فارسی
جمعه 31 فروردين 1403 - الجمعة 9 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

داروی شفابخش

ائمه ما نشست و برخاست با مردم صالح و دوستی و معاشرت با نيكان و رفاقت با شايستگان را جزء داروهای شفابخش قلب دانسته اند :

 

« دَوَاءُ القُلُوبِ وَجَلاَؤُهَا فِی خَمْسَةِ أشيَاء : قَرَاءَةُ القُرآنِ المَجِيدِ بِالتَّدَبُّرِ ، وَخَلاَءُ البَطْنِ وَقِيَامُ اللَّيْلِ وَالتَضَرُّعُ فِی السَّحَرِ وَمُجَالَسَةُ الصّالِحِينَ » 7).

داروی دل ها و صيقل آن در پنج چيز است : خواندن قرآن مجيد با تدبّر وانديشه ، خالی بودن شكم از پرخوری و حرام ، قيام به عبادت در نيمه شب ، زاری و تضرع در سحر و همنشينی با شايستگان .

 

سبب های دوستی

اگر در ميان مردم به ويژه جوانان ، سبب و علت دوستی امور معنوی و ارزشی باشد علاوه بر اينكه پايدار می ماند ، عامل رشد و كمال آنان هم می شود و اگر سبب دوستی مال و منال و ثروت و مقام و زيبايی های ظاهر باشد نه اينكه پايدار نمی ماند بلكه سبب ايجاد پستی و اضطراب و جنگ و نزاع و ناامنی و افتراق خواهد شد .

اگر سبب دوستی يكی از امور ظاهر باشد ، با رفتن آن امر ظاهر ، دوستی هم از ميان می رود چنانكه شيرينی های عامل جذب مگسانند ، امور ظاهری و مادی هم در حيات انسان عامل جذب دوستان مگس صفت اند .

اين دغل دوستان كه می بينیمگسانند گرد شيرينی 8)

به راستی بايد از مردم به خصوص جوانان پرسيد كه دوستان مگس صفت چه نقشی در زندگی آدمی جز تخريب دارند ؟ !

دوستی هايی كه بر اساس امور ظاهری صورت می گيرد پايانش غصه و اندوه و محصولش ضايع شدن عمر و تلف شدن وقت و از دست دادن ارزش های انسانی است .

در اين نوع دوستی ها ، روابط روحی و قلبی هر روز سست تر و چراغ محبت ها به سوی خاموش شدن و حرارت ها در جهت سرد شدن به حركت می آيد .

در پايان اين دوستی ها ، انسان به مانند در خواب رفته ای كه ناگهان از خواب برخيزد ، از خواب غفلت سربرمی دارد و دست حسرت بر سر می كوبد و دندان اندوه بر هم می فشارد و از پشيمانی لب می گزد و بر دوستانی كه به خاطر ظواهر پر فريب مادی و مال و منال وحشمت و جاه و كالای اندك دنيا به او دست دوستی دادند تا خودشان از اين نمد
كلاهی بدوزند و شكمی سير كنند و شهوتی برانند و چون حيوانات در حول اين آخور بچرخند ، نفرين می كند و بر عمر ضايع شده اشك می ريزد ! آن روز است كه به خاطر ضربه های هولناكی كه از دغل دوستان خورده ، دچار حالت نفرت از ديگران می گردد و چون گوسفندی كه از گرگ بگريزد ، از نوع دو پايان گريزان می شود و از ديدن افراد به وحشت می افتد و تصوّر می كند همه برای ضربه زدن به او صف كشيده اند ! .

در دوستی های معنوی و در روابط ارزشی كه ملاك دوستی ايمان و نيت دوستی تحصيل معنا و هدف رفاقت كسب ارزش هاست ، جدايی و نفرت و تبديل دوستی به دشمنی راه ندارد .

بلال از پيامبر اسلام  (صلی الله عليه وآله) جدا نمی شود اگر چه بندبندش را جدا كنند ، ابوذر از اميرالمؤمنين علی  (عليه السلام) جدا نمی شود اگر چه به صحرای سوزان ربذه تبعيدش نمايند ، عابس بن شبيب شاكری امام حسين  (عليه السلام) را رها نمی كند گرچه در ميدان روز عاشورا با سنگ و چوب تير و شمشير بدنش را قطعه قطعه نمايند و كميت بن زيد اسدی از اهل بيت  (عليهم السلام) دل برنمی دارد گرچه دار اعدامش را چهل سال بر دوش بكشد !

عشق و محبت و رابطه ها و ارتباط ها در اين نوع دوستی ، عشقی الهی و محبتی معنوی و انسانی است .

انسان بر اثر اين عشق از تعلقات حيوانی و پای بندی های مادی چون مرغی كه از قفس آزاد شود ، رها می گردد و از مدار امور ظاهری خارج گشته در دايره مدار ملكوتی و عرشی قرار می گيرد و مغز و عقل با اثر گرفتن از دوست الهی به كار می افتد و قلب به حيات معنوی زنده می شود و هنر انسان شدن آشكار می گردد و درخت آدميت به بار می نشيند و وجود انسان ، افق طلوع ارزش ها می شود .

 

وجوب معرفت در مسأله رفاقت

انسانی كه به رشد و كمال خود و ادب و تربيت و خير دنيا و آخرتش علاقه دارد و نمی خواهد زيان و خسارت و فتنه و فساد ، عرصه گاه زندگی اش را جولانگاه قرار دهد و بر ارزش های الهی و استعدادهای انسانی او ضربه مهلك وارد كند ، لازم است دوستان حقيقی و رفيقان واقعی را از دشمنان دوست نما بشناسد .

برای به دست آوردن اين معرفت و شناخت راهی جز فهم قرآن و روايات اصيل وجود ندارد و برای فهم قرآن و روايات دو راه وجود دارد : يكی ساليانی چند در خدمت دانشمندان و علما برای فراگيری علوم اسلامی زانو زدن و ديگر شركت در جلسات مذهبی پر باری كه دانشمندانی بصير و عالمانی متعهد در آن برای مردم معارف الهی را بيان می كنند و مكتب اصيل اهل بيت  (عليهم السلام) را تبليغ می كند .

انسان ، هنگامی كه به فهم قرآن و روايات رسيد ، از طريق قرآن مجيد به دوستان حقيقی اش كه خدا و پيامبران و امامان  (عليهم السلام) و پاكان و اوليای الهی اند معرفت پيدا می كند و به حقيقت آگاه می شود كه غير اينان دشمنان دوست نما هستند .

بی ترديد معرفت ، عامل محبت است زيرا انسان هنگامی كه به زيبايی ها معرفت پيدا می كند ، از درون معرفت ، آتش عشق و محبت شعله می كشد و محبت سبب شكل گيری محب از محبوب می گردد .

عاشق ، به اين معنا آگاه است كه معشوق در صورتی از عاشق راضی و خوشنود می شود كه ارزش های وجودی اش را در عاشق مشاهده كند .

چرا خدای مهربان در قرآن می فرمايد :

 

 . . . إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الُْمحْسِنِينَ  9).

 . . . يقيناً خدا نيكوكاران را دوست دارد .

 

زيرا حضرت حق نسبت به همه موجودات و به ويژه انسان ، اهل احسان و نيكی است و چون احسان و نيكی به ديگران را در بنده اش مشاهده نمايد ، به او عشق میورزد .

و يا چرا در قرآن می فرمايد :

 

 . . . إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ 0).

 . . . خدا عدالت پيشگان را دوست دارد .

 

زيرا حضرت حق نسبت به همه مخلوقات عادل است و چون عدالت را در اخلاق و عمل كسی ببيند و ملاحظه كند كه بنده اش نسبت به ديگران عدالت میورزد ، او را مورد محبت خود قرار می دهد .

يا در قرآن می فرمايد :

 

 . . . إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ1).

 . . . زيرا خدا پرهيزكاران را دوست دارد .

 

در هر صورت ، انسان پس از معرفت به حضرت حق و پيامبران و امامان  (عليهم السلام) عاشق آنان می شود و از طريق عشق به آنان از ارزش های آنان رنگ می گيرد و پس از رنگ گرفتن از آنان محبوبشان می گردد .

برابر با همين اصل هنگامی كه انسان پاكان و مؤمنان واقعی را بشناسد ، به خاطر زيبايی های معنوی در آنان ، دوستدار آنان می گردد و با رفاقت و همنشينی با آن چهره های ملكوتی ، وجود دوم آنان می گردد و به خير دنيا و آخرت می رسد .

 

معاشرت و آخرت

گروهی معتقدند كلمه انسان از أَنَسَ گرفته شده و أَنَسَ حقيقتی است كه ريشه در جوهر وجود انسان دارد و به اين خاطر انسان از تنهايی و عزلت گريزان است و به بودن با ديگران و همنشينی و همزيستی با هم نوعش ميل شديد دارد .

معاشران به سبب برقراری أُنس روحی ، بر يكديگر تأثير باطنی و ظاهری و روحی و روانی و فكری و اخلاقی دارند ، اين معاشرت اگر براساس اصول الهی و انسانی صورت گيرد اثراتی كه انسان در مرحله عقايد و اعمال و اخلاق از معاشر می گيرد و به كار می بندد ، به منزله دانه پر باری است كه در كشتزار نظام حيات كاشته می شود و در آخرت به صورت رضوان الهی و بهشت عنبر سرشت برداشت می گردد و اين همان واقعيتی است كه از پيامبر اسلام  (صلی الله عليه وآله) روايت شده است :

 

« الدُّنيَا مَزْرَعَةُ الاْخِرَةِ » 2)  .

 

آری ; همانگونه كه معروف است :

 

« الُمجالَسَةُ مُؤَثّرَةٌ » .

همنشينی اثرگزار است .

 

اين اثرگزاری به اندازه ای مهم است كه عاقبتش يا بهشت و سعادت ابدی يا دوزخ و شقاوت هميشگی است .

آيا در نظام هستی سابقه دارد كه كسی گندم بكارد و جو درو كند ، عدس بنشاند و نخود برداشت نمايد ؟ كسی كه معاشرتی ناصحيح و دوستی ناباب و رفيقی بدسيرت دارد ، نبايد توقع داشته باشد آثاری كه از او به وی منتقل می شود ، در دنيا و به ويژه در آخرت محصول شيرين و ميوه با ارزش دهد .

پيامبر اسلام  (صلی الله عليه وآله) می فرمايد :

 

« ... وَمَنْ يُطِعِ الشَّيطَانَ يَعصِ اللهَ وَمَنْ يَعْصِ اللهَ يُعَذِّبْهُ اللهُ » 3)  .

كسی كه از شيطان پيروی كند ، خدا را معصيت می نمايد ، و كسی كه در گردونه معصيت خدا افتد ، خدا او را به عذاب دچار خواهد كرد .

 

نفس انسان از نظر ماهيت و حقيقت و نظام آفرينشی به گونه ای است كه به وسيله حواس ظاهری و باطنی به شدت اثرپذير است ، آنچه را گوش می شنود ، چشم می بيند و پوست لمس می كند و . . . نفس بدون فاصله اثر برمی دارد و انسان بر اساس همان آثاری كه در نفس نقش بسته ، عمل می كند و حركت می نمايد .

چشم ، هنگامی كه منظره زيبايی را می بيند ، در نفس ، بهجت و نشاط و ميل رسيدن به آن منظره پيدا می شود و انسان به حركت و جنب و جوش می آيد تا به مقصود برسد .

 

نتيجه جدائی از حقيقت معاشرت

معاشرت و دوستی بر اساس ديسن و دينداری و برپايه اخلاق و محبت در حقيقت هماهنگی با همه نظام خلقت و سبب جذب محبت حق و نظر عاشقانه پروردگار و عامل محبوب شدن انسان در قلب اوليای الهی و رسيدن به مقام شفاعت شافعان در قيامت ات .

و اگر فضای حيات و زندگی به اين صورت نباشد پس بايد گفت ، زندگی نمونه ای از زندگی دوزخيان است ، دوزخيانی كه در قيامت از رحمت حق و نظر عاشقانه پروردگار محروم و دستشان از رسيدن به شفاعت شافعان يقيناً كوتاه خواهد بود .

قرآن مجيد در اين زمينه می فرمايد :

 

إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللهُ وَلاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلاَ يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ 4) .

قطعاً كسانی كه پيمان خدا و سوگندهايشان را برای رسيدن به مقاصد دنيايیبه بهای اندكی می فروشند ، برای آنان در آخرت بهره ای نيست و خدا با آنان سخن نمی گويد و در قيامت به آنان نظر لطف و رحمتنمی نمايد و  از گناه و آلودگی پاكشان نمی كند و برای آنان عذاب دردناكی خواهد بود .

 كُلُّ نَفْس بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ * إِلاَّ أَصْحَابَ الَْيمِينِ * فِی جَنَّات يَتَسَاءَلُونَ * عَنِ الُْمجْرِمِينَ * مَا سَلَكَكُمْ فِی سَقَرَ * قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ * وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ * وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضينَ * وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ * حَتَّی أَتَانَا الْيَقِينُ * فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ  5).

هر كسی در گرو دست آورده های خويش است ، * مگر سعادتمندان * كه در بهشتها از يكديگر می پرسند * از روز و حال گنهكاران ، *  به آنان رو كرده  می گويند : چه چيز شما را به دوزخ وارد كرد؟ * می گويند: ما از نمازگزاران نبوديم * و به تهيدستان و نيازمندان طعام نمی داديم * و با فرورفتگان  در گفتار و كردار باطل فرومی رفتيم ، * و همواره روز جزا را انكار می كرديم * تا آنكه مرگ ما فرا رسيد . * پس آنان را شفاعت شفيعان سودی نمی دهد .

 

راستی اينان كه ذره ای اخلاقشان به اخلاق خدا و پيامبران و خوبان و موجودات با منفعت هستی نمی ماند ، چرا از رحمت حق و شفاعت شفيعان بهره مند گردند ؟ ! چرا مورد محبت اهل محبت قرار گيرند ؟ ! چرا خدا در قيامت به آنان نظر لطف اندازد و شفيعان برای نجات آنان از عذاب دوزخ كه نتيجه دست آوردهای خود آنان است ، به شفاعتشان برخيزند ؟ ! !

 

همنشينان پاك و ناپاك

مسؤوليت عظيم

از آيات قرآن مجيد و روايات با ارزش و معارف حقه اسلاميه استفاده می شود كه مسأله رفاقت و همنشينی ، و معاشرت و دوستی و آثارش در زندگی ، مسأله ای است كه انسان در برابر آن تكليفش سنگين و مسؤوليتش عظيم است .

انسان اگر رفيق و دوستی را انتخاب كند كه سبك مغز و پست باشد و جز به شكم و شهوت اهتمام نورزد و نسبت به خدا و قيامت و دين و دينداری و اخلاق و عمل صالح در غفلت و بی خبری دست و پا بزند و از دوستی و معاشرتش با انسان هدفی جز امور مادی و لذّت بری و خوش گذرانی نداشته باشد ، بی ترديد با دست خود و با انتخاب خويش تيشه به ريشه خود زده ، بنای دنيا و آخرتش را در معرض خرابی قرار داده ، خدا را از خود ناراضی نموده ، به سعادت و خوشبختی اش پشت و پا زده ، مسؤوليت و تكليف الهی و انسانی خود را كه در اين زمينه بس بزرگ و با عظمت است ناديده گرفته و نهايتاً برای خود در قيامت محاكمه سختی را تدارك ديده است .

از سفارش های بسيار مهم حضرت حق و همه پيامبران و امامان و اولياء خدا  (عليهم السلام) و نيكان و اخيار و دلسوزان اين است كه : « از معاشر ناباب احتراز كنيد » .

همنشينی با معاشر ناجنس از هر زهری كشنده تر و از هر خطری خطرناك تر و از هر كار زشتی زشت تر است زيرا معاشر ناباب دين و ايمان و اعتبار و آبروی انسان را بر باد می دهد ، و آدمی را از فيوضات و عنايات حضرت حق محروم می كند .

تا توانی می گريز از يار بديار بد بدتر بود از مار بد

مار بد تنها تو را بر جان زند *** يار بد بر جان و بر ايمان زند 6)

راستی ، چه انسانی خطرناك تر و زيانبارتر از رفيقی كه وارد زندگی انسان شود و انسان را از خدای مهربان جدا كند و سراپای فضای حيات آدمی را آلوده نمايد و ريشه انسانيت انسان را بخشكاند و گُل وجود انسان را تبديل به خار كند و خانه آباد شخصيت آدمی را چون ويرانه ای پر از مار و مور رذائل اخلاقی نمايد و انسان را مورد نفرت حق و در معرض بی مهری خانواده اش و ديگران قرار دهد ! !

اين چهره های ناباب و غولان رهزن و ديوان مفسد ، با كلام و قلم و اطوار و منش خود ، انسان را به آتش دوزخ و چاه ويل و عذاب ابد دعوت می كنند و بايد گفت : وای بر كسانی كه دعوت اين سبك مغزان و سفيهان ديوانه و حيوانات آدم نما را می پذيرند و داغ ننگ بردگی اينان را بر پيشانی زندگی می زنند ،

 

. . . أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَی النَّارِ . . . 7).

. . . اينان كه مشركند ، نه تنها مردم ، بلكه بی رحمانه زن و فرزند خود را به سوی آتش می خوانند . . .

 

معاشران ناپاك

معاشر ناباب كه به قول قرآن كريم شيطانی خطرناك و راهزنی خسارت زننده است و پس از نابود كردن ارزش های انسان از انسان چشم می پوشد و او را در وادی هلاكت وامی گذارد 8) و به فرموده اميرالمؤمنين علی  (عليه السلام) ديوی انسان نماست كه چهره اش چهره انسان و قلبش قلب حيوان است 9) اگر از طريق معاشرت و رفاقت در زندگی انسان وارد شود و مهار امور آدمی را به دست بگيرد ، دنيا و آخرت انسان را به باد می دهد و باعث می شود كه همه درهای رحمت حق به روی انسان بسته شود و روزنه های خشم و عذاب به روی آدمی باز گردد .

اين نكته را نبايد فراموش كرد كه ورود معاشر ناجنس به فضای زندگی معلول خواسته خود انسان و پذيرش بی چون و چرای اوست و انسان نمی تواند خود را در اين زمينه مسلوب الاختيار قلمداد كند و همه تقصير و جرم و جنايت را به عهده همنشين ناپاك اندازد . تنها كاری كه معاشر آلوده می كند ، دعوت به زشتی و بدی و گناه و معصيت است و اين انسان است كه با اراده و عقلی كه دارد و با توجه به موج هدايت خدا كه از درون و برون به انسان می رسد بايد دعوت اين قاتل شخصيت و غول خطرناك و ديو سياه باطن را با تمام وجود برگرداند و از پذيرشش امتناع ورزد و از قبولش سرپيچی نمايد كه خير دنيا و آخرت و سعادت امروز و فردا در طاعت خدا و سرپيچی از چهره های ضد خدا و به ويژه معاشر ناباب است .

معاشر ناباب موجودی است كه حاكم وجودش به جای عقل ، جهل و به جای قلب ، شهوت و به جای حق ، هوای نفس است و هدفی جز عاری كردن انسان از حقايق و نابودی دنيا و آخرت و ريشه كن كردن ارزش ها و به پوچی رساندن او ندارد .

 

نشانه های دشمنیِ دوست نما

در هر دوره ای و در هر عصری شيطان صفتانی خطرناك هستند كه افراد به ويژه جوانان را جذب نموده و با آنان طرح دوستی و رفاقت می اندازند تا از مال و منال آنان به ناحق استفاده كنند و ارزش های انسانی شان را به غارت برند .

اينان با چهره ای خوش نما و لبخندهايی جذاب و سخنانی شيرين و دام هايی نامرئی و خدعه و فريب كاری ماهرانه و پشت هم اندازی عجيب و غريب ، خود را به انسان می نمايانند و با اين ترفندها به انسان دست دوستی و رفاقت می دهند و هنگامی كه آدمی را اسير محبت مكارانه خود كردند ، وسوسه های خود را شروع نموده ، به تدريج و در مدتی طولانی انسان را از خدا و حق و حقيقت و عبادت و خدمت و سلامت نفس و كرامت و شرافت و آغوش گرم خانواده و مجالس مفيد و دنبال كردن دانش و ... جدا می سازند و آهسته آهسته انسان را بدون اينكه توجه عميق داشته باشد به اسارت شهوات و اميال و غرائز خود درمی آورند و او را عمله و خادم خيانت ها و جنايت های خود می كنند و به خرمن خوبی ها و ارزش های انسان آتش می اندازند و كاری می كنند كه روز پشيمانی ، فرصت ها از دست رفته و اسباب نجات نابود شده باشد .

شناخت اين دشمنان خطرناك دوست نما با توجه به اين اوصاف ، كار دشواری نيست .

هنگامی كه كسی را ديديد و يافتيد كه زمزمه جدا شدن از حق از او شنيده می شود و درك كرديد كه می خواهد از شما به عنوان ابزاری برای اميال خودش سوء استفاده كند و قطع رابطه با خوبی ها و ارزش ها را به شما پيشنهاد می نمايد و خوبان جامعه را در نظر شما كوچك و ناپاكان را در نظر شما بزرگ جلوه می دهد ، بدانيد كه ديو صفتی سفاك و شيطان مسلكی بی باك با خدعه و حيله و مكر و فريب ، خود را به شما دوست و رفيق می نماياند ، در اين حال بر شماست كه هرگز با او طرح دوستی نريزيد و باب رفاقت باز نكنيد و زمينه معاشرت فراهم نياوريد و در اين زمينه از داستان اسفناك و عبرت آموز عقبة بن ابی معيط ـ كه در آيات 27 تا 29 سوره فرقان به آن اشارت شده است ـ پند گرفته ، خود را از چنگال آن گرگ بی رحم برهانيد .

 

داستان تأسف بار عقبة بن ابی معيط عقبه از مشركين و بت پرستان مكه بود و با هم كيشان خود رفاقت تنگاتنگ داشت .

از دوستان نزديك او اُبیّ بن خلف بود كه در سفر و حضر و در هر رفت و آمد و در هر كوی و برزن و در هر مجلسی با يكديگر بودند ، رفيقی كه در شيطان مسلكی و ديو صفتی كم نظير بود !

عقبه از يك سفر تجارتی بازگشت و عده ای از بزرگان و اشراف مكه از جمله پيامبر اسلام  (صلی الله عليه وآله) را به مهمانی دعوت كرد كه در آن مهمانی به علتی دوستش ـ اُبیّ بن خلف ـ حاضر نبود .

هنگامی كه مهمانان سر سفره حاضر شدند و دست به غذا بردند عقبه ديد رسول خدا  (صلی الله عليه وآله) از خوردن غذا امتناع دارد ، سبب را پرسيد ، حضرت فرمود : من از طعام تو نمی خورم مگر اينكه به وحدانيت خدا و رسالت من شهادت دهی و به دايره اسلام و مسلمانی درآيی تا درهای رحمت حق و درهای بهشت به رويت باز شود .

عقبه با كمال ميل شهادتين را به زبان جاری كرد و پيامبر  (صلی الله عليه وآله) هم از غذای او تناول فرمود .

عقبه هنگامی كه پس از پايان ميهمانی نزد رفيق شيطان مسلك و بت پرستش رفت ، با ملامت و سرزنش اُبیّ بن خلف روبه رو شد و از سوی اُبیّ مورد شماتت قرار گرفت كه چرا آيين خود را رها كرده ، به آيين محمد گرويدی ؟

عقبه داستانش را در اسلام آوردنش بيان كرد ، اُبیّ با كمال وقاحت به او گفت : من از تو خوشنود و دل خوش نمی شوم مگر اينكه به تكذيب محمد برخيزی ! !

عقبه بدبخت و تيره روز كه نخواست اين دشمن غدار دوست نما را از خود براند و سعادت به دست آورده را حفظ كند و ز راه جهنم به راه بهشت برود ، برای خوش آمد آن نابكار به سوی پيامبر اسلام  (صلی الله عليه وآله) رفته ، با كمال بی شرمی آب دهان به صورت پيامبر  (صلی الله عليه وآله) انداخت كه آب دهانش با دو شقه شدن به صورت مبارك رسول حق  (صلی الله عليه وآله) جاری شد و آن چهره ملكوتی را تحت تأثير قرار داد ، حضرت زنده بودن عقبه را تا پيش از هجرت خود خبر داد و به او گفت : چون از مكه بيرون آيی به شمشير انتقام حق به قتل می رسی ، پيش بينی آن حضرت در جنگ بدر تحقق ياقت ، عقبه در جنگ بدر به جهنم واصل شد و اُبیّ بن خلف ـ دوست نابابش ـ در احد به قتل رسيد 0)  .

آيات 27 ـ 29 سوره فرقان جهت دلداری و تسليت به پيامبر  (صلی الله عليه وآله) بيان و سرنوشت شوم انسان پليدی كه در دنيا دچار دوست و رفيق گمراه و گمراه كننده و شيطان مسلك شد ، نازل گرديد .

 

وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَی يَدَيْهِ يَقُولُ يَالَيْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً * يَا وَيْلَتَی لَيْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِيلاً * لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِی وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلاِْنسَانِ خَذُولاً1) .

و روزی كه ستمكار ، دو دست خود را  از شدت اندوه و حسرت به دندان می گزدو می گويد : ای كاش همراه اين پيامبر راهی به سوی حق برمی گرفتم ، * ای وای ، كاش من فلانی را  كه سبب بدبختی من شد  به دوستی نمی گرفتم ، * بی ترديد مرا از قرآن پس از آنكه برايم آمد گمراه كرد . و شيطان همواره انسان را  پس از گمراه كردنش تنها و غريب در وادی هلاكتوامی گذارد .

 

آری ; همنشين بد به فرموده حق شيطان است و شيطان بی ترديد دشمن انسان است و پس از آن كه به انسان خسارت و زيان غير قابل جبران وارد ساخت ، او را در حيرت و سرگردانی و اسير دست انواع طوفان ها و بلاها در دنيا و به چنگال عذاب ابد در آخرت ، وامی گذارد .

 

 وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلاِْنسَانِ خَذُولاً2).

و شيطان همواره انسان را  پس از گمراه كردنش تنها و غريب در وادی هلاكتوامی گذارد .

 

رفيق و همنشين آن نيست كه بر عيوب و نواقص و خلأهای معنوی انسان بيفزايد و چون آتشی خطرناك به خرمن ارزش های انسان و كرامت و شرافتش بيفتد ، دوست حقيقی و رفيق واقعی كسی است كه از عيوب آدمی بكاهد و نقايص انسان را برطرف سازد و خلأهای معنوی و روحی دوست خود را جبران كند .

امام صادق  (عليه السلام) درباره محبوب ترين همنشين می فرمايد :

 

« أحَبُّ إخوَانی إلَیَّ مَنْ أهْدی إلیَّ عُيُوبی » 3) .

محبوب ترين برادرانم نسبت به من كسی است كه مرا به سوی عيوبم راهنمايی كند .

انسان با انصاف و خواهان خوشبختی هنگامی كه از طرف همنشينی دلسوز به عيوبش راهنمايی شود ، بی ترديد در مقام رفع عيوب خود برمی آيد و با كمك همنشين با كرامتش به مقامات انسانی عروج می كند .

ای غزالی گريزم از ياریكه اگر بد كنم ، نكو گويد

مخلص آن شوم كه عيبم را *** هم چو آيينه رو برو گويد

نه كه چون شانه با هزار زبان *** پشت سر رفته مو به مو گويد 4)

 

رفيق ومعاشری كه از ايمان و اخلاق و عمل صالح تهی است و به همين سبب از فتوت و جوانمردی و فضيلت و كرامت بی بهره است ، آتشی است كه درخت وجود را با همه شاخ و برگش می سوزاند و نهايتاً انسان را در دنيا از ارزش ها دور می كند و او را به خواری و ذلت می نشاند و دريايی از اندوه و غصه و تأسف و پشيمانی را برای او بر جا می نهد و دوستی و معاشرتش سبب می شود كه انسان در آخرت هم به عذاب اليم دچار شود و در دوزخ كه برای بدكاران جايگاهی ابدی است ، با ديدن رفيق ناجنس و چهره ای كه او را به عذاب جاويد دچار كرده است عذاب مضاعف بچشد .

 

روح را صحبت ناجنس عذابی است اليم

در كتاب ها در ضمن حكايات پندآموز آورده اند كه انوشيروان فرمان داد بوذرجمهر نخست وزير بلندمرتبه اش را كه مردی حكيم و دانشمند و آورنده كتاب « كليله و دمنه » از هند به ايران بود به زندان بيندازند .

روزی به زندانبان گفت : با بوذرجمهر ملاقات كن و از قول خودت احوال او را بپرس .

زندانبان از بوذرجمهر احوال پرسيد ، بوذرجمهر گفت : دارويی دارم كه برای آرامش خود از آن استفاده می كنم و آن توكّل به خداست ، علاوه بر اين بر اين حال راضی و خوشنودم چه بسا كه حال ديگر حالی سخت و پر مشقّت باشد .

معلوم شد زندان در بوذرجمهر اثر منفی نگذاشته و دوری از مقام و زن و فرزند و مردم را با توكل به خدا و راضی بودن به حال فعلی جبران كرده است .

انوشيروان كه می خواست زندان برای آن مرد بزرگ عذاب باشد ولی عذاب نشد ، ناراحت شد ، از بارگاه نشينان چاره خواست ، يكی از آنان گفت : اگر می خواهی زندان برای او عذاب و شكنجه شود بی خرد احمق و سبك مغز نادانی را هم زندان او كن زيرا روح انسان دانا در كنار احمق نادان به شكنجه و عذاب دچار می شود . احمقی را يافتند و در زندان كنار بوذرجمهر قرار دادند ، چند ساعتی گذشت ، احمق شروع به گريه كرد ، بوذرجمهر به او گفت : چرا گريه می كنی ؟ ! سختی زندان و فراق زن و فرزند به پايان می رسد و در آخر آزاد می شوی ، احمق گفت : گريه ام برای اين امور نيست ، گريه ام برای بزغاله ای است كه به او علاقه دارم و تو هرگاه سخن می گويی يا غذا می خوری ، با جنبيدن ريشت ياد بزغاله ام می افتم ! !

از آن روز بوذرجمهر در شكنجه و عذاب روحی قرار گرفت ، زيرا طبيعی است كه « روح را صحبت ناجنس عذابی است اليم » .

 

زدست ديده و دل هر دو فرياد

پس از مرگ يكی از حاكمان ايتاليا در صندوق مخصوصش نوشته ای را يافتند كه در آن نوشته بود : پس از مرگ من از مردم ايتاليا پوزش بخواهيد و درخواست كنيد كه برای من دعا كنند زيرا من به كشور و ملّتم خيانت كردم .

سپس خيانتش را به اين صورت شرح داده بود : اهل قريه ای بودم كه با پايتخت فاصله زيادی داشت ، در خانواده ای غير معروف با وضع اقتصادی ضعيف زندگی می كردم ، از نظر رفتار و منش در آزادی بی قيد و شرط به سر می بردم ، با نگاه های شهوت آلود دل به دختر همسايه كه از وجاهت و زيبايی بهره مند بود بستم ، به خواستگاری اش رفتم ولی پدر و مادرش مرا از رسيدن به وصال او محروم نمودند .

من با همه وجود علاقه مند به آن دختر بودم و قصد قطعی ام رسيدن به وصال او بود ، نزد خود تصميم گرفتم به هر صورت و به هر شكلی كه باشد به او برسم .

روزی شنيدم طلا فروشی معتبر از پايتخت به قريه ما آمد و با پولی فراوان كه به خانواده آن دختر داد ، آن دختر را از پدر و مادرش خريد و همراه خود به پايتخت انتقال داد !

اقامت در قريه برايم بسيار مشكل شد ، با رنج و مشقت به سوی پايتخت رفتم و هر چه از آن دختر جستجو كردم او را نيافتم .

پس از مدتی در كشور ، حزبی به نام حزب آزادی بردگان شكل گرفت ، من هم در آن حزب نام نوشتم و عضو حزب شدم ، اين حزب فعاليت چشم گيری را در پايتخت شروع كرد و من هم پس از مدتی در آن حزب به خاطر سخت كوشی و زرنگی و خوش فكری ، از چهره های معروف و مقامات بالای حزب شدم .

چيزی نگذشت كه حزب ، برنده حكومت شد و من هم در حزب برنده حاكميت بر كشور !

پس از مدتی به حافظان اسرارم گفتم : از طلافروش هايی كه به خريد و فروش دختران هم اشتغال دارند جلسه ای برای صرف شام دعوت كنيد ، حدود چهل نفر كه سرمايه های سنگينی در اختيار داشتند و به خريد و فروش دختران هم تن می دادند به مجلس صرف شام آمدند ، در خلوت شب فرمان كشتن همه آنان را صادر كردم و پس از كشته شدنشان جسدهايشان را در گوشه ای كه معلوم كسی نشود دفن كردند ، قصد من كشتن يك نفر بود و آن طلافروشی بود كه معشوقه مرا از خانواده اش خريد و با خود به پايتخت آورد ولی چون او را نمی شناختم گفتم رده های اول اين صنف را نابود كنم تا آن دختر را در ميان خانواده هايشان بيابم . از سوی چهل خانواده به من شكايت شد كه مردان ما ناپديد شده اند ، گفتم : همه خانواده ها را با غلامان و كنيزانشان حاضر كنند تا از آنان دلجويی شود ، همه حاضر شدند ولی مقصود خود را ميان آنان نيافتم .

پس از مدتی شنيدم دختران زيباروی ايتاليا را با قيمت گران به كشور همسايه می فروشند ، حادثه ای به وجود آوردم تا ميان ايتاليا و كشور همسايه جنگی رخ دهد ، جنگ سختی در گرفت ، شبی در ايام جنگ كه نسبتاً جنگ آرام بود مشغول استراحت بودم ، در گوشه لشكرگاه سر و صدايی بلند شد كه مزاحم استراحتم بود ، به مأمورين دستور بررسی دادم ، گزارش دادند دو سه سرباز بر سر زن بدكاره ای به دعوا و جار و جنجال برخاسته اند ، گفتم : زن و سربازان را نزد من آوريد ، چون سربازان و زن را آوردند به دقت در چهره زن نگريستم ديدم همان دختری بود كه من با نگاه های هوس آلود عاشقش شده بودم ! !

به خاطر دختری هوس باز و بازيچه شهوات ، خريداران و فروشندگان ، دختران ، چهل طلافروش را بی گناه كشتم و بيت المال و نيروی مردمی كشورم را در آتش جنگی بی علت سوزاندم ، بنابراين از مردم پوزش بطلبيد و از جانب من عذرخواهی كنيد .

اين است حالت نفس كه چون چشم و ديده ای كه ابزار اوست نادرست ببيند و گوشی كه از وسائل اوست نادرست بشنود و . . . تبديل به نفس اماره و به عبارت ديگر اژدهايی خطرناك می شود كه در يك لحظه دين و ايمان و اخلاق و كرامت انسان را می بلعد و از هضم رابع می گذراند 5).

 




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^