فارسی
سه شنبه 29 اسفند 1402 - الثلاثاء 8 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تهران حسینیه حضرت قاسم دهه اول محرم 95 سخنرانی یازدهم


شرح زیارت وارث - شب یازدهم چهارشنبه (21-7-1395) - محرم 1437 - حسینیه حضرت قاسم - 5.52 MB -

تهران/ حسینیهٔ حضرت قاسم/ دههٔ اوّل محرم/ پاییز 1395هـ.ش.

 سخنرانی یازدهم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الآنبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

امر خداوند امری است که از علم و رحمت و حکمت و محبت بی‌نهایت او سرچشمه می‌گیرد و وقتی که این امر، شامل حال انسان می‌شود، در حقیقت انسان با انجام این امر به ارزش‌های والای الهی و ملکوتی نائل می‌شود. تمام اوامر پروردگار برهمین‌اساس است و در امرکردن نسبت به انسان وجود مقدس او خیرخواه است. او برای همهٔ بندگانش در اوامرش و در نواهی‌اش، یک دنیای آباد می‌خواهد و یک آخرت آبادی را می‌خواهد. چیزی هم به سود او نیست!

 من نکردم خلق تا سودی کنم

 بلکه بر بندگان جودی کنم

 ارادهٔ ‌من تعلق گرفته که خاک مرده را به یک ظرف زیبای پرگنجایشی به نام انسان تبدیل کنم و این ظرف توخالی و به قول عرب‌ها، اجرف را که چیزی در آن نیست، از خرد و حکمت و علم و اخلاق و ارزش‌های عرشی پُر بکنم؛ اگر کسی نخواهد، نه اینکه درحقیقتْ خدا را نخواسته، بلکه خودش را نخواسته است. اگر کسی بگوید من دستورات خدا و آنچه را که نهی‌کرده نمی‌خواهم، ضرری متوجه خدا نکرده است، بلکه دارد دست رد به سینهٔ خودش می‌زند که به رحمت او، به محبت او، به لطف او وصل نشود.

اگر در قرآن مجید قسم می‌خورد: «والعصر× ان الآنسان لفی خسر»، همین را می‌گوید: و به زمان قسم! انسان دارد در خسارت فرو می‌رود. چرا؟ چون خودش با دست خودش، دارد خودش را از لطف من، از محبت من، از رحمت من خالی نگه می‌دارد. یک گوشه‌ای از اخلاق پروردگار را از قرآن برایتان بگویم. خیلی عجیب است! «ان الله لا یرضی لعباده الکفر»، من راضی نیستم -این عمق آیه است- یک نفر از بندگانم بدبخت بشود، تیره‌روز بشود، گرفتار شود، بینوا بشود و از ارزش‌های ملکوتی دست خالی باشد: «لا یرضی لعباده الکفر».

این متن قرآن مجید است که در آیه‌ای می‌گوید که آنچه ضرر و خسارت به مردم وارد می‌شود، کاری به من ندارد: «ما اصابک من سیئة فمن نفسک»، هر شرّی، هر ضرری، هر خسارتی، هر تیره‌بختی، هر شقاوتی، هر گرفتاری به تو می‌رسد، از ناحیهٔ خودت است؛ چون خدا که ظالم نیست، خدا ظالم نیست که خوشش بیاید و به بندگانش ظلم کند! ظالم از بس بدبخت و نفهم و بی‌خرد است، خوشش می‌آید به مردم ظلم بکند؛ ولی خدا خوشش می‌آید که به مردم خیر برساند: «ما اصابک من حسنة فمن الله»، همهٔ خوبی‌هایی که به تو می‌رسد، از ناحیهٔ من است. «بیده الخیر»، اصلاً تمام خوبی‌ها در اختیار وجود مقدس اوست و بخیل در خرج‌کردن هم نیست، بخیل نیست!

من یک روایتی را بگویم. این به دردِ شب‌های احیا می‌خورد، اما حالا برای شما بگویم. این یک روایت بسیار زیبایی است و روایت، اخلاق خدا را به آدم منتقل می‌کند. من یک‌وقتی یک جمله‌ای را اوّلین‌بار دیدم، واقعاً فکر کردم که این جملهٔ زیبا ساختِ خانقاه است، ساخت درویش‌های حالا یا عرب است یا ایران است. خیلی جملهٔ پرقیمتی است! من جملات زیبایی را در کتاب‌های صوفیه و دراویش خیلی دیده‌ام که فکر می‌کردم ساخت حال خودشان است، ولی بعداً تمام آن را در روایات دیدم؛ نه اینکه بگردم و ببینم این حرف‌ها را ائمهٔ ما، پیغمبر ما یا انبیا دارند، بلکه چون در نوشتن 130 جلد کتاب به مراجعهٔ دقیق به قرآن و روایات و معارف نیازمند بودم، تک‌تک اینها را پیدا می‌کردم و می‌دیدم که این حرف‌ها برای پیغمبران یا برای اهل بیت است و بی‌اسم در کتاب‌های آنها راه پیدا کرده است؛ البته نباید بی‌اسم در کتاب راه پیدا بکند و جوانمردی اقتضا می‌کند که اگر من یک جملهٔ زیبایی را روی منبر گفتم و برای مردم خیلی خوشایند بود، گوینده را بگویم. ساکت نشوم که از من خوششان بیاید، چون کار من نیست و من نباید حق را بپوشانم. من باید به مردم بگویم که این جملهٔ زیبا را من از فلان کتاب و فلان مؤلف دیده‌ام و یک جملهٔ حکیمانه‌ای است.

آن روایت، این است که از رسول خدا نقل شده است: «تخلقوا باخلاق الله»، همه‌تان -مرد و زن- بیایید و متخلق به اخلاق خدا بشوید. ببینید خدا چه اخلاقی نسبت به شما دارد. ما در ده جلسه و صد جلسه نمی‌توانیم اخلاق خدا را توضیح بدهیم. یکی از اخلاقیات پروردگار، آبروداری است. همهٔ قدرت هم که دست خود اوست. از من که روی منبرم تا شماها و تا خانم‌ها، یک‌نفرمان دارای مقام عصمت نیستیم و همهٔ ما گناه کرده‌ایم. خیلی‌هایمان هم 24 ساعت نمی‌گذرد که گناه نکنیم، ولی اتفاق افتاده که گناه ما از ناحیهٔ پروردگار برای زنمان، برای بچه‌مان، برای عروسمان، برای دامادمان، برای مردم محل و برای اقوام‌مان آشکار بشود؛ یعنی در دورهٔ عمرمان اتفاق افتاده که با آن قدرتش، یک صفحه از پروندهٔ ما را باز کند. امام حسین در دعای عرفه عرض می‌کنند: اگر فقط پرونده را باز کنی، یک نفر از خانواده‌ام، نه اینکه قبولم نمی‌کند، بلکه «رفضونی» اصلاً بیرونم می‌کند و راهم نمی‌دهد. امام که اهل گناه نبود! این را دارد به ما می‌گوید که ببینید خدا چقدر آبروداری می‌کند.

ممکن است خدا یک گناه آدم را برملا بکند و پدر آدم بگوید برو تا آخر عمر گمشو دیگر از در خانهٔ من رد نشو! یا مادر من بگوید دیگر نمی‌خواهم قیافهٔ نحست را ببینم! یا زن من بگوید همین الآن طلاقم بده! خودمان هم می‌دانیم چه گناهانی را اگر خدا برملا بکند، چه بلاهایی به سرمان می‌آید و این اخلاق خداست، آبرودار است. ملت پیش موسی‌بن‌عمران آمدند -این آن روایتی نیست که می‌خواهم بگویم، آن را می‌گویم- در کتاب‌های خیلی مهم‌ ما -یک کتابش را حالا آدرس بدهم، انیس‌اللیل فارسی است که هفتصد صفحه است و نویسنده‌اش مرحوم حاج‌میرزاابراهیم کلباسی است. هفتادهشتاد‌سال پیش ازدنیا رفته و از نواده‌های کلباسی بزرگ است که دیشب ذکر خیرش بود. بسیار کتاب خوبی است! انیس‌اللیل یعنی رفیق شبانه. ایشان دعای کمیل امیرالمؤمنین را در رشته‌های علمی، عرفانی، فلسفی و اخلاقی در هفتصد صفحه تفسیر کرده است که البته انشای آن سخت و قدیمی است؛ اگر حالا یک کتاب روان‌تر بخواهید، من کمیل را در 1200 صفحه در دو جلد تفسیر کرده‌ام، غیر از انیس‌اللیل مرحوم کلباسی است. او به یک مرحلهٔ دیگر تفسیر کرده و من به زبان روز برای جوان‌ها و برای مردم امروز تفسیر کرده‌ام؛ ولی این داستان برای کتاب ایشان است. شاید من هم در شرح کمیل آورده باشم که اگر آورده باشم، آدرس داده‌ام که برای ایشان است.

 به موسی گفتند: باغ‌ها کشاورزی دیگر در مرز نابودی است، به خدا بگو باران بدهد. خدا هم گاهی که می‌خواهد بندهٔ بی‌ادبش را ادب کند، زیباکاری می‌کند. «ان الله جمیل»، خدا زیباست، «ویحب الجمال» و زیبایی را دوست دارد. دوست دارد وقتی مرد وارد خانه می‌شود -بعد از آمدن از سرکار- به زنش بگوید خسته نباشی! بچه‌ها را ناهار دادی، شام درست کردی، زحمت کشیدی و پای آتش گاز رفتی. خدا دوست دارد همسر آن مرد هم به شوهرش بگوید شما خسته نباشی! شما می‌روی جان می‌کنی، عرق می‌ریزی، دود می‌خوری و زندگی ما را آماده می‌کنی. خدا اصلاً زیباکاری را دوست دارد. مثلاً شما یک یتیم را ببین و یک دست محبت روی سرش بکش، پیغمبر می‌فرمایند: به هر تعداد مویی که از زیر دستت رد می‌شود، پروردگار در پرونده‌ات ثواب می‌نویسد. به تعداد مو! یعنی خدا دوست دارد مردم نرم‌خو باشند، خوش‌اخلاق باشند، در سخن‌گفتن آرام حرف بزنند، حرف‌هایشان روی موج محبت باشد، اصلاً تلخی را دوست ندارد و خودش هم تلخ نیست. شما همین امشب که منزل تشریف بردید -حالا این یک حرف من را امشب عمل بکنید- قرآن را باز کنید و جزء ده، سوره توبهٔ را بخوانید. سورهٔ توبه «بسم الله» ندارد. معنی کلمهٔ توبه در این سوره، روبرگرداندنِ خدا از بدکاران و رجوع است، چون اوّل سوره می‌خواهد با مشرکان مکه درگیر بشود، معنی نداشته «بسم الله» بگوید. آیات تا سه آیه درگیری شدید با مشرکین است که پیغمبر تمام پیمان‌هایت را لغو اعلام کن: «برائت من الله و رسوله»، پیمانها را لغو اعلام کن، چون اینها به پیمان‌هایشان خیانت کردند و به آنها هم بگو که به عذاب مبتلایتان می‌کنم؛ ولی در چهار ماهِ حرام، کاری به کارتان ندارم و می‌توانید به مسجدالحرام بیایید، می‌توانید در کعبه بروید؛ چون چهارماه آتش‌بس است و جاهلیت در آن چهارماه تیغ به روی همدیگر نمی‌کشیدند و تلنگر هم نمی‌زدند، همه هم بت‌پرست بودند! بدتر از آنها این آل‌یهود هستند، صعودی‌ها که نسل ششم یهودی بوده و عرب هم نیستند. روز عاشورا و قبل از عاشورا -این دوسه روزه- تا حالا بالای هزار نفر را کشته‌اند، آتش زده‌اند، خاکستر کرده‌اند؛ از بچهٔ شیرخواره، بچهٔ در رحم، جوان، پیرمرد، پیرزن! اصلاً ما جنایتکارتر از اینها نداریم و کارهایی که اینها در یمن کردند، فرعون در مصر -قبل از موسی- نکرده است. این قرآن! و بدتر از این خبیث‌ها سازمان ملل است و بدتر از آنها رئیس سازمان ملل است. این بانکیمون، این قدْ کوتاهِ بی‌خرد، کثیف، متکبر که چندسال پول ملت‌ها را دارد می‌خورد و یک‌بار اسم این سگ‌های هار را نبرده و بدتر از آنها هم شورای امنیت است و بدتر از آنها آمریکا و اسرائیل است. اصلاً جهان تا سی‌چهل‌سال پیش این‌جوری نبود! شما پیرمردها یادتان است در کل کرهٔ زمین آرامش بود. تمام آرامش زمین را آل‌سعود با طرح اسرائیل و آمریکا به هم ریختند و کارشان هم کشتن شیعه در یمن است؛ وگرنه یمن نه کشاورزی خیلی آبادی دارد و نه معدن‌های گران‌قیمت دارد، بلکه کار کشتن شیعه است. روزگار ما و دنیای ما خیلی عجیب است!

خب سخت به مشرکین حمله می‌کند. چندتا آیه؟ سه‌تا ولی پروردگار در آخر این سه‌تا آیه می‌گوید: «فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیرٌ لَکمْ» ﴿التوبة، 3﴾ اگر بیایید با من آشتی کنید، به خیر دنیا و آخرت شماست. این نهایت برخورد پروردگار است. یک انسان دوزخی هم در آخرت -در جهنم- نمی‌تواند به خدا بگوید که چرا من را به جهنم آورده‌ای؟ این آیات قرآن است. هزار آیه دربارهٔ قیامت در قرآن است. تمام جهنمی‌ها می‌گویند جهنمی‌شدن ما تقصیر خودمان است. در آیات قرآن است! یک آیه را من بخوانم: «یسترخون فیها»، در آتش فریاد می‌کشند و به پروردگار می‌گویند: خدایا! ما را یکبار دیگر به دنیا برگردان؛ وقتی برگشتیم، «اخرجنا نعمل صالحا غیر الذی کنا نعمل»، یکبار دیگر ما را در دنیا ببر، ما آدم خوبی می‌شویم و دوباره عزرائیل را بفرست تا ما را به این‌ور بیاورد؛ پس معلوم می‌شود جهنم‌رفتنِ ملت کار خدا نیست و کار خودشان است. حیف هم هست! خب خدا که بهشت را گذاشته، حیف است ما با این بدن هشتادنود کیلویی به جهنم برویم. «کلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیرَها ﴿النساء، 56﴾، هرلحظه که پوست مردم را آتش جهنمْ بریان می‌کند، من یک پوست جدید به آنها می‌دهم. سوختگی پوستی هم خیلی درد دارد، چرا جهنم برویم؟ این را بنشینیم و فکر بکنیم! شما را نمی‌گویم، جامعهٔ گنهکار را می‌گویم و نه شما را؛ چون از صداوسیما پخش می‌شود و همه یا اکثر می‌شنوند. می‌گویم بنشینیم و فکر بکنیم! بهشت را که برای ما گذاشته است: «عرضها السماوات و الارض»، برای چه به جهنم برویم؟ دلیل می‌خواهد! کلید یک باغ سی‌هکتاری را در شمال و بهترین نقطه به من داده‌اند و یک تنور هم بغل باغ است که هر روز شعله می‌کشد، من این کلید را پرت کنم و بگویم نه باغ سی‌هکتاری را که پر از مرکبات است، پرتقال و نارنگی و لیمو و گل نمی‌خواهم و می‌خواهم در این تنور بروم. این بی‌عقلی است! ا ین بی‌خردی است! این زشت است! برای انسان زشت است!

خدا یکی را هم که می‌خواهد تربیت بکند، با زیباکاری ادب می‌کند. خطاب رسید: موسی من که دارم می‌بینم باغ‌ها دارد خشک می‌شود و کشاورزی نابود می‌شود؛ اما یک سخن‌چین بین این بنی‌اسرائیل است که همه‌اش دو به‌هم‌زنی می‌کند. این خیلی آدم پلیدی است! تا این سخن‌چین در بین این مردم است، من باران نمی‌دهم. موسی هم آمد و ملت را جمع کرد، نمی‌شناخت که این سخن‌چین کیست! گفت: باران آماده است، اما یک سخن‌چین در شماست که خدا به‌خاطر پلیدی و آلودگی او جلوی باران را گرفته است. سخن‌چین از میان مردم بلند شو و برو! تو اگر بروی، خدا باران می‌فرستد. درجا سرش را در سینه‌اش کرد، خب ده‌تا هم سرشان پایین بود و این هم یکی، در دلش گفت: با تو آشتی می‌کنم، آبروی من را نبر؛ چون من اگر بلند شوم و همه مرا ببیند، دیگر نمی‌توانم در این شهر زندگی بکنم. هوا ابر شد و قطره‌قطره شروع کرد، آنجا هم نزدیک رود نیل و دریای سیاه است، کاری ندارد! خدا ابر را گفت: بیا این‌ور و ببار! موسی به پروردگار گفت: این فرد چه کسی بود؟ چه شد؟ هیچ‌کس بلند نشد! خطاب رسید: با من آشتی کرد! گفت: چه کسی بود؟ گفت: من که خودم به تو گفتم این سخن‌چین است و من باران نمی‌دهم، حالا خودم سخن‌چینی بکنم؟ بین تو و او را دو به‌هم‌زنی کنم؟ من معرفی نمی‌کنم.

ما نباید دو به‌هم‌زن باشیم! ما نباید سخن‌چین باشیم! ما اگر از گناه کسی هم خبر شدیم، حرام است که برای نفر دوم بگوییم؛ اگر زمینه دارد، باید رفت بغلش گرفت و بوسید، محبت کرد، آرام به او گفت که حیف است! اگر یکبار دیگر اشتباه بکنی و مردم بفهمند، زن و بچه‌ات بفهمند، مشکل برایت پیش می‌آید؛ این کار را نکن! این سه خط شعر را نمی‌دانم برای کیست، ولی خیلی زیباست! چون خود من هم اهل شعر هستم، کلاس هفتم دبیرستان من چهارهزار بیت شعر حفظ بودم و در اثر ممارست شعری خودم هم شاعر شدم و دیوانم هم چاپ شده است. دیوان مسکین هزاروچهل صفحه است، اما این شعر را نمی‌دانم برای کیست!

ای غزالی گریزم از یاری

 «فرار می‌کنم از رفیقی که اگر بد کنم، نکو گوید! سیگار را در لب من ببیند و بگوید: براوو، عالی می‌کشی! خیلی قشنگ پک می‌زنی! ببیند رابطهٔ نامشروع برقرار کرده‌ام و به من بگوید: خیلی هنرمندی! حالا یکی داری یا دوتا؟ چندتا دختر به تور انداخته‌ای؟ یا دختر به دختر بگوید: چندتا پسر به تور انداخته‌ای؟».

 ای غزالی گریزم از یاری

که اگر بد کنم نکو گوید

مخلص آن شوم که عیبم را

 همچو آیینه روبرو گوید

 نه که چون شانه با هزار زبان

 پشت سر رفته، موبه‌مو گوید

 برود پَتِهٔ همه‌چیز من را روی آب بریزد که آره شنیدی، فهمیدی! بعد هم هیچ‌کس از من خبر ندارد، حالا یا دیده و حق است و یک کار بدِ من را دیده است. آن که آدم می‌بیند، راست و حق است، یا نه یکی شنیده، بیاید و این عمر الهی و این نعمت وقت را مصرف بکند، همراهش را دربیاورد و من را در همراه کل کشور بدهد که آره حیف! این آدم را ببینید که چقدر کثیف ازآب درآمد! چرا این کارها را می‌کنید؟ این خیلی حرام است!

خدا می‌فرماید: کسی که آبروی بندهٔ من را ببرد، من آبرویش را در روز قیامت بین کل اهل محشر می‌برم. کل اهل محشر! خدا بندگانش را دوست دارد. گاهی جوان‌ها یک اشتباهاتی هم دارند که به‌نظر من بسیار خطرناک و بد است! مادر یا خواهر، یک دختری را برایش دیده، می‌رود یک جلسه می‌نشیند و با دخترخانم صحبت می‌کند که تو قبل از اینکه من را ببینی، با کس دیگری هم رفیق بوده‌ای؟ دوستْ‌پسر داشتی؟ با هم کافه هم می‌رفتید؟ به خدا قسم! پروندهٔ افراد را موشکافی‌کردن از اعظم محرّمات است، خودت مگر گناه نداری؟ به چه دلیل داری دیگران را وادار می‌کنی که گناهشان را بگویند؟ خیلی‌ها بعد از عقد آمدند و این سؤالات را کردند. من خیلی‌هایشان را دیدم که به طلاق کشید. یک خانواده را برای چه به هم می‌ریزید؟ یک پسری یا دختر بگوید من خیلی از شما خوشم آمد، اما دلم می‌خواهد همه‌چیزمان را به هم بگوییم، توقبل از من، چندتا دوستْ‌دختر داشتی؟ خب آبروی عباد خدا را به باددادن حرام است. این‌قدر گناهش بزرگ است که پیغمبر می‌فرمایند: «عرض المؤمن کدمه»، آبروی کسی را ببری یا سرش را بِبُری، هر دو گناهش یکی است. ریختن آبرو مساوی با ریختن خون مردم است!

 خب «تخلقوا باخلاق الله»، این امر پیغمبر است، این امر رسول خداست؛ حالا خود خدا چقدر در قرآن امر دارد که شماها بیایید هم‌اخلاق من بشوید. اصلاً قرآن کتاب عشق است! من خیلی با قرآن سروکار داشتم، یعنی از دوازده‌سالگی، ده‌سالگی با قرآن سروکار داشتم، نمی‌دانم چندبار از اوّل تا آخرش را دیده‌ام. صفحات تفسیرم را قبل از محرّم شماره‌گذاری کردم، جمع کردم و دیدم تا سورهٔ فرقان -اوّل فرقان، جزء نوزده- سیزده‌هزار صفحهٔ «آچهار» من در تفسیر از آیات قرآن پر کرده‌ام. کاملاً برایم ثابت است که این کتاب کتاب عشق است، کتاب محبت است، کتاب آشتی است، کتاب رحمت است. از قرآن دوری نکنید! قرآن آدم را عاشق بار می‌آورد، قرآن آدم را نرم بار می‌آورد، قرآن آدم را منظم بار می‌آورد، این حرف امیرالمؤمنین در نهج البلاغه است: «و نظم امرکم»، قرآن کل زندگی‌تان را سروسامان می‌دهد و روی نظم می‌آورد.

خب، اخلاق!

 ابراهیم که در زیارت وارث اسمش آمده و امام حسین وارث اوست، عاشق مهمان بود! خدا به پیغمبر می‌گوید: خبر مهمانی ابراهیم به تو رسیده است؟ اگر آیه را درست بخوانم، «هل اتاک الضیف ابراهیم»، گوسفنددار هم بود، دامدار بود، همیشه صبحانه و نهار و شام در سالن خانه حاضر بود، دعوتی هم نبود! این هم یک درسی است که پول اضافه‌تان را خرج کنید! این‌قدر کار خیر در این مملکت ریخته است! این‌قدر هم پول بیکار میلیاردی ریخته است! کار خیر مانده و میلیاردها پول هم اسیر بُخل مالک است! قیامت به‌خاطر کارهای مانده و بخل پولدار، پولدار را به جهنم می‌کشند و این خودش باعث شده که جهنم برود. پول‌ها را نمی‌دانم برای چه نگه می‌دارند! آخر میّت، این پول‌ها بعد از مردن به چه دردت می‌خورد؟ تو که آن زیر رفتی و درش هم که بستند، از دویست میلیارد پولت هم که پنج متر پارچه -من نمی‌دانم کفن چند متر است و باید از کارمندهای بهشت زهرا پرسید- پنج متر پارچه یا شش متر پیچیده‌اند و داخل قبر پرتت کرده‌اند! حالا هفت متر برای چاق‌هاست و بعضی‌ها بدنشان با چهار متر کفن می‌شود.

به گورستان گذر کردم کم و بیش

 «شعر برای باباطاهر است».

 بدیدم حال دولتمند و درویش

 «درویش یعنی فقیر».

 نه درویشی به خاکی بی‌کفن مانْد

 نه ثروتمند بُرد از یک کفن بیش

 فکر کنم این تک‌بیت برای صائب باشد. تک‌بیتی‌های صائب در شعرای ایران از قوی‌ترین تک‌بیتی‌های شعر ایران است و خیلی تک‌بیتی‌های جالبی دارد! همه‌اش هم نصیحت است!

من از روییدن خار سر دیوار فهمیدم

 که ناکسْ کس نمی‌گردد به این بالانشین من را

 آدم عوضی را روی بهترین صندلی و بهترین مقام هم بنشانند، باز هم عوضی است، پست است!

 مانع نشدی ز آمدن غیر به چشمم

 «این غیری که در چشم بچه‌ها می‌نشیند و با چای می‌شویند».  

رو ای مژه! خار سرِ دیوار بِه از توست

«که نمی‌گذارد مارمولک در باغ بیاید. خار سر دیوار است و دیگر مار از آن رد بشود، کل بدنش زخم می‌شود».

 صائب مخور فریب ز ابناء روزگار

 یوسف به ریسمانِ برادر به چاه شد

اظهار عجز پیش ستم‌کنندگان خطاست

 اشکِ کباب باعث طغیان آتش است

 چقدر عالی بود! فکر می‌کنم این یک خط برای اوست، می‌گوید:

 «خوش دیار سالمی دارد بهشت زهرا»!

 خوش دیار سالمی دارد دیار نیستی

 ساکنانش جمله یک‌تا پیراهن خوابیده‌اند

 اعدامی‌ها یک کفن، تریلیاردرها یک کفن، مجتهدها یک کفن! شخصیت‌های خیلی نابی در آنجا دفن هستند! فیض‌الاسلام مترجم نهج‌البلاغه در بهشت زهرا با یک کفن دفن است. ، مرحوم راشد که بهترین سخنرانی را 25 سال در شب‌های جمعه پشت رادیو برای این ملت کرد، با یک کفن دفن است.

 خوش دیار سالمی دارد دیار نیستی

 ساکنانش جمله یک‌تا پیراهن خوابیده‌اند

 پولتان را در کار بزنید! گاهی از ما آخوندهای مورد اعتمادتان هم بپرسید که پول‌هایتان را چه کار کنید! ما خیلی راه خیر از قرآن و روایات بلد هستیم، خیلی! ما خیلی آبرودار می‌شناسیم که نه کمیته امداد می‌روند و نه جای دیگر کار می‌کنند و خرج با دخل یکی نیست؛ ولی قرآن مجید می‌گوید این‌قدر عفت نفس دارند که وقتی بیرون نگاهش می‌کنی، فکر می‌کنی این یک ثروتمند متوسطی است. گاهی یک آدم باشخصیتی زمین می‌خورد. یادم نمی‌رود، یک شب در تاریکی شب، یک پاکت پر از پول برداشتم و بردم، درِ یک خانه را زدم. آدم با شخصیتی بود و بیرون می‌شناختند، خواستم کنار بایستم و پاکت را بدهم و فرار بکنم. چه انسانی بود! من این طرف در، وقتی زنگ زدم، آمد در را باز کرد. پاکت را خواستم از لای در بدهم، در را باز کرد و من را دید، اشکش ریخت و گفت: امشب کار علی را کردی که نیمه‌شب درِ خانهٔ افراد آبرودار مستحق می‌رفت! من نایستادم و گفتم: آقا من کجا و کار علی انجام‌دادن! علی عرشی است و من یک طلبهٔ روضه‌خوان هستم و من چه کار کردم؟ فرار کردم که با من حرف نزند! از این آبرودارها زیاد است. عیبی ندارد من بگویم!

ما مدیر پاک اداری داریم که سه‌تا چهارتا بچه دارد و خرجش با دخلش جور نیست! یکبار یکی‌شان در یک منبرم به من –هفت‌هشت‌سال پیش- گفت: تو محرم راز مردم هستی. شغل من، شغل آبرومندی است -نمی‌خواهم بگویم چه بود- امشب که شب بیستم برج است، من با زنم و چهارتا بچه پول خریدن نان تافتون ندارم! گفتم: من فردا شب منبر می‌آیم، پول پنج‌شش‌ماهش را ببرم بدهم. خدا پول‌های مانده را بدجور در قیامت بر سر صاحبانش می‌زند. خدا این‌قدر هم نان‌رسانی را دوست دارد. این اخلاق رزاقیتش را دوست دارد که در مردم باشد.

درِ خانهٔ ابراهیم باز -مرحوم فیض کاشانی در این محجةالبیضاء نقل می‌کند- اینها بندگی است! اینهایی که امشب گفتم! آبروداری، کمک به مردم، پول آزادکردن، بامحبت با زن - زن یعنی زن خودتان- زن بامحبت با شوهرش، دوتایی با بچه‌ها با نرمی صحبت بکنند، همه‌اش عبادت است و امر خداست. «و افعل الخیر»، فقط کار خوب بکنید! در سورهٔ حج است، آخرهای سورهٔ حج است.

 هیچ کس نیامد آن روز. این پیغمبر عظیم‌الشأن بلند شد و به درِ خانه آمد و در کوچه نشست که بلکه یکی رد شود و برای ناهار بیاورد. آن روز مهمان نرسید و ناراحت بود. یک پیرمرد 74-75  ساله یک پشته‌ای هیزم از درخت‌های خشک کَنده بود و داشت می‌برد در بازار بفروشد. قد خمیده و پشته هم رویش بود، سلام کرد و گفت: پیرمرد، ناهار خورده‌ای؟ گفت: نه! گفت: من کمک می‌دهم پشته را زمین بگذاری، بیا داخل ناهار بخور! همه‌چیز هم سر سفره هست. بندهٔ خدا خوشحال شد و سرِ سفره نشست. دستش را به طرف غذا برد و یک لقمهٔ خوشمزه برداشت، نزدیک دهانش کرد، ابراهیم گفت: پدر، «بسم الله الرحمن الرحیم» بگو که این به تو بچسبد! لقمه را در سفره گذاشت و گفت: من آتش‌پرستم و خدای تو را اصلاً قبول ندارم و اسمش هم نمی‌برم! دید چهرهٔ ابراهیم دَرهَم شد، از سر سفره گرسنه بلند شد و در کوچه آمد و پشته را برداشت که روی کولش بگذارد، جبرئیل نازل شد و گفت: آقا خدا می‌فرماید پیرمرد آتش‌پرست 75 سالش است و یک صبحانه‌اش را لنگ نگذاشته‌ام، حالا یک روز آمد و مهمان تو شد، چرا تلخ برخورد کردی؟ خب دلش نمی‌خواست بسم الله بگوید و از من خوشش نمی‌آمد، گرسنه که بود! بلند شو و او را برگردان! یعنی خدا حاضر است یک پیغمبر اولواالعزم را دنبال یک گنهکار بفرستد که بگوید بیا با من آشتی کن.

ابراهیم آمد و گفت(لحنش دیگر عوض شده بود): پیرمرد! برویم با من نهار بخوریم، آن هم خیلی گرسنه بود، دوباره سر سفره آمد و گفت: بفرمایید! گفت: نه، من دست به سفره نمی‌برم تا به من نگویی چه شد که دنبال من آمدی؟ گفت: غذایت را بخور و برو! گفت: نه برای چه دنبال من آمدی؟ گفت: خدای من، فرشته‌اش را فرستاد و به من ایراد گرفت که چرا این پیرمرد را رد کردی؟ من هفتادسال است روزی او را داده‌ام و توقع هم نکرده‌ام بسم الله بگوید! یک روز مهمان تو شد، چرا این‌جوری رفتار کردی؟ پیرمرد شروع به گریه کرد و گفت: من غذا نمی‌خورم، اوّل من را با خدا آشتی بده  و مسلمانم کن، بعد غذا بخورم. رحمت الله! با همه همین‌جور باشیم و هیچ‌کس را رد نکنیم، حیف است!

 


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
کلیپ های منتخب این سخنرانی
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
تهران حسینیه حضرت قاسم دهه تهران حسینیه حضرت قاسم دهه اول محرم 95 سخنرانی یازدهم دهه اول محرم 95 سخنرانی یازدهم

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^