فارسی
جمعه 31 فروردين 1403 - الجمعة 9 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

خطبه 228 - خطبه در توحيد حق


مطلب قبلی خطبه 227
خطبه 229 مطلب بعدی


نحوه نمایش
متن عربی متن ترجمه
وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از خطبه های‌ آن حضرت است
فِى التَّوْحيدِ. وَ تَجْمَعُ هذِهِ الْخُطبَةُ مِنْ اُصُول الْعِلْمِ ما لاتَجْمَعُهُ خُطْبَةٌ غَيْرُها
در توحید حق. و این خطبه از اصول علمی‌ چیزها دارد که دیگر خطبه ها ندارد
ما وَحَّدَهُ مَنْ كَيَّفَهُ، وَ لا حَقيقَتَهُ أصابَ مَنْ مَثَّلَهُ،
آن که برای‌ او چگونگی‌ معین کرد یگانه اش ندانسته، و کسی‌ که او را به چیزی‌ مثل زد به حقیقتش دست نیافته،
وَ لا اِيّاهُ عَنى مَنْ شَبَّهَهُ، وَ لا صَمَدَهُ مَنْ اَشارَ اِلَيْهِ
و هر کس او را به دایره تشبیه کشید حضرتش را در نظر نگرفته، و هر که به او اشاره نموده و به اندیشه اش تصور
وَ تَوَهَّمَهُ. كُلُّ مَعْرُوف بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ، وَ كُلُّ قائِم فى سِواهُ مَعْلُولٌ.
کند قصد او ننموده است. هر آنچه به ذاتش شناخته شود مخلوق است، و آنچه به دیگری‌ باشد معلول است.
فاعِلٌ لا بِاضْطِرابِ آلَة، مُقَدِّرٌ لا بِجَوْلِ فِكْرَة، غَنِىٌّ لا بِاسْتِفادَة.
انجام دهنده است بدون به کار بردن ابزار، تقدیرکننده است بدون جولان اندیشه، بی‌ نیاز است نه به تحصیل اسباب.
لاتَصْحَبُهُ الاَْوْقاتُ، وَ لا تَرْفِدُهُ الاَْدَواتُ. سَبَقَ الاَْوْقاتَ كَوْنُهُ،
اوقات با او همراه نیست، و ابزار و وسائل او را یاری‌ ندهند. هستیش بر زمانها،
وَالْعَدَمَ وُجُودُهُ، وَ الاِْبْتِداءَ اَزَلُهُ. بِتَشْعيرِهِ الْمَشاعِرَ عُرِفَ اَنْ
وجودش بر نیستی‌، و ازلیتش بر ابتدا پیشی‌ گرفته. با به وجود آوردن حواسّ معلوم است که منزّه
لا مَشْعَرَ لَهُ، وَ بِمُضادَّتِهِ بَيْنَ الاُْمُورِ عُرِفَ اَنْ لا ضِدَّ لَهُ، وَ بِمُقارَنَتِهِ
از حواس است، و از آفریدن اشیاء متضاد پیداست که ضدّی‌ ندارد، و با ایجاد مقارنت
بَيْنَ الاَْشْياءِ عُرِفَ اَنْ لا قَرينَ لَهُ. ضادَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ، وَالْوُضُوحَ
بین اشیاء واضح است که او را قرینی‌ نیست. نور را با ظلمت ، سپیدی‌ را
بِالْبُهْمَةِ، وَالْجُمُودَ بِالْبَلَلِ، وَالْحَرُورَ بِالصَّرْدِ. مُؤَلِّفٌ بَيْنَ
با سیاهی‌، خشکی‌ را با رطوبت، گرمی‌ را با سردی‌ مخالف و ضدّ هم قرار داد. بین پراکنده ها
مُتَعادِياتِها، مُقارِنٌ بَيْنَ مُتَبايِناتِها، مُقَرِّبٌ بَيْنَ مُتَباعِداتِها، مُفَرِّقٌ
الفت برقرار کرد، اضداد را با یکدیگر قرین نمود، دورها را با هم نزدیک ساخت، و نزدیک ها را
بَيْنَ مُتَدانِياتِها. لايُشْمَلُ بِحَدّ، وَ لايُحْسَبُ بِعَدٍّ، وَ اِنَّما تَحُدُّ
از هم دور کرد. حدّی‌ شامل او نیست، و به شماره محسوب نشود. ابزار و آلات جز مانند
الاَْدَواتُ اَنْفُسَها، وَ تُشيرُ الاْلاتُ اِلى نَظائِرِها. مَنَعَتْها مُنْذُ
خود را به حدود نیاورند، و این وسائل جز به نظایر خود اشارت ننمایند. اینکه بی‌ خبران گویند از چه زمانی‌ بهوجود
الْقِـدَمِـيَّـةَ، وَ حَمَـتْـها قَـدُ الاَْزَلِـيَّـةَ، وَ جَنَّـبَتْـها
آمد (مُنْذُ)، و به تحقیق به وجود آمد (قَدْ)، و اگر چنین بود نقصی‌ نداشت (لولا) با قدیم بودن و ازلی‌ بودن
لَوْلا التَّكْمِلَةَ.
و کامل بودنش ناسازگار است (که قدیم و ازلی‌ و کامل بودن از صفات خداوند است نه مخلوقات).
بِها تَجَلّى صانِعُها لِلْعُقُولِ، وَ بِهَا امْتَنَعَ عَنْ
آفریننده با خود آفریده ها بر آنان در عرصه عقول تجلّی‌ کرد، و با دیدنی‌ بودن مخلوقات قطعی‌ است که
نَظَرِ الْعُيُونِ. لايَجْرى عَلَيْهِ السُّكُونُ وَ الْحَرَكَةُ،
آفریننده را نتوان دید (زیرا که شبیه هیچ آفریده ای‌ نیست). نظام حرکت و سکون بر او جاری‌ نمی‌ باشد،
وَ كَيْفَ يَجْرى عَلَيْهِ ما هُوَ اَجْراهُ، وَ يَعُودُ فيهِ ما هُوَ اَبْداهُ،
و چگونه براو جاری‌ باشد آنچه که او جاری‌ کرده؟ و چسان صفتی‌ را که در مخلوقی‌ آفریده به آفریننده بازگردد؟
وَ يَحْدُثُ فيهِ ما هُوَ اَحْدَثَهُ؟! اِذًا لَتَفاوَتَتْ ذاتُهُ،
یا آنچه را حادث کرده در خود او حادث شود؟! در این صورت در ذات او دگرگونی‌ پدید آید،
وَ لَتَجَزَّاَ كُنْهُهُ، وَ لاَمْتَنَعَ مِنْ الاَْزَلِ مَعْناهُ، وَ لَكانَ لَهُ وَراءٌ اِذْ وُجِدَ لَهُ
و کُنه ذاتش تجزیه شود، و ازلی‌ بودنش ممتنع گردد، و چون پیش رویی‌ برایش فرض شود پشت سری‌ هم
اَمامٌ، وَ لاَلْتَمَسَ التَّمامَ اِذْ لَزِمَهُ النُّقْصانُ، وَ اِذًا
خواهد داشت، و بر این اساس خواهان تمام شدن شود زیرا وجودش ملازم با نقصان شده، و در این وقت
لَقامَتْ آيَةُ الْمَصْنُوع  ِ فيهِ، وَ لَتَحَوَّلَ دَليلاً بَعْدَ اَنْ كانَ مَدْلُولاً عَلَيْهِ،
نشانه مخلوق در او پیدا گردد، و دلیل بر هستی‌ صانعی‌ خواهدشد بعد از آنکه همه موجودات دلیل بر هستی‌ اویند،
وَ خَرَجَ بِسُلْطانِ الاِْمْتِناع  ِ مِنْ اَنْ يُؤَثِّرَ فيهِ ما يُوَثِّرُ
و به سلطنت مسلّطش بر تمام موجودات محال است آنچه در غیرش اثر می‌ گذارد در او اثر بگذارد
فى غَيْرِهِ.
(پس از دایره اثرپذیری‌ خارج و از نقص و عیب پاک است).
الَّذى لايَحُولُ وَ لايَزُولُ، وَ لايَجُوزُ عَلَيْهِ الاُْفُولُ. وَ لَمْ يَلِدْ
خدایی‌ است که تغییر حال نمی‌ دهد و از میان نمی‌ رود، و پنهان گشتن بر او روا نیست. چیزی‌ را نزاده
فَيَكُونَ مَوْلُوداً، وَ لَمْ يُولَدْ فَيَصيرَ مَحْدُوداً. جَلَّ عَنِ اتِّخاذِ الاَْبْناءِ،
تا خود مولود باشد، و زاییده نشده تا محدود گردد. برتر است از داشتن فرزندان،
وَ طَهُرَ عَنْ مُلامَسَةِ النِّساءِ. لاتَنالُهُ الاَْوْهامُ فَتُقَدِّرَهُ، وَ لاتَتَوَهَّمُهُ
و پاک است از آمیزش با زنان. اندیشه ها او را درنیابند تا اندازه اش گیرند، و زیرکی‌ ها او را به وهم
الْفِطَنُ فَتُصَوِّرَهُ، وَ لاتُدْرِكُهُ الْحَواسُّ فَتُحِسَّهُ، وَ لاتَلْمِسُهُ الاَْيْدى
درنیاورند تا تصوّرش نمایند، و حواس او را درک نکنند تا احساسش نمایند، و دستها لمسش نکنند تا
فَتَمَسَّهُ. وَ لايَتَغَيَّرُ بِحال، وَ لايَتَبَدَّلُ فِى الاَْحْوالِ، وَ لاتُبْليهِ
به او دسترسی‌ یابند. به حالی‌ تغییر نکند، و در احوال دگرگون نگردد، و او را
اللَّيالى وَ الاَْيّامُ، وَ لا يُغَيِّرُهُ الضِّياءُ وَالظَّلامُ، وَ لا يُوصَفُ بِشَىْء
شبها و روزها کهنه نکنند، و روشنی‌ و تاریکی‌ تغییرش ندهند. به چیزی‌
مِنَ الاَْجْزاءِ، وَ لا بِالْجَوارِح  ِ وَ الاَْعْضاءِ، وَ لا بِعَرَض مِنَ
از اجزاء و اندام و اعضاء و عَرَضی‌ از
الاَْعْراضِ، وَ لا بِالْغَيْرِيَّةِ وَ الاَْبْعاضِ. وَ لا يُقالُ لَهُ حَدٌّ وَ لا نِهايَةٌ،
اعراض، و بودن چیزی‌ غیر ذاتش با او، و داشتن ابعاض توصیف نشود. برای‌ او حدّ و نهایت،
وَ لاَ انْقِطاعٌ وَ لا غايَةٌ، وَ لا اَنَّ الاَْشْياءَ تَحْويهِ فَتُقِلَّهُ اَوْ تُهْوِيَهُ، اَوْ اَنَّ
و انقطاع و انتها گفته نمی‌ شود، اشیاء را بر او احاطه نیست تا پایین و بالایش برند، و چیزی‌
شَيْئاً يَحْمِلُهُ فَيُميلَهُ اَوْ يُعْدِلَهُ. لَيْسَ فِى الاَْشْياءِ بِوالِج  ، وَ لا عَنْها
قدرت حملش را ندارد تا بتواند متمایل یا راستش بدارد. در اشیاء داخل نیست، و از آنها خارج
بِخارِج  . يُخْبِرُ لا بِلِسان وَ لَهَوات، وَ يَسْمَعُ لا بِخُرُوق وَ اَدَوات.
نمی‌ باشد. خبر می‌ دهد ولی‌ نه به زبان بزرگ و زبان کوچک، و می‌ شنود نه با شکافهای‌ گوش و ابزار شنوایی‌،
يَقُولُ وَ لا يَلْفِظُ، وَ يَحْفَظُ وَ لا يَتَحَفَّظُ، وَ يُريدُ وَ لا يُضْمِرُ، يُحِبُّ
می‌ گوید نه با تلفّظ، حفظ می‌ کند نه با قدرت حافظه، اراده می‌ نماید نه با خطور در خاطره، دوست دارد
وَ يَرْضى مِنْ غَيْرِ رِقَّة، وَ يُبْغِضُ وَ يَغْضَبُ مِنْ غَيْرِ مَشَقَّة.
و خشنود می‌ گردد نه از رقّت دل، دشمن دارد و خشم می‌ کند ولی‌ بی‌ مشقّت و اندوه.
يَقُولُ لِمَنْ اَرادَ كَوْنَهُ: كُنْ، فَيَكُونُ، لا بِصَوْت يَقْرَعُ،
چون بخواهد کسی‌ را بهوجود آورد می‌ گوید باش پس بی‌ درنگ بهوجود می‌ آید، نه به آوازی‌ که گوشها را بکوبد،
وَ لا بِنِداء يُسْمَعُ، وَ اِنَّما كَلامُهُ سُبْحانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ اَنْشَاَهُ، وَ مِثْلُهُ
و نه به صدایی‌ که شنیده شود، بلکه کلامش همان فعلی‌ است که آن را ایجاد کرده، و مانند
لَمْ يَكُنْ مِنْ قَبْلِ ذلِكَ كائِناً، وَ لَوْ كانَ قَديماً لَكانَ اِلهاً ثانِياً.
آن فعل پیش از آن نبوده، و اگر آن فعل قدیم بود هرآینه خدای‌ دوم بود.
لا يُقالُ كانَ بَعْدَ اَنْ لَمْ يَكُنْ فَتَجْرِىَ عَلَيْهِ الصِّفاتُ الْمُحْدَثاتُ،
گفته نمی‌ شود: بود شد پس از آنکه نبود، تا صفاتی‌ که پدیده اند بر او جریان یابد،
وَ لايَكُونُ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ فَصْلٌ، وَ لا لَهُ عَلَيْها فَضْلٌ
و در این حال میان به وجودآمده ها و حضرت او فرقی‌ نخواهد ماند، و برای‌ او بر موجودات برتری‌ نخواهد بود،
فَيَسْتَوِىَ الصّانِعُ وَ الْمَصْنُوعُ، وَ يَتَكافَاَ الْمُبْتَدِعُ وَالْبَديعُ. خَلَقَ
در نتیجه خالق و مخلوق مساوی‌ گردند، و پدیدآورنده و پدیدشده یکی‌ شوند. موجودات را
الْخَلائِقَ عَلى غَيْرِ مِثال خَلا مِنْ غَيْرِهِ، وَ لَمْ يَسْتَعِنْ عَلى خَلْقِها
بدون نمونه ای‌ که از غیر او به جای‌ مانده باشد پدید آورد، و از احدی‌ از مخلوق خود در آفرینش
بِاَحَد مِنْ خَلْقِهِ. وَ اَنْشَاَ الاَْرْضَ فَاَمْسَكَها مِنْ غَيْرِ اشْتِغال، وَ اَرْساها
آنها یاری‌ نجست. زمین را پدید آورد و بدون اینکه از کار دیگر باز ماند آن را نگاه داشت، و استوارش
عَلى غَيْرِ قَرار، وَ اَقامَها بِغَيْرِ قَوائِمَ، وَ رَفَعَها بِغَيْرِ دَعائِمَ،
نمود نه بر جای‌ آرام (بلکه بر امواج آب)، بدون پایه ها برپایش داشت، و منهای‌ ستونهایش برافراشت،
وَ حَصَّنَها مِنَ الاَْوَدِ وَ الاِْعْوِجاج  ِ، وَ مَنَعها مِنَ التَّهافُتِ وَ الاِْنْفِراجِ.
و آن را از تمایل و کژی‌ نگه داشت، و از افتادن و شکافته شدن حفظ کرد.
اَرْسى اَوْتادَها، وَ ضَرَبَ اَسْدادَها، وَ اسْتَفاضَ عُيُونَها،
میخهایش را (که کوههایند) استوار نمود، و سدهایش را برقرار کرد، چشمه هایش را روان ساخت،
وَ خَدَّ اَوْدِيَتَها. فَلَمْ يَهِنْ ما بَناهُ، وَ لا ضَعُفَ ما قَوّاهُ. هُوَ الظّاهِرُ
و رودهایش را شکافت. آنچه را بنا کرد سست نشد، و آنچه را قوی‌ نمود ضعیف نگشت. به سلطنت
عَلَيْها بِسُلطانِهِ وَ عَظَمَتِهِ، وَ هُوَ الْباطِنُ لَها بِعِلْمِهِ وَ مَعْرِفَتِهِ،
و بزرگیش بر زمین غالب است، و به علم و معرفتش به کیفیت آن آگاه است،
وَ الْعالى عَلى كُلِّ شَىْء مِنْها بِجَلالِهِ وَ عِزَّتِهِ. لا يُعْجِزُهُ شَىْءٌ مِنْها
و به جلال و عزّتش بر هر چیز آن برتر است. چیزی‌ از آن را که بخواهد
طَلَبَهُ، وَ لايَمْتَنِعُ عَلَيْهِ فَيَغْلِبَهُ، وَ لا يَفُوتُهُ السَّريعُ مِنْها فَيَسْبِقَهُ،
عاجزش ننماید، و از او سر نپیچد تا بر حضرتش غالب آید، شتاب کننده ای‌ از دستش نرود تا بر جنابش پیشی‌ جوید،
وَ لايَحْتاجُ اِلى ذى مال فَيَرْزُقَهُ. خَضَعَتِ الاَْشْياءُ لَهُ، وَ ذَلَّتْ
به دولتمندی‌ نیازش نیفتد تا او را روزی‌ دهد. تمام موجودات برای‌ او فروتنند، و در برابر
مُسْتَكينَةً لِعَظَمَتِهِ، لاتَسْتَطيعُ الْهَرَبَ مِنْ سُلْطانِهِ اِلى غَيْرِهِ فَتَمْتَنِعَ
عظمتش ذلیل و خاکسارند، قدرت گریز از سلطنتش را به سوی‌ دیگر ندارند تا از سود
مِنْ نَفْعِهِ وَ ضَرِّهِ، وَ لا كُفْوَ لَهُ فَيُكافِئَهُ، وَ لا نَظيرَ لَهُ فَيُساوِيَهُ.
و زیانش در امان مانند. اورا مانند نیست تا با حضرتش برابری‌ کند، و شبیهی‌ نیست تا با او مساوی‌ باشد.
هُوَ الْمُفْنى لَها بَعْدَ وُجُودِها، حَتّى يَصيرَ مَوْجُودُها كَمَفْقُودِها.
اوست که موجودات را پس از بودن نابود می‌ کند، آنچنان که موجودش چون معدومش گردد.
وَ لَيْسَ فَناءُ الدُّنْيا بَعْدَ ابْتِداعِها بِاَعْجَبَ مِنْ اِنْشائِها وَ اخْتِراعِها،
و فنای‌ دنیا بعد از وجود آن شگفت تر از ایجاد و اختراعش نیست،
وَ كَيْفَ وَ لَوِ اجْتَمَعَ جَميعُ حَيَوانِها مِنْ طَيْرِها وَ بَهائِمِها،
چگونه شگفت تر باشد در صورتی‌ که اگر تمام جانداران هستی‌ از پرندگان و چهارپایان،
وَ ما كانَ مِنْ مُراحِها وَ سائِمِها، وَ اَصْنافِ
و آنچه را که در شب به آغل خود باز می‌ گردانند و آنچه که در مراتع و دشت ها می‌ چرند، و از هر صنف
اَسْناخِها وَ اَجْناسِها، وَ مُتَبَلِّدَةِ اُمَمِها وَ اَكْياسِها، عَلى اِحْداثِ
و جنس صاحب حیاتی‌، از هوشمند و بیهوش، برای‌ آفریدن
بَعُوضَة ما قَدَرَتْ عَلى اِحْداثِها، وَ لا عَرَفَتْ كَيْفَ السَّبيلُ اِلى
پشه ای‌ جمع شوند قدرت ساختنش را ندارند، و راه ایجاد آن را
ايجادِها، وَ لَتَحَيَّرَتْ عُقُولُها فى عِلْمِ ذلِكَ وَ تاهَتْ، وَ عَجَزَتْ
نشناسند، و در دانش این مسأله عقولشان حیران و سرگردان ماند، و نیروهایشان ته کشد
قُواها وَ تَناهَتْ، وَ رَجَعَتْ خاسِئَةً حَسيرَةً عارِفَةً بِاَنَّها مَقْهُورَةٌ،
و به عجز و ناتوانی‌ نشینند، و زبون و خسته بازگردد و معلومشان شود که مغلوب و مقهورند،
مُقِرَّةً بِالْعَجْزِ عَنْ اِنْشائِها، مُذعِنَةً بِالضَّعْفِ عَنْ اِفْنائِها.
و طاقـت و تـوان ایجـاد یک پشـه ، و از بیـن بـردن آن را ندارنـد.
وَ اِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ يَعُودُ بَعْدَ فَناءِ الدُّنْيا وَحْدَهُ لا شَىْءَ مَعَهُ،
و همانا خدای‌ سبحان، پس از نابود شدن جهان، تنها و یگانه ماند و چیز دیگری‌ با او نخواهد بود،
كَما كانَ قَبْلَ ابْتِدائِها كَذلِكَ يَكُونُ بَعْدَ فَنائِها، بِلا وَقْت
همان طور که پیش از آفرینش آنها چنین بود پس از فنای‌ آنها نیز چنین خواهد بود، در آن موقعیت خیمه
وَ لا مَكان، وَ لا حين وَ لا زَمان. عُدِمَتْ عِنْدَ ذلِكَ الاْجالُ
وقت و مکان، و هنگام و زمان برچیده می‌ شود. مدت ها و
وَ الاَْوْقاتُ، وَ زالَتِ السِّنُونَ وَ السّاعاتُ، فَلا شَىْءَ اِلاَّ اللّهُ الْواحِدُ
وقت ها، و سالها و ساعتها معدوم می‌ گردد، و جزی‌ خدای‌ واحد
الْقَهّارُ الَّذى اِلَيْهِ مَصيرُ جَميع  ِ الاُْمُورِ. بِلا قُدْرَة مِنْها كانَ ابْتِداءُ
قهّار که بازگشت همه امور به اوست چیزی‌ باقی‌ نمی‌ ماند. موجودات را به وقت آفرینش آنها
خَلْقِها، وَ بِغَيْرِ امِتناع   مِنْها كانَ فَناؤُها، وَ لَوْ قَدَرَتْ عَلَى الاِْمْتِناع  ِ
قدرتی‌ نبود، و به هنگام فنا شدن هم مقاومتی‌ نشان نمی‌ دهند، چراکه اگرقدرت امتناع از فناشدن داشتند
لَدامَ بَقاؤُها. لَمْ يَتَكاءَدْهُ صُنْعُ شَىْء مِنْها اِذْ صَنَعَهُ، وَ لَمْ يَؤُدْهُ مِنْها
هستی‌ آنها تداوم داشت. ایجاد هیچ یک از موجودات به وقت آفریدن برای‌ او دشوار نبود، و آفریدن
خَلْقُ ما خَلَقَهُ وَ بَرَاَهُ. وَ لَمْ يُكَوِّنْها لِتَشْديدِ سُلْطان،
آنچه را بهوجود آورد حضرتش را خسته نکرد. موجودات را برای‌ قدرت بخشیدن به سلطنتش نیافرید،
وَ لا لِخَوْف مِنْ زَوال وَ نُقْصان، وَ لا لِلاِْسْتِعانَةِ بِها عَلى نِدٍّ مُكاثِر،
و از ترس زوال و نقصان به وجود نیاورد، و برای‌ یاری‌ جستن از آنها در برابر همتای‌ معارض خلق نکرد،
وَ لا لِلاِْحْتِرازِ بِها مِنْ ضِدٍّ مُثاوِر، وَ لا لِلاِْزْدِيادِ بِها فى مُلْكِهِ،
و برای‌ دوری‌ گزیدن از هجوم دشمن مهاجم، و به خاطر بسط در حکومت،
وَ لا لِمُكاثَرَةِ شَريك فى شِرْكِهِ، وَ لا لِوَحْشَة كانَتْ مِنْهُ فَاَرادَ اَنْ
و به علّت چیره شدن بر شریک در شرکتش، و برای‌ وحشت از تنهایی‌ و انس گرفتن با آنها
يَسْتَأْنِسَ اِلَيْها. ثُمَّ هُوَ يُفْنيها بَعْدَ تَكْوينِها، لا لِسَاَم دَخَلَ عَلَيْهِ
به عرصه هستی‌ نیاورد. باز هم خداست که کائنات را پس از ساختن نابود می‌ کند، نه به خاطر ملالت
فى تَصْريفِها وَ تَدْبيرِها، وَ لا لِراحَة واصِلَة اِلَيْهِ، وَ لا لِثِقَلِ شَىْء
وخستگی‌ ازکارگردانی‌ و تدبیر امور آنها، و نه برای‌ اینکه به استراحت بپردازد، و نه به علت اینکه چیزی‌
مِنْها عَلَيْهِ. لايُمِلُّهُ طُولُ بَقائِها فَيَدْعُوَهُ اِلى سُرْعَةِ اِفْنائِها،
از آن بر او سنگینی‌ داشته. طول بقاء موجودات او را خسته نمی‌ کند تا در نابود کردنشان علجه داشته باشد،
لكِنَّهُ سُبْحانَهُ دَبَّرَها بِلُطْفِهِ، وَ اَمْسَكَها بِاَمْرِهِ، وَ اَتْقَنَها بِقُدْرَتِهِ،
بلکه خدای‌ سبحان با لطفش همه را اداره کرده، و به امرش نگاه داشته، و به قدرتش استوار نموده،
ثُمَّ يُعيدُها بَعْدَ الْفَناءِ مِنْ غَيْرِ حاجَة مِنْهُ اِلَيْها، وَ لاَ اسْتِعانَة بِشَىْء
سپس همه آنها را بعد از فانی‌ شدن بازمی‌ گرداند بدون اینکه او را به آنان نیازی‌ باشد، یا از آنان
مِنْها عَلَيْها، وَ لا لاِنْصِراف مِنْ حالِ وَحْشَة اِلى حالِ اسْتِئْناس،
کمک بخواهد، یا از ترس تنهایی‌ با آنان انس بگیرد،
وَ لا مِنْ حالِ جَهْل وَ عَمًى اِلى حالِ عِلْم وَ الْتِماس، وَ لا مِنْ فَقْر
یا از حالت جهل و کوری‌ به علم و درخواست بینش بازآید، یا از فقر
وَ حاجَة اِلى غِنًى وَ كَثْرَة، وَ لا مِنْ ذُلٍّ وَ ضَعَة اِلى عِزٍّ وَ قُدْرَة.
و نیاز به ثروت و دارایی‌ برسد، و یا از خواری‌ و ناتوانی‌ به عزّت و توانایی‌ دست یابد.



پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^