فارسی
شنبه 01 ارديبهشت 1403 - السبت 10 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

نگاه اولياء به خلقت الهی

آنانكه در بستر هدايت آرميده اند و دست در دست پيامبران و امامان دارند و قانون زندگی و حياتشان قرآن است در برابر حوادث و مصائب به ويژه توطئه های شيطان و شيطان صفتان چون كوه استوار و سنگ سخت اند . هرگز نمی گذارند به ساختمان شخصيت و بنای احسن تقويمی آنان ضربه و زيانی وارد شود . درونشان از آرامشی عجيب برخوردار است و ظاهرشان غرق وقار و سنگينی است .

از عبادت و طاعت لذّت می برند و از خدمت به خلق خوشحال و مسرور می شوند و نسبت به بود و نبود امور مادی ، حالی يكسان و مساوی دارند و همواره به داده خدا قناعت میورزند و آنچه را ديگران در ظاهر گرفتاری می دانند گرفتاری نمی دانند .

آنان بيچاره و گرفتار و مصيبت زده را كسی می دانند كه در جهت دينش لطمه خورده و اسير چنگال شيطان شده است .

 

حكايت شنيدنی از يكی از اولياء خدا

از مرحوم حاج ملاّ آقاجان زنجانی متخلص به مجنون نقل شده است كه برای تبليغ راهی منطقه ای شدم ، اول مغرب به مركز يك بخش نسبتاً پر جمعيت رسيدم ، جهت ادای نماز به مسجد رفتم ، پس از نماز با اجازه امام جماعت بر عرشه منبر نشستم ، در هنگام ذكر مصيبت ، خود و همه مستمعان غرق در گريه بوديم ولی امام جماعت از گريه ساكت بود و اين سكوت برای من مايه تعجب و شگفتی شد ، پس از منبر كنارش نشستم و پس از گفتگويی مختصر مرا به خانه اش دعوت كرد .

در خانه از محضرش اجازه خواستم سبب سكوتش را هنگام ذكر مصيبت بپرسم ، خيلی آرام در پاسخ من گفت : كسيكه بايد مرا بگرياند تو نيستی ! در هر صورت چون غذايی در خانه نبود من و خانواده اش گرسنه سر به بالين خواب گذاشتيم .

پس از نماز صبح و تعقيبات نماز فرزندش آمد و گفت : بابا ! بسيار گرسنه هستيم ، پاسخ داد : می دانم ، چند جلد از كتاب هايم را نزد نانوا ببر گرو بگذار و نانی چند بگير و به خانه بياور ، او هم چند جلد كتاب برداشت و به سوی نانوايی رفت تا نانی چند فراهم كند .

من به محضر او كه بسيار آرام و با شخصيت می نمود گفتم : نمی دانستم شما هم خيلی گرفتار هستيد ، او هم آرام به من نگريست و گفت : من هم نمی دانستم شما آدم نيستی ! مگر نداشتن نان و محروميت از امور مادی گرفتاری است ؟ ! انسان اگر از كرائم انسانی برخوردار باشد و در عرصه مقامات معنوی زندگی كند اين امور را هرگز گرفتاری و بلا نمی بيند .

يكی درد و يكی درمان پسندديكی وصل و يكی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران *** پسندم آنچه را جانان پسندد

آری ;

تكلّف گر نباشد خوش توان زيستتعلّق گر نباشد خوش توان مرد

می گويند : آن امام جماعت كه در همان بخش از دنيا رفت ، نيم ساعت پيش از مرگش به وسيله همسايگانش در حرم مطهر اميرالمؤمنين (عليه السلام)ديده شده بود ! !

 

عيسی بن مريم در نگاه اميرالمؤمنين (عليهما السلام)

اميرالمؤمنين (عليه السلام) می فرمايد :

و اگر می خواهی از عيسی بن مريم برايت بگويم كه سنگ را بالش خود قرار می داد ، لباس پشمی خشن به تن می كرد و نان خشك می خورد ، نان خورش او گرسنگی و چراغش در شب ماه و سرپناهش در زمستان جای جای مشرق و مغرب و ميوه و سبزی اش گياهی بود كه زمين برای چهارپايان می رويانيد ، نه زنی داشت كه او را فريفته خود كند ، نه فرزندی كه او را به غصه بنشاند ، نه ثروتی كه او را از آخرت باز دارد و نه طمعی كه او را به خواری اندازد مركب او دو پايش و خدمتكارش دو دستش بود.

او با چنين زندگی محدود و تهی از امور مادی سراپای وجودش برای عرصه معنويت انسان خير و بركت و آبرو در دنيا و آخرت بود .

 . . . يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَة مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَی ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِی الْدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ.

 . . . ای مريم ! يقيناً خدا تو را به كلمه ای از سوی خود كه نامش مسيح عيسی بن مريم است مژده می دهد ، كه در دنيا و آخرت دارای مقبوليّت و آبرومندی و از مقربّان است .

اينان همه سرمايه خود را خدا می دانستند ، دوست و رفيق خود را خدا می شمردند :

« يَا عُدَّتِی فِی كُرْبَتِی، وَيَا صاحِبِی فِی شِدَّتِی . . . ».

 .

ای همه سرمايه من در روز پريشانی و ای دوست و رفيق من در رنج و دشواری .

والی ملك ولايت ذو النونآنكه با سرّ حقيقت مشحون

گفت در مكه مجاور بودم *** در حرم حاضر و ناظر بودم

ناگه آشفته جوانی ديدم *** نی جوان سوخته جانی ديدم

لاغر و زرد شده هم چو هلال *** كردم از وی ز سر مهر سؤال

كه مگر عاشقی ای شيفته مرد *** كه بدين گونه شدی لاغر و زرد

گفت آری به سرم شور كسی است *** كش چو من عاشق رنجور بسی است

گفتمش يار به تو نزديك است *** يا چوشب روزت از او تاريك است

گفت در خانه اويم همه عمر *** خاك كاشانه اويم همه عمر

گفتمش يك دل و يك روست به تو *** يا ستمكار و جفا خوست به تو

لاغر و زرد شده بهر چه ای ؟ *** سر به سر درد شده بهر چه ای ؟

گفت رو رو كه عجب بی خبری *** به كزين گونه سخن در گذری

محنت قرب ز بُعد افزون است *** جگر از هيبت قربم خون است

هست در قرب همه بيم زوال *** نيست در بُعد جز اميد وصال

آتش بيم دل و جان سوزد *** شمع اميد روان افروزد

 

ارزيابی صحيح و غلط

بسياری از مردم چون حسّ گرا هستند و نيازهای فوری و فوتی را در نظر دارند و رغبت و شوقشان متمركز در شهوات و ماديات است ، بر اثر بی ايمانی يا ضعف ايمان ، يا انكار معاد ، يا نشناختن منزلت انسان و اهداف و آينده او ، با ديدی سطحی و ابتدائی ، تمام خوبی و بدی ها را در بود و نبود امور دنيايی و ثروت می دانند و همه برنامه های حيات را بر همين محور ارزيابی می كنند ، قرآن مجيد در اين زمينه می فرمايد :

 فَأَمَّا الاِْنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّی أَكْرَمَنِ * وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ.

اما انسان ، هنگامی كه پروردگارش او را بيازمايد و گرامی داردش و نعمتش بخشد ، می گويد : پروردگارم  چون شايسته و سزاوار بودم  مرا گرامی داشت ، * و اما چون او را بيازمايد ، پس روزی اش را بر او تنگ گيرد ، گويد : پروردگارم مرا خوار و زبون كرد .

اينان نمی دانند كه مال و مكنت سند عزت و ارزش و ملاك فضيلت و برتری نيست .

گروهی فراوانی نعمت مادی و كثرت مال و منال و بسياری اموال را بدون اينكه به تكاليف الهی و وظايف انسانی خود عمل كنند ملاك ارزش و عزت خود و محبوبيتشان در خيمه هستی و احياناً توجه خدا به خويش می دانند و فكر می كنند برخورداری بيشتر و سفره گسترده تر و نعمت فزون تر سبب ارزش و قيمت انسان است !

آنان به اين حقيقت توجه ندارند كه سفره نعمت های مادی بين انسان و همه موجودات زنده زمينی سفره ای مشترك است و محصولی جز رشد كالبد و اضافه شدن به طول و عرض و حجم بدن و شعلهور ساختن آتش شهوت و خستگی و گاهی اندوه و غم ندارد و در پايان عمر هم بناچار بايد دست از همه آنها كشيد و سر به تيره تراب فرو برد ، قرآن در اين زمينه مسايل بسيار عميق و جالبی دارد :

 وَالاَْرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحَاهَا * أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَمَرْعَاهَا* * وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا * مَتَاعاً لَّكُمْ وَلاَْنْعَامِكُمْ * فَإِذَا جَاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرَی * يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الاِْنسَانُ مَا سَعَی * وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَن يَرَی * فَأَمَّا مَن طَغَی * وَآثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا * فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِیَ الْمَأْوَی.

و زمين را پس از آن گسترانيد ، * و از آن آبو چراگاهش را بيرون آورد ، * و كوه ها را محكم و استوار نمود * تا مايه بهرهوری شما و دام هايتان باشد . * پس زمانی كه آن حادثه بزرگ تر  و غير قابل دفع  در رسد ، * در آن روز انسان آنچه تلاش و كوشش كرده به ياد آورد * و دوزخ رابرای هر بيننده ای آشكار سازند ، * و اما كسی كه طغيان و سركشی كرده * و زندگی دنيا را بر زندگی ابد و جاويد آخرت  ترجيح داده ، * پس بی ترديد جايگاهش دوزخ است ;

بنا بر ارزيابی اين آيات نه اينكه دنيا و نعمت های مادی اش معيار ارزش نيست ، بلكه كسيكه دنيا و عناصر مادی و ابزار ظاهری اش را بر خدا و دين و پيامبران و امامان و قرآن و تكاليف شرعيه و وظايف انسانيه ترجيح دهد و جز به دنيا نينديشد و جز به دنيا دل نبندد و جز از پی دنيا نرود ، دوزخ و آتش برافروخته اش جايگاه اوست .

 

ارزيابی نيكو در كلام اميرالمؤمنين (عليه السلام)

عناصر مادی و نعمت های ظاهری و وسايل و ابزار دنيايی اگر نزد خدا ارزش قابل توجهی داشت آن را پاداش زحمات اوليا و عاشقانش قرار می داد و همه آنان را به كثرت مال و فراوانی و فراخی ثروت مفتخر می كرد و دينار و لقمه ای به دشمنان و ملحدان و كافران عطا نمی كرد و آنان را هميشه در سخت ترين مضيقه و شديدترين مصيبت قرار می داد ، بنابراين چون دنيا و نعمت های مادی اش در پيشگاه حق معيار و ملاك ارزش نيست چه بسا فراوان و گسترده و فراخ و افزون در اختيار بدترين افراد قرار داده می شود و چه بسا خوبان عالم و مؤمنان باكرامت ، دستشان از مال دنيا خالی بماند و بر دست خالی خود صبر كنند و بر مال اندك خود به شكر برخيزند و زندگی را به قناعت به سر برند .

حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در وصف و چگونگی دنيا می فرمايد :

« تَغُرُّ وَتَضُرُّ وَتَمُرُّ إنَّ اللهَ تَعالی لَمْ يَرضَها ثَواباً لاِوْلِيائِهِ وَلا عِقاباً لاِعدائِهِ وَإنَّ أهْلَ الدُّنيا كَرَكْب بَينَاهُم حَلُّوا إذ صَاحَ بِهِم سَائِقُهُم فَارتَحِلُوا ».

دنيا می فريبد و زيان می زند و می گذرد ، خدا دنيا را به عنوان پاداش برای اوليائش و كيفر برای دشمنانش نپسنديد ، اهل دنيا چون كاروانند كه در اثنای فرود آمدن آن ، سالارشان فرياد می زند كوچ كنيد .

اميرالمؤمنين علی (عليه السلام) در معمولی بودن كالای دنيا و بی ارزش بودن امور مادی آن ، ـ در صورتی كه جهت ادای تكليف و اجرای مسايل الهی و انسانی به كار گرفته نشود ـ می فرمايد :

« أمَا وَالَّذی فَلَقَ الحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْلاَ حُضُورُ الحَاضِرِ وَقِيَامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِرِ وَمَا أخَذَ اللهُ عَلَی العُلَمَاءِ أنْ لاَ يُقارُّوا عَلی كِظَّةِ ظَالِم وَلاَ سَغَبِ مَظْلُوم لاَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلی غَارِبِهَا وَلَسَقَيْتُ آخِرَها بِكَأسِ أوَّلِهَا وَلاَلْفَيْتُم دُنيَاكُم هذِهِ أزهَدَ عِنْدی مِنْ عَفْطَةِ عَنْز.

هان ! به خدايی كه دانه را شكافت و انسان را آفريد ، اگر حضور حاضر برای بيعت با من نبود و تمام بودن حجت بر من به خاطر وجود ياور نبود و اگر نبود عهدی كه خدا از دانشمندان گرفته كه در برابر شكم بارگی هيچ ستمگر و گرسنگی هيچ مظلومی سكوت ننمايند ، دهنه شتر حكومت را بر كوهانش می انداختم و پايان حكومت را با پيمانه خالی اولش سيراب می كردم ، هر آينه می يافتيد و می فهميديد كه ارزش دنيايتان نزد من از اخلاط دماغ بز كمتر است ! !

 

دنيا دست به دست می گردد

و آن حضرت در رابطه با دست به دست گشتن امور مادی و انتقالش از انسان به ديگران به ويژه پس از مرگ ، وقتی از جنگ صفين بازگشت و به گورستان بيرون كوفه نظر انداخت فرمود :

ای صاحبان سراهای وحشت زا ! و مكان های بی آب و گياه ! و قبرهای تاريك ! ای خاكيان ! ای غريبان ! ای بی كسان ! ای وحشت زدگان ! شما ما را پيشرويد كه بر ما پيشی جستيد و ما شما را پيرويم كه به دنبال شما می رسيم اما خانه ها ، غير شما در آن ساكن شدند ، اما همسران : ديگران با آنان ازدواج كردند ، اما اموال : همه آنها تقسيم شد ، اين است خبری كه نزد ماست ، خبر آنچه نزد شماست چيست ؟ پس رو به سوی ياران كرد و فرمود : اگر به آنان اجازه سخن می دادند به شما می گفتند : كه بهترين توشه تقواست.

آری ; برای اهل خدا و تربيت شدگان مدرسه پيامبران و رشد يافتگان مكتب امامت و ولايت و شاگردان قرآن ، ملاك و معيار ارزش حقايقی چون تقوا و عمل صالح و اخلاق حسنه و عقايد پاك و انديشه تابناك است كه همه آنها زمينه و سبب طلوع رحمت رحيميه حق در خيمه حيات و شبستان زندگی است .

اما آنچه موجب تحقق رحمت ويژه حق در زندگی انسان نگردد ملاك ارزش نيست . بگذار افراد كم ظرفيت و سبك مغز و ظاهربين ماديات را معيار ارزشمندی خود و نداری را ضدارزش بپندارند و همه چيز را با عينك مادی بنگرند و توقع داشته باشند كه حتی مقامات و مرتبت های انسانی ويژه مرفهان و ثروتمندان و صاحبان زر و سيم باشد چنانكه سرمايه داران و قلدران قريش در برابر نبوت پيامبر اسلام (صلی الله عليه وآله)اعتراض داشتند كه چرا يكی از ثروتمندان مكه يا طائف را عهده دار وظيفه رسالت و نبوت نكردند و گفتند :

 . .  لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُل مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيم.

 . . . اين قرآن چرا بر مردمی بزرگ از ميان يكی از اين دو شهر  مكه و طائف  نازل نشد ؟ !

يا جهت اعتراض به موسی (عليه السلام) می گفتند : چرا زر و سيم ندارد ؟ !

 فَلَوْلاَ أُلْقِیَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِن ذَهَب . ..

 اگر موسی ، عزت ، سربلندی ، كرامت و شخصيت داشت  پس چرا دستبندهای زرين و طلا بر او آويخته نشده است ؟

اين تهيدستانِ از نعمت هدايت و معنويت كه در ارزيابی نسبت به حقايق راه صحيحی نمی پيمايند اكثراً از باده مال و ثروت مست و مغرور می شوند و دچار سركشی در برابر حق و بندگان حق می شوند و با دست آلوده خويش برای خود ورطه هلاكت می سازند و با كلنگ و تيشه گناه به تخريب ساختمان شخصيت خود برمی خيزند !

بی ترديد بينش محدود كه همه هستی و اهداف انسان را مقيد به نيازهای حيوانی می داند و احتياجات آدمی را در محسوسات و ماديات می پندارد و در رشد بدنی و خور و خواب و شهوت محدود می كند ، درك و شعورش به بالاتر از اين زندگی زودگذر نمی رسد ، به اين خاطر همه دوستی و محبت خود را متوجه ماديات می كند و هركه را و هرچه را بخواهد فقط برای اضافه شدن ثروت و مال هايش می خواهد .

 كَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ * وَتَذَرُونَ الاْخِرَةَ.

 اينكه می پنداريد قيامتی در كار نيست  اينچنين نيست ، بلكه شما عاشق اين دنيای زودگذر هستيد ، * و همواره آخرت را  برای اين عشق بی پايه  رها می كنيد .

آنچه نزد خدا ارزش دارد امور كيفی است نه امور كمّی ، امور كمّی برای حضرت حق تفاوت ندارد كه سر سفره كافری باشد يا در كامِ حيوانی دور از فهم و شعور .

قرآن از امور مادی دنيا تعبير به  مَتاعٌ قَلِيلٌ.

و يا با تعبير  عَلَی حَيَاة.

با تنوين نكره كه بر حقارت و صغارت دلالت دارد ياد كرده است .

چنان زرق و برق مادی نزد حق بی ارزش است كه اگر زمينه گمراهی برخی مردم نبود ، برای كافران خانه هايی با سقف هايی زرين و نردبان های سيمين قرار می داد :

 وَلَوْلاَ أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِن فِضَّة وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ.

و اگر  بهره مندی كفار از انواع نعمت های مادی و تهيدستی مؤمنان ، سبب  اين نبود كه همه مردم  به خاطر ضعف ايمان و ناآگاه بودن به حقايق  بر محور كفر امتی واحد شوند ، ما برای خانه های كافران  به خدای  رحمان سقف هايی از نقره قرار می داديم و نردبان هايی كه با آن بر بالای خانه ها برآيند .

 

حكايت مرد ثروتمند بنی اسرائيلی

مردی از بنی اسرائيل كاخی زيبا و محكم ساخت و سفره ای بسيار رنگين در آن آماده كرد و از توانگران و ثروتمندان دعوت نمود تا بر آن سفره گرد آيند و ساعتی را به لذّت و خوشی بگذرانند و تهيدستان فقير و نيازمندان محتاج را وا نهاد .

هنگامی كه برخی از مستمندان ، بی دعوت برای استفاده كردن از آن سفره آمدند به آنان گفتند : اين غذا برای امثال شما نيست .

خدا دو فرشته را به شكل دو مستمند فقير فرستاد تا سر آن سفره قرار گيرند ولی آنان را راندند ، به دو فرشته فرمان رسيد در قيافه توانگران به آن مجلس بروند .

هنگاميكه در قيافه توانگران وارد مجلس شدند ، آنان را گرامی داشتند و در صدر مجلس نشاندند ، خدا به هر دو فرشته دستور داد : آنان را به عذاب فرو رفتن در زمين ـ همان عذابی كه گريبان قارون را گرفت ـ دچار كنند.

 

ارزيابی های معقول و نامعقول

حضرت امام سجاد (عليه السلام) دست يابی بنی اميه را به حكومت بر كشورهای اسلامی به دزدی تشبيه كرده است كه لباس كسی را دزديده و غاصبانه می پوشد .

فرمان روايان مرفه و بی درد و ثروتمندان بخيل و بی ايمان و دنياداران فرومايه ، غاصبان و دزدانی بيش نيستند ، اگر در ارزيابی های خود به خاطر ثروت و مكنتی كه دارند خود را عزيز خدا و موجودی ممتاز می دانند ارزيابی نامعقولی دارند ، اينان در قيامت در برابر هر درهم و ديناری كه به دست آوردند و در مقابل مكنت و حكومتی كه برای خود فراهم كردند ولی از ثروت و مكنت و حكومت خود به انصاف و عدالت و هماهنگ با خواسته های حق بهره نگرفتند سخت مسؤول اند و در دادگاه قيامت به عذاب ابد محكوم خواهند شد .

منطق اوليای خدا چون يوسف و سليمان و علی (عليهم السلام) نسبت به ثروت و حكومت ، منطقی معقول و مثبت بود . آنان ثروت و حكومت را داده خدا و خود را امين خدا می دانستند و آنچه در اختيار داشتند برابر با خواسته امانت گذار با آن برخورد می كردند .

 

انديشه در خلق خير و شرّ

در فلسفه اخلاق در بحث خير و شر ديدگاه های متنوع و گوناگونی وجود دارد ، گروهی برای خير آفريننده ای جدا و برای شر نيز آفريننده ای جدا قائل اند ، از اين گروه به عنوان جمعيت ثنوی مذهب ياد شده است .

گروهی هستی را خير محض می دانند و عقيده به شر ندارند و عده ای هستی را شر می دانند و قائل به خير نيستند ، ولی اسلام نظر و ديدگاه هر يك از گروه ها را باطل و بی اعتبار می داند و بر پايه آيات قرآن و روايات استوار و حكيمانه آنچه خير است را از خدا می داند و آنچه شر است را يا امر عدمی به حساب آورده ، يا انحراف در فكر و راه انسان را موجب پديد آمدن شر دانسته و مولّد و سازنده آن را انسان بی ايمان و جدای از هدايت و منحرف از راه خدا و جاهل و نادان به حقايق به شمار آورده است .

قرآن مجيد همه خير را در اختيار خدا و صادر شده از سوی حضرت حق می داند و ظاهر و باطن هستی را با آنچه تكويناً در آن است از آثار رحمت خدا برشمرده و شر را نتيجه انحراف از راه مستقيم ويژه خودش به حساب می آورد .

مؤمن قرآن شناس ديدگاهش را نسبت به پهن دشت هستی با آيات قرآن تغذيه می كند آنگاه به هستی و اوضاع و احوالش حق بينانه نظر می اندازد .

مؤمن نه تنها شرور را از جانب خدا نمی داند ، بلكه در يك ديد عالی عرفانی بدی ها در نظام كلّی آفرينش از نظرش محو است و می گويد : اساساً بدی وجود ندارد يا « بد آن است كه نباشد » . غزالی می گويد :

لَيْسَ فِی الإمكانِ أبْدَعُ مِمّا كَانَ.

نظامی زيباتر از نظام موجود ، امكان ندارد .

اين انسان دست پرورده اسلام است ، كه فكری اينچنين لطيف و عالی پيدا كرده ، درك می كند كه بلاها و رنج ها و مصائب در يك ديد زشت و نامطلوب است ، در نظری بالاتر و ديدی عميق تر ، همه لطف و زيبايی است ، حافظ كه به حق لسان الغيب نام گرفته و انديشه های عميق فلسفی و عرفانی را در پوشش های كنايهوار و استعاری در نهايت فصاحت و بلاغت بيان می كند تفاوت دو نظر را اينگونه بيان كرده است :

پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفتآفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد

يعنی در نظر بی آلايش و پاك از محدوديت و پايين نگری پير ، كه جهان را به صورت يك واحد تجلّی حق می بيند همه خطاها و نبايستنی ها كه در ديدهای محدود آشكار می شود محو می گردد .

جهان ظلّ و سايه حق است ، ذات حق ، جَميلٌ علی الاطلاق و كامل علی الاطلاق است ، ظل جميل ، جميل است محال است كه جميل نباشد .

در هر اندام زيبا اگر عضوی تك و تنها ، بدون توجه به اينكه موقعيّت عضوی دارد و با يك سلسله اعضای ديگر مجموعاً يك اندام را تشكيل می دهند مورد نظر قرار دهيم حقانيت و درستی و كمال او را درك نخواهيم كرد و احياناً فكر می كنيم كه اگر به گونه ای ديگر بود بهتر بود ، اما همينكه با ديدی گسترده آن را به عنوان يك عضو در مجموعه يك اندامِ زيبا ببينيم نظر ما دگرگون می شود و آنچه را قبلا نادرست و نبايستنی می پنداشتيم به كلی محو می گردد .

حافظ در غزل های ديگر خويش نيز اين حقيقت را كه عارف پس از وصول به حقيقت جز كمال و جمال و لطف و زيبايی در تفسيرش
ـ نسبت به همه امور هستی و تكوينی ـ نيست مكرّر بيان كرده است مانند آنجا كه می گويد :

روی خوبت آيتی از لطف بر ما كشف كردزين سبب جز لطف و خوبی نيست در تفسير ما

اساساً مردی چون حافظ كه جهان بينی اش جهان بينی عرفانی است وحدت را جانشين كثرت فلسفی ، تجلی را جانشين عليت فلسفی و عشق و زيبايی را جانشين عقل و وجوب فلسفی می كند و جهان را جلوه يگانه زيبای علی الاطلاق می داند ، چگونه ممكن است خيام مآبانه و ابوالعلا مآبانه بينديشد . حافظ عنصرهای سه گانه وحدت ، جلوه و زيبايی را در جهان بينی عرفانی خويش در اين سه بيت از غزل معروف خود به نيكوترين و صريح ترين شكلی بيان كرده است :

عكس روی تو چو در آينه جام افتادعارف از پرتو می در طمع خام افتاد

حسن روی تو به يك جلوه كه در آينه كرد *** اين همه نقش در آيينه اوهام افتاد

اين همه عكس می و نقش نگارين كه نمود *** يك فروغ رخ ساقی است كه در جام افتاد

مؤمنان آگاه و عارف با فرا گرفتن اين حقيقت كه :

 الْحَمْدُ للهِِ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ . . ..

همه سپاس ها ويژه خداست كه آسمان ها و زمين را آفريد و تاريكی ها و روشنی را پديد آورد .

و با اعتقاد به اين معنی كه :

 الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْء خَلَقَهُ . ..

همان كسی كه آنچه را آفريد نيكو ساخت .

و با ايمان و درك اين واقعيت كه :

 . . . رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی كُلَّ شَیْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی.

 . . . پروردگار ما كسی است كه به هر موجودی ، آفرينش  ويژه  او را  آنگونه كه سزاوارش بود  به وی عطا كرده ، سپس هدايت نمود .

آن چنان عشق به خدا و آفرينش و هستی و جهان سراپای وجودشان را فراگرفت كه در ستايش نظام هستی چنين سرودند :

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوستعاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

به ارادت بخورم زهر كه شاهد ساقی است *** به حلاوت بكشم درد كه درمان هم از اوست

غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد *** ساقيا باده شادی بدهم كين هم از اوست

پادشاهی و گدايی بر ما يكسان است *** كه بدين در همه را پشت عبادت خم از اوست.

آری ; مؤمن حقيقت بين ، عارف عاشق ، آگاه كامل ، هستی را با همه موجوداتش و آفرينش را با همه جريانات تكوينی اش فقط و فقط آثار رحمت و ربوبيت و فياضيت آن وجود بی نهايت و دريای نامتناهی حكمت و لطف و كرامت می داند و در اصل و اساس و ماهيت هستی و خلقت و آنچه تكويناً در آن جريان دارد شرّی به هيچ صورت نمی بيند .

 فَانظُرْ إِلَی آثَارِ رَحْمَةِ اللهِ . ..

پس با تأمل به آثار رحمت خدا بنگر .

 . . . بِيَدِكَ الخَيْرُ إِنَّكَ عَلَی كُلِّ شَیْء قَدِيرٌ.

 . . . هر خيری به دست توست ، يقيناً تو بر هر كاری توانايی .

 . . . وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ كُلَّ شَیْء . ..

 . . . و رحمتم همه چيز را فرا گرفته است . . .

 

عرصه هستی تجلّی ربوبيت حق

فيلسوف بزرگ و عارف معارف الهيه ملا عبدالله زنوزی در اين زمينه می فرمايد :

بدان كه نظام عالم امكان از مبدعات و كائنات و از سفليات و علويات ، أتمّ و اعلای نظامات و أشرف و أكمل فيوضات است به حيثيتی كه أتمّ و اعلای از آن در حيّز امكان متحقق نمی تواند شد و احدی را از حكما و متكلمين در اين باب خلافی و نزاعی متحقق نيست .

بيانش آن است كه محقق گرديد كه واجب الوجود بالذّات واجب الوجود من جميع جهات و الحيثيات است پس بايد قوت و قدرت او غير متناهی و فياضيت و قيوميت او اطلاقی باشد تا جهت نفاد و فنا در فيض حق و ذات او متصور نشود .

هرگاه نظامی أتمّ در آن در حيّز امكان باشد و فياضيت و قيوميت شامل آن نباشد ، عجز و ناتوانی در قيوميت ثابت می شود و تحدّد و قصور در فياضيت لازم می آيد ، زيرا كه قصور و نقصان فيض يا از جهت قابل « يعنی مخلوقات » است و يا از جهت فاعل ( يعنی ذات فياض ) مفروض اين است كه از جهت قابل نيست پس بايد از جهت فاعل باشد و اين معنا منافی صرفيت و مناقض واجب الوجود بالذّات و واجب الوجود من جميع الجهات است .

بدانكه بعد از تأمل در اين بيان و برهان منكشف می گردد كه نظام هر نوعی از انواع كاينات و مبدعات بلكه نظام هر شخصی از اشخاص سفليات و علويات ، أتمّ و اعلای نظامات و أشرف و أكمل فيوضات است نسبت به ماهيت آن و به قياس به مادّه قابله آن و فی كل بحسبه :

دهنده ای كه به گُل نكهت و به گِل جان دادبه هرچه آنچه سزا بود حكمتش آن داد

پس آنچه كه از ماهيات و از اشخاص مندرجه در تحت آن ماهيات مشرّف به تشريف فيوضات الهيه و مزيّن به زينت لآلی خيرات وجوديه نشده اند و يا نخواهند شد و يا به تشريف أتمّ و أكمل از آن فيوضات مشرف نگرديده اند از جهت قصور قوابل و نقصان ماهيات است نه از نزد مفيض خيرات و مفيد كمالات .

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماستورنه تشريف تو بر بالای كس كوتاه نيست

از اينجا ظاهر می شود سرّ عدل كه يكی از اصول خمسه است و آن عبارت است از وضع هر شيئی در موضع خود كما ينبغی و علی ما ينبغی چنانكه در صحيفه الهيه وارد است .

 . . . وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّم لِلْعَبِيدِ.

و پروردگارت ستمكار به بندگان نيست .

می بينی كه چگونه مترتب ساخته است نفی ظلم را بر ربوبيت و آن عبارت است از افاده كمالات اوليه و ثانويه و افاضه فضايل جبليّه و كسبيّه ، يعنی چگونه متصور می باشد ظلم از پروردگارت كه افاضه كرده است به هر چيزی آنچه را كه لايق آن است و بر وجهی كه لايق آن است .

پس اين كلام معجز نظام دعوی شيئی به بيّنه و برهان و اثبات شيئی به حجت و بيان است .

از گفتار اين حكيم الهی و فيلسوف ربانی كه آميخته با برهان قرآنی و بيان عقلانی است استفاده می شود كه عرصه هستی و همه موجوداتش فقط و فقط جلوه نورانی اسما و صفات و عين فيض و اشراق و تجلی ربوبيت و فياضيت حق است و جز نظام أتمّ و أكمل چه در علويات و چه در سفليات ديده نمی شود و همه موجودات اعم از غيبی و شهودی كه صادر شده از اراده ربوبی اوست خير محض و محض خير است و هيچ شری در اين نظام أتمّ و أكمل متصور نيست و اساس آفرينش بر رحمت و ربوبيت و فياضيت است و اگر كسی شرّی در جهتی می بيند دچار بيماری خطای در ديد است و بايد چشم خود را با داروی قرآن و روايات اهل بيت (عليهم السلام) و حكمت حكيمان و عرفان عارفان معالجه كند تا بفهمد آنچه را شر ديده خير محض بوده و او به خطا آن را شر ديده است . در اينجا ممكن است كسی سخن از شيطان و دوزخ به ميان آورد كه در نظام آفرينش اگر شيطان و دوزخ شر نيست پس چيست ؟ !

 

انديشه در خلق شيطان

شيطان در لغت به معنای « موجودی رانده شده و بی خير » و در اصطلاح قرآن مجيد به مفهوم « نيرويی سركش و عنصری ياغی » و به طور كنايه عبارت از « انس يا جنّی كه مفسد و بدكار می باشد و به همين خاطر دچار نوميدی و پريشانی و نخوت است » می باشد .

چنين موجودی كه منبع شرّ و طغيان و فساد و بدكاری است هرگز با اين صفات و عناوين خلق نشده ، بلكه آفرينش او همانند ساير مخلوقات حق به پاكی و درستی و سلامت ذات و هويت صورت گرفته و برای عبادت و بندگی و پرستش و طاعت آفريده شده ، ولی چون ديگر بدكاران و مفسدان به اراده و اختيار خود از روی كبر و نخوت و ايستادگی در برابر حق فساد و بدی را انتخاب كرده و به فساد و افساد و اغوا و گمراهی ديگران هم برخاسته است .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) در خطبه قاصعه درباره شيطان و ابتدای كارش كه در مدار بندگی و طاعت قرار داشت می فرمايد :

« فَاعْتَبِرُوا بِما كانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بِإبْليسَ ، إذْ أحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّويلَ ، وَجَهدَهُ الجَهيدَ وَكَانَ قَدْ عَبَدَ اللهَ سِتَّةَ آلافِ سَنَة ، لاَ يُدْری أمِنْ سِنِیّ الدُّنيَا أمْ مِنْ سِنِیّ الآخِرَةِ عَن كِبرِ سَاعَة وَاحِدَة فَمَن ذَا بَعْدَ إبليسَ يَسلَمُ عَلَی اللهِ بِمِثْلِ مَعصِيَتِهِ ؟ ».

از برخورد حضرت حق در رابطه با ابليس عبرت و پند بگيريد كه اعمال طولانی و سخت كوشی او را به خاطر يك ساعت تكبر و خود بزرگ بينی تباه كرد ، در صورتی كه خدا را شش هزار سال بندگی كرد كه معلوم نيست از سال های دنيايی است يا سال های آخرتی ( كه هر روزش هزار سال دنيايی است ) پس چه كسی پس از ابليس با آلوده شدن به گناهی چون گناه او از عذاب خدا سالم می ماند .

ملاحظه می كنيد آگاه و دانايی چون اميرالمؤمنين (عليه السلام) آفرينش و ذات ابليس را ـ كه به خاطر كبر و نخوتش در برابر حق شيطان ناميده شد ـ درست و سالم و برای عبادت و بندگی می داند ، بنابراين قضاوت صحيح درباره آفرينش ابليس و هر شيطانی از جنّ و انس اقتضا دارد كه بگوييم ابليس و سواران و پياده اش و ارتش و لشكريانش به رحمت و لطف حق و برای عبادت آفريده شدند و از آفرينش آنان اراده و قصدی جز خير وجود نداشته ولی آنان به اختيار خود نه به اجبار حق كژ راهه را بر صراط مستقيم ترجيح داده و بر اثر نخوت و كبر به سركشی و طغيان آلوده شدند و به خاطر لج بازی و عناد در كمين آدم و فرزندانش نشستند تا آنان را نيز مانند خود از رحمت رحيميه حق و بهشت عنبرسرشت محروم نمايند ، شايد با اين اغواگری گوشه ای از آتش حسد خود را نسبت به انسان كه استعداد دارا شدن مقام خلافت اللّهی و علم الاسمائی را دارد ، فرو نشانند .

 

قلمرو شيطان

قلمرو شيطان ، چه جنّی و چه انسی ، تشريع است نه تكوين ، يعنی قلمرو فعاليت های تشريعی و تكليفی بشر است ، شيطان فقط در وجود بشر می تواند نفوذ كند نه در غير بشر .

قلمرو شيطان در وجود بشر نيز محدود به نفوذ در انديشه او است نه تن و بدن او . نفوذ شيطان در انديشه بشر نيز محدود و منحصر است به حدّ وسوسه كردن و خيال و يك امر باطلی را در نظر او جلوه دادن . قرآن اين معانی را با تعبيرهای « تزئين » ، « تسويل » ، « وسوسه » و امثال اينها بيان می كند و اما اينكه چيزی را در نظام جهان بيافريند و يا اينكه تسلط تكوينی بر بشر داشته باشد ، يعنی به شكل يك قدرت قاهره بتواند بر وجود بشر مسلّط شود و بتواند او را بر كار بد اجبار و الزام نمايد از حوزه قدرت شيطان خارج است .

تسلّط شيطان بر بشر محدود به اين است كه خود بشر بخواهد دست ارادت به او بدهد :

 إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَی الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَی رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ * إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَی الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ . ..

يقيناً او بر كسانی كه ايمان آورده اند وهمواره بر پروردگارشان توكل می كنند ، تسلّطی ندارد . * تسلّطش فقط بر كسانی است كه او را سرپرست و دوست خود گرفته اند . . .

قرآن ، از زبان شيطان در قيامت نقل می كند كه در جواب كسانی كه به او اعتراض می كنند و او را مسؤول گمراهی خويش می شمارند می گويد :

 . .  وَمَا كَانَ لِیَ عَلَيْكُم مِن سُلْطَان إِلاَّ أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاَ تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنفُسَكُم . .<.

مرا بر شما هيچ غلبه و تسلّطی نبود ، فقط شما را دعوت كردم  به دعوتی دروغ و بی پايه  و شما هم  بدون انديشه و دقت دعوتم را  پذيرفتيد ، پس سرزنشم نكنيد ، بلكه خود را سرزنش كنيد .

 

فلسفه و حكمت تسلط شيطان بر انسان

فلسفه و حكمت اين اندازه تسلط شيطان بر بشر ، اختيار انسان است .

مرتبه وجودی انسان ايجاب می كند كه حرّ و آزاد و مختار باشد ، موجود مختار همواره بايد بر سر دو راه و ميان دو دعوت قرار گيرد تا كمال و فعليت خويش را كه منحصراً از راه اختيار و انتخاب به دست می آيد تحصيل كند .

از جهان دو بانگ می آيد به ضدتا كدامين را تو باشی مستعد

آن يكی بانگش نشور اتقيا *** وان دگر بانگش نفور اشقيا

در هر صورت شيطان ـ با هر مصداقی كه دارد ـ از نظر قرآن هويت و ذاتش مشمول آيه . الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْء خَلَقَهُ . . . و همچنين مشمول  . . .  رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی كُلَّ شَیْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی است .

وجود شيطان و شيطنت و اضلال او خود مبنی بر حكمت و مصلحتی است و به موجب همان حكمت و مصلحت شيطان شرّ نسبی است نه شرّ حقيقی و واقعی و مطلق .

 

انديشه در خلق دوزخ

برخی از زنديق ها ـ و به اصطلاح امروزی لائيك ها ـ از حضرت امام صادق (عليه السلام) مسائل فراوانی پرسيده اند ، امام (عليه السلام) در برابر اين پرسش كه آيا خدا مردم را برای رحمت آفريد يا برای عذاب ؟ پاسخ داد :

« خَلَقَهُمْ لِلرَّحْمَةِ » .

خدا مردم را برای استفاده از رحمت و نعمت و بهشت آفريد و می دانست كه گروهی به دليل بدكرداری و فساد و بی دينی و بی ايمانی دوزخ را برای خود انتخاب می كنند .

در جهان بينی اسلامی ، بهشت محصول ايمان و عمل صالح و اخلاق حسنه است كه انسان به اختيار خود برای خود فراهم می كند و دوزخ محصول بی دينی و كفر و شرك و زندقه و فساد و بدكرداری است كه نيز انسان به اختيار خود برای خود فراهم می سازد .

در حقيقت دوزخ ، ساخت خود انسان است و شرّی است كه از ناحيه خود انسان به وجود می آيد و به عبارت ديگر كارگاه و كارخانه مولّد دوزخ ، انحرافات اعتقادی و اخلاقی و عملی است و هيچ ربطی به حضرت حق ندارد ، بنابراين دوزخ شرّی صادر شده از خدا در نظام طولی آفرينش نيست .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) در دعای كميل می گويد :

« فَبِالْيَقِينِ أَقْطَعُ، لَوْلاَ مَا حَكَمْتَ بِهِ مِنْ تَعْذِيبِ جَاحِدِيكَ، وَقَضَيْتَ بِهِ مِنْ إِخْلادِ مُعانِدِيكَ، لَجَعَلْتَ النَّارَ كُلَّها بَرْداً وَسَلاماً، وَمَا كانَ لاَِحَد فِيها مَقَرّاً وَلاَ مُقاماً » .

من به طور قطع و يقين اقرار دارم كه اگر فرمان تو در به عذاب كشيدن منكران وجودت نبود و دستور تو به هميشه ماندن در عذاب برای دشمنانت صادر نگشته بود ، همه آتش دوزخ را سرد و سالم می نمودی و هيچ كس در آن منزل و مأوا نمی گرفت .




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^