فارسی
چهارشنبه 29 فروردين 1403 - الاربعاء 7 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

اخلاق اهل بيت (عليهم السلام)

اخلاق اهل بيت (عليهم السلام)

اخلاق در فضای حيات اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) ، مجموعه كرامات و حسنات و حالات ملكوتی و انسانی است كه آن بزرگواران نسبت به همه مردم بدون لحاظ چيزی به كار می گرفتند و همگان را از آن صفات پسنديده و كمالات عرشيه و واقعيات مرضيه بهره مند می كردند و چه بسا كه مردمی بی دين و كافر و مشرك با ديدن اخلاق الهی آنان جذب آيين اسلام می شدند و حلقه عبوديت و بندگی حق را بر گردن جان می نهادند .

اين نوشتار گنجايش بيان همه موارد اخلاقی اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام)را ندارد به اين خاطر بخشی از اخلاق اهل بيت (عليهم السلام)و گوشه ای از اين دريای بی پايان كرامت را به عنوان درسی به امت در اين مختصر ثبت می شود و تفصيل و شرح اين حقيقت را به كتاب های مهم اسلامی ارجاع داده می شود .

اهل بيت (عليهم السلام) به خاطر مقام باعظمت عصمت از تمام كمالات اخلاقی و حسنات روحی و باطنی و حالات ملكوتی برخوردار و از هر نوع رذيلت اخلاقی مصون و پاك بودند .

اهل بيت (عليهم السلام) جامع همه كمالات و فاقد همه نواقص و عيوب بودند ، به همين خاطر تا قيامت پيشوايان واجب الطاعه و اسوه حسنه همه انسان ها هستند .

اينك نمونه هايی از زندگی هريك از آن بزرگواران :

 

گزيده ای از اخلاق پيامبر (صلی الله عليه وآله)

پربركت ترين مال

حضرت امام صادق (عليه السلام) می فرمايد : پيراهن رسول خدا (صلی الله عليه وآله) كهنه شده بود ، مردی خدمت رسول خدا (صلی الله عليه وآله) آمد و دوازده درهم به حضرت هديه داد . حضرت به علی (عليه السلام) فرمود : اين دوازده درهم را بگير و برای من پيراهنی بخر تا بپوشم .

علی (عليه السلام) فرمود : به بازار رفتم و پيراهنی به دوازده درهم برای حضرت خريده ، آن را نزد پيامبر بردم ، پيامبر (صلی الله عليه وآله) نگاهی به آن انداخت ، فرمود : برای من جز اين محبوب تر است . گمان می بری كه صاحبش اين داد و ستد را به هم بزند و اقاله كند ؟ علی (عليه السلام)گفت : نمی دانم ، پيامبر (صلی الله عليه وآله) فرمود : ببين اگر قبول كرد به هم بزن .

نزد صاحب مغازه رفته ، گفتم : پيامبر (صلی الله عليه وآله) اين پيراهن را نمی پسندد و از آن ناخشنود است ، پيراهن ارزان قيمتی را می خواهد ، اين معامله را به هم بزن .

صاحب مغازه دوازده درهم را به من باز گرداند و من آن را برای رسول خدا (صلی الله عليه وآله)بردم ، حضرت همراه من روانه بازار شد تا پيراهنی بخرد ، در طول راه نگاهش به كنيزی افتاد كه در راه نشسته ، گريه می كند ، حضرت فرمود : ترا چه شده ؟ گفت : خانواده ام چهار درهم به من دادند تا آنچه را نياز دارند بخرم ، چهار درهم گم شد و من جرأت بازگشت به سوی آنان را ندارم .

حضرت ، چهار درهم به او عطا كرد و فرمان داد كه به سوی خانواده اش بازگردد آنگاه به بازار آمد و پيراهنی به چهار درهم خريد و پوشيد و خدا را سپاس گفت .

پيامبر (صلی الله عليه وآله) از بازار بيرون رفت كه ناگاه مردی را عريان ديد كه می گويد : اگر كسی مرا بپوشاند خدا او را از لباس بهشت خواهد پوشانيد ! حضرت پيراهن تازه خريده را از تن بيرون آورد و به نيازمند پوشانيد سپس به بازار برگشت و با چهار درهم باقی مانده پيراهنی ديگر خريد و پوشيد و خدا را سپاس گفت و به سوی منزلش بازگشت .

در مسير راه آن كنيز را ديد كه هنوز ميان راه نشسته ، به او فرمود : چرا نزد خانواده ات بازنگشتی ؟ گفت : رفتنم به تأخير افتاده می ترسم به خانه باز گردم و مورد آزار قرار بگيرم ، پيامبر (صلی الله عليه وآله) فرمود : همراه من بيا و مرا نزد خانواده ات ببر كه از تو شفاعت كنم .

پيامبر (صلی الله عليه وآله) تا درِ خانه آمد سپس گفت : درود بر شما ای اهل خانه ! ولی پاسخی نشنيد ! دوباره درود فرستاد ، باز پاسخش را ندادند ، بار سوم سلام كرد پاسخش را دادند ، فرمود : چرا بار اول و دوم جوابم را نداديد ؟ گفتند : ای پيامبر خدا ! سلامت را شنيديم ولی دوست داشتيم چند باره بشنويم ، حضرت فرمود : اين كنيز آمدنش به تأخير افتاده او را مؤاخذه نكنيد ، گفتند : ای رسول خدا ! ما او را به خاطر قدم هايت كه به سوی خانه ما آمد در راه خدا آزاد كرديم !

پس پيامبر (صلی الله عليه وآله) گفت : خدا را سپاس ، من دوازده درهمی با بركت مانند اين دوازده درهم نديدم ! دو عريان را پوشانيد و انسانی را از قيد بردگی آزاد كرد.

 

پنج برنامه اخلاقی از پيامبر (صلی الله عليه وآله)

امام باقر (عليه السلام) از رسول خدا (صلی الله عليه وآله) روايت می كند كه آن حضرت فرمود :

پنج چيز است كه تا لحظه مرگ ترك نمی كنم : پوشيدن لباس پشمی ، سوار شدن بر الاغ بی پالان ، غذا خوردن با بردگان ، بافتن كفش با دستانم و سلام كردن به كودكان ; تا پس از من سنّت شود.

 

يهودی با اخلاق پيامبر (صلی الله عليه وآله) مسلمان می شود

حضرت امام موسی بن جعفر (عليهما السلام) از پدران بزرگوارش از اميرالمؤمنين (عليه السلام)روايت می كند : شخصی يهودی چند دينار از رسول خدا (صلی الله عليه وآله) طلب داشت ، ادای آن وام را از حضرت درخواست كرد ، پيامبر (صلی الله عليه وآله) فرمود : نمی توانم طلبت را بپردازم ، يهودی گفت : تا نپردازی تو را رها نمی كنم ، حضرت فرمود : در اين صورت كنارت می نشينم و كنار او نشست تا جايی كه نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح را همان جا خواند .

اصحاب رسول خدا (صلی الله عليه وآله) در مقام تهديد و ترساندن او برآمدند ، حضرت به آنان نظر انداخته ، فرمود : می خواهيد در حق او چه كنيد ؟ گفتند : ای رسول خدا ! يك يهودی تو را اين گونه نزد خود حبس كند ؟ حضرت فرمود : پروردگارم مرا به ستم بر اهل ذمه و غير اهل ذمه مبعوث ننموده است .

هنگامی كه روز به نهايت رسيد ، يهودی گفت : « أشهد أن لا إله إلاّ اللّه و أشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله » و بخشی از ثروتم را در راه خدا  بخشيدم  ، ای پيامبر ! به خدا سوگند ! در حق تو اين سخت گيری را روا نداشتم جز اينكه ببينم تو همان كسی هستی كه در تورات وصف شده ای ؟ من در تورات در وصف تو خوانده ام : محمّد بن عبداللّه محل ولادتش مكه و محل هجرتش مدينه است . درشت خوی و خشمگين و فريادزن نيست وسخنش را به زشت گويی وگفتارش را به فحش نمی آلايد . من به وحدانيت خدا و نبوت تو شهادت می دهم و اين ثروت من است ، در آن به قانونی كه خدا نازل كرده است فرمان بران.

 

وام بی بهره برای رفع نياز حاجتمند

حضرت امام صادق (عليه السلام) از پدر بزرگوارش حضرت امام محمّد باقر (عليه السلام)روايت می كند : نيازمندی به محضر پيامبر خدا (صلی الله عليه وآله) آمد و از حضرت درخواست كمك كرد ، پيامبر (صلی الله عليه وآله) فرمود : آيا كسی هست كه وام بی بهره ای در دستش باشد ؟ مردی از انصار از عشيره بنی حُبلی برخاسته ، گفت : من چنين وامی را دارم ، حضرت فرمود : چهار ظرف خرما به اين نيازمند بپرداز .

آن مرد انصاری چهار ظرف خرما را پرداخت . مرد انصاری بعد از مدتی نزد پيامبر (صلی الله عليه وآله) آمد و پرداخت وامش را از پيامبر (صلی الله عليه وآله) درخواست كرد ، حضرت فرمود : ان شاء اللّه در آينده پرداخت می شود .

پس از مدتی نزد پيامبر (صلی الله عليه وآله) آمد ، حضرت باز هم فرمود : ان شاء اللّه در آينده پرداخت می شود و چون بار سوم آمد حضرت فرمود : ان شاء اللّه در آينده پرداخت می شود ،  او به پيامبر (صلی الله عليه وآله)  عرضه داشت : يا رسول اللّه ! اين ان شاء اللّه آينده را فراوان به من گفتی !

حضرت تبسم كرده ، فرمود : آيا مردی هست كه وام بی بهره در اختيارش باشد ؟ مردی برخاسته ، گفت : يا رسول اللّه ! در اختيار من هست ، فرمود : چه مقدار در اختيار داری ؟ گفت : هر چه بخواهی ! فرمود : هشت ظرف به اين مرد بپرداز ، مرد انصاری گفت : فقط چهار ظرف طلبكارم ، حضرت فرمود : چهار ظرف ديگر هم برای تو.

 

غذا خوردن با تهيدستان

حضرت امام صادق (عليه السلام) از پدر بزرگوارش روايت می كند : در زمان پيامبر (صلی الله عليه وآله)تهيدستان به خاطر نداشتن خانه ، شب ها را در مسجد به صبح می رساندند .

پيامبر (صلی الله عليه وآله) شبی در مسجد كنار منبر در ظرفی سنگی با آن تهيدستان افطار كرده ، و هم غذا شد و آن شب از بركت وجود پيامبر (صلی الله عليه وآله) سی نفر از غذايی كه در آن ديگ سنگی بود خوردند و باقی مانده غذا به همسرانش برگردانده شد.

 

زهد و قناعت

حضرت امام رضا (عليه السلام) از پدران بزرگوارش روايت می كند كه رسول خدا (صلی الله عليه وآله)فرمود : فرشته ای نزد من آمده ، گفت كه : ای محمّد ! پروردگارت به تو درود فرستاده ، می فرمايد اگر بخواهی ، پهن دشت پر از ماسه و شن منطقه مكه را برايت طلا كنم ، ولی آن حضرت سر به سوی حق برداشته ، گفت : پروردگارا ! يك روز سير می مانم تا تو را سپاس و حمد گويم و يك روز گرسنه تا از تو درخواست و گدايی كنم !

 

تواضع و فروتنی شگفت انگيز

ابن عباس می گويد : پيامبر (صلی الله عليه وآله) همواره روی زمين بدون فرش می نشست ، بر روی زمين غذا می خورد و خود شير گوسپند را می دوشيد و دعوت بردگان را بر سفره نان جوين می پذيرفت.

 

غم مردم داشتن

در زمان رسول خدا (صلی الله عليه وآله) در ميان اهل صفّه مؤمنی بود تهيدست و سخت نيازمند و محتاج ، او همه نمازهايش را به رسول خدا (صلی الله عليه وآله) اقتدا می كرد و هيچ يك از نمازهايش را بدون جماعت نمی خواند ، پيامبر بزرگوار (صلی الله عليه وآله) دلش به حال او می سوخت و غربت و نياز او را زير نظر داشت .

پيامبر بزرگوار (صلی الله عليه وآله) پيوسته به او می فرمود : ای سعد ! اگر چيزی به دست من برسد تو را بی نياز می كنم .

دير زمانی گذشت و پيامبر (صلی الله عليه وآله) چيزی بدست نياورد از اين رو غم و اندوه حضرت برای سعد زياد شد . خدای مهربان كه ناظر حال پيامبر (صلی الله عليه وآله) نسبت به سعد بود می دانست ، خداوند متعال جبرئيل را با دو درهم فرو فرستاد ، جبرئيل به پيامبر (صلی الله عليه وآله) فرمود : خداوند به غم و اندوه تو نسبت به سعد آگاه بود ، آيا دوست داری سعد را بی نياز كنی ؟ فرمود : آری ، عرضه داشت : اين دو درهم را به او بده و بگو كه با آن تجارت كند .

حضرت دو درهم را گرفته ، برای ادای نماز ظهر از خانه بيرون آمد در حالی كه سعد در انتظار پيامبر كنار در حجره های وی ايستاده بود .

پيامبر (صلی الله عليه وآله) به او فرمود : تجارت و داد و ستد را دوست داری ؟ گفت : دوست دارم ، ولی مايه و سرمايه ای ندارم ، حضرت دو درهم را به او داد و فرمود : با اين پول تجارت كن و رزق و روزی الهی را به دست آر . پيامبر (صلی الله عليه وآله) پس از خواندن نماز به سعد فرمود : از اين لحظه دنبال كار و تجارت برو  كه من اندوه تو را داشتم .

سعد به فرمان پيامبر (صلی الله عليه وآله) دنبال تجارت رفت ، جنسی را به يك درهم می خريد و به دو درهم می فروخت و به دو درهم می خريد و مردم با اشتياق از او به چهار درهم می خريدند .

به همين صورت دنيا به سعد رو آورد و مال و متعاش زياد شد وتجارت او چشمگير گشت تا اينكه بر در مسجد جايی را به چنگ آورد و تجارت خود را در آن گردآوری كرد تا جايی كه بلال اذان می گفت و پيامبر (صلی الله عليه وآله) برای ادای نماز به مسجد می آمد ولی سعد مشغول خريد و فروش بود ، فرصت وضو گرفتن و آمدن به مسجد از دستش رفته بود ، سعد ديگر سعد گذشته نبود .

حضرت روزی به او فرمود : ای سعد ! آن چنان دنيا تو را مشغول كرده كه از نماز باز مانده ای آن هم نماز با پيامبر ! آن حال و وضع گذشته كجا رفت ؟ آن سير و سلوك چه شد ؟ ! عرضه داشت : چه كنم ، مالم را تباه كنم ؟ چاره ای ندارم ، به اين يكی می فروشم بايد بهايش را از او بگيرم و از آن يكی می خرم بايد بهايش را به او پرداخت كنم . حضرت از اين وضعی كه برای سعد پيش آمده بود غصه دار شد ، غصه ای بيش از روزهای تهيدستی او !

جبرئيل به محضر پيامبر (صلی الله عليه وآله) آمده ، گفت : ای محمد ! خداوند غمت را از جهت سعد می داند آيا روزگار گذشته سعد را بيشتر دوست داری يا وضع فعلی او را ؟ فرمود : روزگار گذشته اش را بيشتر دوست دارم ، اكنون در وضعی قرار گرفته كه دنيا دارد آخرتش را از بين می برد ، جبرئيل گفت : آری ، اين گونه عشق به دنيا و اموال و ابزارش چيزی جز فتنه و باز دارنده از آخرت نيست ، عرضه داشت : به سعد بگو دو درهمت را كه به اودادی باز گرداند ، وقتی آن را باز گرداند به روزگار اوّلش برمی گردد .

پيامبر (صلی الله عليه وآله) از خانه بيرون آمده ، نزد سعد رفت و با محبتی خاص به او فرمود : ای سعد ! نمی خواهی دو درهم ما را باز گردانی ؟ عرضه داشت : چرا ، همراه با دويست درهم ! حضرت فرمود : ای سعد چيزی جز آن دو درهم نمی خواهم !

سعد دو درهم را تقديم پيامبر (صلی الله عليه وآله) كرد ، به تدريج وضعش عوض شد تا جايی كه هرچه فراهم آورده بود از دستش رفته ، به حال اول بازگشت.

 

نيكی بسيار در برابر ناسپاسی مردم

حضرت امام موسی بن جعفر (عليهما السلام) از پدرانش از اميرالمؤمنين (عليهم السلام) روايت می كند كه پيامبر خدا (صلی الله عليه وآله) همواره و پيوسته بسيار نيكوكار و احسان كننده ای بود كه نيكی و احسانش از سوی مردم سپاس گزاری نمی شد و نيكی او نسبت به قريش و عرب و عجم فراگير بود و ما اهل بيت هم بسيار نيكوكار و احسان كننده ای هستيم كه نيكی ما سپاس گزاری نمی شود و مؤمنان برگزيده نيز مانند ما هستند.

 

اوج بندگی

ابوبصير از حضرت امام صادق (عليه السلام) روايت می كند : رسول خدا (صلی الله عليه وآله) همواره مانند عبد و بنده غذا می خورد و مانند عبد و بنده روی زمين می نشست و دانا به اين حقيقت بود كه عبد و بنده است.

 

درمان و علاج هميشگی

حضرت امام صادق (عليه السلام) فرمود : زنی بدوی و بيابان نشين بر رسول خدا (صلی الله عليه وآله)گذشت در حالی كه حضرت روی خاك زمين نشسته ، غذا می خورد !  خطاب به پيامبر (صلی الله عليه وآله)  : ای محمّد ! به خدا قسم مانند عبد و بنده غذا می خوری و مانند عبد و بنده می نشينی ؟ !

پيامبر (صلی الله عليه وآله) فرمود : وای بر تو ! چه بنده ای بنده تر از من است ؟ زن گفت : لقمه ای از غذايت را به من بده ! حضرت لقمه ای به او داد ، زن گفت : نه ، به خدا سوگند  قبول نمی كنم  مگر آنكه لقمه ای كه در دهان داری به من عطا كنی ! حضرت لقمه دهانش را بيرون آورده ، و به او داد ، او هم لقمه را خورد . امام صادق (عليه السلام)می فرمايد آن زن تا از دنيا رفت دردی به او نرسيد.

 

احترام ويژه به بزرگ زاده

حاتم طايی از بزرگان عرب و مردی بسيار با سخاوت و بلند نظر و با مردم مهربان بود .

او روزی يك شتر طبخ می كرد تا هر كس از هر كجا برسد از سفره كريمانه اش بهره مند شود . اين كار را از صميم قلب و نيتی خالصانه انجام می داد . حاتم پيش از آنكه محضر نورانی و پربركت پيامبر اسلام (صلی الله عليه وآله) را درك كند از دنيا رفت .

پس از او رياست قبيله و عشيره اش به فرزندش ، عدی رسيد . عدی در بذل و بخشش و سخاوت آيينه پدر بود .

می گويند : روزی شخصی از او صد درهم خواست ، گفت : به خدا سوگند ! اين مقدار درهم بسيار ناچيز است تا بيشتر نخواهی نمی پردازم !

وقتی شاعری به او گفت : تو را مدح گفته ام ، گفت : صبر كن آنچه می خواهی به تو بپردازم سپس مديحه را بخوان .

سال نهم هجرت ، پيامبر (صلی الله عليه وآله) گروهی را به سرپرستی اميرمؤمنان (عليه السلام) به قبيله طی فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كند . آنان بدون تحقيق از فرستادگان پيامبر (صلی الله عليه وآله) كه برای چه هدفی آمده اند با مؤمنان جنگيدند و در آن جنگ شكست خوردند .

بسياری از افراد قبيله همراه با غنائم قابل توجهی به اسارت در آمدند . عدی كه كيش نصرانی داشت به شام گريخت ولی خواهرش به نام سَفّانه اسير شد .

پيامبر (صلی الله عليه وآله) برای تعيين تكليف اسيران به مسجد آمد . دختر حاتم از جای برخاسته ، گفت : يا رسول اللّه ! پدرم از دنيا رفته ، سرپرستم كه برادر من است به شام گريخته ، بر من به آزادی من منت گذار . حضرت رسول (صلی الله عليه وآله) فرمان داد لباس قابل توجهی به او دادند و وی را با احترام به شام فرستاد .

عدی از ديدن خواهر با آن همه عزت و احترام شگفت زده شد . جريان كار را از او جويا گرديد ، خواهر هنگامی كه برخورد كريمانه پيامبر (صلی الله عليه وآله) را به عدی گفت ، عدی پرسيد : تكليف ما با او چيست ؟ پاسخ داد : صلاح در اين است كه هرچه زودتر نزد او بروی ، اگر پيامبر باشد ، افتخار ، در ايمان آوردن به اوست و اگر پادشاه باشد به عزت می رسی .

عدی به سرعت حركت كرد و در مدينه در ميان مسجد ، خود را به پيامبر (صلی الله عليه وآله)معرفی نمود ، حضرت او را به خانه دعوت كرد .

در هنگام عبور به سوی خانه پيرزنی به پيامبر (صلی الله عليه وآله) رسيده ، حاجت خود را اظهار داشت و با زياده گويی و پُر حرفی پيامبر (صلی الله عليه وآله) را ايستاده نگاه داشت ، پيامبر (صلی الله عليه وآله) هم با كمال حوصله و بردباری به همه سخنان او گوش داد ! عدی نزد خود گفت : اين راه و رسم پادشاهان نيست كه با حاجتمندی به اين صورت برخورد كنند .

هنگامی كه به خانه رسيدند ، حضرت عدی را روی گليم نشانيد و خود در برابرش روی زمين نشست ، عدی گفت : برای من ناگوار است كه من روی گليم بنشينم و شما روی زمين باشيد ، حضرت فرمود : تو ميهمان مايی ! سپس فرمود : از اينكه مؤمن به اسلام نمی شوی آيا به خاطر فقر و تهی دستی ما و دشمنان فراوان ماست ؟ بی ترديد دنيا اين گونه نمی ماند . عدی با كمال رغبت ايمان آورد ، و پس از پيامبر (صلی الله عليه وآله) از اهل بيت (عليهم السلام) دفاع كرد و تا پايان عمر ثابت قدم ماند .

او در جنگ جمل و صفين و نهروان در ركاب اميرالمؤمنين (عليه السلام) برای خدا شمشير زد ، در جنگ جمل يك چشم خود را از دست داد و سه فرزندش ( طريف و طارف و طرفه ) در نبرد جبهه حق عليه باطل به شرف شهادت رسيدند.

 

بردباری شگفت انگيز

انس بن مالك می گويد : مردی بيابانی به محضر رسول خدا (صلی الله عليه وآله) آمده ، ردای پيامبر را با دست گرفت و چنان كشيد كه كناره ردا بر گردن مبارك رسول خدا نقش انداخت ، سپس گفت : فرمان بده از مال خدا كه نزد توست به من ببخشند ! حضرت به او توجه فرمود و تبسّم كرد و فرمان داد آنچه را لازم دارد به او ببخشند ! 

 

نرمی و مدارای با امت

وجود مبارك رسول خدا (صلی الله عليه وآله) هرگاه يكی از برادران دينی را سه روز نمی ديد احوالش را می پرسيد ، چنانچه در منطقه نبود به او دعا می كرد و اگر بود به ديدارش می شتافت و اگر بيمار بود عيادتش می كرد.

 

احترام به ميهمان

روزی رسول خدا (صلی الله عليه وآله) به خانه اش در آمد كه به دنبال آن خانه پر از جمعيت شد ، جرير بن عبداللّه جا برای نشستن پيدا نكرد ، به ناچار بيرون خانه نشست . پيامبر (صلی الله عليه وآله) وقتی او را ديد پيراهن خود را برداشته ، به هم پيچيد و به سوی او انداخت و فرمود : روی آن بنشين ، جرير پيراهن را گرفت ، بر صورت گذاشت و آن را بوسيد .

و نيز سلمان می گويد : بر پيامبر وارد شدم در حالی كه بر بالشی تكيه داشت ، بالش را برای من انداخته ، فرمود : ای سلمان ! هيچ مسلمانی بر برادر مسلمانش وارد نمی شود در حالی كه به خاطر بزرگداشت او بالش برای او می گذارد مگر اينكه خدا او را مورد آمرزش قرار دهد.

 

احترام بيشتر به خاطر نيكی بيشتر

حضرت امام صادق (عليه السلام) فرمود : خواهری رضاعی برای پيامبر (صلی الله عليه وآله) نزد آن بزرگوار آمد ، چون او را ديد خوشحال شد و عبايش را برای او انداخت و وی را بر عبايش نشانيد سپس به گفت و شنود به او رو كرد و در چهره اش تبسم می فرمود .

وی پس از پايان ديدار برخاست و از نزد حضرت رفت سپس برادر او آمد ولی پيامبر (صلی الله عليه وآله) رفتاری ديگر با او داشت ، به پيامبر (صلی الله عليه وآله) گفتند : ای رسول خدا ! چرا رفتاری كه با خواهر داشتی با برادر او نداشتی ؟ فرمود : احترام بيشتری كه به خواهر گذاشتم به خاطر اين بود كه خواهر بيش از برادرش به پدرش نيكی می كرد(16).

 

گذشت و عفو از دشمنان

هنگامی كه پيامبر (صلی الله عليه وآله) با دوازده هزار نيروی مسلح بدون اينكه مردم مكّه از ورودش به مكه آگاه شوند آن ناحيه باعظمت را فتح كرد چنان با مردم با مهربانی و بردباری رفتار كرد كه تاريخ را به شگفتی انداخت ! برای يك نفر قابل باور نبود كه سرداری پيروز با طرف شكست خورده خود اين گونه رفتار كند ! !

مردم مكه در مسجد الحرام به صف ايستاده بودند تا رهبر اسلام و مسلمانان كه از قدرت نظامی شگرفی برخوردار شده بود ، از درون كعبه درآيد و حكم لازم را نسبت به مردم مكه كه سيزده سال انواع آزارها را به او روا داشته بودند به آن دوازده هزار سپاه تا دندان مسلح اعلام كند .

چون از درون كعبه پس از شكستن بت ها درآمد به اهل مكه خطاب كرد : هان ای مردم ! بد عشيره و همسايگانی برای من بوديد ، مرا از اين ديار رانديد و پس از آن در تعقيب من لشكر كشيديد و بر من تاختيد و ناجوانمردانه هجوم آورديد ، از آزردن من و اذيت و تبعيد و كشتن دوستانم و يارانم فروگذار نكرديد ، عمويم حمزه را كشتيد . شما كه در حق من كه فرستاده خدا بودم چنين كرديد بی ترديد برايم حق قصاص و انتقام است و برابر اين حق بايد مردانتان كشته شوند و زن و فرزندانتان اسير گردند و خانه هايتان خراب شود و اموالتان نصيب نيروی فاتح گردد ولی من حكم و نظر نسبت به شما را به خودتان وا می گذارم ! شما چه می گوييد و چه گمان می بريد ؟

 

مَاذَا تَقُولُونَ ؟ وَمَاذَا تَظُنُّونَ ؟

 

سهيل بن عمرو به نمايندگی از همه مردم مكه گفت :

 

نَقُولُ خَيراً وَنَظُنُّ خَيراً ؟ أخٌ كَرِيمٌ وَابنُ أخ كَريم ؟ وَقَد قَدَرتَ .

سخن به خير می گوييم و گمان به خير می بريم ، تو برادر بزرگوار و كريم و فرزند برادر بزرگوار و كريمی و اكنون بر ما قدرت يافته ای .

 

پيامبر بزرگوار اسلام (صلی الله عليه وآله) را از اين سخن رقّتی در قلب حاصل شد و اشك در ديده اش نشست . مردم مكه چون حال او را ديدند بانگ به زاری و گريه برداشتند ، آنگاه پيامبر (صلی الله عليه وآله) فرمود :

 

فَإنّی أقُولُ كَما قَال أخِی يُوسُفُ : ( لاَ تَثرِيبَ عَلَيكُمُ اليَومَ يَغفِرُ اللّهُ لَكُم وَهُو أرحُمُ الرَّاحِمينَ ).

من همان را می گويم كه برادرم يوسف گفت : امروز گناهی بر شما نيست ، خدا شما را بيامرزد و او مهربان ترين مهربانان است  .

 

بخششی كريمانه

سهل بن سعد ساعدی می گويد : جبّه ای از پشم سياه و سپيد برای پيامبر بزرگوار اسلام دوختم كه حضرت از ديدن آن به شگفت آمد و با دست مباركش آن را لمس كرده ، فرمود : نيكو جبّه ای است . مردی اعرابی كه آنجا حاضر بود گفت : اين جبّه را به من عطا كن ! حضرت بی درنگ آن را از تن مبارك برداشت و به او بخشيد.

 

مواسات با برادر دينی

ابوسعيد خرگوشی در كتاب شرف النبی می نويسد : يكی از ياران پيامبر (صلی الله عليه وآله)در حال نيازمندی ازدواج كرد و از آن حضرت چيزی خواست ، پيامبر (صلی الله عليه وآله) به خانه عايشه رفت و فرمود : چيزی داريم كه اين صحابی را با آن مواسات كنيم ؟ عايشه گفت : در خانه ما زنبيلی است كه مقداری آرد داخل آن است ، پيامبر (صلی الله عليه وآله)آن زنبيل را با آرد به آن صحابی داد در حالی كه برای خود چيزی نداشتند.

 

گذشت از مردی بد زبان

كعب بن زهير ، بت پرستی بود كه تا زمان فتح مكه بر آيين جاهليت قدمی ثابت داشت و از كارهای بسيار زشت و ناروايش هجو و بدگويی از رسول خدا (صلی الله عليه وآله) به زبان شعر بود .

او بدگويی و سخن به زشتی گفتن را درباره رسول اسلام (صلی الله عليه وآله) به جايی رسانيد كه پيامبر بزرگ در فتح مكه خون او و چند مشرك ديگر را كه در شركورزی تعصّبی شديد داشتند و جنايات هولناكی را بر ضد دين و پيامبر (صلی الله عليه وآله) مرتكب شده بودند مهدور نموده ، مسلمانان را موظف به كشتن آنان كرد .

كعب بن زهير هنگامی كه دانست رسول خدا (صلی الله عليه وآله) خونش را هدر ساخته و به هر جا بگريزد از شمشير مسلمانان در امان نخواهد بود ، با توانايی بالايی كه در سرودن شعر داشت قصيده ای در مدح پيامبر (صلی الله عليه وآله) گفت و روانه مدينه شد .

هنگامی كه به مدينه رسيد خود را به ابوبكر معرفی كرد و از او ملتمسانه خواست كه او را نزد پيامبر (صلی الله عليه وآله) ببرد شايد حضرت رحمة للعالمين از او گذشت كند .

ابوبكر درخواست او را پذيرفت و وی را در حالی كه صورتش را به دامن عمامه اش پوشانيده بود تا كسی او را نشناسد و پيش از ايمان آوردن خونش را بريزد نزد پيامبر (صلی الله عليه وآله) برد و گفت : يا رسول اللّه ! مردی است عرب و می خواهد به شرط اسلام با تو بيعت كند . پيامبر (صلی الله عليه وآله) دست پيش برد و كعب با اسلام آوردن بيعت كرد و گفت :

 

بِأَبي أَنْتَ وَأُمِّي يا رَسُولَ اللّهِ ، هذا مَقامُ العائذِ بِكَ ، أَنا كَعَبُ بنُ زُهَيْرِ .

پدر و مادرم فدايت باد ای رسول خدا ! اين جايگاه پناهنده به توست ، من كعب بن زهير هستم .

 

و قصيده ای را كه در مدح پيامبر (صلی الله عليه وآله) سروده بود بی درنگ خواند ، چون به پايان قصيده رسيد حضرت بُردی يمانی به او جايزه داد و اسلامش را پذيرفت و از او گذشت كرد.

 

رفتاری شگفت آور با رئيس منافقان

عبداللّه بن اُبَی كه رياست منافقان مدينه را به عهده داشت خود و يارانش از هيچ گونه آزاری نسبت به پيامبر (صلی الله عليه وآله) و مسلمانان فروگذاری نكردند و پيوسته بر ضد اسلام و مسلمانان به نفع دشمنان جاسوسی و خبرچينی می كردند و بر نفاق خود آن چنان اصرار و پافشاری میورزيدند كه بارها آياتی در قرآن مجيد درباره وضع ناهنجار آنان و محروميتشان از رحمت حق و كيفيت عذابشان در قيامت نازل شد ولی آن بی خبران غافل و بی دردان جاهل ، دست از نفاق برنداشتند و تن به توبه و انابه ندادند .

عبداللّه بن ابی پس از بازگشت رسول خدا (صلی الله عليه وآله) از تبوك در دهه سوم ماه شوال به سختی بيمار شد و در مسير مرگ قرار گرفت .

بر پايه ( يُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَيِّتِ )، فرزندش ، مؤمنی صادق و مسلمانی پاك دل و جوانی شايسته و لايق و مورد محبت پيامبر (صلی الله عليه وآله) و مسلمانان بود .

او از باب ( وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً ) به عنوان فريضه دينی و تكليف ايمانی همه روزه به عيادت پدر می آمد و به جان به او خدمت می كرد و به پرستاری اش چون پروانه به دور شمع ، دور وجود پدر می گشت .

اين فرزند فرزانه از پيامبر خدا (صلی الله عليه وآله) درخواست كرد تا از پدرش عيادت كند مبادا آنكه از عيادت نكردن پيامبر (صلی الله عليه وآله) از پدرش به منزلت و مرتبه خانوادگی اش زيان رساند و لكه ننگی و خفّت و عاری بر دامن اهلش بنشيند !

پيامبر اسلام (صلی الله عليه وآله) حفظ منزلت آن پسر را كه از مؤمنان حقيقی بود لازم شمرده ، برای عيادت بر بالين پدرش حاضر شدند !

حضرت با كمال محبت و از روی دلسوزی به عبداللّه بن ابی فرمودند : چندان كه تو را از دوستی و رابطه با يهوديان معاند و جهودان نابكار منع كردم نپذيرفتی ، آيا اكنون وقت آن رسيده كه ريشه مهر و محبت دشمنان خدا را از صفحه دل بركنی يا می خواهی بر همان عقيده سخيف و محبت باطل و رابطه شيطانی خيمه از دنيا بيرون زنی و به سوی آخرت رهسپار گردی ؟

در پاسخ پيامبر (صلی الله عليه وآله) گفت : اسعد بن زراره دشمن جهودان و خصم يهودان بود و هنگام مردن اين دشمنی و خصومت سودی برای او نداشت ! سپس گفت : اكنون وقت سرزنش و ملامت من نيست ، اينك من در ورطه مرگ قرار دارم ، از تو می خواهم كه بر جنازه ام حاضر شوی و بر من نماز گذاری و پيراهنت را به من عطا كنی تا مرا با آن دفن كنند .

پيامبر (صلی الله عليه وآله) با كمال بزرگواری و كرامت از دو پيراهنی كه به تن داشتند پيراهن زبرين را به او عطا كردند . عبداللّه گفت : آن پيراهن را می خواهم كه با بدن مباركت تماس داشته . پيامبر (صلی الله عليه وآله) درخواستش را اجابت فرمود و پيراهن زيرين خود را به او بخشيد .

رسول خدا (صلی الله عليه وآله) پس از مرگ او به فرزندش تسليت گفت و بر جنازه اش حاضر شد و بر او نماز خواند و در پاسخ اعتراض مردم فرمود : پيراهن و نماز و استغفار من سودی برای او ندارد .

از پی اين كرامت و خوش رويی و نرمی و بزرگواری و فتوّت و جوانمردی رسول خدا (صلی الله عليه وآله) ، هزار تن از قبيله خزرج به شرف مسلمانی سرافراز شدند و به دست پيامبر اسلام (صلی الله عليه وآله) ايمان آوردند.

 

برخورد حضرت با ياران

پيامبر بزرگوار اسلام (صلی الله عليه وآله) از ياران و اصحابش عيادت می كرد و جويای احوال آنان بود چنان كه آنان او را عيادت می كردند و جويای حال او بودند . او هنگام جدا شدن از آنان وداعشان می كرد چنان كه آنان او را وداع می كردند و هنگام برخورد با آنان به آغوششان می گرفت چنان كه آنان او را به آغوش می گرفتند و رويشان را بوسه می داد چنان كه رويش را بوسه می دادند و به آنان می گفت : پدر و مادرم فدايتان ! چنان كه آنان به او می گفتند پدران و مادرانمان فدايت .

اگر او را نيمه شب به ميهمانی می خواندند اجابت می كرد . چون بر مركب می نشست نمی گذاشت كسی پياده در خدمتش باشد ، اگر می توانست او را در رديف خود سوار می كرد و اگر نمی توانست به او می گفت : تو پيش تر به فلان موضع كه وعده گاه ماست برو من هم به دنبال می رسم . چون بر كودكان می گذشت به آنان سلام می كرد.

 

رفع مشكل فراق

در روايت است كه بردگانی از بحرين به محضر پيامبر (صلی الله عليه وآله) آمده ، در مقابل او صف كشيده بودند . پيامبر در ميانشان زنی را ديد كه می گريست  . فرمود : چرا گريه می كنی ؟ گفت : پسری داشتم كه به بنی عبس فروختند ، پيامبر (صلی الله عليه وآله) گفت : چه كسی او را فروخته ؟ زن گفت : ابو أُسيد انصاری .

پيامبر (صلی الله عليه وآله) به خشم آمده ،  به ابو أُسيد انصاری  گفت : سواره می روی و چنانكه او را فروختی ، باز می گردانی ! ابو أُسيد به مركب سوار شد و او را باز آورد.

پيامبر (صلی الله عليه وآله) فرمود : هر كه ميان مادر و فرزند جدايی اندازد ، خدای تعالی در بهشت او را از دوستانش جدا كند.

باز فرموده بود : شب بر سر مرغان نرويد و آنها را از آشيانه مرانيد كه شب برای آنها وقت امان و استراحت است .

 

اوج نرمی و خوش خلقی

ابن عباس می گويد : اخلاق خوش پيامبر (صلی الله عليه وآله) در مرتبه ای قرار داشت كه روزی در مسجد نشسته بود و اصحاب و ياران آماده به خدمت در حضورش بودند .

در اين هنگام مردی بيابانی از در مسجد در آمد در حالی كه شمشيری حمايل داشت و سوسماری در دامن ، فرياد زد : ای محمّد ! تو جادوگری دروغگو ! ياران در صدد برآمدند كه او را به قتل رسانند . حضرت آنان را از اين كار باز داشت و به آن بيابانی فرمود : برادر عرب كه را می خواهی ؟ گفت : محمّد جادوگر و دروغگو را ! فرمود : محمّد منم ولی نه جادوگرم نه دروغگو بلكه فرستاده خدايم .

عرب گفت : سوگند به بت كه اگر مسأله شخصيت و منزلتت در كار نبود اين شمشير را از خونت سيراب می كردم و سوگند به لات تا اين سوسمار به تو ايمان نياورد ، من به تو ايمان نمی آورم ! آنگاه سوسمار را رها كرد .

رسول خدا (صلی الله عليه وآله) فرمود : ای سوسمار ! پاسخ داد : لبيك ! فرمود : من كيستم ؟ گفت : تو فرستاده خدايی .

با اين پيش آمد دل مرد بيابانی به نور معرفت گشاده شد و با نيتی صادقانه به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر (صلی الله عليه وآله) اقرار كرده ، گفت : يا رسول اللّه ! از در اين مسجد درآمدم در حالی كه در همه جهان هيچ كس نسبت به تو دشمن تر از من نبود ، اكنون می روم در حالی كه هيچ كس را از خود به تو عاشق تر نمی يابم.

 

تحمل مشقت و كشيدن بار امت

در روايت است : روزی پيامبر اسلام (صلی الله عليه وآله) با يكی از يارانش به صحرای مدينه می گذشت ، ديد پيرزنی بر سر چاه آبی آمده ، می خواهد آب بردارد ولی نمی تواند ، حضرت نزد وی رفته ، فرمود : پيرزن می خواهی برايت از اين چاه آب بكشم ؟ پاسخ داد :

 

( إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لاَِنفُسِكُمْ . . . ).

اگر نيكی كنيد به خود نيكی كرده ايد. . .

 

پيامبر (صلی الله عليه وآله) بر سر چاه آمد ، دلو را كشيد ، مشك او را پر كرده ، بر دوش خود نهاد و به پيرزن فرمود : پيش برو و راه خيمه ات را به من بنمای .

شخصی كه همراه حضرت بود هرچه خواست مشك سنگين پر آب را از حضرت بگيرد و تا خيمه پيرزن بياورد ، حضرت نپذيرفت و فرمود : من به كشيدن بار امت و تحمل مشقت سزاوارترم .

پيرزن از پيش می رفت و پيامبر (صلی الله عليه وآله) به دنبالش مشك آب را بر دوش می كشيد و به سوی خيمه می آورد تا به در خيمه رسيدند ، مشك را بر زمين نهاد و راه مدينه را در پيش گرفت .

پيرزن وارد خيمه شد و به فرزندانش گفت : برخيزيد و اين مشك را به درون خيمه آوريد ، گفتند : مادر ! اين مشك سنگين را چگونه به اينجا آوردی ؟ گفت : جوانمردی شيرين سخن ، زيباروی ، خوش خوی ، نسبت به من بسيار مهربانی فرمود و اين مشك را به دوش گرفت و به اينجا آورد . گفتند : كجا رفت ؟ گفت : همان است كه در آن راه می رود .

فرزندان دنبال آن بزرگوار رفتند ، چون حضرت را شناختند به سوی خيمه دويده ، گفتند : ای مادر ! اين جوانمرد همان كسی است كه تو به او ايمان آورده ای و شب و روز مشتاق ديدار او هستی و پيوسته لاف محبّتش را می زنی ! !

پيرزن از خيمه بيرون دويد و فرزندانش نيز از پی او دويدند تا به حضرت رسيدند ، به دست و پای آن بزرگوار افتادند ، پيرزن در حالی كه به شدّت می گريست گفت : يا رسول اللّه ! تو را نشناختم كه گستاخی كردم و نسبت به تو جسارت روا داشتم ! چگونه از عهده اين عذر برآيم ؟ حضرت او را دلداری داد و درباره او و فرزندانش دعای خير كرد و آنان را به مهربانی باز گرداند!

 

هرگز سبب كدورت ميان مردم نشويد

در روايت است كه : روزی بدن مبارك پيامبر (صلی الله عليه وآله) را تب گرفت و آن روز نوبت قرار داشتن آن حضرت نزد حفصه بود .

عايشه قدحی از آش جو به كنيزكی داد و برای آن حضرت فرستاد . كنيزك هنگامی كه قدح را به خانه حفصه آورد حفصه پرسيد چيست ؟ كنيزك گفت : آش جوی است كه عايشه برای پيامبر (صلی الله عليه وآله) فرستاده است . حفصه به شدّت برآشفت و گفت عايشه به حق من تجاوز كرده است مگر پختن آش جو از من برنمی آيد ؟ يا محبت من نسبت به پيامبر كمتر از اوست ؟ سپس قدح را از كنيزك گرفته ، بر زمين زد به طوری كه قدح شكست و آش بر زمين ريخت .

پيامبر (صلی الله عليه وآله) پاره ای از قدح را كه اندكی از آش جو در آن بود برداشت و تناول فرمود و به دنبال كنيزك آمد و گفت : ای كنيز ! اگر عايشه پرسيد پيامبر از اين آش خورد بگو آری و آنچه از حفصه ديدی و شنيدی به او مگو كه سبب نزاع شود و كدورتی ميان آن دو پديد آيد كه من دوست ندارم غبار ملالی به خاطر كسی بنشيند .

و بعد از اين حادثه بود كه آيه شريفه .

 

( وَإِنَّكَ لَعَلَی خُلُق عَظِيم ).

« و يقيناً تو بر ملكات و سجايای اخلاقی عظيمی قرار داری » .

 

نازل شد.

 

بزرگواری و كرامت

روايت است كه عكرمه فرزند ابوجهل روز فتح مكه به سوی يمن گريخت . جماعتی او را از كرم و بزرگواری رسول خدا (صلی الله عليه وآله) و اينكه حضرت كسی را بر گذشته اش سرزنش نمی كند و نيز بر گناه و جرم گذشته كسی مؤاخذه نمی نمايد خبر دادند ; عكرمه بازگشت و ترسان به مسجد الحرام آمد .

پيامبر (صلی الله عليه وآله) چون او را ديد از جای برخاست و ردای مباركش را برای او انداخت و ميان دو چشمش را بوسه داد .

عكرمه گفت از نزد رسول خدا (صلی الله عليه وآله) بيرون نرفتم مگر اينكه او را از خود و پدر و فرزندم دوست تر داشتم . عكرمه به دست پيامبر (صلی الله عليه وآله) مسلمان شد و اسلامش صادقانه بود و در يكی از جنگ ها شهيد شد.

 

درخواست قيمت عادلانه

مردی باديه نشين خدمت رسول اسلام (صلی الله عليه وآله) آمده ، عرضه داشت كه : شتری چند آورده ام و می خواهم به فروش رسانم ولی از نرخ آن در بازار مدينه بی خبرم ، می ترسم خريداران مرا بفريبند . چه می شد اگر با من می آمدی تا اين شتران را در سايه بصيرت و آگاهی تو می فروختم ؟ پيامبر (صلی الله عليه وآله) فرمود شتران را نزديك من آر و يك يك را بر من عرضه كن ، او چنين كرد و رسول خدا (صلی الله عليه وآله) هر يك را قيمت گذاری فرمود .

باديه نشين به بازار رفت و هر شتری را به قيمتی كه پيامبر (صلی الله عليه وآله) فرموده بود فروخت و باز آمد ، به پيامبر (صلی الله عليه وآله) گفت : مرا راهنمايی كردی و بيش از آنچه توقع داشتم سود بردم ، اكنون چيزی از من قبول كن و آنچه می خواهی از اين مال من كه از فروش شتران است برگير ، پيامبر (صلی الله عليه وآله) فرمود : من چيزی نمی خواهم ، باديه نشين گفت : هديه ای از من بپذير ، پيامبر (صلی الله عليه وآله) فرمود : نيازی ندارم ، باديه نشين اصرار ورزيد ، حضرت فرمود : اكنون كه اصرار میورزی ناقه ای برای من بياور كه شير دهد به شرطی كه او را از بچه اش جدا نكرده باشی.

 

جمع كردن هيزم با من

پيامبر (صلی الله عليه وآله) با اصحاب در سفری به سر می بردند ، به آنان فرمود كه : برای غذا خوردن بزی را بكشند . مردی گفت : كشتن بز با من ، يكی گفت : پوست كندنش با من ، ديگری گفت : پختنش با من ، پيامبر اسلام (صلی الله عليه وآله) فرمود : هيزم جمع كردنش با من .

ياران گفتند : يا رسول اللّه ! شما به خود زحمت ندهيد و رنج بر خود روا مداريد ، ما هيزم را جمع می كنيم ، حضرت فرمود : می دانم كه شما در كار كردن كوتاهی نمیورزيد ولی خدای تعالی از اينكه بنده اش با جمعی باشد و با آنان در كار و فعاليت همراهی ننمايد كراهت دارد.

 

جود و سخاوتی كريمانه

در روايت است : روزی رسول خدا (صلی الله عليه وآله) با جابر بن عبداللّه سوار بر شتر جابر به جايی می رفتند . رسول خدا (صلی الله عليه وآله) به جابر فرمود : اين شتر را به من بفروش ، جابر گفت : پدر و مادرم فدايت شتر از شما ، حضرت فرمود : نه ، بفروش ! جابر گفت : فروختم ، رسول خدا (صلی الله عليه وآله) به بلال فرمود : بهای شتر را به جابر بپرداز ، جابر گفت : يا رسول اللّه ! شتر را به كه بسپارم ؟ حضرت فرمود : شتر و بهايش هر دو ارزانی تو باد و خدا اين داد و ستد را بر تو مبارك گرداند.

 




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^