فارسی
شنبه 01 ارديبهشت 1403 - السبت 10 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تهران – حسینیه همدانیها  - رمضان 95 - جلسه ششم


ارزش شیعه و نشانه های آن - شب هفتم یکشنبه (23-3-1395) - رمضان 1437 - حسینیه همدانی‌ها -  

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

اسلام برای مومن شدن مرد و زن صالح شدن هر دو متقی شدن هر دو و به تعبیر روایات شیعه ی واقعی شدن هر دو چیزی را فروگذار نکرده هیچ انسانی نمی تواند جای قانونی را راهنمایی را دلالتی را در این دین خالی ببیند. یکی از مسائلی که ائمه ی ما در فرمایشاتشان زیاد به آن تکیه کردند در نامه هایشان در سخنرانیهای خصوصیشان عمومیشان در روایاتشان در کلمات قصارشان که تنها امیرالمومنین نزدیک یازده هزار کلمه ی قصار دارد که عالم کم نظیر شیعه در پانصد سال قبل در اصفهان این ده هزار کلمه ی قصار را هر کدامش را با آن دریای علمش نصف صفحه یک صفحه شرح داده تفسیر کرده. در همه ی این مجموعه ها ائمه ی ما اصرارشان به شیعه یا به آنهایی که می خواهند شیعه شوند پاکی باطن است آلودگی های باطن ریشه ی آلودگی های ظاهر است یک انسانی که باطنش آلوده به حرص است یعنی زیاده خواهی, زیاده خواهی از آنچه که خدا برایش مقرر کرده آنی که خداوند مقرر کرده مال حلال است این مال حلال هم به سه شکل به آدم دست می دهد یا فراوان است یا متوسط است یا قلیل است و به قول قرآن مجید قدر است در مقابل بصر بصر یعنی فراوانی قدر به قول مردم یعنی درآمدی به اندازه ی بخور و نمیر. که گاهی هم اینطور آدم ها هزینه هایشان بیشتر از درآمدشان می شود بر دیگر شیعیان واجب شرعی است یا با زکات واجب شرعی است یا با خمس واجب شرعی است یا با صدقه امر مستحب است کمبود هزینه ی سال اینها را تامین کنند با حفظ آبروی مردم.

یک کسی از یکی از مراجع بزرگ شیعه که من چند سال خودم پیشش درس اجتهاد خواندم سوال کرد اگر بر فرض سهم امامی پیش من بود و یک آبرودار مومنی یک آبرودار شیعه ای یک انسان بزرگوار و با کرامتی فعلا امسال یا یک سالی درآمدش کمتر از هزینه ی سالش بود شما اجازه می دهید از این پول بهش کمک شود؟ با اینکه این فقیه بزرگ در پول خرج کردن پول های امام پول های امام دوازدهم پول های پیغمبر پول های ائمه پول های خدا که در قرآن اسم همه ی اینها خمس است در عرف حوزه ها سهم امام است خیلی با احتیاط, شدید, گفتند اجازه می دهید به این مومن به این شیعه از این پول کمک بکنیم؟ فرمود اگر خود من در راه کمک به او قرار بگیرم و حتی نیاز به وسیله داشته باشد یک ماشین صفر کیلومتر هم از این پول می خرم بهش می دهم. یعنی در این سه بخش درآمد درآمد بسیار فراوان که حالا می گویند میلیاردی اگر بشود از حلال درآورد میلیارد را و خیلی به نظرم مشکل می رسد اگر بشود از حلال درآورد انگشت شمارهایی هستند که از حلال درمی آورند اما عمومی نیست یا درآمد متوسط یا درآمد کم و سختگیرانه خب آنهایی که درآمد فراوان دارند واجب قرآنی است به آنها و آنهایی که درآمد متوسط دارند در حد خودشان به این افراد کمک کنند با حفظ شأنشان حالا ممکن است یک کسی یک بار در یک سال هزینه اش بیشتر از درآمدش شود حتی ممکن است صاحب مقام هم باشد مدیر باشد واجب است به او کمک شود آنی که ائمه ی ما می فرمایند دچار حرص است یعنی زیاده خواه است قانع به حلال خدا نیست یا حلال فراوان است یا متوسط است یا کم, این حرص حبس نمی ماند در باطن این می شود یک موتور خطرناک که حریص را هل می دهد برود از حلقوم دیگران با اینکه دارد و نیاز هم ندارد لقمه را بکشد بیرون مثل یک درنده. به قول قرآن مجید برود ارث خواهر و برادرش را اینقدر کاغذ بازی کند سندسازی کند این و آن را ببیند به نام خودش کند این حرکت ظالمانه علتش حرص است. آلودگی های دیگر هم همینطور است کسی که دچار به تعبیر قرآن نفس اماره ی به سوء است یعنی خودش را از زمان سیزده چهارده سالگی کنترل نکرده و میدان غرائز خودش را باز گذاشته غرائز خوب است اما اگر مقید باشد, بسیار خطرناک است اگر آزاد بار بیاید خب اگر غرائز میدان دار آزادی باشند هیچ توقعی از افراد دچار نفس اماره نمی شود داشت که زنا نکنند زنای محسنه نکنند, رشوه نخورند, دزدی نکنند, یک کسی که دچار نفس اماره است که به همین اسم هم در قرآن آمده إِنَّ اَلنَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّٰ مٰا رَحِمَ رَبِّي ﴿يوسف‏، 53﴾ نفس لامارة نه لامرة اماره صیغه ی مبالغه است لام روی امارة لام تاکید است یعنی اگر خواهش ها خواسته ها غرائز و شهوات آزاد بار بیایند جمعشان به شدت انسان را به زشتی فرمان می دهند و اگر انسان فرمانش را اطاعت نکند یا فرمان هایشان را اطاعت نکند راحت نمی گذارندش اعصابش را خرد می کنند مریضش می کنند بدبختش می کنند. حالا یک کسی هست از سیزده چهارده سالگی جلوی رشد عماره بودن نفس را گرفته حالا سی سالش است چهل سالش است گاهی یک صدایی یک دعوتی از درونش می شنود که می گوید به این گناه میل دارم ولی چون از اول کنترل کرده این صدا ضعیف است زور هم ندارد. یک پنج شش دقیقه ده دقیقه آدم را اذیت می کند بعد آدم می گوید غلط کردی که می خواهی من اقدام نمی کنم گوش هم بهت نمی دهم این اقدام نمی کنم گوش هم بهت نمی دهم و در مسیری که می خواهی نمی اندازم خودم را برای ارضای تو گرگ باطن خدا به این نمی خواهم و انجام نمی دهم ببینید در متن قرآن چه ارزشی داده اما در سوره ی نازعات است پایان نازعات است وَ أَمّٰا مَنْ خٰافَ مَقٰامَ رَبِّهِ وَ نَهَى اَلنَّفْسَ عَنِ اَلْهَوىٰ  ﴿النازعات‏، 40﴾ نفس را از خواسته های نامشروع بازمی دارد جلویش می ایستد می گوید هر چه می خواهی داد بزن و دعوت کن گوشی که بشنوم ندارم وقتی که نفس ببیند گوش بده ندارد فروکش می کند آتشش و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فَإِنَّ اَلْجَنَّةَ هِيَ اَلْمَأْوىٰ  ﴿النازعات‏، 41﴾ پاداش این بنده ی من جنت است خیلی ارزش دارد این ایستادگی در مقابل خواسته های نامشروع نفس.

خب برگردم به اول مطلب از رسول خدا تا امام دوازدهم که حالا حضرت یک داستان عجیبی هم دارند درباره ی کسی که هوای نفس اماره اش و خواسته هایش ول بود و یک مرتبه رابطه ی خودش را با این نفس اماره قطع کرد وارد منزل نفس مطمئنه شد یعنی آرامش پیدا کرد دیگر از این سر و صداهای گاو و خر و سگ باطن خبری نبود. امام نامه نوشتند یک کار عجیبی در حق این آدم کردند که مفصلش احتمالا اگر برسم در یکی از سه شب احیا خواهم گفت اگر زنده بودم و خدمتتان بودم چون هیچ کس به مرگش خبر داده نشده زمان مرگ احدی را به کسی نگفته پروردگار یک وقت هایی عشقش می کشید به یکی از انبیاء اش یا اولیاء اش خبر می داد یا با وحی مستقیم یا با الهام یا با فرشته یا با تجلی علمی ولی ما از آن قماش نیستیم ما که می گویم یعنی ما که اهل دینیم ما قماش دومیم و راه به آنجا پیدا نکردیم بخواهیم پیدا کنیم می توانیم یک مقدار زحمت دارد سختی دارد. خب ائمه ی ما همه شان و رسول خدا برای یک شیعه یا برای یک نفر که می خواهد شیعه شود می آمدند دست از مکتب های دیگر می خواستند بردارند و وارد این حوزه ی ملکوتی نورانی تشیع شوند کلشان اصرار می کردند و اصرارشان هم مانده در دعاهایشان در روایاتشان در زیارت هایشان به اینکه شیعه باید از باطن پاکی برخوردار باشد اگر باطن پاک شد دیگر کاری به کار ظاهرش ندارند چون ظاهر تابع باطن است باطن وقتی ناپاک است چنان که از مثل حرص یا شهوت آزاد شنیدید ظاهر هم ناپاک است ولی وقتی باطن پاک شد شما دیگر در سلامت قرار می گیری حالا تنها هم باشی و هزار کانال ماهواره تنها هم باشی و ده تا زیباترین دختر در را قفل کنند و محاصره ات کنند تیغشان نمی برد وقتی باطن پاکی باشد تیغ دشمن کند کند است و نمی تواند به انسان زخم اخلاقی و عملی بزند چنان که یوسف چهارده سال در کاخ عزیز مصر این زخم را نخورد چنان چه دختران شعیب وقتی به امر پدر آمدند در بیابان بیرون شهر به موسی بیست ساله گفتند پدرمان شما را می خواهد موسی بیست ساله غرق در جوانی اوج جوانی اوج غرائز بدنی به این دوتا خواهر گفت شما از پشت سر من بیایید و اگر من راه را به طرف خانه تان اشتباه رفتم راهنمایی کنید چون خدا, هنوز پیغمبر نشده بود ها گوش می دهید هنوز مثل ما بود, به این دوتا دختر گفت چون خدا به ما اجازه ی دقیق شدن و نظر عمدی به قد و بالا و بدن هیچ زنی را نداده شما نامحرمید.

خودم را قانع نکنم بگویم نمی توانم خودم را قانع نکنم بگویم زورم نمی رسد اگر نتوانستن بود باید همه ی پاکان عالم نمی توانستند چون آنها جنس ما بودند قُلْ إِنَّمٰا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحىٰ إِلَيَّ ﴿الكهف‏، 110﴾ پیغمبر فرمود من از نظر حوزه ی بدن مثل شما هستم ولی در حوزه ی روح این فرق را با شما دارم که وحی به من می شود به شما نمی شود. قُلْ إِنَّمٰا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحىٰ إِلَيَّ در بشر بودن با شما مساویم اما در وحی شدن از شما ممتازم به شما وحی نمی کند خدا به من وحی می کند اگر نشدنی بود برای همه نشدنی بود نه اینکه تقسیم شود یک عده از بشرها بتوانند در مقابل هیجانات غرائز خودشان را نگه دارند و یک عده ای نتوانند نگه دارند آنها که نگه داشتند قیامت حجت بر آنهایی هستند که خودشان را نگه نداشتند که در دهانشان در عذر آوردن بسته باشد.

غسل در اشک زنم که اهل طریقت گویند/ پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز. امشب من اشاره به سه آلودگی باطنی می کنم با تکیه بر یک روایت بسیار مهم از ائمه ی طاهرین به نقل وجود مبارک کلینی به احتمال قوی در کتاب شریف کافی. کتابی که در عصر غیبت غیبت صغری نوشته شده و با زمان امام حسن عسگری نوشتن این کتاب پنجاه شصت سال بیشتر فاصله ندارد یعنی کلینی نزدیک سر چشمه بوده. این روایت بر اساس قانون تجسم عمل است تجسم عمل یک مساله ی ثابت شده ای است و خارجی ها به این لفظ می گویند می گویند که هر چه بوجود آمده نابود نخواهد شد شکل عوض می کند مثلا شما شکر را بریز در آب جوش دیگر پیدایش نیست جسم دیگر پیدایش نیست صورت پیدا نیست شکر سفید است در آب جوش دیگر سفیدیش پیدا نیست دانه بودنش پیدا نیست شکل داشتنش پیدا نیست هویتش پیدا نیست اما ذاتش موجود است چون آب جوش سرد بشه بیاور کنار لبت شیرین است آن برای ذات شکر است که از بین نرفته از بین هم نمی رود شکلش از بین رفته صورتش از بین رفته قیافه اش از بین رفته رنگش از بین رفته دانه بودنش از بین رفته ولی آن ذات حقیقیش که شیرینی است و برای چغندر است آن از بین نرفته.

 بعد می گویند چون ذات از بین نرفته و نمی شود هم از بین برود حالا اگر بخواهیم دوباره این شکر را به حالت اولیه برگردانیم دوباره همان دانه ها را همان رنگ سفید را همان شکل را همان قیافه را می گویند در آزمایشگاه برش می گردانیم از آن آب که شکر در آن حل شد شکل و قیافه و صورت و هیکل از بین رفت ذات که از بین نرفته ما چون ذات موجود است دوباره ذات را با همان شکل در آزمایشگاه برمی گردانیم و برش می گردانیم.

 چون هیچ ذاتی از بین نمی رود پس زنده شدن مردگان هم هیچ مساله ی مهمی نیست. ما شکلمان در قبر از بین می رود بدنمان در قبر از بین می رود رنگمان در قبر از بین می رود صدایمان از بین می رود ذات وجودیمان که از بین نمی رود ذات ما همان وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي ﴿ص‏، 72﴾ بدن ما از چند عنصر که در خاک است آفریده شده از هیدروژن از اکسیژن, از کربن, از منیزیم نمی دانم آهن, مس, گچ, از عناصر مختلف یک روزی خدا این عناصر را با هم ترکیب کرد بدن را ساخت این بدن وقتی که دوباره خاک شود آن عناصر موجود در خاک است قیامت دوباره همان ها را جمع می کند همین بدن را به ما می دهد. اصلا مساله ی زنده شدن مردگان یک چیز ثابت شده ای است در عالم زمان ما کفار قدیم باور نمی کردند اشتباه هم می کردند باور نمی کردند با انکار قیامت مردند و رفتند جهنم. اما الان ثابت کردند هر چه پدید می شود بقاء دارد و ماندگاری دارد حتی قیامت که کل این آسمانها و کهکشانها و زمین به هم می ریزد و این شکل و صورت و برپایی را از دست می دهد نابود نمی شود عدم نمی شود قرآن می گوید دوباره همین به هم ریخته ها را جمع می کنم يَوْمَ تُبَدَّلُ اَلْأَرْضُ غَيْرَ اَلْأَرْضِ وَ اَلسَّمٰاوٰاتُ ﴿إبراهيم‏، 48﴾همین آسمانهای در هم فروریخته و زمین در هم ریخته را دوباره برمی گردانم با یک حال گسترده تر با یک شکل زیباتری با یک قیافه ی قشنگ تری و بعد هم بقاء ابدی بهش می دهم.

این اعمالی که ما انجام می دهیم نابود می شود؟ یعنی ما مغرب و عشاء نمازهایمان را خواندیم یعنی ما بدن را هزینه کردیم یک مقداریش شد نماز حالا نماز کجاست؟ نماز هست خب این نمازی که ما خواندیم خدا که به این نماز نیازی نداشته گفته بهتان برمی گردانم هفتاد سال نمازتان را, روزه تان را, حج تان را, گریه تان را, مناجاتتان را ولی با یک قیافه ی زیباتر, قشنگ تر, ماندگارتر به صورت بهشت. بهشت در قیامت با تمام نعمت هایش تجسم اعمال خود شماست و دوزخ تجسم اعمال بدکاران عالم است لذا هیچ بدکاری در هفت طبقه جهنم به خدا ایراد نمی گیرد چرا من را آوردی جهنم چون می بیند همه ی آتش ها و مار و عقرب ها ساخت خودش است اعمال خودش است.

این روایتی که حضرت نقل می کنند در کافی آمده بر اساس تجسم عمل است یک داستان کوتاه است از تجسم عمل بگویم بعد روایت را بخوانم که دائم ائمه شیعه را هشدار می دادند حواست جمع باشد باطن آلوده نشود باطن آلوده شود تا اوج نگرفته شیعه ای وقتی اوج بگیرد و تو را در گناهان آزاد کند از شیعه بودن خارجی. دیگر نه ما با تو کار داریم نه تو هم با ما پیوندی داری. اما آنی که شیعه می ماند چرا ما با او کار داریم او هم با ما کار دارد. شیخ بهائی از شخصیت های کم نظیر جهان است نه فقط شیعه, یادم نیست شاید پنجاه سال پیش این داستان را دیدم که احتمالا در کشکول نقل می کند اگر اشتباه نکنم چون کتاب معروف در دسترسش کشکول است بقیه کتاب هایش بسیار علمی و پیچیده است مثل خلاصة القصارش. یک کتاب باز ساده ای دارد به نام جامع عباسی که رساله ی فقهی بوده برای مردمش یا من یادم نیست خودش نقل می کند یا از یکی از اولیای الهی که شب های جمعه در قبرستان تخت فولاد بیتوته داشته یعنی بیدار بوده تا سحر و اذان و نماز صبح و بعد برمی گشته. تخت فولاد هم از زمان شیخ مقبره مقبره بوده و نزدیکی هایش هم یک ساختمان های یک طبقه بوده ساخته بودند مردم زمستان ها می خواهند بیایند بیتوته کنند مشکل برف و باران نداشته باشند که این خودش می گوید یا یکی از اولیاء زمانش برای شیخ تعریف می کند. می گوید من شب دیدم که در حال مکانتم در آن ساختمان برای عبادت و مناجات تخت فولاد روشن شد معلوم می شود که هوا سرد بوده که در اتاق بوده آمدم در پنجره را باز کردم دیدم این نور برای یک جوانی است که من در زیبایی و خوشگلی نمونه اش را ندیدم دیدم به یک نقطه ی معینی دارد می رود رفت یک قبری انگار به نظرم آمد باز شد جوان رفت میان قبر در این گیر و دار هم یک هیولای عجیبی دیدم که دوتا چشم هایش مثل دوتا کاسه ی آتش بود بسیار بدقیافه بد منظره و وحشتناک این هم رفت سر همان قبر, قبر شکافته شد رفت داخل من هم مات زده شده بودم چه دارم می بینم؟ چه خبر است؟ خیال است؟ حقیقت است؟ واقعیت است؟ که یک مرتبه همینطوری که با تحیر داشتم نگاه می کردم دیدم قبر شکافته شد و آن هیولا با زخم های سنگین و خون آلود از قبر آمد بیرون من از داخل ساختمانم سریع آمدم بیرون آمدم جلویش را گرفتم گفتم من درست دارم می بینم گفت بله واقعیت را داریم می بینی گفتم چه دارم می بینم؟ گفت آن جوان بسیار زیبای نورانی خوشگلی که دیدی کل اعمال شایسته و صالح و پاک این مرده ای بود که امروز دفنش کردند من هم کل اعمال بد و اخلاق بد و گناهانش بودم و ما هر دو باید می رفتیم تا قیامت کنارش بودیم با ما انس باید برقرار می کرد ولی چون عمل خوبش زیادتر قوی تر بود ما در برزخ این مرده با هم درگیر شدیم و آن من را به این روز درآورد و بیرونم کرد. تجسم خوبی ها به صورت زیبایی ها تجسم زشتی ها به صورت یک هیولا.

خب روایت, آدم انسان اول از نوع ما را که خدا خلق کرد حضرت می فرماید یک روز نشسته بود دید سه نفر بسیار زیبا و خوشگل آمدند دست راستش به ردیف نشستند سه نفر هم سیاه و زشت و هیولا آمدند دست چپ آدم به ردیف نشستند. آدم ندیده بود این شکل و قیافه ها را این چهره های بسیار زیبا این چهره های بسیار زشت وحشتناک, رو کرد به دست راستش به آن سه نفر به اولیشان گفت شما چه کسی هستید؟ اهل کجا هستید؟ از کجا آمدید؟ اینجا برای چه آمدید؟ گفت من اسمم عقل است گفت جایت کجاست؟ گفت در مغز سر انسان است جای من که از آن زمان هم یک مقدار که گذشت این ضرب المثل درست شد یکی که اشتباه می کرد می گفت در کله ات مگر عقل نیست؟ گفت جای من در مغز سر انسان است به دومی گفت که شما چه کسی هستی؟ گفت من عاطفه محبت مهربانی عشق شما جایت کجاست؟ گفت دل دل, دل خانه ی عاطفه است دل خانه ی مهر است دل خانه ی محبت است دل خانه ی عشق است اما محبت چه کسی؟ عشق چه کسی؟ به سومی گفت شما چه کسی هستی؟ گفت حیا شرم خجالت گفت شما جایت کجاست؟ گفت چشم. به بعضی ها می گویند چرا نگاه نمی کنی؟ فیلم را ببین چه کار دارد می کند می گوید از آنی که من را ساخته حیا می کنم. به این دختره نگاه کن حیا می کنم نگاهش نمی آید حیا که باشد نگاهش نمی آید بخواهد هم نگاه بکند نگاهش نمی آید. محبوب دارد دیگر محبوبش زیباترین زیبایان است زیبایی اش هم بینهایت است زیبایی های غیر او به چشمش نمی آید چون محبوبش هم نمی خواهد با زیبایی مطلق خودش عبدش به یک زیبای نامحرم نامشروع نگاه کند می گوید حیا می کنم حیا مخلوق پروردگار است و با ارزش, جایش هم در چشم است. خب اسم این سه تا معلوم شد چیست شناسنامه شان معلوم شد جایشان هم معلوم شد.

رو کرد دست چپ به آن چهره ی زشت پلید اولی گفت که تو چه کسی هستی؟ گفت من کبر هستم کبر غیر خودم هیچ چیز را نمی بینم بزرگ تر از خودم هیچ کس را نمی بینم من سینه سپرم من ایستاده ی در برابر ضد خودم هستم چشم ندارم غیر خودم را ببینم گفت جایت کجاست؟ گفت در مغز وجود انسان گفت آنجا بروی کنار عقل می مانی چون عقل هم به من گفت جایم در مغز انسان است گفت نه من هر کجا قدم بگذارم عقل آنجا را خالی می کند آن نمی تواند با من بسازد. عقل مخلوق ملکوتی است هیچ وقت نمی آید بغل من بنشیند لذا متکبران عالم کار عقالانه ندارند مثل اسرائیل مثل امریکا مثل انگلیس مثل کشورهای دیگر کار عاقلانه ندارند تمام کارهایشان بر مبنای کبر است کبر. می گویند خان دنیا ماییم البته امریکا می زند دنیا یک خان پیدا کند پوست خربزه زیر پای اروپا گذاشته منتظر است ببیند اروپا کی چپ می شود و از قدرت می افتد که خودش بشود یکه تاز میدان جهان لذا سر اروپا را هم کلاه گذاشته بیشتر جاها دارد پادگان های نظامی برای خودش درست می کند سایت های موشکی درست می کند. کبر, نه من بروم در مغز کله ی انسان عقل می رود با بودن من دیگر جا برای عقل نمی ماند عجب خطری است عجب خطری, من هر جا بروم دیگر جا برای نماز نمی ماند می گویم کبرم دیگر بزرگ تر از من نیست برای چه کسی من بیایم خم شوم برای چه این صورت روی خاک بگذارم این کارها چیست؟ برای چه روزه بگیرم؟ برای چه؟ اینقدر هم پررویی می کنم که با همین تلفن های همراه به همدیگر خبر می دهیم یک دفعه دو سه هزارتا بشویم بیاییم در تهران سینه سپر کنیم روزه بخوریم که هم به خدا بخندیم هم به این مردم مومن هم به انبیاء هم به قرآن، کبر است. برای چه روزه بگیرم نماز بخوانم من برای خودم شخصیتی هستم متکبر اصلا تحمل این را ندارد پیشانی روی خاک بگذارم اینهایی هم که پیشانی روی خاک می گذارند دیوانه اند عقل ندارند. اینهایی که دستی دستی هجده ساعت خودشان را گرسنه نگه می دارند عقل ندارند تو عقل نداری که اخلاق گاو و الاغ و گوسفند را داری تا علف هست دهانت می جنبد ما روزه می گیریم می شویم همرنگ خدا, خدا نمی خورد نمی آشامد غریزه ندارد زیر آب نمی رود. ما در روزه گرفتن هفده ساعت همرنگ خداییم اول افطار هم که می خواهیم افطار کنیم خودمان افطار نمی کنیم می گوییم بسم الله الرحمن الرحیم اللهم لک الصوم لک الصومنا خدایا برای تو روزه گرفتیم و کنار تو افطار می کنیم. تو که دائم دهانت می جنبد مثل گاو و خری چون گاوی ما را دیوانه می بینی.

گفت من جایم مغز وجود انسان است بروم عقل می رود. به دومی گفت تو چه کسی هستی؟ گفت من حرصم جایت کجاست؟ قلب وقتی وارد قلب شوی مهر و محبت و عاطفه می ماند؟ گفت نه فرار می کند چون من وقتی بروم در دل می خواهم لقمه از دهان مردم بکشم بیرون دیگر جای عاطفه نیست می خواهم مال مردم را ببرم می خواهم سندسازی کنم هزار میلیارد مال این ملت مظلوم را ببلعم جای محبت نیست که با بودن من جای زمختی است جای خشونت است جای درندگی است نه جای عاطفه و محبت.

به سومی گفت تو بی ریخت چه کسی هستی؟ گفت من طمع گفت تو جایت کجاست؟ گفت چشم گفت حیا چه؟ گفت من بروم حیا دیگر خبری نیست گفت من به زن شوهردار طمع می کنم به بی شوهر طمع می کنم به جوان زیبا چهره طمع می کنم به ملک مردم طمع می کنم به مال مردم طمع می کنم و گرسنه ام است طمع یعنی یک معده ی جهنمی باید همه ی اینها را بخورم که آرامش پیدا کنم. ائمه ی ما اصرار دارند شیعه یا آقا یا خانمی که می خواهی شیعه شوی از این آلودگی ها پاک بدار خودت را یا نگذارید اگر آلوده نیستید آلوده شوید. غسل در اشک زنم که اهل طریقت گویند/ پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز.

ناپاکی ها می گذارد آدم خدابین شود؟ نه! ناپاکی ها می گذارد آدم قرآن بین باشد؟ نه! ناپاکی ها می گذارد آدم حسین بین شود؟ نه! ما هم که داریم می بینیم با چشم صددرصد باز که نمی بینیم ما هم با یک گوشه ی چشم داریم می بینیم قرآن و پیغمبر و ابی عبدالله و با یک گوشه ی چشم چون چشم ما عمل می خواهد که کاملا ببیند عمل دل عمل چشم عمل مغز که این آلودگی ها برود تا ما دلمان دل الهی شود چشممان باز شود و قلبمان یک قلب دیگر شود. خب چه کار کنیم حالا چطوری چشممان را باز کنیم؟ چطوری به دل برسیم؟ چطوری به مغز برسیم؟

پیغمبر دکتر معرفی می کند عباد الله انتم که المرضاء و رب العالمین قد طبیب, به او مراجعه کن بگو تو من را ساختی تو روزی من را دادی تو نمک من را تا حالا دادی من بنده ی تو هستم من دچار بیماری چشمم دچار بیماری دل هستم دچار بیماری مغز هستم این هم در تهران دکتر ندارد ندارد من در هر مطبی بروم بگویم آقای دکتر می گویند شما فوق تخصص چشمی می شود چشم من را عمل کنی من خدابین شوم من پیغمبر بین شوم من حسین بین شوم می گوید آقا اگر دستت می رسد دعا کن ما هم عمل شویم ما هم بشویم خدابین دکتری نیست که دکتر خداست دواهایش هم داده به پیغمبر و ائمه گفته بی دریغ به مریض بدهید هر کسی بهتان متوسل شد بی دریغ بهش دوا دهید بی دریغ.

باز آی هر آنچه هستی باز آی/ گر کافر و گبر و بت پرستی باز آی/ این درگه ما درگه نومیدی نیست/ یک چنین اسمی برای درگاهم برنداشتم نگذاشتم این درگه ما درگه نومیدی نیست/ صد بار اگر توبه شکستی باز آی. نمونه هم می دهد نمونه هم می دهد به پسرش گفت بار کن برویم طرف ابی عبدالله گفت پدر از روی ابی عبدالله شرمنده نیستی؟ تو آدمی هستی که روز دوم محرم با هزار نفر جلوی حسین را گرفتی او و این هفتاد و دوتا و زن و بچه اش و همه را کنار این گرگ ها قرار دادی برویم پیش حسین چه داری می گویی بابا؟ گفت عزیز دلم من پنجاه سالم است شصت سالم است من تجربه دارم تو حسین را نمی شناسی من یقین صددرصد دارم برویم قبولمان می کند حالا بیا برویم. ندیده بودم این روایت را به این شکل همین یک دو سال اخیر دیدم وقتی که آمد خیلی جالب است ابی عبدالله و قمر بنی هاشم در خیمه بودند اول صبح بود هنوز جنگ شروع نشده بود هوا تازه آفتابی شده بود ابی عبدالله بلند شد از خیمه آمد بیرون قمر بنی هاشم هم دست به سینه دنبالش آمد امام چیزی نگفت ولی امام خودش می داند مهمان دارد مستحب است آدم به استقبال مهمان برود. حسین جان حر یک بار آمد ما یک عمری است داریم می آییم ما اگر سی سالمان است سی تا عاشورا دیوانه وار آمدیم دنبالت اگر پنجاه سالمان است پنجاه بار آمدیم دنبالت ما دیگر قیامت نمی توانیم دنبال تو بگردیم آنجا دیگر نوبت تو است تو دنبال ما بگرد. تا چشمش به ابی عبدالله افتاد با تمام روی بدن خودش را انداخت روی خاک که نگاه نکند ابی عبدالله را صورتش را گذاشت روی خاک بدن روی خاک امام آمد سریع بالای سرش فرمود سرت را بلند کن ارفع راسک اینجا جایی نیست کسی سر افتاده باشد به امر امام بلند شد گفت یابن رسول الله هل لی من توبه؟ واقعا جا برای من هست توبه کنم؟ حضرت بهش فرمود انت حر الکما ثمتک امک حرا تو از عذاب دنیا و آخرت آزادی چنان که مادرت اسمت را آزاد گذاشت.

      

 

 


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
سخنرانی مکتوب استاد انصاریان سخنرانی حضرت استاد انصاریان سخنرانی استاد حسین انصاریان تهران – حسینیه همدانیها  - رمضان 95 - جلسه ششم

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^