نیازمند به خدا هستیم.
یک روایت برایتان بگویم، شب جمعه است، اگر اهل حال هستید، اگر اهل دل هستید، با این روایت حال بکنید! روایت از وجود مبارک رسول خداست. یک حقیقتی را پیغمبر در این روایت بیان کرده که آدم روی منبر بهتش میبرد، به مردم فرمودند: در قیامت اگر دیدید که میبینید خدا دارد من را بهشت میبرد، به فضلش دارد من را میبرد و نه به عملم! این یعنی چه؟ یعنی تو بندهٔ من، به عملت هم نمیتوانی تکیه کنی؛ چون عملت را من باید قبول بکنم و من «هم فعال لما تشاء» هستم. در دعای کمیل میخوانید: «انک فعال لما تشاء»، تو آزادی هر کاری بخواهی میکنی. من ممکن است هفتادسال عمل خالصانه، نماز و روزه و کار خیر و کمک به مردم، مخصوصاً با این رکود، آنهم شب عید که ما با زن و بچههایمان راحت هستیم؛ اما یک عدهای با زن و بچههایشان در آتش نداری دارند میسوزند، اینها را انجام بده و ببین. در قیامت اگر دلش نخواست قبول بکند، خب باید به جهنم برویم. زورمان که به او نمیرسد، بگوید: من کل این اعمالت را که انجام دادی، قبول ندارم و برای خودت! در مقابل چشمی که به تو دادم، گوشی که به تو دادم، پوستی که به تو دادم، خوشگلی که به تو دادم، این همهچیز به تو دادم و تو هم چندرغاز عبادت برای من آوردی! آن کل عبادت هفتادسالهات به جای گوشَت که کر نبود، چهکار میشود کرد؟
ما نیازمند به پروردگار هستیم، ائمهٔ ما میگویند: به عملتان تکیه نکنید، زندگی را اشتباه نروید، فقط به او تکیه کنید، فقط دست نیاز بهطرف او بردارید. این شعر را پدربزرگ من میخواند، من ششهفتسالم بود، زارزار گریه میکرد: دست حاجت چو بری پیش خداوند بر
«بر برای سعدی است».
که کریم است و غفور است و رحیم است و ودود
کرمش نامتناهی، نعمش بیپایان
هیچ خواهنده نرفت از در او بیمقصود
به داود خطاب کرد: ای داود! از زمانی که موجودات را خلق کردم، آخر یک وقتی بوده که فقط خودش بود، «کان الله و لم یکن معه شیئا»، خودش بود و عالم وجود نداشت. داود از وقتی عالم را آفریدم تا حالا که دارم با تو حرف میزنم، سابقه ندارد هیچ گدایی را از در خانهام رد کرده باشم، اصلاً سابقه ندارد! حالا یکچیز خیلی مهمی برایتان بگویم که کمتر شنیدهاید یا نشنیدهاید یا بعضیهایتان میدانید یا بعضیها نمیدانید یا همهتان نمیدانید.
زینالعابدین عرض میکند: من اصلاً در گداییکردن از تو و اظهار حاجت ناامید نیستم، چرا؟ تو کسی هستی که دشمنترین دشمنانت، بدترین مخلوقاتت، ابلیس سهتا حاجت از تو خواست و هر سه را به او دادی! دشمنترین دشمنانت وقتی به او گفتی: «قٰالَ فَاخْرُجْ مِنْهٰا فَإِنَّک رَجِیمٌ» ﴿الحجر، 34﴾، «وَ إِنَّ عَلَیک لَعْنَتِی إِلیٰ یوْمِ اَلدِّینِ» ﴿ص، 78﴾، برو گمشو! برو رجیم! برو که تا قیامت لعنت من بر تو باد! او میدانست خدا کیست و با اینکه خدا لعنتش کرد، بیرونش کرد، گفت: خدایا! من چندتا حاجت دارم: یک، «قٰالَ أَنْظِرْنِی إِلیٰ یوْمِ یبْعَثُونَ» ﴿الأعراف، 14﴾، تا روز قیامت به من مهلت عمر بده و من زود نمیرم! این یک خواسته، من را تا قیامت زنده بداری و خدا فرمود: «فانک من المنذرین»، مهلتت دادم تا قیامت. این گدایی است، این اظهار نیاز است، این اظهار حاجت است. دوتا خواستهٔ دیگری هم داشت که حالا ربطی به بحث ما ندارد.
این خداست! آنوقت آدم با بودن این خدا بیاید با چندرغاز پول و دو متر زمین و یک صندلی شکسته بگوید: من به خدا نیازی ندارم، پول دارم، قدرت دارم، مقام دارم، وزیر هستم، وکیل هستم، چی هستم و چی هستم، چهکار به خدا دارم! چون این احساس غلط بینیازی آدم را از خدا میبرّد، خدا هم آدم را رها میکند و آدم در طغیان میافتد، آنوقت پولدار میشود، مثل قارون؛ صندلیدار میشود، مثل فرعون؛ عالِم افتاده در بند استغنا میشود، مثل بلعم باعور؛ این سهتا با حالت استغنا اینجور شدند، با دیدن پولشان و حالت استغنا قارون شدند، با دیدن مقامشان فرعون شدند و با دیدن علمشان بلعم باعور شدند.
خب تا اینجا حرفم تمام! بالاخره امروز از صدیقه کبری چهچیزی یاد گرفتیم؟ این یک کلمه را که در هر حالی، در هر مدتی از عمرتان، در هر زمانی، در هر وضعی، درحال داشتن، درحال نداشتن، درحال پول، درحال صندلی، درحال قدرت بدن از خدا گدایی کنید، چون باز هم گدا هستید، چون پول همهجا کاری از دستش برنمیآید، صندلی همهجا کاری از دستش برنمیآید، جوانی و خوشگلی و قدرت بدن همهجا کاری از دستش برنمیآید.
سیدبنطاووس میفرماید: این دعای حضرت زهرا برای هر روز عصرش بود تا روز شهادتش؛ یعنی خدا را رها نکنید، خدا گدا را دوست دارد، خدا سینهٔ سپر و شانهٔ بلندکرده را دوست ندارد! خدا به موسی فرمود: غذا درست کردی و دیدی بینمک است، اوّل به خودم بگو تا من برایت نمکش را فراهم کنم، به خودم بگو! بلند نشو در خانه این و آن را بزن و بگو یکخرده نمک به من بده. اوّل بگو: مولای من، به یک ذره نمک تو محتاجم! من سیتا را وادار میکنم که برایت بستهٔ نمک بیاورند، اما به من بگو! بندهام، من حرفزدن تو را دوست دارم، نالهات را دوست دارم، گریهات را دوست دارم، کنار نکش!