فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

برخورد كريمانه با خدمتكار

امام صادق (عليه السلام) خدمتكارش را دنبال كاری فرستاد ، خدمتكار در بازگشت تأخير كرد ، امام به دنبال او رفت ، وی را در حال خواب يافت ، بالای سرش نشست و به باد زدن او مشغول شد تا خدمتكار از خواب برخاست . حضرت فرمود : فلانی به خدا سوگند حق تو نيست كه هم شب بخوابی و هم روز ، شب برای خوابيدن حق تو است و روز برای انجام كار حق ماست(47) .

 

 

برده آزاد

اسلم بن عمرو برده ای بود كه حضرت حسين (عليه السلام) او را پس از شهادت برادرش حضرت مجتبی (عليه السلام) خريد و وی را به حضرت زين العابدين (عليه السلام)بخشيد . محمد بن يوسف گنجی شافعی ، و ابونعيم اصفهانی ، و محدث قمی از اسلم بن عمرو در كتاب های خود ياد كرده اند و بزرگان دين هم چون صاحب كتاب « فرسان الهيجا » او را از قاريان قرآن شمرده اند .

شغل او كتابت برای حضرت حسين (عليه السلام) بود ، و چون حضرت از مدينه به سوی مكه حركت كرد ملازم ركاب آن حضرت شد ، و با آن بزرگوار از مكه به كربلا آمد تا در روز عاشورا به شرحی كه می آيد به شرف شهادت نايل آمد و بر كرامت همه آزادگان جهان افزود .

در كتاب « بحر اللئالی » و « روضة الاحباب » آمده : چون اين غلام وفادار و برده خريداری شده كه از همه آزادگان برتر بود در طلب اذن جهاد به محضر حضرت حسين (عليه السلام) آمد .

حضرت فرمود : از فرزندم سيد سجاد (عليه السلام) اجازه جهاد بخواه .

آن سعادتمند دنيا و آخرت از امام سجاد (عليه السلام) اذن جهاد خواست و با اهل حرم وداع گفت و به ميدان جنگ شتافت ، و هفتاد نفر را به شمشيرش كه در راه دفاع از امامت به كار گرفته بود به دوزخ فرستاد .

حضرت سجاد (عليه السلام) با بالا زدن دامن خيمه به تماشای كارزار آن مرد الهی نشست ، و از اين كه برده ای زر خريد به دفاع از امامت برخاسته مسرور و شاد بود .

برده وفادار پس از كارزاری عظيم و جنگی نمايان و جهادی خالص ، دوباره به محضر حضرت سجاد (عليه السلام)شتافت و با آن حضرت وداع گفت و به ميدان بازگشت .

اين بار از كثرت كوشش و سعی و مقاتله سنگين و شدت عطش و جراحت زياد ، به خاك افتاد .

حضرت حسين (عليه السلام) به بالين او حاضر شد و سخت گريست و صورت مبارك برگونه غلام گذاشت تا به جهانيان بفهماند كه ارزش معنوی اين برده هم چون ارزش فرزندش علی اكبر است ، و ثابت كند كه او از همه تعلقات برای خدا و در راه خدا رهيد و از مصاديق بارز

فانی لا اعلم اصحاباً خيراً من اصحابی

شد .

آری ، حضرت حسين (عليه السلام) يارانی را در جهان به خوبی آنان و بهتر از آنان سراغ نداشت .

 

به آسمان رود و كار آفتاب كند ( نظر كيميا اثر )

فاضل بزرگوار سيد جعفر مزارعی روايت كرده : يكی از طلبه های حوزه باعظمت نجف از نظر معيشت در تنگنا و دشواری غير قابل تحملّی بود . روزی از روی شكايت و فشار روحی كنار ضريح مطهّر حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)عرضه می دارد : شما اين لوسترهای قيمتی و قنديل های بی بديل را به چه سبب در حرم خود گذارده ايد ، در حالی كه من برای اداره امور معيشتم در تنگنای شديدی هستم ؟!

شب اميرالمؤمنين (عليه السلام) را در خواب می بيند كه آن حضرت به او می فرمايد : اگر می خواهی در نجف مجاور من باشی اينجا همين نان و ماست و فيجيل و فرش طلبگی است ، و اگر زندگی مادّی قابل توجّهی می خواهی بايد به هندوستان در شهر حيدرآباد دكن به خانه فلان كس مراجعه كنی ، چون حلقه به در زدی و صاحب خانه در را باز كرد به او بگو :

به آسمان رود و كار آفتاب كند .

پس از اين خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف می شود و عرضه می دارد : زندگی من اينجا پريشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله می دهيد !!

بار ديگر حضرت را خواب می بيند كه می فرمايد : سخن همان است كه گفتم ، اگر در جوار ما با اين اوضاع می توانی استقامت ورزی اقامت كن ، اگر نمی توانی بايد به هندوستان به همان شهر بروی و خانه فلان راجه را سراغ بگيری و به او بگويی :

به آسمان رود و كار آفتاب كند

پس از بيدار شدن و شب را به صبح رساندن ، كتاب ها و لوازم مختصری كه داشته به فروش می رساند و اهل خير هم با او مساعدت می كنند تا خود را به هندوستان می رساند و در شهر حيدرآباد سراغ خانه آن راجه را می گيرد ، مردم از اين كه طلبه ای فقير با چنان مردی ثروتمند و متمكن قصد ملاقات دارد ، تعجب می كنند .

وقتی به در خانه آن راجه می رسد در می زند ، چون در را باز می كنند می بيند شخصی از پله های عمارت به زير آمد ، طلبه وقتی با او روبرو می شود می گويد :

به آسمان رود و كار آفتاب كند

فوراً راجه پيش خدمت هايش را صدا می زند و می گويد : اين طلبه را به داخل عمارت راهنمايی كنيد و پس از پذيرايی از او تا رفع خستگی اش وی را به حمام ببريد و او را با لباس های فاخر و گران قيمت بپوشانيد .

مراسم به صورتی نيكو انجام می گيرد و طلبه در آن عمارت عالی تا فردا عصر پذيرايی می شود . فردا ديد محترمين شهر از طبقات مختلف چون اعيان و تجار و علما وارد شدند و هر كدام در آن سالن پرزينت در جای مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصی كه كنار دستش بود ، پرسيد : چه خبر است ؟ گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پيش خود گفت : وقتی به اين خانواده وارد شدم كه وسايل عيش برای آنان آماده است .

هنگامی كه مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جای برخاستند و او نيز پس از احترام به مهمانان در جای ويژه خود نشست .

آنگاه رو به اهل مجلس كرد و گفت : آقايان من نصف ثروت خود را كه بالغ بر فلان مبلغ می شود از نقد و مِلك و منزل و باغات و اغنام و اثاثيه به اين طلبه كه تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه كردم ، و همه می دانيد كه اولاد من منحصر به دو دختر است ، يكی از آنها را هم كه از ديگری زيباتر است برای او عقد می بندم ، و شما ای عالمان دين ، هم اكنون صيغه عقد را جاری كنيد . چون صيغه جاری شد طلبه كه در دريايی از شگفتی و حيرت فرو رفته بود ، پرسيد : شرح اين داستان چيست ؟

راجه گفت : من چند سال قبل قصد كردم در مدح اميرالمؤمنين (عليه السلام) شعری بگويم ، يك مصراع گفتم و نتوانستم مصراع ديگر را بگويم ; به شعرای فارسی زبان هندوستان مراجعه كردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعرای ايران مراجعه كردم ، مصراع آنان هم چندان چنگی به دل نمی زد ، پيش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر كيميا اثر اميرالمؤمنين (عليه السلام)قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر كردم اگر كسی پيدا شود و مصراع دوم اين شعر را به صورتی مطلوب بگويد ، نصف دارايی ام را به او ببخشم و دختر زيباتر خود را به عقد او در آورم ، شما آمديد و مصراع دوم را گفتيد ، ديدم از هر جهت اين مصراع شما درست و كامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم :

به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند

طلبه گفت : مصراع دوم از من نيست ، بلكه لطف خود اميرالمؤمنين (عليه السلام) است . راجه سجده شكر كرد و خواند :

به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند *** به آسمان رود و كار آفتاب كند

وقتی نظر كيميا اثر حضرت مولا ، فقير نيازمندی را اينگونه به ثروت و جاه و جلال برساند ، نتيجه نظر حق در حقّ عبد چه خواهد كرد ؟

 

به اميد كرم

جوانی از كويی می گذشت ، صيدی را بر شاخه درختی ديد ، تيری انداخت تا آن را شكار كند ، ولی تير به قلب فرزند صاحب باغ نشست و او را كشت . عده ای را در اطراف باغ دستگير كردند . جوان تيرانداز وارد معركه شد و گفت : چه خبر است ؟ گفتند : اين جوان به تير تيراندازی كشته شده . گفت : تير را نزد من آوريد تا نظر دهم . تير را آوردند ، گفت : اگر نظرم را بگويم اينان كه دستگير كرده ايد رها می كنيد ؟ گفتند : آری . گفت : برای شكار صيدی تير از دست من رها شد ولی به قلب اين جوان آمد ، قاتل منم ، هرچه می خواهيد انجام دهيد . پدر داغ ديده گفت : جوان خطايت را دانستم ، اعتراف و اقرارت برای چيست ؟ گفت : به اميد كرم تو كه چون اقرار كنم از من گذشت می كنی . گفت : از تو گذشتم(48) . اكنون ای اكرم الاكرمين ما به اميد اين كه با كرم بی نهايتت از ما گذشت می كنی ، خاكسارانه به تمام گناهان و خطاهايمان اعتراف می كنيم و به معاصی و خلاف كاريهايمان اقرار می نماييم .

جز خدا را بندگی تلخ است تلخ *** غير را افكندگی تلخ است تلخ

زيستن در هجر او زهر است زهر *** بیوصالش زندگی تلخ است تلخ

جز به عشقش نيست شيرين كام جان *** روح را افسردگی تلخ است تلخ

گر نبودی مرگ مشكل می شدی *** در بلا پايندگی تلخ است تلخ

از گناه امروز اينجا توبه كن *** بر ملا شرمندگی تلخ است تلخ

عمر جز در طاعت حق مگذران *** باطلان را بندگی تلخ است تلخ

تا رسد در تو مدد كن « فيض » را *** در رهت واماندگی تلخ است تلخ(49)

 

بهترين برنامه در اسلام

مردی از قبيله خثعم خدمت رسول خدا (صلی الله عليه وآله) رسيد و گفت : ای رسول خدا ! مرا خبر ده بهترين برنامه اسلام چيست ؟ فرمود : ايمان به خدا . گفت : پس از آن ؟ فرمود : صله رحم . پرسيد : بعد از آن ؟ فرمود : امر به معروف و نهی از منكر . پرسيد : كدام عمل نزد خدا مبغوض تر است ؟ فرمود : شريك انگاشتن برای خدا . گفت : پس از آن ؟ فرمود : قطع رحم . پرسيد : بعد از آن ؟ فرمود : امر به منكر و نهی از معروف(50) .

 

بهترين ملاقات كننده با خدا

رسول خدا (صلی الله عليه وآله) فرمود :

سه برنامه است كه هركس خدا را با آنها ملاقات نمايد از بهترين مردم است : كسی كه عمل به آنچه بر او واجب شده است را به پيشگاه حق ارايه كند ، او برترين بنده است ، و كسی كه از تمام حرامها خودداری كند از پارساترين بندگان است ، و آنكه به روزی داده شده خداوند قناعت ورزد ، از بی نيازترين مردم است ; سپس فرمودند : يا علی ! سه چيز است كه در هر كس نباشد عملش تمام نيست : قدرتی كه او را از معاصی خدا مانع گردد ، و اخلاقی كه با آن با مردم مدارا نمايد ، و حوصله و حلمی كه جهل جاهل را با آن برگرداند تا فرمودند : يا علی ! اسلام عريان است ، لباسش حيا ، و زينتش عفاف ، و جوانمردی اش عمل صالح ، و ستونش ورع و پارسايی است .

 

پادشاه زاده تيره بخت

حال افتادگان در چاه محبت دنيا و غرق شدگان در تاريكی شهوات ، مانند حال آن پادشاه زاده ای است كه پدرش در مقام داماد شدن او برآمد ، پری چهره ای كم نظير را از خاندانی شريف و نجيب به عقد او درآورد .

چون وسايل عروسی آماده شد ، خواص و عوام را به تناسب شأنشان به دربار بار داد و درب خزانه احسان را به روی مردمان گشود و محتاج و نيازمند و غنی و ثروتمند را از جوائزش بهره مند ساخت ، و از گرمی جشن و چراغانی ، غم دل ها را زدود . آشنا و بيگانه در آن مجلس سرور حاضر شدند و از تماشای آن بزم بی نظير به حيرت فرو رفتند .

عروس حور وَش را با انواع زيور و زينت به حجله آوردند ; ولی در اين ميان داماد را نديدند ، به جستجويش برآمدند ولی او را نيافتند . داماد در آن شب ، شراب بسيار خورده بود و آتش شعورش مانند چراغ بختش فرو مرده بود ، بر اثر مستی زياد ، از جمع مهمانان جدا افتاد و حيرت زده و مبهوت به چند كوی و برزن گذر كرد ، عبورش به دخمه ای از دخمه های مجوسان افتاد ; مجوسانی كه بر اساس قانونشان مردگان را در دخمه می گذاشتند و در دل شب كنار آنان شمع و چراغ می افروختند .

پادشاه زاده وقتی چشم به دخمه دوخت ، دخمه را حجله عروس پنداشت ، به درون دخمه رفت . مجوسان جنازه پيره زالی را كه هنوز كالبدش سالم بود ، در آن دخمه گذاشته بودند .

داماد ، پيره زال مرده را در آغوش كشيد و از روی ميل و رغبت و غريزه شهوت تا صبح با او آميزش كرد .

چون با وزيدن نسيم صبح از مستی و بی هوشی و بی خبری و مدهوشی در آمد ، خود را در دخمه ای وحشت زا و كنار جسد پيره زالی زشت رو ديد ، از شدت نفرت و كراهت نزديك بود هلاك شود ، و از نهايت شرمندگی و خجلت راضی بود به زمين فرو رود . در انديشه بود كه مبادا كسی بر اين وضع آگاه گردد و ننگ و عارش تا قيامت بر او بماند كه ناگاه پدر و خدم و حشمش رسيدند و بر آن رسوايی و افتضاح آگاه شدند !!

اين است دورنمايی از زندگی افتادگان در چاه محبت دنيا و غرق شدگان در شهوات ، كه عروس آخرت را به سبب مستی از شهوات با به آغوش كشيدن پيره زال زشت روی و زشت خوی دنيا عوض كرده اند !!

ز خود غافل نشستن تا كی و چند *** به دنيا چشم بستن تا كی و چند

ز اهل دل نهفتن روی تا كی *** هوس رانی و حيوان خوی تا كی

تويی آن شاهباز اوج لاهوت *** چرا افتاده ای در دام ناسوت

تو را مستی ز جام خودپرستی *** ز اوج افكنده اين سان سوی پستی

اگر صيدی نباشد غافل از خويش *** چه می آيد ز صياد جفا كيش

مچين بر گرد خود اسباب غفلت *** دمی بيدار شو از خواب غفلت

ببين چون رهروان كردند ره طی *** تو نيز آخر قدم بردار از پی

چه خوش اين نكته گفت آن پير كامل *** به دنيا دل نبندد مرد عاقل

تو نيز از عاقلی ترك جهان گوی *** ره عقبی چو ديگر رهروان پوی

به دل ره ده تو مهر روی ماهی *** برای خويشتن جو خضر راهی

كه چون رفتی از اين دنيای فانی *** بماند نام نيكت جاودانی

 

پديد آمدن چشمه آب با دم عيسویِ عارفی وارسته

حضرت آيت الله العظمی حاج سيد عبدالهادی شيرازی كه از مراجع بزرگ شيعه و عارفی وارسته و سالكی رياضت كشيده بود ، كرامتی عجيب دارد كه مرحوم آيت الله حاج شيخ غلامرضا يزدی معروف به فقيه خراسانی نقل كرده است . او می گويد : با گروهی از علما در معيت آيت الله شيرازی از نجف به سوی كربلا می رفتيم ، در ميان راه به شدّت تشنه شديم به صورتی كه راه رفتن برايمان بسيار مشكل شد .

آن مرد الهی و دارنده دم عيسوی فرمود : بياييد پشت اين تپه تا به شما آب بدهم . همه ما به پشت تپه رفتيم و ديديم چشمه آبی فوران می كند ، همه آب خورديم و تجديد وضو كرديم و لُنگ ها و چپيه های خود را خيس كرده به روی سر انداختيم و پس از رفع خستگی به راه افتاديم ، ولی من ناگهان متوجه شدم كه در مسير نجف به كربلا آب نبوده ، لذا به پشت تپه برگشتم و ديدم چشمه آبی وجود ندارد . شيخ می گويد : لنگ خيس روی سر من بود ولی از چشمه آب خبری نبود !! اين است معنای طی الخلق .

 

پرخوابی

از حضرت باقر (عليه السلام) روايت شده : موسی به حضرت حق عرضه داشت : به كدام يك از بندگانت دشمنی بيشتر میورزی ؟ فرمود : كسی كه در شب مانند مردار در بستر افتاده و روز را به بطالت و بيهوده كاری می گذراند(51) .

 

پرسش و پاسخی بسيار مهم

امين الاسلام طبرسی در تفسير باعظمت « مجمع البيان » ، در مقدمه توضيح سوره واقعه روايت می كند : عثمان بن عفان از عبدالله بن مسعود در مرضی كه سبب مرگ او شد عيادت كرد ، به عبدالله گفت : از چه چيز شكايت داری ؟ گفت : گناهانم . گفت : به چه چيز اشتها داری ؟ گفت : رحمت پروردگارم . گفت : طبيبی را برای عيادتت نخوانم ؟ گفت : طبيب ، مرا بيمار كرده است . گفت : می خواهی حقوق تو را از بيت المال بپردازم ؟ گفت : زمانی كه به آن نيازمند بودم نپرداختی ، اكنون كه به آن احتياجی ندارم می خواهی بپردازی ! گفت : بگذار بپردازم تا برای دخترانت باشد . گفت : دخترانم به آن نيازی ندارند ، به آنان گفته ام سوره واقعه را بخوانند ، زيرا از رسول خدا (صلی الله عليه وآله) شنيدم هركس هر شب سوره واقعه را بخواند هرگز فقر و فاقه به او نخواهد رسيد .

 

پرسش های موسی از خدا و پاسخ خدا

نه تنها موسی بن عمران بلكه بسياری از پيامبران بويژه پيامبر بزرگ اسلام پرسش هايی درباره معارف و حقايق از حضرت حق داشتند كه خدای مهربان پاسخ آنان را عنايت كرده است .

بخش مهمی از اين پرسش ها در رابطه با حسنات اخلاقی بوده كه در اين زمينه به يك قطعه از اين پرسش ها كه موسی بن عمران از حضرت حق داشته و پاسخ های بسيار مهمی شنيده اشاره می رود .

امام عسكری (عليه السلام) می فرمايد : هنگامی كه موسی بن عمران با خدا سخن می گفت عرضه داشت : خدايا ! پاداش كسی كه شهادت دهد من فرستاده و پيامبر توام و تو با من سخن می گويی چيست ؟ خدا فرمود : فرشتگانم به سوی او می آيند و وی را به بهشتم بشارت می دهند .

موسی گفت : پاداش كسی كه در پيشگاهت می ايستد و همواره نماز به جا می آورد چيست ؟ فرمود : به خاطر ركوع و سجود و قيام و قعودش به فرشتگانم مباهات می كنم ، و كسی كه به فرشتگانم به او مباهات كنم او را عذاب نخواهم كرد .

موسی گفت : پاداش كسی كه به خاطر خشنوديت مسكينی را طعام دهد چيست ؟ فرمود : فرمان می دهم ندا دهنده ای بر فراز همه خلايق ندا دهد فلان پسرِ فلان از آزاد شده های خدا از آتش دوزخ است .

موسی گفت : پاداش كسی كه صله رحم كند چيست ؟ فرمود : مرگش را به تأخير می اندازم و سكرات موت را بر او آسان می كنم ، و خزانه داران بهشت او را ندا می كنند به سوی ما بيا و از هر دری كه خواستی وارد بهشت شو .

موسی گفت : پاداش كسی كه آزارش را از مردم نگاه دارد و نيكی و خيرش را به مردم برساند چيست ؟ فرمود : روز قيامت ، آتش به او ندا می كند كه تو را بر من راهی نيست .

گفت : پاداش كسی كه با زبان و دلش تو را ياد كند چيست ؟ فرمود : موسی ! او را در قيامت در سايه عرشم قرار می دهم و در حمايت خود می گيرم .

گفت : پاداش كسی كه پنهان و آشكار آيات حكيمانه ات را تلاوت كند چيست ؟ فرمود : ای موسی ! چون برق بر صراط خواهد گذشت .

گفت : پاداش كسی كه بر آزار و سرزنش مردم چون وابسته به تو است صبر كند چيست ؟ فرمود : او را در برابر ترس های روز قيامت ياری می دهم .

گفت : پاداش كسی كه چشم هايش از خشيت تو اشك بريزد چيست ؟ فرمود : چهره اش را از حرارت آتش دوزخ حفظ می كنم و او را از روز فزع اكبر ايمنی می دهم .

گفت : پاداش كسی كه به خاطر حيای از تو خيانت را ترك كند چيست ؟ فرمود : روز قيامت برای او ايمنی است .

گفت : پاداش كسی كه به اهل طاعتت محبت ورزد چيست ؟ فرمود : او را بر آتش دوزخ حرام می كنم .

گفت : پاداش كسی كه مؤمنی را عمداً به قتل برساند چيست ؟ فرمود : روز قيامت به او نظر رحمت نمی اندازم و از لغزشش گذشت نمی كنم .

گفت : پاداش كسی كه كافری را به سوی اسلام دعوت كند چيست ؟ فرمود : به او درباره هركسی كه بخواهد اجازه شفاعت می دهم .

گفت : پاداش كسی كه نمازهايش را به وقت بخواند چيست ؟ فرمود : درخواست هايش را به او عطا می كنم و بهشتم را بر او مباح می نمايم .

گفت : پاداش كسی كه وضويش را برای خشيت تو كامل و تمام انجام دهد چيست ؟ فرمود : او را روز قيامت برمی انگيزم در حالی كه ميان دو چشمش نوری است كه می درخشد .

گفت : پاداش كسی كه روزه رمضان را به خاطر رضا و خشنودی تو بگيرد چيست ؟ فرمود : او را در قيامت در جايگاهی قرار می دهم كه در آن ترسی نيست . . .(52) .

 

پس از سيزده هزار سال سنگ به ته چاه رسيد

در روايت صحيح بسيار مهمی از رسول خدا (صلی الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود :

روزی امين وحی برای ادای وحی به نزد من آمد . هنوز آنچه را كه بايد بر من بخواند تمامش را نخوانده بود كه ناگهان آوازی سخت و صدايی هولناك برآمد . وضع فرشته وحی تغيير كردم ، پرسيدم : اين چه آوازی بود ؟ گفت : ای محمد ! خدای تعالی در دوزخ چاهی قرار داده ، سنگ سياهی در آن انداختند ، اكنون پس از سيزده هزار سال آن سنگ به زمين آن چاه رسيد . پرسيدم : آن چاه جايگاه چه كسانی است ؟ گفت : از آنِ بی نمازان و شرابخواران(53) ! !

 

پس گناهانم كجا رفت

در روايتی آمده : چون روز قيامت شود ، عبد را به جايگاه حساب درآورند ، و نامه عمل او را كه پر از گناه است به دست چپ وی دهند . عبد وقت گرفتن نامه به خاطر عادتی كه در دنيا داشته « بسم الله » به زبان جاری كند و با خواندن خدا به رحمت ، نامه را بستاند ، چون بگشايد آن را سپيد يابد و هيچ نوشته ای در آن نامه به نظرش نيايد ، گويد : اينجا نوشته ای نيست تا بخوانم . فرشتگان گويند : در اين نامه سيئات و خطاهايت نوشته بود ، ولی به بركت اين آيه زايل شد و حضرت عزت از تو گذشت(54) .

 







گزارش خطا  

^