گلپایگان/ مسجد حجتالاسلام/ ربیعالثانی/ زمستان 1395هـ.ش.
سخنرانی اوّل
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
وجود مبارک رسول خدا در مرز جان دادنشان که داشت توان بدن تمام میشد، به امیرالمؤمنین و فضلبنعباس فرمودند: به من کمک کنید و مرا به مسجد ببرید. پاهای مبارکشان را نمیتوانستند بردارند و زمین بگذارند؛ زیر بغل حضرت را امیرمؤمنان و فضلبنعباس گرفته بودند و پایشان را میکشیدند، با اینکه بین اتاق و مسجد راهی نبود. از ابتدا عاشق بودند که محل زندگیشان به مسجد وصل باشد؛ چون عاشق مسجد بودند و مسجد برایشان خانهٔ خدا بود، خانهٔ محبوبشان بود، خانهٔ معشوقشان بود. با اینکه تابستانهای مدینه بالای پنجاه درجه گرم بود، ولی دههٔ آخر ماه رمضان -کل شبانهروز- را میآمدند و در مسجد معتکف میشدند؛ مسجدی که چهارتا دیوار کوتاه بود و فرشش هم رمل بود و در و پنجره نداشت، ولی همین که عنوان مسجد به آن داده شده بود، محبوب پیغمبر شده بود. دیگر نمیتوانستند از پلههای منبر بالا بروند و در پلهٔ اول مینشستند. خب با این حالشان، با این ضعف بدنشان، با توجه به اینکه پایشان را نمیتوانستند بردارند و بگذارند، به مسجد آمدند و پلهٔ اوّل منبر نشستند. معلوم بود که پیام بسیار مهمی به جامعه اسلامی تا قیامت دارند. کل منبر آن روزشان همین یک خط بود: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی لن یفترقا حتی یردا علی الحوض»، ارث من قرآن است و اهلبیت من، «لن یفترقا» اینها یک حقیقت هستند و دوتا نیستند؛ چون دوتا نیستند، نمیشود گفت یکی دوتا، بلکه «لن یفترقا» یک هویت هستند که یکی بهصورت کتاب و یکی بهصورت انسان است. کتاب همان علم و حکمت الهی است که در الفاظ جا داده شده و نوشته میشود، البته ظاهرش و باطن آن که همان دریای بینهایت علم حضرت حق است.
کسی در قم -من آن وقت طلبه بودم- از علامه طباطبایی پرسید: شما که بیست جلد تفسیر المیزان را نوشتهاید؛ از زمان ابنعباس -شاگرد امیرالمؤمنین- که تفسیر شروع شده تا الآنِ شما، چندهزار مفسر در این 1500سال با دههاهزار جلد تفسیر؛ برای شما بیست جلد است و بعضی تفسیرها چهل جلد است، یک تفسیری من دیدم هفتاد جلد بود و نمیدانم تفسیر بیشتر از این هم هست یا نه، تا حالا به کجای قرآن رسیدهاید؟ در این 1500سال، هزاران دانشمند و عالم و حکیم و خردمند زحمت کشیدهاند. کسی که اهل قلم باشد، میفهمد من چه میگویم! جان کَندند و قرآن را تفسیر کردند. ایشان که در کل ایران و نجف عالم کمنظیری بود، دریای ادب بود، در جا حرف نمیزد؛ من خدمتشان میرسیدم، فکر میکرد، صبر میکرد و بعد حرف میزد. یک مقدار به سؤالکننده فکر کرد که یک عالم بود و فرمود: از زمان ابنعباس تا این زمان، کل ما مفسرین قرآن با هزاران جلد تفسیر، اگر یکجا جمع شویم و بر فرض، خدا این هزاران مفسر را زنده کند و تمام تفاسیرمان را روی دست بگیریم، آنچه که من از قرآن فهمیدم این است که ما تا لب دریا آمدیم و داخل هنوز نرفتهایم؛ نمیدانیم چه خبر است! این قرآن است.
من از شیعه برایتان نگویم. من به کتابهای اهلتسنن خیلی وارد هستم. ینابیعالمودة چهار جلد است، حدود دویستسال پیش در ترکیه نوشته شده و نویسندهاش شیخسلیمان بلخی حنفیمذهب است. ایشان در ینابیعالمودة نوشته( من چاپ 130سال پیش را دارم) و میگوید(این را یک سنی دارد میگوید): امیرالمؤمنین به ابنعباس که شاگرد قرآنیاش بود فرمود: پسر عباس اگر من هفت آیهٔ سورهٔ حمد را از «بسم الله» تا «ولا الضالین» در خور فهم شما مردم تفسیر کنم و شماها هم بنویسید، وقتی نوشتهها تمام شد، هفتاد شتر جوان باید بیاید و این نوشتهها را بار بکند و ببرد! فقط سورهٔ حمد! حالا اسراری که در نقطهٔ «ب» بسم الله است، نقطه هویت تمام کلمات است؛ یعنی شما هر اسمی را که نگاه بکنید، این اسم ترکیبی از نقطه است؛ یعنی قلم وقتی روی کاغذ میآید، اول نقطه میزند، نقطهٔ دوم، نقطهٔ سوم، نقطهٔ چهارم، کلمه نوشته میشود و کلمه ترکیبی از نقطه است. این را امیرالمؤمنین به ابنعباس نگفت که «النقطه تحت باء بسم الله»، من نقطهٔ زیر «بسم الله» هستم. حالا بیاییم خود علی را توضیح بدهیم. پیغمبر فرمودند: اگر دریاها مرکب بشود، درختان قلم بشوند و جن و انس نویسنده بشوند(این را هم سنّیها نقل کردند) تا علی جان! ارزشهای وجود تو را بنویسند، دریاها، قلمها و عمر جن و انس تمام میشود و از ارزشهای وجود تو تمام نمیشود.
قرآن و عترت یک حقیقت در دو چهره هستند، یک ریشه هستند که دوتا گل شدهاند، یک انرژی هستند که دوتا چراغ شدهاند، ما الآن در مسجد صدتا لامپ میبینیم، ولی صدتا نور نیست و یک نور است، همان یک نور است که کارخانه تولید میکند و به مراکز برقرسان میدهد و در لامپها میآید و خودش را نشان میدهد. «لن یفترقا» اصلاً قابل جداکردن نیستند، چون دوتا نمیشوند. ادیبان عرب دربارهٔ حرف «لن» میگویند نفی ابد است، یعنی اگر کل روزگار را که انتها ندارد، دنیا تمام میشود و زمان هست، قیامت بهپا میشود و زمان هست، زمان خالدین ابداً است زمان کل، زمان که انتها ندارد، این دوتا را نمیشود از هم جدا کرد، چون یک واحد هستند، یک حقیقت هستند.
جملهٔ بعدشان: «ما ان تمسکتم بهما»، اگر شما به این دوتا اقتدا کنید، تمسک در این روایت یعنی اقتداکردن به اخلاقشان، به رفتارشان، به کردارشان، به پول درآوردنشان به زن و بچهداریشان، به تربیت اولادشان، به شکل زندگیشان، به قناعتشان، به نداشتن چشموهمچشمی با یک نفر در این عالم؛ اگر به اینها اقتدا بکنید، باز هم لن، «لن تضلوا من بعدی ابداً»، محال است که در جادهٔ انحرافی بیفتید، اگر اقتدا کنید.
حالا برادر عزیزم، امام جمعهٔ محترم، جناب آقای اسماعیلی اسم ماهواره را بردند، اگر اقتدا به این دوتا بکنید، منحرف نمیشوید. آن که منحرف با ماهواره است، معلوم میشود پشت به قرآن و اهلبیت کرده که منحرف شده است. آن که زندگیاش با ماهواره بههم پیچیده و خودش یکطرف رفته، زنش یکطرف رفته و بچهها با بودن پدر و مادر یتیم و آواره و بدبخت شدند، خب معلوم میشود به قرآن و اهلبیت پشت کرده است. آن که رشوه میگیرد و کار انجام میدهد، آن که اختلاس میکند، آن که ربا میدهد و آن که ربا میگیرد و آنی که ربا بهخاطر طمعش میخورد، آن که ربا را میرود و میگیرد برای اینکه کارش را گسترده بکند، معلوم میشود به قرآن و اهلبیت پشت کرده است؛ وگرنه اگر کسی به قرآن و اهلبیت پشت نکند، خب در صراط مستقیم الهی است و از تکلیفش راه میافتد و پایان کارش بهشت است، پس دیگر منحرف نمیشود.
همین ربایی که مردم اسمش را میآورند، «ر، ب، الف»، ربا سه حرف هم هست و بیشتر نیست. همین ربا در سخنان اهلبیت است، اهلبیتی که «لن یفترقا» و با قرآن یکی هستند، یک حرف دارند. قرآن مجید در سورهٔ بقره دربارهٔ ربا میگوید: پیغمبر من! به مردمی که ربا میخورند، ازجانب من خدا و خودت اعلام جنگ بده؛ یعنی منِ خدا با رباخور جنگ دارم، تو پیغمبر با رباخور جنگ داری؛ «فازنوا بحرب من الله این من الله»، یعنی ازسوی خدا بعضیها آیه را برعکس معنی میکنند و میگویند رباخور اعلام جنگ به خدا و پیغمبر بدهد، نه! «فازنوا بحرب من الله»، من و پیغمبرم به رباخور اعلام جنگ میدهیم. در این جنگ شکست با کیست؟ حالا اتفاقافتاده خدا از فرعونی، نمرودی، نرونی، آتیلایی، هیتلری، صدامی، داعشی، اوبامایی، نتانیاهویی شکست بخورد؟ در جنگی که بین خدا و رباخور میشود، شکست برای کیست؟ در جنگی که بین پیغمبر و رباخور میشود، شکست با کیست؟ خب قرآن نظرش راجعبه ربا این است، اهلبیت نظرشان چیست؟ اهلبیت که در رأسشان پیغمبر است -روایت در وسائلالشیعه است- شما اگر قم رفتید، نجف رفتید، مشهد رفتید و دیدید یک مرجع تقلید روی منبر است و پانصد طلبه هم پای منبرش هستند، یک کتاب در دستش یا بغلش است، میخواهد به یک جایی برسد، کتاب را بردارد و باز کند بخواند، روایت در وسائلالشیعه است که نهایت حرف مجتهدین شیعه و فقهای اسلام است؛ یعنی وقتی روی منبر در بحث علمی فتوا میدهند، اگر یک طلبه اعتراض بکند، طلبهٔ عالمِ وارد که آقا اینکه شما میگویی، این نیست، وسائل را درمیآورد و باز میکند و میگوید این است و طلبه هم ساکت میشود.
به امیرالمؤمنین فرمودند: «درهم» یا «درهمُ رِباً» یک درهم، یک درهم الآن نمیدانم چقدر است، یک تومان! یک درهمِ ربا علیجان، یک درهم یکبار، هرکسی یک درهم از گلویش پایین بدهد، یک درهم! درهم دوم، سوم، ششم، صدم، گناه یک درهم ربا پیش پروردگار سنگینتر از بیستبار زنا یا با مادر یا با خواهر یا با عمه یا با خاله است، با محارم.
اگر اقتدای به اهلبیت باشد، مردم با ماهواره منحرف نمیشوند، مردم با ربا حرامخور نمیشوند؛ اگر اقتدا به اهلبیت باشد، مردم بینماز نمیشوند، جوانها بینماز نمیشوند، جوانها سیگاری و هروئینی و تریاکی نمیشوند؛ اگر اقتدای به اهلبیت باشد، طلاق در شیعه اصلاً نشان داده نمیشود. پیغمبری مثل نوح، پیغمبری مثل لوط، پیغمبری مثل پیغمبر ما، هر سه گیر زنهای آزاردهنده بودند، اما سراغ طلاق نرفتند؛ چون میدانستند خدا بسیار از طلاق متنفر است، با زنهایشان ساختند. زنهای ما که زن لوط و زن نوح و دو سهتا از زنهای پیغمبر نیستند که جان پیغمبر را به لب آوردند، ولی حرف طلاق نزدند. ائمهٔ ما کدامهایشان زن طلاق داد؟ از امیرالمؤمنین تا امام عسکری، فقط یکبار امامباقر یک خانمی را عقد کرد، زود هم طلاقش داد که به حضرت صادق پسرش فرمودند: این زن در خانه من آمد، ولی حرفهایش نشان میداد بوی ناصبیگری میدهد و این دشمن علیبنابیطالب است. این نمیشود با یک شیعهای مثل من امامباقر زندگی کند. همین!
اگر اقتدای به قرآن و اهلبیت باشد، آدم در هیچ موردی عصبانی نمیشود، ابداً. چون قرآن مجید میگوید: از نشانههای مردم محسن، از نشانههای مردم باتقوا «والکاظمین الغیظ والعافین عن الناس»، عصبانینشدن و بعد هم گذشتکردن است؛ نه فقط عصبانینشدن، بلکه پشتش میگوید گذشتکردن. گذشتکردن یعنی چه؟ یعنی آن که به من بد گفت و من را ناراحت کرد و من را رنجیده کرد، داشتم عصبانی میشدم؛ حالا زنم، پدرم، مادرم، برادرم، رفیقم، داشتم عصبانی میشدم، ولی خدا فرموده بود من محسنین را دوست دارم، «والله یحب المحسنین»، از ارزشهای آدم محسن عصبانینشدن است؛ خب من که محبوب خدا هستم، عصبانی نمیشوم. خدا میگوید تنها عصبانینشدن تو را محبوب من نمیکند، بلکه دلگیر که شدی، با دلت گذشت کن و نه با زبانت! نگو برو بخشیدمت، نه! راستی ببخش، کینه به دل نگیر، دلت را تاریک نکن، نقطهٔ قیر مانند به صفحه نورانی و آینهوارِ دل نزن.
به پیغمبر گفت: یک چیزی یاد من بده تا دنیا و آخرت خوبی داشته باشم، فرمودند: «لا تغضب»، عصبانی نشو! عربها هم آن روزگار خیلی خشن بودند. دیدهاید که الآن وهابیهایشان در عربستان عین حیوانات وحشی هستند، فرمودند: عصبانی نشو! رفت و برگشت، گفت: یا رسولالله! یک چیزی یاد من بده تا اهل نجات باشم و خیر دنیا و آخرت گیرم بیاید، فرمودند: «لا تغضب»، عصبانی نشو! رفت و دوباره برگشت، گفت: آقا یک چیزی یاد ما بده که ما عاقبت بهخیر بشویم، فرمودند: «لا تغضب»، ببینید خود پیغمبر عصبانی نشد، از آدم یک چیزی که میپرسند و آدم جواب درست و حسابی میدهد، طرف میرود و دوباره میآید میگوید که یک چیزی یادم بده، بعضیها همان بار دوم از کوره درمیروند که نفهم! مگر من یادت ندادم، دوباره برای چه آمدی؟! اما پیغمبر عصبانی نشد.
چراغانی برای اهلبیت شب ولادت عالی است، بهجای صدتا چراغ دویستتا روشن کنید، بهجای دهتا پرچم سیصدتا پرچم بزنید، بهجای یک شیرینی معمولی، یک کیک گرانقیمت به مردم بدهید؛ ولی بالاترین چراغانی این است که من مُهر اقتدای به امام عسکری را به قلبم بزنم، مهری که پاک نشود، پاک نشود! حرف قرآن مجید در سورهٔ مبارکهٔ حجرات این است: «انما المؤمنون الذین آمنوا بالله ورسوله ثم لم یرتابوا»، بهگونهای مؤمن به خدا و پیغمبر شو که این مهر ایمان به خدا و پیغمبر تا مردنت پاک نشود، با دین بازی نکن! یا برو یکپارچه بیدین شو یا نه اگر میخواهی دینداری کنی، بازیگری نکن و یکپارچه دیندار باش! یکپارچه اقتدا کن! نه به قول قرآن مجید، آنجایی که خوشت میآید، اقتدا بکنی و آنجایی که خوشت نمیآید، به قرآن و اهلبیت پشت بکنی. قرآن مجید یک جمله جالبی دارد: «لا اله هولاء ولا الی هولاه»، نه اینطرفی هستند و نه آنطرفی، «مذبذبین بین ذلک»، بازیگر هستند و گاهی توپ را در زمین دین میآورند و بازی میکنند، چون میبینند به سودشان است؛ مثل اوّل انقلاب که خیلی بیدینها نیممتر ریش گذاشتند و یقهها هم یک یقه بدون یقه کردند که گم نشوند و در این صحنهها بیکار نشوند، بیرونشان نکنند و کار از دستشان نگیرند؛ ولی واقعاً بیدین بودند و اینطرف ریشبازی میکردند، آنطرف هم شیطانبازی میکردند. خدا اینجور مؤمن را نمیخواهد و دوست ندارد.
«ومنهم من یعبد الله علی حرف»، قرآن میگوید: یک عدهای دیندار یکسویه هستند، یعنی مینشینند و منافع خودشان را حساب میکنند که با دینداری میسازد یا نمیسازد، «فان اصابه خیر»، اگر در مقام دینداری و ریش و پیراهن بییقه و آمدن مسجد و قاطی مردمشدن پول حسابی گیرشان بیاید، میگویند «اطمئن به»، نه! میشود به این دینداری تکیه داد، «وان اصابته الشر»، اگر یک مشکلی برایش پیش بیاید و ورشکسته شود، مالش را بخورند، تحریم به او فشار بیاورد، نصف کارخانهاش تعطیل شود، «اصابته شر انقلب علی وجهه»، انقلاب یعنی زیروروشدن،«انقلب علی وجهه»، به قرآن و به اهلبیت پشت میکند و میگوید: ما نه این مسجد را خواستیم و نه این عاشورا و نه این روضه و نه این آخوندها و نه این جمعیتها و نه این زیارتها! قرآن میگوید: «خسر الدنیا والاخرة»، اینها هم دنیا را باختند و هم آخرت را باختند، «ذلک هو الخسران المبین»، این باخت آشکار است و باخت پیچیدهای نیست، باخت مبهمی نیست. این مهم است که من، ولادت امام عسکری را بهعنوان امام واجبالاطاعه و صاحب ولایت کبرای الهیه، صاحب علم خدا، اینکه میگویم علم خدا، مدرک دارم؛ یعنی همهٔ حرفها را مدرک دارم، اما فرصت نیست که من مدرک به مدرک برایتان بگویم.
یک کسی آمد و به امامباقر گفت: یابنرسولالله! یک حدیث با سند برای من بگو، بیشتر این احادیث ما شیعه سند دارد، احادیث سنددار اینجوری است؛ مثلاً من حالا یک حدیث را نمیگویم، احادیث این شکل سند دارد: عن فضلبنشاذان عن یونسبنعبدالرحمان عن محمدبنمسلم عن زرارةبناعین عن حمرانبناعین عن الصادق(علیهالسلام)، این را حدیث مسند میگویند، این را حدیث سنددار میگویند، حدیث سنددار بتونآرمه است، هیچکس روی حدیث سنددار حرف ندارد، حدیث سنددار را فقط آنهایی رد میکنند که دل مریض دارند و میگویند قبول نداریم! آنها نه اینکه حدیث سنددار را قبول نداشته باشند، اصلاً خود خدا را قبول ندارند. به امامباقر گفت: یک حدیث سنددار برای من بگو، حضرت فرمودند: «قال ابی»، پدرم زینالعابدین فرمود، «قال ابوه»، پدرش ابیعبدالله فرمود، «قال ابوه»، پدرش علی فرمود، «قال رسول الله»، پیغمبر فرمود، «قال الله»، خدا گفت؛ یعنی تمام روایات ما علمِ الله است و ما از پیش خودمان نمیگوییم. من یک چنین مُهری را به قلبم بزنم که امام عسکری امام واجبالاطاعه است و علم خدا پیش اوست، علم پیغمبر پیش اوست. نمونهٔ کامل عملیِ دین، امام عسکری است و امام عسکری قرآن انسانی است؛ یعنی با قرآن مجید، یک حقیقت با دو جلوه است، یک حقیقت و یک جلوهاش همین است که اسمش قرآن است و پیش ماست، یک حقیقت هم صورت انسانی قرآن است. خیلی دردآور است! امیرالمؤمنین میفرمایند: اگر پای هدایت شما انسانها در کار نبود، خدا ما را از آن عالم نوری خودمان در این زمینِ پر از خاکوخل نمیآورد و ما اینجا کاری نداشتیم! ما را برای نجات شما به اینجا آوردند، وگرنه ما بهصورت نوری در پیشگاه پروردگار قبل از خلقت آسمانها و زمین بودیم و مسبح پروردگار بودیم؛ ما را چه به این دنیا! شما ما را کشاندید، چرا حالا به ما پشت کردهاید؟ چرا بهجای ما رفتهاید با زلف ماهواره گره خوردهاید؟ چرا بهجای آرامش و امنیت خانوادگی، با طلاق گره خوردهاید؟ چرا با مال حرام گره خوردهاید؟ شما ما را اینجا آوردهاید و ما اینجا کاری نداشتیم!
امام عسکری، چه عنایت ویژهای هم خدا به امام عسکری کرده و یک فرزند به او داده که تمام انبیا به انتظارش بودند، تمام فرشتگان به انتظارش بودند، تمام جنّ با ایمان از قبل از آدم به انتظارش بودند، بهشت به انتظارش است، عرش به انتظارش بود، فرش به انتظارش بود؛ آنهم از چه زنی! از چه زنی! امام عسکری با دخترعمویش ازدواج نکرده، با دخترداییاش ازدواج نکرده، امام عسکری با یک دختر از خاندان اهلبیت ازدواج نکرده، امام عسکری با خانمی ازدواج کرده که اهل استانبول ترکیه بوده که آن وقتها قسطنطنیه میگفتند. پدر مسیحی بوده، مادر مسیحی بوده، جدّش مسیحی بوده، اینها کلیسایی بودند، کلیساییِ مشرک و نه مؤمن و اهل توحید! کلیسایی انجیل تحریفشده و تورات تحریفشده! حادثهای پیش میآید که حادثهاش را یا شنیدهاید یا در کتابها خواندهاید و مفصل است. اسیر میشود، به بغداد میآورند؛ امامهادی یک نامه به زبان ترکی استانبولی مینویسند. اینها اگر اینجوری نبودند که امام نبودند، خب مثل ما بودند؛ اگر امامان ما زبان حیوانها را بلد نباشند، اگر زبانهای دیگر را بلد نباشند، اگر نوشتن به همهٔ زبانها را بلد نباشند، اگر گذشته را نگویند، اگر آینده را نگویند، چه فرقی با ما میکنند؟ خب ما هم مثل آنها بودیم و آنها هم مثل ما! امتیاز آنها به این است، چیزهایی دارند که ما هیچکدام را نداریم و به ما ندادند و لیاقتش را نداشتهایم. راضی هم هستیم، چون لیاقتش را نداشتهایم! یک کسی به معلمش گفت: شنیدهام اسم اعظم بلد هستی؟ گفت: قطعاً! گفت: یاد من بده. گفت: یادت نمیدهم. گفت: یادم بده. گفت: یادت نمیدهم. آن که اسم اعظم دارد، هزار برنامه باید داشته باشد و یک برنامهاش این است که باید کتمانگر باشد، یک برنامهاش این است که اسم اعظم را بهکار نگیرد، نه با یکی دعوایش شود و میگوید من اسم اعظم بلدم، الآن سوسکت میکنم! داشتن اسم اعظم شرایط دارد. گفت: من شرایط را حفظ میکنم. گفت: مانعی ندارد، فردا بیا یادت بدهم.
فردا آمد، یک جعبهٔ چوبی دربسته به او داد و گفت: این را کنار رودخانه میبری، از پل رد میشوی و در دِه آنطرفی میروی، جعبه را به مشهدی حسن اویار میدهی. گفت: چشم! جعبهٔ دربسته را لب رودخانه آورد و گفت: باز کنم و ببینم در آن چیست. درِ جعبه را کشید و دید یک موش بیرون پرید و رفت. برگشت و گفت: استاد، جعبه! گفت: مگر نرفتی؟ گفت: نه! گفت: چرا؟ گفت: یک گوشه در را باز کردم که ببینم. گفت: تو یک موش را نمیتوانی نگه داری، اسم اعظم را میتوانی نگه داری؟ خب ما لایق نبودیم! اگر ما لیاقت داشتیم، خب ما علی میشدیم؛ اگر زنهای ما در آن حد لیاقت داشتند، آنها مریم و زهرا میشدند. آن لیاقت را نداریم! همین مقدار لیاقت داریم که همین مقدار لیاقت هم از آن استفاده نمیکنیم. یک نامه به زبان ترکی استانبولی نوشتند و به یک آدم امینی دادند. ائمهٔ ما امین میخواهند که نسبت به دینشان، به زنشان، به بچهشان، به کشورشان امین باشند. امام گفتند: جسر بغداد میروی، یک کسی میآید که کنیز میفروشد. در کنیزها یک خانمی باوقار، باادب هست، این نامه را به دستش بده. دم جسر بغداد آمد و نامه را به دست آن خانم داد و آن خانم به آن کسی که در اسارتش بود و آورده بود کنیزها را بفروشد، گفت: من را به این آقا بفروش! به فروشنده گفت: چند؟ گفت: اینقدر. امامهادی هم همان مقدار پول داده بود. آن خانم را آورد، به خواهرش حکیمه خاتون داد، گفت: این را به تربیت قرآنی و تربیت ما تربیت کن! این خانم جوان مسیحیِ کلیسایی، چهجور اسلام را قبول کرد و چقدر زیبا به قرآن و اهلبیت اقتدا کرد که لیاقت به آنجا رسید که خدا امامزمان(عج) را در رحِم او پرورش داده است! این دین است! این اقتداست! این اسلام است!