فارسی
شنبه 01 ارديبهشت 1403 - السبت 10 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

شيطان شريك انسان می شود

امام صادق (عليه السلام) فرمود : از نشانه های شركت شيطان در كار انسان اين است كه : انسان فحّاش باشد ، باك نكند كه چه می گويد و درباره او چه می گويند(179) .

 

صدق و راستی موجب توبه می شود

گروهی راهزن در بيابان دنبال مسافر می گشتند تا او را غارت كنند ، ناگهان مسافری ديدند ، به جانب او تاختند و گفتند : هرچه داری به ما بده ، گفت : تمام دارايی من هشتاد دينار است كه چهل دينار آن را بدهكارم ، با بقيه آن هم بايد تأمين معيشت كنم تا به وطن برسم .

رييس راهزنان گفت : رهايش كنيد ، پيداست آدم بدبختی است و پول جز آنچه كه می گويد ندارد .

راهزنان در كمين مردم نشستند ، مسافر به محل مورد نظر رفت و بدهی خود را پرداخت و برگشت ، دوباره در ميان راه دچار راهزنان شد ، گفتند : هرچه داری بده وگرنه تو را می كشيم ، گفت : مرا هشتاد دينار بود ، چهل دينار بابت بدهی پرداختم ، بقيه اش برای مخارج زندگی مانده ، به دستور رييس راهزنان او را گشتند ، در جستجوی لباس و بار او جز چهل دينار نديدند !

رييس راهزنان گفت : حقيقتش را برای من بگو ، چگونه در برخورد با اين همه خطر جز سخن به حقيقت نگفتی و از راستگويی امتناع ننمودی ؟

گفت : در كودكی به مادرم وعده دادم در تمام عمرم سخن جز به راستی نگويم و دامن به دروغ آلوده نسازم !

راهزنان قاه قاه خنديدند ولی رييس دزدان آه سردی كشيد و گفت : عجبا ! تو به مادرت قول دادی دروغ نگويی و اينگونه پای بند قولت هستی ، ولی من پای بند قول خدا نباشم كه از ما قول گرفته گناه نكنيم ، آنگاه فرياد زد : خدايا ! از اين به بعد به قولم عمل می كنم ; توبه ، توبه !

 

طی اللسان عارف وارسته شيخ نخودكی

نخودك نام قريه ای است نزديك مشهد مقدس . عالم بزرگ و عارف وارسته حاج شيخ حسن علی نخودكی در اين قريه اقامت داشت ، وی هر شب به حرم مطهر حضرت امام رضا (عليه السلام) مشرف می شده و دوباره به روستای نخودك برمی گشته است . او در اين رفت و برگشت كه نزديك به هشت فرسنگ می شده ، يك ختم قرآن می خوانده است ! يعنی پانزده جزء آن را هنگام رفتن و پانزده جزء ديگر را هنگام بازگشت قرائت می كرده است . اما چگونه و به چه كيفيت ؟ مگر ممكن است انسان در چنين مسيری با پای پياده آن هم هر شب يك ختم قرآن بخواند ؟ آری ، او اين قدرت را داشته است چون به مقام طی اللسانی رسيده بود واين همان مقامی است كه برای حبيب بن مظاهر هم حاصل شده بود ، آن انسان كم نظير و عارف مخلص كه حضرت حسين (عليه السلام) كنار بدن قطعه قطعه اش خطاب به دشمن گفت : كسی را به شهادت رسانديد كه هر شب يك ختم قرآن می نمود !

 

عاقبت گنهكار تائب

عبدالواحد بن زيد كه از زمره فسّاق و فجّار و بدكاران بود ، روزی به مجلس موعظه يوسف بن حسين كه از جمله عبّاد و زهّاد بود گذر كرد ، در حالی كه يوسف بن حسين اين كلام را برای مستمعان می گفت :

دَعَاهُم بِلُطْفِهِ كَأنَّهُ مُحتاجٌ إلِيْهِم .

« خدای مهربان گنهكاران را با لطفش به سوی خود دعوت كرده است كه گويا به آنان نيازمند است » .

عبدالواحد چون اين كلام را شنيد ، جبّه از تن بينداخت و نعره زنان به گورستان رفت . شب اول يوسف بن حسين در عالم رؤيا شنيد منادی از سوی خدا ندا داد :

 

أدرِكِ الشَّابَّ التَّائِبِ .

« جوان گنهكار را درياب » .

يعنی : او را به آمرزش و مغفرت ما بشارت ده . يوسف در مقام تجسّس و تفحص برآمد تا بعد از سه روز او را در قبرستان پيدا كرد ، ديد صورت بر خاك نهاده و در حال مناجات و گريه و زاری است . چون يوسف را نزديك خود ديد گفت : سه شبانه روز است تو را فرستاده اند ، امروز می آيی ؟! اين بگفت و جان به حق تسليم كرد !

 

عبادت روی زمين

در قطعه ای پرقيمت آمده ، جبرييل گفت : ای محمد ! اگر عبادت ما در روی زمين بود ، سه برنامه انجام می داديم :

 

عبرت ها در اشعار حافظ

مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم *** جرس فرياد می دارد كه بربنديد محملها

* * *

برو از خانه گردون بِدَر و نان مطلب *** كان سيه كاسه در آخر بكشد مهمان را هركه را خوابگه آخر به دو مشتی خاك است *** گو چه حاجت كه به افلاك كشی ايوان را

* * *

سنگ و گل را كند از يُمن نظر لعل و عقيق *** هر كه قدر نفس باد يمانی دانست احوال

* * *

گنج قارون كايّام داد بر باد *** در گوش دل فرو خوان تا زر نهان ندارد

بر لب جوی نشين و گذر عمر ببين *** كاين اشارت ز جهان گذران ما را بس

* * *

مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو *** يادم از كشته خويش آمد و هنگام درو

 

عبرت ها در رباعيات بابا طاهر

به گورستان گذر كردم كم و بيش *** بديدم حال دولتمند و درويش

نه درويشی به گوری بی كفن ماند *** نه دولتمند برد از يك كفن بيش

* * *

به قبرستان گذر كردم صباحی *** شنيدم ناله و  افغان آهی

شنيدم كله ای با خاك می گفت *** كه اين دنيا نمی ارزد به كاهی

* * *

اگر شيری اگر ببری اگر گور *** سرانجامت بود جا در ته گور

تنت در خاك باشد سفره  گستر *** به گردش موش ومار وعقرب ومور

* * *

اگر زرّين كلاهی عاقبت هيچ *** اگر خود پادشاهی عاقبت هيچ

اگر ملك سليمانت ببخشند *** در آخر خاك راهی عاقبت هيچ

* * *

مو از « قالو بلی » تشويش ديرم *** گنه از برگ و باران بيش ديرم

اگر لا تقنطوا دستم نگيرد *** مو از يا ويلنا انديش ديرم

مو از جور بتان دل ريش ديرم *** ز لاله داغ بر دل بيش ديرم

چو فردا نامه خوانان نامه خوانند *** من شرمنده سر در پيش ديرم

* * *

صدای چاوشان مردن آيو *** به گوش آوازه جان كندن آيو

رفيقان می روند نوبت به نوبت *** وای آن ساعت كه نوبت وا من آيو

* * *

درخت غم به جانم كرده ريشه *** به درگاه خدا نالم هميشه

رفيقان قدر يكديگر بدانيد *** اجل سنگ است و آدم مثل شيشه

* * *

دلا غافل ز سبحانی چه حاصل *** مطيع نفس و شيطانی چه حاصل

بود قدر تو افزون از ملايك *** تو قدر خود نمی دانی چه حاصل

* * *

دلا اصلا نترسی از ره دور *** دلا اصلا نترسی از ته گور

دلا اصلا نمی ترسی كه روزی *** شوی بنگاه مار و لانه مور

 

عبرتهايی در سعی صفا و مروه

در مسأله سعی صفا و مروه كه از شعائر الهی است و از اركان حج و بسی عبرت آموز ، لازم است به مسائلی مهم اشاره شود :

1 ـ امام صادق (عليه السلام) می فرمايد : از آنجا كه حضرت آدم كه از جانب حق به مقام « اصطفا » رسيد ، به اين قطعه از كوه هبوط كرد . نام اين كوه به مناسبت مقام آدم ، « صفا » ناميده شد و چون حوا كه مقام زينت و « مرآة » بودن داشت ، به آن كوه ديگر هبوط كرد ، نام آن كوه « مروه » گذاشته شد(180) .

چون ابراهيم هاجر و اسماعيل را در آن وادی لم يزرع در حول و حوش حرم و جايگاه خانه قرار داد و خود به شام بازگشت ، كودك شيرخواره به تشنگی سختی مبتلا شد ، هاجر كه در ميان زنان زمان نمونه ايمان و اخلاص و فداكاری و تسليم به حق بود ، برای نجات طفل ، نه تنها به خاطر مهر مادری بلكه برای خدا ، بر كوه صفا ايستاد و فرياد زد : آيا در اينجا انيس و مونس هست ؟ چون جوابی نشنيد به كوه مروه رفت و به همان صورت داد خواهی نمود و بی جواب ماند . اين برنامه را هفت بار تكرار كرد ، در اين وقت امين وحی در برابر او ظاهر شد و گفت :

كيستی ؟

جواب داد : مادرِ فرزند ابراهيم .

امين الهی به او گفت :

شما را به كه سپرده اند ؟

گفت : اين مطلب تو را به وقت مراجعت ابراهيم از ابراهيم پرسيدم آن پيامبر بزرگوار فرمود : من شما را به خدا سپردم .

جبرئيل گفت : به حق شما را به كسی سپرده كه در تمام امور كفايتتان می كند .

در آن وقت كودك با پاشته پا از شدت تشنگی زمين را كاوش می كرد كه ناگهان چشمه پر آبی از زير پای او جاری شد .

اين هفت بار رفت و آمد هاجر كه منشأ و ريشه ای جز ايمان و اخلاص و حفظ كودك برای خدا و جلب رضايت حق نداشت ، از جانب خدا به عنوان ركنی از اركان حج و شعاری از شعائر خدا قرار داده شد(181) تا زائران خانه محبوب ، خالص و مخلص آن وادی پر نور را هفت بار رفت و آمد كنند و روح خود را همانند روح هاجر از زنگ كدورتها بشويند .

آری سعی صفا و مروه از طرفی ارج نهادن به مقام ايمان و اخلاص آن زن با كرامت است . از جهت ديگر اطاعت از فرمان حضرت حق است در تعظيم شعائر او و از باب ديگر ، سعی در تصفيه نفس و تحقق توبه ، و توسل به مقام حضرت رب و يادآور محشر كبری و قيامت عظمی و تردد مردم در آن صحنه هول انگيز برای به دست آوردن راه نجات ، و جلب شفاعت شفيعان روز جزاست .

 

عذاب آزار دهنده مؤمن

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

هنگامی كه قيامت شود ، يك منادی ندا كند : روگردانان از دوستان من كجايند ؟ پس گروهی كه صورتشان گوشت ندارد برخيزند . در آن وقت گفته شود : اينان كسانی هستند كه اهل ايمان را آزردند و با آنان به دشمنی برخاستند و نسبت به آنها عناد ورزيدند و آنان را با درشتی و سرسختی در دينشان سرزنش كردند . سپس فرمان رسد كه آنها را به دوزخ برند .

 

عزّت نفس زنی تهيدست

دوستی داشتم كه در صبر و متانت ، جود و كرم و انجام كار خير و به خصوص رسيدگی به تهيدستان ، انسان كم نمونه ای بود .

او نسبت به فقرا و نيازمندان و سائلان و مشكل داران محبت فوق العاده ای داشت و جانب احترام و ادب را درباره آنان رعايت می كرد .

می گفت : به واسطه يكی از دوستانم در يكی از محلات فقير نشين قم به چند خانواده آبرومند در حدّ برطرف شدن نيازشان كمك می كردم و هر شب جمعه كه به قم مشرف می شدم احوال آنان را به توسّط دوستم خبر می گرفتم .

عصر پنج شنبه ای در گوشه مسجد معروف به مسجد طباطبايی كه وصل به حرم مطهر است و مخارج كاشی كاری آن را قبول كرده بودم به تماشای كار اساتيد هنرمند كاشی كار ايستاده بودم ، زنی باوقار و متين سراغ مرا از يكی از خادمان حرم گرفت ، خود را به او معرفی كردم ، پولی بسيار اندك كه شايد قيمت دو گرده نان بود به من داد ، گفتم : چيست ؟ گفت : از شخصی كه هر هفته به من كمك می كرد به زحمت نام شما را پرسيدم ، من تا اين هفته مستحق بودم ، ولی تنها فرزند يتيمم اين هفته از خدمت سربازی آمد و مردی محترم او را برای كار به حجره اش برد و حقوقی كه برايش قرار داده كفاف هزينه ما را می كند و از شبی كه فرزندم حقوقش را به خانه آورد من از استحقاق درآمدم و اين پول اندك كه از كمك شما نزد من مانده بود هزينه كردنش برای من شرعی نبود ، به اين خاطر به شما برگرداندم !!

آری ، در ميان تهيدستان و فقرا كه خدای مهربان به همگان سفارش فرموده است به آنان محبت ورزند و پيامبر بزرگ به ابوذر وصيت می كند كه به آنان عشق بورز و نزديكشان رو ، چنين انسانهای باعزت و كرامتی هم يافت می شود .

 

عطا و بخشش به كسی كه تو را محروم نموده

اين برنامه بسيار زيبای اخلاقی از حقايق باارزشی است كه خدای مهربان به پيامبر بزرگوارش سفارش كرده است و ريشه در لطف و رحمت و كرامت حضرت حق دارد . چه بسا انسان به حوادثی تلخ مبتلا می شود و روزگار از او روی بر می تابد و بسياری از درها به روی او بسته می شود و مشكلات وی را در تنگنا قرار می دهد و به نظر می آورد كه اگر به فلان شخص كه از اقوام يا دوستان است مراجعه كند و آبرو مايه بگذارد و از او درخواست كمك نمايد او با روی باز از انسان استقبال می كند و با چهره ای گشاده انسان را می پذيرد و با بزرگواری و كرم ، مالی را در جهت حل مشكل در اختيار قرار می دهد . ولی وقتی به او مراجعه می شود در حالی كه قدرت بر حلّ مشكل انسان دارد بر طبل مأيوس كردن انسان می كوبد و آدمی را از خود می راند و به عرصه محروميت از عطايش می نشاند .

با چشيدن چنين زهر تلخی از دست او ، خدای مهربان فرمان می دهد كه اگر چنين شخصی چون تو دچار مشكل شود و در تنگنا قرار گيرد و در حالی كه تو در گشايش و وسعت مالی قرار گرفته ای برای حلّ مشكلش به تو مراجعه كند ، تو آن روزی را كه در سختی و تنگدستی به او مراجعه كردی و او تو را از عطايش محروم ساخت مانع عطای خود به او قرار مده ، بلكه با بی توجهی كامل در رابطه با حالت بخيلانه او ، دست عطايت را به سويش بگشا واو را به عرصه محروميت از لطف و احسانت منشان و با گشاده رويی و خوش خلقی از عطايت بهره مندش ساز .

چنين كاری كه بايد گفت تلافی كردن بدی به خوبی است از زيباترين حالات اخلاقی و از نقاط قوّت روحی و از بهترين كارهای انسان است .

بياييد ياران به هم دوست باشيم *** همه مغز ايمان بی پوست باشيم

نداريم پنهان ز هم عيب هم را *** كه تا صاف و بی غش به هم دوست باشيم

بود غيب ما و شهادت برابر *** قفا هم به طوری كه در روست باشيم

بود دوستی مغز و اظهار آن پوست *** چه حيف است ما حامل پوست باشيم

چو ما را به حق دوستی می رساند *** بياييد با دوستی دوست باشيم

مكافات بد را نكويی بياريم *** اگر بد كنيم آن چنان كوست باشيم

بكوشيم تا دوستی خوی گردد *** به هر كو كند دشمنی دوست باشيم

نداريم كاری به پنهانی هم *** همين ناظر آنچه در روست باشيم

ز  اخلاق مذمومه دل پاك سازيم *** بر اطوار ياری كه خوشخوست باشيم

بود سينه ها صاف و دل ها منور *** چو آيينه كان مظهر روست باشيم(182)

 

علی و بازار پيراهن فروشان

اميرالمؤمنين(عليه السلام) به بازار پيراهن فروشان آمد و دو پيراهن يكی را به ارزش سه درهم و ديگری را به ارزش دو درهم خريد و فرمود : قنبر اين پيراهن سه درهمی را بگير و بپوش . او گفت : شما كه منبر می رويد و برای مردم سخنرانی می كنيد به اين پيراهن باارزش تر سزاوارتريد . فرمود : تو جوانی و دارای هيجان جوانی هستی ، من از پروردگارم حيا می كنم به تو برتری جويم ، از رسول خدا شنيدم كه می فرمود : خدمتكاران را از آنچه خود می پوشيد بپوشانيد و از آنچه خود می خوريد بخورانيد(183) .

 

عيسی و گناهكار

در روايات آمده : روزی عيسی با جمعی از حواريون به راهی می گذشت ، ناگاه گنهكاری تباه روزگار كه در آن زمان به فسق و فجور معروف و مشهور بود آنان را بديد ، آتش حسرت در سينه اش افروخته شد ، آب ندامت از ديده اش روان گشت ، تيرگی روزگار و تاريكی حال خود را معاينه ديد ، آه جگر سوز از دل پرخون بركشيد و با زبان حال گفت :

يا رب كه منم دست تهی چشم پرآب *** جان خسته و دل سوخته و سينه كباب

نامه سيه و عمر تبه ، كار خراب *** از روی كرم به فضل خويشم درياب

پس با خود انديشيد كه هر چند در همه عمر قدمی به خير برنداشته ام و با اين آلودگی و ناپاكی قابليت همراهی با پاكان را ندارم ، اما چون اين گروه دوستان خدايند ، اگر به مرافقت و موافقت ايشان دو سه گامی بروم ضايع نخواهد بود ; پس خود را سگ اصحاب ساخت و بدنبال آن جوانمردان فريادكنان می رفت .

يكی از حواريون باز نگريست و آن شخص را كه به نابكاری و بدكاری شهره شهر و مشهور دهر بود ديد كه به دنبال ايشان می آيد ، گفت : يا روح اللّه ! ای جان پاك ! اين مرده دل بی باك را كجا لياقت همراهی با ماست و بودن اين پليد ناپاك از پی ما در كدام مذهب رواست ؟ او را از ما بران تا ما را دنبال نكند و از همراهی ما جدا شود كه مبادا شومی گناهانش دامن زندگی ما را بگيرد !!

عيسی (عليه السلام) در انديشه شد تا به آن شخص چه گويد و چگونه عذر او را بخواهد ، كه ناگاه وحی الهی در رسيد : يا روح اللّه ! دوست خودپسند و دچار پندار خود را بگوی تا كار از سر گيرد ، كه هر عمل خيری تا امروز از او صادر شده به خاطر نظر حقارتی كه به آن مفلس انداخت از ديوان و دفتر عمل او محو كرديم و آن فاسق گناهكار را بشارت ده كه به آن حسرت و ندامت كه به پيشگاه ما پيش آورد ، مسير توفيق به روی او گشوديم و دليل عنايت را در راه هدايت به حمايت او فرستاديم(184) .

 

عيسی و نماز

داستان عيسی و مادرش مريم كه دارای مقام عصمت و طهارت بود ، از عجايب مسائل روزگار است .

خداوند مهربان برای نشان دادن قدرت خود ، و برای عبرت ديگران و در جهت هدايت امّتها ، به طور مكرّر به واقعه عظيمه اين پسر و مادرش در قرآن مجيد اشاره فرموده است .

از عجايب حيات عيسی سخن گفتن او در گهواره پس از ساعتی چند از ولادت است كه در آن گفتار ، حقايق الهيّه را برای مردم بازگو كرد و به خصوص به اين معنا اشاره فرمود كه من مأمور به نمازم :

( قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللهَ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً * وَجَعَلَنِي مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَادُمْتُ حَيّاً وَبَرّاً بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيّاً * وَالسَّلاَمُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيّاً )(185) .

عيسی در گهواره گفت : همانا من بنده خدايم ، به من كتاب آسمانی عنايت شده و به شرف نبوّت آراسته ام و هر كجا باشم برای جهانيان مايه بركت و رحمتم . من تا زنده ام دستور دارم نماز را به پای دارم و زكات مال بپردازم . من مأمورم به مادر نيكی كنم و از شقاوت دورم . سلام حق بر من روزی كه به دنيا آمدم و روزی كه می ميرم و روزی كه در قيامت مبعوث می شوم .

 

غلام اهل توحيد

امام صادق (عليه السلام) فرمان داد غلامی را به خاطر خلافی كه كرده بود تازيانه بزنند . غلام گفت : ای پسر رسول خدا ! كسی را می زنی كه شفيعی غير از تو ندارد ، پس كرم و احسانت كجاست ؟ حضرت فرمود : او را رها كنيد . غلام گفت : تو مرا رها نكردی ، كسی رها كرد كه اين سخن را در دهان من گذاشت . حضرت فرمود : سوگند به پروردگار كعبه اين غلام اهل توحيد است با خدا غير خدا را نديد !

آری ، معامله او با اهل توحيد جز با فضل و احسان نيست و نبوده و نخواهد بود . كسی كه به يگانگی اش شهادت دهد و تا اندازه ای به خواسته های حضرتش جامه عمل بپوشاند مورد لطف بی كران و رحمت بی نهايت قرار خواهد گرفت .

 

غلام عبداللّه مبارك

عطار نيشابوری می گويد : عبداللّه مبارك غلامی داشت كه با او قرارداد بسته بود اگر قيمت خود را با كار كردن به من بپردازی من تو را آزاد خواهم كرد . روزی شخصی به عبداللّه گفت : غلام تو شبانه نبش قبر می كند و كفن اموات را از بدن اموات بيرون می آورد و به فروش می رساند و از فروش كفن درهم و دينار به تو می پردازد ! عبداللّه از اين خبر بسيار غمگين شد . شبی بدون خبر غلام ، دنبال غلام رفت تا به گورستان رسيد ، ديد غلام وارد قبری شد و با پوشيدن جامه ای بسيار كهنه و انداختن زنجيری به گردن صورت بر خاك گذاشت و با نيازمندی هرچه تمام تر به درگاه بی نياز به مناجات و دعا و گريه و زاری مشغول شد .

عبداللّه ، با ديدن آن حال به گوشه ای خزيد و آرام آرام مشغول گريه شد . غلام تا نزديك سحر مناجات و دعايش را ادامه داد ، سپس از قبر بيرون آمد و رو به جانب شهر گذاشت و با رسيدن به شهر به اولين مسجدی كه رسيد وارد مسجد شد و به نماز صبح ايستاد و پس از نماز گفت : ای مولای حقيقی من ! شب به روز رسيد ، هم اكنون مولای مجازی من از من درهم و دينار می خواهد . خدايا ! چاره ساز بيچارگان تويی و سرمايه بخش به مفلسان و گدايان تويی . در آن حال نوری پديد شد و از ميان نور ديناری زر در دست غلام قرار گرفت .

عبداللّه ، با مشاهده اين حال بی طاقت شد ، به سوی غلام رفت و سر غلام را به سينه گرفت و گفت : هزار جان چون منی فدای چنين غلامی باد ، ای كاش تو خواجه بودی و من غلام !!

غلام ، چون اين وضع را ديد ، گفت : خدايا ! تا الآن كسی جز تو از راز من خبر نداشت ، اكنون كه رازم فاش شد اين زندگی را نمی خواهم ، مرا به نزد خود بر ; در زمزمه و مناجات بود كه در آغوش عبداللّه جان به جان آفرين تسليم كرد !

عبداللّه ، او را با همان جامه بسيار كهنه دفن كرد . همان شب رسول خدا (صلی الله عليه وآله)را در خواب ديد كه با حضرت ابراهيم بر براقی سوارند و به سوی او می آيند ، چون به عبداللّه رسيدند فرمودند : چرا آن دوست و محبوب ما را با جامه كهنه به خاك سپردی ؟!

آری ، وجود مقدس حضرت حق در جميع احوال و در جميع امور به صورت های گوناگون به بندگانش رأفت و عطوفت دارد و آنان را به ويژه در وقت مناجات و دعا و توبه و راز و نياز مورد مهربانی و رحمت خود قرار می دهد .

پادشاها ! جرم ما را درگذار *** ما گنه كاريم تو آمرزگار

تو نكوكاری و ما بد كرده ايم *** جرم بی پايان و بی حد كرده ايم

دائماً در فسق و عصيان مانده ايم *** هم قرين نفس و شيطان مانده ايم

بی گنه نگذشته بر ما ساعتی *** با حضور دل نكرده طاعتی

روز و شب اندر معاصی بوده ايم *** غافل از يؤخذ نواصی بوده ايم

بر در آمد بنده بگريخته *** آبروی خود به عصيان ريخته

مغفرت دارد اميد از لطف تو *** زان كه خود فرموده ای لا تقنطو

نفس و شيطان زد كريما راه من *** رحمتت بادا شفاعت خواه من

چشم دارم كز گنه پاكم كنی *** پيش از آن كاندر لحد خاكم كنی

اندر آن دم كز بدن جانم بری *** از جهان با نور ايمانم بری

 

فرار مادر از فرزند

كتاب های شيعه و اهل سنت از پيامبر روايت كرده اند كه :

مادری با فرزندش كه هر دو بار گناه سنگين دارند وارد عرصه قيامت می شوند . مادری كه كانون مهر و محبت و عشق ورزی به فرزند است ;

مادری كه برای پرورش فرزندش حاضر است از شيره جانش به فرزند شير دهد ;

مادری كه برای نجات فرزندش از آسيب و بلا حاضر است خود را به هر آب و آتشی بزند ;

مادری كه ضرب المثل مهر و محبت است ;

اين مادر در قيامت به فرزندش می گويد : به ياد داری نه ماه تو را در شكم خود حمل كردم و دو سال در آغوشم به تو شير دادم و چگونه در هر موقعيتی از تو نگه داری و حفاظت كردم و برای به ثمر رسيدنت چه رنج هايی را تحمل نمودم ، اكنون بيا مقداری از بار گناه من را به پرونده خود منتقل كن تا مرا به دوزخ نبرند .

ولی فرزند با شنيدن اين پيشنهاد از مادر می گريزد و فرار را بر قرار ترجيح می دهد تا ديگر بار اين پيشنهاد را نشنود  !!

آری ، قيامت برای بدكاران روزی است كه :

( يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ * وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ * وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ )(186) .

روزی كه ] در قيامت [ انسان از برادر و پدر و مادر و همسر و فرزندش می گريزد .

 

فرشتگان و گناهان تائب

در تفسير آيات توبه آمده : فرشتگان ، گناهان گنهكار را برای عرضه به لوح محفوظ می برند ، آنجا به جای گناهان حسنات برای عبد می بينند ، به سجده می افتند و به پيشگاه حق عرضه می دارند : آنچه انجام داده بود نوشتيم ، ولی غير آن را می بينيم ! پاسخ می شنوند : راست می گوييد ، ولی بنده گنهكار من پشيمان شد و با گريه و زاری و اشك و آه به در خانه من آمد ، من از گناهانش گذشتم و او را بخشيدم و كرمم را به او هديه كردم ، من اكرم الاكرمينم(187) .

 

فلسفه نماز

محمد بن سنان از علل و فلسفه مسائل الهی از حضرت رضا (عليه السلام)در ضمن يك نامه سؤال می كند ، امام هشتم در پاسخ به مسأله نماز می نويسد :

 

نماز اقرار به ربوبيت حضرت حق عزّوجلّ ، و نفی شريك از وجود مقدس او ، و ايستادن در پيشگاه عظمت بن جناب با ذلت و مسكنت و خضوع و اعتراف ، و طلب آمرزش نسبت به گناهان گذشته ، و صورت به خاك نهادن در هر روز برای تعظيم در برابر عظمت آن وجود مبارك و اينكه عبد به يادحق و جدای از تجاوز به حقوق الهی و خاضع و خاكسار و راغب به رحمت واسعه و خواهان زياد شدن ايمان و وسعت رزق و مداومت بر ذكر خدا در شب و روز است ، و نيز عبد سيد و مولا و مدبر و خالقش را فراموش نكند تا دچار شر و طغيان نگردد ، و نيز به وسيله نماز از انواع معاصی حفظ گردد و از افتادن در دريای فساد مصون بماند(188) .

 

قرآن ده گفتار را می پسندد

از نعمت های بزرگی كه حضرت حق به انسان عطا كرده زبان است ; آن هم زبانی كه می تواند به وسيله آن سخن بگويد و آنچه را در ضمير دارد آشكار كند و اهداف و مقاصدش را به ديگران اعلام نمايد .

زبان ، به همان صورت كه نيكی ها و حسناتش عظيم است زشتی ها و بدی هايش بزرگ و سنگين است ، تا جايی كه حكما درباره اين عضو گفته اند : اللِسانُ جِرمُه صَغير وَجُرمُه عَظيم . « زبان وزنش اندك و گناهش بزرگ است » .

زبان ، چنان كه محدث بزرگ ، فيلسوف خبير ، عارف عاشق ، ملا محسن فيض كاشانی در « محجة البيضاء » فرموده : قدرت ارتكاب نزديك به بيست گناه بزرگ را چون غيبت ، تهمت ، سخن چينی ، استهزاء به ديگران ، شايعه پراكنی ، دروغ ، فحش ، تحقير مردم و . . . دارد(189) .

قرآن جز ده نوع گفتار را به زبان اجازه نداده است . انسان اگر زبانش گويای به آن ده نوع گفتار باشد ، خدا را با آن بندگی كرده ، و اگر گفتاری جز آن ده گفتار را داشته باشد آن را به گناه آلوده و در حقيقت شيطان را بندگی كرده است .

1 ـ قول حسن . 2 ـ قول احسن . 3 ـ قول عدل . 4 ـ قول صدق . 5 ـ قول كـريم . 6 ـ قـول لـيّن . 7 ـ قـول ايـمان . 8 ـ قـول سديد . 9 ـ قول معروف . 10 ـ قـول بليغ .

قول حسن ، خوش زبانی با مردم است(190) .

قول احسن ، دعوت مردم به سوی خداست(191) .

قول عدل ، شهادت و گواهی در دادگاه است(192) .

قول صدق ، سخن راست و ذكر خير گذشتگان مؤمن در جامعه موجود است(193) .

قول كريم ، سخن گفتن با پدر و مادر است(194) .

قول لين ، سخن به وقت امر بمعروف و نهی از منكر است(195) .

قول ايمان ، اقرار به يگانگی خدا و رسالت پيامبر است(196) .

قول سديد ، سخن به صواب گفتن در هر جوّ و شرايطی است(197) .

قول معروف ، سخن گفتن با ايتام و خانواده است(198) .

قول بليغ ، سخن رسا و مؤثر و آميخته به موعظه و حكمت و برهان است(199) .

انسان می تواند با اين ده نوع گفتار به تجارتی وارد شود كه سودش را جز خدا كسی نمی داند .

 

قسمتی از مشكل با ارايه توبه برطرف شد

جابر جُعفی كه از معتبرترين راويان مكتب اهل بيت است ، از رسول باكرامت اسلام روايت می كند :

سه مسافر به كوهی رسيدند كه غاری در آن كوه قرار داشت ، به داخل غار رفتند و به عبادت حق نشستند ، سنگی بزرگ از بالای كوه سرازير شد و در دهانه غار قرار گرفت به صورتی كه راه بيرون آمدن آنان را بست !

گفتند : والله راه نجات به روی ما بسته شد و ما را از ماندن در اين غار چاره ای نيست جز ارايه راستی و صدق به پيشگاه حق يا عرضه عمل خالص يا به سلامت ماندن از گناه در گذشته عمر .

يكی از آنها گفت : خداوندا ! تو می دانی دنبال زنی صاحب جمال رفتم ، مال زيادی در اختيار او گذاشتم تا خود را در اختيار من گذاشت ، وقتی برای شهوترانی كنار او نشستم ياد عذاب جهنم كردم و بلافاصله از او جدا شدم . به خاطر بازگشت آن روزم به پيشگاه تو اين بلا را دور كن . يك قسمت از سنگ كنار رفت . ديگری گفت : خداوندا ! تعدادی كارگر برای زراعت آوردم هر كدام به نصف درهم ، غروب يكی از آنان گفت : من به اندازه دو نفر كار كردم يك درهم بده ، ندادم ، او هم قهر كرد و رفت . من به اندازه نصف درهم او در گوشه ای بذر پاشيدم ، محصول فراوانی به بار آورد . روزی آن كارگر به نزد من آمد و طلب خود را از من خواست ، من هجده هزار درهم از بابت قيمت آن محصول به او دادم . آن عمل را محض تو انجام دادم به خاطر آن ، مشكل ما را برطرف كن . قسمتی ديگر از سنگ از دهانه غار كنار رفت . سومی گفت : الهی ! برای پدر و مادرم ظرف شيری بردم ، خواب بودند ، ترسيدم ظرف را زمين بگذارم از خواب بيدار شوند ، از طرفی دلم نيامد آنان را بيدار كنم ، ظرف را در دستم نگاه داشتم تا بيدار شدند . تو اين عمل را از من خبر داری ، در آن حال تمام سنگ از دهانه غار به طرفی افتاد و هر سه نجات پيدا كردند(200) .

 




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^