فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

لقمان حكيم

و من آياته خلق السموات و الارض و اختلاف السنتكم و الوانكم
«الروم :22»

بخش چهارم

* افسانه نژاد و رنگ * وضع سياه پوستان در دنيای متمدن * در سايه اسلام * ندای اسلام

افسانه نژاد و رنگ

در نوشته های اسلامی می خوانيم :كه لقمان بزرگ مردی سياه چهره از مردم (1) سودان مصر بود ، در اينجا بی تناسب نيست كه نظر آيين الهی ، و مكتب های مادی تاريخ را تا به امروز در مسئله نژاد و رنگ برای خوانندگان ارجمند بازگو كنيم .

كتاب خدا قرآن مجيد كه روشنگر حقايق مكتب حق است ، و اصول دعوت و قواعد تربيتی تمام انبياء در آن منعكس است ملاك ارزش را تقوی و خويشتن داری می داند ، و به مسئله نژاد و رنگ كوچكترين توجهی ندارد .

قرآن همه افراد بشر را مخلوق حق دانسته و از نظر اساس خلقت و آفرينش بين افراد انسان امتيازی قائل نيست .

روايات رسيده از رهبر اسلام و ائمه طاهرين هم كه مفسر كتاب الهی است همين معنی را بازگو می كند و به شدت با فخر فروشی سپيد بر سياه و غنی بر فقير و امير بر رعيت مبارزه می كند .

قرآن مجيد در سوره « روم » آيه 32 خلقت آسمان ها و زمين و اختلاف در نژاد و رنگ و زبان را از آيات الهی می داند .

و نيز در سوره « حجرات » آيه 13 می فرمايد : شما را از مرد و زن آفريده و

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) كشف الاسرار : ج 7 ،ص 489 . الميزان :ج 16 ، ص 233 . روح البيان : ج 7 ، ص 73 . مجمع البيان : ج 8 ، ص 315 .

گروه گروه و قبيله قبيله قرار داديم ، گرامی ترين شما نزد خدا پرهيزكار ترين شماست .

پيامبر اكرم(صلی الله عليه وآله وسلم) فرمود : برای عرب بر عجم و برای عجم بر عرب و برای سپيد بر سياه هيچگونه فخری نيست ، تنها افتخار برای بشر خويشتن داری از گناه و آراسته بودن به فضايل است ، البته در اين زمينه آيه و روايت فراوان است ولی همين چند فراز برای نشان دادن نظر مكتب حق نسبت به مسئله كافی است .

ولی ماديگران تاريخ و آنان كه از تربيت الهی سهمی نداشتند در جنب اين مسئله جنايات زيادی مرتكب شدند و می شوند ، و برخورد آنان نسبت به مسئله رنگ و نژاد صفحات بسياری از تاريخ را لكه دار و سياه كرده است . هنوز هم با اين همه پيشرفت بشر در برنامه های حيات به اين مسئله دامن می زنند و يكی از گرفتاری های قرن همين برنامه است . مبدأ فرضيه افسانه نژادی يعنی تفوق سپيد بر سياه و غنی بر فقير يك مبدأ به تمام معنی خيالی و پوشالی است و بنا به گفته گوستاولبون فرانسوی اين مسئله در غرب از مغزهای پوشالی گروهی از زمامداران و سركردگان ماليخوليايی تراوش كرده است .

پيروی از اين هدف ننگين موجبات عجب و نخوت را فراهم می سازد و با اصول آزادی فردی و اجتماعی و احترام افكار و عقايد و حتی با فلسفه طبيعی حيات بشر مخالف است .

راستی در اين دنيای پرآشوب ، و جهانی كه سراسرش را مكر و حيله و خدعه گرفته نبايد تحت تأثير الفاظ فريبنده و مصلحت آميزی كه تنها در موارد ضروری برای جلب توجه عوام ، و حكمرانی بر توده محروم به كار برده می شود واقع شد .

طرفداران افسانه نژادی و دشمنان خونخوار رنگ سياه ، با اتومبيل سياه ، پارچه سياه ، شب تاريك ، دارويی كه رنگ سياه دارد و علی الخصوص نفت

مبارزه ندارند ، اما با انسانی كه فقط رنگ پوستش سياه است ولی از نظر ساختمان طبيعی با سپيد فرقی ندارد مبارزه دارند ، و می خواهند برا ارضاء شهوات مادی خود از او هم چون حيوان بهره برداری كنند .

داستان افسانه نژادی را در غرب متمدن در كتاب اسلام و تبعيضات نژادی صفحه 43 چنين می خوانيد :

پيشوايان افسانه نژادی در سرزمين اروپا جشن ها ترتيب می دادند و برای جمعيتی متجاوز از صد هزار نفر سخنرانی می كردند .

سخنرانان در ميان طوفان شديدی از احساسات و هيجان عمومی فرياد می زدند و در ميان اين فريادها اغلب مطالبی سخيف و بسيار پست عنوان می شد ، كه قسمتی از آن سخنرانی ها را در فرازهای زير می خوانيد :

1 ـ وظيفه دولت نژادی اين است كه اين نكته را در نظر بگيرد و بر آن باشد كه يك دوره تاريخ جهانی نوشته شود ، و در اين تاريخ جهانی مسئله نژادی در درجه اول جای داشته باشد ، و تجديد تفسير تاريخ از نقطه افسانه نژادی ايجاد افسانه تاريخی نمايد ، و موجب تحكيم و هم بستگی ملت آلمان شود .

دولت نژادی بايد با وسائل تعليم و تربيت مخصوص ، افراد نژاد را برای مقابله با آن امتحان سخت ، حاضر و آماده نمايد ، امروز جز فكر نژاد پرستی هيچ فكری ممكن نيست انرژی ملت ها را جمع كند .

دولت نژادی برای اينكه غرور ملی را صميمی و خالص گرداند موظف است در اوان جوانی يعنی هنگامی كه هنوز لوح خاطر كودكان نقش پذير است اصل پولادين نژادپرستی را در آنها تزريق كند .

2 ـ اگر اختلاط نژادی انجام بگيرد ، يعنی انسان ها چه سياه و چه سپيد با هم از نظر انسانی مساوی باشند ، دير يا زود به وضع منحوسی مايه آن می شود كه دورگه های زاييده از اين اختلاط از بين بروند ، بايد ازدواج را از پستی و دنائت

بيرون آورد ، و صورت پاك و مقدسی به ازدواج داد و موجوداتی خدايی بوجود آورد نه غول هايی كه نه آدمشان می توان خواند و نه ميمون .

3 ـ قبول برابری نژادها مستلزم آن است كه درباره ملت ها و افراد به يك چشم داوری شود ، فلسفه نژادی به برابری ملت ها ايمان ندارد ، فلسفه نژادی پيروزی بهترين و نيرومندترين نژاد را تسهيل می كند و خواهان اطاعت و متابعت نژادی پست و ضعيف است .

4 ـ گاه بگاه روزنامه های مصوّر كسی از سياه پوستی را به نظر می رساند و نويسد :

اين سياه پوست در فلان ناحيه و فلان مملكت وكيل دادگستری ، يا استاد ، يا كشيش آوازه خوانی شده است كه نخستين نقش ها يا چيزها يا چيزی از اين قبيل را به عهده دارد .

آری ، اين كار جنون جنايت آميزی است كه يك فرد پست سياه ، فردی كه از آغاز خلقت خود نيمه ميمونی می باشد ، چنان از تعليم و تربيت بهره ببرد كه او را وكيل دادگستری بشمارند ، حقيقتاً در اينجا صحبت از پرورش سگ و صحبت از تعليم و تربيت عملی در كار نيست .

اين بود قسمتی از افكار منحط بنيانگذاران و طرفداران فلسفه نژادی كه مدت مديدی دنيا را سرگردان و سرانجام موجب صلح مسلح گرديد ودنيا را به خاك وضع سياه پوستان در دنيای متمدن   

و خون كشيد .

در حقيقت پيروی از اين افسانه زننده با اصول آزادی و فردی و اجتماعی و اساساً فلسفه حيات انسانی سازگار نيست ، و سری است برای عدم پيشرف تو رشد ملت های ضعيف كه تنها ناسازگاری شرايط و يا فقط سياهی رنگ آنها را از بسياری حقوق انسانی و مدنی محروم ساخته است .

امروز از جنوب آفريقا گرفته تا شمال آمريكا ، و از عقب افتاده ترين ملل تا

متمدن ترين آنها مبتلا به اين درد بزرگ اجتماعی يعنی تبعيضات نژادی هستند ، و هر چند وقت يك مرتبه انفجاری در گوشه ای از جهان به اين خاطر روی می دهد .

همه جا مردم دنيا حوادث اسف انگيز جنوب آفريقا را شنيده ، يا خوانده اند كه چگونه دو سه ميليون سپيدپوست مهاجر برای اين كه دوازده ميليون بومی را هميشه به صورت برده و بنده خود نگهدارند جمعی را به گلوله بسته و عده ای را به خاك و خون كشيدند تا ديگر هوس برابری با سپيدپوستان را در دل نپرورانند و بدون اجازه اربابان و داشتن جواز عبور از اين محله به آن محله ديگر شهر نروند .

 

وضع سياه پوستان در دنيای متمدن

يكی از خبرگزاری های مهم در اخبار خود از وضع سياه پوستان در اين دنيای متمدن چنين ياد كرده بود :

در يچموند آمريكا در حدود چهل دانشجوی سياه پوست كه تظاهراتی برای بدست آوردن حقوق مساوی با دانشجويان سپيدپوست كرده بودند دستگير شدند . تقاضای اين بيچاره ها اين بود كه در ناهار خوری با آنان مطابق سپيدپوستان رفتار شود ، آنان می خواستند مانند دانشجويان سپيد پوست در هنگام غذاخوردن حق نشستن داشته باشند ، ولی در دنيای متمدن در كشوری كه خود را پرچمدار علم و قدرت می داند و می گويد من حافظ منافع انسان و حقوق بشر هستم چهل نفر انسان رابه خاطر طلب حق دستگير و روانه زندان می كند .

در مملكت آمريكا در بيست و شش ايالت از جمله در نيويورك مقر و مركز سازمان ملل ، مركزی كه روی دل تمام جهان برای بدست آوردن حقوق از دست رفته خود به طرف آن است ازدواج سياه پوستان را با سپيدپوستان ممنوع و اين

عمل جرم شناخته می شود .

در جرايد نوشته اند : يك سياه پوست 32 ساله در لندن به ضرب چاقو از پای درآمد ، حمله كنندگان به او عده ای از جوانان لندن بودند كه چندی قبل نيز به گروهی از سياه پوستان حمله كرده بودند ، علت حمله فقط سياهی رنگ آنان بود .

نظير اين برنامه ها در جهان زياد است ، و روزی نيست كه جنايتكاران امروز بلايی به سر بشر نياروند .

مطالعه اينگونه اخبار می رساند علی رغم تمام كوشش هايی كه از برای آزادی و برابری در دنيای امروز می شود هنوز مسئله تبعيضات نژادی به صورت فوق العاده زننده ای در دنيا تعقيب می شود و صحنه های اسف انگيزی بوجود می آورد كه قطع نظر از مسائل مذهبی و اخلاقی برای هر كس كه دارای وجدان و احساسات انسانی است دردناك می باشد .

بايد اعتراف كرد كه دنيای كنونی ، دنيايی كه دم از حمايت حيوانات می زند ، دنيايی كه به فكر تسخير آسمان ها و دست يافتن به كرات ديگر افتاده از حل اين مسئله ساده كه از مسائل ابتدايی تشكيل يك اجتماع انسانی است عاجز است .

موضوع تعجب آورتر اين است كه برای حل بحران های نژادی به مجامع بين المللی متوسل می شوند ، البته تا اندازه ای حق با شكايت كنندگان است چون مرجع و پناهگاه ديگری سراغ ندارند . ولی می توان باور كرد مجمعی كه بسياری از اعضاء مؤثر آن خودشان مبتلا به اين دردند آيا می تواند اقدام مثبتی در اين باره كند ، ممكن است اقدامات تشريفاتی انجام يابد ، اما بحث در اين است كه تا چه اندازه مؤثر خواهد بود ، و چقدر دوام خواهد داشت ؟

راستی در دنيای فعلی چرا سپيدپوستان حاضر نيستند با سياه پوستان حقوق مساوی داشته باشند و در مدارس و كارگاه ها و قوانين مربوط به ازدواج و سئله عبور و مرور در شهرها و ...

چرا نبايد همه يكسان باشند و برادروار با هم زندگی كنند ؟

جواب اين مسائل اين است كه :

سپيدپوستان خودشان را نوع شريف تر و ممتازتری می دانند و به قول آنها هيچ عقلی حكم نمی كند كه نژاد شريف و پست در همه چيز با هم شريك و برابر باشند .

سپيدپوستان نژادپرست می گويند : مگر ميزان شرافت و شخصيت انسان چيست ؟ اگر داشتن يك جسم سپيد و لطيف است مسلم ما از اين نظر شريف تريم ، و اگر فكر و هوش سرشار است ما فكورتر و باهوش تريم اگر ترقی و صنعت و تمدن است ما پيش قدم تريم ، اگر ثروت و مال است ، ما ثروتمندتريم ، اگر حكومت و سياست است ، ما در سيستم های حكومتی آماده و مجهزتريم .اگر سابقه تاريخی است ما دارای سوابق درخشانيم ، اگر هم بگوييد ميزان انسانيت است ما چيز ديگری جز آنچه شمرديم سراغ نداريم ، و انسانيت مورد قبول ما نيست .

اگر بحث و استدلال از اين راه های دروغين و مطالب فريبنده و مزوّرانه دنبال شود مثل اينكه حق با سپيدپوستان است ، و سياهان به حكم آنكه سياه و بدمنظر و كم فكر و تهی دست ترند بايد هرگز تخم هوس برابری با سپيدها را در دل نكارند و تا ابد برده و خدمتكار باشند همان طوری كه در طبيعت هم انواع ضعيف تر و پست تر خدمتكار نيرومندترند بلكه فدای آنها می شوند .

ولی آيا با اين همه فلسفه چينی ها هيچ وجدان سالمی حاضر است بر اين تبعيضات و اجحافات صحّه بگذارد ؟ اينجاست كه بايد گفت مطلب ديگری در كار است كه خودشان و همه دنيا می دانند ، از اين مطالب ارتجاعی و خرافی كه بگذريم ، بايد با كمال دقت اين مسئله را مطرح كرده كه تكليف چيست ؟

وظيفه واقعی اين است كه بايد شخصيت انسان را در جای ديگر جستجو كرد

و در چيزی كه تمام نژادها در آن برابری دارند و ميدان فعاليت در آن برای همه مساوی است سخن گفته و آن اصل و ذات انسانيت است كه سپيد و سياهش ، غنی و و فقيرش ، از جهت آن با هم مساوی و برابرند .

دين خدا از زمان آدم كه اولين راهنما بود تا برانگيخته شدن پيامبر اسلام كهخ كامل ترين مقررات را آورد از اين برنامه غير انسانی بيزار بود و اين برنامه باطل را در هر دوره ای كه با آن روبرو بود باطل می دانست ، و شايد بتوان گفت كه در زمان های پيشين افسانه رنگ در كار نبود اگر هم بود خيلی ضعيف و به ندرت يافت می شد ، بلكه مسئله به صورت تفوق جستن قوی بر ضعيف نمودار بود ، و برنامه نژاد سياه و سپيد از نتايج شوم اخلاق غربيان است .

دين الهی اين برنامه و تمام برنامه هايی را كه در زندگی بشر جزء مشكلات بود در سايه زنده كردن حقيقت ايمان و پرورش فطرت انسان به آسانی حل كرد .

اسلام در ميان اقوامی توسعه پيدا كرد كه نه تنها در نژاد بلكه در هيچ چيز اعم از زبان ، مليت ، طرز تفكر ، اقتصاد ، موقعيت جغرافيايی و سوابق تاريخی با هم شباهت نداشتند ، و در عين حال تمام مشكلات مخصوصاً مسئله نژاد را به خوبی حل كرد و به وسيله تعليمات فطری خود همه را زير پرچم توحيد جمع در سايه اسلام   

نمود .

در ميان تمام احكام و دستورات اسلام حتی برای نمونه يك حكم پيدا نمی كنيم كه بر اساس اختلاف نژادها قرار داشته باشد ، و قابل توجه اينكه اين قوانين بدون عكس العمل و مقاومت منفی در سراسر دنيای اسلام در ميان عموم نژادهايی كه اسلام را پذيرفته بودند اجرا می شد .

تمام مسلمانان از هر نژاد و رنگ ، از فقير و غنی ، از امير و رعيت در يك صف می ايستادند ، و بر سر يك سفره می نشستند ، و از بيت المال بطور مساوی بهره مند می شدند .

همه می دانند كهخ مؤذن اسلام در زمان پيامبر عزيز(صلی الله عليه وآله وسلم) بلال يك سياه پوست حبشی بود كه هميشه وقت نماز را به وسيله اذان اعلام می كرد ، و از بسياری از افراد هم به خاطر ايمان و تقوا محترم تر بود ، و از مردم باايمان كسی هم كبها ين برنامه اعتراض نداشت .

امروز هم در دنيای اسلام همين برنامه حكمفرماست ، دربرخوردها مسئله ازدواج انجام مراسم عالی حج ، معاملات اقتصادی و ... بين سپيد و سياه فرقی نيست ، سپيد پوست مسلمان سياه را از هر نژاد و هر ملت باشد يك انسان مانند خود می نگرد و در برابر او احساس هيچ امتيازی نمی كند .

در سايه اسلام

اسلام انسان را از هر نژاد و منطقه ای باشد انسان می داند ، و برای كسی جز به تقوا و پاكی امتيازی قائل نيست .

اسلام مؤمن را هم شأن مؤمن و مؤمنه را نيز هم شأن مؤمن و مؤمنه می داند ، امروز با اين فاصله طبقاتی عجيبی كه در زندگی مردم جهان حكم فرماست ، مشكلات زيادی در جوانب حيات ظهور كرده و حل آن جز در سايه برگشت به اسلام راهی ندارد .

مسئله ازدواج در ميان مسائل زندگی كه امری است ضروری و طبيعی به خاطر اختلافات طبقاتی آن چنان پيچيده به مشكلات فوق العاده ای شده كه راستی قوانين حكم فرمای بر ملت ها از رفع آن مشكلات به كلی عاجز است ولی همين مسئله آن چنان در اسلام بين مردم به سادگی برگزار می شد و عمری هم مرد و زن در كمال صفا و صميميت زندگی می كردند كه مورث اعجاب است نمونه زير كه در صدر اول زياد اتفاق افتاد نشان دهنده راحتی زندگی در سايه اسلام است .

آوازه نبی اسلام (صلی الله عليه وآله وسلم) در گوشه و كنار كشورهای نزديك و دوردست طنين انداز شداز اطراف جهان دسته دسته از تعليمات او با خبر شده و دين او را می پذيرفتند ، يا به مدينه شتافته خدمت آن حضرت می رسيدند .

مردی سياه پوست ، قدكوتاه بد منظری بنام جويبر كه هيچ كس از حسب و نسب و محل او اطلاع نداشت به حضور نبی اكرم شتافت و با شوقی فراوان اسلام را پذيرفت ، و چيزی نگذشت كه از بزرگان و پرهيزكاران صحابه پيامبر شد .

رهبر اسلام به ملاحظه اينكه وی مردی غريب و ناشناس بود او را مورد تفقد و توجه قرار داد ، و امر فرمود كه پيراهن به طرز پوشش آن روز به وی بپوشانند و روزانه تقريباً سه كيلو خوراك برای وی مقرر دارند .

كم كم افراد غريب و حاجتمند كه مثل او به شرف اسلام نائل می شدند واز روی ناچاری در مدينه می ماندند رو به فزونی گذاشتند و مسجد پيامبر برای سكونت آنان تنگ شد .

خدای بزرگ به پيامبر وحی فرستاد : كه آنان را از مسجد بيرون برد و آن مكان مقدس را همچنان برای عبادت پاك و منزه و پاكيزه نگه دارد پيامبر هم دستور داد محلی را در جنب مسجد برای مسكن گزيدن آن فراهم كنند ، محل فراهم شد از آنجا تعبير به صفّه كردند ، به همين جهت آن عده از فقرا و غربای تهی دست كه در صدر اول اسلام و روزگار تنگدستی مسلمين با آن وضع رقت بار می ساختند معروف به اصحاب صفه شدند .

رسول اكرم(صلی الله عليه وآله وسلم) شخصاً از آنان دلجويی می كرد ، و هر قدر ممكن بود خرما و مويز و گندم به آنها مرحمت می فرمود ، مسلمانان متمكن هم از نبی اسلام پيروی نموده به اندازه قدرت از آنان دستگيری می كردند .

روزی پيامبر بزرگ در جمع آنان حاضر شد ، و با كمال لطف به جويبر نظر

كرده فرمود :

چه خوب بود همسری اختيار می كردی تا شريك زندگيت گردد ، و در امر آخرت به تو ياری دهد .

عرض كرد : پدر و مادرم فدايت ، كدام دختر حاضر است به همسری من درآيد ، من كه از مال و جمال و حسب و نسب بی بهره ام ؟

پيامبر فرمود : خدای بزرگ جمال كسانی كه در عهد جاهليت ضعيف بودند توانا و آنان كه ذليل شمرده می شدند عزيز گردانيد ، و آن همه نخوت و جاهلی و تفاخر به قبيله و نسبت را از بين برد ، امروز مردم سپيد و سياه ، عرب و عجم و قريش با هم برابرند و همه فرزندان آدمند و آدمند و آدم از خاك است .

جويبر ! من كسی را نمی بينم كه امروز بر تو فضيلت و برتری داشته باشد ، مگر آنكه از تو پرهيزكارتر باشد ، بدون ترديد در روز قيامت هم محبوبترين مردم در نزد حق پرهيزكارترين آنهاست .

آنگاه فرمود : جويبر ! بی درنگ نزد زيادبن وليد كه از شريف ترين مردم قبيله بنی بياضه است می روی و می گويی رسول خدا مرا فرستاده برای اين كه دخترت ذلفا را به عقد من درآوری .

جويبر ، به دنبال فرمان پيامبر رفت ، وقتی رسيد كه زياد با جمعی از مردم قبيله در خانه نشسته بود ، به حضار سلام كرد ، سپس اجازه ورودبه مجمع گرفت ، پس از ورود گفت :

ای زياد ! من از طرف رسول اكرم(صلی الله عليه وآله وسلم) برای حاجتی كه به شما دارم پيامی آورده ام ، آنرا آشكارا بگويم ، يا پنهانی ؟

زياد گفت : آشكارا بگو ، زيرا من پيام نبی بزرگ را برای خود شرافت و فخر می دانم .

جويبر گفت : پيامبر فرموده : دخترت ذلفا را به عقد همسری من درآور .

زياد گفت : پيغمبر تو را فقط برای اين پيام فرستاد ؟

گفت : آری ، من بر آن حضرت دروغ نمی بندم .

زياد گفت : ما انصار دختران خود را به اشخاصی كهخ هم شأن ما نيستند تزويج نمی كنيم برگرد و عذر مرا به پيامبر برسان .

جويبر در حالی كه می گفت به خدا قسم اين عمل مطابق با دستور قرآن و رسول الهی نيست مراجعه كرد .

ذلفا گفتگوی پدر را با جويبر شنيد ، پدر را به اندرون خواست و از برنامه پرسش كرد ، زياد مسئله را با دختر خود در ميان گذاشت ، در جواب پدر گفت :

به خدا قسم او دروغ نمی گويد پيش از آنكه نزد پيامبر رود بفرست او را برگردانند .

زياد جويبر را برگرداند او را مورد لطف و نوازش خود قرار داد ، سپس به او گفت : در اينجا باش تا من برگردم ، آن گاه به محضر پيامبر شتافت عرضه داشت :

از طرف شما پيامی آورده بودند من به نرمی جواب ندادم ، و خواستم شخصاً به محضر شما شرفياب شده بگويم ما انصار دختران خود را به جز به افراد هم شأن خود تزويج نمی كنيم ، پيامبر فرمود :

ای زياد ! جويبر مردی باايمان است ، و مرد مؤمن هم شأن زن مؤمنه است ، و نيز مرد مسلمان هم شأن زن مسلمان ، دخترت را به همسری او درآور و از دامادی وی ننگ مدار .

زياد به خانه برگشت ، برنامه پيغمبر را به اطلاع دختر رساند ، دختر در جواب پدر گفت : پدر جان اين را بدان كه اگر از فرمان فرستاده حق سرپيچی كنی كافر خواهی شد ، به صلاحديد پيغمبر جويبر را به دامادی خود بپذير .

زياد از پيش دختر خارج شد ، سپس دست جويبر را گرفت و به ميان رجال قبيله آورد و ذلفا را برای او عقد بست ، مهريه و جهيزيه را نيز خود بر عهده

گرفت ، از جويبر پرسيد خانه داری كه عروس را به آنجا ببری ؟

گفت : نه .

بدستور زياد خانه ای با تمام وسايل در اختيارش گذاشته و بالاخره در سايه اسلام دختر زيبای يكی از بزرگ ترين اشراف قبيله خزرج كه از قبايل نامدار عرب بود به همسری مردی سياه پوست كه آراسته به نور ايمان و معرفت بود درآمد .

در حوزه اسلام رنگ سپيد و سياه ، چهره زيبا و نازيبا ، غنی و فقير ، امير و رعيت مطرح نيست ، آنچه مطرح است انسانيت است و فضيلت .

از داستان مهيج و ازدواج بی سابقه جويبر چيزی نگذشت كه ماجرای مهمش تحت عنوان ازدواج يك سياه پوست با دختری زيبا از نژاد سپيد و فرزند يكی از از اعيان نامی عصر بر سر زبان ها افتاد ، و اين مسئله از شاهكارهای قوانين پربهای اسلام به شمار آمد .

يكی از ياران پيامبر می گويد : روزی غلام خود را چندين بار آواز دادم با اينكه صدای مرا می شنيد جواب نداد ، بر او خشم گرفتم و از سر غضب فرياد كردم :

يابن السودا ، ای پسر زن سياه ، چرا جوابم را نمی گويی ؟ در اين هنگام باز پس نگريستم خويش را زير نگاه خشم آگين رسول اكرم ديدم و خطاب قهرآميزش را شنيدم كه به من فرمود :

چرا اين مرد را به سياهی رنگ مادرش سرزنش كردی ؟ همانا تو هنوز در گرد افكار و تقاليد جاهليت هستی ، مگر نشنيدی كه من بارها گفتم همگی خلق جهان از سپيد و سياه در برابر خداوند مانند دندانه های يك شانه برابرند ، و هيچ كس را بر ديگری جز به تقوی مزيتی نيست ، سپس فرمود هم اكنون بر تو لازم است خشنودی خاطر اين غلام را جلب كنی ، در اين هنگام من گونه چپ خود

را بر زمين نهادم و از غلام خواستم تا چندان با پای خاك آلود خود بر گونه ام بياسايد كه ضميرم راحت شود ، آن گاه گونه راست را همانگونه بر زمين نهادم و پس از آن با صورت خاك آلود نزد پيامبر رفتم و رضايت خاطر غلام را اعلام نمودم تا تبسم خشنودی بر لبان پيامبر نقش بست .

در اينجا بايد گفت : هر انسان باشرف و باوجدانی كه فطرت پاك و بی آلايش خود را قاضی قرار دهد حكم می كند كه پيروی از يك نژاد خاص خلاف انسانيّت است ، و اختلاط نژاد هيچ مانعی ندارد .

ندای اسلام   

چهارده قرن قبل بود كه ندای از ميان شبه جزيره عربستان برخاست كه تمام دنيا را به خود متوجه كرد ، اين ندا ندای محمد(صلی الله عليه وآله وسلم)پيامبر گرامی اسلام بود كه مردم را به راستی و درستی برادری و صلح جهانی دعوت كرد ، و آنان را از پراكندگی ها و تشتت های خانمانسوز برحذر داشت .

جهان آن روز در تاريك ترين قرون بسر می برد ، اختلاف طبقاتی و تفوق هاینژادی شكاف های عميقی در ميان اجتماع بوجود آورده بود ، و مردم را در فاصله زيادی از هم نگاه داشته و طبقات برای يكديگر هيچ گونه احترامی قائل نبودند ، اميرالمؤمنين(عليه السلام) اوضاع آن زمان را بدين گونه بيان می دارد :

شما ای گروه عرب ، در آن موقع از بدترين آيين پيروی می كرديد و در بدترين محيط بسر می برديد ، و در زمين های سنگلاخ و در ميان مارهای خطرناك آب لجن آلود می نوشيديد ، و غذای خشن ميت خورديد ، يكديگر را می كشتيد و قطع رحم می كرديد ، بت ها در ميان شما نصب شده ، و گناه و نافرمانی شما را احاطه كرده بود .

نه تنها مردم عرب گرفتار اين همه بدبختی بود ، بلكه جاهليت در سراسر

اروپا و تمام مناطق انسان نشين حكم فرما بود ، در آفريقا مردم در آتش لامذهبی می سوختند ، عادات زشت و رسوم خرافاتی كه بر محور نژادپرستی دور می زد مردم يونان و روم را گرفتار می داشت ، اين برنامه ها در مصر متمدن هم تأثير بسزايی كرده بود .

اسكندريه به صورت قبرستانی درآمده بود ، و بيت المقدس مراكز اعمال زشت بود ، كشور ايران هم به سرنوشت ساير مردم جهان دچار بود ، حكومت فئودالی و برتری نژادی مملكت حجاز بدون اينكه از قانونی اصيل پيروی كند وحشيانه می زيست ، و قبل از همه چيز در ميان عرب مسئله نژاد از اهميت خاصی برخوردار بود .

بزرگان و اشراف می كوشيدند تا شجره نامه ای برای خود بسازند به خاطر اينكه خود را به اسماعيل يا يعرب بن قحطان منتهی كنند .

بيشتر اوقات ميان قبايل و خانواده هايی كه از لحاظ نسب يا محل به يكديگر نزديك بودند ، كشمكش های بسيار سخت روی می داد و به خونريزی منجر می شد ، شعرا نيز با اشعار مهيج خود آتش اين فتنه را دامن می زدند زيرا در اشعار خود غالباً تفاخر به نژاد و قبيله خود را به زبان رانده از قبايل ديگر عيبجويی می كردند ، و بدين وسيله روح ها را برای ستيزه جويی و كينه توزی آماده می ساختند .

متفكرين آن روز چنين می پنداشتند كه عمر عالم پايان يافته ، و كوشش بشر پس از اين هم نابسامانی برای ساختن تمدن درخشان سودی نخواهد بخشيد .

ندای محمد(صلی الله عليه وآله وسلم) كه در حقيقت ندای حق و ندای اسلام يا جوهره تعليمات اسلام بود جهانيان را به فروگذاشتن تشتت هايی كه باعث جنگ و اختلاف بود دعوت نمود ، و از عصبيّت های قبيلگی و تفوق نژادی باز داشت و آنها را به سوی يك وحدت جامع انسانی سوق داد .

آن دلسوز جامعه بشری مقياس های باطلی كه ميزان سنجش عظمت و شرافت قرار گرفته بود بر هم زد ، و مقياس عظمت و برتری را تنها علم و تقوی قرار داد و با اين اصلاح روحی و فرهنگی اختلاف طبقاتی و امتيازات نژادی و حكومت های ملوك الطوايفی و تفوق غنی بر فقير و سپيد را بر سياه باطل ساخت ، همه را با يك چشم نگريست و مقابل قانون يكسان قرار داد .

آری ، اسلام آمد تا وحدت بشری را در آغاز و انجام زندگی و مرگ ، حقوق ، و وظايف نسبت به خالق و خلق ، و دنيا و آخرت اعلام دارد ، و بفهماند كه جز عمل شايسته چيز ديگری برای انسان نتيجه ندارد ، و مردم را آگاه كند كه عزت و شخصيت از آن پرهيزكاران است .

در واقع اين نهضت جنبشی برای انسانيت بود كه تاريخ نظير آن را نديده ، و اكنون هم در مرتبه و مقامی قرار دارد كه دست قوانين بشری هرگز بدانجا نخواهد رسيد ، زيرا بشر آنچه را كه در انقلاب كبير فرانسه و دنبال آن به نحو نظريه بيان كرده ، اسلام آن را به صورتی عميق تر و برتر متجاوز از پانزده قرن قبل عملی نموده است .

امام موسی بن جعفر(عليه السلام) بر مرد بد منظری از اهل سواد گذر كرد ، ابتدا به او سلام نمود و سپس در كنارش نشست ، مدتی با نرمی و ملاطفت با وی سخن گفت ، آن گاه آمادگی خود را در برآوردن حاجتش اعلام فرمود ، گروهی كه ناظر جريان بودند عرضه داشتند :

آيا با چنين شخصی می نشينی و از خواسته های او سؤال می كنی ؟ حضرت فرمود : اين مرد زشت چهره بنده ای است از بندگان خدا و به حكم كتاب خدا برادری است برای ما ، و در شهر همسايه ای است از همسايگان ما ، حضرت آدم بهترين پدران و آيين اسلام بهترين اديان ، من و او را بهم ربط داده است .

اگر جهان امروز بخواهد از اين همه مشكلات برهد بايد ريشه اينگونه

اختلافات ضد انسانی را بسوزاند ، و مسلم راهی برای رفع آلام جز بازگشت به اسلام و الهام گرفتن از برنامه های انبيا ندارد ، جهان بايد محور شخصيت را ايمان و اخلاق قرار دهد ، تعليمات الهی به ما می گويد :

همه بندگان يك خدا ، و فرزندان يك پدر و مادريد ، با هم برادر و برابر هستيد ، و ارزش وجودی شما مربوط به انسانيت شماست كه از راه تقوی و ايمان بحق بدست می آيد .

خوانندگان محترم ، در اين بخش به اين نتيجه رسيدند كه در مكتب حق اعتبارات ظاهری بی ارزش است ، و انسان ها همه در پيشگاه حق يكسانند ، امتياز و اعتبار برای مردم روشندل و باتقواست از اينرو مكتب الهی به دل روشن و روح باصفای لقمان بزرگ نظر داشت ، نه به رنگ چهره و منظره عادی صورتش ، از اين كه در قرآن مجيد يك سوره به نام او آمده ، و در خلال آياتش ار حكمت ها و پندهای آن شخصيت سترگ ياد شده بزرگی و عظمتش در پيشگاه حق و تاريخ انسانيت معلوم می گردد .در قسمت های بعد با اعمال و اخلاق و صفات عالی روان و حكمت های گرانبهای او كه در هر دوره ای روشنگر زندگی و نشان دهنده راه سعادت است آشنا شده اميد است در خور استعداد خود بتوانم و بتوانيد از اين سرمايه بی كران معنوی بهره مند شده خود و ديگران را از ضلالت و گمراهی رهانده ، و زندگی را بر اساس سعادت دنيا و آخرت بنا كنيم .

بخش پنجم

حكمت های عملی

حكمت های عملی

در كتب اصول فقه می خوانيم كه : قول و فعل و تقرير برگزيدگان خدا برای مردم حجت و ميزان شناخت حق و باطل است .

اعمالی كه از يك انسان انتخاب شده حق سر می زند ، سخنانی كه از او شنيده می شود ، امضايی كه نسبت بكار ديگران از او صادر می گردد و همه و همه قابل پيروی است ، و قرآن مجيد در اين زمينه آياتی دارد كه در كتب اصولی به آنها استدلال شده . از محتويات آيات سوره لقمان استفاده می شود كه گفته های لقمان واجب الاتباع است ، و وقتی قرآن پيروی از گفته های او را لازم بداند بدون ترديد كردار او و امضايش را نيز نسبت به برنامه ها حجت و مقياس می داند .

من برای اينكه مطالعه كنندگان اين دفتر بهره بيشتری ببرند ، علاوه بر جمع آوری حكمت هايش از كتب گوناگون اسلامی سعی كردم به افعال و رفتار او نيز اشاره كنم و برای اين منظور كتب متعددی كه گمان می بردم نامی از آن حضرت برده اند مطالعه كردم متأسفانه به بيش از چند مورد در اين قسمت دسترسی پيدا نكردم ولی در عين اينكه مختصر است از نظر نتيجه عملی مفصل است ، اميد است كه دوستان عزيز اگر به بيش از آنچه اشاره می رود دست يافتند نگارنده را آگاه كرده تا در چاپ های بعد تدارك شود .

1 ـ از پيامبر بزرگ اسلام(صلی الله عليه وآله وسلم) حكايت شده :

كه روزی مردمی بر لقمان گذشت ، ديد گروهی انبوده گردش نشسته و از پندهای او بهره می برند ، از روی تعجب پرسيد : تو آن غلام نيستی كه در فلان مكان شبانی گوسپندان بر عهده داشتی ؟

گفت : آری ، من همانم ، پرسيد از كجا بدين مقام رسيدی ؟

گفت : از اجرای سه برنامه :

1 ) ترك كارهای بيهوده .

2 ) اداء امانت .

3 ) راستی در گفتار و كردار(1) .

2 ـ بسياری از رويدادهای زندگی كه در ظاهر به نفع انسان می نمايد در واقع به زيان اوست ، همانطوری كه بسياری از حوادث كه به ظاهر در جهت زيان شخص سير می كند ارمغان نفيسی از سعادت به همراه می آورد .

لقمان حكيم از افرادی نبود كه به ديدن ظاهر حوادث دنيا اكتفا كند بلكه در پرتو نور معرفت حقايقی را می ديد كه از ديده ظاهربين پوشيده ، لقمان اين راز بزرگ را طی يك داستان ساده و در خور فهم عوام منعكس می كند .

مردی زشت سيما همسری ماه صورت داشت ، شعله عشق زن تا اعماق جان و مغز استخوان او نفوذ كرده بود ، ولی زن طناز عشق و التهاب او را به هيچ نمی شمرد و از آغوش و كنارش تنفر داشت .

روزگاری دراز عاشق بيچاره كنار معشوق بیوفا چون تشنه ای در كنار چشمه با چشمی سرشار از محبت و حسرت بسر می برد .

قضا را در يكی از شب ها دزدی به خانه ايشان حمله برد وزن از شدت وحشت سراسيمه خود را به آغوش شوهر افكند و هر دو دست را محكم طوق گردن او ساخت ، مرد هجران كشده كه در غوغای عشق و بحران حرمان از

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) تفسير ابوالفتوح : ج 9 ، ص69 .

انديشه سيم و زر و خواسته و ساخته فارغ بود زن را چون جان شيرين در آغوش كشيد و مقدم دزد را مبارك شمرد و آرزو كرد : ای كاش سال ها پيش از اين اين چنين حادثه ای كه ديگران از وقوعش نگرانند برای او رخ می داد ، و ای كاش آن دزد هر شب به خانه اش می آمد و او را از نعمت وصل و لذت آغوش برخوردار می نمود ، اتفاقاً همين حادثه موجب شد كه رابطه آن زن و شوهر محكم تر و برقرارتر گشت ، و زندگی آن دو نمونه ای از عشق و محبت شد ، اين است نتيجه پيش آمدها برای مردم عاقل و دانا .

3 ـ روزی به سوی شهر در حركت بود به مردی برخورد كه آن مرد لقمان را نمی شناخت ، از آن حضرت پرسيد : تا شهر چقدر راه مانده ؟

فرمود : راه برو ، مرد به راه رفتن ادامه داد ، چون مقداری گام برداشت لقمان فرياد زد : دو ساعت مانده ، آن مرد پرسيد :

چرا اين جواب مختصر را بهنگام سؤال من نگفتی ؟

فرمود : راه رفتنت را نديده بودم ، تعيين مدت با نداشتن سرعت سير صحيح نبود ، اكنون كه طرز قدم برداشتنت را ديدم با طول راه سنجيدم دانستم كه برای رسيدن تو به شهر دو ساعت مدت لازم است .

4 ـ لقمان بزرگوار اعتقاد داشت كه دوری از بدی ها و انجام خوبی ها فقط بايد به منظور جلب خشنودی حق باشد ، و هر گاه كسی تعريف و تمجيد خلق را هدف سازد گذشته از آنكه همت بزرگ انسانی را پست و زبون ساخته و از ارزش عملش فرو كاسته به منظور اصلی دست نيافته .

اين را بايد دانست كه بدگويان و ياوه سرايان در هيچ موقعيتی زبان از خرده گيری فرو نخواهند بست .

لقمان در چند جمله پندها كه به فرزندش می داد اين مسئله را به او خاطرنشان ساخت :

پسر از پدر خواست تا اين حقيقت را عملا در نظرش مجسم سازد . لقمان به فرزند فرمود : هم اكنون ساز و برگ سفر مهيا كن تا در طی مسافرت اين مطلب بر تو روشن شود ، فرزند دستور پدر را به كار بست ، مركب آماده نمود ، لقمان سوار شد و به فرزند گفت دنبال من حركت كن ، در آن حال بر قومی گذشتند كه در مزارع به زراعت مشغول بودند ، چون آن گروه چشم به آن دو مسافر انداختند زبان به ياوه سرايی در جهت اعتراض گشودند و گفتند :

زهی مرد بی رحم سنگين دل كه خود به تنهايی لذت سواری برد و كودك ضعيف بيچاره را به دنبال خود كشد ؟!

در اين وقت پياده شد و پسر را سوار كرد ، می رفتند تا به گروهی رسيدند اين بار بينندگان زبان به اعتراض باز كردند كه اين پدر را بنگر آنقدر در تربيت فرزند كوتاهی كرده كه حرمت پدر نشناسد ، جوان نيرومند سوار می شود ولی پدر ضعيف و ناتوان از دنبالش حركت می كند .

در اين حال لقمان در رديف فرزند سوار شد تا به قوم ديگر رسيدند آنان گفتند : اين دو بی رحم را بنگريد كه بر پشت حيوانی ضعيف سوار شده در صورتی كه اگر هر يك به نوبت سوار می شدند حيوان بيچاره از بار گران آنان خسته نمی شد .

در اين موقعيت هر دو پياده شدند تا به دهی رسيدند ، مردم ده چون هر دو را دنبال مركب پياده ديدند گفتند : اين پير را با جوان بنگريد كه هر دو پياده می روند ، در صورتی كه مركب برای سواری آنان آماده و پيش رويشان در حركت است .

چون كار سفر به پايان رسيد به فرزند گفت : اكنون در طی اين سفر دريافتی كه خشنود ساختن مردم و بستن زبان اعتراض كنندگان و عيب جويان محال

است ،از اين جهت مرد خردمند بجای آنكه گفتار و كردار خود را وسيله جلب رضايت ديگران سازد بايد عمل خود را در معرض خشنودی حق قرار دهد و به عيب ديگران و تحسين مردمان ننگرد .(1)

5 ـ زمانی كه غلام بود ، خواجه اش برای تفريح از بيت المقدس به بيرون رفت و در كنار رودخانه ای فرود آمد ، در حال مستی با يارانش به قمار مشغول شد و در بازی مغلوب و مقهور گرديد ، و چون در بازی شرط شده بود بازنده بايد نيمی از مالش را به دوستان واگذارد ، يا آب رودخانه را بياشامد ، پس از بهوش آمدن دانست كه در شرط خطا كرده از ياران مهلت خواست ، پس از مهلت به حضور لقمان شتافت و از او چاره طلبيد ، فرمود : من اين مشكل را حل می كنم در صورتی كه تعهد كنی ديگر لب به اين جنس آلوده نزنی .

بامداد با خواجه به طرف رودخانه رفت ، به ياران خواجه گفت : سرچشمه آب را ببنديد تا جواجه من آب موجود رودخانه را بخورد ، ياران از جواب فروماندند ، و خواجه نيز از عمل قبيح خود توبه كرد(2) .

6 ـ لقمان در مقام صبر و شكيبايی مقتدر بود و ديگران را به اين مقام و مرتبه توصيه می كرد ، روزی به ديدن داود پيغمبر رفت ، او را ديد كه او حلقه های آهن در هم می فركند و لباسی از پولاد فراهم می سازد ، لقمان كه از خاصيت آن لباس بی خبر بود خواست در اين باره سؤال كند اما در برابر خواهش نفس مقاومت كرد وزبان دركشيد و خاموش بماند ، تا داود زره را تمام كرد و پوشيد ، لقمان در پرتو صبر بی آنكه ذلت سؤال را تحمل كند فرمود :

خاموشی حكمت است ، اما آنكه زير اين بار تحمل كند اندك است ، داود

ــــــــــــــــــــــــــــ

(1) بحار جديد : ج 13 ، ص 433 .

(2) تفسير ابوالفتوح : ج 9 ، ص 70 .

چون اين سخن شنيد ، فرمود : تو را به حقيقت حكيم ناميده اند(1) .

7 ـ لقمان بزرگوار از بيهوده گويی خواجه سخت ناراحت بود و مترصد فرصت كه خواجه را بيدار كند ، روزی مهمان عاليقدری بر خواجه وارد شد لقمان را گفت تا گوسپندی ذبح كند و از بهترين اعضای او غذايی مطبوع بياورد .

لقمان از دل و زبان گوسپند غذايی تهيه كرد و بر خوان گذاشت ، روز ديگر خواجه گفت گوسپندی ذبح كن و از بدترين اعضايش غذايی بساز اين بار نيز غذايی از دل و زبان آماده ساخت .

خواجه از كار لقمان دچار حيرت شد ، پرسيد : چگونه می شود كه دو عضو هم بهترين و هم بدترين اعضا باشد ؟ لقمان گفت :

ای خواجه دل و زبان مؤثرترين اعضا در سعادت و شقاوتند چنانكه اگر دل را منبع فيض و نور گردانند و زبان را در راه نشر حكمت و بسط معرفت و اصلاح بين مردم و رفع خصومات به جنبش آورند بهترين اعضا باشند ولی هر گاه دل به ظلمت و بدانديشی فرو رود و كانون كينه و عناد گردد و زبان به غيبت و فتنه انگيزی آلوده گردد از بدترين اعضا خواهند بود .

خواجه از اين داستان پند گرفت و از آن پس در صدد اصلاح خويش برآمد(2) .

8 ـ لقمان حكيم در آغاز كار غلامی مملوك بود ، خواجه ای توانگر و نيك سيرت داشت اما در عين توانگری از عجز و ضعف شخصيت مبرا نبود ، در برابر اندك ناراحتی شكايت می كرد و ناله می نمود ، لقمان از اين برنامه آگاه بود ولی از اظهار اين معنی پرهيز می نمود ، زيرا می ترسيد اگر با او در اين برنامه هب صراحت گفتگو كند عاطفه خودخواهيش جريحه دار گردد از اين رو روزگاری

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) مثنوی دفتر سوم : ص 47 ، دائرة المعارف فريد و جدی : ج ، 8 ، ص 371 .

(2) تفسير ابوالفتوح : ج 9 ، ص 70 .

منتظر فرصت بود تا خواجه را از اين گله و شكايت باز دارد تا روزی يكی از دوستان خواجه خربزه ای به رسم هديه برای او فرستاد . خواجه كه از مشاهده فضايل لقمان سخت تحت تأثير قرار گرفته بود آن ميوه را از خود دريغ داشت تا به لقمان ايثار كند ، كاردی طلبيد و با دست خود آن را بريد و قطعه قطعه به لقمان داد و او را وادار به تناول كرد .

لقمان قطعات خربزه را گرفت و با گشاده رويی خورد تا يك قطعه بيش نمانده بود كه خواجه آن را به دهان گذاشت و از تلخی آن روی در هم كشيد آن گاه با تعجب از لقمان سؤال كرد چگونه خربزه ای تلخ را اين چنين با گشاده رويی تناول كردی و سخنی به ميان نياوردی ؟

لقمان كه از ناسپاسی خواجه در برابر حق و همچنين از ضعف و از زبونی او ناراضی بود ديد فرصتی مناسب برای آگاه كردن او رسيده از اين رو با احتياط آغاز سخن كرد و گفت :

حاجت به بيان نيست كه من ناگواری و تلخی اين ميوه را احساس می كردم و از خوردن آن رنج فراوان می بردم ولی سال ها می گذرد كه من از دست تو لقمه های شيرين و گوارا گرفته ام و از نعمت های تو متنعّمم ، اكنون چگونه روا بود كه چون تلخی از دست تو بستانم شكوه و گله آغاز كنم و از احساس تلخی آن سخنی به زبان آورم .

خواجه از شنيدن سخن لقمان به ضعف روح خود توجه كرد ، و در برابر آن قدرت روانی به زانو در آمد و از آن روز در اصلاح نفس و تهذيب روح همت گماشت تا خود را در برابر شدائد به زيور صبر بيارايد(1) .

9 ـ وقتی لقمان از سفری برمی گشت غلامش از او استقبال كرد ، از حال خويشان خود بدينگونه از غلام سؤال كرد :

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) مثنوی دفتر سوم : ص 38 .

از پدرم چه خبر داری ؟

گفت : از دنيا رفت .

جواب داد : خدا را شكر كه مالك كار خود شدم ، از مادر چه خبر داری ؟

گفت : به رحمت حق رفت ، گفت : اندوه من برطرف شد ، از همسرم چه خبر داری ؟ گفت : مرد .

گفت : تجديد فراش شد ، از خواهرم چه خبر داری ؟

گفت : او نيز به حق پيوست .

گفت :ناموسم پوشيده شد ، از برادرم چه خبر داری ؟

گفت : از دنيا رفت .

گفت : پشتم شكست ، از پسرم چه خبر داری ؟

گفت : رحلت كرد .

گفت : دلم داغدار شد(1) .

10 ـ روزی با فرزندش به سفری روانه شد ، و قصدش اين بود كه به پسر رنج سفر و راحت وطن را معلوم كند ، وقتی به قريه نزديك شدند مركب آنان از راه رفتن بماند ، و پسر نيز از پياده رفتن پايش درد گرفت ، و از ادامه راه عاجز ماند و به پدر از خستگی و گرسنگی شكايت كرد و گريست لقمان با پندهای حكمت آميز پسر را سرگرم می كرد ، بامدادان شخصی پيدا شد كه درازگوشی با خود داشت ، پسر لقمان را بر مركب سوار كرد و به جانب مقصد رهسپار شدند ، چون وارد قريه گشتند همه اهل ده را كشته يافتند .

معلوم شد گروهی از دشمنان در كمين بودند و به آنان شبيخون زده اند لقمان فرمود :

پسرم ، حكمت گرفتاری ما در بيابان آن بود كه اكنون ظاهر گرديد اگر از راه

ــــــــــــــــــــــــــــ

(1) مجمع البيان : ج 8 ، ص 317

ماندن مركب و آزار پای تو نبود ما هم كشته می شديم .(1)

11 ـ روزی در محضر حضرت داود جمعی نشسته و به سخنان او گوش می دادند ، از هر چيزی سخن به ميان آمد و هر كسی مطلبی گفت ، جز لقمان كه سكوت اختيار كرده بود .

داود گفت : ای لقمان چرا سخن نمی گويی ؟

فرمود : در كلام چيزی نيست مگر به نام خدا ، و در سكوت چيزی نيست مگر تفكر در امر معاد ، و مرد با ايمان چون تأمل كند سكينه و وقار بر او مستولی شود ، و چون شكر خدای بجا آورد بر او رحمت و بركت نازل گردد و چون قناعت ورزد از مردم بی نياز گردد ، و چون راضی به رضای حق شود اهتمامش به امور دنيا سست گردد ، و هر كه از خود محبت دنيا خلع كند از آفات و شرور نجات يابد ، و چون ترك شهوات نمايد در گروه مردمان آزاد درآيد ، و چون تنهايی گزيند از حزن و اندوه رهايی يابد ، و چون از حسد برهد محبت مردم درباره خود بيفزايد ، و چون اعراض از امور فانی كند عقل او زياد شود ، و چون بينای به عاقبت گردد پشيمانی ايمن شود داود فرمود : سخنت را تصديق كنم و كلامت را امضا نمايم(2) .

12 ـ زمانی كه غلام بود جز او غلامان ديگری در خانه خواجه كار می كردند روزی خواجه آنان را به باغ فرستاد تا ميوه آورند ، آنان در راه ميوه نيكوتر را خوردند و تقصير را بر لقمان گذاشتند ، خواجه پرسيد :

چرا ميوه نيكونياورديد ؟

گفتند : آنچه ميوه خوب در طبق بود لقمان خورد ، لقمان گفت : ای خواجه آدم منافق و دو رو نزد خدای تعالی امين نباشد ، اينان دروغ می گويند ميوه های

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) درّيتيم با كمی تغيير در عبارت : ص 50 .

(2) درّيتيم : ص 7 .

نيكو را خود خورده اند ، به فرما تا آب گرم حاضر كنند و به ما بخورانند ، آن گاه در صحرا بدوانند تا هر كه هر چه خورده برگرداند خواجه چنين كرد ، از دهان لقمان چيزی جز آب بيرون نيامد و از گلوی ديگران آنچه خورده بودند بيرون آمد ، خواجه بعد از اين ماجرا به رأی عقل او آگاه شد و به سخنان وی معتقد گشت(1) .

13 ـ روزی خواجه برای قضاء حاجت رفت ، و بسيار نشست ، چون بيرون شد لقمان گفت :

ای خواجه زياد نشستن انسان را دچار مرض می كند ، به سهولت بنشين و به آسانی برخيز ، خواجه دستور داد آن كلمه را بر در محل قضاء حاجت نوشتند(2) .

14 ـ روزی شخصی از وی پرسيد : كه خلاصه معرفت و روح حكمت تو چيست ؟

لقمان گفت : خلاصه معرفت و روح حكمت من آنست : كه از امور زندگی من آنچه بر عهده خالق است تكليف و زحمت روا ندارم ، و آن چه بر عهده من است سستی و تسامح جايز نشمرم .

15 ـ لقمان در پرتو نور معرفت دريافته بود كه مراعات جانب عدالت در هر برنامه ای از شروط كاميابی است ، و حتی برای بهره صحيح گرفتن از لذات جهان نيز رعايت اعتدال لازم است .

چون افراط و زياده روی در اين راه لذت ها را به آلام و امراض تبديل می كند ، و عادت ها و آلودگی های كشنده ای ببار خواهد آورد ، از اين رو برای راهنمايی فرزند خود با بيانی جالب و منطقی نافذ آغاز سخن كرد و گفت :

پسرم ! اين پند را از پدر بشنو ، در سراسر دوران زندگی جز از لذيذترين غذا

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) مثنوی : دفتر اول ، ص 94 .

(2) تفسير ابوالفتوح : ج 79 ص 70 .

تناول مكن ، و جز از بهترين جامه مپوش ، و جز در ملايم ترين بستر ميارام ، و جز از زيباترين مشاهد كام مستان .

اين بار پندهای پدر به گوش فرزند عجيب آمد ، زيرا لقمان هميشه او را به سادگی و اقتصاد در شؤون زندگی دعوت می كرد ، اما اين بار به نظر می آمد كه او را به تن پروری و كام جويی توصيه می كند .

به اين خاطر از پدر توضيح اين نصايح را باز خواست ، لقمان گفت : مراد من از اين پندها اين بود كه برای رفع هر حاجت زمانی اقدام كنی كه آن نياز و حاجت به اوج شدت و منتهای ضرورت رسيده باشد ، و در چنين حالت است كه نازل ترين مراتب رفع ضرورت كيفيتی بوجود خواهد آورد كه از عالی ترين مراتب لذت قوی تر باشد .

تن خود را زمانی تسليم بستر كن كه فشار خواب حواس و قوای تو را يكسره تحت تأثير قرار داده باشد ، در اين حال است كه پاره خشتی در زير سر از بالشی آكنده از پر بهتر می آيد .

دست وقتی به سراغ لقمه بگشای كه گرسنگی طاقتت را تاب كرده باشد در اين زمان است كه ساده ترين غذا لذتی افزون تر از سفره سلطان به تو می بخشد .

پيكر آن گاه به جامه ای تازه بيارای كه لباس قبل از ارزش انتفاع افتاده باشد ، در چنين شرايط جامه كرباس از خلقت شاهانه برا زنده تر جلوه می كند .

برای ارضاء غريزه جنسی وقتی آماده شو كه فشار شهوت از حد تحمل گذشته باشد ، در اين وقت است كه كنيز مطبخی در آغوش تو جاذبه ای افزون تر از الهه حسن نشان می دهد(1) .

16 ـ شنيدم كه لقمان سيه فام بود نه تن پرور و نازك اندام بود

يكی بنده خويش پنداشتن زبون بود در كار گل داشتش

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) قصص قرآن : ص266 .

جفا ديد با جور و قهرش بساخت به سالی سرايی ز بهرش بساخت

چو پيش آمدش بنده رفته باز ز لقمانش آمد نهيبی فراز

به پايش در افتاد و پوزش نمود بخنديد لقمان كه پوزش چه سود

به سالی ز جورت جگر خون كنم به يك ساعت از دل بدر چون كنم

ولی هم به بيخاشيم ای نيك مرد كه سود تو ما را زيانی نكرد

تو آباد كردی شبستان خويش مرا حكمت و معرفت گشت بيش

غلاميست در خيلم ای نيكبخت كه فرمايمش وقت ها كار سخت

دگر ره نيازارمش سخت دل چون ياد آيدم سختی كار گل

هر آن كس جور بزرگان نبرد نسوزد دلش بر ضعيفان خرد

گر از حاكمان سخت آيد سخن تو بر زيردستان درشتی مكن(1)

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) بوستان سعدی : ص 159 .

بخش ششم

* انتخاب به مقام رهبری

* آيين راستی * اداء امانت * عدم دخالت بيجا * فروبستن ديده از حرام * اقتصاد در شؤون زندگی * اسلام و مالكيت * عبوديت و بندگی * مغز متفكر * صبر و شكيبايی * عبرت * قضاوت

انتخاب به مقام رهبری

لقمان حكيم كه شخصی سياه چهره از مردم سودان مصر بود ولی با وجود چهره سياه و نازيبا ، دلی روشن و روحی باصفا داشت .

آن بزرگ مرد به خاطر درستی در زندگی و اخلاق پسنديده لياقت آراسته شدن به لباس حكمت يافت ، تا به هنگام يك نيم روز كه مردم به خاطر استراحت از حرارت هوا به خواب رفته بودند دسته ای از فرشتگان به دستور حضرت حق او را ندا دادند :

آيا دوست داری كه خداوندت در زمين به منصب پيامبری برگزيند تا در اختلافات مردم به قضاوت برخيزی ، و از پريشانی زندگی آنان را سر و سامان بخشی ؟

جواب گفت : هرگاه خداوندم به قبول اين برنامه مأمور سازد پيروی می كنم ، زيرا يقين دارم كه هر گاه مأمور به اين كار شوم از لطف و عنايتش و كمك و ياريش بهره مند خواهم شد ، اما اگر مرا در رد و قبول آن مختار سازد راه عافيت خواهم گزيد و از اين مسئوليت بزرگ احتراز خواهم كرد .

ملائكه سرّ قبول نكردن اين مقام را از او خواستند ، گفت : حكومت ميان مردم كاری بس دشوار و راهی سخت و پيچيده به انواع بلاهاست ، و هر كه اين وظيفه را به عهده گيرد هر گاه در برنامه ها به حق حكم كند از زيان برهد ، و اگر به لغزش

افتد از سعادت محروم شود ، خواری و گمنامی دنيا در برابر سربلندی آخرت قابل جبران است ، ولی كسی كه جاه و مقام دنيا را مقصود خود گرداند دنيا و آخرت هر دو را خواهد باخت ، زيرا عزت دنيا از دست خواهد رفت و به عزت و نعمت آخرت هم نخواهد رسيد .

فرشتگان چون سخن او را شنيدند بر درايت و عقل او آفرين گفتند و خدای بزرگ منطق او را پسنديد تا چون شب رسيد ، سرچشمه حكمت را از درون جان آن مرد روان كرد ، چون از آن رؤيا ديده گشود ، آثار حكمت را در سراسر عالم جلوه گر ديد ، و سرمايه های حكمت به صورت نصيحت و دستور زندگی به انتخاب به مقام رهبری   

زبانش جاری گشت .

عللی كه سبب برگزيده شدن او به مقام حكمت و رهبری شد ، در كتب بزرگ و قابل توجه چنين آمده :

از ابتدای زندگی به آيين راستی سخن می گفت ، و در ردّ امانت مردم دقت كامل داشت ، در برنامه هايی كه مربوط به او نبود دخالت نمی كرد ، ديده از حرام فرو می بست ، و زبان از گفتن سخنان بيهوده نگاه می داشت ، در امر زندگی مراعات اقتصاد می كرد ، و در مقام فرمان بردن از امر الهی نيرومند و قوی بود ، مغزی متفكر داشت ، و اكثر اوقات را به تأمل و انديشه می گذراند ، از حوادث جهان عبرت می گرفت ، و برای صفا دادن جان تجربه می اندوخت . در نتيجه روحی آرام داشت ، و در ساعات روز ديدگان تسليم خواب نمی كرد ، هرگز او را در برنامه خلاف انسانيت نديدند ، از خنده و استهزا نسبت به ديگران پرهيز داشت ، عقل را محكوم هوای نفس نمی كرد ، از كاميابی در برنامه های دنيا مغرور نمی شد ، و در آن امور به خود غصه و اندوه و غم راه نمی داد ، در صبر و شكيبايی به اندازه ای توانا بود كه چند فرزندش پيش چشمش جان دادند و او از سر جزع و زبونی ديدگان را بسرشگ نيالود در اصلاح امور خلق كوششی بسزا

داشت ، و هرگاه دو نفر را در حال دعوا و جدال می ديد در آشتی دادن آنان سعی بليغ می كرد ، هر زمان كه سخن سودمندی از كسی می شنيد تا به مأخذ آن آگاه نمی شد از تحقيق فرو نمی نشست ، بيشتر اوقات خود را به معاشرت و مجالست با فقها و حكما و قضات و پادشاهان می گذاشت ، بر نخوت شاهان كه شيفته قدرت زودگذر شده بودند به ديده شفقت می نگريست(1) .

من در اين بخش به توضيح و ترجمه صفات عالی روحی آن حكيم بزرگ الهی پرداخته و از خدای مهربان می خواهم كه همه ما را به زيور آن برنامه های سعادت بخش بيارايد ، صفاتی كه در صفحه قبل خوانديد و لقمان بزرگوار به آنها آراسته بود به طور تقريب در عناوين زير خلاصه می گردد :

1 ـ راستی در گفتار .

2 ـ ادای امانت .

3 ـ عدم دخالت بيجا .

4 ـ فرو بستن ديده از حرام .

5 ـ اقتصاد در شئون زندگی .

6 ـ عبوديت و بندگی .

7 ـ مغز متفكر .

8 ـ عبرت گرفتن از تاريخ .

9 ـ عدم غرور .

10 ـ صبر و استقامت .

11 ـ اصلاح امور خلق .

12 ـ معاشرت صحيح .

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) بحار جديد : ج 13 ، ص 409 . تفسير علی بن ابراهيم : ج 2 ، ص 161 . كشف الاسرار : ج 7 ، ص 489 . الميزان بنقل از مجمع البيان : ج 16 ، ص 233 .


آيين راستی   

يكی از صفات پسنديده كه هماهنگ با سرشت آدميان است راستگويی است ، هر انسانی مطابق با واقعيت فطرت مايل به راستی در گفتار و اعمال است ، و نيز ميل دارد آنچه را از ديگران می شنود راست بشنود .

اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه در ميان اعضاء ظاهر انسان از همه وسيع تر زبانست كه واسطه بين ظاهر و باطن آدمی است .

انسان در ظاهر خود قوايی دارد كه با هر يك از آنها چيزهايی از جهان درك می كند ، مانند گوش كه با آن صداها را می شنود ، چشم كه با آن مناظر و اشكال را می بيند ، بينی كه با آن بوها را دريافت می كند و... بشر هر چه را با قوای ظاهر درك می كند در باطنش جمع می گردد و تمام آنچه را ظاهر و باطنش به كمك يكديگر فراهم آورده اند زبان بيان می كند .

هر يك از قوای ظاهر از ديگری بی خبر است ، ولی زبان هر چه را آن قوا گرفته اند بيان می كند ، زيرا اين عضو وسيع لياقت اظهار جميع ادراكات ظاهر و باطن را دارد .

علاوه بر آنچه آدمی به وسيله قوای ظاهر درك می كند ، با عقل و وهم و گمان هم مراتبی را در باطن خود دريافت می دارد كه در ميان قوای ظاهر فقط زبان آشكار كننده آن مراتب باطنی است ، خلاصه زبان پرده دار روح وسيع و باطن نامحدود است .

هر چه موجود باشد يا معدوم ، خالق باشد يا مخلوق ، معلوم باشد يا مشكوك ، تخيل باشد يا موهوم ، زبان در اطرافش به سخن می آيد و اثبات و نفی می كند ، و می توان گفت آنچه دانش بشر بدان می رسد زبان به حق يا به باطل به بيان آن می پردازد ، بااين وسعتی كه زبان دارد اگر از روش فطری كه ميل به راستی است پيروی كند صاحبش اهل فضيلت و خير است ، و اگر عنان رها كند شيطان

او را به وادی های خطرناك خواهد انداخت . مردم با داس زبانشان چون هيمه خشك دود می شوند و به رو در آتش جهنم قرار می گيرند ، كسی از شر زبان ايمن می ماند كه آنرا به لجام دين مقيد كند ، و جز در مواردی كه سود دنيا و آخرت باشد رهايش نكند .

غزالی می گويد : زبان از نعمت های بزرگ حق و صنعت های دقيق خدا است ، اين عضو با اينكه جرمش كوچك ولی طاعت و جرمش بزرگ است زيرا كفر و ايمان و توابع آن با شهادت زبان ظاهر می شود(1) .

پيامبران الهی كه يك قسمت مهم مأموريتشان احياء فطريات بوده مردم را به راستگويی دعوت كردند ، و آنان را از دروغ گفتن بر حذر داشته اند اسلام دروغ را عامل مخرب ايمان شناخته(2) و آن را از گناهان كبيره قرار داده است .

علی(عليه السلام) می فرمايد : هيچ كس طعم ايمان را نمی چشد مگر اينكه دروغ را ترك كند چه جدی باشد و چه شوخی(3) .

و نيز فرمود : هيچ عملی به قبح دروغگويی نيست .

دروغ گفتن مخالف وجدان اخلاقی فطری ، و نيز مخالف وجدان اخلاقی تربيتی است ، دروغ در نظر كليه اقوام و ملل عملی ناپسند و غير مشروع است .

دروغ گويی آدمی را به ساير گناهان آلوده می كند ، دروغگو انواع معاصی را مرتكب گشته و هرگاه از او بپرسند دركمال وقاحت تكذيب كرده خود را پاك معرفی می كند .

امام يازدهم(عليه السلام) می فرمايد : تمام گناهان و ناپاكی ها در يك خانه جمع شده ، كليد آن خانه دروغگويی است(4) .

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) محجة البيضاء : ج 5 ، ص 190 .

(2) كافی : ج 2 ، ص 254 .

(3) كافی : ج 2 ، ص 255 .

(4) مستدرك الوسائل : ج 2 ، ص 100 .

دروغ يكی از معايبی است كه آشكارا و به روشنی مذموم و قابل سرزنش و مؤاخذه است ، زيرا دروغ به دنبال خود گناهان زيادی را می كشد ، و دری به روی تمام معايب باز می كند ، ناتوانی ما در پيشگيری از بروز اين خوی و ضعف ما در منع و دفع آن گناه نابخشودنی است ، يونس بن عبيد می گويد : هر كس زبان خود را مقيد می دارد در باقی اعمال او هم اثر صلاح ديده می شود .

از پيامبر اسلام(صلی الله عليه وآله وسلم)نقل شده: هر كس زياده روی در سخن داشته باشد عاقبت به بيهوده گويی كشانده می شود، و هر كس زياده گو باشد به آتش نزديك خواهد بود.

زبان كه مظهر امتياز انسانی است، پاكيش باعث پاكی گوهر انسانيت است، دروغ گذشته از آنكه دروغگو را موجودی پست و سست و ضعيف می سازد، بنيان جامعه را ويران می كند و ريشه قوم و ملتی را كه در آن رخنه كند برباد می دهد.

دروغ كه در خانواده ميان زن و شوهر، پدر و مادر، و فرزندان رايج شود، دروغ كه در قبيله ميان خويشاوندان، و در محله ميان همسايگان شيوع يابد، دروغ كه در اداره ميان رئيس و مرئوس، و در مدرسه ميان شاگرد و آموزگار، و در بازار ميان خريدار و فروشنده ، و در مملكت ميان ملت و دولت پا بگيرد، دروغ كه در ميان منافذ و زوايای اجتماع راه يابد و رخنه كند بنيان جامعه را ويران و جمعيت را خوار و آنها را پريشان و از سعادت وبركات الهی در دنيا و آخرت محروم می كند.

قرآن مجيد دستور می دهد: از خدا پروا كنيد و با راستگويان بوده باشيد(1)يعنی دروغ مگوييد، وعده دروغ مدهيد، عذر دروغ اقامه نكنيد، و در قول و عمل، در ظاهر و باطن راست گفتار و درست كردار باشيد .

خدای بزرگ در قرآن مجيد سوره المائده آيه 119 می فرمايد: قيامت روزی

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) التوبه : آيه ی 119 .

است كه راستی راستگويان به آنان سود دهد، در مقابل اين برنامه برای آنها بهشت هايی است كه از زير آن نهرها روان است و ايشان در آنجا جاودانند، خدا از آنان راضی است و آنها از حق خشنودند ، و اين است رستگاری بزرگ .

قرآن كريم مكرر پيروان اديان را كه در دستورهای دينی كم و زياد كرده اند ، يا مطلبی كه دارای واقعيت بوده دگرگون نموده اند سرزنش می كند ، و آنان را به خاطر دروغ بستن به كتب آسمانی ستمكار می خواند .

اميرالمؤمنين(عليه السلام)می فرمايد : دروغگو و مرده يكسانند ، برای اينكه برتری انسان زنده بر مرده در امكان اعتماد به اوست ، و اگر نتوان به سخن كسی اعتماد كرد و اطمينان يافت زندگی او بيهوده است ، راستی پيمانی از تو و برای توست ، به خاطر اينكه راستی روح زيبايی و حقيقت و خواست زندگی توانا و پيروزمند است .

شايد بارزترين و آشكارترين مظاهر و جلوه های عدالت در جهان هستی و هر چيز ی كه مربوط به طبيعت و آفرينش است ، همان راستی خالص و مطلق است .

پس در حقيقت راستی و صدق مدار گردش زمين و فلك و شب و روز است ، و تنها با راستی و درستی است كه فصول چهارگانه پشت سر هم می آيند و می روند و يا باران می بارد و خورشيد نور افشانی می كند ، و هم چنين به خاطر صد و راستی است كه خاك زمين به وعده وفا می كند ، و هر چيزی را در نوبت خود بدون كوچكترين تقديم يا تأخيری می روياند و تحويل می دهد ، و باز به خاطر همين راستی است كه نواميس طبيعت و قوانين زندگی پا بر جا و استوار است .

علی(عليه السلام)در خطبه همام كه صفات پرهيزكاران را بيان می دارد در اولين مرحله به صفت راستی اشاره می كند و آن را از نشانه های اهل تقوا می داند .

مترجم روح و تفكر هر كسی زبان اوست ، از گفتار هر كسی ما در می يابيم

كه در چه حدّی از عواطف و اخلاقيات و تفكر قرار گرفته ، يك جهت تكريم حق نسبت به پارسايان همين صفت راستگويی و به صواب سخن گفتن آنان است .

نخستين وصف خوبان راستگويی است نكو بشنو كه اين وصف نكويی است

كسی را كاين نكويی در زبان است ز هر نيكويی اندر وی نشان است

هر آن كس را كه باشد صدق گفتار در او يابی صفات نيك بسيار

دلی كز عشق روشن آفتاب است فروغش بر زبان صدق و صوابست

نبی بزرگ(صلی الله عليه وآله وسلم)برای ادای شكر نسبت به نعمت راستی در پيشگاه حق عرضه می دارد :

خداوندا ! زبان گويا وفصيحم دادی تا بغير تو مدح نگويم ، و جز برای تو ثنا نخوانم ، و به معادل مأيوسی و بدگمانی روبرو نشوم ، از مديحه گويی ديگران و ثناخوانی برای مخلوقات به زبانم راه بازگشت دادی .

خدايا ! از بهر ثناگو از ناحيه ثنا شده پاداشی است ولی من به تو اميدوارم كه مرا به ذخاير رحمت و خزائن مغفرت دلالتم نمايی .

خدای مهربان ! در مقام منت گذاری بر گذشتگان در كتابش می فرمايد به آنان از رحمت خود بخشيديم و از برای آنان زبان راست قرار داديم(1) .

از آنجا كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) دقت كافی و توجه وافی نسبت به صدق و راستی داشت و همراه آن بسر می برد و در كنار آن زندگی می كرد از نخستين هدف های او می بينيم كه تهذيب و تربيت مردم را بر پايه بينش و خرد و احساس و درك خود قرار داد .

مفهوم صحيح و مدلول اساسی تهذيب و تربيت هم جز اساس و درك عميق ارزش زندگی و شخصيت وجود چيز ديگری نيست و از آنجا كه اين مفهوم تنها

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) سوره مريم : آيه ی 50 .

مفهوم بزرگ تهذيب و تربيت است صدق و راستی با ذات هستی و با هر موجود مادی يا معنوی همان محوری خواهد بود كه تهذيب و تربيت به دور آن می گردد ، چنانچه محور عدالت در جهان هستی نيز همين است .

روی پايه اين اصل كه مدار و ملاك تهذيب و تربيت در نزد علی(عليه السلام) دور نگاه داشتن انسان از دروغ و يا به تعبير ديگر پشتيبانی از انسان زنده در قبال سردی و مرگ است . ميگساری و مستی عامل مؤثری برای ارتكاب گناهان است ، چه بسيار مردمی كه در عين عادت دست به برخی از گناهان نمی زنند ولی در موقع مستی كه پرده حيا دريده شود و چشم عقل تيره گردد با بی پروايی به هر گناهی دست می زنند ولی اثر تيرگی های دروغ در عقل و روان به مراتب بيش از ميگساری است ، كسی كه به دروغ عادت كرده و بی پروا هر چه می خواهدمی گويد از انسان مست بی حياتر است و از هيچ گناهی باك ندارد .

امام باقر(عليه السلام) می فرمايد : خداوندا برای شرور و بدی ها قفل هايی قرار داده كه مردم از خطرات آن شرور در امان باشند شراب كليد قفل های بسته ولی خطر دروغ از شراب بيشتر است(1) .

امام هشتم(عليه السلام)از پيغمبر اكرم(صلی الله عليه وآله وسلم) نقل می كند كه از پيامبر پرسيدند :

ممكن است مؤمن بترسد ؟

فرمود : آری .

گفتند : ممكن است بخيل باشد ؟

فرمود : آری .

پرسيدند : ممكن است دروغ بگويد ؟

فرمود : هرگز(2) .

حجاج بن يوسف روزی سخنش طولانی شد ، مردی از ميان جمع برخاست

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) اصول كافی : ج 2 ، ص 254 .

(2) جامع السعادات :ج 2 ، ص 248 .

و گفت : سخن كوتاه كن وقت نماز است ، زيرا وقت نماز به خاطر تو توقف نمی كند ، و نيز خداوند عذرت را نمی پذيرد ، حجاج از صراحت آن مرد به خصوص در مجلس عمومی سخت آزرده شد دستور داد او را زندانی كردند .

كسان آن مرد به ديدار حجاج رفتند و به وی گفتند : امير زندانی ما ديوانه است ، دستور ده او را آزاد كنند ، حجاج گفت : اگر خودش به ديوانگی خود اقرار كند آزادش می كنم .

كسان زندانی به ملاقاتش رفتند و داستان را برايش گفتند ، سپس از او خواستند اقرار به ديوانگی كند ، در پاسخ گفت :

من چنين اقراری نمی كنم ، خداوند مرا سالم آفريده و من به حضرت او دروغ نمی بندم ، وقتی جواب متين او به گوش حجاج رسيد دستور داد به احترام راستگويی آزادش كنند .

ای گرو كرده زبان را به دروغ برده بهتان ز كلام تو فروغ

اين نه شايسته هر ديدهور است كه زبانت ديگر و دل دگر است

از ره صدق و صفا دوری چند دل قيری رخ كافوری چند

روی در قاعده احسان كن ظاهر و باطن خود يكسان كن

يك دل و يك جهت و يكرو باش وز دو رويان جهان يكسو باش

از كجی خيزد هر جا خللی است راستی ، راستی نيكو مثلی است

دل اگر صدق پسنديدت دهد بر همه خلق بلنديت دهد(1)

لقمان حكيم در تمام زوايای حيات از صفت راستی و درستی برخوردار بود ، و هرگز زبان پاكش به پليدی دروغ و ساير گناهان مخصوص به زبان آلوده نشد ، از اين جهت آن منبع حكمت ، و  فروغ ايزد هم چون ميوه ای تازه و شيرين بر شاخسار درخت هستی با اتصال به ريشه راستی در مزرعه تاريخ ثابت و استوار

ــــــــــــــــــــــــــــ

(1) جامی .

مانده ، و اين صفت عالی جاودانگی نامش را تضمين نموده است .

اداء امانت   

هرگاه بشر نتواند به تنهايی زندگی كند و به ناچار بايد به كمك افرادك ديگر جامعه ای تشكيل داده ، و بقای نوع و تكاملش را تضمين كند ، و مدنی بالطبع و اجتماعی بالفطره بودنش مورد قبول باشد ، بايد لوازم تشكيل و پايداری جامعه را بالاجبار بپذيرد .

بنابراين بايد ديد كه جامعه بر چه اركانی برپاست ؟ بنای جامعه به روی پايه های قوانين و تعهدات گذاشته شده و بدون آن نه اركان جامعه تشكيل می شود و نه پاينده خواهد بود . انسانی كه فردا عضو جامعه است بايد مطابق با روش واقعی و اصول انسانی تربيت شود ، رهبری خويشتن كه كار عقل است و سجاياست ، ابتدا شناسايی مقررات زندگی را ايجاب می كند ، و سپس به اداره پيروی از اين مقررات و كسب عادات روانی و بدنی كه انسان بدان ها نيازمند است حكم می كند .

برای رهبری خردمندانه زندگی انسان، يك كارآموزی و در عين حال نظری عملی ضروری است، همان طوری كه تاريخ، و علم طبيعی، و جغرافيا و دستور زبان را تدريس می كنند، تعليم مقررات راه و رسم زندگی و مبانی عملی آن نيز واجب است، زيرا بدون تعليم مقررات حيات و به زيستی تمام علوم ديگر به صورت ابزار مخرب و بنيان كن برخواهد آمد .

جوانانی كه امرز ناظر از هم پاشيدگی مبانی مدنيّتند محصول مدارس جديدند ، مدارسی كه از تعليم آداب حيات عاری هستند ، اغلب جوانان كم سواد ، در پاره ای از بی ادبی ها زرنگ و حيله گر و دغل و عاری از سجايا و حسن اخلاقند .

اين عيوب بزرگترين نشانه نقص در تعليم و تربيت است . خانواده كه بايد امن ترين مكان برای طفل باشد ، به طور كلی محيط رقت انگيزی شده زيرا پدر و مادر امروزی از روانشناسی كودك و دوره جوانی اطلاعی ندارند و بيش از حد لزوم ساده لوح يا عصبانی يا ضعيف و خشن هستند ، و شايد بسياری از آنان معايبی به كودكانشان می آموزند ، و قبل از هر چيز به مشاغل و امور و سرگرمی های خود می پردازند .

فراوانند كودكانی كه در خانه و خانواده خود مناظری از بی ادبی و مجادله و خودپسندی و مستی می بينند ، و بسياری اگر در خانه خود نديده اند از دوستان و محيط بيرون آموخته اند .

بدون مبالغه می توان گفت : كه بسياری از پدران و مادران امروزی از هر طبقه كه هستند بيش از حد به مسئله تربيت كودكان خود جاهلند ، مدارس نيز هنوز نمی توانند وظيفه واقعی خود را ايفا كنند ، زيرا آموزگاران نيز رفتارشان بهتر از پدران و مادران نيست ، كودكان نه فقط به دستور و گفتار بلكه مخصوصاً به نمونه و سرمشق احتياج دارند .

خلاصه آنكه نه مدرسه و نه خانواده امروز نمی توانند راه و رسم زندگی را به كودكان بياموزند، بدين سبب است كه در چهره طبقه جوان همچون در آينه اثر بی لياقتی مربيان منعكس شده است، تعليم و تربيت عملا برای آمادگی برای امتحانات و به تمرين ساده حافظه منحصر گشته و بدين ترتيب جز چهارپايی بر او كتابی چند نمی پرورد .

با چنين تربيت جوانان نيم توانند واقعيت را درك ، و وظيفه انسانی خود را ايفا كنند ، و اين است معنای خيانت در تربيت و در حوزه انسانيت و مسلم با اين چند سطر حقيقت حفظ امانت و اداء آن برای شما روشن شد ، در اين قسمت از زندگی و در بقيه مسائل هم به همين شكل مسئله امانت و خيانت در آن قابل تطبيق است .

خيانت غالباً در مقابل امانت استعمال می شود، هر گاه مالی را به كسی بسپارند، يا رازی را به او بگويند، يا كسی برای تربيت در اختيار او قرار بگيرد، او مال را حفظ نكند، راز را فاش كند، اصول تربيتی را تعليم ندهد خائن، و گرنه امين است.

خيانت يا امانت داری اختصاص به اين چند محل ندار ، هر كس به عهدی كه بسته يا به پيمانی كه دارد چه خودش آن عهد را بسته باشد ، يا طبيعت بر او قرار داده باشد وفا نكند خائن در امانت است ، زيرا عهد بسته شده امانت است ، و بايد آنرا به مقتضای اخلاق ، يا خلقت رعايت كرد .

انسان در اين عالم آزاد و مطلق آفريده نشده كه به هيچ قيد و بندی بسته نباشد ، او از ناحيه جسم و جان مقيد به حقوقی كه برای دگران بر گردن اوست و از او بر گردن دگران است می باشد ، مانند حق خدا ، حق پدر و مادر ، و رهبر ، خامعه و آب و خاك و خلاصه بر عهدهی هر كس عهدها است و بر ذمه هر بشری امانت ها است كه به اين خاطر نمی تواند بطور مطلق آزاد باشد .

در صورت ادای حقوق امين ، و در مقابل خيانت به تعهدات اختياری و طبيعی خائن است ، هر بشری احساس می كند كه وجود و شخصيت او هميشه نبوده ، و خود باعث بوجود آوردن خود نشده ، بلكه خالقی او را ايجاد كرده و در ميان خلق بوجود آورده ، بالطبع برای خدا كه خالق او است بر گردن خود حق و نعمت آفرينش را درك می كند ، و خود را مديون خالق می بيند، و چون با زحمات مخلوق پرورش يافته از طرف مخلوق نيز بر عهده خود حقوقی می يابد، اينها حقوقی است كه به حكم فطرت و وجدان بر عهده آدمی است، و هر كس اخلاقاً خود را زير بار عهد و پيمان يا به تعبير ديگر امانت حقوقی می بيند.

در كلّ مسئله ميان اديان و قوانين و طوايف بشری اختلافی نيست هر فرد

انسان از هر نژاد و طايفه ، و پيرو هر دين و قانون باشد احساس حق شناسی نسبت به خالق و مخلوق می كند .

پس هر انسانی عهده دار امانت های حقوقی است ، و بايد هر گونه امانت را رعايت كند و بداند كه به حكم عقل و دين و وجدان و انسانيت خيانت در امانت از گناهان بزرگ است .

امام ششم(عليه السلام)می فرمايد : خداوند هيچ پيامبری را نفرستاد مگر به راستگويی و ادای امانت در برابر نيكان و بدان(1) .

و نيز فرمود : سه طايفه را رعايت كنيد ، نيك باشند ، يا بد :

1 ـ پدر و مادر .

2 ـ كسی كه نزد شما امانت دارد .

3 ـ آن كس كه با او عهد و پيمان داريد .

نبی اكرم(صلی الله عليه وآله وسلم) فرمود : خائن در امانت از ما نيست ، و هر كس جنس مورد خيانت را در حالی كه می داند بخرد ، چنان است كه خودش خيانت كرده(2) .

حديث ديگر فرمود : هر كس در ادای امانت خيانت كند ، و آنرا به اهلش نرساند و مرگش فرا رسد بر غير دين من خواهد مرد(3) .

علی(عليه السلام) به كميل فرمود : به ما اجازه داده نشده درباره احدی برخلاف امانت رفتار كنيم ، به خدا سوگند پيامبر سه مرتبه قبل از مرگش فرمود :

امانت را بر گردانيد ، چه صاحبش نيك باشد ، چه بد ، حتی جنس مورد امانت اگر نخ يا سوزن باشد(4)

امام چهارم فرمود : به خدايی كه محمد(صلی الله عليه وآله وسلم) را به حق برانگيخت اگر قاتل پدرم مرا بر شمشيری كه پدرم با آن شهيد شد امين گرداند امانتش را به او رد

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) اصول كافی : ج 2 ،ص 85 .

(2) سفينة البحار : ج 1 ، ص 433 .

(3) سفينة البحار : ج 1 ، ص 433 .

(4) سفينة البحار :ج 1 ،ص 41 .

می كنم(1) .

پيامبر(صلی الله عليه وآله وسلم) فرمود : يوسف صديق آنقدر كريم بود كه پس از چند سال بدون تقصير در زندان بسر بردن ، وقتی فرستاده سلطان از او تعبير خواب خواست نگفت اول مرا آزاد كنيد بعد تعبير خواب بخواهيد ، اما وقتی خواستند او را آزاد كنند و به او رتبه ای عالی واگذار نمايند گفت :

زنان اشراف مصر را بطلبيد و از آنان بپرسيد آيا در خانه عزيز از من سوء نظری احساس كردند و خيانتی ديدند ؟

همين كه زنان مصر مخصوصاً زليخا و عزيز بر پاكدامنی او شهادت دادند ، گفت : غرضم از اين كار اين بود كه عزيز بداند من در نهان به وی خيانت نكردم و در حق ناموس او نظری نداشتم .

سيد جمال الدين اسدآبادی در كتاب خود علت سير تكامل جامعه را امانت می داند ، زيرا جامعه امين حافظ اسرار و برنامه های ديگر است ،و به موقع در اداء امانت قيام می كند ، در اين جا بايد به اين نكته توجه كرد كه كارگردانان امور اجتماع ، و سران ملت ، و آنان كه عهده دار امور مردمند مخصوصاً پاسداران آب و خاك كه همه از دسترنج ملت ارتزاق می كنند بايد بدانند كه از طرف ملت امين هستند چه ملت اين معنی را بداند و چه نداند ، اينان بايد در حفظ تمام امانت ها كه مال و آبرو ، و ناموس ، و آب و خاك است بكوشند ، و سعی كنند در هيچ برنامه ای آلوده به خيانت نشوند ، و اگر كسی را به خيانت شناختند دست آلوده و پليدش را از سر ملت كوتاه كنند تا عبرت ديگران باشد ، مبارزه با خائن و خيانت باعث سربلندی ملت و دولت است ، و با برچيده شدن دست های خائن فرد فرد ملت به حقوق انسانی و طبيعی خود می رسند .

هر كسی در هر شأن و مقامی از اداره امور است بايد خود را به رعايت امانت

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) سفينة البحار : ج 1 ، ص41 .

و مبارزه با خائن موظف بداند ، يا يك ملت در حوزه امنيت و آسايش قرار بگيرند ، در ذيل اين مسئله بد نيست به داستانی كه در زمان محمود غزنوی اتفاق افتاد توجه كنيد و از اين داستان نكات ارزنده تربيتی استفاده كرده بكار بنديد .

شهر غزنين در تاريكی شب فرو رفته بود ، و در آرامش خاصی بسر می برد ، مردم همه در خواب ناز و استراحت بودند ، اما در ميان آن مردم فقط يك انسان با وجدان و زنده بيدار بود كه خوابش نمی برد گاهی برمی خواست و گاهی می نشست ، از بی خوابی ناراحت بود و دائم می پرسيد :

چرا خوابم نمی برد ؟ شايد مظلومی مورد ستم قرار گرفته باشد و در اين ظلمت شب كسی از حالش مطلع نيست تا به دادش برسد ، بر من است كه از اين مشكل جستجو كرده و راه اصلاحش را بيابم .

محمود به يكی از افرادش دستور داد : تمام شهر را گردش كن و كاملا توجه داشته نما كه جايی فريادی به گوش می رسد يا نه ، اگر ستمديده ای را مشاهده كری او را به همراه خود نزد من آر .

فرستاده سلطان پس از يك گردش سطحی برگشت و به عرض محمود رساند : كه در شهر بيداری نيافتم ، خاطر خطير ملوكانه از هر جهت آسوده باشد .

سلطان به بستر رفت و برای استراحت آماده شد ، اما گويی وجدانش نمی گذارد ، و ديدگانش از خواب می هراسد .

دانست كه مأمورش در تجسس كوتاهی كرده و برای جستجوی كامل بايد خودش از كاخ بيرون رود .

به ناچار از كاخ خارج شد ، به آرامی قدم می زد ، و به هر گوشه و كناری نگاه می انداخت و به هر صدايی دقت می كرد .

ناگاه صدای ضعيف و مظلومانه ای از گوشه مسجدی توجهش را جلب كرد ، محمود به دنبال آن صدا وارد مسجد شد ، ديد مردی در نهايت ناراحتی

و افسردگی ناله می كند ، و با كمال زاری بدرگاه حضرت خق شكايت می نمايد و می گويد :

ای خدايی كه تو را خواب نمی گيرد ، و آنی از بندگانت غافل نمی شوی بدان كه محمود بارگاهش را به روی ستمديدگان بسته و با محبوبانش در حرم سرا به عيش و عشرت است ، خداوندا ! محمود غزنوی به ناله دردمندان و به فرياد ستمديدگان توجهی نمی كند ، پيوسته در كاخ خود بسر برده و خبر از حال ضعيفان ندارد .

سلطان فرياد زد : ناله مكن ، محمود غزنوی من هستم كه برای رفع گرفتاری هايت آمده ام مطلب چيست با من در ميان بگذار .

گفت : سلطان يكی از افسران ناپاكت كه از نزديكان توست هر شب به خانه من وارد می شود و با سوءاستفاده از قدرت تو دامن ناموس مرا به بدترين صورتی آلوده می كند ، و با زور و جبر به حريم پاك عفت و عصمت من تجاوز می نمايد .

محمود سخت برآشفت و متأثر شد ، آن گاه پرسيد :

آيا الآن در خانه توست ؟

گفت : شايد باشد و شايد رفته باشد ، سلطان با نراحتی و غضب به آن مرد گفت :

هرگاه به سرای تو آمد مرا خبر كن ، سپس به كاخ برگشت و به نگهبانان قصر گفت : هرگاه چنين كسی بخواهد مرا ملاقات كند از ورودش مانع نشويد ، آن شب گذشت ، شبانگاه ديگر آن افسر خائن و آن عنصر ناپاك و پست كه دولت او را امين جان و ناموس و مال مردم قرار داده بود ، و او هم روز گرفتن دانشنامه برای استقامت در كار قسم ياد كرده بود به سراغ آن خانه رفت .

مرد ضعيف و ستمديده از طرفی خود را به محمود رساند و از ورود آن

جنايتكار خبر داد ، پادشاه از جای خود برخاست و با شمشير شرربار خود را به خانه درانداخت و افسرا متجاوز را در بستر آن زن بی دفاع ديد .

به صاحبخانه گفت : چراغ را خاموش كن ، سپس با شمشير پيش آمد و با يك ضربت مردانه آن افسر را در رختخواب كشت ، آن گاه فرمان داد كه چراغ را روشن كن ، پيش آمد و با دقت به صورت مقتول خيره شد ، بلافاصله به زمين افتاد و سجده شكر به جای آورد ، سپس به صاحبخانه گفت غذايی در خانه داری ؟

گفت : آری ، ولی نان خشك و نامطبوع كه سلطان نمی تواند از آن تناول كند ، گفت : بياور ، صاحبخانه غذا حاضر كرد ، محمود با رغبتی هر چه تمام تر نان خشك را خورد ، رعيت ستمديده كه اين صفا را از محمود ديد عرض كرد :

اجازه می فرماييد مطلبی از حضورتان سؤال كنم ؟

محمود با نهايت محبت گفت : بپرس ، عرض كرد : دستور خاموش كردن چراغ و سپس روشن كردن آن و سجده شكر و خوردن نان خشك در خانه رعيتی بينوا برای چه بود ؟

سلطان محمود كه سعی داشت دلی از آن شكسته دل بدست آورد ، و خاطره تلخ گذشته را از يادش ببرد با كمال مهر گفت : هر يك از اينها كه پرسيدی علتی دارد .

اول : هنگامی كه از جريان تجاوز يك افسر مطلع شدم ، با خود فكر كردم كه در زمان حكومت من كسی جرأت اين واقعه را ندارد مگر اين كه فرزند من باشد ، گفتم : چراغ را خاموش كن كه اگر فرزندم باشد مهر پدری مرا از اجرای عدالت باز ندارد ، چون از انجام مقصود فارغ شدم گفتم چراغ را روشن كن تا ببينم كيست ، هنگامی كه ديدم از خاندان من نبود خدا را سجده كردم كه ساحت خانواده من از اين آلودگی ها پاك است .

دوم : من از هنگام شنيدن اين داستان اسف بار با خود پيمان بستم كه لب به خوردن نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بگيرم ، به اين خاطر از شب گذشته تا هم اكنون غذايی به من نرسيده بود ، در شدت گرسنگی به سر می بردم و اين نان خشكی كه خوردم از غذای كاخ برايم لذيذتر بود .

در حوزه هدايت اسلام در مرحله اخلاق بيش از هر چيز درس امانت داده شده و مسئله آن قدر مهم است كه نبی اكرم(صلی الله عليه وآله وسلم)می فرمايد :

اداء امانت جلب روزی می كند .

اميرالمؤمنين(عليه السلام)فرمود :چه گمان می كنيد ؟ من كه پيش از همه به رسول خدا ايمان آورده و بيشتر از همه با او صميميت و دوستی نشان داده ام خيال می كنيد مرام مقدسش را زير پا خواهم گذاشت ، گمان مكنيد كه من از احكام قرآن سرپيچی خواهم كرد ، حاشا تا آنروز كه با پيراهن كفن در محكمه عدل الهی قدم بگذارم مديون بيعت پيامبر و قرآن مجيدم .

شمشير من هميشه بروی آنان كه دست تجاوز به ديگران آلوده می كنند برآميخته است ، به خدای بزرگ قسم اگر حسن و حسين دلی به ناحق بيازارند تا ديناری به ستم از ديگران بربايند با همان شمشير كه بت پرستان را از مركب حيات سرنگون كرده ام جواب نوادگان پيامبر را خواهم داد .

اكنون شما ، شما ای اشراف و برزگان عرب ، شما ای سرداران سپاه اگر می توانيد با اين روش پا بپای من حركت كنيد بياييد ، و گرنه علی را به جنايتكاران و حكام ستمگر نيازی نيست .

لقمان حكيم : هرگز امانت را به خيانت نيالود ، او در تمام جوانب زندگی چه نسبت به خود ، و چه نسبت به ديگران امين بود ، از اينرو شعله گذشت زمان او را نسوخت ، تاريخ نامش را به امانت نگاه داشته تا در هر عصری آن گوهر بی همتا را به عنوان الگو برای زيبايی زندگی به نسل بشر همچون امانت داران امين كه

اداء امانت می كنند عرضه كند .

عدم دخالت بيجا   

بدون ترديد می توان گفت : دخالت كردن در آنچه در تخصص انسان نيست يكی از گناهان بزرگ و در پاره ای از امور از گناهان غير قابل بخشش است .

زيان هايی كه از اين راه به پيكر زندگی رسيده قابل شماره نيست اگر انسان در تمام مسائل حيات از حدود خود تجاوز نمی كرد اين همه بدبختی نمی ديد و بلاهای عجيب و غريب گريبانش را نمی گرفت .

در جامعه ما اين مرض مهلك و آتش سوزنده شايد حاكم بر تمام طبقات باشد ، و با اينكه برنامه در امان نبوده اند ، باز هم در امری كه نبايد دخالت كنند صاحب نظر می شوند .

من خود شاهد مرگ كودكی بی گناه بود كه بر اثر دخالت يك زن و عطار سر محله بر اثر طبابت نابجا جان باخت .

معمولا در مهمانی ها و مجالس دوستانه ، شركت كنندگان به خود حق می دهند كه در هنگام پيش آمدن سخن در تمام مسائل اظهار نظر كنند .

ديده شده كه مردم عوام در مسئله مرجعيت ، تاريخ ، خانواده ، سياست های داخلی و خارجی ، اوضاع جهان ، امر بهداشت ، مسئله طب ، اجناس بازار ، اوضاع اجتماعی ، مسائل مذهبی ، برنامه های روانی و ...در همه جا و نزد همه كس اظهار نظر می كنند .

خلاصه می توان گفت هر فرد جامعه ما انسانی است برابر با تمام ابعاد زندگی ، در حالی كه اين نوع زيستن پليدترين جهت زيست و زندگی است .

يكی از برنامه های مهم و عالی اسلام دعوت از مردم است به اين كه در آنچه

در حقيقت حق آنهاست وارد نشوند ، دخالت غير متخصص در يك امر تخصصی كمال بی انصافی و نامردی است .

نمی خواهم در اين قسمت توضيح بيشتر بدهم ، تنها برای روشن شدن مسئله به ذكر دو جهت اكتفاء می كنم :

اول : می دانيد كه دين ضامن سعادت دنيا و آخرت است ، و به به اين نكته توجه داريد كه جامعه پای بند به مقررات الهی بهترين جامعه و برترين ملت است ، قرآن مجيد كراراً اين موضوع را گوشزد نموده و تاريخ اسلام هم نمونه چنين جامعه ای را در صدر اول ياد می كند ، برای اينكه بتوان جامعه را پای بند به اصول انسانی كرد ، بايد از راه تبليغ صحيح و شناساندن اسلام واقعی قيام كرد ، در صورت تبليغ درست وشناساندن اسلام به همان معنايی كه هست جامعه به مقتضای فطرت و عقل سالم به قوانين مذهبی گرايش پيداكرده و در نتيجه پس از مدتی كوتاه اجتماعی سالم و پرثمر خواهيم داشت .

اما اگر انسانی در حالی كه معلم و مبلغ نيست به لباس معلمی جلوه كند و در صورتی كه خود بويی از اسلام نبرده ، و برای نمونه نمی تواند ساده ترين برنامه اسلام را تجزيه و تحليل كند به معرفی دين و تبليغ اسلام برخيزد می دانيد از اين راه چه ضربه های غير قابل جبرانی به اسلام و به جامعه وارد خواهد كرد ، اولين ضرری كه از اين افراد متوجه دين و قرآن است فرار جامعه به خصوص نسل جوان از اصول الهی است ، و امروز در تمام ممالك اسلام خصوصاً ايران ، جامعه گرفتار چنين بلايی است .

گروهی در لباس دين ، و برخی در لباس مداح پيغمبر و آل پيغمبر هم چون دزدان سر گردنه ، بر سر راه انسانيت و فضيلت نشسته ، و با پول خود جامعه عمری حملات ناجوانمردانه دارند ، اين مسئله منافات با اين ندارد كه بين اينان افراد خوب باشد ، خوبی در برخورد و كردار ، و در خواندن نماز ، گرفتن روزه ،

حج رفتن ، و اطعام كردن مسئله ايست ، و قرار گرفتن بر مسند انبياء مسئله ديگر .

اين دخالت بيجاست كه جهات خوبی آنان را از نظر خدا می اندازد و اعمال آنان را حبط می كند ، زيرا گمراه كردن يك نفر به خاطر دخالت بيجا در امر تبليغ برابر گمراه كردن تمام انسان هاست ، چه برسد به اين كه جمعيتی را انسان در طول عمرش متوقف كرده و از راه واقعی باز دارد .

عجيب تر از كار غلط و نابجای اينان سكوت مردم مسلمان است ، سكوت همگانی و از بالاترين مقام گرفته تا گمنام ترين مسلمان ، كه زيان قرار گرفتن افراد غير متخصص را به كرسی تبليغ می نگرند همه و همه ساكتند ، گويی از زخم برداشتن پيكر قرآن و جامعه اسلامی لذت می برند .

دوم : آگاهيد كه خداوند برای اكمال دينش و اتمام نعمتش بر جامعه بشری ، پس از بازداشت پيامبر از حجة الوداع ، فرمان داد : كه پيامبر اسلام برای بعد از خود جهت سرپرستی امور مسلمين در تمام زوايای حيات علی(عليه السلام) را به جانشينی معرفی كند .

علی(عليه السلام) پس از پيامبر لايق ترين انسان دوره تاريخ است و هم او بود كه می توانست پس از پيامبر نسبت به جامعه عهده دار بر تمام برنامه های رسول اكرم باشد .

مسئله جانشينی آن حضرت را كتب شيعه و سنی ، كه در طول 14 قرن نوشته شده ضبط كرده ، و تمام جوانب اين مسئله را با دقت كامل در نوشته های خود آورده اند ، ترديد در خلافت اميرالمؤمنين هم چون ترديد در قرآن و نبوت پيامبر بزرگ است از اين رو اكثر كتب اهل تسنن از قول پيامبر با سند صحيح نقل كرده اند كه منكر علی و ولايت و خلافت او ، كافر است(1) .

ــــــــــــــــــــــــــــ

(1) بحرالمناقب خطی : ص44 ـ مناقب ابن المفازلی ـ كنوز الحايق : ص 156 . ـ ينابيع المودة : ص 181 . ـ ارجح المطالب : ص 34 . ـ تمام اين مدارك با احاديثش كه كفر منكر علی را ثابت می كند . از ملحقات احقاق الحق : ج 7 ، ص 330 گرفته شده .

(1) كشف الغمة : ج 2 ، ص 106 .

(2) شرح ابن ابی الحديد : ج1 ، ص3 .

ولی با كمال تأسف ، پس از درگذشت پيامبر ، حسد حاسدين ، و طغيان طاغين ، و ظلم ظالمين ، و تجاوز متجاوزين ، و كينه معاندين و كيد خائنين نگذاشت آنكه متخصص در امر رهبری بود راهبر جامعه شود ، با تشكيل سقيفه كرسی حكومت را به كسانی واگذار كردند كه از سواد خواندن و نوشتن بی بهره بودند ، و آنان بنا به قول فاطمه زهرا(عليها السلام) در خطبه مسجد جامعه را به انحراف كشيدند و و مسلمين را از اصول و قواعد اسلام دور كردند(1) ، زاويه اين انحراف در حكوت عثمان و پس از او در حكومت بنی اميه و بنی عباس كه ميوه های تلخ سقيفه بودند گسترده تر شد ، تا جايی كه بنا به قول رسول اكرم از اسلام جز اسمی و از قرآن جز رسمی در اكثر توده مسلمان باقی نماند .

آيا اين دخالت بيجا علاوه بر گناه كبيره بودنش از نظر حق قابل عفو و اغماض و چشم پوشی است ؟

آيا تاريخ بشريت نمونه چنين تجاوزی را به اصول انسانيت می تواند به ياد آورد ؟ آيا مفضول را بر فاضل ترجيح دادن(2) خلاف عقل و دين و وجدان و علم و انسانيت نيست ؟

در هر صورت هر انسان باوجدانی بايد تا آخر عمر توجه داشته باشد كه از دخالت كردن در اموری كه مربوط به او نيست بپرهيزد .

لقمان حكيم : به خاطر نور حكمت و فروغ معرفت در تمام عمر از دخالت كردن در مسائلی كه مربوط به او نبود پرهيز داشت ، و اين مسئله كه نتيجه ايمان و ميوه حكمت است برای همگان از بهترين نكاتی است كه می توانند از آن كمال بهره را برده ، خود و ديگران را در ضلالت و گمراهی نيندازند .

فروبستن ديده از حرام   

در محيطی كه به وسيله علم و تكنولوژی بوجود آمده ، يعنی در دنيای سخت ماشين ها ، با آنكه مفهوم فضيلت تعمداً به وسيله مردم امروزی فراموش شده ، ولی فضيلت هم چون مفاهيم مكانيك و شيمی ضروری باقی مانده است .

فضيلت يكی از معلومات خيلی قديمی است ، و بلاشك هنوز می توان در اجتماع امروزی به آن برخورد ، ولی دراجتماعاتی كه زير يوغ مادّيگری بسر می برند وجودش اكسير است .

اجتماعاتی كه اولويت را برای اقتصاد می شناسند به فضيلت نمی گرايند زيرا فضيلت اصولا خواهان اطاعت از قوانين زندگی است ، و هنگامی كه انسان خود را در فعاليت هايت اقتصادی محدود كرد ، كاملا از قوانين طبيعی پيروی نمی كند .

بی آنكه سخن به گزاف گفته شده باشد، فضيلت ما رابه حقيقت می رساند و تمام فعّاليت های جسمی و روانی ما رابر وفق نظم ساختمانی آنهااداره می كند و اختلالات و آشفتگی ها و ضعف اجتماعی امروزی معلول فقدان فضيلت است.

فضيلت به علت غلط رفتاری بعضی از كوته نظران اشتهار بدی يافته و آن را با سالوس و تعصب و خشونت و فضل فروشی اشتباه می كنند .

در واقع فضيلت ، جوانمردی و زيبايی و روشنايی است ، و برای حفظ زندگی فردی و اجتماعی بكار می رود ، بدين جهت بی فضيلت زيستن ديوانگی است .

همانطوری كه ريختن آب به جای بنزين در يك موتور احتراقی و افزودن شن به جای روغن ماشين عملی جنون آميز است .

از زمانی كه اخلاق لذت ، جای اخلاق مذهبی را گرفته ، در ديده مردم متمدن فضيلت امری ضروری به نظر نمی رسد به طوری كه آقای رومن به طور حتم می انديشد كه برای ما الزامی در متقی بودن نيست ، و اختيار فضيلت منحصراً بستگی با نفع و لذت فردی خواهد داشت .

ولی امروز می دانيم كه فضيلت امری اجباری است ، زيرا چيزی جز پيروی از قوانين زندگی نيست ، و به اين قوانين انسان نمی تواند پشت پا بزند ، مگر اينكه خود و نسل كشورش را در معرض تباهی و مرگ رها كند .

معاصی چنانچه می دانيم زندگی فردی را بی مايه و آلوده می كند ، از طرفی در خانواده و اجتماع تمام افراد به يكديگر بستگی دارند ، و آلودگی يك فرد به تمام جامعه لطمه می زند ، همانطوری كه تعالی زندگی فردی كه از فضيلت برخوردار است به اجتماع سود می رساند . تحمل بدی و زشتی اشتباه خطرناكی است ، هر كس آزاد نيست كه به ميل خود رفتار كند ، كسی كه مرتكب بی اعتدالی و تنبلی و افتراء و گناهان ديگر می شود بايد يك خطاكار عمومی در نظر آيد(1) .

در ميان اعضا و جوارح انسان چشم از موقعيت خاصی برخوردار است ، اين عضو از طريق تماشای مناظر شگفت انگيز آفرينش ، انسان را به عاليترين هدف كه آشنايی با خداست می رساند و همين عضو است كه با تماشای مناظر ممنوع ، خصوصاً نظربازی آدمی را غرق در شهوات نابجا كرده و انسان را وادار می كند دل و دين بر سر اين برنامه دهد .

قسمت اعظمی از روابط آدمی را با جهان چشم تأمين می كند ، هر گاه ديدگان انسان از وظيفه اصلی خود منحرف شود سبب سقوط در انواع گناهان می شود ، زيرا ديده و مشاهداتش محرم آدمی است ، تربيت صحيح در سلامت انسان ، مخصوصاً در برنامه های اعضاء و جوارح علت تامه است تربيت مناسب می تواند بهترين سرمايه های معنوی و مادی را به طرف انسان جلب كند .

ديده انسان آن گاه صحيح می بيند و وسعت ديد پيدا می كند كه از حرام فرو بسته گردد ، اما اگر چشم لاابالی شود و هر چه را دل بخواهد ببيند بايد به انتظار روز بدبختی نشست .

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) راه و رسم زندگی ، به نحو انتخاب جملات مورد نظر .

گناه عبارت از بدی كردن است ، به بيان ديگر جهل از اينكه چگونه بايد به اقتضای ساختمانی بدن و روانی خود رفتار كرد ، يا با علم به آنها سرپيچی كرد ، وجود گناه همانند سرطان و سل و ديوانگی تصوری واهی نيست .

هر كس كه به سن روانی 7ـ8 برسد می تواند به وجود خوبی و بدی و مفهوم گناه و فضيلت پی ببرد ، فهم اين نكته دشوار نيست كه : گناه عبارت از پايمالی ارادی يا غير ارادی قانون های زندگی است ، و كيفر اين پايمالی بالاخره به انسان می رسد .

با تكيه بر اين محاسبه تا حدودی می توان به مفهوم خوبی و بدی عمل چشم پی برد ، البته در اينجا آيين الهی به كمك انسان برخاسته و بيش از آنچه خود آدمی درك می كند به او كمك می دهد ، در ذيل اين مسئله به پاره ای از قواعد اسلامی درباره چشم اشاره می شود .

امام صادق(عليه السلام) می فرمايد : كسی كه ناگهان ديده اش به نامحرم افتد نظرش را از او بردارد ، هنوز ديده برنداشته مگر آنكه خداوند برای او در بهشت زنی زيبا قرار خواهد داد .

و نيز فرموده(1) نظری كه در مرتبه اول ناگهانی است گناه ندارد ادامه آن معصيت و بار سوم هلاكت است(2) .

پيامبر اكرم(صلی الله عليه وآله وسلم) فرمود : خشم حق بر زنی كه ديده اش از چهره نامحرمان پر است شديد است(3) .

امام ششم(عليه السلام) می فرمايد : نظر به نامحرم تيری است زهرآگين از تيرهای شيطان و هر چه نظرهايی است كه برای صاحب خود جز حسرت و اندوه طولانی باقی نگذاشته(4) .

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) سفينة البحار : ج 2 ، ص 595 .

(2) همان مدرك .

(3) همان مدرك .

(4) سفينة البحار : ج 2 ، ص 595 .

امام ششم(عليه السلام) می فرمايد : آن كس كه خود را در پناهگاه فرو بستن ديده از حرام قرار دهد در آيينه دلش مشاهده عصمت جلال و حق خواهد كرد(1) .

عيسی بن مريم فرمود : شما را از نگاه نامحرم می ترسانم ، زيرا نظر حرام دانه ايست كه در دل صاحبش شهوت می رويد و خواه و ناخواه ايجاد فتنه می كند(2) .

در اينجا جنايتی كه از يك نظر و تماشای غير مشروع در تاريخ اتفاق افتاده بازگو می شود تا دوستان بدانند كه منع دين از نظربازی بی مصلحت نبوده .

كاليس ماريوس فاتح رومی است ، اين مرد در تاريخ به عظمت ، و در وطن خواهی و نوع دوستی ياد می شد ، تا نوشته ای به دست آمد كه خودش شرح حالش را نوشته و نامش را به دست خود ننگين ساخته است به اميد آن كه خداوند در عزابش تخفيف دهد .

در اين نوشته كه سال ها پس از مرگش بدست آمد ، می گويد : آنچه من به نام مردم ستمديده و به عنوان خيرخواهی بردگان و طرفدارای از ميهن و ملت انجام داده ام ، و خون های بسياری كه ريخته ام و لشكركشی هايی كه داشتم و در تاريخ ضبط است ، تمام آنها جز خيانت چيزی نبوده ، و آن بر اثر يك هوس نفسانی و مولد يك انديشه و پندار شيطانی بود نه به خاطر ملت و نه وطن و نه ستمديدگان و محرومان .

من در كودكی در قريه ای كه می زيستم دختری را ديدم عاشق او شدم اما او را بعد از مدتی به جواهر فروشی دادند كه به روم ببرم .

من به خاطر او به روم رفتم ، و پس از چندی نهضت بردگان بوجود آمد كه در آن شركت كردم و و عاقبت رهبر بردگان شدم ، و همين كه مصدر قدرت شدم به بهانه بچه گانه ای دستور دادم تمام جواهر فروش را از دم تيغ گذراندند ، بدبختانه

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) سفينة البحار : ج 2 ، ص596 .

(2) همان مدرك .

معلوم شد كه شوهر معشوقه ام در ميان آن بردگان نبوده .

دنبال اين برنامه هر چه جنايت شد كشتارهای بی رحمانه واقع گشت ، لشگركشی ها به كشورهای ديگر افتاق افتاد ، همه و همه به خاطر رسيدن به وصال آن زن شوهردار بود .

سالها گذشت شبی در اردو بودم ، سر و صدايی با پاخاست ، پس از تحقيق معلوم شد دو سرباز پست فاحشه ای را به سربازخانه آورده اند فرمان دادم دو جوان سرباز را فوری كشتند ، نوبت به كشتن زن بدكاره رسيد وقتی او را به حضور من آوردند معلوم شد همان معشوقه من است كه فكر و ذكر و كار و زندگی مرا سالها مصروف عشق ناپاك خود ساخته ، در حالی كه مدت ها در آغوش اراذل و افراد پست و مردم بی شخصيت به سر می برده .

اقتصاد در شؤون زندگی   

در هر صورت چشم پوشيدن از حرام آدمی را از بسياری از ناپاكی ها و رذالت ها باز داشته و انسان را به سعادت حتمی رهنمون می گردد .

لقمان حكيم : ديده ای بس پاك داشت ، او از راه تماشای مناظر آفرينش به اسرار حكمت خداوندی آشنا شد ، و نيز بر قدرت و توانايی ديده بصيرت افزود ، آن چنانكه چشمه های حقيقت از درونش شكافت ، اگر برای تاريخ ديده ای فرض كنيم بايد بگوييم چهره پاك اين مرد برای ابد در آيينه ديده تاريخ منعكس خواهد بود .

 

اقتصاد در شؤون زندگی

خداوند بزرگ سفره طبيعت را با ميليون ها مواد گوناگون ، و هزاران نيروی آشكار و پنهان گسترده و بشر را در سايه فكر و نيروی كار به استفاده از منبع بيكران ثروت فرا خوانده است .

بشر هم در طول تاريخ و قرون و اعصار به تدريج از اين سفره گسترده

استفاده كرده و امرار معاش نموده و سطح زندگی خويش را بالا برده تا جايی كه امروز كيفيت زندگی مادی بشر از خوراك و پوشاك و مسكن و ساير وسايل هيچ شباهتی با گذشته ندارد .

امّا اين نكته را نبايد ناگفته گذاشت : كه در طی تاريخ حيات بشر قوانين الهی انسان را در بهره گيری از خوان نعمت دعوت به يك روش معتدل نموده ، به اين شكل كه مواد طبيعی را به دست آورده به اندازه لازم از آن استفاده كند و ديگران را نيز به هنگام نياز در بهره بردن از آن مواد شريك كند در حقيقت نه چندان به خوردن كه از دهانش برآيد ، و نه چندان كه از ضعف جانش بدر آيد .

نه راه افراط بپيمايد ، و نه ميل به تفريط پيدا كند ، نه چندان انفاق كند كه برای او چيزی نماند ، و تنگی روزگار بر او و عيالاتش روی آورد ، و نه چنان آن مال نگهداری كند كه راه استفاده خود و ديگران بر او بسته شود . دوری جستن از افراط و تفريط را روش معتدل گويند و كلمه اقتصاد ، و مشابهش در قرآن و روايات به همين معناست كه در فارسی از آن به ميانه روی تعبير می شود ، اين توضيح عنوان مطلب ، اما مسئله اقتصاد به معنای درآمد و خرج و مالكيت و توليد نيز بايد مورد توجه قرار گيرد تا اين كه به تناسب كلمه اقتصاد ناتمام نماند .

اقتصاد رابطه ايست كه برای رفع احتياجات مادی و بهبود وضع زندگی بين افراد جامعه برقرار می شود ، بنابراين علم اقتصاد جز مطالعه و نشان دادن طرقی كه بهتر بتواند سعادت و رفاه مادی افراد را تأمين كند موضوع ديگری نخواهد بود .

ولی زمان كه رشته اين رابطه به دست افراد بی تربيت بيفتد بلاهای ناگفتنی به سر انسان می آيد ، آزادی و خوشگذرانی های جنون آميز مشت معدودی ثروتمند در شرق و غرب كه بر اساس عقيده افراطی اصالة الفردی استوار است ، يكی از عوامل مهم توسعه فحشا و بی بند و باری است .

آری ، اقتصاد در جهت صحيحش مانع از هر نوع آلودگی و گناه در تمام شؤون زندگی است ولی سرمايه داران هيچ وقت نمی خواستند اين برنامه بر مبنای اصوليش اجرا شود .

اين آزادی غير منطقی از پول و ثروت به عناصر سوء استفاده چی و هزاران مال پرست شهوت ران شرقی و غربی كه معروفيت جهانی دارند اجازه داده كه محيط اجتماع را درست به صورت يك صحنه مسابقه در آورند و آخرين توانايی جنسی و حيوانی خود را در اين صحنه آزمايش كنند . فعاليت اين ميليونرها برای خوش گذرانی از نظر قوانين مملكتی محدود به هيچ حدی نيست .

آنها آزادند برای تأمين هر نوع عياشی و سرگرمی از هر وسيله ای كه بخواهند استفاده كنند ، و هر نوع محفلی و مجلسی كه بخواهند تشكيل دهند و هر مقدار كه بخواهند خرج كنند ، و بالاخره هيچ اصل و مفهومی قدرت ندارد در برابر تمايلات و غرايز ديوانه اين ميليونرهای اشرافی مقاومت كند .

در سايه اين چنين آزادی نا مقدس ميليونرهای شهوت ران ، به قدرت پول های تمام نشدنی خود هر گونه فحشاء و عمل منافی عفت را برای لذت های خود ترويج می كنند و رونق عجيبی به بازار فحشاء و منكرات و هرج و مرج جنسی می بخشند ، و مسلم اين ولخرجی ها در راه كوبيدن فضيلت انسانيت است .

مقررات الهی در تمام ادوار مانع اين برنامه های غلط بود ، اسلام آيين پاك آسمانی در تمام برنامه های مادی به آن معنايی كه قبلا گفته شد آدمی را به رعايت اعتدال و اقتصاد دعوت می كند و حتی در راه مشروع هم اجازه ولخرجی و غير قانونی نمی دهد .

پيامبر اكرم(صلی الله عليه وآله وسلم) به عيادت سعد بن ابی وقاص رفت ، سعد با آنكه جوان بود

به خاطر آن مرض احتمال خطر می داد ، به رسول اكرم عرض كرد : مرضم شديد است ، احتمال مرگ می دهم مقداری ثروت دارم با تنها فرزندی كه دختر است می خواهم دو قسمت مال خويش راپيش از مرگ در راه خدا صدقه بدهم فرمود : هرگز ، عرض كرد نصف آن را ، فرمود : اجازه نمی دهم ، عرض كرد : ثلث مالم را چطور ؟ فرمود : گرچه زياد است اما مانعی ندارد ، ای سعد ! اگر پس از تو وارثت غنی و بی نياز باشد بهتر از آنست كه تو مالت را در راه خدا داده باشی و او چيزی نداشته باشد .

در هر صورت اسلام هيچ شأنی از شؤون اقتصاد را مسكوت نگذاشته تا مسلمين بتوانند از طريق آن به تمام برنامه های مورد نياز دست يابند .

آن روزی كه ملت اسلام استقلال اقتصادی داشت ، و در عين اينكه مسير رهبری عوض شده بود و به پاره ای برنامه های اقتصادی عمل می شد وضع كشور اسلام و ملت قرآن مطلوب بود ، چنانچه اضافه در آمد بيت المال پس از صرف در تعمير ويرانی ها و ساختن مساجد و پلها و حمامها و تعمير راههای كشور و رسيدگی به ناتوانان و بررسی حال دردمندان و ساختن درمانگاه ها برای معالجه بيماران ، بالغ بر ده ميليون دينار بود كه برای اين رقم بزرگ محل خرج نداشتند .

اميرالمؤمنين(عليه السلام)هنگام وفات در ضمن وصيت به امام مجتبی(عليه السلام)می فرمايد :

پسرم ! در معاش و در معاد ميانه رو باش ، بر عهده توست كه هميشه آنچه را طاقت داری در اين امور انتخاب نمايی .

آری ، مقصود به مراد رسيدن است ، نه در سايه افراط و تفريط سرمايه مادی و معنوی از دست دادن .

آنجا كه انحطاط مادی و معنوی وجود داشته باشد ، اميد سودی نيست و مردم از شرور در امان نيستند .

انسان دست و پا بسته و محرومی كه به خاطر افراط و تفريط ، فشار روزگار استخوانش را در هم كوفته آخر چه بهره ای دارد و چه چيزی به حال او مفيد است ، اين چنين فرد يا اين چنين جامعه حتی برای اسلام هم مضر است ، از چنين شخصی يا جامعه ای نه تنها اسلام بهره نمی گيرد بلكه لطمه و زيان بسياری هم می بيند چه ظرف آلوده پاكيزه ترين غذاها را آلوده و بی مقدار می كند .

ملت های منهای عدالت باعث خواری اديانی هستند كه بدان ها انتساب دارند ، پيروان چنين اديانی كه در زندگی به پستی گراييده ، نه از دين و نه از ميراث های گرانبهای خويشتن نفع می برند ، آنان چون جاهلانی هستند كه خود را در ميان كتابخانه ای مملو از كتب علمی يافته و هرگز يارای سود جستن از آن ندارند .

از اين بدتر بسيار شده كه پيروان نادان ، جهل خود را بر عالی ترين حقايق تحميل كرده آنگاه بجای اينكه آن ححقيقت را بزرگ جلوه دهند به نازل ترين جاهايش درمی اندازند .

از اينرو بايد برای حل اين معما كه ممالك اسلامی سخت بدان گرفتارند به اين حقيقت تكيه كنيم : كه ملت های اسلامی پيش از آنكه تكيه به اسلام كنند و انتظار كسب عظمت از آن داشته باشند لازم است كه كوشش های خود را در راه برتر گرداندن سطح مادی و معنوی معطوف دارند ، يعنی انسان مايل به تربيت واقعی شوند و درك و عقل خود را برای رسيدن به اهداف عالی بكار اندازند .

آن گاه چون انسانی اين چنين دارای درك و فهم بوجود آمده و توانست وظايف خود را دريابد به او می گوييم : خدا و خويشتن را ياری كن ، اگر به راستی طالب زندگی باارزش در دنيا و آخرتی .

چون پرده اوهام از جلو مغز ملت بركنار رود ، می توانند حقايق عالی اسلام را ببينند ، و ديگر به صرف تقليد كوركورانه درباره اسلام قضاوت نكنند .

اينان به خاطر جهل خود و مستی از غرب زدگی اسلام را فاقد سيستم های مورد نياز می دانندو می گويند : اسلام از ارائه سيستم سياسی و اقتصادی و...مودر نياز جامعه بشری ناتوان است ، در حالی كه گفته آنان با حقيقت تطابق ندارد ، اينان اگر از بند جهل و عصبيّت آزاد شودند و مطالعه در مكتب اسلام كنند خواهند يافت كه آيين الهی در هيچ برنامه ای انسان را از ياد نبرده ، علاوه مقرراتش در تمام شؤون حيات و نيازمندی های انسان برترين مقررات و قوانين است .

اسلام در مسئله درآمد و خرج و محبت به مال مسائلی بس عجيب دارد ، اسلام در قسمت اقتصاد به دو مفهومش ميانه روی و بدست آوردن سرمايه آن چنان بحث كرده كه هر خردمندی در برابر دريافت برنامه هايش تسليم است .

كتب اقتصادی آن قدر زياد است كه دسترسی به آن و شمردن تعداد آنها ميسر نيست ، اگر به كتاب الذريعة دانشمند خبير آقای آشيخ آقا بزرگ تهرانی مراجعه كنيد و مؤلفات اقتصادی اسلام را در آن بنگريد دچار حيرت می شويد ، و امروز هم با پديد آمدن مكتب های مختلف اقتصادی دانشمندان اسلامی از بازشناساندن مكتب اقتصادی اسلام و اثبات برتری آن بر تمام مكتب های باز نايستاده اند ، كتاب پرارزش اقتصادنا نوشته عالم بزرگ آيت اللّه سيد محمد باقر صدر و ترجمه آن ( اقتصاد ما ) كه از بهترين نمونه كتب اقتصادی اسلامی در عصر حاضر می باشد ، بر مدعای ما بهترين شاهد و دليل است .

بشر مدنی الطبع است و در زندگی اجتماعی قهراً از نظر امور مالی در برخوردهايش منازعه و مناقشه رخ خواهد داد ، مكتب اسلام با جامعيت و دورانديشی خود تمام نكات حساس اين قسمت را مورد توجه قرار داده و اساس حيات مادی را روی مقررات بی نظيری در برنامه اقتصادی برده ، و بنيه مادی كشور و جامعه اسلامی را بر اصول متقن غيرقابل تزلزلی استوار فرموده تا

فقر و مسكنت ، منازعه و مناقشه و موجبات تفرقه فراهم نيايد .

قوانينی كهخ اسلام برای اقتصاد وضع نموده هنوز علمای بزرگ اقتصاد نتوانسته اند خللی در آن پيدا كنند ، يا بهتر از آن را بياورند ، ميليون ها دكتر اقتصاد از دانشگاه ها به دايره اجتماع آمده اينان در صورت آگاهی از قواعد اقتصادی اسلام نمی توانند انكار كنند كه مواد قانون اقتصاد اسلام محكمترين مبانی حيات مادی است و بهترين دليل نقص اقتصاد امروز تقويت طبقه سرمايه دار ، و فقر كارگر است كه دنيا را به دو منطقه فقر و ثروت تقسيم كرده گروهی از سيری و طايفه ای از گرسنگی در مرز هلاكتند .

علاوه دو مكتب اقتصادی امپرياليسم و كمونيسم جهان را زير نفوذ خود آورده و برای اثبات عقايد خود و تأمين منافع استعماری منشأ بروز جنگ های بزرگی شده اند .

پيامبر اسلام در سايه قوانين دينش حافظ منافع و مصالح فرد و اجتماع بود ، نه به صورتی كه كمونيسم می گويد ، و نه به چهره ای كه كاپيتاليسم ادعا می كند بلكه آنچه خدا اراده داشت آ ن را پشتيبان مردم قرار می داد ، او علاوه بر اينكه مردم را نسبت به درآمد و اندوختن تشويق می كرد ، در امر اصلاح همه برنامه هايشان نيز اهتمام میورزيد ، همواره دلسوزی می كرد برای آنكه به هيچ فردی ضرر نرسد .

اوضاعشان را از نزديك بررسی می فرمود و آنان را هميشه برای اجرای عدالت تشويق می كرد و نويد می داد . دستوراتش يك سلسله سخنان كوتاه و مفيد بود كه همه می فهميدند چه اينكه در شأن كار و فعاليت همگان اداء می شد .

روزی به بازار رفت مردم در حال تجارت و معامله بودند ، پس از آن كه لختی به گفت و شنودهايشان توجه نمود و كالايشان را بازديد كرد ، گفت : شما ای بازرگانان ! تجار در آن حال همه گردن كشيدند و چشم هايشان را به نشان اجابت

و پاسخ به گفتار آن حضرت دوختند ، همه مشتاقانه می نگريستند كه پيغمبر چه خواهد فرمود .

حضرت فرمودند : بازرگانان همگی در حالی كه مارك گناه بر پيشانيشان خورده روز قيامت محشور می شوند ، مگر آنان كه پرهيزكار و نيكوكار و راستگو باشند .

پرهيزكار يعنی كسی كه از خشم خدا پروا كند و به كسی ستم نكند ، نيكوكار يعنی به تعهدات خود پای بند باشد ، صادق و راستگو يعين كسی كه از كذب و دروغگويی و فريب دادن مردم احتراز كند .

نبی بزرگ (صلی الله عليه وآله وسلم)اين چنين مالداران اجتماع را نصيحت فرمود ، چه آنان به لحاظ كارشان مقام ارجمندی نزد حق دارند ، زيرا زندگی خود و خانواده يشان را به طريق آبرومندی اداره می كنند و نيازمندان جامعه را هيچگاه بدون پاسخ نمی گذارند .

اساساً قرآن مجيد از نظر اهميتی كه برای كسب مال و تجارت قائل شده آن را به عنوان طلب فضل خدا ياد كرده و به دنبال امر به نماز بدان دستور داده و هم رديف توجه به خداوند مقررش فرموده است .

پيشهوران در صورت اجرای تمام دستورات مربوط به درآمد و خرج به نوبه خود عضوی مؤثر و مهم از اعضای پيكر اجتماعند ، آنان در نوعی همكاری كه بايد در زندگی مردمان وجود داشته باشد شركت جسته و بايد به ندای حق توجه كنند كه فرموده :

بر اساس نيكوكاری و پرهيزكاری همكاری نماييد(1) .

بازرگانان اگر دست در و دهنی پاك داشته باشند و راستگو و درستكردار باشند در پيشگاه خدا پاداش بزرگی خواهند داشت ، حديث می گويد : بازرگانان

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) المائده : آيه ی 2 .

راستگو روز رستاخيز به همراه شهيدان و صديقان محشور می شوند با اين همه تشويق و ترغيبی كه اسلام نسبت به مسأله تجارت دارد ، و با اين همه فضل و اجری كه برای درستكاران قرار داده شده متأسفانه گروهی از مردم كه حس سودجويی شديد دارند و بر جمع آوری مال دنيا حريص اند به راههايی گام برمی دارند كه خود را نزد خدا خوار و بی مقدار كرده و در ديد مردم به صورت حيواناتی درنده ، حيواناتی كه از هيچ مرداری روی گردان نيستند جلوه می دهند .

مردمی كه تنها همتشان به جمع مال است و در اين برنامه برايشان فرقی نمی كند كه از كدام راه بدست می آيد ، افرادی كه به سبب غش در معامله برای پول بيشتر بدست آوردن عيوب كالا را از نظر مشتری پنهان می كنند ، بازرگانانی كه به نيازمندان جواب مثبت نمی دهند ، همه و همه گناهكار و بدكار محسوب می شوند .

نبی اسلام روزی از كنار مغازه ای گذشت نظرش به كالايی افتاد كه ظاهرش خيره كننده بود ، پيش رفتند و دست به درون كالا فرو بردند و احساس رطوبت كردند ، از صاحب متاع پرسيدند :

پاسخ داد : كمی باران بر آن باريده .

حضرت فرمودند : پس چرا قسمت های مرطوبش را هم در معرض نگذاشتی تا همه بدانند هر كس تقلب كند از ما نيست .

گاهی بازرگانان بر اثر خدعه در نرخ بندی كالاهايی كه مردم از نرخ حقيقی آن آگاه نيستند به گناه و فسق ره می سپرند ، و گاهی هم چند كالای مشابه را با هم مخلوط كرده ، مثلا گندم را با جو و شير را با آب می فروشند ، يا گاهی شكم حيوانات را پر از آب كرده تا به هنگام توزين سنگين تر از وزن طبيعی نشان داده شود ، اينگونه كارهای خيانت آميز كه از خدابی خبران سر می زند همه چپاولگری در اموال مردم و سرقت مخفيانه در لباس تجارت و معامله است ، در حالی كه

تجارت بر اساس امانت و خيرخواهی استوار می باشد ، و همه در زندگی به آن محتاجند ، اينگونه خيانت ها كه در تجارت اعمال می شود دزدی است و سزاوار است مرتكبين آن به كيفر دزدی محكوم شوند .

گاهی هم سوداگران به طمع سودی بيشتر به احتكار مواد ضروری مردم دست می زنند و در مسئله مواد غذايی و غيره مشكلاتی ايجاد می كنند ، اينان از خدا روی برتافته و خدا هم از آنان بی زار است .

گاهی با قسم خوردن آن هم به دروغ كالايی را به خورد مردم می دهند و از اين راه نيز دست به خيانت آلوده می كنند ، اينان علاوه بر اين كه به جامعه خيانت می كنند وجودشان ننگ اسلام و مسلمين است ، اينگونه افراد به دنيا و متاع ناچيزش و كالای از دست رفتنيش مغرور شده خود و جامعه رابه هلاكت مادی و معنوی می كشانند .

امام علی(عليه السلام) در يكی از خطبه های نهج البلاغه در اطراف اين گونه دنيای مغرور كننده و بنيان كن چنين داد سخن می دهد :

دنيا دلبری فريبنده و پرشيوه است كه عزمی آهنين و قبلی كوه آسا بايد تا در مقابل عشوه های مهرانگيزش مقاومت كرده ، آشفته زرق و برق و جلوه های دلبريش نگردد ، توانگران بايد آنچنان به قوت اخلاق و نيروی تقوا آراسته باشند كه نوشانوش نعمت زمام خرد را از دستشان نربوده ، مستی مال هوش آنها را پست و ناچيز نكند .

بترسيد كه دست نعمت بخش ، ديده ای بيدار و دقيق دارد كه به كوچكترين حساب داده های خود خواهد رسيد و از ذره كاهی به روز بازپرسی صرف نظر نخواهد كرد .

به هوش باشيد شيرينی دنيا در آنوقت به خوبی احساس می شود كه كام تلخ نوشان شيرين گردد و نوای بينوايان آماده گردد .

هنگامی كه گرسنگان زياد شوند و تهيدستان در قسمت اعظم قرار گيرند عفريت فتنه دورادور به جانب ثروتمندان پيش آيد و چنگال و دندان به آن سيه روزگران بی خبر بنماياند .

آشوب و هنگام نخست مانند كودكی نوزاد و ضعيف و بی مقدار است ، ولی كم كم به گذشت روزگار قوی و نيرومند گردد ، ميمنه و ميسره تشكيل دهد و برای خيره سران مدهوش كمين گاه های مهيب گذارده و چاه های عميق و ژرف باز كند .

در اين هنگام اجتماع بلرزد و هيئت توده مانند گاهواره تكان خورد زيرا كه اكثريت آن عليه توانگران بی رحم به نهضت پردازد و با وضعی ديوانه صفت از جای بجنبد .

ای آنان كه حق بينوايان بر ديد و مال بيوه زنان بربوديد ! از اشك چشم درهم اندوختيد و از خون دل سكه دينار زديد ، بترسيد از آن روزی كه در ديدگان اشك بخشكد و در سينه ها خون نماند .

اينجاست كه صاحبان اشك و خون به دنبال كالای خويش به جستجو افتند و سود خود را تا آخرين پيگرد اين سودا مطالبه كنند .

شما ای مالداران و ثروتمندان سست عنصر كه هراس خيانت هم چون كابوس هولناك پيوسته در مقابلتان قيافه زشت خود را نشان می دهد و يك دم راحتتان نمی گذارد ، و از انقلاب و نهضت مستمندان ستمديده در اولين مرحله از پای درمی آييد و به زندگی پر خيانت و آلوده خويش پايان می دهيد ، مسلماً مردم آن روز آرام نخواهند بود و شيرازه اجتماع با اين همه آشوب و انقلاب سالم نخواهد ماند .

ضمناً خون بی گناهان نيز به خون تبهكاران آميخته خواهد شد وفساد در همه چيز به جای اصلاح در جامعه خواهدنشست واين مصيبت بزرگ كه قتل نفس و

هتك حرمت اجتماع است تنها به گردن آن طايفه است كه دزدی كردند ومال اندوختند و حق بينوايان را به زير پای نهادند پس تادير نشده به كار مردم برخيزيد ولختی سود خود را فدای سودای دگران سازيد،كانون فتنه نشويد، و افعی انقلاب پرورش مدهيد كه هم در نخستين جنبش دندان زهرآگين خود را در پيكر شما فرو برد و دمار از روزگارتان برآورد.كوشش كنيد كه به روز رستاخيز مظلومانه از خاك برخيزيد،نه مانند آن كسانی كه دامن كفنشان به خون دل يتيمان و خوناب ديده مسكينان آغشته و رنگين باشد،اين قدر در جمع مال حرص نزنيد و در پايمال كردن حقوق مردم افراط ننماييد مگذاريدكه لقمه مسموم حرام از گلوی شمافرو رود چون خداوندنام آن لقمه راآتش گذاشته است .

در هر صورت اين گوشه ای از خواسته های مشروع اسلام از مردم است و اين مردم هستند كه بايد با كمال رغبت اسلام را پذيرفته و دستوراتش را به كار بندند تا خير دنيا و آخرت را به دست آورند .

اسلام و مالكيت

اسلام در برنامه مالی مصالح فرد و اجتماع را رعايت نموده و در مقامی می ايستد كه به حال هيچ يك از فرد و اجتماع زيانی نرسد و در تحقق دادن اين برنامه از همان روش اساسی خود يعنی قانون و ندای درونی متابعت نموده است .

به وسيله وضع قانون به هدف های علمی كه ضامن ايجاد يك اجتماع شايسته و قابل ترقی و رشد است می رسد ، و با ندای باطن بشر را به طرف تفوق بر مشكلات حياتی و دست يابی به يك زندگی عالی تر كه در دسترس هر كس نيست می راند ، و راه ترقی و تكامل را هميشه باز می گذارد .

اسلام در باب اموال حق مالكيت فردی را با وسايل مشروعه ثابت و مسلم

دانسته و حفظ اين حق را از دزدی و غارت بردن و هر گونه اختلاسی تضمين نموده و حدودی وضع كرده كه جلو تعدی و تجاوز گرفته شود و به علاوه برنامه هايی را به عنوان قانون بيان داشته كه مردم را از دخالت در غير حق خود اسلام و مالكيت   

ممنوع كرده است .

از طرفی هرگونه حق و تصرف را برای صاحب مال از فروش ، اجاره ، رهن ، بخشش ، و وصيت و ساير تصرفات حلال و برنامه های غير مخالف با قوانين دين را اجازه داده است .

اين اسلام است كه قانون مالكيت فردی را تشريع كرده و برايش حدود و قيودی وضع نموده كه صاحبش را به طور غير اختياری به طرف بكار انداختن مال و انفاق و دست دادن آن نزديك می سازد و البته مصالح اجتماع و همچنين مصالح خود فرد هم در حدود هدف های انسانی كه اسلام حيات را بر آنها بپا داشته ، پشت سر همه اينها محفوظ می باشد .

اولين قانونی كه اسلام به موازات حق مالكيت فردی مقرر می دارد اين است كه فرد در اين مال پيش از هر چيز به وكيلی شبيه است كه از طرف اجتماع معين شده و تملك اين مال به وسيله او بيشتر به يك وظيفه می ماند تا تملك و صاحب مال شدن و در واقع ثروت و مال به حسب عموميت خود حق اجتماع است و اجتماع در اين مال از طرف خداوندی كه جز او مالكی نيست جانشين می باشد ، در قرآن مجيد می فرمايد :

ايمان به خدا و پيامبرش آوريد و آنچه خدا شما را در آن جانشين قرار داده انفاق نماييد .(1)

اگر مالكيت فردی مطابق با اصول و واقعيت زندگی وضع نمی شد ، البته حرج و مرج عجيبی در برنامه مالی پديد می آمد كه اجتماع در آن وقت جز از اضطرار

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) سوره حديد : آيه ی 7 .

و بدبختی و فساد چاره ای نداشت .

اسلام درباره مسئله توليد مال نيز همان نظريه مالكيت مال را عمال نموده و به صاحب مال آزادی مطلق كه هر طور بخواهد در مالش تصرف كند نداده ، زيرا پشت سر مصالح فرد مصالح اجتماع است كه با آن معامله می كند و خلاصه نظريه اسلام درباره مال و مالكيت جز يك نظريه اجتماعی صحيح نيست .

البته هر فردی در ازدياد مال خود آزاد است اما در حدود قانون يعنی می تواند زراعت كند ، مواد اوليه را به صورت مصنوعات درآورد و می تواند تجارت نمايد ولی هرگز حق ندارد در كار خود غش و حيله راه دهد يا ضروريات زندگی مردم را احتكار نمايد ، يا اموال خود به ربا دهد و يا بخاطر سود بيشتر در مزد كارگزاران ستم كند ، همه اين برنامه ها از نظر اسلام حرام است و به كننده اش وعده عذاب داده شده .

قوانين پاك اسلام عادتاً سرمايه ها را به حدی كه فرق زياد بين طبقات بيندازد انبار نمی كند و اين ثروت های كلان و هنگفتی كه امرزه مشاهده می شود محصول يكی از خلافكاری هايی است كه اسلام منع كرده است .

اسلام در ثروت ثروتمندان حقوقی برای ضعفاء و مستمندان و از كار افتاده هاقرار داده كه يكسره نعمت های حق در دسترس يك طبقه خاص نباشد حتی به هنگام سختی زوزگار و قحطی حاكم مشرع می تواند سرمايه داران را وادار كند اجناس خوراكی را به قيمت مناسب در دسترس مردم قرار دهند و اگر سرپيچی كردند خود حاكم حق دارد انبارهای ايشان را باز كرده و اجناس را بفروشد و پولش رابه صاحب مال برگرداند .

اين نكته نبايد از نظر دور بماند كه : كه سرمايه داری به اين صورت كه امروز در شرق و غرب متداول است در اسلام نبوده ، پيدايش اين برنامه بعد از اختراع ماشين بوده و هنگامی اين شكل از سرمايه داری قدم به دنيای اسلام گذاشت كه

مردم مسلمان آزادی و اختيارخود را از كف داده بودند و در چنگال استعمال قرار داشته و در گرداب بی خبری از اسلام می زيستند .

در چنين موقعيتی سرمايه داری با اتكاء به قدرت استعمار وارد ممالك اسلامی شد و مردم مسلمان را آلوده كرد اينجا بود كه ارزيابان با مشاهده احوال مسلمين و در حال بی خبری از مقررات حق چنين پنداشتند كه اسلام اين نظام منحوس و غلط را با همه خيز و شرش يكجا و دربست قبول دارد و در قوانين اسلام هيچ اصلی نيست كه معارض و مخالف آن باشد .

دليل اين مدعيان اين است كه اسلام مالكيت فردی را مباح ساخته و چون سرمايه داری همان مالكيت فردی است كه به حكم تطور اقتصادی به ين صورت درآمده پس بنابراين اسلام سرمايه داری را تقرير و تنفيذ كرده است ، زيرا پذيرفتن اصل مستلزم تسليم شدن در برابر فرع است برای ابطال اين شبهه و رد اين عقيده يادآوری يكی از نكات برجسته اسلام كه جزء الفبای اقتصادی است كافی است ، آن نكته اين است كه ممكن نيست سرمايه داری بدون استفاده از دو عامل :ربا و احتكار بوجود آيد و به اين وسعت و نفوذ امروزه خود برسد .

و جای ترديد نيست كه اسلام هم ربا و احتكار را متجاوز از هزار و چهارصد سال قبل از پيدايش سيستم سرمايه داری حرام كرده است .

اصل اساسی و قانونی كه از طرف اسلام قبل از كليه دول سرمايه داری تشريع شده اين است :

كه اسلام كارگر را در منفعت شريك سرمايه قرار داده و بعضی از فقهاء نصف منفعت را با رعايت اصولی ك در فقه بيان شده به كارگر تخصيص داده اند .

موضوعی كه پيش از هر چيز قابل توجه است پافشاری عجيبی است كه اسلام درباره اجرای عدالت در اين باب معمول داشته و مهم تر از همه اينكه اين پافشاری صرفاً از بشر دوستی و رأفت اسلام درباره كرگران مايه گرفته و هيچ

گونه عامل اقتصادی در اين كار دخالت نداشته است زيرا در زمان قانونگذاری هنوز چنين ضرورتی بوجود نيامده بود و مبارزه طبقاتی كه بعضی از طرفداران مذاهب اقتصادی آن را تنها عامل فعال در تطور و تحول روابط كارگر و كارفرما می دانند ، هنوز معنی نداشته است ، و صناعت در آغاز كار و قبل از اختراع ماشين برنامه ساده ای بود كه به وسيله دست جريان داشته و عده ای معدود از كارگران در كارگاه های بسيار ساده به آن اشتغال داشته اند ، و بنابراين همين تشريع كه به آن اشاره شد كافی بوده كه روابط كارفرما و كارگر را بر اساس عدل و عدالت بی سابقه و بی نظيری برقرار كند .

البته سرمايه داری به صورت معمول در دنيای فعلی تزاحم و تضاد ايجاد كرده و آن نيست مگر به خاطر غلط بودن مقررات اقتصادی .

حملات ناجوانمردانه عده ای از سران مكتب های اقتصادی به مذهب و آيين يا مولودی بی خبری آنان از اسلام است و يا نقشه ای برای جدا كردن مؤمنين از اللّه و شؤون اللّه بوده .

ماركس گفته : دين افيون فقرا و تهيدستان است و اين عقيده سنگ زاويه فلسفه ماركس به شمار می رود ، ماركسيسم تمام ديانت ها و معابد و مقررات مذهبی را وسيله زنده كردن مرام (بورژوازی) می داند كه هدف آن تخدير كردن و بيچاره نمودن طبقه كارگر و زحمت كش می باشد .

لنين گفته : هر چه بيشتر از قيد دين آزاد شويم به حقيقت سوسياليستی آشناتر می گرديم ، از اين دو لازم است عقل خود را از خرافات آزاد كنيم .

ماركس گفته : دين ناله مردم رنجيده و ستم كشيده است ، اين روح محيطی است كه از هر گونه فكری خالی است و فكر محيطی است كه در آن فكری پرورش نمی يابد ، دين افيون ملت هاست ، بنابراين انتقاد از دين نخستين قدمی است كه برای انتقاد از محيط دينی برداشته می شود ، دين هر كجا سايه بگستراند

آنجا محيط اشك و آه خواهد بود .

شايد ماركس متون اسلامی را نديده و قضاوت كرده ، البته قضاوت او و لنين درباره مذهب يهوديت و مسيحيت تحريف شده صحيح است اما درباره اسلام نه ، آنان شايد نمی دانستند يا می دانستند و تجاهل كردند كه دين صحيح نيرومندترين قدرتی است كه از طبقه محروم و زحمتكش پشتيبانی می كند ، و مردم را از چنگال ستمكاران خودسر و ديكتاتوری های سركش نجات می بخشد .

دين در كمين فرعون سركش و ستم پيشه عصر خودش بود و بنی اسرائيل ضعيف را از چنگال وی نجات بخشيد و هم چنين در كمين يهوديان بی عاطفه بود كه اهداف مقدسه دين واقعی را آلوده ساخته بودند .

عبوديت و بندگی   

ندای مقدس دين بود كه از قالب مسيح و پيروانش محسم گرديد و به مبارزه با سركشان و طاغيان زمان برخاست .

دين بود ك هخدر كمين جباران و ستمكاران قريش قرار گرفت ، قريشی كه با سرنوشت توده و شخصيت او بازی می كرد .

خلاصه : دين واقعی است كه هميشه به ملت ها روح عزت و شرافت می بخشد ، بهترين گواه اين مسئله انقلاب ها و نهضت هايی است كه در طول تاريخ گذاشته و معاصر با كمك عقايد دينی بر عليه ستمكاران و جباران صورت گرفته .

اسلام كه آخرين دين آسمانی است ذاتاً عليه هر گونه ظلم و هر گونه بيداردگری و استبداد و ديكتاتوری مبارزه می كند و در مسئله تفكر و انديشه هم در قرآن آيات زيادی دارد كه نزديك به هزار آيه می شود و در كتب اصيل روايی هم مقرراتی دارد كه با پيروی از آن محيط فكری سالم و صحيحی بوجود می آيد ، پس قضاوت های ماركس و لنين و پيروانشان در هيچ زاويه ای شامل اسلام نمی شود .

لقمان حكيم : در مسئله اقتصاد به معنای ميانه روی شخصيتی كم نظير و فوق العاده بود ، در برنامه اقتصاد به معنای درآمد و خرج منبعی پر از خير برای خود و ديگران بود ، او به حق معلم هر دو جهت مسئله بود و می توان از تابلوی حيات او در بزرگداشت مسائل زندگی به خصوص اقتصاد پيروی كرد .

عبوديت و بندگی

در ميان مقاماتی كه برای بشر برشمرده اند هيچ مقامی ارزنده تر و بالاتر از مقام بندگی نسبت به حق نيست .

قرآن مجيد برای اينكه انبياء و ممتازان از خلق را در بهترين چهره معرفی كند از ايشان تحت عنوان عبد و عباد ياد كرده است .(1)

قرآن مجيد سعادت دنيا و  آخرت و عاقبت نيك و بهشت را از برای بندگان واقعی می داند و بندگی حق را مبدأ تمام نيكی ها و مأمن از شرور معرفی می نمايد .(2)

حقيقت بندگی عبارت است از شناخت خدا و اجرای تمام دستوراتی كه برای راهنمايی انسان به سوی سعادت به وسيله ی انبياء به انسان ارائه كرده .

بندگی يعنی : آزاد زيستن از بند شهوات ، مخالف با هوای نفس ، گريز از آنچه به سود انسان نيست .

بندگی به معنای ظهور دادن واقعيت توحيد است در شؤون زندگی و زيستن به آن صورتی كه عالم قانون از آدمی خواسته .

عبوديت يعنی مبازره با بت های درون و برون ، و جلوگيری از مفاسد و مبارزه عليه طاغوت به هر شكلی كه جلوه دارد .

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) سوره ی صافات : آيه ی 171 .

(2) سوره ی مريم : آيه ی 63 .

آنان كه به واجبات دينی قيام می كنند و از آنچه نهی شده می گريزند و از اجرای برنامه های عالی انسانی و كمك به آنكه و به آنچه بايد كمك دهند سستی به خود راه نمی دهند ، به مرز بندگی نزديك شده و با آدامه اين راه خد را به كمال اين واقعيت می رسانند .

لقمان حكيم : به تمام شؤون بندگی آراسته بود ، آن حضرت لحظه ای از اجرای دستورات حق سستی نداشت ، و از آنچه خداوندش نهی كرده بود گريزان بود ، او علاوه بر اينكه خود به نور معرفت و اسرار عبوديت بود ديگران را هم به اين عرصه گاه انسانی دعوت كرده و آنان را به انجام مراسم بندگی در پيشگاه خدای عزيز تشويق می كرد .

مغز متفكر

بديهی است كه زندگی انسان يك زندگی فكری بوده و جز با درك كه آن را فكر می ناميم به پا نمی ايستد و از لوازم حيات و زندگی در مسئله فكر اين است كه فكر هر چه صحيح تر و تمام تر باشد زندگی بهتر و محكم تر خواهد بود .

بنابراين زندگی باارزش مربوط به فكر باارزش است و به هر اندازه كه فكر مستقيم باشد زندگی هم استقامت و ارزش خواهد داشتم .

انسان گرچه به هنگام چشم گشودن به جهان جز گريه دل خراش و مكيدن شير مادر چيزی نمی داند ولی رفته رفته در نتيجه رشد قوه فكر با تمام عوامل بسته به زندگی آشنا شده و بر آن ها تسلط می يابد .

به وسيله فكر مواد اوليه را بدست می آورد ، وسيله آسايش خو را در سايه صنايع گوناگون فراهم می سازد ، از دريا و صحرا بهره برداری می كند از لابلای طبقات خاك و آب گنج ها و ذخاير فراوانی تحصيل می نمايد دانش پديد می آورد ، حوادث و تجربه های گذشته را به زنجير تاريخ می كشد و برای آينده حفظ می كند ، و بالاخره علاوه بر مهار كردن قوای طبيعت كمر همّت برای تسخير سيارات آسمانی می بندد .

آری ، كليه اختراعات و اكتشافات شگرفی كه در ميدان حيات خودنمايی می كند و تحولات عجيبی كه زندگی بوجود می آيد همه محصول اين نيروی فوق العاده است .

خدای بزرگ در قرآن مجيد امر به تفكر در برنامه ها می كند و انسان را دعوت به ايجاد رشد فكر می نمايد ، و او را از پيمودن هر راهی بدون انديشه نهی می كند

ما در اين زمينه توضيح بيشتری می دهيم ، باشد كه از اين رهگذر سودی وافر

و حظی جامع نصيب گردد .

هر فردی خود را گُل سرسبد عالم فرض می كند و هيچ چيز مهمتر از زندگی در نظرش نمی آيد و اين احساس را دارد كه زندگی خيلی پرمعنااست .

بلا شك انسان فرمانروای زمين است ولی زمين جز سياره ای كوچك كه به دور خورشيد می گردد چيز ديگری نيست ، و خورشيد جز ستاره كوچكی از ميليون ها ستاره ای است كه كهكشان شيری را می سازد و بالاتر از آن كهكشان شيری دنياهای برگتريا وجود داد كه در فضای پهناور همچون جزاير كوچكی پراكنده اند و تا آنجاكه علم نجوم نشان می دهد تلسكوپ كوه ويلسن تا فاصله 4 هزار ميليون سال نوری در اين دنياها راه يافته .

روشن است كه وجود انسان از نظر كميت و مقدار ذره ای است كه در حساب نايد ولی ارزش همه چيز بستكی به وزن و حجمش ندارد بلكه معيارشناخت بسياری از چيزها غير از كميت است ، در وجود اين انسان كه ازنظر كميت بسيار ناچيز است حقيقتی وجود دارد به نام مغز كه در مقايسه كميت يعنی حجم و وزن آن دو برابر عظمت سرسام آور جهان حتی زمين آن راخيلی ناچيز می بينيم ، ولی كيفيت آن عظيم است در حدی كه جهان با آن وسعت در برابرش كوچك می نمايد . مغز عبارت از اجتماع كوچك سلول های هماهنگی است كه تعداد آن سلول ها بيش از دوازده ميليارد می رسد كه بين آنها را بيش از چندتريليون رشته ظريف ارتباط داده و اين برنامه در هيچ كجای عالم نظير ندارد .

فكر از اين مقدار ناچيز تجلی می كند و نه تنها تمام دنيای مادی از عظيم ترين كهكشان ها تا هسته اتم را فرا می گيرد بلكه از ورای آن نيز می گذرد .

انسان بخاطر اين حقيقت دارای كيفيت می شود و ارزشی بيش از توده عظيم بيجان عالم پيدا می كند .

جانداران ديگر كهخ دارای زندگی اجتماعی هستند و هم چنين بعضی از حيواناتی كه در حال انفراد زندگی می كنند ، به طوری كه معروف است دارای غرايزی هستند كه طبق آنها اعمال عجيبی انجام می دهند ولی هيچ يك از آنها از مسير غرايز منحرف نمی شوند و در عين حال نبايد غريزه را با فكر اشتباه كرد ، زنبور عسل در زندگی خود دارای تشكيلاتی است قابل توجه ، عصاره گلها را می مكد و غذايی لذت بخش فراهم می كند ، لانه منظم می سازد و نوزاد خود را به طرز جالبی تربيت می نمايد و هم چنين مورچگان زندگی اجتماعی جالبی دارند ، مخصوصاً به آشيانه و وطن خود عشق میورزند ، در فصل تابستان برای زمستان خود خوار و بار تهيه ديده و  در انبار مخصوصی ذخيره می كنند ، و با مهارت فوق العاده ای برای اين كه دانه ها سبز نشود و فاسد نگردد از دانه ها مواظبت می نمايند ، و حتی در دامپروری و تربيت و نگهداری بعضی از حشرات كه مواد مخصوصی از بدن آنها ترشح می كند مهارت خاصی دارند ، طرز زندگی موريانه نيز جالب است ، ساختمان های خود را با سيمان خيلی محكم بنا می كنند ، و از اجتماع آنها خيابانهای مرتب و منظمی بوجود می آورند ، و تقسيم كار بين افراد با وضع دقيقی انجام می گيرد و همچنين بسياری از حيوانات ديگر در طرز لانه ساختن و تهيه غذا و تربيت نوزاد دقّت های عجيبی دارند كه بسيار جالب است ، ولی همه اينها نتيجه غرايزی است كه در وجود آنان به طور خودكار تعبيه شده ، لذا هميشه يك نواخت و ثابت زندگی می كنند .

اما انسان روزبه روز در نتيجه قوه فكر رژيم زندگی را عوض كرده و نقش های نوينی طرح می نمايد ، و در تحولات تغييرات دامنه داری پديد می آورد .

همان قدرتی كه آفرينش را در پرتو علم و حكمتش اين قدر با نظم و دقت ساخته و پرداخته كه در يك سلول جاندارش اين همه وظيفه شناسی نهفته ، و در يك اتم بيجانش دنيايی از انرژی قرار داده ، به ما انسان ها همه نيروی شگرفی به

نام فكر ارزانی داشته كه با آن می توانيم تدبير كرده و از حافظه و اراده بسيار قوی برخوردار گرديم ، و از راه تحصيل علم و دانش ، و در نتيجه تجربيات پيشينيان بر قوه عقل افزوده و با كنجكاوی زياد كه خاص بشر و ناشی از احتياجی است كه دماغش به تفكر و تعقل دارد درباره علل و جهات هر چيز و هر موضوعی كه می بينيم يا می شنويم انديشه نموده و مجهولات را كشف كنيم ، و با تعيم و تمرين روزبه روز بر نيروی مغز افزوده تا آنجا كه عوامل طبيعت را استخدام كرده و آنچه را برای موجودات جبر صرف است به اختيار بگيريم .

مغز دنيای عجيبی است هر انسان منظره ای را كه آغاز عمر ديده هر آوازی را كه شنيده و هر مطلبی را كه خوانده و بالاخره هر موضوعی را كه درك نموده ، خورشيد و ماه و ستارگان ، آسمان ها ، و زمين ، و دريا ، و صحرا ، و كوه و كاه ، آشنا و بيگانه ، كوچك و بزرگ ، لطف و خشم ديگران و هزاران خاطره و حادثه همه و همه را مغز بايگانی كرده و علاوه كليه معلومات را اين مخزن نگهداری می كند و از همه مهمتر خلاقيّت اوست كه هر چيزی را شما بخواهيد فوراً جلوه می دهد و حاضر می نمايد ، و اين نمونه بارزی از قدرت خداوندی است كه اين اندازه نيرو در محيطی كوچك قرار داده ، با اين همه وصف يك نكته بسيار مهم را نبايد فراموش كرد كه اين نكته مرز بين سعادت و شقاوت و خوشبختی و بدبختی است و آن اينكه :

قوه فكر انسان با آن همه عظمت به تنهايی قادر نيست انسان را از حوادث جسمی و روحی نجات بخشد .

بهترين دليلی كه اين مطلب را ثابت می كند ، اين همه هرج و مرج و  فسادی است كه به وسيله بشر به خاطر تكيه به فكر تنها و مغرور شدن به محصولات انديشه بوجود آمده ، و اطمينان و آرامش را از تمام زوايای حيات سلب نموده است ، گروهی را مست جاه و برخی را غرق در شهوت و عده ای را گرفتار به بند

ماديگری می بينيم و عجيب كه كارگردانان جهانی از ميان همين گروه اند ، و خود فكر كنيد كه اينان با جهان و مردم آن چه می كنند ؟

اگر به ديده حقيقت بنگريم درمی يابيم كه عقل به تنهايی قادر نيست ما را به فلسفه آفرينش خود يعنی اينكه خلفه خداوندی در زمين باشيم و آبادی و امنيت و پايداری و رشد و رفاه كامل برقرار سازيم برساند .

بشريت مدتها به خيال خود عقل را ملاك زندگی قرار داده ، ولی به تجربه دريافت كه زندگيش پيوسته ميان يك جنگ گرم و خانمان برانداز و جنگ ديگری سرد و دهشت زا و بسی رعب آور واقع شده و اكنون چنان در اين ميان گرفتار آمده كه نه قدرت دارد داد مظلوم را از ستمكار بستاند و نه از بردگی ناتوانان ، و پايمال شدن آزادی و حقوق مردمان وارستگی ايجاد كند .

اينها نتيجه نارسايی عقل بشر است زيرا عقل اگر در ميان زندگی بدون دستيار باشد دارای اشتباهاتی است ، عقل ها كه سرچشمه رأی ما هستند از لحاظ درك واقعيت و قضاوت درباره اشياء و اينكه چگونه خير و شر را ارزيابی كنند بسيار متفاوتند ، بعضی از امور به نظر پاره ای از عقول خوبست ، ولی ديگران آنها را بد می دانند ، در همين عصر به قدری قضاوت عقول را به رنگهای گوناگون می بينيم كه ملت ها را دچار سرگردانی عجيبی در مسائل حيات كرده .

علاوه بر آن عقل ها دستخوش تزلزل در برابر شهواتند و نيز امور شخصی ، نژادی ، منطقه ای و بقيه خواسته های درون آدمی در عقل تأثير بسزايی دارند ، چه بسيار قوانينی كه وضع شد و گفتند بخاطر جانبداری از بشر است ، ولی ولی نكشيد كه جهان دريافت انگيزه آن قانون براساس ميل شخصی يا نژادی يا تعصب های ديگر بود .

از اين گذشته عقل ها در ادراك خود جولانگاهی محدود دارند ، مثلا قوانين بسياری كه برای وضع آن سر و صدايی زياد به راه انداختند ، خوشحالی ها

كردند ، و جشن ها گرفتند ، اما پس از مدتی پی به كوتاهی و نارسايی آن قانون يا قوانين برده و مقررات ديگری جايگزين آن كردند .

خلاصه : اگر در تنظيم امور زندگی و جهان بر عقل تنها تكيه كنيم مانند آن است كه لب پرتگاهی ايستاده و جهان را با تمام مسائلش به خرابی و نابودی سوق دهيم ، از اين رو بايد با قدرت خود انديشه دقت بيشتری كنيم و در نتيجه به درك اين مسئله نائل گرديم كه :

عقل و انديشه مستقلا سعادت ساز نيست .

بايد برای برقراری صلح واقعی و آرامش حتمی ، و اطمينان خاطر ، و استيفا و ايفای حقوق به دنبال دستياری رفت كه به كمك عقل برخاسته انسان را در ظاهر و باطن و در تنهايی و آشكار آرام سازد ، و آن دستيار چنانچه تجربه در تاريخ ثابت كرده جز راه خدا و دين الهی چيزی نيست كه انسان را با مراقب بيداری آشنا ساخته و در سايه اين آشنايی انسان را از هر گونه انحراف باز داشته ، و فعاليت های جسم و جان را در مسير واقعی قرار می دهد .

در سايه تربيت دينی فكر آدمی بر مبنای صحيحی با درك واقعيات نائل می آيد و پس از فكر درست كار اساسی از انسان سر می زند و به دنبال آن آرامش و اطمينان می آيد .

اصول كافی در باب عقل و جهل از امام موسی بن جعفر(عليه السلام) خطاب به هشام ابن حكم نقل می كند : كه آن حضرت فرمود :

هشام خداوند به انسان دو نيرو بخشيده :

1 ـ نيروی ظاهر .

2 ـ نيروی باطن .

صبر و شكيبايی   

اما نيروی ظاهر عبارت است : از وجود انبياء و ائمه ، و باطن عبارت است از عقل و خرد ، و بدون ترديد سعادت واقعی در پيروی از هر دو نيرو است .

لقمان حكيم : قهرمان عقل و انديشه بود ، او برای ورود به هر برنامه ای ، و به دست آوردن آنچه می خواست ابتدا فكر می كرد و در نتيجه برنامه را با دوربين خرد مشاهده می فرمود ، آن گاه اقدام به برنامه می كرد علاوه بر فكر تنها تكيه نداشت ، در احوالات آن بزرگ مرد نوشته اند : كه بسياری از اوقات خود را با پيامبران و برگزيدگان می گذراند ، و از قدرت روحی آنان و حكمتشان برای نيرو بخشيدن به فكر و انديشه اش استفاده می كرد ، در سايه اين برنامه روحی آرام و دلی مطمئن داشت . بی ترديد طوفان حوادثی كه در مسير تاريخ در جريان است كشتی ياد او را در هم نخواهد شكست ، او در سايه نور عقل و روشنايی دين يادش ابدی و جاويد است .

صبر و شكيبايی

از جمله تهمت هايی كه بعضی از بی خردان و كسانی كه از سمائل عالی الهی خبر ندارند به مذهب زده اند اين است كه :

مذهب مردم را به صبر در برابر ظلم و ستم طبقه استثمار كننده دعوت كرده آن را جزء قضا و قدر حتمی شمرده ، از اين رو دين حافظ منافع استعمارگران است .

آيين مقدس اسلام از اين تهمت بی آسيب نمانده و ما بخاطر دفاع از آيين الهی تا آنجا كه لازم باشد جوانب خاصی از مسئله را بررسی می كنيم :

صبر به اين معنايی كه گفته اند ، اگر در مقررات دينی يافت شود در آيين های تحريف شده است ، و بدون ترديد اينگونه توجيهات در جنب اين چنين كلمات مقدس ساخته و پرداخته بشر است ، و شايد قانون مشهور انجيل كه اگر كسی به طرف راست تو سيلی زد طرف چپ را رو برويش نگاهدار تا بزند از همين قبيل باشد كه كشيشان خائن و دزدان راه انسانيت برای حفظ منافع مادی ساخته اند ،

و البته يهوديان خطرناك هم در اين قبيل توجيهات برای كلماتی از اين قبيل چيره گی فوق العاده ای دارند ، اما در آيين مقدس اسلام ترجمه صبر كاملا به عكس اين توجيه است ، دين ظلم و بيدادگری و پايمال كردن حقوق بيچارگان را هر اندازه هم كه كم باشد عملی زشت و منكر شمرده است و از طرفی صبر در برابر تجاوز را از خود تجاوز بدتر دانسته و گفته :

قبول ظلم خود ظلم ديگريست .

و نيز اين مطلب بر احدی پوشيده نيست كه امر به معروف و نه از منكر از حقايق عالی اسلام است ، و روی اين ملاك هر فرد مسلمان و مؤمنی وظيفه واجب خود می داند كه در برابر مظالم و ستمگری ها آرام ننشيند و تا سر حد امكان برای ريشه كن كردن آن كوشش كند ، چه جای آنكه به آن تن دهد و يا اين كه از ظلم و ظالم دفاع كند .

قرآن منعكس كننده حقايق اسلام می فرمايد : با گروه ستمگر مبارزه و نبرد كنيد تا به ايين حق تن در دهند ، و نيز پيشوای موحدين امام علی(عليه السلام)در ضمن دستورات خود به مالك اشتر به هنگام عزيمت به مصر می نويسد :

بارها از رسول خدا(صلی الله عليه وآله وسلم)شنيدم ، هرگز پاكيزه و سعادتمند نمی شوند آن جمعيتی كه حقوق ضعفا را از اقويا بدون ترديد و تأمل نگيرند .

موفقيت و رسيدن به كمال مطلوب علل و موجباتی دارد كه چون مقدمات آن فراهم گرديد آدمی به نتيجه می رسد .

اسرار موفقيت بر دو نوع است :

يكی محيط ، يعنی مقتضيات اوضاع و احوال .

ديگر استقامت و پافشاری در كار كه شرط كمال جزء اخير و بدون ترديد نظير علت تامه است .

مبازه برای تغيير دادن عادات واخلاق و اداب و رسوم زندگی مرهون

اصطكاك و برخوردهای جسمی و روحی است . زندگی مسلماً محروميت ها و موفقيت هايی دارد ، شخصی كه می خواهد از نردبان ترقی صعود كند تا از پله اول قطع علاقه نكند به مرحله دوم نمی رسد .

آری ، بايد خستگی و فرسودگی را بر خود تحمل كند تا به اوج عزّت و فضيلت برسد و اين است معنای صبر و استقامت .

كسی كه می خواهد مبارزه با فساد اخلاقی كند بايد از عادات ديرينه تعليمی خانوادگی اگر مخالف با شؤون انسانيت است بگذرد ، آنگاه به طريق صلاح و صواب رهسپار شود و از عادات رشت خودداری نمايد تا به فضايل آشنايی و انس بگيرد ، بدون شك بهبود حال و تهذيب نفس سختی و رياضت دارد ، در اين راه بايد مبارزه كرد و در راه مبارزه استقامت و شكيبايی به خرج داد ، و اين است مفهوم واقعی صبر و شكيبايی .

صبر و شكيبايی از موضوعات مهمی است كه اسلام به آن دعوت می كند و آن را يكی از برجسته ترين وظايف دينداران قرار می دهد ، تا آنجا كه می گويد :

شكيبايی برای ايمان به منزله سر برای بدن است .

ديندار واقعی و آگاه از لفظ صبر يكی از سه معنای زير را می فهمد كه مراعات هر يك از ديگری لازم تر است :

1 ـ استقامت و پايداری در راه حق .

2 ـ پايداری و حوصله در برابر آتش شهوات حاد .

3 ـ شكيبايی در برابر مصائب و رويدادهای زندگی .

كه برای توضيح و تشويق به هر يك از اين سه معنا به ترتيب در آيات قرآن چنين می خوانيم :

اگر از شما صد مرد جنگی ثابت قدم و با استقامت باشد بر دويست نفر غالب می آيد ، از شكيبايی و نماز برای محدود ساختن شهوات به حدود دين استمداد

جوييد ، در برابر پيش امدها شكيبا باش ، چنانچه پيامبران اولوالعزم پيش از تو استقامت كردند .

ناگفته پيداست كه انجام اين دستورات تأثير عميق و ريشه داری در حفظ تعادل روحی افراد و جمعيت ها ، و نزديك ساختن آنان به سعادت و جلوگيری از انحرافات و ركود و تنبلی دارد و آدمی را به مراعات مقررات حق برای موفقيت در برابر مشكلات وادار می كند .

بنابراين مفهوم صبر در مرز دين سالم و پاك اسلام ، تن به ظلم دادن ، و توسری خوردن ، و زير بار برنامه های ننگين مستبدان رفتن ، و سكوت در برابر ظلم و ظالم داشتن نيست ، صبر به معنای پايداری در برابر دشمن و طاغيان و تمايلات خانمان برانداز زندگی است .

امام علی(عليه السلام) می فرمايد : اگر بنای ايمان را به كاخی همانند دانيم بايد بينديشيم كه اين كاخ بر چهار شالوده قلبی استوار است ، نخستين آن بردباری است ، و آن هم بر چهار گونه است :

1 ـ خويشتن داری از شهورات و تمنيات نفس .

2 ـ ثبات قدم در راه عشق به فضايل و معارف .

3 ـ پرهيز از پروا و محرمات .

4 ـ اغتنام فرصت و استفاده از نوبت .

آن جان آرزومند كه در آرزوی وصال بی صبرانه بال و پر زند و در قفس تن بی قراری و ناشكيبايی كند ، و به ناگزير از آلايش خواهش های ناهنجار پاك باشد ، و آن دل پرهيزكار كه از ناستوده ها بپرهيزد و هوس حرام نكند و در لذت حرام نغلطد ، آن مغز خردمند و انديشناك كه به فرصت خوش بينديشد ، از سختی روزگار و سنگينی حوادث انديشه ندارد .

چشمی كه در روشنی های زندگی تيرگی مرگ را از نزديك ببيند همواره پاك

بين و بلند نظر باشد ، تمام اين منافع از بركت استقامت و شكيبايی در راه هدف است .

نيروهايی كه در نهاد انسان است هر يك به هدفی خاص كشش داشته و او را به طرفی معين دعوت می كند ، تنها اختلاف افراد در شدت و ضعف اين قواست ، انسان در جواب اين خواسته های دورنی خود گاهی با حيوان هماهنگ و زمانی انسان است .

غرايز حيوانی در انسان موجود است ، در اين جهت اسنان با حيوان خطوط مشترك دارد ، حيوان در حال گرسنگی غذا می طلبد ، در حال تشنگی آب می خواهد ، و هنگام احساس ضرر برای دفعش مبارزه می كند و در برابر منفعت به جلب آن برمی خيزد ، انسان نيز اين مراتب را دارد و به نحو كاملتری انجام می دهد ، و در نتيجه هر دو عمل در حيوان و انسان يكی است و عامل آن عبارت از طبيعت مادی در هر دو است .

ولی انسان نسبت به حيوان در بزرگ داشت زندگی امتيازاتی دارد و در خواسته هايش كه متكی به حقيقت انسانيت است با حيوان وجه تمايز دارد .

آنچه كه انسان در گرد اوست و باعث امتيازش عبارت است : از عقل و اراده كه در پرتو اين دو قدرت واقعيت بشر آشكار و برتری او بر ساير موجودات ثابت می شود .

سرچشمه تمام فضايل عقل و اجرای حقايق انسانی در پرتو اراده است و اراده جز شكيبايی در برابر عمل نيست كه انسان پس از شروع عمل آن را به اتمام برساند ، و خلاصه بايد گفت : انسانيت انسان مساوی با عقل و اراده اوست .

لقمان حكيم : ميوه شيرين ايمان در اجرای برنامه های عالی انسانی اراده ای قوی و آهنين داشت ، او در برابر حوادث طبيعی از قبيل مرگ عزيزان ، از دست رفتن مال خود را نمی باخت و شكيبايی پيشه می داشت ، و در برابر محرمات

چون كوه از خود پايداری نشان می داد و در اتمام اعمال نيك بر نيروی صبر و اراده متكی بود ، از اين رو نام مقدّسش را در صفحات تاريخ ثابت و ابدی می بينيم و زمان نيز برای نگاهداری يادش استقامت خواهد كرد .

عبرت

گذشته از مسائل ريشه دار تربيتی كه بنيانش بر وحی و نبوت استوار است ، شايد بتوان گفت آيينه تاريخ و حوادثی كه ملل و اقوام با آن روبرو بودند برای انسانی كه می خواهد در كشتزار تربيت قرار گيرد بهترين درس و برترين مصدر برای عبرت گرفتن است .

قرآن مجيد بخشی مهم از آياتش را به بازگو كردن اين مسائل اختصاص داده ، و هدفش را بيان تاريخ پيامبران و اقوام و ملل در كلمه عبرت خلاصه می كند :

لَقَدْ كانَ فی قِصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ .(1)

هميشه سعی خردمندان بر اين بوده كه از كوچكترين حادثه بهترين درس را برای خود و ديگران بسازند .

راستی به انداره ذرات جهان برای بيداری بشر درس عبرت هست برای نمونه حافظ در ديوان شعرش از بسياری از برنامه های عادی پندها و عبرت ها ساخته و نشان داده است كه از تمام مسائل حيات می توان پند گرفت :

بر لب جوی نشين و گذر عمر ببين كاين اشارت ز جهان گذران ما را بس

* * *

مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو يادم از كِشته خويش آمد و هنگام درو

دقت در عوامل عزت و عوامل ذلت اقوام و مللی كه قبل از ما می زيستند برای

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) سوره ی يوسف : آيه ی 111 .

ما بهترين درس عبرت است ، و آراستگی ما به عبرت به اين است كه از عوامل ذلت دوری جسته و به برنامه های عزت آفرين آراسته شويم .

داستان زندگی مسلمين ديروز در اندلس و اسپانيا كه روزی در سايه اسلام از عزّت كامل برخوردار بودند ، و پس از غرق شدن در لذات حيوانی و مغرور شدن به جاه و مال زهر ذلت را چشيدند و داستان فلسطين در امروز برای ما جالبترين درس عبرت و زندگی است ، شكست ها و پيروزی ها ، عزت يافتن ، و ذلت ديدن در اوج بودن و در حضيض قرار گرفتن همه و همه درس است و پند تاريخ به نسلی كه دارای عقل زنده و انديشه تابناك است .

گرچه بايد در اين بخش تجزيه و تحليل دقيقی از مسائل عبرت آموز به ميان آيد ولی صفحات اندك كتاب و مسائل مهمی كه در فصول آينده خواهد آمد اجازه توضيح اين برنامه نمی دهد ، خوانندگان محترم می توانند به كتب تاريخ مخصوصاً تاريخ قرآن و حوادثی كه از برای خودشان و همنوعانشان در زندگی پيش آمده برای عبرت گيری مراجعه كنند ، شايد از اين رهگذر بيش از پيش بر خير دنيا و آخرت خود بيفزايند اين بخش را با يادداشت كردن شعری برای عبرت گرفتن زورمندان و قلدران پايان داده و از خداوند می خواهيم كه ما را برای پذيرفتن نصايح لفظی و عملی و آراسته شدن به فضايل انسانی كمك بخشد .

نادره مردی ز عرب هوشمند گفت به عبدالملك از راه پند

روی همين مسند و اين تكيه گاه زير همين قبه و اين بارگاه

بودم و ديدم بر ابن زياد آه چه ديدم كه دو چشمم مباد

تازه سری چون سپر آسمان طلعت خورشيد ز رويش نهان

بعد ز چندی سر آن خيره سر بد بر مختار به روی سپر

بعد كه مصعب سر و سردار شد دستكش او سر مختار شد

اين سر مصعب به تقاضای كار تا چه كند با تو ديگر روزگار

لقمان حكيم : در پرتو انديشه تابناكش از جزئيات و كليات عالم طبيعی و حيات بنی آدم برای دريافت رشد و كمال پند و عبرت می آموخت تا جايی كه می گويند از او پرسيدند :

ادب از كه آموختی ؟

گفت : از بی ادبان .

گفتند : چگونه ؟

گفت : از كارهايی كه آنان را پيش مردم خوار می كرد من دوری جستم .

قضاء و قاضی

من در فصل معرفی لقمان و صفات روحی او خوانندگان محترم اين جمله را خواندند كه : لقمان بيشتر اوقات خود را در مجالست با فقها و حكما و قضات و... می گذاشت و بر حال قضات و مسؤوليت خطيری كه بر عهده داشتند نوحه سر می داد ، از اين رو شايد بی تناسب نباشد در اين بخش مسائلی مهم در اين زمينه نوشته شود .

ما بدون توضيح در اطراف مسئله سعی می كنيم متون اسلام را تا آنجا كه ميسر است در اختيار عزيزان گذاشته و از آنان بخواهيم تا آن جا كه لازم است در اين برنامه دقت كنند .

اميرالمؤمنين(عليه السلام) درباره قضاء و مسؤوليت مهم قضاوت در فرمان حكومت مصر به مالك اشتر خطاب می كند :

ای فرماندار مصر ! به هنگامی كه امور ملت را تمشيت می دهی ، و اختلافات توده را حل می كنی ممكن است در بعضی از موارد معلومات شما حكام و قضات به منظور داوری و رسيدگی كفايت نكند و در نتيجه به حيرت و سرگردانی افتيد ، اينجاست كه قرآن مجيد وظيفه حيرت زدگان را روشن می كند ،

آنجا كه می فرمايد :

ای مسلمانان ! خدا و رسول و ائمه خود را اطاعت كنيد و اختلاف امور زندگی را به خدا و پيامبر باز گردانيد .

شما هم فرمان ببريد ، مسائل دينی و دنيايی خود را به وسيله قرآن و روشن پسنديده پيامبرتان بگشاييد ، يعنی آيات قرآن را مطالعه كنيد ، و از يادگارهای اخلاقی پيغمبر عزيز استفاده نماييد و در نتيجه نواقص كار را جبران و نقايص امور را رفع نماييد .

در كشور مصر برای تكميل سازمان دولت از ايجاد دادگاه ها و مراكز عدالت ناچار خواهی بود .

آری ، ای مالك تو را به قضات كامل و پرهيزكاری نياز شديد است ولی با چه زبان سفارش كنم كه داوران قضايا را بايد از نخبه دانشمندان اسلام كه به زينت اخلاق تا حد نهايی آراسته باشند انتخاب كنی در جامعه مصر بنگر ، آنكه از همه پرهيزكارتر او داناتر است به نام قاضی برگزين ، قاضی بايد دانشمند و آن چنان آگاه به تمام مسائل فقه و آيات قرآن باشد كه با اندك توجه آنچه را از منابع اسلامی بخواهد به خاطر آورده و از همه مهمتر با تقوا و پرهيزكار باشد .

راستی روزی كه محل داوری به اشخاص بی تقوا داده شود چه خواهد شد ؟

امام ششم(عليه السلام)از اميرالمؤمنين نقل می كند : كه يكی از ملوك بنی اسرائيل داوری مركز دادگستری را به دو نفر قاضی واگذار كرده بود ، اين دو قاضی دارای دوستی بودند كه از هر جهت به صفات انسانی آراسته و مردی بود پرهيزكار و شايسته ، و به خاطر حسن اخلاق گاهی از اوقات به حضور سلطان بار يافته و با او از هر دری سخن گفته می شد .

پيش آمدی برای سلطان رخ داد كه نياز به مرد نيكوكار و صالحی شد ، چون در مركز قضاوت دو قاضی برای شهادت از مردان با فضيلت استمداد می جستند ،

سلطان از آن دو قاضی مردی را خواست كه به زيور صلاح و تقوا آراسته باشد آن دو همان شخص را معرفی كرده و سلطان هم مأموريت كار خود را به او واگذار كرد .

آن مرد زنی داشت زيبا و آراسته ، آن دو قاضی را طلبيد و برای همسری خود به آن دو قاضی به نيكی و خير وصيت كرد و به دنبال مأموريت شتافت .

روزی دو قاضی برای امور خانه آن مرد به در سرايش آمدند ، انگيزه حيوانی آن دو آنان را به خيانت در امانت دعوت كرد ، به آن زن پيشنهاد داده و در صورت مخالفت گفتند : نزد سلطان به زنای تو شهادت خواهيم داد ، آن گاه تو را به حد شرعی خواهيم كشت .

زن گفت : آنچه از دست شما برآيد در انجام آن كوتاهی نكنيد كه من هرگز دامن عفت خود را به معصيت نيالوده و نخواهم آلود .

دو قاضی چون از اين جريان خود را محروم ديدند به نزد سلطان رفته و به گناه زن پاكدامن به دروغ شهادت دادند ، سلطان بنی اسرائيل از اين امر در شگفت شد و حزنی شديد بر او چيره گشت ، قول دو قاضی را پذيرفت و به آنان وعده داد پس از سه روز آن زن را سنگباران خواهم كرد ، در شهر ندا كردند و مردم را بنا به گفته دو قاضی به سنگباران زن دعوت نمودند .

در طول اين سه روز سلطان به وزير خود گفت : آيا در اين مسئله راه حلّی به نظر تو می رسد ؟

وزير سكوت كرد ، روز سوم برای انجام كاری خارج شد ، ميان كوچه كودكانی را ديد به بازی مشغولند در ميان آنان كودكی خوش سيما و با فضيلت به نام دانيال بود .

دانيال كودكان را به بازی دعوت كرد ، خود سلطان و ديگری را وزير و دو نفر از كودكان را به نام قاضی و يك نفر را به عنوان زن انتخاب كرد .

از چوب شمشيری تهيد ديد ، آن گاه دستور داد يكی از آن دو قاضی را به مكان دور دستی بردند و ديگری را به مكان ديگر ، سپس قاضی اول را خواست و گفت :

متن شهادت خود را برای زنای اين زن بازگو كن كه در كجا زنا كرده و در چه تاريخ مرتكب اين خلاف شده ؟

قاضی حالات زن را گفت : سپس دومی را طلبيد و از او همان صورت شهادت خواست او هم شهادت داد اما در تمام موارد شهادت با قاضی اول اختلاف داشت .

بی گناهی زن ثابت شد ، دانيال دستور داد با شمشير چوبی آن دو قاضی خائن را به كيفر رساندند .

وزير اين برنامه را ديد و خوشحال شد ، نزد سلطان شتافت و جريان بازی كودكان را برای سلطان گفت ، سلطان دو قاضی را به همان صورت شهادت طلبيد ، قول خائنانه هر دو آشكار شد ، سلطان دستور داد هر دو را به قتل رساندند و از آن زن عذرها خواست و او را آزاد كرد .

آری ، پرهيزكاری اقتضا می كند كه قاضی دادگستری حق را در تمام زوايای پرونده درباره مدعی و مدعی عليه اجرا كند .

سفينة البحار نقل می كند كه : دو نفر برای اقامه دعوی به محضر يكی از قضات زمان بنی اسرائيل رفتند ، او نسبت به آنان به حق حكم كرد ، پس از مرگ در خوابش ديدند كه كرمی خطرناك دائماً مشغول خوردن دماغ او است ، سبب پرسيدند ، گفت : روزی در دادگاه دو نفر به من وارد شدند يكی از آنان برادر عيال من بود ، از خداوند خواستم كه حق به جانب او باشد تا شرمنده او نشوم ، پس از بررسی اتفاقاً حكم به نفع او خاتمه پيدا كرد ، من از اين جهت خوشحال شدم ، اكنون برای آن اشتباه معذبم كه چرا درخواست كردم حق به جانب يكی از

آن دو شود ، و هر دو را با يك چشم نديدم .

زمان خلافت عمر مردی بر اميرالمؤمنين(عليه السلام) دعوايی كرد ، هر دو به مجلس عمر حاضر شدند ، عمر گفت :

يا اباالحسن برخيز و دوشادوش مدعی بنشين .

امام علی(عليه السلام)كنار مدعی نشست و پس از پايان دعوی به كناری قرار گرفت ، در اين موقع عمر آثار خشم در چهره علی(عليه السلام)ديد ، از آن حضرت پرسيد آيا اين برنامه بر تو گوارا آمد ؟

فرمود : آری ، عمر علّت ناگواری را پرسيد ، فرمود : تو مرا در حضور مدعی با كنيه ابوالحسن خواندی در صورتی كه حق آن بود كه مرا با نام می خواندی تا امتيازی بين من و او قائل نمی شدی .

عمر چون اين سخن را شنيد برخاسته و صورت حضرت را بوسيد ، گفت : پدرم فدايت كه خدا ما مسلمانان را در پرتو وجودت هدايت كرد و از تاريكی برهاند .

در هر صورت بنا به فرموده اميرالمؤمنين(عليه السلام)در فرمان مالك اشتر قاضی بايد آنقدر پرهيزكار باشد كه زر را با خاكستر برابر بداند .

در يكی از جملات فرمان به مالك خطاب می كند :

ای مالك ، قاضی نبايد از ارباب رجوع هديه بپذيرد ، زيرا هديه به قاضی جز رشوه چيزی نيست ، و رشوه از نظر اسلام چنان نكوهيده است كه نبی اكرم(صلی الله عليه وآله وسلم)درباره دهنده و گيرنده آن لعنت كرد و آن حضرت فرمود :

خدا لعنت كند رشوه دهنده و گيرنده را .

و در روايتی حضرت صادق(عليه السلام) رشوه را در معصيت با كفر برابر خوانده است .

نبی اكرم(صلی الله عليه وآله وسلم) مردی به نام ابن اللتيبه را از طايفه ازد به جمع آوری زكات

فرستاد ، چون از مأموريت خود بازگشت مبلغی از اموال را كه همراه آورده بود تسليم كرد و مبلغی را برای خود برداشت و گفت .

آن قسمت شما ، و اين هديه ايست كه مردم به من داده اند ، پيامبر(صلی الله عليه وآله وسلم)فرمود : چرا در خانه پدر و مادرت ننشستی تا ببينی هديه برايت می آورند يا نه ، سپس پيامبر به خطبه برخاست و در طی بيان مؤثری فرمود :

چگونه است كه ما مردمانی ار مأمور به جمع آوری زكات می نماييم ، پس می گويند اين قسمت شما و آن قسمت را به ما هيده داده اند ، چرا چنين مأمور در خانه پدر و مادرش نمی نشيند تا ببيند هديه برای او می آورند يا نه .

گاهی نفس انسانی در اثر جنبش و هيجان حرص ، و طمع دستخوش نوع خاصی و سوسه می شود كه تحت تأثير آن می خواند ميان گرفتن رشوه و رعايت جانب حق جمع كند ، در صورتيكه چنين امری هيچ گاه ميسر نيست زيرا شخصی وقتی گيرنده رشوه شد ديگر عقل او در اثر مداخله هوای نفس قدرت حكومت را از دست خواهد داد ، و قادر به تميز حق از باطل نخواهد بود ، چنانچه نبی اكرم(صلی الله عليه وآله وسلم)در مقام اشاره به همين حقيقت فرمود :

خدايا ! برای فاجری حقی و منتی بر ذمه من احراز مكن كه اگر چنين شود ناچار و بی اختيار دل من او را دوست خواهد داشت .

در اسلام قضات پرهيزكاری بودند كه زر را با خاكستر يكی می دانستند و از اين طريق به قاضيان پس از خود عاليترين درس تقوا و پاكی را داده اند .

عاقبة بن يزيد كهخ در عصر مهدی عباسی عهده دار قضاء بغداد بود يك روز ظهر هنگام نماز نزد خليفه آمد و تقاضا كرد كه ديگری را به جای او در منصب قضا بگمارد تا بی درنگ صندوق اسناد و محفظه مربوط به ارباب دعوی و دفاع را به او تسليم كند .

مهدی چون اين سخن را شنيد پنداشت كه يكی از رجال دولت با وی به

معارضه برخاسته و او را آزرده خاطر و خشمگين ساخته ، از اين جهت علت استعفايش را خواست و گفت : اگر علت آزردگيت اين است كه كسی با تو معارضه كرده باز گوی تا هم اكنون با تأديبش ف رمان دهم قاضی گفت : چنين اتفاقی نيفتاده ، مهدی گفت : در اين صورت علت استعفايت چيست ؟

قاضی گفت : يكی ماه پيش از اين دو تن از مراجعين در خصوص قضيه ای دشوار به محضر قضاء حاضر شدند و هر يك ادلّه و شهودی بر صدق اظهارات خود در مورد نزاع اقامه كرد و حجت ها آورد كه در خور مطالعه بود و در برابر اين قضيه سخت فرو ماندم و چندين بار برای اين جهت تجديد جلسه كردم و اميد داشتم اين قضيه را به اميد اصلاح ميان طرفين پايان بخشم يا به وسيله تحقيق بيشتری حقيقت امر را دريابم ، قضا را در اين ميان يكی از طرفين دعوی خبر يافته بود كه من رطب دوست دارم ، از اين رو برای جلب عواطف من در چنين موسم كه فصل نوبر رطب است مقداری از بهترين قسم آن را من هرگز نظيرش را نديده بودم و حتی برای خليفه نيز در چنين فصلی ميسور و مهيا نيست ، فراهم ساخت و با پرداختن چند درهم رشوه دربان سرای را بر آن داشت كه ظرف رطب را نزد من بياورد ، در اين هنگام دربان طبق را در برابر من زمين نهاد و گفت :

اين هديه فلان است ، من از مشاهده آن وضع سخت آزرده و خشمگين شدم ، جندان كه دربان را از خدمت برداشتم و ظرف رطب را به آورنده آن بازگرداندم ، ولی روز ديگر چون متداعيان به محضر قضا درآمدند نتوانستم آن دو را به يك چشم بنگرم و در دل خود به يك منزلت قرار دهم زيرا طبق رطب را هر چند برگردانده بودم ولی اثر خود را در نفس من باقی گذاشته بود ، اكنون بينديش تا اگر آن را پذيرفته بودم و كام خود را به آن شيرين ساخته بودم حال من بر چه منوال بود ؟

سپس قاضی با لحنی حاكی از خشم و تأثر گفت : در چنين روزگار كه خلق بر اين گونه دستخوش فساد شده اند من بر دين خويش هراسانم و بيم آن دارم ك از سر غفلت به دام حيله اينان درافتم ، و نقد ايمان و سرمايه تقوای خو را بر سر كار قضا نهم ، آن گاه قاضی از سر تضرع گفت : ای خليفه مرا از بند اين امر عظيم برهان ، كه خداوند تو را از هر بند برهاند و مرا از ادامه اين خدمت معذور دار تا خداوند عذرهای تو را بپذيرد .

باز در فرمان امام علی(عليه السلام)به مالك می خوانيم :

ای مالك قاضی لازم است مردی پر حوصله و خونسرد باشد ، زيرا اشخاص عصبانی و پر حرارت كمتر می توانند دقت و احتياط كنند ، بديهی است كه در دادرسی احتياط و كنجكاوی ركن اعظم است .

بايد گفت : تمدن جديد بدون توجه به سرشت طبيعی انسان بالا رفته و بيماری دنيای امرز با كمك اختراعات و صنايع جنگی قوی تر وكامل تر شده و خطر هر نوع استعمار را صر برابر زيادتر ساخته .

تمام مفاسد اخلاقی قرون جاهليت و بربريت به موازات تمدن مادی توسعه و گسترش پيدا كرده ، مزايای اخلاقی و نيروی دينی را بسيار ضعيف ساخته ، و اولويت ماده و نفع جويی ، اصول آيين پاكی و درستی را بر هم زده ، جامعه انسانی را از لحاظ روشنايی درونی و عقلی و قوت مشاعر بی بهره ساخته ، هوش و استنباط فكری بی نهايت تنزل يافته و انواع شرور در هر كشور و ميان هر جامعه را رايج و ممدوح شده است ، از اين جهت بايد گفت كه جامعه امرز فقط از لحاظ يك رنگی و هم آهنگی در مسائل شهوت رانی و غرايز جنسی يك رنگ و همداستانند ، و از يكديگر الهام می گيرند ، زيرا مشاهده می شود بزرگان حل و عقد و سياست و كسانی كه در مقر دانشمندان جای گرفته در تجليل هوس رانان شهر يا كشور بر يكديگر سبقت می گيرند ، و برای آنكه لحظاتی چشم چرانی

كنند و برای مدتی محدود و كم به هوس های شيطانی برسند نام هنر و علم بر نفسانيات اطلاق نموده زنی شهوتران و شهوت پرست كه از عهده انجام برنامهای ضد اخلاق برمی آيد و تحريك شهوت می كند صدای كف زدن به افتخار او لرزه در تالار بزرگ می افكند ، تصوير نجس او ماهها زينت بخش برخی مجلات و مطبوعات می شود و هر گاه بنام مسافرت يا سياحت به كشوری رود مانند سرادار فاتحی از او استقبال می كنند و تحف و هدايای فراوان به او می دهند اما اگر كسی از راه معنويت طی طريق نمود و با تزكيه نفس پيشرفت كرد و خدماتی به جامعه و ملت و مملكت نمود هيچ كس به او نظری ندارد .

انتشار بی حد مجلات شهوت پرور و سينماها و تئاترها سطح فكری اجتماعات را به پايين ترين مرحله خود رسانده ، ارزش علوم عقلی و فكری و حكمت و دانش وبينش و توجه به معانی از ميان رفته و اصطلاحات و كلمات علمی به قول اينان نامفهوم گشته و بدين وسيله عملا از رشد فكری جلوگيری می شود ، و دانشجويان افكرا خود را در قالب برنامه هايی كه سود طلبان می خواهند در می آورند و در نتيجه مغز آنها تحمل ورزش و تعلم مطالب و مسائل عالی را از دستا می دهد و به قضاوت سريع و سطحی درباره همه چيز عادت پيدا می كنند ، مادران در پرورش فرزندان وظيفه خود را فراموش كرده اند ، زيرا از يك طرف سرگرم امور معاشی و اقتصادی و سياسی شده ، و از جانب ديگر معاشرت و دفسازی و اختلاط در مجامع خوشگذرانی برنامه اساسی آنان گشته ، و كودكانن آنها كه اجتماع فردا هستند خودرو بار آمده و از ميان همين خودروها انواع افراد در جهات متعدده كارها قرار داده می شوند كه يكی از ان كارها قضاوت است ، و شما ببيند كه با اينگونه قضات چه بلاهای بسر مردم خواهد آمد ؟

خودرو بودن در تربيت معلوم است چه نتايجی بار می آورد فرزندان از

موضوع های يدرك و لايوصف روی احساسات باطنی مسائلی را استفهام می كنند كه مسلماً وقوف آن برای يك پدر خوشگذران و مادر هوسران به هر اندازه كه به عفت و ناموس بی علاقه باشد دردآور و تحمل ناپذير است .

افراد درستكار و هنرمند واقعی كه وجود آنان مايه خرمی علم و فضيلت و عامل رفاه و سلامتی جامعه است با فقر و مذلت به سر می برند ، و در تنگدستی جان می سپارند ، زيرا عمل حيات شخص در اين زمان كاغذ پاره ای به نام مدرك است ، از هر كجا كه بدست آمده ، و به هر وسيله كه بوده و اينان آن كاغذ پاره را ندارند .

دزدان اجتماع كه در تمام طبقات رخنه كرده از همه چيز می زنند خيانت می كنند و با دسيسه تبليغات پوچ هر نوع كالای تقلبی و ساختگی خود را به قوه آگهی دروغ بخورد يك مشت ناتون می دهند ، و با ثروت گران در انواع لذايذ حيوانی غرق می شوند ، دنيای غرب بخود می بالد كه رسم غلامی و ب ردگی را برانداخته و زنان را همدوش مردان ساخته در صورتی كه خود اسير ماشين و شهوت و ديگرن اسير آنانند .

در همين زمان و عصری كه دعاوی دلفريب بيگانگان قند را در دهان عده ای از بی خبران مشرق آب می كند ، و در غالب كشورهای اروپايی رسم برده فروشی و دزديدن دختران و زنان و كودكان به وسيله دلالان فحشاء امری معمولی است ، و روزی نيست كه در شهرهای بزرگ و كوچك اين نوع سرقت ها وجود پيدا نكند و خانواده هايی را عزادار نسازد .

اروپا و مغرب زمين ادعا می كنند كه تمام قواعد زندگی خصوصاً قاعده زناشويی او محكم ترين اساس بقاء خانواده است ، و مردان از تعدد زوجات محرومند و به همين دليل ميان زن و شوهر محبت دائمی و الفت هميشگی برقرار است ، ولی اين ادعا فقط در قالب الفاظ دلرباست ، اما در عمل روابط نامشروع از

شماره و عدد بيرون است ، بچه های غير قانونی در ممالك متمدن گاهی سر ازعدد ميليون درآورده و طلاق های بی جهت و  بی اساس گاهی سرگيجه می آورد .

دادگستری های جهان از كثرت پرونده های طلاق و اطفال نامشروع به جان آمده اند ، ساختمان های عريض و طويل دادگستری ها برای رسيدگی به جرائم ، مخصوصاً خانوادگی در برابر دريای خلافكاری ها نقطه ای بيش نيست .

كثرت فحشاء بعد از دو جنگ جهانی مبانی زندگی را متزلزل ساخته و هر فردی را در هوسرانی آزاد كرده ، دايره عيش و نوش و فحشاء علنی وسعت يافته ، عفت جنسی زائل گشته و كارشناسان محقق مردان و زنان را در مناسبات جنسی به صورتی آزاد راهنمايی می كنند .

در دنيای امرز معيار شناخت خوبی ها و بدی ها از دست رفته ، هر كس حتی كودكان خردسال دست به هر ناپاكی آلوده می كنند .

معبود واقعی همه پول و زن و موسيقی و شراب است ، قمار و ربا منبع درآمدها است ، دزدان در تمام بنگاه های دولتی و ملتی رخنه كرده و حتی گانگسترها به وسيله افراد با نفوذ حمايت می شوند ، زيرا در همه جا عامل دارند و از هر جريانی آگاهند و بدون واهمه در هنگام خطر دست به آدمكشی و ترر می زنند .

آری ، وقتی معابد و مساجد تهی بماند ، واعظ و خطابه ارتجاع و عوام فريبی بشمار آيد ، ديانت آلت مقاصد مغرضين گردد ، رذايل جای خصائل را می گيرد و همه چيز در معرض سوء استفاده می آيد ، در اين هنگام عجيب و غريب احتياط يعنی چه ؟

خونسردی چه مفهومی دارد ؟

كدام گوش خصدای ناله مظلوم را می شنود ، و كدام داور می تواند حقايق را

آشكار و پرونده ای را خدا پسندانه بررسی كند ؟

زمانی كه مقررات قضاء اسلامی حكومت و نفوذ داشت ، هيچ قدرت و مقامی جز قدرت الهی كه به صورت ايمان در قلب قاضی جلوه داشت بر دستگاه قضاوت مسلط نبود ، قاضی از آزادی بی سابقه و بی نظيری برخوردار بود ، تنها محدوديت قاضی از اين جهت بود كه می بايستی احكامش از حدود و قواعد مقرره و اصول مسلمه فقه اسلامی تجاوز نكند ، و با قطع نظر از اين جهت آزادی كامل داشت كه بر حسب اجتهاد و به مقتضای استنباط خود به حق فرمان براند ، و بدون هيچگونه مانع و رادعی تا آخرين مرز عدالت گام بسپرد ، و به همين خاطر يكی از غربيان می گويد :

جهان بشريت در تاريخ طولانی خود قضايی عادل تر از قضاء اسلام و حكامی مهربانتر از حكام مسلمين نديده است .

قاضی مسلمان ، و مؤمن به آيات حق هيچگاه اسير نصوص خشك و گرفتار مواد غير قابل انعطاف قانون نبوده ، و در هيچ مرحله از مساعدت وجدان و فيض الهام ضمير محجوب نمی مانده و مانند بسياری از قضات دنيای امروز در تنگنای تضاد بين مواد قانون و مقتضای اجتهاد وجدان سرگشته و حيران نمی گشته ، و ضمير خود را در برابر نصوص جامد قانون قربانی نمی كرده است .

در دواير قضايی عصر حاضر بارها اتفاق می افتد كه قاضی از نظر اجبار و به حكم اضطرار و تبعيت از مواد قانون با پريشانی خاطر و تألم وجدان احكامی صادر می كند و قدرت رهايی از قيد و بند نصوص خشك قانون را در خود نمی بيند ولی قاضی مسلمان هميشه از آزادی و حق اجتهاد بر خوردار بوده و در مقام اصرار حكم نسبت به هر قضيه ظروف و مناسبات وقوع جرم و شرايط اوضاع مرتكب ، موجبات تشديد و تخفيف مجازات را منظور می داشته و برای احقاق حقوق ستم زدگان از شم قضايی و نيروی اجتهاد و استنباط تا آخرين

مرحله استفاده می نموده است .

حوصله قاضی اسلامی و خونسردی او و دقت و احتياطش در صادر كردن حكم از مزايای مشخص آيين اسلام است .

قاضی مؤمن هرگز تحت حكومت تعصب های بيجا و رشوه و تضاد قانون قرار نگرفته و وضع تربيت جامعه اسلامی قبلا طوری بوده كه قضات آن روزگار نام نيكويشان در تاريخ ثبت است .

زود قضاوت كردن ، يا از ترس ناشی می شود ، يا از حوصله كم ، يا از دقت نكردن در قيافه دعوی آن كس كه توانايی رعايت برنامه های مثبت را ندارد قبول منصب قضا برای او كاری نامشروع و از نظر اسلام در صورت قبول مجرم است .

ايمان به حق و تربيت اسلامی برای قاضی حوصله و دقت و احتياط لازم را ايجاد می كند تا بتواند به نحو احسن كار پر خطر قضاء راانجام داده ، آه مظلوم را از ظالم بگيرد .

ابو يوسف قاضی القضاة كشور اسلام در عصر هارون الرشيد شهادت فضل بن ربيع نخست وزير خليفه را در دادگاه نپذيرفت ، و چون خليفه به دنبال شكايت فضل علتش را خواست ، ابو يوسف گفت : من شنيده ام فضل خود را بنده خليفه می خواند و اين از دو صورت خارج نيست يا فضل در اين اظهار صادق است ، يا دروغگو ، اگر راست بگويد به مذهب من شهادت بندگان مسموع نيست ، اگر دروغ بگويد فاسق و شهادت فاسق قبول نيست .

در اينجا باز سخن اميرالمؤمنين(عليه السلام) را خطاب به مالك دنبال كرده و چيزی نورانی برنامه های قضايی اسلام را نشان می دهيم .

ای مالك كسی كه بر مسند داوری نشسته بايد به قوت قلب و قدرت بيان آراسته باشد ، نيكو سخن گويد و آشكارا بيان كند ، غالباً يك تن از متداعيين و گاهی هر دو نطاق و زبان آور افتد در صورتی كه قاضی نتواند با آنان به گفتگو

بپردازد  و مخصوصاً در هنگام احقاق حق بر حريف سخن ران خويش پيروز شود مسلماً عمل قضاوت را درست انجام نتواند داد .

ای مالك قاضی فراموشكار خوب نيست ، دادرسی عملی سخت دقيق و باريك است ، دادرس اگر به آرامش خاطر و جمعيت حواس مجهز نباشد چگونه از اشتباه در امان می ماند ، به قضات سفارش كن كه در محاكم عدالت ارباب رجوع را نيكو بشناسند و دلايل طرفين را كاملا به ياد داشته باشند .

پناه بر خدا اگر قاضی طمع كار افتد ، در اين موقع دزدان جامعه خوب می توانند انگشت بر نقطه حساس كشور گذاشته ، دست غارت از آستين بيرون آرند ، زيرا تطميع قاضی آسان است ، و اموال ديگران را بردن راحت اگر قاضی دستخوش احساسات و عواطف گردد و به گاه مرافعه سر در قدم دل گذارد ، و تسليم هوس های ناهنجار و عفريت شهوت گردد ، روزگار بر امت اسلام تيره خواهد شد و احكام الهی معطل خواهد ماند .

قاضی نمی تواند در اولين لحظه كه حقانيت يك تن از طرفين را احساس كرد بی درنگ حكم صادر كند ، زيرا ممكن است نظر بدوی به خطا رود ، و آن كس كه در خون و مال و ناموس و حيات جامعه دست فرو می برد با يك سخن يكی را حاكم و ديگری را محكوم معرفی نمايد ، بايد در منتهای دقت و دور انديش پايان كار را تا هر كجا منتهی شود در نظر آورد ، و خوب است كه قضات از جسارت متداعيين دلتنگ نشوند و آن چنان كه اسير شهوت نيستند گرفتار غضب هم نباشند ، با ملايمت و بردباری به حل و عقد امور اقدام نمايند .

از من به قاضی بگوييد كه در كشف مطالب چندان تعجيل مكن بگذار به آهستگی حقيقت مطلب آشكار شود ، زيرا مطمئن نيستم كاری كه با شتاب انجام گيرد به حقيقت مقرون باشد ، در آن موقع كه محكمه عدالت به صدور حكم تصميم می گيرد بايد همچون كوهی محكم نظير شمشير هندی برنده و قاطع

باشد ، و هرگز جايز نيست كه محكمه در فتوای خويش دستخوش حيرت و ترديد گردد .

ای مالك ، اگر قضات مردمی خودپسند و خويشتن خواه باشند كافی است كه غارتگری به هنگام داوری به مدح و ثنای قاضی زبان بگشايد و آن تيره بخت را با مشتی الفاظ و شطری تملق و چاپلوسی به دام خويش در بند كشد .

مالك اگر قضات ساده دل و زودباور انتخاب شوند زود فريب می خورند و بی تأمل باور می كنند ، آن گاه حقوق بيچارگان بيهوده و ناچيز گردد ، آن چنان قاضی كه گفتم سخت كمياب و گمنام باشد و دير به دست آيد ، اما تو ای والی مصر ، ای مسؤول بندگان خدا ، ناگزيری كه تمام اين شرايط را در انتخاب قاضی رعايت كنی .

ای مالك ! تو را وصيت می كنم كه همواره كارمندان دولت را سير نگاه داری به ويژه قضات را ، هرگز مگذار كه عمّال مصر محتاج باشند ، زيرا در اين وقت دست به خيانت برآورند و به هر عنوان كه باشد از مال مردم بخورند .

قاضی را به بذل مال و افزايش حقوق توانگر ساز كه در دادرسی مردم دهان به رشوه نيالايد و محكمه عدالت را قلعه دزدی قرار ندهد .

قاضی را از ديگر عمال دولت محترم تر بشمار و در محضر خويش از او احترام كن تا با پشت گرمی به مقام حكومت خود را از تهديد بزرگان مصر ايمن داند و در داوری دادگر و عادل باشد ، زيرا ممكن است جهّال قوم كه مردمی بی شرم و كم آبرويند دادگاه را به افسار گسيختگی و بی پروايی خويش تهديد نمايند و از انصاف و عدالت منحرف نمايند .

قضات شجاع و حق پرست اسلام نه تنها در مورد احقاق حقوق افراد از حريت در استقلال خود استفاده می كردند بلكه مسائل عمومی و مصالح مملكتی را نيز مورد توجه و اهتمام قرار می دادند ، در اين موارد نيز از قدرت استقلال

خود به حداكثر استفاده می نمودند ، از جمله اين موارد داستان شگفت انگيزی است كه ميان ملك صالح سلطان شام و قاضی عزالدين بن عبدالسلام اتفاق افتاده است :

ايام جنگ صليبی بود ، سرزمين شام در مقابل هجوم وحشيانه نيروهای متحد و دولت های مسيحی عرب وضع متشنج و غير عادی داشت و ملك صالح سلطان آن ناحيه شهر صيدا و قلعه شقيف را به دشمن تسليم كرده بود .

انتشار اين خبر در سراسر بلاد شام عكس العمل شديد و سوء اثر عميق ببار آورده بود چون اين خبر به گوش عزالدين قاضی آن سرزمين رسيد سخت برآشفت و غيرت دينيش بجوش آمد ، بر ملك خشم گرفت و در خطبه نماز جمعه نامی از ملك صالح نبرد و درباره او دعا نكرد و به عنوان اعتراض رخت از شام برداشت و آهنگ ديار مصر كرد .

ملك صالح چون اين داستان را شنيد نماينده ای نزد قاضی فرستاد تا به وسيله بيان آرام و منطق درستی او را به شام باز گرداند ، فرستاده ملك چون به حضور قاضی رسيد سخن ملايم آغاز كرد و گفت ما از مقام قاضی جز آن نمی خواهيم كه در برابر سلطان تواضع كند و دست او را به رسم تقديم معذرت ببوسد ، قاضی چون اين سخن را شنيد بانگ برآورد و گفت :

ای مسكين بينوا من رضا نمی دهم كه دست من به بوسه او آلوده گردد تا چه رسد به آنكه من به چنين ذلت تن در دهم و دست او را بوسه زنم .

اين بخش را به نامه ای كه در ميان دو صحابی پيامبر سلمان و ابودردا در اين مقام رد و بدل شد خاتمه می دهيم :

ابودردا كه با سلمان عقد برادری داشت در زمان حكومت يكی از امرای ثلاث به منصب قضاوت در اورشليم فرستاده شد ، در زمان قضاوت نامه ای به سلمان نوشت و او را به بيت المقدس دعوت كرد :

برادرم سلمان ! خدا را شكر ، اكنون در بيت المقدس به سر می برم ، سرزمينی است پر بركت و دارای آب و هوايی مناسب ، از همه بالاتر سرزمين مقدس است ، سرزمين انبياء ، سرزمينی كه روزگاری پيامبرانی بزرگ چون ابراهيم و  موسی و عيسی و سليمان و يعقوب و يوسف(عليهم السلام)را در خود جای داده ، و هم اينك بدان كه اين سرزمين امرز نيز بدن پاك آنان را در برگرفته چه می شد اگر چند صباحی در اين شهر به ياد زمانی كه در مدينه در جوار پيامبر(صلی الله عليه وآله وسلم) بوديم با هم بسر بريم .

سلمان پاك در جواب نوشت :

برادر دينی ! نامه تو رسيد ، مرا به سرزمين مقدس دعوت كرده بودی نمی دانم هيچ می دانی كه زمين را كسی شايسته تقديس نمی كند ، هيچ می دانی كه افتخار انسان نمی تواند به مسكن و مأوای او باشد ، هيچ می دانی كه تنها عمل انسان است كه او را بزرگ نموده سزاوار احترام می كند .

آری ! پاكی انسان به عمل اوست نه به سرزمينی كه كه درآن منزل دارد ، در مكه بودن يا در مدينه منزل گزيدن يا در بيت المقدس مأوای داشتن نمی تواند شرفی برای انسان باشد ، شنيده ام كاری شبيه طبابت به عهده تو گذاشته شده ، اگر طبيب مسيحا دمی و مريضان را درمان می كنی خوشا به حالت ، ولی اگر طبيب نيستی و منصب قضاوت را بی جا اشغال كرده ای بترس از اينكه جان انسانی را به خطر اندازی و خود را مستحق آتش گردانی .

منصب قضاوت كار بزرگی است ، هر كس را شايسته نيست اين پست را اشغال كند ، اگر تو در خود لياقت می بينی و از عهده قضاوت برحق بر می آيی چه بهتر ، ولی هرگاه اين پست را بناحق اشغال كرده ای وای بر تو از اين می ترسم كه خود را وارد آتش سازی ، هان ای ابودردا بيدار باش !

لقمان حكيم : آن يگانه آزادمرد ، آن حكيم ربانی ، آن چهره واقعی انسانی و آن مرد يكتای ملكوتی بر قضات و مسؤوليت خطير آنان می ترسيد كه مبادا حقی را ناحق كنند در اين صورت زحمات خود را بر باد داده ، راه ورود به جهنّم را بر خود هموار سازند ، به اين خاطر با آنان همنشين بود تا به انوار حكمتش از آنان دستگيری كرده و دلشان را به نور هدايت روشن كند .

البته خصال و صفات روحی آن مرد بزرگ بيش از اين مراحل است كه در اين مختصر بگنجد می توان گفت او در پرتو تربيت الهی جامع فضايل و دارنده خصايل بود .

ما در بخش بعد پس از تعريف حكمت ، به برنامه های او از طريق قرآن مجيد و روايات اشاره كرده و تا آنجا كه ميسّر باشد به توضيح حكمت هايی كه از او در قرآن آمده مبادرت می كنيم ، و به خاطر اين كه كتاب زيادتر از اندازه نشود بقيه حكمت هايش را كه كتب روايی نقل كرده اند بدون شرح درج می نماييم .








گزارش خطا  

^