تهران/ حسینیۀ حضرت قاسم/ دهۀ اوّل محرّم/ پاییز 1395هـ.ش.
سخنرانی پنجم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
کلام در وراثت حضرت ابیعبدالله الحسین از دومین پیغمبر اولواالعزم الهی، حضرت ابراهیم بود. در زیارت وارث میخوانیم: «السلام علیک یا وارث ابراهیم خلیل الله»، امام حسین از ابراهیم، زمین، مِلک و مال مادّی را به ارث نبردند، بلکه روش و منش و اخلاق و ایمان و معنویتشان نشان میدهد که همۀ ارزشهای وجود ابراهیم را به ارث برده اند. ارزشهای وجود ابراهیم از سورۀ مبارکۀ بقره تا جزء آخر قرآن کریم بیان شده است؛ یعنی یکی از پیغمبرانی که بیشترین آیات قرآن در رابطه با او نازل شده، وجود مبارک حضرت ابراهیم است. خداوند، ابراهیم را در سورۀ بقره، «امام ناس» معرفی میکند: «إِنِّی جاعِلُک لِلنّاسِ إِماماً». (البقرة، 124) نه امامِ مؤمنان، نه امامِ مردم متدین، بلکه امام ناس؛ یعنی در قرآن اعلام میکند که تمام مردم تاریخ برای زندگیشان میتوانند از ابراهیم سرمشق بگیرند. سرمشق بودن ابراهیم به مردم مؤمن اختصاص ندارد، بلکه وجود مقدس او را خدا برای کل انسانها اسوه و سرمشق قرار داده است.
حضرت سیدالشهدا از ابراهیم بهطور اکمل، ارزشها را ارث بردند. یکی از ارزشهای ابراهیم -که یکی دو جلسه مطالب دقیقی را دربارهاش شنیدید- قانتا لله است. قانت اسم فاعل است و معنای مضارعش را میدهد؛ یعنی ابراهیم یک عبدی بود، یک بندهای بود، تا زمانی که پروردگار مهربان عالم جانش را گرفت، از عبادت قطع نشد. فکر هم نکنید کلمۀ عبادت، یعنی نماز و روزه و حج و امور مستحب. عبادت در شریعت الهیه، به معنای تمام کارهای مثبتی است که یا خدا نسبت به آنها امر دارد، یا نه اگر امری ندارد؛ آنگاه عبد، خودش کار را لله قرار میدهد و به عبادت تبدیل میشود.
شما در روایاتمان میبینید؛ البته نمونهاش خیلی است و من مَثَل برایتان میآورم. رسول خدا (ص) میفرمایند: «النظر الی وجه الوالدین عبادة»، شما بامحبت به پدر و مادرتان نگاه کنید، اگر آنها از نگاه شما شاد شوند، شما خدا را عبادت کردید؛ یعنی وقتیکه یک اولادی به خاطر فرمان بردن از خدا که دستور داده به پدر و مادر نیکی کنید. یک بخشِ نیکی، خوب نگاه کردن و بامحبت نگاه کردن به پدر و مادر است؛ در حقیقت آنی که خوب دارد به پدر و مادر نگاه میکند، دارد امر پروردگار عالم را اطاعت میکند و این عبادت است.
من در 130جلد کتابی که دارم (فعلاً 130جلد است و بیشتر خواهد شد؛ اگر خدا لطف کند، موادش تا دویست جلد فراهم شده است که بهتدریج چاپ میشود. یک کتاب هم نظام خانواده در اسلام است که از ولادت انسان تا مرگش در چهارچوب خانواده- امور اجتماعی نه- در ششصد صفحه براساس آیات و روایات مسائل مهمی نظام داده شده و نزدیک چهل بار در ایران چاپ شده و به هفت زبان هم ترجمه شده است. ترجمۀ انگلیسی آن به قلم یک خانم دانشمند آمریکایی به نام خانم مورگان است که اصالتاً آمریکایی است. این خانم متخصص زبان فارسی است. وقتی این کتاب را میخواست ترجمه کند، به او پیشنهاد شد که اگر میبینی زیاد است، خلاصه کن؛ چون یکبار خوانده بود، گفت: من نمیتوانم خلاصه کنم، چون این کتاب خیلی برای من عجیب است! در این کتاب من دیدم که از قول پیغمبرتان آمده است حتی بوسیدن فرزند عبادت است؛ یعنی اگر یک پدر و مادری به بچهشان محبت کنند، خدا را عبادت میکنند، چون خدا امر به محبت به اولاد دارد، این عبادت است؛ البته بعد هم خودش شیعه شد و یکسال هم ایران آمد و مشهد مقیم شد. هرروز محضر مبارک حضرت رضا با همسرش میرفت، بعد هم به آمریکا برگشتند. این دین ماست! دینی سراسر محبت و مهر و عاطفه که تمام برنامههایش هم دستور خالق انسان است. ما هرچه روایت داریم، ریشه در آگاهی خدا دارد. یک نفر به حضرت باقر (ع) گفت: یا بن رسول الله! یک روایت سنددار برای من بگو که این روایت از چه کسی و چه کسی نقل شده است. امام باقر (ع) فرمودند: هرچه روایت خود من دارم -که بیشتر روایات شیعه برای ایشان است و حضرت صادق فرزندشان- سندش این است؛ من از قول زین العابدین پدرم، پدرم از قول حضرت حسین، حضرت حسین از قول پدرش امیرالمؤمنین، امیرالمؤمنین از قول پیغمبر، پیغمبر از قول خدا؛ یعنی ما هرچه روایت داریم، ریشه در خدا دارد و از خودمان نیست.
خب هر مرد و زنی، اگر اوامر خدا را در تمام شئون زندگی اجرا بکند، خدا را عبادت میکند. شما امشب با نشستن در این مجلس و یادگیری معارف الهی، خدا را عبادت میکنید. منزل که رفتید و سر سفره نشستید، فقط در دلتان بگذرد که خدایا این رزق تو را میخورم- هرچه هم که خوشمزه باشد- برای اینکه بدنم نیرو بگیرد تا برای تو کار بکنم. آن غذا خوردن عبادت است، آن آب خوردن عبادت است، آن کسبی که میگویید خدایا درِ مغازه میروم فقط برای به دست آوردن پول پاک، عبادت است؛ اصلاً ما چیزی را در حرکات انسان، اگر وصل به خدا باشد، غیر از عبادت نداریم. و این معنای «قانت» است. ابراهیم هم در همۀ شئون زندگی «عبدالله» بوده، ولی «عبد الله قانت»؛ یعنی عبادت تا لحظۀ مرگ ادامه داشت، ولی این عبادتش لله بود، قانتا لله. به تعبیر سادهتر، ابراهیم برای همۀ کارهایش یک کارفرما داشت؛ خدا! نه کارفرمایش پدر و مادرش بودند و نه زن و بچه اش، نه پول بوده، نه صندلی، نه مقام، نه دنیا، نه کشاورزی و صنعت بوده است که آنها زمینۀ حرکتش را فراهم کنند؛ هیچ چیزی در حرکت ابراهیم، جز وجود مقدس پروردگار عالم کارفرمایی نداشته است. و این معنای «لله» است.
من دربارۀ عبادت، فقط برای جوانان بسیار عزیزم (که بخش عمدهای از جمعیت را آنها تشکیل دادند و من هیچکدام را نمیشناسم، ولی در باطن خودم عاشق نسل جوان در این کشور هستم. تنها عاشق جوان مؤمن نیستم، بلکه عاشق نسل جوان هستم و دلسوز و خیرخواه آنها و دغدغهدار برای آنها)، این مسئلۀ دوم را که برای شما جوانها میگویم، کلام وجود مقدس امیرالمؤمنین (علیه السلام) است؛ چون برای من روشن است که ملت ایران و نسل جوانش همه شان عاشق امیرالمؤمنین هستند؛ یعنی هیچکدام نیستند که ارتباط قلبی با علی نداشته باشند. علی را دوست دارند و تکیهکلام مردم هم هست. گاهی در خداحافظی بهجای خداحافظی میگویند یا علی مدد! میخواهند بلند شوند، میگویند یا علی! میخواهند متوسل شوند، میگویند یا علی! عاشق این اسم هستند و این اسم را روی بچههایشان هم زیاد گذاشتند. من از عشق شما به امیرالمؤمنین استفاده بکنم و دربارۀ مسئله عبادت، یک جمله از حضرت بگویم که ایرادی اگر راجع به عبادت در ذهنتان است، درمان شود. این مقدمۀ یک خطبهای است که عاشقانهترین خطبۀ امام در نهجالبلاغه است. در این خطبه 110خصلت برای عاشقان خدا بیان میکند که این 110 خصلت در خودش طلوع تام و جلوۀ کامل داشته است؛ یعنی ظرف وجود امیرالمؤمنین، ظرف این 110 ارزش بوده است. خیلی هم دلم میخواست که این خطبه را من تا زنده هستم، تفسیر میکردم! از این 110 خصلت، من در هشت سال، فقط هفتتا را توانستم برای مردم بگویم؛ آنهم هفتتا ماه رمضان، یعنی 210 شب این خطبه را توضیح میدادم و فقط به بخش هفتم رسیدم. واقعاً دیدم یکعمر میخواهد تا آدم ظرایف و لطایف این خطبه را برای مردم بگوید. امام در مقدمهاش میفرمایند: «ان الله تعالی خلق الخلق، حین خلقهم، ان الله تعالی خلق الخلق، حین خلقهم». یقیناً خداوند انسانها را که آفرید، «خلق الخلق غنیاً ان طاعتهم»، از اطاعت و عبادتشان کاملاً بینیاز بود؛ چون وقتیکه انسانها نبودند، کم نداشت که حالا انسانها را خلق کند تا کمبودش را جبران کند. الآن هم که انسانها را آفریده است، به آنها نیازی ندارد؛ چون علم مطلق است، قدرت مطلق است، بینیازی مطلق است، توانمند مطلق است، صفات جلال و کمالش بینهایت است! جای خالی ندارد که بگوییم نیازمند است و حالا وجود انسانها، آن جای خالی را پر کند! «خلق الخلق حین خلقهم غنیا ان طاعتهم»، از عبادت و اطاعت انسانها بینیاز بود و «آمنا من معصیتهم»، اگر کل انسانها از اوّل ورود به زندگی در فساد و گناه غرق شوند، در معصیت غرق شوند که هیچ زیانی به او نمیرسد! «آمنا من معصیتهم»، اینهمه هم از زمان آدم تا حالا آدم میکشند، ربا میخورند، عرق میخورند، زنا میکنند، نیمه عریان در خیابانها میآیند، بیحجاب میآیند، بدحجاب میآیند، روابط نامشروع دارند و خائن به شوهر هستند، خائن به زن هستند، چه ضرری به خدا خورده است؟
ذات وجود مقدس او ضربهپذیر نیست! خب اینکه امیرالمؤمنینِ محبوب شما میفرمایند: «غنیا ان طاعتهم»، نیازی به عبادت شما نداشت. معلوم میشود عبادت یک حقیقتی است که ما به آن نیاز داریم و نه او. «آمنا من معصیتهم»، از عصیان بندگانش ضرر نمیبیند! معلوم میشود گناه ضرری دارد که به خود گناهکار برمیگردد. ما به عبادت نیاز داریم! ما اگر بخواهیم روحیۀ سالم، دل سالم، فکر سالم، قبل از مرگ واقعی مان بدن سالم، روابط سالم، زن و بچهداری سالم، کسب سالم، درآمد سالم، خرج سالم داشته باشیم، نیازمند به عبادت هستیم. ما با عبادت میتوانیم سلامت همهجانبۀ خودمان را تأمین بکنیم. با عبادت میتوانیم مال مردمخور نشویم؛ چون در بخش عبادتی مثل نماز، اگر فرش زیر پایم حرام باشد و خریده باشم و پولش را نداده باشم یا سر فروشنده کلاه گذاشته باشم، و یا زمینم، یا منزلم، یا لباسم، یا جورابم، یا کلاهم، یا خوراکم از حرام باشد، نماز تحقق پیدا نمیکند؛ یعنی بخوانم هم باطل است، اگر «عبدالله» بخواهد نماز واقعی بخواند، باید از مال تمام مردم پاک باشد. خب، اگر هفتادمیلیون نفر نمازخوان واقعی داشته باشیم، زندانها دیگر زندانی نخواهد داشت! که حالا این مال مردم را برده، این ربا خورده، این دزدی کرده، این اختلاس کرده، این غصب کرده، این سندسازی کرده، مال حرام چقدر الآن مزاحم این مملکت است؟ چقدر؟ آنهایی که عرقخور هستند، چقدر بدنشان تا حالا ضرر کرده است؟ من در مجلات پزشکی دیدم که عرقخور بعد از چند سال، نزدیک به بیست بیماری گرفتار میشود؛ ولی وقتی آدم اهل عبادت باشد، یعنی ببیند خدا میگوید عرق نخور! ربا نخور! روابط نامشروع نداشته باش! تو زن شوهردار هستی، مو و رو و لباست را به دیگران نشان نده که تحریک میکند، نظرشان را جلب میکند و رابطۀ خودت را با شوهر و فرزندانتان، با معشوق شدنِ یک هرزه نابود نکن! خب سالم زندگی میکند.
اوّل اینکه، عبادت در دنیا آدم را بهسلامت زندگی میکشد؛ دوم اینکه، تمام مردم را از شرّ آدم در امان قرار میدهد، یعنی یک نفر که بندۀ واقعی پروردگار است، یک نفر در مملکت از او ضربه نمیبیند، شر نمیبیند. ما به عبادت نیاز داریم و پروردگار عالم که به عبادت نیاز ندارد. عبادت اگر عبادت باشد، اخلاق را، اخلاق با طهارتی قرار میدهد؛ اگر عبادت، عبادت باشد! یعنی عبادت با آدم کاری میکند که از تکبر، حسد، حرص، بخل، منیّت، دور بماند. عبد، ظرفِ اخلاق پاک، عمل پاک و عقاید پاک است. عابد یعنی وجودی که پاکیِ همهجانبه دارد. ما یک عالمی داریم -یقیناً دربارۀ او میشود گفت کم نمونه- چهارصد سال پیش زندگی میکرده و در این چهار قرن، نمونۀ او خیلی کم در علمای شیعه آمده است. من اگر بخواهم نمونۀ او را مثل بزنم، به پنجتا نمیرسد. اسم این عالم، ملامحسن فیض کاشانی است. ایشان کتابی دارند (من آن کتاب را دارم)، سیصد جلد کتاب دارد که یکیاش این اصول المعارف است و بسیار کتاب سختی است! فهمش پیچیده است! فوقالعاده عالمانه و عارفانه است. این کتاب وقتی پخش شد، یک تعدادی هم به قزوین رسید و یکدانه از این کتابها به دست یک عالم واقعاً بزرگ و قابل قبولی به نام ملاطاهر قزوینی رسید. ایشان کتاب را خواند و بعضی جاهای کتاب برایش روشن نشد. دقت بفرمایید! به نظرش آمد که نویسندۀ این کتاب در مسئلۀ توحید لنگ است؛ درحالیکه عکسش بود. پس فتوا داد که نویسندۀ این کتاب کافر است.
بعد از مدتی این عالم بزرگِ معمّم شهر قزوین فهمید که اشتباه کرده است. «عبدالله» اخلاق دارد و نمیگوید اشتباه کردم که کردم! حالا یک فتوای کُفر فیض را دادم که دادم! نه، این را نمیگوید! هیچوقت نمیگوید! «عبدالله» در مقابل اشتباهش در چهارچوبش نمیماند، گفتم که گفتم! نه، اصلاً عبد خدا اینجور نیست، بلکه عبد خدا پیرو خداست. خدا چه میگوید؟ اشتباه کردی، اشتباهت را جبران کن! اشتباه کردی، از آن که در حقش اشتباه کردی، عذرخواهی کن! خب قزوین تا تهران چقدر راه است یا تا بوئینزهرا؟ بالاخره تا بخواهد از قزوین بیاید تهران یا برود طرف بوئینزهرا و برود ساوه، فکر کنید 130کیلومتر است. از تهران بخواهد برود قم؛ 144 کیلومتر، 150 کیلومتر، 130 کیلومتر، 280 کیلومتر، جادههای خاکی، با پای پیاده از قزوین آمد کاشان. چقدر طول کشیده این 280 کیلومتر، پنج روز خوب است؟ در آن بیابانها، در آن جاده خاکیها، در آن هوا، در آن گرما رسید به کاشان (محل زندگی فیض را من میدانم کجای کاشان است، غرب شهر در نزدیک قبرش است). پس آدرس گرفت، آمد در خانۀ فیض و در زد. فیض خودش پشت در آمد (کلفت و نوکر نداشت)، خیلی آرام! اینکه میگویم خیلی آرام، این هم دستور قرآن است: «واغضض من صوتک»، بلند با هیچکس حرف نزنید؛ حتی روی منبر، حتی در خواندن. این حکم پروردگار است که با هیچ بندهای از بندگان من بلندحرف نزنید. بد است! برای خودش بد است! کافر است، برای خودش کافر است. تو حرف من را گوش بده و آرام حرف بزن! چه برسد به اینکه بخواهی با پدر و مادر، با خانمت، با بچههایت، با دامادت حرف بزنی. آنها اشتباه کردند، عصبانی شدی، قرآن دستور دارد: «والکاظمین الغیظ»، جلوی عصبانیتت را بگیر! عصبانیتت در خودت باشد، آرام حرف بزن. دامادت اشتباه کرده است؟! بغلش بگیر و ببوس، بنشانش و بگو: فدایت بشوم! این کار اشتباه بوده، میترسم لطمه به تو بزند؛ اما دادوفریاد و بدوبیراه به پدر و مادر گفتن، اینها خروج از مدار بندگی و افتادن در اطاعت از ابلیس است. اینها را ما ظریف باید بدانیم!
یکوقت این پسر دوم من (من دو تا پسر دارم) که کلاس سه دبستان بود، شب -بعد از اینکه مشقهایش را نوشت- پیش من آمد، گفت: بابا، گفتم: چیه باباجان! گفت: با مامان دعوا نمیکنی؟ گفتم: برای چه بابا؟ گفت: نه میپرسم دعوا نمیکنی؟ گفتم: خب برای چه دعوا کنم؟ گفت: آخر روزها من در مدرسه حرفی ندارم که بزنم! بچههای کلاسمان روزها -زنگ تفریح- یکی میگوید که دیشب بابام زد در گوش مامانم! آن یکی میگوید که مامانم یک لگد به بابام زد و خورد زمین! دیگری میگوید که همدیگر را زدند! اما من اصلاً هیچی ندارم، بگویم. دعوا نمیکنید؟
چونکه با کودک سر و کارت فتاد پس زبان کودکی باید گشاد
گفتم: بابا میدانی که کتاب واقعی ما قرآن است؟ گفت: بله، یک درس ما هم قرآن است. گفتم: خدا در قرآن فرموده است که «ولا تنازعوا»، راضی به درگیری و نزاع و دادوبیداد نیستم، حرام است! من نمیتوانم دعوا کنم. گفت: حالا ظاهری یک دعوا باهم بکنید، من فردا بروم و تعریف کنم. گفتم: ظاهری هم خدا اجازه نمیدهد. دعوا کردن بیاحترامی به مادرت است. شیعه دعوا ندارد، شیعه زبان حکیمانه دارد، اخلاق دارد، محبت دارد، شیعه فقط یکجا دعوایش میشود؛ آنهم با صدام است، با یزید است، با آمریکاست، با انگلیس است؛ در درون چهارچوب خانواده و بیرون -که شیعه با شیعه و با کسی که با او جنگ ندارد، دعوا ندارد- جنگ ندارد. «ولا تنازعوا»، خدا درگیری را حرام کرده است.
بنده بودن، آدم را به کجا میرساند! یک عالم قزوینی که پر از علم و شخصیت و عظمت است، ولی بنده است! این اقتضای بندگی است که بلند شود و سیصد کیلومتر از قزوین به کاشان بیاید و در بزند. فیض خودش پشت در بیاید. آرام فیض فرمود: کیست؟ ایشان هم در جواب فیض -چون اسمش محسن فیض بود، ملامحسن فیض- از پشت در نگفت که من که هستم! اسمم این است! شهرم این است! چون فیض هم خبر داشت که ملاطاهر حکم کفرش را داده است. پس گفت: «یا محسن قد اتاک المصیع فتجاوز ان قبیح ما عندی بجمیل ما عندک»، یک گنهکار آمده در خانهات! به آن خوبیهایی که در وجودت است، منِ گنهکار را ببخش. این شیعه است! این عبدالله است! خدا گفته بدی کردی، بلند شو و برو عذرخواهی کن. لجباز نباش! در بدی نمان! بتون آرمه نشو! ابلیسی نشو! قانت باش!
فیض در را باز کرد، گفت: من ملاطاهر قزوینی هستم، در حق شما اشتباه کردم. فیض فرمود: حالا گفتگو را بیا تو، برویم در اتاق بنشینیم، غذایت را بخور، استراحتت را بکن. گفت: من با خدا عهد کرده ام که وارد خانهات نشوم، چایت هم نخورم، غذایت هم نخورم. عهدم این بوده که پای پیاده در این خانه بیایم تا خدا من را ببخشد و برگردم. من داخل نمیآیم، فقط تو از خدا بخواه که خدا مرا ببخشد. خدا یک خدایی است که وقتی ملاطاهر از قزوین حرکت کرده، بخشیده بود. خدا اصلاً در بخشیدن معطّلی ندارد! خدا در بخشیدن زمان نگذاشته است، بلکه گفته که از گناه قطع رابطه کن، بخشیدمت! زمان ندارد که حالا برو، ده سال دیگر میبخشمت! نه، همین امشب میبخشم!
بهناحق پول از مردم پیشت است، همین الآن نیت کن که فردا ببری و پس بدهی؛ خداوند بخشیده است. کارهای زشت داشتی، زنا داشتی، عرق داشتی، ورق داشتی، بیحجابی داشتی، رابطۀ نامشروع داشتی! همین الآن به من تعهد بده که دیگر قدم اشتباه برنمیدارم، من همین الآن میبخشمت. زمان ندارد، خدا مهر ابدی و مهر بینهایت است!
وجود مبارک ابیعبدالله سوار بر اسب بود و در کوچههای مدینه میرفت. خب هرکس میدید و نمیشناخت، میفهمید این ظرفِ وقار و ادب و کرامت و محبت است؛ قانتا لله! در همهچیز عبدالله است و خالص هم عبدالله است. یک مرد شامی تربیتشدۀ مکتب بنیامیه -که دشمنی با اهلبیت را به او تزریق کرده بودند- به یکی گفت: این کیست؟ گفت: غریبه هستی؟ شامی گفت: آری، من تا حالا مدینه نیامده بودم. گفت: این حسینبنعلی است. کینه، کینه است دیگر! در کینه که شیرینی پخش نمیکنند. آمد جلوی مرکب امام و مرکب ایستاد. به امیرالمؤمنین ناسزا گفت، توهین کرد، به امیرالمؤمنین لعنت کرد، به ابیعبدالله توهین کرد، اما امام فقط گوش میداد؛ چون عبدالله در دهان کسی نمیزند! اوّل جلویش را نمیگیرد، صبر میکند تا آن بندۀ خدا حرفش تمام شود و بعد جواب میدهد. همۀ ناسزاها را که گفت و دهانش کف کرد و تمام شد، امام قانتا لله است، فرمودند: غریبه هستی؟ اهل کجایی؟ گفت: شام. امام فرمودند: پس در این شهر مسافر هستی؟ با تلخی گفت: بله، مسافرم! حضرت فرمودند: خانۀ من برایت جا هست، هر چندروز هم میخواهی، بمان. بیا خانۀ من، سفرۀ من برایت پهن است، هر چندوقتیکه میخواهی باش. اگر در این شهر کاری داری که مشکل انجام میگیرد، خدا اینقدر به من آبرو داده است تا مشکلت را حل کنم؛ به من بگو که حل کنم. اگر به کسی بدهکار هستی، پول دارم تا بدهیات را بدهم. چه میخواهی؟
اینجوری آدم، آدم میسازد! آدم، با عبدالله بودن میتواند مردم را با خدا رفیق کند! چه میخواهی؟ خوب عنایت میکنید! عبد بودن یعنی چه؟ چه میخواهی؟ مرد شامی گفت: آقا یک خواسته دارم! نه خانه میخواهم، نه پول میخواهم، نه غذا میخواهم، نه مشکل حل کردن میخواهم؛ فقط یک درخواست دارم، آنهم تو میتوانی انجام بدهی. امام فرمودند: بگو. شامی گفت: برای من ثابت شد که تو الآن پیش خدا خیلی آبروداری، به این زمین زیر پای من بگو تا دهان باز کند و من را فروببرد، نابود شوم که دیگر چشمم به چشم تو نیفتد. من بد کردم! من اشتباه کردم! من را بهاشتباه انداختند! زمین را بگو دهان باز کند و من را ببرد. من دیگر تحمل ندارم که جلوی تو بایستم. امام فرمودند: نه، نمیخواهد زمین دهان باز کند و تو را ببرد! همینکه پشیمان شدی و روی ریل عبادت و بندگی خدا برگشتی، برایت کافی است! این بدوبیراههایی که به من و پدرم گفتی، همه را خدا بخشید.
شب جمعه است، نهتنها شب جمعه، خیلی عجیب است! شب نوزدهم ماه رمضان، شب بیست و یکم، شب بیست و سوم، شب عیدقربان، شب عیدفطر، شب عیدغدیر، شعبان، رجب، دیگر اوقاتِ دیگر هم زیاد است که من بخواهم بشمرم. الآن در ذهنم بیستتا وقت است که در تمام این اوقات (روایات ما میگویند)، وقت زیارت ابیعبدالله است. شب بیست و یکم، شب شهادت امیرالمؤمنین ندارد که علی را زیارت کنید، بلکه شب زیارتی ابیعبدالله است و شب جمعه. طرف گریه میکرد، به امام صادق گفت: خیلی دلم میخواست این هفته، شب جمعه کربلا باشم، اما نشد. امام فرمودند: عیبی ندارد، چیزی از تو کم نمیگذارند! یکگوشه رو به قبله بایست و یک سلام به ابیعبدالله بده، میشوی زائرش!