فارسی
پنجشنبه 09 فروردين 1403 - الخميس 17 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

قناعت

خاركش پيری با دلق درشت *** پشته ای خار همی برد به پشت

لنگ لنگان قدمی برمی داشت *** هر قدم دانه شكری می كاشت

كی فرازنده اين چرخ بلند ! *** وی نوازنده دل های نژند !

كنم از جيب نظر تا دامن *** چه عزيزی كه نكردی با من

در دولت به رخم بگشادی *** تاج عزّت به سرم بنهادی

حدّ من نيست ثنايت گفتن *** گوهر شكر عطايت سفتن

نوجوانی به جوانی مغرور *** رَخش پندار همی راند ز دور

آمد آن شكرگزاريش بگوش *** گفت كای پير خرف گشته ، خموش

خار بر پشت زنی زين سان گام *** دولتت چيست ، عزيزيت كدام ؟

عمر در خاركشی باخته ای *** عزّت از خواری نشناخته ای

پير گفتا كه : چه عزّت زان به *** كه نيم بر در تو بالين نِه

كای فلان چاشت بده يا شامم *** نان و آبی خورم و آشامم

شكر گويم كه مرا خوار نساخت *** به خسی چون تو گرفتار نساخت

به ره حرص شتابنده نكرد *** بر در شاه و گدا بنده نكرد

داد با اين همه آزادگی ام *** عزّ آزادی و آزادگی ام(201)

 

قناعت عالم ربّانی

چهره والايی كه پدرش در زمان مرجع بزرگ ، مؤسّس حوزه قم آيت حق حاج شيخ عبدالكريم حائری به شغل نجّاری اشتغال داشت ، برای من اين حكايت كم نظير را از پدرش نقل كرد كه :

هر زمان مرحوم حائری نياز به نجّاری و اصلاح درب و پنجره و تخت چوبی داشت ، پدرم را برای نجاری دعوت می كرد ; زيرا پدرم از محترمين و مقدّسين و متديّنين بود ، و سحرهای هر شب به تهجّد و عبادت برمی خاست ، و آن مرجع بزرگ علاقه داشت كارهای نجّاری خانه اش با آن دست پاك صورت بگيرد .

آری ، هر دستی نبايد برای انسان كار انجام دهد ، هر دستی نبايد برای مؤمن نان بپزد ، خانه بسازد ، خياطی كند ، زراعت نمايد ، دست موسوی و دم عيسوی لازم است كه از هر دو برای زندگی انسان نور ببارد !

قصاب محل از اميرالمؤمنين(عليه السلام) درخواست كرد برای خانه گوشت ببرد ، حضرت نپذيرفت . يعنی سراغ هر گوشتی ، هر مرغی ، هر نانی ، هر عسلی ، هر مقامی ، هر شخصی ، هر مردی ، هر زنی ، هر صندلی و تختی و هر دسته و گروهی نرويد .

او گفت : مرحوم حائری دنبال پدرم فرستاد كه چون شبهای بسيار گرم تابستان قم ، در حياط منزل روی تخت چوبی استراحت می كنم و اكنون تخت نياز به اصلاح دارد ، بيا و تخت را اصلاح كن . پدرم آمد و پس از بررسی تخت به آن عالم ربانی گفت : من با شاگردم بارها اين تخت را اصلاح كرده ايم و اكنون قابل اصلاح نيست . آن مرحوم گفت : در هر صورت تدبيری برای اصلاح آن به كار بگير . پدرم گفت : تنها راه اصلاحش به اين است كه آن را به نانوای محل جهت سوختن در تنور ببخشيد ! سپس گفت : ای مرجع بزرگ ! شما می دانيد كه من همه ساله خمس مالم را می پردازم ، و آنچه دارم از هر جهت شرعی و حلال است ; اگر خود نمی خواهيد از مال خود تختی بسازيد به من اجازه دهيد با پول خودم دو تخت سالم و نو برای شما بياورم .

آن عالم ربّانی ، محاسنش را نشان داد و گفت : جناب نجار ! موی صورتم نشان می دهد كه مرگم نزديك است ، دو تختی كه می خواهی برای من بياوری و به من هديه كنی عمر هر دو تخت از عمر من بيشتر است ، ممكن است ساليان درازی در خانه من بماند ، من توان و طاقت پاسخ گويی به حق را در قيامت در مورد آن دو تخت سالم و نو ندارم ، برای اصلاح تخت كهنه خودم چه پيشنهادی داری ؟ پدرم گفت : راهی ندارد مگر آن كه چهار پايه اش را با آجر و گِل به هم ببندم . آن بزرگ مرد قانع گفت : همين كار را انجام بده ، تا به اندازه كمی كه از عمرم باقی است از آن استفاده كنم و نياز به نو كردن تخت نداشته باشم .

 

كدام دردمند را درمان نكرده ام

ملا فتح اللّه كاشانی در تفسير « منهج الصادقين » ، و آيت اللّه كلباسی در كتاب « انيس الليل » نقل كرده اند : در زمان مالك دينار جوانی از زمره اهل معصيت و طغيان از دنيا رفت ; مردم به خاطر آلودگی او جنازه اش را تجهيز نكردند ، بلكه در مكان پستی و محلّ پر از زباله ای انداختند و رفتند .

شبانه در عالم رؤيا از جانب حق تعالی به مالك دينار گفتند : بدن بنده ما را بردار و پس از غسل و كفن در گورستان صالحان و پاكان دفن كن . عرضه داشت : او از گروه فاسقان و بدكاران است ، چگونه و با چه وسيله مقرّب درگاه احديت شد ؟ جواب آمد : در وقت جان دادن با چشم گريان گفت :

يا مَنْ لَهُ الدُّنيا وَ الآخِرَةُ إرْحَمْ مَن لَيْسَ لَهُ الدُّنيا وَ الآخرَةُ .

« ای كه دنيا و آخرت از اوست ، رحم كن به كسی كه نه دنيا دارد نه آخرت » .

مالك ! كدام دردمند به درگاه ما آمد كه دردش را درمان نكرديم ؟ و كدام حاجتمند به پيشگاه ما ناليد كه حاجتش را برنياورديم ؟(202)

 

كرامتی از حاج سيد علی قاضی

استاد بزرگوارم مرحوم آيت اللّه حاج شيخ ابوالفضل نجفی خوانساری ، كه ساليانی فقه و اصول استدلالی را از محضر پرفيضش استفاده كردم ، در عيادتی كه چند ماه پيش از رحلتشان از ايشان داشتم و در آن عيادت از حضرتش درخواست كردم اگر كرامتی از استادش عارف باللّه مرحوم حاج سيد علی قاضی به ياد دارند برايم بازگو كنند فرمودند :

شبی همراه با چند تن از تربيت شدگان استاد ، در معيت استاد ، به مسجد كوفه برای عبادت و مناجات و راز و نياز رفتيم . در كنار استاد به عبادت مشغول شديم و با حضرت بی نياز به راز و نياز پرداختيم . پس از پايان كار چون آماده بيرون رفتن از مسجد شديم ، ناگهان ماری بسيار خطرناك و وحشت زا نزديك جمع ما حاضر شد . جمع دوستان به جز استاد كه در آرامشی عجيب قرار داشت به وحشت افتادند و در ترسی سخت فرو رفتند ; استاد ، با همان آرامش و طمأنينه مخصوص به خود رو به مار كردند و گفتند : ای مار بمير . مار چون چوبی خشك ، بی جان و بی حركت برجای ماند و ما هم با آرامشی كه به دست آورديم به طرف بيرون مسجد حركت كرديم .

چون چند قدم دور شديم يكی از دوستان برای اطمينان يافتن از اين واقعه كه آيا مار در حقيقت با خطاب استاد مرده يا نه به عقب برگشت و با پای خود به مار زد و مار را در حقيقت مرده يافت ، سپس به جمع ما پيوست و همه راه خود را به سوی نجف ادامه داديم ، ناگهان استاد رو به آن شخص كرد و فرمود : مار با خطاب من بی جان شد ، لازم نبود شما به عقب برگرديد و از اين واقعه تفحص و تحقيق كنيد و مرا امتحان نماييد كه آيا خطابم مؤثر افتاد يا نه !!

 

كرامتی شگفت از سالكی كم نظير

مرحوم آيت الله العظمی حاج سيد احمد خوانساری مرجعی بزرگ و عالمی ژرف انديش بود ، وی در وادی سير و سلوك و عرفان گام های بلندی برداشته بود ، آيت الله حاج شيخ مرتضی حائری فرزند بزرگوار مؤسس حوزه علميه قم اين داستان را كه خود از زبان مرحوم آيت الله خوانساری شنيده بود نقل فرمود كه :

من پدر سالخورده ای داشتم ، در زمانی كه سفرها با مركب های حيوانی انجام می گرفت او را برای زيارت حضرت رضا (عليه السلام) به مشهد می بردم ، رسم كاروان اين بود كه در منزل آخر استحمام می كرد و برای ورود به مشهد آماده می شد ، من در استحمام به پدرم كمك دادم و لباس های او را هم خود شستم ، هنگام شب چون بسيار خسته بودم با همان خستگی به خواب سنگينی فرو رفتم ، كاروان بدون توجه به من همان وقت شب حركت كرد و پدر سالخورده ام را نيز با خود برد ، نزديك طلوع آفتاب از خواب بيدار شدم ، چيزی به قضا شدن نماز نمانده بود ، به سرعت تيمم كردم و نماز خواندم ، پس از نماز همه وجودم را در تنهايی بيابان ترس گرفت ، فكر پدرم كه اكنون با كاروان رفته و چه كسی از او مواظبت می كند و چه كسی در پياده و سوار شدن و وضو گرفتن به او ياری می دهد مرا آزار می داد .

در اين فكر بودم كه به ذهنم آمد آقا و مولای خود حضرت حجة بن الحسن را بخوانم . بلافاصله گفتم : يا اباصالح المهدی ادركنی . تا اين استغاثه را نمودم ، ناگهان در برابر ديدگانم سرور مهربانم را ديدم كه فرمود : اين راه را در پيش بگير و برو . عظمت او به من مهلت نداد تا با جنابش سخن بگويم ، همان راهی را كه فرموده بودند طی كردم ، چند دقيقه ای بيشتر نرفته بودم كه منظره ای بهت انگيز پيدا شد ، قهوه خانه ای با باغی زيبا و درختانی شاداب و حوض آب و فواره ای روح انگيز ، پياده شده و زير درختان نشستم ، برايم چايی آوردند ، طعمش با چايی های ديگر تفاوت داشت ، دو سه ليوان چايی خوردم كه ناگهان متوجه شدم پول ندارم . به كسی كه چايی آورده بود گفتم : آقا من پول ندارم . گفت : كسی از تو پول نمی خواهد ، اين چايی برای تو خلق شده است !!

وقتی خستگی ام برطرف شد از جای برخاستم و به راه افتادم ، چند دقيقه ای بيش راه نرفته بودم كه ديدم به قافله رسيدم . قافله ای كه از اول شب تا صبح راه رفته و اكنون قصد دارند اطراق كنند ، سراغ پدر رفتم ديدم منتظر است پياده اش كنم . از من پرسيد كجا بودی ؟ گفتم : عقب ماندم ، خوابم برد ، سپس او را پياده كرده و مشغول خدمت او شدم .

آری ، امام زمان (عليه السلام) می تواند با يك اشاره آن قهوه خانه را با آن امكانات خلق كند و با يك اشاره مرحوم آيت الله خوانساری را طیّ الارض دهد و با يك چشم به هم زدن وی را به قافله برساند .

 

كشتی خود را تقوا قرار بده

لقمان در سخنان حكيمانه اش به فرزندش می گويد : در اين دنيايی كه دريايی عميق است و خلق بسياری در آن غرق شده اند كشتی خود را تقوا قرار داده تا اين كشتی تو را از ميان امواج خطر و طوفان های خانمان برانداز هوا و هوس سالم به ساحل نجات برساند .

 

كمال خوش رفاقتی

حضرت صادق (عليه السلام) از پدر بزرگوارش امام باقر (عليه السلام) روايت می كند : علی (عليه السلام) با مردی از اهل ذمّه همراه شد . مرد ذمّی به او گفت : ای بنده خدا ! قصد كجا داری ؟ حضرت فرمود : كوفه . هنگامی كه بر سر دوراهی راه ذمّی تغيير كرد حضرت هم مسيرش را از كوفه به مسير ذمّی تغيير داد . ذمّی گفت : تو خيال كوفه نداشتی ؟ فرمود : آری خيال كوفه داشتم . ذمّی گفت : راه را رها كردی ؟ فرمود : دانستم . گفت : در حالی كه دانستی چرا همراه من شدی ؟ فرمود : اين از كمال خوش رفاقتی است كه مرد دوستش را هنگام جدايی مشايعت كند و پيامبر ما اين گونه به ما فرمان داده است . ذمّی گفت : پيامبر اين چنين گفته است ؟ حضرت فرمود : آری . ذمّی گفت : تنها پيرو واقعی او كسی است كه از او در كارهای باارزش پيروی كرده است و من نزد تو شهادت می دهم كه من هم بر طريقه و روش تو هستم . پس ذمّی با علی (عليه السلام) بازگشت و زمانی كه حضرت را شناخت مسلمان شد(203) .

 

كميل بن زياد نخعی

دانشمندان و علمای بزرگ چه شيعه مسلك و چه سنی مذهب ، كميل را به قوت ايمان و قدرت روح و انديشه پاك و خلوص نيت و متخلق به اخلاق حميده و آراسته به اعمال شايسته ستوده اند .

بزرگان هر دو مسلك بر عدالت و جلالت و عظمت و كرامت او اتفاق نظر دارند .

كميل از خواصّ و بزرگان اصحاب اميرالمؤمنين و حضرت مجتبی (عليهما السلام)است(204) .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) كميل را يكی از ده نفر ياران مورد اطمينانش به حساب آورده است(205) .

كميل از بهترين شيعيان و عاشقان و محبّان و علاقه مندان به اميرالمؤمنين (عليه السلام)بوده است(206) .

مسائل و سفارشات و وصايايی كه اميرالمؤمنين به كميل داشته از ايمان عظيم و معرفت فوق العاده كميل حكايت دارد .

اهل سنت كه هيچ گاه به خاطر دوری از حق و عدالت و انصاف و مروّت نظر مثبتی نسبت به پيروان اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) نداشتند ، كميل را در همه امور مورد اطمينان معرفی كرده اند(207) .

عرفا و صاحب دلان و اهل سير و سلوك و مشتاقان لقای محبوب ، كميل را صاحب سرّ اميرالمؤمنين (عليه السلام) و خزانه معارف معنوی مولی الموحدين می شناسند .

كميل ، هجده سال روزگار نورانی و عصر بابركت پيامبر بزرگ اسلام (صلی الله عليه وآله) را دريافت و از انوار ملكوتی مقام نبوّت بهره مند شد .

كميل ، انسان بزرگوار ، و موجودی شريف و پاك است ، كه به خاطر لياقتش به دست حجاج بن يوسف ثقفی به شرف شهادت نايل آمد ، شهادتی كه محبوبش علی (عليه السلام) از وقوعش به او خبر داد .

حجاج بن يوسف خونخوار ، زمانی كه از جانب حاكم ستمگر اموی والی عراق شد به جستجوی كميل برخاست تا او را به جرم محبت اهل بيت (عليهم السلام) و به گناه شيعه بودن كه در فرهنگ بنی اميه بالاترين گناه بود به قتل برساند .

كميل خود را از حجاج پنهان داشت ، حجاج حقوق منسوبان و اقوام كميل را از بيت المال قطع كرد ، زمانی كه كميل از قطع حقوق اقوامش آگاه شد گفت : از عمر من چيزی نمانده ، شايسته نيست وجود من سبب قطع رزق و روزی گروهی شود . از محلّ و مركزی كه پنهان بود درآمد و به نزد حجاج رفت ، حجاج گفت : برای به كيفر رساندنت در جستجوی تو بودم .

كميل گفت : آنچه از دستت برآيد انجام ده ، از عمر من جز زمانی اندك نمانده ، بازگشت من و تو به زودی به سوی خداست ، مولای من به من خبر داده قاتل من تويی . آنگاه حجاج فرمان داد تا سر مقدس آن مرد الهی و چهره ملكوتی را در حالی كه در سن نود سالگی قرار داشت از بدن جدا كردند . مرقد مطهر او در منطقه ثويّه بين نجف و كوفه معروف خاص و عام و زيارتگاه اهل دل است .

 

گذشت امام سجّاد (صلی الله عليه وآله) از كنيز خطاكار

امام از كنيزش خواست آب به روی دستش بريزد تا برای نماز آماده شود ، ناگاه آفتابه پرآب از دست كنيز رها شد و با سر حضرت سجاد (عليه السلام) برخورد كرد و سر آن حضرت را شكست . امام به جانب او سر برداشت . كنيز گفت : خدا می گويد خشم خود را فرو خوريد . امام فرمود : خشم را فرو خوردم . كنيز گفت : و از مردم گذشت كنيد . حضرت فرمود : خدا از تو بگذرد . كنيز گفت : خدا نيكوكاران را دوست دارد . حضرت فرمود : برو كه برای رضای خدا آزادی(208) .

 

گذشت حضرت يوسف از برادران

برادران يوسف به خاطر حسدورزی به يوسف ، او را با حيله و تزوير از دامن پرمهر پدر و آغوش محبت وی جدا كردند و در بيابان كنعان پس از اين كه او را به شدت مورد ضرب و شتم قرار دادند ، پيراهن از بدنش درآوردند و او را به چاه انداختند ، ولی هنگامی كه در سفر سوم مصر او را شناختند و وی را در اوج قدرت و عظمت ديدند در برابر آن همه ستم جز اين جواب را ـ كه قرآن مجيد بيان داشته ـ نشنيدند :

( . . . لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ )(209) .

امروز بر شما ملامت و سرزنشی نيست ، خدا شما را مورد مغفرت قرار می دهد و او مهربان ترين مهربانان است .

 

گذشت شگفت انگيز پيامبر (صلی الله عليه وآله)

امام باقر (عليه السلام) فرمود : زن يهوديّه ای را كه گوشت گوسفندی به زهر آميخته و به عنوان هديه خدمت رسول خدا آورده و آن جناب از آن تناول فرموده بود ، دستگير كردند و به محضر رسول خدا (صلی الله عليه وآله) آوردند . حضرت به او فرمود : چه چيزی تو را به انجام اين كار واداشت ؟ گفت : نزد خود فكر كردم اگر پيامبر است اين گوشت زهرآلود به او زيان نمی رساند و اگر پادشاه است مردم از او راحت می شوند . پيامبر (صلی الله عليه وآله) او را بخشيد !!(210)

 

 

 

گذشت قيس بن عاصم

به احنف بن حيس گفتند : تو با اين كه عرب هستی چرا اين اندازه بردبار و آسان گير و باگذشتی ؟ در حالی كه بايد تندخو و خشن و تلخ باشی ! گفت : من درس گذشت و عفو را از قيس بن عاصم آموختم ، يك بار ميهمانش بودم به خدمتكارش گفت : غذا بياور . او غذا را در ظرفی سنگين وزن حمل كرد ، در راه ظرف غذا كه در حال جوشيدن بود از دستش رها شد و بر سر فرزند قيس افتاد و او را كشت . خدمتكار لرزه بر اندامش افتاد ولی قيس زير لب گفت : هيچ راهی برای حلّ مشكل اين خدمتكار نمی يابم جز اين كه او را آزاد نمايم ; به او گفت : تو در راه خدا آزادی ، می توانی هرجا كه خواستی بروی . سپس گفت : اگر او را نزد خود نگاه می داشتم تا چشمش در چشم من بود خجالت می كشيد ، بنابراين او را آزاد كردم تا هم در اضطراب نباشد و هم در حال شرمندگی به سر نبرد !

 

گر تو نمی پسندی تغيير ده قضا را

علامه محمد تقی مجلسی در امر به معروف و نهی از منكر و پيشگيری از گناه دلسوزی عجيب بود ، در محله ای كه زندگی می كرد تعدادی قلدر و داش صفت بودند كه از گناهانی چون قمار ، شراب ، و مجالس لهو و لعب امتناعی نداشتند .

اغلب در برخورد با آنان ، امر به معروف و نهی از منكر می كرد ، و آنان را به ترك گناه و عبادت حق دعوت می نمود .

رييس قلدرها و نوچه هايش از مجلسی ناراحت بودند ، دنبال زمينه ای می گشتند كه از دست او خلاص شوند .

يكی از مريدان صاف دل ، پاك طينت ، ساده و آرام آن عالم بزرگ را ديدند و به او گفتند : خانه خود را شب جمعه از زن و فرزند خالی كن ، برای ما تهيه شام ببين ، از مجلسی هم به آن مجلس دعوت كن و تمام اين برنامه ها را نزد خود حفظ كرده احدی را خبر نكن وگرنه به زحمت خواهی افتاد .

برنامه ها به طور طبيعی پيش رفت ، مجلسی به تصور اينكه مهمان مريد مسجدی است دعوت را پذيرفت .

قلدرها با هم قرار گذاشتند اول شب در خانه آن مرد اجتماع كنند ، در ضمن زنی رقاصه را دعوت كردند كه پس از آمدن مجلسی و آراسته شدن مجلس ، با سر برهنه وارد جلسه شود و با در دست داشتن طنبور و تنبك مشغول رقاصی گردد !

آنگاه يكی از قلدرها همسايه های مؤمن را خبر كند تا بيايند ببينند :

واعظان كين جلوه در محراب و منبر می كنند *** چون به خلوت می روند آن كار ديگر می كنند

شايد با ديدن اين منظره آبروی مجلسی برود و با به خاك نشستن او ، از دستش خلاصی جويند .

مجلسی وقتی وارد مجلس شد صاحبخانه را نديد ، در عوض مشاهده كرد جمعی از قلدران محل ، با چهره ای گرفته دور تا دور اطاق پذيرايی نشسته اند ، مجلسی در كنار آنان قرار گرفت و به فراست ايمانی دريافت كه نقشه ای در كار است ! چيزی نگذشت كه زن رقاصه پرده را كنار زد و با قيافه ای آراسته به وسايل آرايش با طنبور و تنبك وارد مجلس شد و با صدای مخصوص به خود ، به صورت تصنيف شروع به خواندن اين شعر كرد و همراه با ريتم صدا مشغول رقص شد :

در كوی نيكنامان ما را گذر نباشد *** گر تو نمی پسندی تغيير ده قضا را

مجلسی آن مرد حق ، عارف سالك و دلباخته حقيقت ، همراه با سوز دل و اشك چشم به حضرت حق توجهی خالص كرد و به پروردگار عرضه داشت :

« گر تو نمی پسندی تغيير ده قضا را »

ناگهان زن رقاصه روی و موی خود را پوشاند ، و طنبور و تنبك را به زمين زد و به سجده افتاد و با سوزی جانكاه مشغول ذكر يارب ، يارب و توبه و انابه شد ، ديگران هم از غفلت به درآمدند ، با ديدن آن منظره به گريه افتادند و به دست آن مرد بزرگ توبه كرده ، دست از تمام گناهان شستند(211) !

 

گفت خدايا من آمده ام

برادر مؤمنی داشتم كه از جهت مورد اعتماد بود از . ايمان و اخلاص و عشق به محمد و آل محمد ، نصيب فراوان داشت . نزديك به سی سال با عشق و علاقه خدمت زائران خانه حق را با جان و دل به عهده گرفته بود .

نيكان و پاكان و اهل تقوا به خاطر كمال معنوی او سعی داشتند اين راه را در معيت او باشند .

قبل از پيروزی انقلاب اسلامی زمانی كه طاغوت امور حج را به عهده گرفت ، او از برنامه دست كشيد ; زيرا تحمل پذيرش و اجرای قوانين طاغوت در برنامه حج را نداشت .

روزی در محضرش از مقوله حج سخن به ميان آمد كه با حوالی خوش و حالتی الهی ، اين واقعه را برايم تعريف كرد :

تعدادی زائر ـ حدود سی نفر ـ برای رفتن به حج از طريق عراق و عتبات عاليات ، همراه من شدند همه در اتوبوس قرار گرفتند تا عازم سفر شوند . در اين ميان ، زن و شوهری كه از چهره آنان آثار ايمان ، وقار ، ادب و نور عبوديت می درخشيد ، توجهم را جلب كرد . يكی از بدرقه كنندگان ، سفارش هر دو را با لحنی خاص به من نمود . زيارت عتبات طی شد و به مدينه رفتم . پس از مدتی آماده رفتن به ميقات شديم . آن مرد و زن در بين مسافرن حال ديگری داشتند ، انقلاب حال و اشك چشم به آنان مهلت نمی داد . به مسجد شجره كه رسيديم جمعيت موج می زد . همه آماده محرم شدن و تلبيه گفتن بودند آن مرد بزرگوار از من مهلت غسل خواست ، وسائل غسل را ـ با تمام سختی كه داشت ـ برايش فراهم كردم . غسل نمود و دو پارچه سپيد را بر خود بست . او را برای تلبيه در وسط مسجد شجره آماده كردم ، به من گفت : معنای « تلبيه » چيست ؟ گفتم : يعنی ای خدای مهربان ، مرا دعوت كردی و فرمودی بيا ، بنگر كه اينك آمدم ! دوبار در شدّت انقلاب حال و ريختن اشك چشم گفت : خدايا ! آمدم ، خدايا ! آمدم و ناگهان نقش زمين شد ! با كمال حيرت ديدم كه از دنيا رفته است . همانجا همراه با همسفران ، تلبيه گويان در بيرون مسجد شجره دفنش كرديم ، وبا دلی غمناك به سوی كعبه به حركت درآمديم !

 

گفتگوئی با اويس قرن

عطار در « تذكرة الاولياء » از هرم بن حيان روايت می كند كه : هرم گفت : هنگامی كه مقام شفاعت اويس قرن را شنيدم آرزوی ديدار او بر من چيره شد ، به كوفه آمدم و در جستجوی او شدم تا وی را يافتم كه در حال وضو گرفتن بود ، گفت : ای پسر حيان چه چيزی سبب آوردن تو به اين مكان شد ؟ گفتم : عشق انس گرفتن با تو . گفت : هرگز گمان نمی كنم كسی كه خدا را شناخت با غير او انس گيرد . گفتم : مرا وصيتی كن . گفت : ای پسر حيان ! چون به خواب روی مرگ را زير بالش خود دان ، چون بيدار شدی مرگ را پيش روی خود بين . ای پسر حيان ! در كوچكی و كمی گناه نظر مكن ، بلكه نسبت به بزرگی خدا نگران باشد كه در برابر چه خدايی عاصی شده ای ، چه اين كه هرگاه گناه را كوچك شماری خدا را كوچك شمرده ای !!

 

گناهان كبيره از ديدگاه امام هشتم (عليه السلام)

در كتاب پرقيمت « عيون اخبار الرضا » از امام هشتم (عليه السلام) روايت شده كه گناهان كبيره عبارت است از :

1 ـ به قتل رساندن انسانی كه خدا ريختن خونش را حرام كرده . 2 ـ زنا . 3 ـ سرقت . 4 ـ خوردن مست كننده . 5 ـ عاق شدن از جانب پدر و مادر . 6 ـ فرار از جنگ . 7 ـ خوردن مال يتيم به ستم . 8 ـ خوردن گوشت ميته و خون و گوشت خوك و آنچه به نام غير خدا كشته شده . 9 ـ ربا . 10 ـ خوردن مال حرام . 11 ـ قمار . 12 ـ كم گذاشتن از پيمانه و ترازو . 13 ـ تهمت به پاكدامن . 14 ـ لواط . 15 ـ نااميدی از رحمت خدا . 16 ـ ايمن دانستن خود از عذاب خدا . 17 ـ كمك دادن به ستمكاران . 18 ـ ميل قلبی به ستمگران . 19 ـ سوگند دروغ . 20 ـ حبس كردن حقوق مردم بدون تنگدستی . 21 ـ دروغ . 22 ـ كبر . 23 ـ اسراف . 24 ـ تبذير . 25 ـ خيانت . 26 ـ سبك شمردن حج . 27 ـ جنگ با دوستان خدا . 28 ـ اشتغال به سرگرميهای بيهوده و بی منفعت . 29 ـ پافشاری بر گناه(212) .

 

گنكهار با يك جمله پر مغز توبه كرد

يكی از مريدان مرحوم علامه محمد تقی مجلسی به ايشان عرضه داشت : همسايه ای دارم آلوده به گناه ، اغلب شبها با نوچه هايش مجلس لهو و لعب دارد و به شدت مزاحم من و همسايه های ديگر است ، مردی است قلدر و داش مسلك ، و من از امر به معروف و نهی از منكر نسبت به او می ترسم ، راهی هم برای تبديل خانه ام به خانه ديگر ندارم .

علامه محمد تقی مجلسی به او فرمود : اگر او را شبی به مهمانی دعوت كنی من حاضرم در مجلس مهمانی شركت كنم و با او سخن بگويم ، شايد به لطف حضرت حق از اعمال خلافش دست بردارد و به پيشگاه خداوند توبه نمايد .

مرد قلدر به توسط مرد مؤمن دعوت به مهمانی شد ، دعوت را اجابت كرد ، علامه مجلسی در آن مجلس شركت كرد ، لحظاتی به سكوت گذشت ، ناگهان مرد قلدر كه از آمدن مجلسی به جلسه مهمانی تعجب كرده بود به مجلسی گفت : حرف شما روحانيون در اين دنيا چيست ؟

مجلسی فرمود : اگر لطف كنيد بفرماييد حرف شما چيست ؟ مرد قلدر گفت : امثال ما در فرهنگ قلدری حرف بسيار داريم از جمله می گوييم اگر كسی نمك كسی را خورد بايد حقّ نمك را رعايت كند و با او در صفای محض باشد ، مجلسی به او فرمود : چند سال از عمر شما می گذرد ؟ پاسخ داد : شصت سال ، فرمود : در اين شصت سالی كه نمك خدا را خورده ای آيا حق او را رعايت كرده و نسبت به او صفا داشتی ؟ مرد قلدر يكه ای سخت خورد ، سر به زير انداخت ، اشكش جاری شد ، مجلس را ترك كرد ، شب را نخوابيد ، صبح زود به در خانه همسايه آمد ، سؤال كرد : روحانی و عالمی كه شب گذشته در خانه تو بود كيست ؟ همسايه گفت : علامه محمد تقی مجلسی است ، آدرس آن مرد الهی را گرفت ، به محضرش آمد و به دست او توبه كرد و از نيكان روزگار شد !

 

گنهكار و اميد به توبه

يكی از نيكان را ديدند كه زياد گريه می كند و فراوان اشك می ريزد ، گفتند : سبب اين همه گريه و ناله چيست ؟ گفت : اگر خداوند به من بفرمايد به خاطر گناهانت ، برای هميشه تو را در حمّامی گرم حبس می كنم ، سزاوار است اشك چشمم تمام نشود ، ولی چه كنم كه تهديد كرده گنهكار اهل عذاب و مستحق جهنم است ، جهنمی كه آتشش را هزار سال ملكوتی گيراندند قرمز شد ، هزار سال روی آن كار كردند سپيد شد ، و هزار سال ديگر بر آن دميدند سياه شد ، من با آن سياهچال چه كنم ؟ تنها اميد من برای نجات از آن عذاب سخت ، توبه و انابه و عذرخواهی از خداوند است(213) .

 

گنهكار و عفو پروردگار

شيخ بهائی می گويد : از مردی مورد اطمينان شنيدم ، گنهكاری از دنيا رفت ; همسرش برای انجام مراسم تغسيل و تكفين و تدفين از مردم درخواست كمك كرد ، ولی شدت نفرت مردم نسبت به آن گنهكار به اندازه ای بود كه كسی برای انجام مراسم حاضر نشد ، به ناچار كسی را اجير كرد كه جنازه را به مصلای شهر ببرد ، شايد اهل ايمان به انجام مراسم اقدام كنند ، ولی يك نفر برای حضور در مراسم حاضر نشد ! پس جنازه را به وسيله اجير به صحرا برد تا آن را بی غسل و كفن و نماز دفن كند .

نزديك آن صحرا كوهی بود كه در آن كوه زاهدی می زيست كه همه عمر به عبادت گذرانده بود و ميان مردمی كه در آن نزديكی می زيستند مشهور به زهد و تقوا بود . همين كه جنازه را ديد از صومعه خود به سوی جنازه رفت تا در مراسم او شركت كند ، اهل آن اطراف وقتی اين مطلب را شنيدند به سرعت خود را به آنجا رساندند تا همراه عابد در مراسم مربوط به ميت حاضر شوند .

مردم سبب شركت كردن عابد را در مراسم آن گنهكار از شخص عابد پرسيدند ، گفت : در عالم رؤيا به من گفتند فردا از محل عبادت خود به فلان موضع از صحرا برو ، در آنجا جنازه ای است كه جز يك زن كسی همراه او نيست ، پس بر او نماز گذار كه او مورد آمرزش و عفو قرار گرفته است .

مردم از اين واقعه تعجب كردند و در دريايی از حيرت فرو رفتند . عابد همسر ميّت را خواست و از احوالات ميت پرسيد ، همسر ميت گفت : بيشتر روزها دچار يكی از گناهان بود . عابد گفت : آيا عمل خيری از او سراغ داری ؟ گفت : آری سه عمل خير از او می ديدم :

1 ـ هر روز پس از ارتكاب گناه ، جامه هايش را عوض می كرد و وضو می گرفت و خاشعانه به نماز می ايستاد .

2 ـ هيچ گاه خانه اش از يتيم خالی نبود و بيش از مقداری كه به فرزندان خود احسان می كرد به يتيم احسان می نمود .

3 ـ هر ساعت از شب بيدار می شد می گريست و می گفت : پروردگارا ! كدام زاويه از زوايای دوزخ را با اين گنهكار پُر خواهی كرد ؟!

 

گنهكار و مهلت توبه

زمانی كه ابليس دچار لعنت خدا شد ، از خداوند برای بقايش تا روز قيامت مهلت خواست ، به او مهلت دادند ، از او سؤال شد : اين مهلت گسترده را برای چه می خواهی ؟ جواب داد : خداوندا ! به عزّتت از كنار بنده ات نمی روم ، تا جان از بدنش بيرون رود ، خطاب رسيد : به عزّت و جلالم قسم ، درِ توبه را به روی بنده ام تا فرا رسيدن مرگش نمی بندم(214) .

 

گور من را نشكاف

حضرت زين العابدين (عليه السلام) حكايت می كند : مردی در بنی اسرائيل قبور را می شكافت و كفن مردگان را می دزديد !

همسايه ای داشت بيمار شد و بر مرگ خويش و از اين كه نبش قبر شود و كفنش را بدزدند ترسيد . كفن دزد را خواست و گفت : من چگونه همسايه ای برای تو بودم ؟ گفت : بهترين همسايه . گفت : به تو حاجتی دارم . كفن دزد گفت : حاجتت را برآورده می كنم . همسايه دو كفن نزد او گذاشت و گفت : دوست دارم بهترينش را برداری و هنگامی كه من دفن شدم گورم را برای بردن كفنم نشكافی . كفن دزد از برداشتن كفن خودداری می كرد ولی همسايه بر اصرارش می افزود تا پذيرفت . همسايه از دنيا رفت . هنگامی كه دفن شد نبّاش گفت : اين ميت دفن شد ، چه علم و بصيرتی برای اوست كه بفهمد من كفن او را می دزدم يا نمی دزدم ، هر آينه می روم و قبرش را می شكافم و كفنش را می برم !!

چون قبرش را شكافت شنيد ندا دهنده ای ندا می دهد : اين كار زشت را انجام مده .

نبّاش خاك روی قبر ريخت و به خانه بازگشت و از گذشته اش توبه حقيقی كرد ، سپس به فرزندانش گفت : من چگونه پدری برای شما بودم ؟ گفتند : پدر خوبی بودی . گفت : مرا به شما حاجتی است . گفتند : هر حاجتی داری بگو ان شاء الله به انجامش اقدام می كنيم . گفت : هنگامی كه من از دنيا رفتم مرا به آتش بسوزانيد ، چون خاكستر شدم در برابر تندبادی نصف خاكسترم را به سوی دريا و نصف ديگر را به جانب خشكی بر باد دهيد .

فرزندان به پدر تعهد دادند كه اين كار را انجام دهند . پس از مرگش و انجام وصيتش خدای توانا خاكسترش را جمع كرد و به او حيات بخشيد و گفت : چه چيز تو را واداشت كه چنان وصيتی به فرزندانت بنمايی ؟ گفت : به عزتت سوگند بيم از تو . خدای بزرگ فرمود : من طلبكارانت را راضی می كنم ، و تو را از خوفم ايمنی می بخشم ، و گناهانت را می آمرزم(215) .

 

 

لا اله الا الله شروطی دارد

مردی به محضر حضرت باقر (عليه السلام) آمد و از حديثی كه از رسول خدا روايت شده كه : هركس بگويد « لا إله إلاّ اللّه » وارد بهشت می شود ، پرسيد . حضرت فرمود : روايت حق است . آن مرد از محضر حضرت باقر بازگشت ، وقتی از خانه خارج شد ، حضرت فرمود : او را برگردانيد . سپس فرمود : ای مرد برای « لا إله إلاّ اللّه » شروطی است و من ( كه امام معصومم و از سوی خدا به امامت انتخاب شده ام و اطاعت از من در همه امور واجب است ) از شروط آن هستم(216) .

 

لطف و كرامت اوليا

اميرالمؤمنين (عليه السلام) هنگامی كه به منطقه صفين رسيد ، معاويه از هر طرف راه آب را بسته بود تا لشكريان امام در تنگنا قرار بگيرند و نتوانند آنگونه كه بايد بجنگند . امام فرمان داد تا گروهی به سرپرستی حضرت حسين راه آب را باز كنند . حضرت حسين با آن گروه به محل آب حمله كرد . گماشتگان معاويه فرار كردند . آب در اختيار ارتش اسلام قرار گرفت . عده ای به اميرالمؤمنين (عليه السلام)پيشنهاد كردند كه آب را به روی معاويه ببندد . حضرت فرمود : واللّه اين كار را نمی كنم . سپس نماينده ای نزد معاويه فرستاد كه به سقّايان لشكرت بگو آنچه می خواهند آب بردارند آزادند !!

 

لطيفه روايی

از آنجا كه عرب در مسابقه اسب دوانی برنده اوّل را سابق و پس از آن را مصلّی می نامد ، روايتی جالب در تأويل اين آيات به مناسبت كلمه مصلّی از حضرت صادق (عليه السلام)در كتاب های حديث نقل شده است :

ادريس بن عبدالله می گويد : از تفسير ( لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ )از حضرت صادق پرسيدم ، حضرت فرمود :

منظور مجرمان از اين كه در زمره مصلين نبوديم اين است كه پيروان امامانی كه خدا در قرآن از آنان به عنوان سابقين ياد كرده نبوديم ، ای ادريس بن عبدالله ! آيا نمی بينی كه مردم در مسابقه اسب دوانی از اسبی كه به دنبال سابق درآيد تعبير به مصلّی می كنند ؟(217)

 

لقمان و نماز

آن بزرگمرد الهی كه بر اثر تزكيه نفس و جهاد فی الله ، از جانب حق وجود بابركتش چشمه جوشان حكمت الهی شد ، در سفارشاتش به فرزند خود می فرمايد :

( يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاَةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَاصْبِرْ عَلَی مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الاُْمُورِ )(218) .

ای پسرم ! نماز را به پای دار و در جامعه اقدام به امر به معروف و نهی از منكر كن و در برابر حوادث بردبار و صبور باش ، كه تحمّل و صبر در راه ارشاد مردم نشانه ای از عزم ثابت مردم بلند همّت است .

 

محاسبه دقيق

عزيزان ، بياييد مانند مردی كه نامش توبه بود و به قول شيخ بهائی غالباً به محاسبه نفس می پرداخت ، ما هم هر روز و هر شب از خود حساب بكشيم .

او در حالی كه شصت ساله بود ، مجموعه ايام آن را حساب كرد ، 21500 روز شد ، گفت : وای بر من اگر در برابر هر روز يك گناه بيشتر نكرده باشم ، اگر چنين باشد 21500 گناه مرتكب شده ام ، آيا می خواهم خدا را با اين همه گناه ملاقات كنم ؟ در اين هنگام نعره ای زد و به زمين افتاد و جان به جان آفرين تسليم كرد !! (219)

 

پيامبر (صلی الله عليه وآله) و نماز

مسائلی كه در باب نماز در آيين رسول خدا (صلی الله عليه وآله) مطرح است در هيچ فرهنگی مطرح نبوده است .

نماز در اسلام محمّدی حقيقتی جامع و واقعيّتی كامل است كه در پرتو آن ، انسان به آداب الهی مؤدّب می شود و طريق رشد و كمال و عرفان و طريقت و عشق و حقيقت را می پيمايد .

نماز در آيين محمّد (صلی الله عليه وآله) بال پر قدرتی است كه اگر با شرايط مخصوص به خودش انجام بگيرد ، انسان را تا مقام قرب و وصال محبوب ابدی و معشوق سرمدی پرواز می دهد .

عارفان عاشق و واصلان كامل می فرمايند : نماز معجونی است كه حضرت شارع حكيم آن را ترتيب فرموده و به لطف عميم خود تركيب نموده است .

مشخّص است كه هر جزء آن مبتنی بر حكمتی ، و مقتضی سرّی و مصلحتی است ، و هويدا و مبرهن كه افضل اعمال بنی آدم سجده كردن است . چنانكه صريح اخبار و صحيح اعتبار بر آن ناطق و شاهد است ، صادق از آنكه اعضای سبعه را در آن حال مصلّی بر خاك گذارد و مجمع النّورين كه اشرف جوارح است بر زمين مالد و به زبان نياز به درگاه كريم كارساز بنده نواز نالد .

در حديثی بسيار مهم از قول رسول خدا (صلی الله عليه وآله) آمده است :

اِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلاثَةٌ ايَةٌ مُحْكَمَةٌ ، اَوْ فَريضَةٌ عادِلَةٌ ، اَوْ سُنَّةٌ قائِمَةٌ . .(220) .

آيه محكم تفسير به توحيد و معرفة الله شده ، و فريضه عادله به اخلاق و تزكيه نفس معنا گشته ، و سنّت قائمه به فروع شريعت محمّدی تبيين شده است .

نماز معجونی است كه اجزاء آن از اين سه علم تركيب گشته و جامه ای است كه از اين سه رشته دوخته شده و حقّه ای است كه در آن اين سه گوهر نفيس اندوخته گشته و صدفی است كه اين سه لؤلؤ ناياب را دربردارد و منبعی است كه اين سه چشمه از آن منفجر گردد ، و اين همه در رابطه با نماز اسلام محمّدی است .

امّا اشتمال نماز بر توحيد ، از آن است كه افتتاح نماز با تكبيرة الاحرام است و مفهوم تكبير ، توحيد ذات و نفی صفات است ، و بلند كردن انگشتان دهگانه كه هر يك دليل و نشانه ای بر صفات جلاليّه و جماليّه است ، كه انسان به هنگام راه يافتن به نماز بايد متوجّه اين معانی بلند آسمانی و مفاهيم جانانه ملكوتی باشد .

اما اشتمال نماز بر تزكيّه اخلاق به اين است كه طهارت بر دو نوع است :

طهارت ظاهر از خبائث و احداث ، و طهارت باطن از ذمايم اخلاق . و چنانكه تطهير ظاهر ، شرط صحّت نماز است ، همچنان تطهير باطن نيز شرط قبولی اين عبادت الهيّه است .

و اشتمال نماز بر سنّت قائمه از اين جهت است كه نماز اشرف عبادات و افضل طاعات است و در فروع ، هيچ عملی با آن برابری نمی كند .

آری ، نماز اسلام محمّدی سراپا آداب الهی و مسائل تربيتی و حقايق ملكوتی و واقعيّات آسمانی است .

با چنين نمازی است كه انسان به معراج مربوط به خودش می رسد و به دريای نور سرمدی متّصل می گردد .

 







گزارش خطا  

^