فارسی
پنجشنبه 30 فروردين 1403 - الخميس 8 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تهران مسجد محمدی- دهه اول فاطمیه 94 سخنرانی پنجم


ارزش‌ها و ضد ارزش‌ها - روز پنجم سه شنبه (18-12-1394) - جمادی الثانی 1437 - مسجد محمدی -  

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

وجود مبارک امیرالمومنین می‌فرمایند به مقدار دارا بودن ارزش‌ها فیوضات الهیه به شما می‌رسد، راه جلب رحمت پروردگار، چه در دنیا چه در آخرت، همین ارزشهاست، ارزشهای اعتقادی، اخلاقی، و عملی.

هر کسی هم به هر مقداری که از این ارزشها دور باشد و دستش تهی باشد به آن مقدار از فیوضات الهیه محروم است.

به این آسانی هم نمی‌شود همه ارزش‌ها را بحث کرد، آیات قرآن، روایات، ارزشهای زیادی را بیان کرده که خداوند برای انسان قرار داده است، حتی بخشی از این ارزشها را فرشتگان پروردگار هم نمی‌توانند به دست بیاورند. آن در حوزه خلقت آنها نیست.

از رسول خدا نقل شده در این کتابهای معتبرمان کتابهایی که شخصیت‌هایی مثل شیخ طوسی، شیخ صدوق، شیخ حر عاملی نوشتند، که رسول خدا فرمودند ان المومن، مومن یعنی آن انسانی که از ارزشهای ایمانی برخوردار است، یعنی یک عقاید درستی دارد، اعتقادش به خدا، به قیامت، به انبیا، به کتابهای آسمانی یک اعتقاد درستی است، چون ما اعتقاد نادرست هم نسبت به خدا و انبیا و کتابهای آسمانی داریم که همین عقاید نادرست را خود قرآن مجید هم نقل کرده. جواب هم داده، مثلا یکی از عقاید نادرست عقاید ناباب، اعتقاد یهود به پروردگار عالم است، البته همین یک اعتقاد را ندارند، چند اعتقاد نادرست دارند یکیش این است.

یدالله مغلولة، اینها می‌گویند وقتی خدا عالم را آفرید تقریبا علمی مطلب این است، در چهارچوب تمام قوانینی که بر عالم هستی حاکم کرده حبس است، و دستش بسته است، و قدرتش محدود است، غیر از اینی که انجام داده کاری دیگر نمی‌تواند انجام بدهد یا در مسئله عطا و بخشش غیر از این نمی‌تواند انجام بدهد.

پروردگار عالم می‌فرماید این مطلبی که اینها می‌گویند اینجور نیست، اسیر، مغلول، بخیل، بسته، خودشان هستند. خدا در چهارچوب قوانینش کجا حبس است، خدا یک قانونی را بر آتش حاکم کرده بسوزاند، ولی اینطور نیست که همه جا آتش می‌سوزاند، ابراهیم را می‌اندازند در آتش نمرود خدا به آتش می‌گوید بردا و سلاما علی ابراهیم، کجا در قانون سوزندگی آتش حبس است.

خداوند متعال یونس را می‌دهد به معده نهنگ هضمش نمی‌کند و بعد از چند شبانه روز هم می‌گوید به نهنگ برو یونس را کنار ساحل بالا بیاور، خب در معده نهنگ برای چند شبانه روز در حالی که هوا برای ریه است ولی زنده نگهش می‌دارد و نهنگ هم در دریا غذای خودش را می‌خورد معده هم غذا را هضم می‌کند ولی یونس را هضم نمی‌کند، نه خداوند حبس در قوانینش نیست. که حتما یک مولود باید از یک نر و ماده به وجود بیاید، می‌گوید نه اینطور که یهود می‌گویند نیست، من عیسی را بدون شوهر کردن مادرش به وجود آوردم. اینطور نیست که خارج از قوانین حاکم بر جهان کاری نتوانم بکنم. این نیست.

این اعتقاد یهود است، خب این اعتقاد نادرستی است، ولی اعتقاد صحیح به خدا از بهترین ارزشهاست. اعتقاد به اینکه لا اله الا الله، یعنی نفی همه معبودهای باطل و اعتقاد به این که معبود حق فقط خداست، این اعتقاد درستی است.

وحده لا شریک له، این اعتقاد درستی است، که خدا در کارش و فعلش، در صنعتش، هیچ شریکی ندارد نه فرشته‌ای شریکش است، نه پیغمبری، نه جانداری، نه بی‌جانی، خب این اعتقاد درستی است، یا یهود می‌گویند که عزیر بن الله، پسر خداست، در حالی که خدا نه فرزند جسمی دارد، و نه فرزند معنوی، اگر معنی عزیر پسر خداست یعنی خدا او را زاییده، مثل مادری که بچه می‌زاید این درست نیست، اگر معنی اعتقادشان است که فرزند معنوی خداست فرزند معنوی خدا ندارد، کل جهان مملوک خدا هستند نه ابن الله.

عقاید نادرست مسیحی‌ها هم از همین قبیل است، قبایل زرتشتی‌ها از همین قبیل است آنها می‌گویند اداره کل جهان دست دو نفر است، اداره کل خوبی‌ها دست اهورامزدا است و اداره کل بدی‌های عالم دست اهریمن است، یعنی دو تا خدا در این عالم دارند کار می‌کنند، خدای خوبی‌ها خدای بد‌ی‌ها، حالا من وارد بحث عقاید و اعمال ناصحیح و اخلاق ناصحیح نشوم، این هم طولانی است بحثش من پنجاه سال است با کتابهای مختلف ادیان جهان سروکار دارم، درباره خدا، درباره جهان، درباره انبیاء، درباره قیامت، دری وری‌هایی ساختند که انسان بهتش می‌برد.

اما مومن یعنی آنی که اعتقاد صحیح به خدا دارد، در همه چیز. حتی در جریانات زندگی مربوط به خودش مومن، مثلا مومن یک چیزی را برای زندگی‌اش می‌خواهد بیست سال است بچه‌دار نشده، خیلی هم دوست دارد بچه‌دار بشود نشده، یا چهل سال است دارد می‌دود و جان می‌کند ثروتمند نشده، به اندازه یک زندگی معمولی زندگی‌اش دارد می‌چرخد، دلش هم می‌خواهد حالا این دل خواستن عیبی ندارد که آدم آرزو دارد خدا او را ثروتمند کند، این آرزو عیبی ندارد چون پشتوانه‌ای هم مومن برایش دارد ولی نمی‌شود هم بچه‌دار نشد، ثروتمند نشد، ولی مومن واقعی است، مومن یعنی آدم با معرفت، چون بدون معرفت نمی‌شود آدم مومن بشود.

چرا پیغمبر می‌فرماید یک هفته برایتان نگذرد مگر اینکه در مجالس معرفتی شرکت کنید، چرا پیغمبر بنا به نقل طبرسی در مجمع البیان این تفسیر ده جلدی ریشه‌دار شیعه چرا نقل می‌کند که می‌فرماید یاد گرفتن یک حقیقت که آن حقیقت آثار در زندگی شما دارد ثوابش از دوازده هزار ختم قران که چیزی حالیت نشود از آن قرآن بالاتر است، دوازده هزار بار قرآن را از اول تا آخر بخوانی این یک طرف، بروی یک حقیقتی را یاد بگیری آن بالاتر از این دوازده هزار ختم قرآن است آن خیلی مهم است حالا همین را من می‌گویم برایتان.

مومن یعنی آدمی که ایمانش از روی معرفت است، یعنی در حد لازم خدا را فعل خدا را، کار خدا را، حکمت خدا را، شناخته است و به چنین منبع بی‌نهایت خیری دل سپرده است، حالا این مومن بیست سال است بچه می‌خواهد بهش نداده خدا، این اضطراب دارد مومن؟ نه، ناامنی روحی دارد؟ نه، بدبین به پروردگار است؟ نه، گله‌مند از خداوند است؟ نه چرا؟ چون معرفت به خدا دارد معرفتش هم از طریق قرآن است.

می‌بیند قرآن می‌گوید قُلْ لَنْ يُصِيبَنٰا إِلاّٰ مٰا كَتَبَ اَللّٰهُ لَنٰا ﴿التوبة، 51﴾، من آرزوی بچه دارم ولی جز آنی که خدا برایم مقرر کرده به من نمی‌رسد، حالا اگر بچه‌دار شدم حتما وجود مقدس او مقرر کرده بود بشوم، اگر گذشت عمرم و دیگر خودم و زنم از بچه‌دار شدن رد شده بودیم پروردگار مقرر کرده بود مابچه‌دار نشویم. آرام است هیجان پیدا نمی‌کند، اضطراب پیدا نمی‌کند، در مال دنیا هم همینطور، می‌گوید من ده برابر دیگران می‌دوم آرزو هم دارم که خداوند متعال یک ثروتی به من بدهد، حالا در انتظار هستم اگر داد معلوم می‌شود برایم مقرر کرده بود اگر نداد معلوم می‌شود مقرر نکرده بود هر دو طرفش برای من مساوی است، من برای پول هیجان‌زده نمی‌شوم، اعصابم را خورد نمی‌کنم، فکرم را خراب نمی‌کنم، بدبین به پروردگار نمی‌شوم، تهمت به خداوند نمی‌زنم این مومن.

این مومن که دارای ارزش‌هاست پیغمبر می‌فرماید ان المومن عندالله افضل من ملک مقرب، چون خیلی ا زاین ارزشها را فرشتگان جا ندارد به دست بیاورند این اصلا در حوزه زندگیشان نیست که به دست بیاورند.

عند الله افضل من ملک المقرب و ان المومنة عند الله افضل من ذلک، بالاتر از فرشته مقرب است و از این هم بالاتر است، این دیگر خیلی عجیب است، مومن از فرشته مقرب بالاتر است مقامش از این که از فرشته مقرب بالاتر است باز هم بالاتر است. و لیس شیء هیچ چیز شیء با کلمه لیس که آمده با حرف لیس، لیس شیء یعنی هیچی در این عالم لیس شیء احب الی الله در این آفرینش چیزی پیش پروردگار محبوبتر از لیس شیء احب الی الله من مومن تائب و من مومنة تائبة، از مرد مومنی که همش حال رجوع به پروردگار را دارد، اینجا توبه به معنی توبه از گناه نیست تاب یعنی رجع، چیزی در این عالم آفرینش محبوبتر از مومنی که دائم حالت رجوع به خدا دارد، پشت به خدا  نمی‌کند، نظرش از خدا برنمی‌گردد در هیچی و همینطور زن با ایمان، این مرد مومن آن زن باایمان، که دائما حالت رجوع و بازگشت به پروردگار دارند اصلا به طرف چیزی نمی‌روند، همش در حال بازگشت به سوی او هستند، محبوبتر از اینها در عالم خلقت وجود ندارد. این ارزشها.

همینهاست که درهای فیوضات را چه در دنیا چه در آخرت، به روی آدم باز می‌کند. خیلی مهم است خیلی.

مرحوم آیت الله العظمی بروجردی می‌فرمودند من با زندگی ایشان خیلی آشنا هستم، خودم هم خدمت ایشان رسیده بودم دو بار و ده سال است که سالگردشان را در مسجد اعظم خانواده‌شان مصر هستند من منبر بروم و رفتم چون خیلی به زوایای زندگی ایشان آشنا هستم، حداقل پنج تا کتاب مختلف من درباره ایشان خواندم و در ذهنم است، اینقدر هم خانواده‌شان به من محبت دارند که دو تا تسبیح جانماز ایشان را که هفتاد سال بعد از نمازهای یومیه‌اش با آن ذکر می‌گفته پارسال به من هدیه کردند من از ترس اینکه گم نشود این را جدا گذاشتم.

ایشان می‌فرمودند من در اصفهان، چون بیشتر تحصیلاتشان اصفهان بود، یعنی تمام مایه‌های علمی‌شان برای اصفهان بود، پیش چهار استاد کم نظیر شیعه، مرحوم آقا سید محمد باقر دورچه‌ای، مرحوم ابوالمعالی کلباسی، مرحوم آخوند کاشی، مرحوم جهانگیر خان قشقایی، و خود این چهار تا منبع ارزش‌ها بودند خود این چهار تا و واقعا این چهار نفر در وجود آیت الله العظمی بروجردی جلوه تام داشتند، یعنی آدم اگر بخواهد ایشان را در یک مرحله معرفی بکند باید بگوید آیت الله العظمی بروجردی یعنی دورچه‌ای، یعنی کلباسی، یعنی آخوند کاشی، یعنی جهانگیر خان قشقایی.

می‌گفتند من درسم به یک جای بسیار عالی رسیده بود، شوق زیادی هم پیدا کرده بودم که بکوب این تحصیلات را ادامه بدهم یک نامه از بروجرد از پدرم برایم آمد، پدرش مرحوم آقا سید علی طباطبایی روضه‌خوان خانگی بود، حالا او چه باطنی داشته که خدا همچنین بچه‌ای را به او داد زبانش هم می‌گرفت، همه جا دعوتش نمی‌کردند به خاطر اینکه زبانش می‌گرفت، زندگی‌اش از کشاورزی اداره می‌شد، خب روضه هم می‌خواند.

گفت پدرم یک نامه نوشت حسین دختری را برایت دیدم یعنی خانواده‌مان دیدند از اصفهان بیا ازدواج کن برگرد، با خانمت برو اصفهان، گفت من یک نامه با محبتی به پدرم نوشتم پدر اجازه بدهید من تحصیلاتم را ادامه بدهم، گرفتار زن و زندگی نشوم، که عقب نمانم، خوب عنایت کنید که گرفتار زن و زندگی نشوم و از درس عقب نمانم.

نامه را فرستادم بروجرد، پدرم جواب نوشت فکر نمی‌کنی گوش ندادن به حرف پدر تو را از همه چیز عقب خواهد انداخت؟ یعنی احترام به پدر و مادر از ارزشهای قرآنی است، وَ قَضىٰ رَبُّكَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِيّٰاهُ وَ بِالْوٰالِدَيْنِ إِحْسٰاناً ﴿الإسراء، 23﴾، تا کی؟ تا کی ندارد احسانا زمان زنده بودنشان و احسانا بعد از مرگشان، تا کی ندارد این حکم خداست. این حکم الهی است، یکی از بالاترین احسان‌های به پدر و مادر عمل کردن بچه‌ها به وصیت پدر و مادر است.

قرآن مجید می‌گوید جلوگیری‌کنندگان از عمل به وصیت گناه و وزرو وبال تعطیل آن وصیت به عهده آنهایی است که عمل نکردند یعنی اینها پدر و مادر را بعد از مردن آق می‌کنند، چون آنها در عالم برزخ چشمشان به راه است یک سوم ثروتی که ازشان مانده هزینه خودشان بشود وقتی ببینند در مرده‌ها شبهای جمعه، شبهای قدر شبهای دیگر سفره برایشان پهن نمی‌کنند خب بچه‌هایشان را لعنت می‌کنند، آن وقت زندگی اینها به هم می‌خورد آن وقت می‌گویند مگر ما چه کار کردیم، خب بدترین کار را کردید.

گفت من تا نامه پدرم را خواندم بلند شدم بقچه‌ام را برداشتم و رفتم بروجرد، خب اینها یک نکاتی است که آدم باید بداند اینها را بداند، اینها را پیغمبر می‌گوید بروید یاد بگیرید که یاد گرفتن یکیش از دوازده هزار ختم قرآن بالاتر است، چون تحول در زندگی ایجاد می‌کند معرفت، دانستن تغییرات عالی در زندگی می‌آورد، گفت نامه را گذاشتم رفتم بروجرد، به من زن دادند. یک چند روزی مثلا چهار پنج روز بروجرد بودم تا عروسی تمام شد همسرم راآوردم اصفهان خانه گرفتم، خب وضع پدرش هم در کشاورزی خوب بود خوب خرجی می‌داد به فرزندش.

آقای بروجردی می‌فرمودند این همسری که پدرم برای من انتخاب کرده بود بروجردی شدن من مدیون آن زن است، مدیون آن زن است. می‌گفت من چون شبها بعد از نماز مغرب و عشا مطالعه داشتم نوشتن داشتم، درسهایی که خوانده بودم، درسهایی که باید می‌دادم و یک بار این زن تا زنده بود به من نگفت که چه خبرت است اینقدر می‌خوانی و می‌نویسی پس ما چی؟ می‌گفت مدیون آن زن هستم که وقتی هم در بروجرد از دنیا رفت این زن شاید چهل سال زودتر از آقای بروجردی از دنیا رفت، ایشان جنازه‌اش را آوردند قم به احترام آقای بروجردی در ایوان آئینه صحن بزرگ حضرت معصومه آنجا دفنش کردند، آقای بروجردی تا سال آخر عمرش هر هفته روزهای پنجشنبه غروب قبل از نماز مغرب و عشاء می‌آمد سر قبر این خانم می‌نشست و قرآن و فاتحه می‌خواند.

یعنی عمل به یک ارزش، یعنی اجرای یک ارزش، این حالات اولیاء خدا را که آدم می‌خواند یاوضع اولیاء خدا را که آدم در این کتاب‌ها می‌بیند می‌فهمد که اینها از طریق ارزش‌ها فیوضات ربانیه و الهیه را به جانب خودشان کشیدند.

باز یک مطلب دیگری غیر از آن داستان ماهی شب عید راکه روز دوم برایتان گفتم برایتان بگویم، که ببینید ارزش‌ها با آدم چه کار می‌کند.

من طلبه قم بودم فکر کنم بیست و دو سالم بود زبانم به منبر باز شده بود در همان بیست و دو سالگی، خیلی هنوز شناخته شده نبودم تهران گاهی در محل خودمان یک مسجد کوچکی، یک جلسه چهل پنجاه نفره فقط به خاطر اینکه لباس تنم بود دعوتم می‌کردند چه می‌دانستند من چقدر درس خواندم بلد هستم بلد نیستم، می‌گفتند آخوند است دیگر حالا منبری نداریم به این آقا بگوییم بیاید.

یک روز بیست و پنجم رجب روز شهادت موسی بن جعفر برای اولین بار یک مسجد مهم بازار من را دعوت کردند برای اولین بار، اصلا بازار من را نمی‌شناختند بعد هم اینقدر مدیران هیئت‌ها و مسجدها منبری‌های پرمایه خوب دیده بودند که خیلی نگاه بالایی به پایین دستی‌ها و به طلبه‌ها نداشتند، آن وقت هم تهران پر از منبری‌های بسیار مهم بود، آن منبر آن روز ما که شلوغ هم بود به اصطلاح خیلی گرفت، حالا یادم هم هست آن منبر را که چی بحث کردم راجع به موسی ابن جعفر.

یک مدیر یک هیئت معروف تهران در آن جلسه بود، این می‌رود به بقیه دست اندرکاران هیئت می‌گوید حالا به تعبیر خودش آدم خوشمزه‌ای بود بعد از اینکه دیگر ما شناختیم و آنها ما را شناختند، بهشان می‌گوید یک جوجه طلبه از قم آمده تهران چه منبری دارد این را دعوت کنیم برای هیئت خودمان، آن هیئت هم از هیئت‌های رده اول تهران بود، خیلی پرجمعیت بود و منبری‌شان را می‌رفتند از آیت الله بروجردی می‌گرفتند، کار درستی هم بود.

مسجدها پیش‌نمازهایشان را یا می‌رفتند نجف از مراجع می‌گرفتند یا می‌رفتند قم، مساجد اداره دولتی نداشت که هر کسی را بخواهند بیرون کنند، هرکسی را بخواهند بیاورند، خود مردم می‌رفتند دنبال آخوند ناب، مایه‌دار، نجف‌دیده، قم‌دیده، آخوندی که اثر روی مردم محل داشت، گفتند بهش خب خودت برو دعوتش کن، من هم که قم بودم یک پنجشنبه که آمده بودم تهران آدرس گرفته بودند و آمدند فکر کنم خانه پدرم از من دعوت کردند جمعه‌ها بروم آنجا، اصلا من هم در خواب نمی‌دیدم که در آن سن در یکی از مهم‌ترین هیئت‌های تهران منبر بروم، واقعا خواب نمی‌دیدم هم‌درسی‌های خودم در قم به زور ماه رمضان و محرم می‌رفتند دهات‌ها تازه در شهرهای دوردست هم راه نداشتند بیچاره‌ها دعوت نمی‌کردند.

گفتم من طلبه قم هستم، درس می‌خوانم، فکر نمی‌کنم به قد من برسد که در جلسه شما منبر بروم، گفتند حالا شما بیا، حالا یا به قدت می‌رسد یا نمی‌رسد حالا بیا، تو اگر آن هیئت را پسندیدی ادامه بده نپسندیدی ادامه نده، در حالی که باید آنها می‌پسندیدند، خب جمعه اول رفتم، رفتم واعظ هیئتشان یک مجتهد بود، که حالا من اسمش را نمی‌دانم شاید بیشترتان هم نشناسید مجتهد نجف درس‌خوانده، استاد خوش بیان، قرآن فهم، روایت فهم، سید، محاسن سفید، گل مجلس کی است؟ هشت تا نه، به آن سید گفته بودند ما چون دو سه تا منبری داریم یک منبری تازه دعوت کردیم طلبه قم است باید بعد از منبر برود اگر محبت کنید شما بعد از ایشان منبر بروید، حالا من هم که بی‌خبر، من وقتی رفتم جلسه دیدم این سید عالم باکرامت نشسته، وقت منبر شد و به من گفتند بفرمایید، یادم است من آن روز یک منبر راجع به وجود مبارک امیرالمومنین رفتم و یک شعر ناب خواندم به قول معروف خیلی گرفت آن منبر آن هم امیرالمومنین و آن وقت یک روایت خواندم که بعد از منبر مدیرهای جلسه می‌گفتند ما به عمرمان این روایت را نشنیده بودیم، که سنی‌ها هم نقل کردند پیغمبر می‌فرماید هر کسی در قیامت با تکیه بر چیزی یکی باتکیه بر نماز وارد می‌شود، یکی تکیه با احسان پدر و مادر وارد می‌شود، یکی با تکیه با انفاق مال، ولی من که وارد قیامت می‌شوم فقط اتکایم به علی بن ابیطالب است.

که البته من این را در نوشته‌هایم یک توضیح مفصلی دادم ولی هنوز پیش نیامده این گوهر ناب را گذاشتم برای یک بیست و یکم ماه رمضان ولی نیامده که این را کاملا موشکافی کنم، بعد هم یک شعر ناب خواندم و از منبر آمدم پایین در یک خانه هفتصد متری هم بود که چند شب پیش از جلوی آن خانه رد شدم دیدم خراب کردند و آپارتمان کردند مثلا شاید در آن سه چهار تا اتاق دنبال هم بالای پانصد تا جمعیت می‌نشست.

من از منبر آمدم پایین شاید حدود چهارصد و پنجاه نفر رفتند، پنجاه تا برای آن سید ماندند، آن هم سید عالم، مجتهد، نجف دیده، من نشستم چایی بخورم به دو سه تا مدیران جلسه گفتم من همین جلسه بیشتر نمی‌آیم دیگر نمی‌آیم، گفتند چرا؟ گفتم خیلی بی‌احترامی به این آقا شد، من یک طلبه هستم، مردم بعد از منبر من خالی کردند و رفتند من اصلا تحملش را ندارم، گفتند آقا ناراحت نمی‌شود ولی اینجور نیست بالاخره یک پیرمرد محاسن سفید چطور ناراحت نمی‌شود که به قول خودشان یک جوجه طلبه بیاید منبر برود همه بروند کسی نماند نمی‌شود ناراحت نشود.

گفتم اگر دلتان می‌خواهد بیایم منبر من را بگذارید بعد از ایشان که اگر دیر شد مردم پای منبر من بروند، گفتند باشد، گفتم پس به ایشان بگویید هفته بعد همان هشت صبح را بیاید، ببینید این یک ارزش است مقدم انداختن دیگری بر خود، که دیروز بحثش را شروع کردم، از ارزش‌ها مقدم انداختن دیگری بر خود است، این کلید است کلید فیض است، کلید رحمت است، به خودش قسم دیگری را بر خود مقدم کردن در غذا، در لباس، در جان، در احترام، کلید است، درهای رحمت خدا را باز می‌کند.

من جمعه بعد که آمدم دهان به دهان هم گشته بود یک جوجه طلبه بیا ببین چه منبری می‌رود دیدم جمعیت دو برابر است، راه نیست، سید هم منبر است، خب سید هم با آن جمعیت دو برابر چنان نشاط داشت روی منبر که به قول عرفا حالت رقص بهش دست داده بود، او از منبر آمد پایین من رفتم طرف منبر، یک صد تایی رفتند، چون دیگر دیر بود جمعه بود مهمانی داشتند کار داشتند، ارزش در راه منبر سید به من برخورد، فهمید که من چی کار کردم، یعنی پرسیده بود چطور گفتند ایشان راضی نشد قبل از شما منبر برود، فهمید که من چی کار کردم، در جمعیت که بلند شده بودند به احترام ایشان و من که آن بیاید رد شود و من بروم منبر دهانش را گذاشت در گوش من گفت برو که از عمرت و منبرت خیر ببینی. معلوم بود با چه دلی به من دعا کرد این ارزش.

و خدایا توفیق انجام این یک دانه را یعنی مقدم انداختن دیگران بر خود را به همه ما عنایت بفرما.

در این حال است که دیگر آدم نه بخل دارد، نه کبر دارد، نه غرور دارد، نه عجب دارد، نه خودبینی دارد، اینها نیست که آدم دیگری را مقدم می‌کند اینها نیست، یعنی رذائل که نباشد راه انجام ارزش برای انسان باز است، خدایا ما گدای تو هستیم، خدایا ما تهیدست هستیم، خدایا ما خیلی چیزها را یاد نگرفتیم و خیلی عقب ماندیم، خدایا تو جبران کن، تو عنایت کن، تو کرم و رحمت کن.

 

 

 

 

 


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
سخنرانی استاد انصاریان سخنرانی مکتوب استاد انصاریان سخنرانی ها سخنرانی تهران مسجد محمدی تهران مسجد محمدی- دهه اول فاطمیه 94 سخنرانی پنجم دهه اول فاطمیه 94 سخنرانی پنجم

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^