فارسی
پنجشنبه 06 ارديبهشت 1403 - الخميس 15 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

وَاِنّی لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدی طه ( 20 ) : 82

بازگشت به حق

گنهكاران و قدرت بر توبه

هيچ مادری در جهان هستی ، فرزند خود را گنهكار نزاييده ، و كودك رحم را عاصی و خطاكار به دنيا نياورده .

كودك در حالی قدم به عرصه گاه حيات می گذارد كه از علم و دانش و تفكر و انديشه خالی است ، و از آنچه در اطرافش می گذرد كاملا بی خبر است .

طفل وقتی وارد فضای اين جهان می شود ، جز گريه كردن و مكيدن شير چيزی نمی داند ، آن هم از گريه و مكيدن شير در لحظات اول در عين اينكه ناله می زند و شير می خورد غافل است . غرايز و احساسات و شهوات او به تدريج وارد ميدان فعاليت می شود ، و آنچه را بايد برای برپا كردن خيمه ی حيات تعليم بگيرد ، از اطرافيان خود و فعل و انفعالات طبيعی ياد می گيرد .

هم چنانكه بدن او در طول زندگی در معرض انواع بيماريها قرار می گيرد ، فكر و روحش ، و نفس و قلبش نيز در معرض خطا و اشتباه می رود و در عمل و اخلاق مبتلای به گناه می گردد ، بنابراين گناه همچون بيماری بدن عارضی است نه ذاتی .

بيماری بدن و جسم او با دارويی كه طبيب تجويز می كند معالجه می شود ، فكر و روح و نفس بيمارش نيز با اجرای دستورات حضرت حق درمان می پذيرد .

گنهكار با عرفان به وضع خويش ، و معرفت به حلال و حرام خدا ، با رجوع به

طبيب روحانی و دستور العمل گرفتن از او ، برای توبه از گناه آماده می شود ، و با اميد و دلگرمی به رحمت حضرت حق از عرصه ی گناه بيرون می آيد ، و همچون روزی كه از مادر متولد شده پاك می گردد .

گنهكار نمی تواند ادعا كند نمی توانم توبه كنم ، زيرا كسی كه قدرت بر گناه دارد ، بدون شك قدرت بر توبه هم دارد .

آری انسانی كه توانايی بر خوردن و آشاميدن ، رفتن و آمدن ، گفتن و شنيدن ، ازدواج و كسب و كار ، ورزش و رياضت ، مسافرت و معاشرت و زور آزمايی دارد ، و اگر طبيبی به خاطر بيماری خاصش او را از بسياری از غذاها و نوشيدنيها پرهيز دهد ، او از ترس ريشه دار شدن بيماری با كمال قدرت از خوردن آن غذاها و نوشيدنيها خودداری می كند ، می تواند از گناهانی كه به آن دچار است بپرهيزد ، و از معصيت هايی كه به آن گرفتار است خودداری نمايد .

عذر هيچ گنهكاری در عدم قدرت بر توبه در پيشگاه حضرت حق قابل قبول نيست ، اگر قدرت بر توبه برای اهل گناه نبود ، از جانب خداوند دعوت به توبه و انابه نمی شدند .

گنهكار بايد اين حقيقت را باور كند كه در هر شرايطی ، و در هر موقعيتی قدرت بر ترك گناه را دارد ، و بر اساس آيات قرآن خداوند مهربان و توبه پذير ، توبه اش را قبول می كند و گناهانش را گرچه به عدد ريگ بيابان باشد ، در معرض عفو و مغفرت و رحمت قرار می دهد ، و پرونده ی سياهش را به سپيدی چشم پوشی از همه ی گناهانش آراسته می كند .

گنهكار بايد اين معنا را آگاه باشد كه اگر به ترك گناه و شستشوی درون و برونش برنخيزد ، و عصيان و خلافش را ادامه بدهد خداوند او را به اشد عذاب دچار می نمايد ، و جريمه و عقوبت سنگينی را بر او بار خواهد كرد .

خدای بزرگ در قرآن مجيد بدين گونه خود را معرفی می كند :

 غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ . . . (1) .

خداوند ، بخشنده ی گناه ، و پذيرنده ی توبه ی گنهكار ، و دارای عقابی شديد است .

امام معصوم در دعای افتتاح بدين صورت خداوند را معرفی می نمايد :

وَاَيْقَنْتُ اَنَّكَ اَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ فِی مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَةِ ، وَاَشَدُّ المُعَاقِبِينَ فِی مَوْضِعِ النَّكالِ وَالنَّقِمَةِ

يقين و باور دارم كه تو مهربانترين مهربانانی در جای عفو و رحمت ، و شديدترين عقاب كنندگانی در محل عقاب و انتقام .

خداوند مهربان در قرآن مجيد به گنهكاران اعلام نموده :

 قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَی أَنفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (2) .

به بندگانم ، آنان كه بر خود اسراف كردند بگو از رحمت خدا نااميد نباشيد ، خداوند تمام گناهان را می آمرزد ، همانا او آمرزنده ی مهربان است .

بنابراين با توجه به توبه پذيری حق و قدرتی كه گنهكار بر ترك گناه دارد ، و آياتی كه در قرآن به گنهكار ، مژده ی عفو و رحمت می دهد ، برای اهل گناه در ترك گناه هيچ عذری باقی نيست ، به همين خاطر بر گنهكار توبه از گناه واجب فوری و واجب اخلاقی و واجب عقلی است .

گنهكاری كه به توبه برنخيزد ، و به جبران گذشته اقدام ننمايد ، و درون و برون را از گناه پاك نكند ، چنانكه در دنيا در پيشگاه پاكان و عقل و وجدان و حكمت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ غافر ( 40 ) : 3 .

2 ـ زمر ( 39 ) : 53 .

و منطق محكوم است ، در آخرت در پيشگاه حضرت حق به طريق اولی محكوم است . چنين گنهكاری در قيامت با اندوه و حسرت ، و ندامت و پشيمانی فرياد می زند :

 لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ المُـحْسِنِينَ (1) .

كاش برای من زمينه ی بازگشتی به دنيا بود تا از نيكوكاران می شدم !

خداوند در جوابش می گويد :

 بَلَی قَدْ جَاءَتْكَ آيَاتِي فَكَذَّبْتَ بِهَا وَاسْتَكْبَرْتَ وَكُنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ (2) .

آری ، محققاً آيات من برای دستگيری و هدايتت به تو رسيد ، تو آنها را تكذيب نمودی و راه سركشی از دستورات من را پيش گرفتی ، و تو از ناسپاسان بودی .

در آن روز است كه برای نجات گنهكار ، عوضی به جای دين و عمل از او قبول نمی كنند ، و بر پيشانی وجود او مهر محكوميت می زنند .

 وَلَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مَا فِي الاَْرْضِ جَمِيعاً وَمِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ مِن سُوءِ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَبَدَا لَهُم مِنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ (3) .

اگر اهل ستم تمام آنچه را در زمين است و همانند آن را در اختيار داشته باشند ، هر آينه همه را فدا كنند تا از عذاب سخت قيامت برهند ، ( ولی چنين چيزی نخواهد شد ) و از جانب حق برای آنان برنامه هايی آشكار گردد كه گمان نمی بردند .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) در دعای كميل ، در اينكه در دنيا و آخرت گنهكار را در عدم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ زمر ( 39 ) : 58 .

2 ـ زمر ( 39 ) : 59 .

3 ـ زمر ( 39 ) : 47 .

توبه هيچ عذری در پيشگاه حق نيست ، و خدا را نسبت به گنهكار حجت كامل و تمام است می گويد :

فَلَكَ الحُجَّةُ عَلَیَّ فِی جَمِيعِ ذَلِكَ وَلاَ حُجَّةَ لِی فِيمَا جَری عَلَیَّ فِيهِ قَضَاءُكَ . . .

تو را بر من در تمام آنچه از خطا و معصيت و گناه و هوا و هوس و متابعت از شيطان گذشته حجت است ، و برای من در آنچه كه قضايت بر آن جاری شده هيچ گونه حجتی نيست .

روايتی عجيب در مسأله ی حجت حق بر بندگان

عبد الاعلی مولی آل سام می گويد از حضرت صادق (عليه السلام) شنيدم ، می فرمودند :

در قيامت زنی زيبا چهره را كه به خاطر زيباييش در دنيا دچار فتنه شد به دادگاه الهی می آورند ، می گويد : پروردگارا ! مرا زيبا آفريدی تا جايی كه به خاطر زيباييم برخورد كردم به آنچه كه برخورد كردم ، در آن هنگام حضرت مريم (عليها السلام)را می آورند و در جواب آن زن گفته می شود : تو نيكوتری يا مريم ؟ ما مريم را نيكو آفريديم ولی خود را از فتنه حفظ كرد ! جوانی نيكو صورت را می آورند كه در دنيا محض زيبايی چهره و اندامش دچار فتنه شد ، عرضه می دارد : خداوندا ! به من چهره ی زيبا دادی تا جايی كه ديدم از زنان آنچه را ديدم . در آن وقت يوسف را می آورند و در پاسخ آن جوان گفته می شود : تو زيباتری يا يوسف ؟ ما يوسف را زيبا آفريديم ولی او به خاطر زيباييش دچار فتنه نشد . مبتلا به بلا را می آورند كه به خاطر بلايش و صبر نكردنش گرفتار فتنه شد ، می گويد : خداوندا ! بلا را بر من سخت گرفتی ، من هم تاب و طاقتم را از دست دادم و دچار فتنه شدم . ايوب (عليه السلام) را می آورند و به شخص بلا كشيده می گويند : بلای تو شديدتر

بود يا ايوب ؟ او به بلا دچار شد ، ولی گرفتار فتنه نشد(1) !

توبه ميراث آدم و حوا

آدم به عنوان خليفه ی خداوند و نايب حضرت رب العزه آفريده شد ، و پس از اعتدال و استواء بدن ، روح خدايی در او جلوه كرد(2) ، و شايسته ی مقام علم الاسمايی گشت ، و فرشتگان به خاطر عظمت و كرامتش ، به امر حضرت حق در برابر او سجده كردند ، آنگاه به فرمان خداوند همراه با همسرش در بهشت ساكن شد(3) . تمام نعمت های بهشت در اختيار او قرار گرفت و استفاده از آن مجموعه برای او و همسرش بلامانع اعلام شد ، جز اينكه از هر دو خواستند به درختی معين نزديك نشوند ، كه با نزديك شدن به آن درخت از ستمكاران خواهند شد(4) . شيطان كه به خاطر سر تافتن از سجده بر آدم ، از حريم حق رانده شده بود و آثار لعنت حق او را زجر می داد ، و تكبر و خودبينی اش نمی گذاشت به پيشگاه مقدس يار برگردد ، از باب كينه و دشمنی نسبت به آدم و همسرش ، در مقام وسوسه نمودن آنان بر آمد ، تا آنچه را از اندامشان پنهان بود آشكار سازد ، و با اطاعت نمودن از او ، مقام كرامت و عظمتشان را از دست بدهند ، و از بهشت عنبر سرشت اخراج شوند ، و روی رحمت و لطف حق از آنان برگردد .

او با اين جملات به وسوسه كردن آنان برای خوردن از ميوه ی آن درخت اقدام كرد :

ای آدم و حوا ! خداوند شما را از اين درخت نهی نكرد جز به اين علت كه اگر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كافی: 8 / 228، حديث يأجوج و مأجوج، حديث 291; بحار الأنوار: 12 / 341، باب 10، حديث 2.

2 ـ كافی : 72 .

3 ـ بقره ( 2 ) : 30 ـ 35 .

4 ـ اعراف ( 7 ) : 19 ( وَيَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الجَنَّةَ فَكُلاَ مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَـا وَلاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ ) .

از آن بخوريد فرشته می شويد يا در اين باغ سرسبز و خرم ، تا ابد خواهيد ماند .

و برای اينكه پای وسوسه ی خود را در قلب آن دو نفر محكم و ثابت نمايد ، برای آنان سوگند خورد كه من جز خير شما را نمی خواهم(1) . وسوسه ی پرجاذبه و قسم شيطان ، حرص آن دو نفر را شعلهور ساخت . حرص ، بين آنان و نهی حق ، حجاب شد . به وسوسه ی او فريب خوردند و مغرور شدند ، و به عرصه ی تاريك نافرمانی از خداوند درافتادند ، و بر مخالفت با خواسته ی حق جرأت يافتند ، و باطل در نظرشان زيبا آمد !

از آن درخت خوردند ، اندامشان آشكار شد ، لباس وقار و هيبت و نور و كرامت را از دست دادند ، شروع كردند به قرار دادن برگهای بهشتی بر يكديگر تا آنان را در پوشد ، پروردگارشان آنان را مورد خطاب قرار داد كه آيا شما را از نزديك شدن به آن درخت نهی نكردم ؟ و اعلام ننمودم كه شيطان برای شما دشمنی است آشكار(2) ؟!

آدم و حوا از بهشت اخراج شدند ، مقام خلافت و علم و مسجود ملائكه بودن ، برای آنان كاری نكرد ، از آن مقامی كه به آنان داده شده بود هبوط كردند ، و برای ادامه ی حيات در زمين قرار گرفتند .

دوری از مقام قرب ، از دست دادن همنشينی با فرشتگان ، محروم شدن از بهشت ، بی توجهی به نهی حق و اطاعت از شيطان ، غمی سنگين و اندوهی سخت و حسرتی دردآور بر دوش جانشان گذاشت . از زندان مخوف و محدود خودپسندی ، و خود ديدن كه علت محروميت و ممنوعيت از رحمت و عنايت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اعراف ( 7 ) : 20 ـ 21 ( فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِیَ لَهُمَا مَا وُرِيَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ * وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ ) .

2 ـ اعراف ( 7 ) : 22 ( فَدَلاَّهُمَا بِغُرُور فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَكُمَا إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُبِينٌ ) .

محبوب ، و افتادن در دام ماسوی الله است درآمدند ، و به فضای بيداری و عشق و علاقه و ايمان به دوست وارد شدند ، فضايی كه منافع سرشاری در دنيا ، و سود بی نهايتی در آخرت نصيب انسان می كند .

چون به اين صورت به خود آمدند ، فرياد برداشتند كه وقتی در زندان منيت و غفلت از يار افتاديم ، و در تاريكی خودخواهی و حرص و غرور قرار گرفتيم دچار ( ظَلَمْنا اَنْفُسَنا ) شديم .

اين توجه به وضع خويش ، مقدمه ی ورود به عرصه گاه حرّيّت و آزادی و عامل نجات از بند شيطان ، و روی آوردن به جانب حضرت محبوب ، و باعث تواضع و فروتنی در پيشگاه حضرت رب است ، كه اگر شيطان هم به همين صورت رفتار می نمود رجم از حريم نمی شد و به لعنت ابدی گرفتار نمی گشت .

آدم و حوا در فضای پرقيمت نور انديشه و تفكر ، و تعقل و توجه ، و بينايی و بيداری ، كه همراه با ندامت و پشيمانی و اشك چشم بود ، آنچنان ادب و خاكساری نشان دادند كه نگفتند : ( اغْفِر لَنا ) : ما را بيامرز ، بلكه عرضه داشتند : ( وَاِنْ لَمْ تَغْفِرْلَنا ) : اگر ما را نبخشی و به عرصه گاه رحمت در نياوری ، ( لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ (1) : از زيانكاران خواهيم شد .

به دنبال اين توجه و بيداری ، و فروتنی و خاكساری ، و ندامت و پشيمانی ، و گريه و انابه ، و درآمدن از خودی و خدايی شدن ، ابواب رحمت به روی آنان باز شد ، لطف دوست به دستگيری از آنان شتافت ، عنايت محبوب به استقبال از آنان آمد :

 فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَات فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (2) .

آدم از پروردگارش دريافت كلمات نمود ، پس توبه اش پذيرفته شد ، همانا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اعراف ( 7 ) : 23 .

2 ـ بقره ( 2 ) : 37 .

خداوند توبه پذير و مهربان است .

نور ربوبيت در كلمات تجلی كرد و به جان آدم راه يافت . با پيوستگی اين سه حقيقت ، يعنی نور ربوبی و كلمات و جان آدم ، توبه تحقق پيدا كرد ، توبه ای كه گذشته را جبران و آينده ای روشن پيش روی تائب قرار داد .

از حضرت باقر (عليه السلام) روايت شده كلمات عبارت بود از :

اَللّهُمَ لاَ إلهَ إلاَّ أنْتَ ، سُبْحَانَكَ وَبِحَمْدِكَ رَبِّ إنّی ظَلَمْتُ نَفْسِی ، فَاغْفِر لِی ، اِنَّكَ خَيْرُ الغَافِرِينَ ، اَللّهُمَّ لاَ إِلهَ إِلاَّ أنْتَ ، سُبْحانَكَ وَبِحَمْدِكَ ، رَبِّ اِنّی ظَلَمْتُ نَفْسِی ، فَارْحَمْنِی اِنَّكَ خَيْرُ الرّاحِمِينَ ، اَللّهُمَّ لاَ إِلهَ إِلاَّ أنْتَ ، سُبْحانَكَ وَبِحَمْدِكَ ، رَبِّ اِنّی ظَلَمْتُ نَفْسِی ، فَتُبْ عَلَیَّ اِنَّكَ أَنْتَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ(1) .

و نيز روايت شده : آدم اسماء بزرگ و گرانقدری را مكتوب بر عرش حق ديد ، در رابطه با آنها پرسيد ، به او گفته شد : برترين موجودات از نظر منزلت نزد خدايند : محمد ، علی ، فاطمه ، حسن و حسين . آدم برای قبول توبه و بالا رفتن درجه و منزلتش ، به حقيقت آن اسماء متوسل شد و از بركت آن حال و قال ، توبه اش را پذيرفتند(2) .

آری همين كه باران الهامات حق برای جلوه ی كلمات ، بر دانه ی عشق و محبت آدم فرو ريخت ، نبات اقرار و اعتراف ظلم به نفس روييد ، و كار آدم از چاه بشری به دعا و گريه و استغاثه كشيد ، درخت اجتباء از سرزمين روحش سركشيد و گل توبه بر آن درخت شكفت :

 ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَی (3) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مجمع البيان : 1 / 112 ; بحار الأنوار : 11 / 157 ، باب 3 .

2 ـ مجمع البيان : 1 / 113 ; بحار الأنوار : 11 / 157 ، باب 3 .

3 ـ طه ( 20 ) : 122 .

سپس پروردگارش او را برگزيد ، و توبه اش را پذيرفت ، و بر او لباس هدايت خاص درپوشاند .

گناهان

امام صادق (عليه السلام) در قطعه ای بسيار زيبا و جالب كه صورت توبه نامه دارد ، به گناهانی كه توبه از آنها واجب فوری و واجب اخلاقی و شرعی است ، بدين صورت اشاره دارند ، گناهانی كه اگر جبران نشود و با توبه ی حقيقی از صفحه ی پرونده زدوده نگردد ، موجب عذاب الهی در روز جزا و اختلال در زندگی در عرصه گاه دنياست : ضايع كردن واجبات خداوند ، و توقف از فرايض و تضييع حق پروردگار از قبيل نماز ، زكات ، روزه ، جهاد ، حج ، عمره ، وضوی كامل ، غسل ، عبادت شب ، كثرت ذكر ، كفاره ی قسم ، استرجاع در مصيبت و روی گرداندن از حقايقی كه در به جا آوردنش از واجب و مستحب كوتاهی شده .

ارتكاب گناهان كبيره ، روی آوردن به معاصی ، انجام گناهان ، كسب زشتيها ، برخورد به شهوات ، به عهده گرفتن خطا و خلاصه انجام هر معصيت به عمد و اشتباه ، و در پنهان و آشكار .

ريختن خون به ناحق ، عقوق والدين ، قطع رحم ، فرار از جبهه ، تهمت به پاكدامن ، خوردن مال يتيم به ظلم و ستم ، شهادت دروغ ، كتمان شهادت ، دين فروشی به بهای اندك ، رباخواری ، خيانت ، مال حرام ، جادو ، كهانت ، فال بد زدن ، شرك ، ريا ، دزدی ، شرابخواری ، كم گذاشتن از كيل ، خيانت و ظلم در ترازو داری ، كينه و دشمنی ، دو رويی ، پيمان شكنی ، افترا زدن ، مكر و حيله ، شكستن تعهد در برابر اهل ذمه ، قسم ، غيبت ، سخن چينی ، بهتان ، عيب جويی و خرده گيری ، بدگويی ، لقب های بد دادن به اشخاص ، آزار همسايه ، ورود به خانه ی مردم بدون اجازه ، فخر فروشی ، كبر ، اصرار بر گناه ، روحيه ی

استكباری ، راه رفتن به كبر و بزرگ منشی ، ستم در حكم راندن ، ظلم به هنگام خشم ، تعصب ورزيدن ، تقويت ستمكار ، كمك بر گناه و دشمنی ، كمی عدد در اهل و مال و فرزند ، بدگمانی به مردم ، متابعت هوی ، عمل به شهوت ، امر به منكر ، نهی از معروف ، فساد در زمين ، انكار حق ، روی آوردن به ستمگران در غير حق ، مكر ، خدعه ، بخل ، گفتار به نادانی ، خوردن ميته و خون و گوشت خوك ، و آنچه برای غير خدا ذبح شده ، حسد ، تجاوز ، دعوت به زشتی ، آرزو بردن به آنچه از جانب خدا عنايت شده ، خودپسندی ، منت گذاشتن در بخشش ، ستمگری ، انكار قرآن ، تحقير يتيم ، راندن سائل ، شكستن سوگند ، قسم دروغ ، ستم به مردم در اموال و موی و صورت و آبرو ، بد ديدن ، بد شنيدن ، بد گفتن ، بد عمل كردن با دست ، قدم بد برداشتن ، به بدی لمس كردن ، به زشتی حديث نفس نمودن ، قسم باطل(1) .

ترك آنچه واجب است و آلوده شدن به آنچه حرام است ، در اين مقاله ی ملكوتی به وسيله ی امام ششم بيان شده ، و به عنوان گناهانی كه توبه از آن ضروری است به شماره آمده .

آثار سوء گناهان

بر اساس آيات قرآن مجيد و معارف اهل بيت ، برای گناهان در دنيا و آخرت آثار سويی است كه اگر گنهكار از گناهانش توبه نكند ، بدون ترديد گرفتار آن آثار سوء خواهد شد .

 بَلَی مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (2) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار الأنوار : 94 / 328 ، باب 2 .

2 ـ بقره ( 2 ) : 81 .

آری ، آنان كه به تحصيل گناه برخاستند و گناه سراسر وجودشان را پوشاند ، اصحاب آتشند ، و در آن هميشگی و جاودانه خواهند بود .

 قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالاَْخْسَرِينَ أَعْمَالاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً * أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلاَ نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً (1) .

به مردم بگو : شما را خبر دهم كه زيانكارترين مردم چه كسانی هستند ، آنان كه تمام كوشش و تلاششان در زندگی دنيا نابود شده ، ولی خيال می كنند عمل نيك انجام می دهند .

اينان مردمی هستند كه به آيات پروردگارشان و لقای او كافر شدند ، به اين خاطر اعمالشان تباه شد ، لذا در قيامت بر آنان ميزانی به پا نمی كنيم (ميزان برای كسانی برپا می شود كه اعمال قابل سنجيدن داشته باشند ، اين آلودگان عاصی و خائنان بی پروا ، چون عمل و سعيشان نابود شده ، ميزانی برای آنها برپا نمی شود ) .

 فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ . . . (2) .

اينان را در دل ، بيماری نفاق است ، خداوند بر اين بيماری می افزايد و برای ايشان است عذاب دردناك .

 فَتَرَی الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ . . . (3) .

آنان كه در دل ، بيماری نفاق دارند مشاهده می كنی به سوی دشمنان خدا ، يهود و نصاری می شتابند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كهف ( 18 ) : 103 ـ 105 .

2 ـ بقره ( 2 ) : 10 .

3 ـ مائده ( 5 ) : 53 .

 وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ . . . (1) .

و اما آنان كه در دل ، بيماری نفاق دارند آلودگی بر آلودگی اينان اضافه می شود .

 إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَی ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً (2) .

همانا كسانی كه اموال ايتام را به ستم می خورند ، جز اين نيست كه هم اكنون آتش می خورند ، و به زودی وارد آتش سوزان می شوند .

گروهی از محققين بر اساس اين آيه ی شريفه و آيات ديگری كه از نظر معنا همانند اين آيه هستند ، عقيده دارند جريمه ی گنهكار در روز قيامت همان گناه اوست ، به اين معنا كه اين گناه گنهكار است كه در قيامت به صورت عذاب دردناك ظهور می كند و گنهكار را برای ابد اسير خود نموده و او را شكنجه می دهد .

 إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلاَ يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ * أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاَلَةَ بِالهُدَی وَالْعَذَابَ بِالمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَی النَّارِ (3) .

آنان كه آنچه را خداوند از كتاب نازل نموده ، كتمان می نمايند و آن را در برابر بهای اندكی می فروشند ، جز آتش چيزی نمی خورند ، خداوند در قيامت با آنان سخن نمی گويد ، و آنان را تزكيه از گناه و آلودگی نمی نمايد ، و برای آنان عذاب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ توبه ( 9 ) : 125 .

2 ـ نساء ( 4 ) : 10 .

3 ـ بقره ( 2 ) : 174 ـ 175 .

دردآوری است .

اينان كسانی هستند كه گمراهی را با هدايت ، و عذاب را با مغفرت مبادله كرده اند ، و چه اندازه در برابر عذاب خدا طاقت دارند ؟!

 مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَاد اشْتَدَّتْ بِهِ الِّريحُ فِي يَوْم عَاصِف لاَّ يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَی شَيْء ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ (1) .

اعمال مردمی كه به پروردگارشان كافر شدند ، به مانند خاكستری در برابر تندبادی در يك روز طوفانی است ، آنها قدرت ندارند كمترين چيزی از آنچه انجام داده اند به دست آورند ، و اين گمراهی دوری است !

از اينگونه آيات استفاده می شود ، كه آثار سوء گناه كه خيلی بيش از اينهاست عبارت است از :

همنشينی با آتش در قيامت ، جاودانه بودن در عذاب ، زيان و خسارت در دنيا و آخرت ، نابود شدن همه ی تلاش و كوشش انسان ، حبط اعمال در محشر ، برپا نشدن ترازوی سنجش در قيامت ، اضافه شدن گناه بر اثر عدم توبه ، شتاب به سوی دشمنان خدا ، قطع رابطه ی حق با انسان ، تزكيه نشدن در قيامت ، تبديل هدايت به گمراهی ، مبادله ی عذاب با مغفرت .

حضرت سجاد (عليه السلام) در روايتی مفصل به آثار سوء گناهان به اين صورت اشاره می فرمايند :

گناهانی كه نعمت ها را تغيير می دهند : تجاوز به حقوق مردم ، كناره گرفتن از عادت خير ، از بين رفتن نيكی به مردم ، كفران نعمت ، ترك شكر .

گناهانی كه موجب ندامت و حسرت است : قتل نفس ، ترك صله ی رحم ، واگذاشتن نماز تا از دست رفتن وقت ، ترك وصيت ، باز نگرداندن حقوق مالی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ابراهيم ( 14 ) : 18 .

مردم ، منع زكات تا رسيدن مرگ و لال شدن زبان .

گناهانی كه باعث زوال نعمت است : عصيان عارف به ستم ، تعدی به مردم ، استهزاء افراد ، خوار نمودن انسانها .

گناهانی كه نعمت ها را دفع می كند و نمی گذارد به انسان برسد : اظهار احتياج ، خواب ثلث اول شب تا از دست رفتن نماز ، خواب صبح تا ضايع شدن نماز ، كوچك شمردن نعمت ، شكايت از حضرت حق .

گناهانی كه باعث پرده دری است : شرابخواری ، قمار بازی ، دلقك بازی ، كار لغو ، شوخی ، گفتن عيوب مردم ، همنشينی با می خواران .

گناهانی كه سبب نزول بلا و حادثه است : نرسيدن به داد اندوهگين ، ترك ياری ستمديده ، ضايع كردن امر به معروف و نهی از منكر .

گناهانی كه موجب پيروزی دشمنان است : ظلم آشكار ، اظهار معاصی ، مباح شمردن حرام ، سرپيچی از خوبان ، اطاعت از بدكاران .

گناهانی كه باعث مرگ زودرس است : قطع رحم ، سوگند دروغ ، گفتار كذب ، زنا ، بستن راه مسلمين ، ادعای امامت به ناحق .

گناهانی كه سبب قطع اميد است : يأس از رحمت ، نااميدی شديد از لطف خدا ، تكيه بر غير حق ، تكذيب وعده ی پروردگار .

گناهانی كه موجب تاريكی هواست : سحر و كهانت ، ايمان به تأثير ستارگان ، تكذيب قدر ، عقوق والدين .

گناهانی كه علت برداشته شدن پرده ی حرمت است : وام گرفتن به نيت پس ندادن ، اسراف در خرج ، بخل بر زن و فرزند و ارحام ، بداخلاقی ، كم صبری ، به كار گرفتن بی حوصلگی ، خود را به تنبلی زدن ، سبك شمردن اهل دين .

گناهانی كه مورث رد شدن دعاست : نيت بد ، زشتی باطن ، دورويی با برادران دينی ، باور نداشتن به اجابت دعا ، به تأخير انداختن نماز تا از بين رفتن وقت ،

ترك تقرب به حق با روی گرداندن از كار خير و صدقه ، ناسزا گفتن و فحش در كلام .

گناهانی كه سبب حبس باران می شود : ستم قاضيان در احكام ، شهادت ناحق ، كتمان شهادت ، منع زكات و قرض ، سنگدلی نسبت به نيازمندان و تهيدستان ، ستم بر يتيم و نيازمند ، راندن سائل ، و رد كردن تهيدست در شب تار(1) .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) در رابطه با گناهان می فرمايند :

لَو لَمْ يَتَوَعَّدِ اللهُ عَلی مَعْصِيَتِهِ لَكَانَ يَجِبُ اَنْ لاَ يُعْصی شُكْراً لِنِعَمِهِ(2) .

اگر خداوند بر عصيان بندگانش نسبت به خود وعده ی عذاب نداده بود ، هر آينه واجب بود به خاطر شكر نعمتهايش معصيت نشود !

بنابراين بياييد از باب تقدير و تشكر از نعمتهای حضرت حق ، كه احدی را قدرت شمارش آن نيست ، از هرگونه معصيت و گناهی خودداری كنيم ، و نسبت به گذشته ی زشت خود ، در مقام عذرخواهی و توبه و ندامت برآييم ، كه اينگونه حركت باعث مغفرت و رحمت ، و غرق شدن در لطف و عنايت حضرت محبوب است .

راه توبه ی واقعی

با توجه به آثار بسيار مهم توبه ، كه عبارت از رسيدن به مغفرت و رحمت و رضوان حق است ، و نيز پيدا شدن لياقت برای ورود به بهشت ، و امان يافتن از عذاب جهنم ، و بيرون شدن از جاده ی گمراهی ، و قرار گرفتن در مسير هدايت ، و پاك شدن پرونده از سياهی و ظلمت ، بايد گفت : توبه مسأله ای است عظيم ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ معانی الاخبار : 270 ، باب معنی الذنوب التی تغير النعم ، حديث 2 ; وسائل الشيعه : 16 / 281 ، باب 41 ، حديث 21556 ; بحار الأنوار : 70 / 375 ، باب 138 ، حديث 12 .

2 ـ نهج البلاغه : 842 ، حكمت 290 ; بحار الأنوار : 70 / 364 ، باب 137 ، حديث 96 .

و برنامه ای است بزرگ ، و حقيقتی است فوق العاده ، و واقعيتی است ملكوتی و عرشی .

توبه به اينكه انسان استغفراللهی بگويد و در باطن اندكی دچار حيا شود ، و در جلوت يا خلوت اشكی بريزد حاصل نمی شود ، زيرا بسيارند مردمی كه بدين صورت توبه می كنند ، ولی پس از اندك مدتی به همان گناهانی كه آلوده بودند باز می گردند !

بازگشتن به گناه ، بالاترين دليل اين معناست كه توبه ی حقيقی حاصل نشده ، و بازگشت واقعی تحقق پيدا نكرده .

توبه و بازگشت واقعی ، آنچنان مهم و باعظمت است كه قسمت عمده ای از آيات قرآن و معارف الهيه به آن اختصاص يافته است .

توبه ی حقيقی از ديدگاه امام علی (عليه السلام)

امام به شخصی كه به عنوان توبه جمله ی استغفر اللّه را به زبان جاری كرد ، فرمودند : مادر بر عزايت بگريد ، می دانی توبه چيست ؟ توبه درجه ی عليّين است ، و آن اسمی است واقع بر شش معنا :

1 ـ پشيمانی بر آنچه كه گذشت

2 ـ تصميم جدی بر بازنگشتن به گناه

3 ـ ادا كردن حقوق مردم به مردم

4 ـ ادای واجبات ضايع شده

5 ـ آب كردن گوشتی كه بر گناه به بدن روييده تا جايی كه اثری از آن گوشت بر استخوان نماند ، و گوشت تازه در حال عبادت بين پوست و استخوان برويد .

6 ـ چشاندن رنج طاعت به بدن ، چنانكه لذت معصيت به آن چشانده شد ،

پس از عبور از اين شش مرحله بگو : استغفر اللّه(1) .

تائب بايد به حقيقت توبه كند ، و عزمش برای ترك گناه جزم باشد ، و نيت بازگشت به گناه از صفحه ی دلش برای هميشه زدوده شود ، و به اميد توبه ی دوباره و سه باره و صد باره وارد گناه نگردد ، كه اين اميد بدون شك اميدی شيطانی و حالتی مسخره است ، امام هشتم (عليه السلام) در روايتی می فرمايند :

مَنِ اسْتَغْفَرَ بِلِسَانِهِ وَلَمْ يَنْدَمْ بِقَلْبِهِ فَقَدِ اسْتَهْزَأَ بِنَفْسِهِ . . .(2)

كسی كه به زبان استغفار كند ولی به قلب پشيمان نباشد ، خود را مسخره كرده !

راستی خنده آور است و بسيار جای تأسف است كه انسان به اميد دست يافتن به دوا ، خود را مريض كند ، و چه اندازه باعث خسارت است كه آدمی به اميد توبه مرتكب جرم و گناه و خطا و معصيت گردد ، و به خود تلقين نمايد كه همواره درِ توبه باز است ، بنابراين گناه می كنم و سپس آراسته به توبه می شوم !

اگر توبه جدی باشد ، اگر توبه از روی حقيقت انجام بگيرد ، اگر توبه با شرايطی كه دارد تحقق يابد ، بدون ترديد روح تصفيه می شود ، نفس به پاكی می رسد ، دل صفا می گيرد ، و زنگ گناه از همه ی اعضا و جوارح ، و باطن و ظاهر زدوده می گردد .

توبه نبايد حرفه ای باشد ، چرا كه گناه ظلمت است و توبه روشنايی ، و رفتو آمد زياد ميان تاريكی و روشنايی ديدگان جان را مختل می سازد . اگر پس از توبه از يك گناه ، دوباره به گناه باز گرديم ، معلوم می شود توبه نكرده ايم .

نفس همانند تنوره ی جهنم است ، پر شدنی نيست ، از گناه خسته و سير

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ نهج البلاغه : 878 ، حكمت 417 ; وسائل الشيعه : 16 / 77 ، باب 87 ، حديث 21028 ; بحار الأنوار : 6 / 36 ، باب 20 ، حديث 59 .

2 ـ كنز الفوائد : 1 / 330 ، فصل حديث عن الإمام الرضا ( ع ) ; بحار الأنوار : 75 / 356 ، باب 26 ، حديث 11 .

نمی شود ، حالت زياده خواهی او كم نمی گردد ، و همين امور باعث در جا زدن انسان و واماندگيش از حركت به سوی حق است ، درب اين تنوره را بايد با توبه بست ، و سركشی اين موجود عجيب را بايد با توبه ی واقعی مهار كرد .

توبه انقلاب حال و تحقق تحول در دل و جان است كه با اين تحول ، رابطه ی انسان با گناه و عوامل آن بسيار ضعيف ، و با حق و حقيقت و علل پاكی و نورانيت فوق العاده قوی می گردد .

توبه ابتدای حياتی تازه است ، حياتی عرشی و ملكوتی ، كه در اين حيات ، قلب تسليم خدا ، نفس تسليم به حسنات ، و درون و برون روی گردان از همه ی آلودگيهاست .

توبه خاموش كردن چراغ هوای نفس ، و قرار گرفتن در هوای حق است .

توبه خاتمه دادن به حكومت شيطان در درون ، و زمينه سازی حكومت حق در باطن است .

برای هر گناهی توبه ای مخصوص است

عده ای از مردم تصور می كنند اگر به خاطر انواع گناهان خود ، از خداوند عذرخواهی كنند و جمله ی اَسْتَغْفِرُاللّهَ رَبّی وَاَتُوبُ اِلَيْه را بر زبان جاری كنند ، و گوشه ی مسجد يا حرمی از حرم های اهل بيت زيارتی بخوانند و اشكی بريزند ، توبه حاصل می شود ; در صورتی كه آيات و روايات مربوط به توبه ، اين روش را به عنوان توبه قبول ندارند ، اينگونه مردم بايد توجه داشته باشند كه توبه بر حسب اختلاف گناهان مختلف است ، برای هر گناهی توبه ای خاص مقرر است كه اگر انسان توبه ی مخصوص به آن گناه را تحقق ندهد ، پرونده ی او از آن گناه پاك نمی شود و مظلمه ی آن تا قيامت بر عهده ی او باقی می ماند ، و در آن روز به اسارت عذاب آن گناه دچار خواهد شد .

تمام گناهان را می توان در سه مرحله خلاصه كرد :

1 ـ گناهانی كه به صورت ترك عبادات واجبه و طاعات لازمه صورت گرفته ، مانند : ترك نماز ، روزه ، زكات ، خمس ، جهاد و . . .

2 ـ گناهانی كه به صورت تخلف از نواحی حق صورت گرفته و اصطكاكی با حق مردم ندارد ، مانند : شرب خمر ، چشم چرانی ، زنا ، قمار ، لواط ، استمناء ، استماع موسيقی حرام و . . .

3 ـ گناهانی كه علاوه بر نافرمانی از اوامر حق ، حقوقی از مردم را ضايع نموده ، مانند : قتل نفس ، سرقت ، ربا ، غصب ، خوردن مال يتيم ، رشوه ، ضربه زدن به بدن يا مال مردم و . . .

توبه از گناهان دسته ی اول ، انجام ترك شده هاست : خواندن نماز ، گرفتن روزه ، رفتن به حج ، پرداخت خمس و زكات تمام دورانی كه خمس و زكات به انسان تعلق گرفته .

توبه از گناهان دسته ی دوم ، استغفار و پشيمانی ، و عزم بر ترك جدی نسبت به آن گناهان است ، به صورتی كه انقلاب حال انسان باعث شود كه اعضا و جوارح از هوس بازگشتن به گناه باز مانند .

توبه از گناهان دسته ی سوم ، رجوع به مردم و پاك شدن از حقوق آنهاست ، به اينكه قاتل خود را در اختيار خانواده ی مقتول بگذارد ، تا او را قصاص كنند ، يا خونبهای مقتول را از او بگيرند ، يا وی را عفو نمايند ، رباخوار بايد تمام رباهای گرفته شده را به مردم باز گرداند ، غاصب بايد اشيای غصب شده را به صاحبانش پس بدهد ، مال يتيم و رشوه بايد به مالكانش باز گردد ، ديه ی ضربه های بدنی بايد پرداخت شود و خسارتهايی كه به اموال مردم زده شده بايد جبران گردد . برای تحقق توبه ی واقعی بايد از نفوذ سه جاذبه آزاد شد .

1 ـ شيطان

لفظ شيطان و ابليس در حدود 98 بار در قرآن مجيد ذكر شده ، موجود خطرناك و وسوسه گری كه هدفی جز بريدن انسان از عبادت و طاعت حق ، و درانداختنش به انواع گناهان و معاصی ندارد .

كتاب خدا از انسان گمراه و گمراه كننده ، و از موجودی نامريی كه باطن آدمی را در حوزه ی وسوسه قرار می دهد تعبير به شيطان نموده .

شيطان از ماده ی شطن و شاطن به معنای خبيث و پست و سركش و متمرد ، و گمراه و گمراه كننده آمده ، چه اين موجود از نوع انسان باشد يا نوع جن .

كتاب خدا و روايات و اخباری كه به عنوان تفسير و توضيح قرآن ، از پيامبر و ائمه ی طاهرين نقل شده خصوصيات شياطين انسی و جنی را بدين صورت بيان می كنند :

دشمن آشكار و قسم خورده ، امر كننده به بدكاری و فحشا و دادن نسبت ناروا به خداوند ، ترساندن اهل خير از فقير شدن به خاطر خرج كردن در راه خير ، انداختن انسان در لغزش ، كشاندن آدمی به گمراهی به صورتی كه از سعادت بسيار بسيار دور شود ، زمينه سازی برای شرب خمر ، قمار ، شرط بنديهای حرام ، ايجاد عداوت و كينه در قلوب مردم نسبت به يكديگر ، جلوه دادن كار زشت ، وعده ی ناحق دادن ، ايجاد غرور در باطن ، به خواری كشيدن انسان ، ايجاد مانع در راه حق ، دعوت به اموری كه مورث عذاب جهنم است ، زمينه ی ايجاد طلاق بين زن و شوهر ، فراهم آوردن زمينه ی قرارداد بين مردم برای معصيت ، جلوه دادن عشق به دنيا ، ايجاد محبت بيش از حد نسبت به پول ، مغرور كردن انسان برای ارتكاب گناه به اميد توبه ، ايجاد خود بينی ، بخل ، غيبت ، دروغ ، تحريك شهوات ، تشويق به ارتكاب گناه علنی ، تحريك خشم و غضب .

انسان تا در اسارت جاذبه ی شياطين انسی و جنی است ، امكان توبه ی واقعی برای او وجود ندارد ، چرا كه با حاكميت نفوذ شياطين ، انسان پس از توبه دوباره وسوسه به گناه می شود ، و عهد توبه را شكسته ، و به طاعت از شياطين تن می دهد .

تائب بايد با طلب توفيق از خداوند مهربان ، و ادامه ی ترك گناه ، و تمرد و سركشی از شياطين ، به تدريج نفوذ اين عناصر خبيث را از خيمه ی حيات خود دفع كند ، و به سلطه ی اين دشمنان قسم خورده خاتمه دهد ، تا مايه ی توبه و انابه در قلب بماند ، و اين عهد نورانی با هجوم ظلمت نشكند .

2 ـ دنيا

كيفيت رابطه ی انسان با تمام عناصر مادی ، و آنچه كه عامل تداوم حيات و بقاء است دنيای آدمی است .

اگر اين رابطه بر اساس خواسته ی حق نظام گرفته باشد ، بدون شك دنيای انسان دنيای ممدوح و موجب آبادی آخرت است ، و اگر رابطه ی انسان با شئون مادی بر اساس هوای نفس و خواسته های بی حد و مرز شكل گرفته باشد ، دنيای انسان دنيای مذموم و باعث خرابی آخرت است .

البته رابطه ای كه بر اساس هوای نفس ، و خواسته های بی قيد و شرط با عناصر مادی نظام گرفته باشد زمينه ای قطعی برای افتادن در عرصه ی گناه است .

در سايه ی اين رابطه ی غلط است كه انسان دچار عشق مفرط به شهوات و مسائل مالی می گردد ، و از اين رهگذر در گردونه ی مخالفت با اوامر و نواهی حق قرار می گيرد .

اينگونه رابطه باعث مغرور شدن به امور مادی و شهوات است ، و نتيجه ی آن زيان سنگين ، و سپس ورود به آخرت همراه با كوله باری از خسارت است .

علی (عليه السلام) درباره ی اين چنين دنيا می فرمايند :

الدُّنْيَا تَغُرُّ وَتَضُرُّ وَتَمُرُّ . . .(1)

دنيا مغرور می كند ، و زيان می زند ، و می گذرد .

خداوند در شب معراج ، درباره ی ويژگيهای گرفتاران به دنيای مذموم به پيامبرش فرمود : اهل دنيا آنانند كه خوراك و خنده و خواب و خشمشان زياد است ، خشنودی آنان به عنايت حق اندك و رضايتشان از مردم كم است ، از بدی خود نسبت به مردم عذر و پوزش نطلبند ، و معذرت ديگران را نيز قبول ننمايند ، به وقت طاعت تنبل ، و به هنگام گناه شجاع و قدرتمندند ، آرزويشان دراز و اجلشان نزديك ، و اهل محاسبه ی نفس نيستند ، سودشان اندك ، سخن گفتنشان بسيار ، و ترسشان از عذاب حق كم ، و شادی و خوشحالی آنان به وقت خوردن زياد است .

به هنگام راحت و آسايش شكر نكنند ، در بلا و مصيبت صبر ننمايند ، بسيار مردم در نظرشان اندك است ، به كاری كه انجام نداده اند خود را می ستايند ، و نسبت به چيزی كه برای آنان نيست ادعا دارند ، و به آنچه كه آرزو دارند سخن می گويند ، بديهای مردم را ذكر می كنند ، و خوبيهای آنان را پنهان می دارند ، پيامبر عرضه داشت : پروردگارا ! در اهل دنيا غير از اين عيوب ، عيبی هست ؟ خطاب شد : ای احمد ! عيب اهل دنيا زياد است ، در آنان نادانی و حماقت وجود دارد ، نسبت به آموزگار خود فروتنی ندارند ، خود را به نظر خويش عاقل می دانند ، در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ نهج البلاغه : 877 ، حكمت 415 ; غرر الحكم : 135 ، الدنيا دار غرور ، حديث 2347 ; روضة الواعظين : 2 / 441 ، مجلس فی ذكر الدنيا .

حالی كه نزد آگاهان احمقانند(1) !

اگر كسی از گناهانش توبه كند ولی در عين توبه در سيطره و سلطه و حكومت اينگونه جاذبه ها و كشش های مادی باشد ، آيا توبه ی او پابرجا می ماند ، و در عرصه گاه توبه می تواند قدمی ثابت و مستقيم داشته باشد ؟

توبه كننده ، تا از نفوذ اينگونه امور آزاد نشود ، توبه ی واقعی برای او غيرممكن است ، چرا كه توبه می كند ولی هجوم يكی از اين امور باعث توبه شكنی او می شود .

3 ـ آفات

علايق غلط ، محبت های بيجا ، عشق افراطی به لذتها ، شهوات نامحدود ، اميال بی حد و مرز ، غرايز خارج از چهارچوب حق ، هوای نفس و خواسته های بی محاسبه ، آفات خطرناكی هستند كه تا در زندگی انسان جولان دارند ، مانع از تحقق توبه ی واقعی اند ، توبه كننده بايد تمام اين امور را از وجود خود پاك نمايد ، و به علاج اين امراض اقدام كند ، تا راه ظهور توبه ی جدی باز شود .

هديه ی خداوند به توبه كنندگان واقعی

معصوم می فرمايد : خداوند عزّ و جل به توبه كنندگان سه خصلت عنايت فرموده كه اگر خصلتی از آنها را به تمام اهل آسمانها و زمين مرحمت می فرمود ، هر آينه به آن خصلت نجات پيدا می كردند :

1 ـ ( إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ المُتَطَهِّرِينَ (2) .

خداوند توبه كنندگان از هر گناه و پاك شوندگان از هر آلودگی را دوست دارد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ارشاد القلوب : 1 / 200 ، باب الرابع و الخمسون ; بحار الأنوار : 74 / 23 ، باب 2 ، حديث 6 .

2 ـ بقره ( 2 ) : 222 .

پس كسی كه خداوند او را دوست بدارد عذابش نخواهد كرد .

2 ـ ( الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْء رَحْمَةً وَعِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ * رَبَّنَا وَأَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْن الَّتِی وَعَدتَّهُمْ وَمَن صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيِّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ * وَقِهِمُ السَّيِّئَاتِ وَمَن تَقِ السَّيِّئَاتِ يَوْمَئِذ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (1) .

فرشتگانی كه عرش را حمل می كنند و فرشتگان حول عرش ، در تسبيح و حمد پروردگارشان هستند ، و مؤمن به خدايند ، و برای اهل ايمان طلب مغفرت می كنند ; پروردگار ما ! علم و رحمتت همه چيز را فرا گرفته ، آنان كه توبه كردند و راهت را پيروی نمودند مورد مغفرت قرار بده ، و از عذاب جهنم نگاه دار . خداوندا ! آنان را در بهشت عدنی كه به آنان وعده دادی ، با پدران و همسران و فرزندان ايشان كه صالح شدند درآور ، همانا تو عزيز و حكيمی ، و آنان را از بديها حفظ كن ، و كسی را كه امروز از بديها حفظ كنی او را مورد رحمت قرار داده ای و اين است آن فوز عظيم .

3 ـ ( وَالَّذِينَ لاَ يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَلاَ يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَلاَ يَزْنُونَ وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً * يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً * إِلاَّ مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً فَأُولئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَات وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (2) .

آنان كه با خداوند معبود ديگری را نمی خوانند ، و خون كسی را كه خدا محترم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ غافر ( 40 ) : 7 ـ 9 .

2 ـ فرقان ( 25 ) : 68 ـ 70 .

دانسته جز به حق نمی ريزند ، و زنا نمی كنند ، كه هر كس اين عمل انجام بدهد به جزايش می رسد ، عذابش در قيامت دوچندان می شود و با ذلت و خواری در آتش ، هميشگی و جاودانه می گردد . مگر آنان كه توبه كنند و ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند ، پس خداوند زشتی های آنها را به خوبيها تبديل كند كه خداوند آمرزنده ی مهربان است(1) .

قرآن و مسأله ی باعظمت توبه

لفظ توبه و مشتقات آن نزديك به 87 بار در قرآن مجيد ذكر شده و اين كثرت ذكر ، دليل بر عظمت اين حقيقت در پيشگاه حضرت محبوب است .

مسأله ی توبه را در قرآن كريم می توان به پنج بخش تقسيم كرد :

1 ـ امر به توبه .

2 ـ راه توبه ی واقعی .

3 ـ پذيرش توبه .

4 ـ روی گردانی از توبه .

5 ـ علت قبول نشدن توبه .

1 ـ امر به توبه

 وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ . . . (2) .

از خداوند به خاطر گناهانتان طلب آمرزش نماييد ، آنگاه به سوی او روی آورده از تمام معاصی و خطاهايتان توبه كنيد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كافی : 2 / 432 ، حديث 5 ; بحار الأنوار : 6 / 39 ، باب 20 ، حديث 70 .

2 ـ هود ( 11 ) : 3 .

 وَتُوبُوا إِلَی اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (1) .

ای اهل ايمان ! همگی به سوی خدا باز گرديد ، از تمام گناهان خود توبه كنيد ، باشد كه رستگار شويد .

راغب اصفهانی در كتاب مفردات می گويد : فلاح در قيامت عبارت است از حيات بدون مرگ ، عزت بی ذلت ، علم منهای جهل ، غنای بدون تهيدستی(2) .

 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً (3) .

ای كسانی كه ايمان آورديد ! به جانب خدا باز گشته ، از تمام معاصی خود توبه كنيد ، توبه ی خالص .

در اين آيات ، خداوند مهربان اهل ايمان و غير آنان را امر به توبه می نمايد ، اطاعت از امر حق واجب و موجب غفران و رحمت ، و عصيان از امر خداوند حرام و مورث غضب و عذاب ، و خزی دنيا و خواری آخرت و هلاك ابدی و دايمی است .

2 ـ راه توبه ی واقعی

توبه مسأله ی ساده و آسانی نيست ، توبه همراه با يك سلسله شرايط معنوی و عملی قابل تحقق است .

حال ندامت ، تصميم بر آينده ای ملكوتی و پاك ، تبديل سيئات اخلاقی به حسنات اخلاقی ، اصلاح عمل ، جبران گذشته و تكيه كردن بر ايمان به خدا و قيامت عناصری است كه ساختمان توبه از آنها ساخته می شود ، و بنای انابه از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ نور ( 24 ) : 31 .

2 ـ مفردات راغب : 64 ، ماده ی ( فلح ) .

3 ـ تحريم ( 66 ) : 8 .

آنها برپا می گردد .

 إِلاَّ الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (1) .

مگر آنان كه با گناه قطع رابطه كرده به خدا بازگشتند ، و اخلاق و عمل خود را اصلاح نمودند و آنچه را از حق پنهان می داشتند برای مردم بيان كردند ، پس توبه ی ايشان را می پذيرم و من پذيرنده ی توبه و مهربانم .

 إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَی اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَة ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيب فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً (2) .

محققاً بازگشت و توبه ی كسانی مورد توجه است كه بدی را از روی جهالت انجام دهند ، سپس به زودی و بدون فوت وقت و تأخير انداختن توبه رو به جانب حق كنند ، خداوند توبه ی آنان را می پذيرد كه خداوند عليم و حكيم است .

 فَمَن تَابَ مِن بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (3) .

كسی كه بعد از ستمش بر قانون و بر مردم و بر نفس خويش ، توبه كند و عقيده و اخلاق و عملش را اصلاح نمايد ، خداوند توبه اش را می پذيرد ، همانا خداوند آمرزنده و مهربان است .

 وَالَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئَاتِ ثُمَّ تَابُوا مِن بَعْدِهَا وَآمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بقره ( 2 ) : 160 .

2 ـ نساء ( 4 ) : 17 .

3 ـ مائده ( 5 ) : 39 .

رَحِيمٌ (1) .

آنان كه كار زشت كردند ، سپس بعد از زشتی توبه كردند ، و اهل ايمان شدند ، همانا پروردگارت بعد از توبه ی آنان ، آمرزنده ی مهربان است .

 فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ . . . (2) .

گنهكاران اگر توبه كردند و نماز را به پا داشتند و زكات پرداختند ، پس برادران دينی شما هستند .

بر اساس اين آيات ، ايمان به خدا و قيامت ، اصلاح عقيده و اخلاق و عمل ، بازگشت فوری و بدون تأخير ، قطع رابطه با ستم ، برپا داشتن نماز ، پرداخت زكات ، و بازگرداندن حقوق مالی مردم به مردم از شرايط توبه ی واقعی است ، و هر كس به اين صورت توبه كند ، بدون ترديد به حقيقت توبه رسيده و توبه ی حقيقی را محقق ساخته و توبه اش صد در صد مورد قبول حق است .

3 ـ پذيرش توبه

گنهكار زمانی كه امر حضرت حق را در مسأله ی توبه اطاعت كرد ، و به شرايط توبه عمل كرد ، و راهی را كه قرآن برای توبه ترسيم نموده پيمود ، بدون ترديد خداوند مهربان كه وعده ی قبولی توبه به گنهكار داده ، توبه اش را می پذيرد و نشان قبولی توبه بر پرونده اش ثبت می كند و وی را از گناه پاك نموده ، ظلمت و تاريكی باطنش را به نور و سپيدی تبديل می نمايد .

 أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ . . . (3) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اعراف ( 7 ) : 153 .

2 ـ توبه ( 9 ) : 11 .

3 ـ توبه ( 9 ) : 104 .

آيا ندانسته اند كه همانا خداوند توبه را از بندگانش قبول می كند ؟

 وَهُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُوا عَنِ السَّيِّئَاتِ . . . (1) .

و اوست خداوندی كه توبه را از بندگانش می پذيرد و از بديهای آنان گذشت می كند .

 غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ . . . (2) .

خداوند آمرزنده ی گناه و قبول كننده ی توبه است .

4 ـ روی گردانی از توبه

اگر توبه نكردن گنهكار به علت مأيوس بودنش از رحمت خدا باشد بايد بداند كه يأس از رحمت ، جز اخلاق كافران نيست(3) .

اگر روی گردانی گنهكار از توبه به تصوّر اين معنی باشد كه خداوند قدرت بر آمرزش او را ندارد ، بايد بداند كه اين حالت از اخلاق يهود عنود است(4) .

اگر روی گردانی گنهكار از توبه ، محصول تلخ تكبر او نسبت به حضرت حق و جرأت او نسبت به خداوند مهربان و اسائه ی ادب او نسبت به ربّ كريم باشد ، بايد بداند خداوند عزيز اينگونه مردم متكبر و جری و بی ادب را دوست ندارد و كسی كه مورد محبّت خدا نباشد ، نجاتی در دنيا و آخرت برای او نيست(5) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ شوری ( 42 ) : 25 .

2 ـ غافر ( 40 ) : 3 .

3 ـ يوسف ( 12 ) : 87 .

4 ـ مائده ( 5 ) : 64 .

5 ـ نحل ( 16 ) : 23 ( لاَ جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ ) ; حج ( 22 ) : 38 ( إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ خَوَّان كَفُور ) ; قصص ( 28 ) : 76 ( إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِن قَوْمِ مُوسَی فَبَغَی عَلَيْهِمْ وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُوْلِی الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لاَ تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْفَرِحِينَ ) ; لقمان ( 31 ) : 18 ( وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلاَ تَمْشِ في الاَْرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَال فَخُور ) ; حديد ( 57 ) : 23 ( لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَال فَخُور ) .

گنهكار بايد بداند روی گردانی از توبه ، در حالی كه باب توبه باز و انجام توبه همراه با شرايطی كه دارد ممكن ، و خداوند مهربان توبه پذير است ، عين ستم بر خويش و ظلم به حقايق عالی ملكوتی است .

 . . . وَمَن لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (1) .

و آنان كه ( از زشتی ها ، گناهان ، ستمكاريها ، تجاوزات ، ترك واجبات ، خوردن مال حرام ، تهمت ، غيبت ، فساد اخلاق ) توبه نكردند و به حضرت محبوب باز نگشتند ، از ستمگرانند .

 إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا المُؤْمِنِينَ وَالمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمْ عَذَابُ الْحَرِيقِ (2) .

همانا كسانی كه مردان و زنان باايمان را گداختند ، سپس توبه نكردند ، عذاب جهنم و عذاب سوزنده را سزاوارند .

5 ـ علت قبول نشدن توبه

گنهكار در صورتی كه فرصت توبه داشته باشد و توبه را همراه با شرايط آن بجا آورد ، بدون ترديد توبه اش مورد پذيرش حق است ، ولی اگر فرصت توبه را از دست بدهد تا مرگش فرا رسد ، آنگاه از گذشته توبه كند يا توبه ای منهای شرايط معين شده انجام دهد يا پس از ايمان كافر گردد ، البته توبه اش مورد پذيرش نخواهد بود .

 وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّی إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ المَوْتُ قَالَ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ حجرات ( 49 ) : 11 .

2 ـ بروج ( 85 ) : 10 .

إِنِّي تُبْتُ الآنَ وَلاَ الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ اعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً (1) .

آنان كه تا رسيدن مرگ كار زشت انجام دهند ، در آن وقت كه وقت خروج از دنياست بگويند توبه كرديم ، و آن كسانی كه در حال كفر بميرند ، توبه ی هيچ يك از آنها پذيرفته نيست ، برای اينان عذاب دردناك آماده كرده ايم !

 إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْراً لَن تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ (2) .

آنان كه بعد از ايمانشان كافر شدند و بر كفر خود افزودند ، توبه ی آنان هرگز پذيرفته نيست ، اينان همان گمراهانند .

روايات و مسأله ی با ارزش توبه

امام باقر (عليه السلام) فرمودند : آدم به حضرت حق عرضه داشت : شيطان را بر من سلطه دادی ، و او را چنين قدرتی است كه همچون خون در باطن من گردش نمايد ، در برابر اين برنامه برای من چيزی قرار بده .

به او خطاب شد : اين حقيقت را برای تو قرار می دهم كه اگر از ذرّيه ات كسی تصميم بر گناه گرفت ، در پرونده اش نوشته نشود و اگر تصميمش را به اجرا گذاشت همان يك گناه در نامه ی عملش ثبت گردد ، و اگر فردی از ذرّيه ات تصميم به كار نيكی گرفت ، در نامه اش نوشته شود و اگر آن تصميم را عملی كرد ، در نامه اش ده برابر ثبت گردد ; آدم عرضه داشت : پروردگارا ! اضافه كن ; خطاب رسيد : اگر كسی از ذرّيه ات گناهی مرتكب شود ، سپس از من طلب آمرزش نمايد ، او را بيامرزم ; عرضه داشت : يا رب ! بر من بيفزا ; خطاب رسيد : برای آنان توبه قرار می دهم ، و توبه را بر آنها گسترده می نمايم تا نفس به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ نساء ( 4 ) : 18 .

2 ـ آل عمران ( 3 ) : 90 .

گلويشان برسد ; عرضه داشت : خداوندا ! مرا كفايت كرد(1) .

امام صادق (عليه السلام) از رسول خدا روايت نموده اند : كسی كه يك سال قبل از مرگش توبه كند ، خداوند توبه اش را می پذيرد . سپس فرمودند : همانا يك سال زياد است ، هركس يك ماه قبل از مرگش توبه كند ، خداوند توبه اش را قبول می كند . سپس فرمودند : يك ماه زياد است ، هركس يك هفته قبل از مرگش به خداوند بازگردد ، بازگشتش پذيرفته می شود . سپس فرمودند : يك روز هم زياد است ، هركس پيش از ديدن آثار دنيای بعد توبه كند توبه اش پذيرفته است(2) !

رسول خدا (صلی الله عليه وآله وسلم) فرمودند :

اِنَّ اللهَ يَقْبَلُ تَوْبَةَ عَبْدِهِ مَا لَمْ يُغَرْغِرْ ، تُوبُوا اِلَی رَبِّكُمْ قَبْلَ اَنْ تَمُوتُوا وَبَادِرُوا بِالاَعْمَالِ الزَّاكِيَةِ قَبْلَ اَنْ تُشْتَغَلُوا ، وَصِلُوا الَّذِی بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ بِكَثْرَةِ ذِكْرِكُمْ اِيّاهُ(3) .

خداوند توبه ی بنده اش را تا مرگ گلوگير او نشده می پذيرد ، پيش از مرگ توبه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عن أبي جعفر (عليه السلام) قال : إن آدم (عليه السلام) قال : يا رب ! سلطت علي ال شيطان وأجريته مني مجری الدم فاجعل لي شيئا . فقال : يا آدم ! جعلت لك أن من هم من ذريتك بسيئة لم تكتب عليه فإن عملها كتبت عليه سيئة ومن هم منهم بحسنة فإن لم يعملها كتبت له حسنة وإن هو عملها كتبت له عشرا . قال : يا رب ! زدني . قال : جعلت لك أن من عمل منهم سيئة ثم استغفر غفرت له . قال : يا رب ! زدني . قال : جعلت لهم التوبة وبسطت لهم التوبة حتی تبلغ النفس هذه . قال : يا رب ! حسبي .

   كافی : 2 / 440 ، باب فيما أعطی الله عز و جل آدم ( ع ) ، حديث 1 ; بحار الأنوار : 6 / 18 ، باب 20 ، حديث 2 .

2 ـ عن أبي عبد الله (عليه السلام) قال : قال رسول الله (صلی الله عليه وآله وسلم) : من تاب قبل موته بسنة قبل الله توبته ثم قال : إن السنة لكثيرة ، من تاب قبل موته بشهر قبل الله توبته . ثم قال : إن الشهر لكثير ، من تاب قبل موته بجمعة قبل الله توبته . ثم قال : إن الجمعة لكثيرة ، من تاب قبل موته بيوم قبل الله توبته . ثم قال : إن اليوم لكثير ، من تاب قبل أن يعاين قبل الله توبته .

   كافی : 2 / 440 ، باب فيما أعطی الله عز و جل آدم ( ع ) ، حديث 2 ; وسائل الشيعه : 16 / 87 ، باب 93 ، حديث 21057 ; بحار الأنوار : 6 / 19 ، باب 20 ، حديث 4 .

3 ـ دعوات راوندی : 237 ، فصل فی ذكر الموت ; بحار الأنوار : 6 / 19 ، باب 20 ، حديث 5 .

كنيد ، به انجام اعمال پاك شتاب كنيد پيش از آنكه گرفتار شويد ، بين خود و خداوند را با توجه بسيار به حضرت او اتصال دهيد .

عن اميرالمؤمنين (عليه السلام) : لاَ شَفيعَ اَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ(1) .

از اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت شده : شفاعت كننده ای كامياب كننده تر از توبه نيست .

از رسول خدا (صلی الله عليه وآله وسلم) روايت شده :

اَلتَّوْبَةُ تَجُبُّ مَا قَبْلَهَا(2) .

توبه گذشته ی انسان را از بين می برد .

علی (عليه السلام) فرمودند :

اَلتَّوْبَةُ تَسْتَنْزِلُ الرَّحْمَةَ(3) .

توبه رحمت خدا را نازل می كند .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمودند :

تُوبُوا اِلَی اللهِ وَادْخُلُوا فِی مَحَبَّتِهِ ، فَاِنَّ اللهَ يُحِبُّ التَّوّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ ، وَالْمُؤْمِنُ تَوّابٌ(4) .

به جانب خداوند باز گرديد ، و خود را در محبتش در آوريد ، همانا خداوند دوستدار توبه كنندگان و پاكيزگان است و مؤمن توبه اش بسيار است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ نهج البلاغه : 863 ، حكمت 371 ; من لا يحضره الفقيه : 3 / 574 ، باب معرفة الكبائر التی اوعد اللّه ، حديث 4965 ; بحار الأنوار : 6 / 19 ، باب 20 ، حديث 6 .

2 ـ عوالی اللئالی : 1 / 237 ، الفصل التاسع ، حديث 150 ; مستدرك الوسائل : 12 / 129 ، باب 86 ، حديث 13706 ; ميزان الحكمه : 2 / 636 ، التوبة ، حديث 2111 .

3 ـ غرر الحكم : 195 ، آثار التوبة ، حديث 3835 ; مستدرك الوسائل : 12 / 129 ، باب 86 ، حديث 13707 ; ميزان الحكمه : 2 / 636 ، التوبة ، حديث 2112 .

4 ـ خصال : 2 / 623 ، حديث 10 ; بحار الأنوار : 6 / 21 ، باب 20 ، حديث 14 .

حضرت رضا (عليه السلام) از پدرانش از رسول خدا روايت می كند :

مَثَلُ الْمُؤْمِنِ عِنْدَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ كَمَثَلِ مَلَك مُقَرَّب وَاِنَّ الْمُؤْمِنَ عِنْدَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ اَعْظَمُ مِنْ ذَلِكَ ، وَلَيْسَ شَیْءٌ اَحَبَّ اِلَی اللهِ مِنْ مُؤْمِن تائِب اَوْ مُؤْمِنَة تَائِبَة(1) .

مثل مؤمن نزد خدای عزوجل همچون فرشته ی مقرب است ، و همانا مؤمن نزد پروردگار عظيم تر از فرشته ی مقرب است ، چيزی نزد خداوند محبوبتر از مؤمن و مؤمنه ی توبه كننده نيست .

امام هشتم از پدرانش از رسول خدا روايت می كند :

اَلتّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ كَمَنْ لاَ ذَنْبَ لَهُ(2) .

توبه كننده از گناه همچون كسی است كه گناهی ندارد .

از حضرت صادق (عليه السلام)روايت شده :

اِنَّ تَوْبَةَ النَّصُوحِ هُوَ اَنْ يَتُوبَ الرَّجُلُ مِنْ ذَنْب وَيَنْوِیَ اَنْ لاَ يَعُودَ اِلَيْهِ اَبَداً(3) .

توبه ی نصوح اين است كه انسان از گناه توبه كند ، و تصميم بگيرد كه هرگز به آن گناه باز نگردد .

رسول خدا (صلی الله عليه وآله وسلم) فرمودند :

للهِِ اَفْرَحُ بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ مِنَ الْعَقِيمِ الْوَالِدِ ، وَمِنَ الضّالِّ الْوَاجِدِ ، وَمِنَ الظَّمْآنِ الْوارِدِ(4) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عيون اخبار الرضا : 2 / 29 ، باب 31 ، حديث 33 ; جامع الأخبار : 85 ، الفصل الحادی والاربعون فی معرفة المؤمن ; وسائل الشيعه : 16 / 75 ، باب 86 ، حديث 21021 .

2 ـ عيون اخبار الرضا : 2 / 74 ، باب 31 ، حديث 347 ; وسائل الشيعه : 16 / 75 ، باب 86 ، حديث 21022 ; بحار الأنوار : 6 / 21 ، باب 20 ، حديث 16 .

3 ـ معانی الأخبار : 174 ، باب معنی التوبة النصوح ، حديث 3 ; وسائل الشيعه : 16 / 77 ، باب 87 ، حديث 21027 ; بحار الأنوار : 6 / 22 ، باب 20 ، حديث 23 .

4 ـ كنز العمال : 10165 ; ميزان الحكمه : 2 / 636 ، التوبة ، حديث 2123 .

خداوند به توبه ی بنده ی گنهكارش از عقيمی كه فرزند پيدا كند ، و از كسی كه گمشده اش را بيابد ، و از تشنه ای كه بر چشمه ی آب وارد گردد ، خوشحال تر است !

از رسول خدا (صلی الله عليه وآله وسلم) روايت شده :

اَلتّائِبُ اِذَا لَمْ يَسْتَبِنْ عَلَيْهِ اَثَرُ التَّوْبَةِ فَلَيْسَ بِتائِب يُرْضِی الْخُصَماءَ وَيُعيدُ الصَّلَواتِ وَيَتَواضَعُ بَيْنَ الْخَلْقِ ، وَيَتَّقِی نَفْسَهُ عَنِ الشَّهَوَاتِ ، وَيَهْزِلُ رَقَبَتَهُ بِصِيامِ النَّهارِ(1) .

زمانی كه آثار توبه بر توبه كننده ظاهر نشده بايد گفت تائب نيست ، آثار توبه عبارت است از : به دست آوردن رضايت كسانی كه نزد انسان حقوق مالی دارند ، به جا آوردن نمازهای از دست رفته ، فروتنی در ميان مردم ، حفظ نفس از شهوات حرام ، لاغر كردن جسم به روزه گرفتن .

علی (عليه السلام) فرمودند :

اَلتَّوْبَةُ نَدَمٌ بِالْقَلْبِ وَاسْتِغْفارٌ بِاللِّسانِ وَتَرْكٌ بِالجَوَارِحِ وَاِضْمارٌ اَنْ لاَ يَعُودَ(2) .

توبه پشيمانی به قلب ، و استغفار به زبان ، و ترك تمام گناهان به اعضا ، و نيت برنگشتن به گناه است .

علی (عليه السلام) فرمودند :

مَنْ تابَ تابَ اللهُ عَلَيْهِ وَاُمِرَتْ جَوارِحُهُ اَنْ تَسْتُرَ عَلَيْهِ وَبِقاعُ الاَرْضِ اَنْ تَكْتُمَ عَلَيْهِ وَاُنْسِيَتِ الْحَفَظَةُ ما كانَتْ تَكْتُبُ عَلَيْهِ(3) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ جامع الاخبار : 87 ، الفصل الخامس والأربعون فی التوبة ، مستدرك الوسائل : 12 / 130 ، باب 87 ، حديث 13709 .

2 ـ غرر الحكم : 194 ، حديث 3777 ; مستدرك الوسائل : 12 / 137 ، باب 87 ، حديث 13715 .

3 ـ ثواب الاعمال : 179 ، ثواب التوبة ; بحار الأنوار : 6 / 28 ، باب 20 ، حديث 32 .

كسی كه توبه كند خداوند توبه اش را می پذيرد ، و به اعضاء بدنش امر می شود گناهانش را مستور بدارد ، و به قطعه های زمين گفته می شود گناهانش را بپوشاند ، و آنچه حافظان عمل نوشته اند از يادشان برده می شود .

امام صادق (عليه السلام) فرمودند : خداوند به داوود پيغمبر وحی كرد :

اِنَّ عَبْدِیَ الْمُؤمِنَ اِذَا اَذْنَبَ ذَنْباً ثُمَّ رَجَعَ وَتَابَ مِنْ ذَلِكَ الذَّنْبِ وَاسْتَحْيی مِنّی عِنْدَ ذِكْرِهِ غَفَرْتُ لَهُ ، وَاَنْسَيْتُهُ الْحَفَظَةُ وَاَبْدَلْتُهُ الْحَسَنَةَ وَلاَ اُبالی وَاَنَا اَرْحَمُ الرَّاحِمينَ(1) .

همانا بنده ی مؤمنم زمانی كه مرتكب گناهی شد ، سپس از آن گناه روی گرداند و توبه كرد ، و به وقت ياد آن گناه از من شرمنده شد ، او را می آمرزم ، و گناه را از ياد نويسندگان عملش می برم ، و معصيتش را به حسنه تبديل می كنم و باكی ندارم كه من مهربانترين مهربانانم .

پيامبر بزرگ اسلام در روايت مهمی فرمودند : آيا می دانيد تائب كيست ؟ عرضه داشتند : نمی دانيم . فرمودند : هرگاه عبد توبه كند ولی صاحبان حقوق مالی را از خود راضی نكند تائب نيست ، و هر كس توبه كند ولی به عبادتش نيفزايد تائب نيست ، و كسی كه توبه كند ولی لباسش را تغيير ندهد تائب نيست ، و آن كه توبه كند ولی دوستانش را عوض نكند تائب نيست ، و هركس توبه كند ولی مجلسش را تغيير ندهد تائب نيست ، و هر آن كه توبه نمايد ولی رختخواب و تكيه گاهش را عوض ننمايد تائب نيست ، و هركس توبه كند ولی اخلاق و نيتش را عوض ننمايد تائب نيست ، و هر آن كه توبه كند ولی قلبش را به روی حقايق باز نكند و در مقام انفاق برنيايد تائب نيست ، و هركس توبه كند اما

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ثواب الاعمال : 130 ، ثواب من أذنب ذنباً ثم رجع و تاب ; وسائل الشيعه : 16 / 74 ، باب 86 ، حديث 21017 .

آرزويش را كوتاه و زبانش را حفظ نكند تائب نيست ، و هر آن كه توبه كند ولی بدنش را از غذای اضافی تصفيه نكند تائب نيست ، چون بر اين خصلتها استقامت نمايد تائب است(1) .

تغيير و تعويض آنچه كه در اين روايت بسيار مهم مطرح است ، آن اموری است كه از حرام به دست آمده ، يا رابطه با آن حرام است .

منافع توبه

بر اساس آيات قرآن مجيد بخصوص آيات مربوط به توبه از گناهان ، و نيز بر مبنای روايات و احاديث وارده از اهل بيت (عليهم السلام) ، توبه دارای منافع بسيار مهمی در دنيا و آخرت است كه گوشه ای از آن منافع را در سطور زير می خوانيد :

 . . . اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّاراً * يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُم مِدْرَاراً * وَيُمْدِدْكُم بِأَمْوَال وَبَنِينَ وَيَجْعَل لَكُمْ جَنَّات وَيَجْعَل لَكُمْ أَنْهَاراً (2) .

از خداوند طلب مغفرت كنيد كه او آمرزنده ی گناهان است ، خداوند به دنبال توبه و انابه و استغفار شما ، آب فراوان از آسمان بر شما می بارد ، و شما را با مال فراوان و فرزندان مدد می نمايد ، و باغهای خرم و نهرهای آب برای شما قرار می دهد .

 . . . تُوبُوا إِلَی اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسَی رَبُّكُمْ أَن يُكَفِّرَ عَنكُمْ سِيِّئَاتِكُمْ وَيُدْخِلَكُمْ جَنَّات تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ . . . (3) .

به سوی خدا توبه كنيد توبه ی خالص ، باشد كه خداوند گناهانتان را محو كند ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ جامع الأخبار : 88 ، الفصل الخامس و الأربعون فی التوبة ; بحار الأنوار : 6 / 35 ، باب 20 ، حديث 52 ; مستدرك الوسائل : 12 / 131 ، باب 87 ، حديث 13709 .

2 ـ نوح ( 71 ) : 10 ـ 12 .

3 ـ تحريم ( 66 ) : 8 .

و شما را وارد بهشت هايی نمايد كه زير درختانش نهرها جاری است .

اغلب آيات مربوط به توبه به دو صفت غفور رحيم ختم شده ، يعنی خداوند تائب واقعی را مورد بخشش و رحمت قرار می دهد(1) .

 وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَات مِنَ السَّمآءِ وَالاَْرْضِ . . . (2) .

اگر اهل شهر و ديار ايمان آورده بودند و از گناهان پرهيز می كردند ، هر آينه درهای بركات آسمان و زمين را به روی آنها باز می كرديم .

تفسير شريف مجمع البيان در روايت بسيار جالبی نقل می كند : مردی به حضرت مجتبی (عليه السلام) از قحطی و گرانی شكايت كرد ، حضرت به او فرمودند : از گناهانت استغفار كن . ديگری به حضرت از تهيدستی گله كرد ، حضرت فرمودند : برای گناهت درخواست غفران كن . ديگری به حضرت عرضه داشت : دعا كن خداوند فرزندی به من عنايت كند ، فرمودند : از گناهانت استغفار كن ، ياران به حضرت عرضه داشتند : شكايت ها و درخواستها مختلف بود ، ولی شما همه را امر به توبه و استغفار فرموديد ! حضرت پاسخ دادند : من اين حقيقت را از پيش خود نگفتم ، بلكه از آيات سوره ی نوح ، از آنجا كه می فرمايد استغفروا ربّكم . . . استفاده نموده و آنان را راهنمايی كردم ، كه حل مشكل شما به دست باكفايت توبه است(3) .

در هر صورت از قرآن مجيد و روايات به طور صريح استفاده می شود كه منافع توبه عبارت است از : محو گناهان ، عفو الهی ، آمرزش حق ، اتصال به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ آل عمران ( 3 ) : 89 ; مائده ( 5 ) : 34 ـ 74 ; اعراف ( 7 ) : 153 ; توبه ( 9 ) : 102 ; نور ( 24 ) : 5 .

2 ـ اعراف ( 7 ) : 96 .

3 ـ مجمع البيان : 10 / 361 ; وسائل الشيعه : 7 / 177 ، باب 23 ، حديث 9055 .

رحمت ، امنيت از عذاب آخرت ، استحقاق ورود به بهشت ، سلامت روح ، پاكی قلب ، طهارت اعضا و جوارح ، دور ماندن از رسوايی ، فرو ريختن باران ، مدد شدن به ثروت و اولاد ، پديد آمدن باغها و نهرهای آب ، از بين رفتن قحطی ، گرانی و تهيدستی .

لَقَدْ كانَ فِی قِصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِی الاَْلْبابِ يوسف ( 12 ) : 111

داستان توبه كنندگان

زن نمونه

آسيه همسر فرعون بود ، فرعون روحی استكباری ، نفسی شرير ، اعتقادی باطل و عملی فاسد داشت .

قرآن مجيد فرعون را آلوده به علوّ ، ظلم ، جنايت و خونريزی معرفی می كند ، و از او به عنوان طاغوت ياد می نمايد .

آسيه در كنار فرعون بسر می برد و ملكه ی مملكت بود ، همه چيز برای او و در دسترس وی قرار داشت .

او نيز مانند همسرش فرمانروايی داشت و به هر شكلی كه می خواست از خزانه ی كشور و مواهب مملكت بهره می گرفت .

زندگی او در كنار چنان همسری ، و در جنب چنان حكومتی ، و در ميان چنان درباری ، با آن همه مكنت و ثروت و غلامان و كنيزان گوش به فرمان ، زندگی بسيار خوشی بود .

زن جوان و قدرتمند ، در چنان حال و هوايی از طريق پيامبر الهی موسی بن عمران صدای حق و ندای حقيقت را شنيد ، باطل بودن فرهنگ و عمل شوهرش برای او روشن گشت و نور حق و حقيقت بر قلبش تابيد .

با اينكه می دانست پذيرفتن حق ممكن است به قيمت از دست دادن تمام خوشی ها ، قدرت و مقام ، منصب ملكه بودن و حتی نابودی جانش تمام شود ، ولی حق را پذيرفت ، به آيين پاك الهی ايمان آورد و تسليم خداوند مهربان شد ،

و در مقام توبه و عمل صالح برای آبادی آخرتش برآمد .

توبه ی او توبه ی آسانی نبود ، به خاطر توبه می بايست تمام شئون خود را واگذارد و تن به قبول سرزنش ها و شكنجه های فرعون و مأمورانش بدهد ، با اين همه در عرصه گاه توبه و ايمان و عمل صالح و هدايت درآمد .

توبه ی او برای فرعون و دربارش گران آمد ، زيرا در شهر شهرت پيدا كرد كه همسر فرعون ، ملكه ی مملكت ، دست از آيين فرعونی برداشته و به مذهب كليم اللهی درآمده . باز گرداندن او با تبليغ و تشويق و تهديد فرعون و درباريانش ميسر نشد ، او حق را با قلب روشن خود و عقل فعّالش يافته بود و پوكی و پوچی باطل را درك كرده بود و نمی توانست حق و حقيقت يافته را از دست بدهد و به باطل پوچ و پوك باز گردد .

آری ، چگونه می توانست خدا را با فرعون ، حق را با باطل ، نور را با ظلمت ، درستی را با نادرستی ، دنيا را با آخرت ، بهشت را با دوزخ ، سعادت را با شقاوت معامله كند ؟!

آسيه بر ايمان و توبه و انابه اش اصرار داشت ، و فرعون با باز گرداندنش به باطل پافشاری می كرد .

فرعون در مبارزه با آسيه طَرْفی نبست ، خشمگين شد ، آتش غضبش شعلهور گشت ، در برابر ثابت قدمی او شكست خورد ، فرمان شكنجه ی آسيه را صادر كرد ، آن انسان والا را به چهار ميخ كشيدند ، پس از شكنجه های سخت محكوم به اعدام شد ، سربازان سنگدل مأموريت يافتند سنگ گران و سنگينی را با قدرت و قوّت از بالا بر بدن او بيندازند ، ولی آسيه به خاطر خدا و به دست آوردن سعادت دنيا و آخرت مقاومت كرد و زير آن همه شكنجه ، به حضرت محبوب متوسل شد .

به خاطر توبه ی واقعی ، ايمان و جهاد ، صبر و مقاومت ، و يقين و عزم

محكمش در قرآن مجيد ، برای تمام اهل ايمان از مرد و زن تا روز قيامت به عنوان نمونه معرفی شد تا باب هر عذری به روی هر گنهكاری در هر عصر و زمانی و در هر موقعيت و شرايطی بسته باشد و معصيت كاری نگويد : راهی به سوی توبه و انابه و ايمان و عمل صالح نداشتم .

 وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (1) .

و خداوند برای آنان كه اهل ايمانند ، همسر فرعون را به عنوان نمونه معرّفی كرد ، هنگامی كه گفت : پروردگارا ! برای من در جوار رحمتت خانه ای در بهشت بنا كن ، و مرا از فرعون و عمل او نجات بده ، و از طايفه ی ستمگران رهايی بخش .

عظمت اين زن در سايه ی توبه و ايمان و صبر و مقاومت به جايی رسيد كه در روايتی از رسول خدا نقل شده :

اِشْتاقَتِ الْجَنَّةُ اِلی اَرْبَع مِنَ النِّساءِ : مَرْيَمَ بِنْتِ عِمْرانَ ، وَآسِيَةَ بِنْتِ مُزاحِم زَوْجَةِ فِرْعَونَ ، وَخَدِيجَةَ بِنْتِ خُوَيْلِد زَوْجَةِ النَّبِیِّ فِی الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ ، وَفاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّد(2) .

بهشت مشتاق چهار زن است : مريم دختر عمران ، آسيه دختر مزاحم همسر فرعون ، خديجه دختر خويلد همسر پيامبر در دنيا و آخرت ، و فاطمه (عليها السلام)دختر محمد (صلی الله عليه وآله وسلم) .

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تحريم ( 66 ) : 11 .

2 ـ كشف الغمه : 1 / 466 ; بحار الأنوار : 43 / 53 ، باب 3 ، حديث 48 ، با كمی فرق در عبارت .

شعوانه و توبه

مرحوم ملا احمد نراقی در كتاب شريف اخلاقی معراج السعادة ، در رابطه با توبه ی واقعی داستان شگفت آور زير را نقل می كند :

او زنی بود جوان ، خوش صدا ، رقاصه ، بی توجه به حلال و حرام الهی . در شهر بصره مجلس فسق و فجوری از ثروتمندان و جوانان نبود مگر اين كه شَعْوانه برای خوشگذرانی آنان در مجلس حاضر می شد ، او در آن مجالس آوازه خوانی می كرد ، می رقصيد و بزم آلودگان را گرم می كرد ، شعوانه را در اين امور عدّه ای از دختران و زنان همراهی می كردند .

روزی برای رفتن به مجلس بدكاران ، با تعدادی از همكارانش از كوچه ای می گذشت ، شنيد از خانه ای ناله و افعان بلند است ، با تعجب گفت : چه خبر است ؟ يكی از همكارانش را برای جستجوی موضوع فرستاد ، ولی از برگشتن او خبری نشد ، نفر دوم را فرستاد تا از آن مجلس خبری بياورد برنگشت ، سومی را به دنبال خبر گرفتن فرستاد و از او به اصرار خواست برگردد و مانند آن دو نفر او را به انتظار نگذارد ، او رفت و بعد از اندك مدّتی بازگشت و گفت : ای خاتون ، اين ناله و ماتم بدكاران و فرياد و نعره ی گنهكاران است !

شعوانه گفت : بهتر اين است كه خود بروم و از آن مجلس خبر بگيرم .

نزديك مجلس آمد ، مشاهده كرد واعظی برای مردم سخن می گويد : سخنش به اين آيه رسيده بود :

 إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَان بَعِيد سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً * وَإِذَا أُلْقُوا مِنْهَا مَكَاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنَالِكَ ثُبُوراً (1) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ فرقان ( 25 ) : 12 ـ 13 .

زمانی كه آتش دوزخ ، تكذيب كنندگان قيامت را از مكانی دور ببيند ، خروش و فرياد جهنم را از دور به گوش خود می شنوند ، چون آن تبهكاران را در زنجير بسته به محل تنگی از جهنم دراندازند ، در آن حال فرياد واويلا از دل بركشند !

شعوانه چون اين آيه را شنيد و با قلب و جان به مفهوم آن توجه كرد ، عربده ای كشيد و گفت : ای گوينده ! من يكی از گنهكارانم ، من نامه سياهم ، من شرمنده و خجالت زده ام ، آيا اگر توبه كنم توبه ام در پيشگاه حق مورد پذيرش است ؟ واعظ گفت : آری ، گناهت قابل بخشش است ، گرچه به اندازه ی شعوانه باشد ! گفت : وای بر من كه خود من شعوانه هستم ، مرا چه اندازه آلودگی است كه گنهكار را به من مثل می زنند ، ای واعظ ! از اين پس گناه نكنم و دامن آلوده نسازم و به مجلس اهل گناه قدم نگذارم . واعظ گفت : خداوند هم نسبت به تو ارحم الراحمين است .

شعوانه به حقيقت توبه كرد ، اهل عبادت و بندگی شد ، گوشت روييده از گناه در بدنش آب شد ، دلش گداخت ، سينه اش سوخت ، ناله و فريادش به نهايت رسيد ، در خود نگريست و گفت : آه ! اين دنيای من ، آخرتم چه خواهد شد ، در درونش صدايی احساس كرد : ملازم درگاه باش تا ببينی در آخرت چه می بينی .

توبه در ميدان جنگ

نصر بن مزاحم در كتاب وقعه ی صفّين نقل می كند : هاشم مرقال می گويد : با تعدادی از قاريان قرآن در جنگ صفّين برای ياری اميرالمؤمنين (عليه السلام) شركت داشتم ، جوانی از طايفه ی غسّان از لشكرگاه معاويه به ميدان آمد ، رجز خواند ، به علی (عليه السلام) ناسزا گفت و مبارز طلبيد . به شدت ناراحت شدم ، از اينكه فرهنگ خطرناك معاويه ، اينچنين مردم را گمراه كرده بود دلم سوخت ، به ميدان تاختم و به آن جوان غافل گفتم : ای جوان ! هر سخنی كه از دهان درآيد ، در پيشگاه

خداوند حساب دارد ، اگر حضرت حق از تو بپرسد : چرا به جنگ علی بن ابی طالب رفتی ، چه پاسخ می دهی ؟ جوان گفت : مرا در پيشگاه خدا حجت شرعی هست ، زيرا جنگ من با شما به خاطر بی نمازی علی بن ابی طالب است !

هاشم مرقال می گويد : حقيقت را برای او بيان كردم ، نيرنگ و خدعه ی معاويه را برای او ثابت نمودم ، چون به حقيقت واقف شد ، از خداوند مهربان عذرخواهی كرد ، و به عرصه گاه توبه وارد شد و به دفاع از حق با ارتش معاويه به جنگ برخاست(1) .

توبه ی جوان يهودی

امام باقر (عليه السلام) می فرمايند : جوانی بود يهودی كه بسياری از اوقات خدمت رسول خدا می رسيد ، رسول الهی رفت و آمد زيادش را مشكل نمی گرفت و چه بسا او را دنبال كاری می فرستاد يا به وسيله ی او نامه ای را به جانب قوم يهود می فرستاد .

چند روزی از جوان خبری نشد ، پيامبر عزيز سراغ او را گرفت ، مردی به حضرت عرضه داشت : امروز او را ديدم در حالی كه از شدّت بيماری بايد روز آخر عمرش باشد . پيامبر با عدّه ای از يارانش به عيادت جوان آمد ، از بركات وجود نازنين پيامبر اين بود كه با كسی سخن نمی گفت مگر اينكه جواب حضرت را می داد ، پيامبر جوان را صدا زد ، جوان دو ديده اش را گشود و گفت : لبيك يا ابا القاسم ، فرمودند بگو : اشهد ان لا اله الاَّ اللّه و انی رسول اللّه .

جوان نظری به چهره ی عبوس پدرش انداخت و چيزی نگفت ، پيامبر دوباره او را دعوت به شهادتين كرد ، باز هم به چهره ی پدرش نگريست و سكوت كرد ، رسول خدا برای مرتبه ی سوم او را دعوت به توبه از يهوديّت و قبول شهادتين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ

كرد ، جوان باز هم به چهره ی پدرش نظر انداخت ، پيامبر فرمودند : اگر ميل داری بگو و اگر علاقه نداری سكوت كن . جوان با كمال ميل و بدون ملاحظه كردن وضع پدر ، شهادتين گفت و از دنيا رفت ! پيامبر به پدر آن جوان فرمودند : او را به ما واگذار . سپس به اصحاب دستور داد او را غسل دهيد و كفن كنيد و نزد من آوريد تا بر او نماز بخوانم ، آنگاه از خانه ی يهودی خارج شد در حالی كه می گفت : خدا را سپاس می گويم كه امروز انسانی را به وسيله ی من از آتش جهنم نجات داد(1) !

توبه ی مردی باديه نشين از كفر و بت پرستی

امام صادق (عليه السلام) می فرمايند : رسول خدا (صلی الله عليه وآله وسلم) به سوی بعضی از جنگهايش در حركت بود ، به يارانش فرمودند : از بعضی از راههای ميان دو گردنه ، مردی بر شما ظاهر می گردد كه سه روز است پيمانی از ابليس بر عهده ندارد ، چيزی درنگ نكردند كه مردی بيابانی به جانب آنان آمد ، پوستش بر استخوانش خشكيده بود ، دو چشمش در حدقه پنهان می نمود ، دو لبش از خوردن گياه بيابان به سبزی می زد . در ابتدای برخوردش با سپاه ، سراغ رسول خدا را گرفت ، رسول حق را به او معرفی كردند ، به پيامبر عرضه داشت : اسلام را به من ارائه كن ، فرمودند : بگو اشهد ان لا اله الا اللّه وانی محمد رسول اللّه . گفت : به اين دو حقيقت اقرار كردم ، حضرت فرمودند : نمازهای پنجگانه را بخوان ، روزه ی ماه رمضان را بگير ، گفت : پذيرفتم ، فرمودند : حج بجای آور ، زكات بپرداز و از جنابت غسل كن . گفت : پذيرفتم . سپس شتر مرد بيابانی عقب ماند ، رسول خدا پس از اندكی حركت ايستادند و درباره ی مرد بيابانی از اصحابشان پرسيدند ، مردم به عقب برگشتند و به جستجوی وضع او برآمدند ، در آخر لشكرگاه ديدند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ امالی صدوق: 397، المجلس الثانی والستون، حديث 10; بحار الأنوار: 6 / 26، باب 20، حديث 27.

پای شتر او به گودالی از گودالهای لانه ی موش صحرايی افتاده و گردن مرد بيابانی و شتر شكسته و هر دو از بين رفته اند . به رسول خدا خبر دادند ، دستور داد خيمه ای برپا كنند و او را غسل دهند ، پس از اينكه غسل داده شد ، پيامبر وارد خيمه شدند و او را كفن كردند ، آنگاه از خيمه خارج شدند در حالی كه از پيشانی مباركشان عرق سرازير بود ، به يارانشان فرمودند : اين مرد بيابانی در حال گرسنگی از دنيا رفت ، او كسی است كه ايمان آورد و ايمانش به ظلم و گناه آلوده نشد ، حور العين با ميوه های بهشت به جانب او شتافتند و دهانش را از آن ميوه ها پر كردند ، حور العينی می گفت : يا رسول الله مرا از همسران او قرار ده و آن ديگر می گفت مرا قرار ده(1) !

توبه ی شقيق بلخی

شقيق فرزند يكی از ثروتمندان منطقه ی بلخ بود . زمانی برای تجارت به بلاد روم رفت ، شهرهای روم را در برنامه ی سياحت و گشت و گذار گذاشت . در يكی از شهرها برای تماشای مراسم بت پرستان وارد بتخانه ای شد ، خادم بتخانه را ديد موی سر و صورت را تراشيده ، لباس ارغوانی به تن كرده و مشغول خدمت است ، به او گفت : تو را خدای حیّ و آگاهی است ، به عبادت او برخيز و اين بت های بيجان را واگذار كه نفع و زيانی ندارند . خادم به شقيق گفت : اگر انسان را خدای حیّ و آگاهی است ، قدرت دارد تو را در شهر و ديار خودت روزی دهد ، چرا تصميم گرفته ای همه ی عمر خود را برای به دست آوردن پول خرج كنی و اوقات گرانبها را در اين شهر و آن شهر نابود سازی ؟

شقيق از نهيب خادم بتخانه بيدار شد و دست از فرهنگ مادّيگری و دنياپرستی شست، به عرصه گاه توبه و انابه درآمد و از عرفای بزرگ روزگار شد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ خرائج : 1 / 88 ، فصل من روايات الخاصة ; بحار الأنوار : 65 / 282 ، الأخبار ، حديث 38 .

می گويد : از هفتصد دانشمند پنج مسأله پرسيدم همه به طور مساوی پاسخ گفتند . پرسيدم عاقل كيست ؟ جواب دادند : كسی كه عاشق دنيا نيست ، گفتم : زيرك كيست ؟ گفتند : كسی كه مغرور به دنيا نشود ، پرسيدم : ثروتمند كيست ؟ گفتند : كسی كه به داده ی حق رضايت دهد ، سؤال كردم : تهيدست كيست ؟ گفتند : آن كسی كه زياده طلب است ، پرسيدم : بخيل كيست ؟ گفتند : كسی كه حق خدا را در مالش از محتاجان منع می نمايد(1) .

فرشتگان و گناهان تائب

در تفسير آيات توبه آمده : فرشتگان ، گناهان گنهكار را برای عرضه به لوح محفوظ می برند ، آنجا به جای گناهان حسنات برای عبد می بينند ، به سجده می افتند و به پيشگاه حق عرضه می دارند : آنچه انجام داده بود نوشتيم ، ولی غير آن را می بينيم ! پاسخ می شنوند : راست می گوييد ، ولی بنده ی گنهكار من پشيمان شد و با گريه و زاری و اشك و آه به در خانه ی من آمد ، من از گناهانش گذشتم و او را بخشيدم و كرمم را به او هديه كردم ، من اكرم الاكرمينم(2) .

گنهكار و مهلت توبه

زمانی كه ابليس دچار لعنت خدا شد ، از خداوند برای بقايش تا روز قيامت مهلت خواست ، به او مهلت دادند ، از او سؤال شد : اين مهلت گسترده را برای چه می خواهی ؟ جواب داد : خداوندا ! به عزّتت از كنار بنده ات نمی روم ، تا جان از بدنش بيرون رود ، خطاب رسيد : به عزّت و جلالم قسم ، درِ توبه را به روی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ روضات الجنات : 4 / 107 .

2 ـ روح البيان : 2 / 179 .

بنده ام تا فرا رسيدن مرگش نمی بندم(1) .

گنهكار و اميد به توبه

يكی از نيكان را ديدند كه زياد گريه می كند و فراوان اشك می ريزد ، گفتند : سبب اين همه گريه و ناله چيست ؟ گفت : اگر خداوند به من بفرمايد به خاطر گناهانت ، برای هميشه تو را در حمّامی گرم حبس می كنم ، سزاوار است اشك چشمم تمام نشود ، ولی چه كنم كه تهديد كرده گنهكار اهل عذاب و مستحق جهنم است ، جهنمی كه آتشش را هزار سال ملكوتی گيراندند قرمز شد ، هزار سال روی آن كار كردند سپيد شد ، و هزار سال ديگر بر آن دميدند سياه شد ، من با آن سياهچال چه كنم ؟ تنها اميد من برای نجات از آن عذاب سخت ، توبه و انابه و عذرخواهی از خداوند است(2) .

راستگو و تائب

ابوعمر زجاجی انسانی وارسته و نيكوكار بود ، می گويد : مادرم از دنيا رفت ، خانه ای را از او به ارث بردم ، خانه را به پنجاه دينار فروختم و عازم حج شدم . چون به سرزمين نينوا رسيدم ، دزدی بيابانی در برابرم سبز شد ، به من گفت : چه داری ؟ در درونم گذشت راستی و صدق امری پسنديده و مورد دستور خداوند است ، خوب است به اين دزد حقيقت مطلب را بگويم . گفتم : مرا كيسه ای است كه بيش از پنجاه دينار در درون آن نيست . گفت : كيسه را به من بده . كيسه را به او دادم ، شمرد و سپس باز گرداند ، گفتم : چه شد ؟ گفت : آمدم پول تو را ببرم ، راستی تو مرا برد . از چهره اش نور ندامت پديدار شد ، معلوم بود در درونش از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ روح البيان : 2 / 181 .

2 ـ روح البيان : 2 / 225 .

وضع گذشته ی خود توبه كرده ، از مركب پياده شد ، به من گفت : سوار شو ، گفتم : نياز به سواری ندارم . اصرار كرد سوار شدم ، او هم به دنبال من پياده به حركت آمد . به ميقات رسيديم ، به حال احرام درآمد ، آنگاه به جانب حرم شتافت ، تمام اعمال حج را در كنار من به جای آورد ، بعد از آن از دنيا رفت(1) !

همسايه ی ابوبصير

همسايه بايد از هر جهت همسايه ی خود را رعايت كند ، همچون برادری مهربان با همسايه معامله نمايد ، به درد همسايه برسد ، مشكلاتش را حل كند ، در امور زندگی به او كمك دهد ، در حوادث روزگار به ياری او برخيزد ، ولی همسايه ی ابوبصير اين گونه نبود ، در دولت ستمكار بنی عباس شغل پردرآمدی داشت ، با تكيه بر آن دولت ثروت زيادی به چنگ آورده بود . ابوبصير می گويد : همسايه ام چند كنيز آوازه خوان و گروهی مطرب داشت ، به طور دايم مجلس لهو و لعب و مشروبخواری او و دوستانش برپا بود . من كه تربيت شده ی فرهنگ اهل بيت (عليهم السلام) بودم از اين وضع نگرانی سختی داشتم ، روحيه ام آزرده بود ، در رنج فراوانی بسر می بردم ، بارها با زبانی نرم با همسايه سخن گفتم ، گوش نداد ، به اصرار زيادی برخاستم توجه نكرد ، ولی از امر به معروف و نهی از منكر غفلت نكردم تا روزی به من گفت : من مردی مبتلا به هوا و شيطانم ، تو اگر وضع مرا برای امام بزرگوارت حضرت صادق (عليه السلام) تعريف كنی شايد با توجه حضرت صادق (عليه السلام) و دم عيسوی آن امام بزرگوار ، از اين آلودگی فساد و از اين شرّ و بدبختی نجات پيدا كنم .

ابوبصير می گويد : سخنش را پذيرفتم ، حرفش را قبول كردم ، پس از مدتی در مدينه خدمت حضرت صادق (عليه السلام) رسيدم و اوضاع همسايه ام را برای حضرت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ روح البيان : 2 / 235 .

توضيح دادم و نگرانی سخت خود را به امام باكرامتم اظهار نمودم .

امام فرمودند : چون به كوفه برگردی به ملاقاتت می آيد ، از قول من به او بگو اگر كارهای زشت خود را ترك كنی ، از لهو و لعب دست برداری و با تمام گناهانت قطع رابطه نمايی ، بهشت را برای تو ضامن می شوم . چون به كوفه برگشتم دوستان به ديدنم آمدند ، او هم آمد ، وقتی خواست برود به او گفتم : نرو زيرا با تو سخنی دارم ، چون اطاق خلوت شد و جز من و او كسی نماند ، پيام حضرت صادق را به او رساندم و اضافه كردم امام صادق (عليه السلام) به تو سلام رسانده !

همسايه ام با تعجّب گفت : تو را به خدا سوگند می دهم ، امام صادق به من سلام رسانده و به شرط توبه از گناه ، بهشت را برای من ضامن شده ؟! قسم خوردم كه متن اين پيام همراه با سلام از جانب حضرت صادق برای توست .

گفت : ابوبصير ، مرا بس است . پس از چند روز پيام داد می خواهم تو را ببينم ، به در خانه اش رفتم در زدم ، آمد پشت در ، در حالی كه لباسی به تن نداشت ، گفت : ابوبصير ، آنچه در اختيارم بود به محلّ معيّنش رساندم ، از تمام اموال حرام سبك شدم ، از تمام گناهانم قطع رابطه كردم .

برای او لباس آماده نمودم و گاهی به ديدنش می رفتم و اگر مشكلی داشت رسيدگی می نمودم . يك روز برايم پيام فرستاد كه در بستر بيماری گرفتارم ، به عيادتش رفتم ، عيادت از او و رعايت حالش ادامه يافت ، تا روزی به حال احتضار افتاد ، در آن حال برای چند لحظه بيهوش شد ، چون به هوش آمد ، در حالی كه لبخند به لب داشت به من گفت : ابوبصير ، امام صادق (عليه السلام) به وعده اش وفا كرد ، سپس از دنيا رفت !

در آن سال به حج رفتم ، پس از حج برای زيارت قبر پيامبر و ملاقات با امام صادق (عليه السلام) به مدينه مشرّف شدم ، چون به ديدن امام رفتم يك پايم در اطاق و پای ديگرم بيرون بود كه حضرت صادق (عليه السلام) به من فرمودند : ابوبصير ، من نسبت به

همسايه ات به وعده ای كه داده بودم وفا كردم(1) !

توبه ی شخصی كه جيب مردم را می زد

شبی در شهر قم به نماز فقيه بزرگوار ، عارف معارف ، معلم اخلاق ، مرحوم حاج سيد رضا بهاء الدينی مشرف شدم .

پس از نماز به محضر آن عزيز عرضه داشتم : محتاج و نيازمند سخنان گهربار شمايم ، در پاسخ فرمود : هميشه به خداوند كريم چشم اميد داشته باش كه فيض او دايمی است و احدی را از عنايتش محروم نمی كند ، و به هر وسيله و بهانه ای زمينه ی هدايت و دستگيری عباد را فراهم می نمايد ، آنگاه داستان شگفت انگيزی را از قول حمله داری از شهر اروميه كه سالی يك بار مسافر به مشهد می برد بدين صورت نقل كرد :

مسافرت با ماشين تازه آغاز شده بود ; ماشين ، مسافر و بارش را يكجا سوار می كرد ، چرا كه ماشين به صورت ماشين باری بود ، در قسمت بار هم مسافران را می نشاندند و هم بار آنها را به صورت متراكم می چيدند .

من نزديك به سی مسافر برای بردن به زيارت حضرت رضا (عليه السلام) پذيرفته بودم و قرار بود اوايل هفته ی بعد به جانب مشهد حركت كنيم .

شب چهارشنبه حضرت رضا (عليه السلام) را در خواب ديدم كه با محبتی خاص به من فرمودند : در اين سفر ابراهيم جيب بر را همراه خود بياور . از خواب بيدار شدم در حالی كه در تعجب بودم كه چرا از من خواسته شده چنين شخص فاسق و فاجری را كه در بين مردم بسيار بدنام است به مشهد ببرم ، فكر كردم خوابی كه ديده ام صحيح نيست ، شب بعد همان خواب را بدون كم و زياد ديدم ، ولی باز توجه به آن ننمودم ، شب سوم در عالم رؤيا حضرت رضا (عليه السلام) را خشمگين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كشف الغمة : 2 / 194 ; بحار الأنوار : 47 / 145 ، باب 5 ، حديث 199 .

مشاهده كردم كه با حالتی خاص به من فرمودند : چرا در اين زمينه اقدام نمی كنی ؟

روز جمعه به محلی كه افراد شرور و گنهكار جمع می شدند رفتم ، ابراهيم را در ميان آنان ديدم ، نزديك او رفته سلام كردم و از او برای زيارت مشهد دعوت نمودم . با شگفتی با دعوتم روبرو شد ، به من گفت : حرم حضرت رضا جای من آلوده نيست ، آنجا مركز اجتماع اهل دل و پاكان است ، مرا از اين سفر معاف دار . اصرار كردم و او نمی پذيرفت ، عاقبت با عصبانيت به من گفت : من خرجی اين راه را ندارم ، فعلا تمام سرمايه ی من سی ريال پول است ، آن هم پولی حرام كه از كيسه ی پيرزن فقيری دستبرد زده ام ! به او گفتم : من از تو مخارج سفر نمی خواهم ، رفت و برگشت اين سفر را مهمان منی . اصرارم مقبول افتاد ، آمدن به مشهد را پذيرفت ، قرار شد روز يكشنبه همراه با كاروان حركت كند .

كاروان به راه افتاد ، مسافران از بودن شخصی مانند ابراهيم جيب بر تعجب داشتند ، ولی احدی را جرأت سؤال و جواب نسبت به اين مسافر نبود .

ماشين باری همراه بار و مسافر در جاده ی خراب و خاكی به جانب كوی دوست در حركت بود ، نرسيده به منطقه ی زيدر كه محلی ناامن و جای حمله ی تركمن ها به زوّار بود ، عرض جادّه به وسيله ی قلدری ستمكار بسته شده بود . ماشين توقّف كرد ، راهزن بالا آمد ، خطاب به تمام مسافران گفت : آنچه پول داريد در اين كيسه بريزيد و در برابر من ايستادگی نكنيد كه شما را به قتل می رسانم !

پول راننده و تمام مسافران را گرفت ، سپس ماشين را ترك گفت .

ماشين پس از ساعتی چند به محلّ زيدر رسيد و كنار قهوه خانه نگاه داشت . مسافرين پياده شدند ، كنار هم نشستند ، غم و اندوه جانكاهی بر آنان سايه انداخت ، بيش از همه راننده ناراحت بود ، می گفت : نه اينكه خرجی خود را

ندارم ، بلكه از پول بنزين و ديگر مخارج ماشين هم محروم شدم ، رسيدن ما به مقصد بسيار مشكل به نظر می رسد . سپس از شدّت ناراحتی به گريه افتاد ، در ميان بهت و حيرت مسافران ابراهيم جيب بر به راننده گفت : چه مقدار پول تو را آن راهزن برده ؟ راننده مبلغی را گفت ، ابراهيم آن مبلغ را به او پرداخت ، سپس از بقيه ی مسافران به طور تك تك مبلغ ربوده شده ی آنان را پرسيد و به هر كدام هر مبلغی را كه می گفتند می پرداخت ، در نهايت كار سی ريال باقی ماند كه ابراهيم گفت : اين هم مبلغ ربوده شده از من بود كه سهم من است . همه شگفت زده شدند ، از او پرسيدند : اين همه پول را از كجا آورده ای ؟ در پاسخ گفت : وقتی آن راهزن از همه ی شما پول گرفت و سپس مطمئن و آرام خواست از ماشين پياده شود ، بی سر و صدا جيب او را زدم ، او پياده شد ، و ماشين هم به سرعت به حركت آمد و از منطقه دور گشت تا به اينجا رسيد ، اين پولهايی كه به شما دادم پول خود شماست .

حمله دار می گويد : بلند بلند گريستم ، ابراهيم به من گفت : پول تو را هم كه برگرداندم ، چرا گريه می كنی ؟ خوابم را كه در سه شب پی در پی ديده بودم برای او گفتم و اعلام كردم من از فلسفه ی خواب بی خبر بودم تا الآن فهميدم كه دعوت حضرت رضا از تو بدون دليل نبوده ، امام (عليه السلام) می خواست به وسيله ی تو اين خطر را از ما دور كند . حال ابراهيم عوض شد ، انقلاب شديدی به او دست داد ، به شدت گريست ، اين حال تا رسيدن به تپّه ی سلام جايی كه برق گنبد بارگاه ملكوتی حضرت رضا (عليه السلام) ديده ی مسافران را روشن می كند ادامه داشت ، در آنجا گفت : زنجيری به گردن من بيندازيد ، مرا تا نزديك صحن به اين صورت ببريد ، چون پياده شديم مرا به جانب حرم به همين حال حركت دهيد . آنچه می خواست انجام داديم . تا در مشهد بوديم همين حال تواضع و خضوع را داشت ، توبه ی عجيبی كرد ، پول پيرزن ناشناس را در ضريح مطهر انداخت ، امام

را شفيع خود قرار داد تا گناهان گذشته اش بخشيده شود ، همه ی مسافران كاروان به او غبطه می خوردند . سفر در حال خوشی پايان يافت ، همه به اروميه برگشتيم ولی آن تائب باارزش ، مقيم كوی يار شد !

توسّل و توبه

امام صادق (عليه السلام) می فرمايند : در حرم خدا ، كنار مقام ابراهيم نشسته بودم ، پيرمردی آمد كه تمام عمرش را به گناه گذرانده بود ، به من نظری انداخت و گفت :

نِعْمَ الشَّفيعُ اِلَی اللهِ لِلْمُذْنِبينَ .

برای اهل گناه ، شفيع خوبی نزد خداوند هستی !

آنگاه پرده ی كعبه را گرفت و اشعاری به اين مضمون زمزمه كرد :

« ای خدای مهربان ، به حق جدّ امام ششم ، به حق قرآن ، به حق علی ، به حق حسن و حسين ، به حق زهرا ، به حق امامان ، به حق مهدی ، از خطاهای بنده ی گنهكارت بگذر ! »

شنيد هاتفی می گويد : ای پيرمرد ! گرچه گناهت عظيم بود ولی همه ی آن را به حرمت آنان كه مرا به آنها سوگند دادی بخشيدم ، اگر عفو گناه تمام اهل زمين را از من درخواست می كردی می بخشيدم ، مگر پی كننده ی ناقه ی صالح و قاتلان انبيا و ائمه(1) .

مشروبخوار و توبه

فيض كاشانی آن چشمه ی فيض و دانش ، و منبع بصيرت و بينش در كتاب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار الأنوار: 91 / 28 ، باب 28 ، حديث 14; مستدرك الوسائل: 5 / 230 ، باب 35 ، حديث 5762 .

پرقيمت محجة البيضاء نقل می كند : مردی بود شرابخوار ، خانه اش مركز اجتماع اهل فسق و فجور بود . روزی دوستانش را برای شرابخواری و لهو و لعب دعوت كرد ، چهار درهم به غلامش داد تا برای ميهمانان ميوه تهيه كند ، غلام از كنار خانه ی يكی از اوليای خدا به نام منصور بن عمّار عبور كرد ، شنيد آن مرد خدا برای نيازمندی طلب كمك می كند و می گويد : هر كس چهار درهم برای حل مشكل محتاجی كمك نمايد من به او چهار دعا می كنم .

غلام چهار درهم را به آن مرد خدا تقديم كرد ، او به غلام گفت : برای تو از خدا چه بخواهم ؟ گفت : چهار چيز برای من از خداوند مهربان بطلب :

1 ـ آزادی از بردگی 2 ـ خروج از تهيدستی و فقر 3 ـ بازگشت و توبه ی اربابم به حق 4 ـ آمرزش خداوند برای من و اربابم و خودت !

غلام با دست خالی به خانه برگشت ، ارباب گفت : چرا دير آمدی و چرا ميوه نياوردی ؟ داستان چهار درهم و چهار دعا را برای ارباب گفت .

ارباب از اين قضيه خوشحال شد ، برق بيداری به دلش افتاد ، چهار هزار درهم به غلام داد و گفت : برو تو را در راه خدا آزاد كردم و خود نيز به عرصه ی توبه و انابه درآمدم ، ولی خودم را لايق مغفرت و آمرزش نمی بينم !

شب در عالم رؤيا به او گفته شد : آنچه وظيفه ی تو بود انجام دادی ، آنچه وظيفه ی من نسبت به گنهكار تائب است آيا گمان می بری كه انجام نگيرد ؟ من ، تو و غلام و منصور بن عمّار و آنان را كه حاضر بودند آمرزيدم(1) !

آه ثمربخش تائب

در زمان يكی از اوليای حق، مردی بود كه عمرش را به بطالت وهوسرانی ولهو و لعب گذرانده بود و برای آخرت آنچنان كه بايد ، اندوخته ای آماده نكرده بود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ محجة البيضاء : 7 / 267 ، كتاب الخوف و الرجاء .

خوبان و نيكان ، پاكان و صالحان از او دوری جستند ، در حلقه ی نيك نامان راه نداشت ، نزديك مرگ پرونده ی خود را ملاحظه كرد ، گذشته ی عمر را به بازبينی كشيد ، رقم اميدی در آن نيافت ، باغ عمل شاخی برای دست آويز نداشت ، گلستان اخلاق گلی برای زنده كردن مشام جان نشان نمی داد ، از عمق دل آهی كشيد و بر چهره ی تاريك اشكی چكيد و به عنوان توبه و عذرخواهی از حريم مبارك دوست ، عرضه داشت :

يا مَنْ لَهُ الدُّنْيا وَالآخِرَةُ اِرْحَم مَن لَيْسَ لَهُ الدُّنْيا وَالآخِرَةُ .

پس از مرگ ، اهل شهر به مردنش شادی كردند و او را در بيرون شهر در خاكدانی انداخته ، خس و خاشاك به رويش ريختند !

آن مرد الهی در خواب ديد به او گفتند : او را غسل بده و كفن كن و در كنار اتقيا به خاك بسپار .

عرضه داشت : او به بدكاری معروف بود ، چه چيز او را به نزد تو عزيز كرد و به دايره ی عفو و مغفرت رساند ؟ جواب شنيد : خود را مفلس و تهيدست ديد ، به درگاه ما ناليد ، به او رحمت آورديم . كدام غمگين از ما خلاصی خواست او را خلاص نكرديم ، كدام درد زده به ما ناليد او را شفا نداديم(1) ؟

قسمتی از مشكل با ارايه ی توبه برطرف شد

جابر جُعفی كه از معتبرترين راويان مكتب اهل بيت است ، از رسول باكرامت اسلام روايت می كند :

سه مسافر به كوهی رسيدند كه غاری در آن كوه قرار داشت ، به داخل غار رفتند و به عبادت حق نشستند ، سنگی بزرگ از بالای كوه سرازير شد و در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ منهج الصادقين : 8 / 110 .

دهانه ی غار قرار گرفت به صورتی كه راه بيرون آمدن آنان را بست !

گفتند : والله راه نجات به روی ما بسته شد و ما را از ماندن در اين غار چاره ای نيست جز ارايه ی راستی و صدق به پيشگاه حق يا عرضه ی عمل خالص يا به سلامت ماندن از گناه در گذشته ی عمر .

يكی از آنها گفت : خداوندا ! تو می دانی دنبال زنی صاحب جمال رفتم ، مال زيادی در اختيار او گذاشتم تا خود را در اختيار من گذاشت ، وقتی برای شهوترانی كنار او نشستم ياد عذاب جهنم كردم و بلافاصله از او جدا شدم . به خاطر بازگشت آن روزم به پيشگاه تو اين بلا را دور كن . يك قسمت از سنگ كنار رفت . ديگری گفت : خداوندا ! تعدادی كارگر برای زراعت آوردم هر كدام به نصف درهم ، غروب يكی از آنان گفت : من به اندازه ی دو نفر كار كردم يك درهم بده ، ندادم ، او هم قهر كرد و رفت . من به اندازه ی نصف درهم او در گوشه ای بذر پاشيدم ، محصول فراوانی به بار آورد . روزی آن كارگر به نزد من آمد و طلب خود را از من خواست ، من هجده هزار درهم از بابت قيمت آن محصول به او دادم . آن عمل را محض تو انجام دادم به خاطر آن ، مشكل ما را برطرف كن . قسمتی ديگر از سنگ از دهانه ی غار كنار رفت . سومی گفت : الهی ! برای پدر و مادرم ظرف شيری بردم ، خواب بودند ، ترسيدم ظرف را زمين بگذارم از خواب بيدار شوند ، از طرفی دلم نيامد آنان را بيدار كنم ، ظرف را در دستم نگاه داشتم تا بيدار شدند . تو اين عمل را از من خبر داری ، در آن حال تمام سنگ از دهانه ی غار به طرفی افتاد و هر سه نجات پيدا كردند(1) .

اخلاقی شگفت انگيز و عاقبتی عجيب

مترجم تفسير بسيار مهم الميزان ، استاد بزرگوار حضرت آقای سيد محمد باقر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ نور الثقلين : 3 / 249 .

موسوی همدانی ، در روز جمعه شانزدهم شوال 1413 ساعت 9 صبح در شهر قم حكايت زير را برای اين عبد ضعيف و خطاكار مسكين نقل كرد :

در منطقه ی گنداب همدان كه امروز جزء شهر شده ، مردی بود شرور ، عرق خور و دايم الخمر به نام علی گندابی .

او در عين اينكه توجهی به واقعيات دينی نداشت و سر و كارش با اهل فسق و فجور بود ، ولی برقی از بعضی از مسايل اخلاقی در وجودش درخشش داشت .

روزی در يكی از مناطق خوش آب و هوای شهر با يكی از دوستانش روی تخت قهوه خانه برای صرف چای نشسته بود .

هيكل زيبا ، بدن خوش اندام و چهره ی باز و بانشاط او جلب توجه می كرد .

كلاه مخملی پرقيمتی كه به سر داشت بر زيبايی او افزوده بود ، ناگهان كلاه را از سر برداشت و زير پای خود قرار داد ، رفيقش به او نهيب زد : با كلاه چه می كنی ؟ جواب داد : اندكی آرام باش و حوصله و صبر به خرج بده ، پس از چند دقيقه كلاه را از زير پا درآورد و به سر گذاشت . سپس گفت : ای دوست من ! زن جوان شوهرداری در حال عبور از كنار اين قهوه خانه بود ، اگر مرا با اين كلاه و قيافه می ديد شايد به نظرش می آمد كه من از شوهرش زيبايی بيشتری دارم ، در آن حال ممكن بود نسبت به شوهرش سردی دل پيش آيد : نخواستم با كلاهی كه به من جلوه ی بيشتری داده گرمی بين يك زن و شوهر به سردی بنشيند .

در همدان روضه خوان معروفی بود به نام شيخ حسن ، مردی بود باتقوا ، متدين ، و مورد توجه . می گويد : در ايام عاشورا در بعد از ظهری به محله ی حصار در بيرون همدان برای روضه خوانی رفته بودم ، كمی دير شد ، وقتی به جانب شهر بازگشتم دروازه را بسته بودند ، در زدم ، صدای علی گندابی را شنيدم كه مست و لا يعقل پشت در بود ، فرياد زد : كيست ؟ گفتم : شيخ حسن

روضه خوان هستم ، در را باز كرد و فرياد زد : تا الآن كجا بودی ؟ گفتم : به محله ی حصار برای ذكر مصيبت حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) رفته بودم ، گفت : برای من هم روضه بخوان ، گفتم : روضه مستمع و منبر می خواهد ، گفت : اينجا همه چيز هست ، سپس به حال سجده رفت ، گفت : پشت من منبر و خود من هم مستمع ، بر پشت من بنشين و مصيبت قمر بنی هاشم بخوان !

از ترس چاره ای نديدم ، بر پشت او نشستم ، روضه خواندم ، او گريه ی بسيار كرد ، من هم به دنبال حال او حال عجيبی پيدا كردم ، حالی كه در تمام عمرم به آن صورت حال نكرده بودم . با تمام شدن روضه ی من ، مستی او هم تمام شد و انقلاب عجيبی در درون او پديد آمد !

پس از مدتی از بركت آن توسل ، به مشاهد مشرفه ی عراق رفت ، امامان بزرگوار را زيارت نمود ، سپس رحل اقامت به نجف انداخت .

در آن زمان ميرزای شيرازی صاحب فتوای معروف تحريم تنباكو در نجف بود ، علی گندابی جانماز خود را برای نماز پشت سر ميرزا قرار می داد ، مدتها در نماز جماعت آن مرد بزرگ شركت می كرد .

شبی در بين نماز مغرب و عشاء به ميرزا خبر دادند فلان عالم بزرگ از دنيا رفته ، دستور داد او را در دالان وصل به حرم دفن كنند ، بلافاصله قبری آماده شد ، پس از سلام نماز عشا به ميرزا عرضه داشتند : آن عالم گويا مبتلا به سكته شده بود و به خواست حق از حال سكته درآمد ، ناگهان علی گندابی همانطور كه روی جانماز نشسته بود از دنيا رفت ، ميرزا دستور داد علی گندابی را در همان قبر دفن كردند !

توبه ی مرد نبّاش

معاذ بن جبل در حال گريه بر رسول خدا وارد شد ، به حضرت سلام كرد

و جواب شنيد ، پيامبر عزيز به او فرمودند : سبب گريه ات چيست ؟ عرضه داشت : جوانی خوش سيما كنار در مسجد ايستاده و هم چون مادر داغديده بر حال خود می گريد ، علاقه دارد شما را زيارت كند ، فرمودند : او را به داخل مسجد راهنمايی كن . وارد مسجد شد ، به رسول حق سلام كرد ، حضرت سلامش را پاسخ دادند و فرمودند : جوان ، سبب گريه ات چيست ؟ عرضه داشت : چرا گريه نكنم در حالی كه مرتكب گناهانی شده ام كه خداوند اگر به بعضی از آنها مرا بگيرد به آتش جهنم دراندازد ، عقيده ام اين است كه دچار عقاب گناهم خواهم شد و خداوند هرگز مرا نمی بخشد .

پيامبر فرمودند : آيا دچار شرك به خداوند بوده ای ؟ گفت : از شرك به خداوند پناه می برم ، فرمودند : نفس محترمی را كشته ای ؟ گفت : نه ، فرمودند : خداوند گناهت را می بخشد گرچه به اندازه ی كوههای پابرجا باشد . گفت : گناه من از كوههای پابرجا بزرگتر است ، فرمودند : خداوند گناهت را می بخشد اگرچه به اندازه ی زمين های هفتگانه و درياها و ريگ ها و اشجارش و همه ی آنچه در آن است باشد و بدون ترديد گناهت را می بخشد اگرچه مانند آسمانها و ستارگانش و مانند عرش و كرسی باشد ! عرضه داشت : از همه ی اينها بزرگتر است ! پيامبر غضبناك به او نظر كرد و فرمودند : وای بر تو ای جوان ! گناه تو بزرگتر است يا پروردگارت ؟ جوان به سجده افتاد و گفت : پروردگارم منزه است ، چيزی از او بزرگتر نيست يا رسول الله ، خدای من از هر عظيمی عظيم تر است ، حضرت فرمودند : آيا گناه بزرگ را جز خدای بزرگ می آمرزد ؟ جوان گفت : نه به خدا قسم يا رسول الله ، سپس ساكت شد .

پيامبر به او فرمودند : وای بر تو ای جوان ! آيا مرا از يكی از گناهانت خبر نمی دهی ؟ گفت : چرا ، من هفت سال قبرها را می شكافتم ، اموات را بيرون می آوردم و كفن آنها را می بردم !

دختری از طايفه ی انصار از دنيا رفت ، او را دفن كردند و برگشتند ، به هنگام شب كنار قبرش رفتم ، او را بيرون آورده و كفنش را برداشته و وی را عريان كنار قبر رها كردم ، به وقت بازگشت شيطان مرا وسوسه كرد ، او را در برابر ديده ی شهوتم جلوه داد ، اين وسوسه نسبت به بدن و زيبايی او در سينه ی من ادامه پيدا كرد تا جايی كه عنان نفس از دست رفت ، به جانب او برگشتم و كاری كه نبايد انجام بدهم از من سر زد !

گويی صدايی شنيدم كه گفت : ای جوان ! وای بر تو از مالك روز قيامت ! روزی كه مرا و تو را در پيشگاه او قرار می دهند ، مرا در ميان اموات عريان گذاشتی ، از قبرم بيرون آوردی ، كفنم را بردی و مرا به حالت جنابت واگذاشتی تا به اين صورت وارد محشر شوم ، وای بر تو از آتش جهنم !

پيامبر فرياد زدند : از من دور شو ای فاسق ، می ترسم به آتش تو بسوزم ! چه اندازه به آتش جهنم نزديكی ؟!

از مسجد بيرون آمد ، زاد و توشه ای تهيه كرد ، به جانب كوههای بيرون شهر رفت ، در حالی كه لباسی خشن به تن داشت و دو دست خود را به گردن بسته بود ، فرياد می كرد : خداوندا ! اين بنده ی تو بهلول است ، دست بسته در برابر تو قرار دارد . پروردگارا ! تو مرا می شناسی ، خطايم را می دانی ، من امروز از كاروان نادمان هستم ، برای توبه نزد پيامبرت رفتم ولی مرا از خود راند و به ترس و وحشتم افزود ، تو را به اسم و جلال و بزرگی سلطنتت قسم می دهم كه نااميدم مفرما ، ای آقای من ! دعايم را نابود مكن ، از رحمتت مرا مأيوس منما . مناجات و دعا و گريه و زاری او چهل شبانه روز طول كشيد ، درندگان و وحوش بيابان به گريه اش گريستند ! چون به پايان چهل شبانه روز رسيد ، دو دستش را به جانب حق برداشت و عرضه داشت : الهی ! اگر دعايم را مستجاب و گناهم را بخشيده ای به پيامبرت خبر ده ، اگر دعايم را مستجاب نكرده ای و گناهم را نبخشيده ای

و قصد عقوبت مرا داری ، آتشی بفرست تا مرا بسوزاند ، يا به عقوبتی مبتلايم كن تا هلاكم گرداند ، در هر صورت مرا از رسوايی روز قيامت خلاص كن .

در اين هنگام اين آيه نازل شد :

 وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَن يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَلَمْ يُصِرُّوا عَلَی مَا فَعَلُوا وَهُمْ يَعْلَمُونَ (1) .

و كسانی كه هرگاه كار بدی از ايشان سر زند يا ستمی بر نفس خود كنند ، خدا را به ياد آرند و برای گناهانشان درخواست مغفرت كنند ، و كسی گناه بندگان را جز خدا نيامرزد ، و اصرار به آنچه كه انجام دادند نورزند و حال اينكه به زشتی معصيت آگاهی دارند .

 أُولئِكَ جَزَاؤُهُم مَغْفِرَةٌ مِن رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ (2) .

پاداش عمل ايشان مغفرت و بهشت هايی است كه از زير درختان آنها نهرها جاری است ، در آن بهشت ها جاويد و ابدی هستند ، و چه نيكوست پاداش عمل كنندگان به برنامه های الهی .

پس از نزول اين دو آيه پيامبر بيرون آمدند و در حالی كه لبخند به لب داشتند دو آيه را می خواندند و می فرمودند : چه كسی مرا به آن جوان تائب می رساند ؟

معاذ بن جبل گفت : يا رسول الله ! به ما خبر رسيده كه اين جوان در كوههای بيرون مدينه است ، رسول خدا با اصحابش تا كنار كوه رفتند ، چون از او خبری نيافتند ، به طلب او به بالای كوه صعود نمودند ، او را بين دو سنگ ديدند ، دو دستش را به گردن بسته ، رويش از شدت تابش آفتاب سياه شده ، پلك چشمش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ آل عمران ( 3 ) : 135 .

2 ـ آل عمران ( 3 ) : 136 .

از كثرت گريه افتاده و می گويد : آقای من ! خلقت مرا نيكو قرار دادی ، صورتم را زيبا ساختی ، نمی دانم نسبت به من چه اراده ای داری ، آيا مرا در آتش جهنم می سوزانی يا در جوار رحمتت جای می دهی ؟

پروردگارا ! خداوندا ! احسان تو به من بسيار رسيده ، بر اين عبد ناچيز نعمت عنايت كردی ، نمی دانم عاقبت كارم به كجا می رسد ، به بهشت هدايتم می كنی يا به جهنم می بری ؟

خداوندا ! گناهم از آسمانها و زمين ، و از كرسی وسيع و عرش عظيمت بزرگتر است ، نمی دانم گناهم را می بخشی يا در قيامت به رسوايی و ننگم می بری ؟ دايم می گفت و گريه می كرد و خاك بر سر می ريخت ، حيوانات دورش را گرفته بودند ، طيور بالای سرش صف كشيده بودند و به گريه اش می گريستند . رسول حق به او نزديك شد ، دستش را از گردنش باز كرد ، خاك از چهره اش پاك نمود ، و فرمودند : ای بهلول ! تو را بشارت باد كه آزاد شده ی خدا از آتش جهنمی ، سپس رو به اصحاب كردند و فرمودند : به گونه ای كه بهلول به تدارك گناه برخاست ، به تدارك گناه برخيزيد ، سپس دو آيه را تلاوت فرمودند و بهلول را به بهشت بشارت داد(1) .

توبه ی فضيل عياض

فضيل گرچه در ابتدای كار راهزن بود و همراه با نوچه های خود ، راه را بر كاروانها و قافله های تجارتی می بست و اموال آنان را به غارت می برد ، ولی دارای مروت و همتی بلند بود ، اگر در قافله ها زنی وجود داشت ، كالای او را نمی برد و كسی كه سرمايه اش اندك بود ، از سرقت مال او چشم می پوشيد ، و برای آنان كه مال و اموالشان را می ربود ، دستمايه ای ناچيز باقی می گذاشت ، در برابر عبادت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ امالی صدوق : 42 ، المجلس الحادی عشر ، حديث 3 ; بحار الأنوار : 6 / 23 ، باب 20 ، حديث 26 .

حق تكبر نداشت ، از نماز و روزه غافل نبود ، سبب توبه اش را چنين گفته اند :

عاشق زنی بود ولی به او دست نمی يافت ، گاه به گاه نزديك ديوار خانه ی آن زن می رفت و در هوس او گريه می كرد و ناله می زد ، شبی قافله ای از آن ناحيه می گذشت ، در ميان كاروان يكی قرآن می خواند ، اين آيه به گوش فضيل رسيد :

 أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ (1) .

آيا برای آنان كه ايمان آورده اند وقت آن نرسيده كه دلهايشان برای ياد خدا خاشع شود ؟

فضيل با شنيدن اين آيه از ديوار فرو افتاد و گفت : خداوندا ! چرا وقت آن شده و بلكه از وقت هم گذشته ، سراسيمه و متحير ، گريان و نالان ، شرمسار و بيقرار ، روی به ويرانه نهاد . جماعتی از كاروانيان در ويرانه بودند ، می گفتند : بار كنيم و برويم ، يكی گفت الآن وقت رفتن نيست كه فضيل سر راه است ، او راه را بر ما می بندد و اموالمان را به غارت می برد ، فضيل فرياد زد كه ای كاروانيان ! بشارت باد شما را كه اين دزد خطرناك و اين راهزن آلوده توبه كرد !

او پس از توبه همه روز به دنبال صاحبان اموال غارت شده می رفت و از آنان حلاليت می طلبيد(2) ، او بعد از مدتی از عارفان واقعی شد و به تربيت مردم برخاست و كلماتی حكيمانه از خود به يادگار گذاشت .

سه مسلمان تائب

زمانی كه مسأله ی جنگ تبوك پيش آمد ، سه نفر از اصحاب پيامبر به نام كعب بن مالك و مرارة بن ربيع و هلال بن اميه ، از همراه شدن با پيامبر و شركت در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ حديد ( 57 ) : 16 .

2 ـ تذكرة الاولياء : 79 .

جبهه ی حق عليه باطل امتناع كردند .

شركت نكردن آنان علتی جز سستی و عافيت خواهی و تنبلی نبود ، ولی پس از حركت جبهه ی حق از مدينه ، از اينكه همراه رسول الهی و مسلمانان به جنگ با دشمنان خدا نرفتند پشيمان شدند .

وقتی رسول خدا از عرصه ی تبوك به مدينه باز گشتند ، هر سه نفر خدمت آن حضرت رسيدند و زبان به عذرخواهی و اظهار ندامت گشودند ، ولی پيامبر يك كلمه جواب آنان را نداد و به تمام مسلمانان هم فرمان داد تا كسی با آنان حرف نزند .

كار به جايی رسيد كه همسران و فرزندان آنان به پيشگاه رسول خدا شتافتند ، و از حضرت اجازه خواستند كه از آنها فاصله گرفته و جدا شوند !

حضرت اجازه ی جدايی و مفارقت ندادند ، ولی فرمودند به آنان نزديك نشويد و از سخن گفتن با آنها خودداری كنيد .

شهر مدينه بر آنان تنگ شد ، در محاصره ی سختی افتادند ، تا جايی كه مجبور شدند از اين بلای بزرگ ، و مسأله ی كمرشكن از مدينه فاصله بگيرند و به كوههای اطراف مدينه پناهنده شوند .

علاوه بر آن همه مشكلات ، پيشامد ديگری كه ضربه ی سنگينی به آنان زد اين بود كه كعب می گويد : در بازار مدينه با غم و اندوه نشسته بودم ، شنيدم فردی مسيحی مرا می خواهد ، وقتی مرا شناخت ، نامه ای از سلطان غسّان به من داد ، سلطان نوشته بود : اگر پيامبر تو را از خود رانده به جانب ما حركت كن ، آنچنان ناراحت شدم كه گفتم : خدايا ، كار به جايی رسيده كه دشمنان اسلام در من به طمع افتاده اند !

در هر صورت اقوام آنان برای آنها غذا می بردند ولی از سخن گفتن با آنها اكيداً خودداری می نمودند .

انتظار آنان از قبول توبه طولانی شد ، از حريم رحمت حق آيه ای يا پيامی كه نشان دهنده ی قبولی توبه ی آنان باشد نرسيد ، مطلبی به نظر يكی از آنان آمد كه به دو نفر ديگر گفت : برادران ، اكنون كه تمام مردم حتی زنان و فرزندانمان با ما رابطه ی خود را بريده اند ، بياييد ما سه نفر هم با يكديگر قطع رابطه كنيم شايد از جانب حق فرجی و گشايشی به كار ما برسد .

از يكديگر جدا شدند و هر يك به گوشه ای از كوه رفتند ، به درگاه محبوب ناله زدند ، به پيشگاهش اشك ندامت ريختند ، سر به خاك تواضع گذاشتند ، با قلبی شكسته طلب مغفرت نمودند تا پس از پنجاه روز توبه و انابه و سوز و گداز و راز و نياز اين آيه ی شريفه كه سند قبولی توبه ی آنان بود نازل شد(1) :

 وَعَلَی الثَّلاَثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّی إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الاَْرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَن لاَمَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاَّ إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (2) .

و نيز آن سه نفر كه از جنگ باز ماندند تا جايی كه زمين با همه ی وسعتش بر آنان تنگ شد و جايی در وجود خويش برای خود نمی يافتند ، و دانستند كه پناهگاهی از خدا جز به سوی خدا نيست ، در آن وقت خداوند مهربان آنان را مشمول رحمت خود ساخت و توبه ی آنان را قبول كرد كه خداوند توبه پذير و مهربان است .

توبه ی حرّ بن يزيد رياحی

حرّ بن يزيد در آغاز با حسين نبود ، سرانجام با حسين شد ، حر جوانمردی آزاده بود و به جمله ی بی معنای « المأمور معذور » ايمان نداشت ، از فرمان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تفسير صافی : 2 / 386 ( ذيل آيه ی 118 سوره ی توبه ) .

2 ـ توبه ( 9 ) : 118 .

ستمگران سرپيچيد و در برابر آنان قيام كرد ، و پايداری نشان داد تا به سر منزل شهادت رسيد .

حر از سران كوفه به شمار می رفت و از افسران ارشد سپاه يزيد بود ، خاندانش در ميان عرب ، مردمی سرشناس و نامور بودند ، امير كوفه از موقعيت وی استفاده كرده او را فرمانده ی هزار سوار ساخت و به سوی حسين فرستاد تا حضرتش را دستگير ساخته به كوفه بياورد .

گويند : وقتی حر حكم فرماندهی را گرفت و از قصر ابن زياد بيرون شد ، سروشی چنين به گوشش رسيد : ای حر ! مژده باد تو را به بهشت . . . برگشت و كسی را نديد ، با خود گفت : اين چه مژده ای بود ؟! كسی كه به جنگ حسين می رود مژده ی بهشت ندارد !

حر مردی متفكر و سربازی انديشمند بود ، كوركورانه فرمان مافوق را اطاعت نمی كرد ، او كسی نبود كه برای حفظ منصب و يا رسيدن به مقام ، از ايمان خود دست بردارد ، گروهی از مردم هرچه بالاتر می روند ، فرمانبرتر و مطيع تر می گردند ، عقل خود را به دور می اندازند ، از ايمان خود دست برمی دارند ، از تشخيص صحيح ناتوان می شوند ، مقام بالا هرچه را خوب بداند ، خوب می دانند و هرچه را بد شمارد ، بد می شمارند ، آنها گمان می كنند مقام بالا خطا نمی كند ، اشتباه ندارد ، هرچه می گويد درست است ، صحيح است ، ولی حر از اينگونه مردم نبود ، می انديشيد ، فكر می كرد و با اطاعت كوركورانه سر و كار نداشت .

بامدادان روزی ، هزار سوار به فرماندهی حر از شهر كوفه بيرون شدند ، چندی بيابان عربستان را پيمودند تا روزی به وقت ظهر ، در هوای داغ عربستان به حسين (عليه السلام) رسيدند .

حر تشنه بود ، سوارانش تشنه بودند ، اسبهايشان تشنه بودند ، در آن سرزمين

نيز آبی يافت نمی شد ، پيشوای شهيدان می توانست با سلاح عطش ، حر و سپاهيانش را از پای درآورد و نخستين پيروزی را بدون به كار بردن شمشير نصيب خود گرداند ، ولی چنين نكرد ، و به جای دشمنی با دشمن نيكی كرد و جوانانش را فرمودند :

حر تشنه است سيرابش كنيد ، سوارانش تشنه اند سيرابشان كنيد ، اسبهايشان تشنه اند آنها را سيراب كنيد . جوانان اطاعت كردند ، حر و سوارانش و اسبهاشان را سيراب كردند ، پيشوا اين وضع را پيش بينی كرده بود و از منزل گذشته آبی فراوان همراه برداشته بود .

امام به مؤذن فرمودند : اقامه بگو ، اقامه را گفت : امام حسين (عليه السلام) به حر فرمودند : آيا به همراه اصحاب خود نمازت را خواهی خواند ؟ حر گفت : نه ، بلكه نماز را با تو می خوانم !

اين ادب از يك تن فرمانده ی نيرو می نمايد كه قوه ی اراده ی او حيثيت افراد را در حيطه ی خود داشته ، به هر حال با هزار گونه ملاحظات و حيثيات مبارزه می بايد تا خود و هزار نفر را به اينگونه تواضع بتوان واداشت .

اين ادب بارقه ای است از توفيق ، منشأ توفيق نيز خواهد شد ، چيرگی بر نفس توانايی هايی تازه به تازه به او خواهد داد و به اندازه ای او را نيرومند می دارد كه هنگامی كه در بحران انقلاب است و سی هزار برابر قوه ی خود را بر زبر خود و در مافوق خود می بيند ، توانا باشد حيثيت خود را نبازد و توانايی اراده ، چيره بر قوای خارج و ثقل و فشار آنها گردد .

گويی در وجود حر دو حوزه ، يكی از قدرت ادب و ديگری از توانايی قوه فراهم است كه هر يك جامع جهان خود و هريك به تنهايی صاحب خود را مجتمع و خداوندگار آن جهان می كند و از اجتماع مجموع ، محيطی قهار و زورمند به نظر می آيد .

اين اولين برنامه ی نورانی و ايمانی حر بن يزيد رياحی بود كه با امام نماز گذاشت و اين نماز آن هم از چنين فرماندهی ، دهن كجی عجيبی به دولت متبوعش بود .

اما نماز كوفيانی كه تحت فرماندهی حر بودند از تضادهای مردم كوفه است !

از طرفی با حسين نماز می گزارند و جداگانه نماز نمی خوانند ، و پيشوايی حضرتش را اعتراف دارند ، و از طرفی فرمانبر يزيد می شوند و آماده ی كشتن حسين !

نماز عصر را نيز كوفيان با حسين خواندند ، نماز نشانه ی مسلمانی و پيروی از پيامبر اسلام است .

كوفيان نماز می خواندند چون مسلمان بودند ، چون پيرو پيغمبر اسلام بودند ، ولی پسر پيغمبر اسلام و وصی او و تنها يادگارش را كشتند ! يعنی چه ؟! آيا از اين تضادها در مردم ديگر نيز هست ؟ پس از پايان نماز عصر ، پيشوا آغاز سخن كرد و كوفيان را مخاطب قرار داد و چنين گفت :

از خدا بترسيد و باور داشته باشيد كه حق از كدام سو می باشد تا خشنودی خدای را به دست آوريد . ماييم اهل بيت پيغمبر ، حكومت از آن ماست نه از ستمگران و ظالمان ، اگر حق شناس نيستيد و به نامه هايی كه نوشته ايد و فرستاده ايد وفا نداريد ، من به شما كاری ندارم و برمی گردم .

حر گفت : من از نامه ها خبر ندارم ، پيشوا فرمودند نامه ها را آوردند و پيش حر ريختند ، حر گفت : من نامه ای ننوشته ام و بايستی از تو جدا نشده تو را نزد امير ببرم ، پيشوا فرمودند : مرگ از اين آرزو به تو نزديكتر است ، و سپس رو به اصحاب كرده فرمودند : سوار شويد ، آنها سوار شدند و منتظر ماندند تا زنها نيز سوار شوند ، فرمودند : برگردانيد ، رفتند كه برگردند ، سپاه حر جلو آمده مانع از انصراف گرديدند .

امام حسين (عليه السلام) به حر گفت : مادرت به عزايت بنشيند ، چه می خواهی ؟ حر گفت : هان ! به خدا اگر ديگری از عرب اين كلمه را به من می گفت و او در چنين گرفتاری بود كه تو هستی من واگذار نمی كردم و مادرش را به شيون و فرزند مردگی نام می بردم و حتماً به او پاسخ می دادم هرچه بادا باد ، ولكن به خدا من حق ندارم كه مادر تو را ذكر كنم مگر به نيكوترين وجهی كه مقدور باشد .

وَلكِنْ وَاللهِ مَا لِی اِلَی ذِكْرِ اُمِّكَ مِنْ سَبيل اِلاَّ بِاَحْسَنِ ما يُقْدِرُ عَلَيْهِ(1) .

آنگاه گفت : من مأمور جنگ با تو نيستم ، می توانی راهی را پيش گيری كه نه به كوفه برود نه به مدينه ، شايد پس از اين دستوری رسد كه من از اين تنگنا نجات يابم ، سپس برای حسين سوگند خورد اگر جنگ كند كشته خواهد شد .

پيشوا فرمودند : مرا از مرگ می ترسانی ؟ كارتان به جايی رسيده كه مرا بكشيد ! هر دو لشكر به راه افتادند ، در راه به تنی چند از ياران حسين برخوردند كه از كوفه به ياری آن حضرت آمده بودند ، حر خواست آنها را زندانی كند و يا به كوفه برگرداند ، پيشوا ممانعت كرد و فرمودند : من از اينها دفاع می كنم ، چنانكه از جان خود دفاع می كنم ، حر سخنش را پس گرفت و آنان به حسين پيوستند .

سرانجام حسين را در كربلا فرود آورد ، ارتش يزيد دسته دسته و گروه گروه برای كشتن حسين به كربلا می آمدند و دم به دم افزوده می شدند ، عمر سعدفرماندهی سپاه يزيد را به عهده داشت ، حر نيز از سرداران سپاه بود .

وقتی كه عمر سعد آماده ی جنگ گرديد ، حر كه باور نمی كرد پسر پيامبر مورد حمله ی پيروان پيغمبر قرار گيرد ، نزد عمر رفت و پرسيد : می خواهی با حسين جنگ كنی ؟! عمر گفت : آری ، جنگی كه سرها به آسانی بر روی زمين بريزد ، حر گفت : چرا پيشنهادهای حسين را نپذيرفتی ؟! عمر گفت : اختيار با من نبود ، اگر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ارشاد القلوب : 2 / 80 ; اعلام الوری : 232 ، الفصل الرابع .

اختيار با من بود قبول می كردم ، چه كنم اختيار با امير است ، او نپذيرفت ، المأمور معذور !

حر تصميم خود را گرفت ، بايد به حسين ملحق شود و يزيديان از نقشه اش آگاه نگردند ، از پسر عمويش كه در كنارش بود پرسيد : اسبت را آب داده ای ؟ قره گفت : نه ، حر پرسيد : نمی خواهی آبش بدهی ؟ قره از اين پرسش چنين پی برد كه حر نمی خواهد بجنگد ولی نمی خواهد كسی از كارش آگاه شود ، مبادا گزارش دهند ، پس چنين پاسخ داد : چشم می روم و اسبم را آب می دهم و رفت و از حر دور شد .

مهاجر ، پسر عموی ديگر حر از راه رسيد و از وی پرسيد : ای حر چه خيال داری ، می خواهی بر حسين حمله كنی ؟

حر جوابش را نداد و ناگهان هم چون بيد لرزيدن گرفت و به چندش درآمد !

مهاجر كه وضع حر را چنين ديد در عجب شده و گفت : ای حر ! كار تو انسان را به شك می اندازد ، من چنين وضعی از تو نديده بودم ، اگر از من می پرسيدند دليرترين مرد كوفه كيست ؟ من تو را نشان می دادم ، اين لرزش چيست ؟ و اين چنديدن برای چه ؟!

حر لب بگشود و گفت : سر دوراهی قرار گرفته ام ، خود را ميان بهشت و دوزخ می بينم ، سپس گفت : به خدا قسم هيچ چيز را از بهشت برتر نمی دانم و دست از بهشت برنمی دارم ، هرچند قطعه قطعه ام كنند و مرا بسوزانند ، پس تازيانه بر اسب زد و به سوی حسين رهسپار گرديد .

حر بهشت را باور كرده بود ، دوزخ را باور كرده بود ، به روز رستاخيز ايمان داشت ، اين است معنی ايمان به روز جزا .

اهل دل آگاهند كه صد دارِ شورا در يك لحظه در دل تشكيل می شود ، و گويندگانی از هر گوشه ی دل برمی خيزند و سخن مناسب خود را می گويند ، آن

وقت قهرمان می خواهد كه حكم قطعی صادر كند و در راه اجرا بگذارد و در اجرا هم چنان حكيمانه برود كه پيش از هشيار كردن ، موانع خود را از آنها گذرانده باشد .

ابراهيم بت شكن تنها سربازی است كه يك تنه به دشمن تاخته ، چونانكه پس از درهم شكستن هدف دشمن ، دشمن از نيتش آگاه شد .

حر برای فصل قضاء ، راه دو طرف را روشن می ديد ، چيزی جز عملی كردن و عمل كردن به عهده باقی ندارد ، و انصاف را او هم برای انجام عمل از قوت اراده كسری نداشت ، عزيمت او فقط بال و پری می خواست برای سمندش تا بتواند او را از تيررس صيادان تيرانداز آن دشت بگذراند .

اكنون چنانكه چند قدم از حوزه ی نفوذ دشمن گذشته ، از ميدان جاذبه ی دنيا هم رد شده ، لذت ترفيع مقام ، حب رياست ، شرف رقابت ، همه عقب مانده اند ، اينك اگر اندكی توسن زير پايش مدد كند از حلقه ی آفات هم به در می آيد ، گذشته از آن كه به يادش آمد كه اين راه آفت ندارد ، همين كه مجاهد از خانه بيرون آمد اگرچه مرگ در بين راه به او برخورد و پيش از رسيدن به مقصد او را دريابد ، لطف ايزد به استقبال می رسد و او را از چنگال مرگ می ربايد ، بالاخره خدا او را از دست مرگ می گيرد نه آنكه مرگ او را از دست خدا بگيرد ، و هركس خدا را برگزيند و خدا او را باز گيرد اهل بهشت است .

آن آزاد مرد اكنون از سه مرحله گذشته كه هر يك طلسمی است :

1 ـ از حومه ی استخدام و نفوذ دشمن 2 ـ از جاذبه ی دنيا 3 ـ از حلقه ی آفات .

اينك جذبه ی حق و حقيقت قوی شده ، اگر او را ريز ريز كنند نمی توانند از مينوی حقيقت و بهشت ابد منصرف نمايند . پس از آنكه در جواب به مهاجر بن اوس گفت : خود را بين بهشت و آتش ، آری جنّت و نار مخيّر می بيند به سخن ادامه داد و گفت : به خدا قسم چيزی را بر مينوی بهشت اختيار نمی كنم

و برنمی گزينم اگرچه قطعه قطعه شوم ، اگرچه سوخته شوم ! بعد تازيانه به اسب زد ، سمند بادپا رو به سپاه حسين پرواز كرد ، همين كه نزديك آنها رسيد ، سپر را واژگون نمود ، همراهان حسين گفتند : اين سوار هركه هست ايمنی می طلبد .

ابن طاووس می گويد : به سان آن كس كه روی به وادی ايمن برود ، می رفت و می ناليد و می باليد .

قصد حسين داشت و دست به تارك سر نهاده و می گفت : بار خدايا ! به سوی تو انابه دارم ، دست توبه بر سر من بگذار كه من دل اوليای تو و اولاد پيغمبر تو را آزردم .

طبری گويد : همين كه نزديكتر شد و شناختندش ، بر حسين سلام كرد و گفت : خدا مرا به قربانت كند ای پسر رسول خدا ! من آن همراهت هستم كه تو را حبس كرده از مراجعت مانعت شدم ، در راه پا به پای تو آمدم تا خود را به پناهگاهی نرسانی و بعد به تو سخت گرفتم تا پياده ات كردم و در اين مكان هم به تو تنگ گرفتم ، اما به حق خدايی كه جز او خدا نيست گمان نمی كردم كه اين مردم سخن و پيشنهادهای تو را رد كنند و كار را به مثل تويی به اين پايه برسانند .

من در بدو امر با خود گفتم : باكی نيست كه من با اين مردم در پاره ای از اقداماتشان سازش كنم تا گمان نكنند من از اطاعتشان بيرون رفته ام ، ولكن آنها خود البته اين پيشنهادها را كه به آنها داده می شود از حسين قبول خواهند كرد ، و به خدا اگر گمان به آنها می بردم كه از تو قبول نمی كنند مرتكب اين كارها درباره ی تو نمی شدم و اكنون به راستی آمده ام پيش خودت ولی توبه كار و فداكار تا نزد خدا از آن كارها توبه نمايم و جانم را هم با تو به ميان بگذارم .

من می خواهم پيش رويت بميرم ، حال ، آيا اين كار را برای من توبه می بينيد ؟

امام (عليه السلام) فرمودند : آری ، خداوند توبه پذير است ، توبه ی تو را قبول می كند و تو را می آمرزد ، نامت چيست ؟ گفت : من حر بن يزيدم ، امام فرمودند : تو

همان حری چنانكه مادرت نام نهاده ، تو حری در دنيا و آخرت(1) .

توبه ی دو برادر در آخرين ساعات عاشورا

توبه در اسلام اعاده ی حيثيث از گنهكار پشيمان نزد خداست ، اعاده ی حيثيتی كه به وسيله ی خود او انجام می شود ، و ديگران دخالتی ندارند ، و اين راه هميشه برای او باز است ; چون مكتب الهی مكتب اميد است ، سرچشمه ی مهر است و كانون رحمت ، و حسين آيينه ی تمام نمای رحمت آفريدگار است ، رحمت بر خلق ، رحمت بر دوست ، رحمت بر دشمن . حسين وجودش مهر بود ، گفتارش مهر بود ، رفتارش مهر بود ، از وقتی كه در راه با يزيديان روبرو شد كوشيد كه آنان را هدايت كند و به راه راست بياورد و آنچه قدرت داشت به كار برد ، راهنمايی كرد ، خيرخواهی نمود .

پيش از جنگ بكوشيد ، در ميان جنگ بكوشيد ، با گفتار بكوشيد ، با رفتار بكوشيد و توانست كسانی را كه شايسته ی رستگاری بودند از دوزخی شدن برهاند و بهشتی گرداند .

آخرين دعوت حسين وقتی بود كه تنها مانده بود ، وقتی بود كه يارانش همگی شهيد شده بودند و ديگر كسی نداشت ، آخرين دعوتش بانگ استغاثه بود و ندا كرد : آيا برای ما ياوری پيدا نمی شود ؟ آيا كسی هست از حرم پيامبر دفاع كند ؟

اَلا ناصِرٌ يَنْصُرُنا ؟ اَما مِن ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُول اللهِ ؟

اين ندا سعد بن حرث انصاری و برادرش ابوالحتوف بن حرث را به هوش آورد ، هر دو از انصار بودند و از عشيره ی خزرج ولی با آل محمد سر و كاری

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عنصر شجاعت : 3 / 54 ; پيشوای شهيدان : 239 .

نداشتند ، هر دو از دشمنان علی بودند و از خوارج نهروان ، شعارشان اين بود : حكومت از آن خداوند است و بس ، گنهكار حق حكومت ندارد .

آيا حسين گنهكار بود ، ولی يزيد گنهكار نبود ؟!

اين دو نفر از كوفه تحت فرماندهی عمر سعد به قصد پيكار با حسين و كشتن او بيرون شدند و به كربلا رسيدند ، روز شهادت كه كشتار آغاز شد ، در سپاه يزيد بودند ، آسيای جنگ می گرديد و خون می ريخت و آن دو در سپاه يزيد بودند ، حسين يكه و تنها ماند و آن دو در سپاه يزيد بودند ، هنگامی كه ندای حسين را شنيدند به هوش آمدند ، با خود گفتند : حسين فرزند پيامبر ماست ، روز رستاخيز دست ما به دامان جدش رسول خداست ، به ناگاه از يزيديان بيرون شدند و حسينی گرديدند و در زير سايه ی حسين كه قرار گرفتند پس يكباره بر يزيديان تاختند و به جنگ پرداختند ، تنی چند را مجروح كرده و عده ای را به دوزخ فرستادند و كوشيدند تا شربت شهادت نوشيدند(1) .

علامه كمره ای كه از مشايخ اجازه ی اين فقير است در جلد سوم كتاب بسيار پرقيمت عنصر شجاعت می فرمايد :

همين كه زنان و اطفال صدای حسين را به استغاثه شنيدند :

اَلا ناصِرٌ يَنْصُرُنا . . . ؟

صدا به گريه بلند كردند ، سعد و برادرش ابوالحتوف چون اين ندای دلخراش را با آن ناله و شيون از اهل بيت شنيدند عنان به طرف حسين برگرداندند .

اينان در حومه ی نبرد بودند و با شمشيری كه در دستشان بود به دشمنان حمله كردند و به جنگ پرداختند ، نزديك امام همی نبرد كردند تا جماعتی را كشتند و در آخر هر دو مجروح شده زخم فراوان برداشتند ، سپس هر دو در يك

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ پيشوای شهيدان : 394 .

جايگاه با هم كشته شدند(1) .

بايد در داستان حيرت آور اين دو برادر پيام روح اميدواری را شنيد ، روح اميد به نور خود سری می كشد و از پشت پرده ی غيب انتظار خبرهای تازه به تازه دارد ، نويدهای غيرمترقبه برای انبيا می آورد ، در حقيقت او نبی انبياء است .

به واسطه ی خاصيت نور اميد ، هر دم انبياء به كشف تازه ای از پشت پرده های غيب اميد می دارند ، از دميدن روح تازه يأس ندارند حتی در دم آخر ، و نفس نزديك به جرم را با مجرم حساب نمی كنند و تا عمل جرم به طور جزم انجام نگيرد ، انتظار عنايت تازه ای را به جا می دانند ، چه اينكه عنايات مخصوص الهی مستور از همه است .

يعقوب پيامبر (عليه السلام) فراق عجيبی كشيد ، ساليان درازی كه چشم سفيد می شد گذشت و از يوسفش نشانی ، بويی ، اثری ، خبری ، نيامد ، بلكه خبر خلاف آمد و مرور زمان با سكوت طويل خود آن را امضا می كرد ، در عين حال علی رغم زمزمه ی گرگ خوردگی ، اميدواری به حيات و به بازگشت عزيزش داشت و گم گشته ی خود را از روح الهی می طلبيد .

انقلاب روحی اين دو نفر جنگجو را در پاسخ روح اميدواری به حسين جواب دادند كه اميد خود را به هدايت خلق به موقع بداند و معلوم شود كه از دم شمشير خونريز دشمن نيز ممكن است نور هدايت مخفيانه بجهد !

اين ترجمه در انقلاب اين دو نفر ، غريب ترين نادره ی وجود را از اين طرف ، و بلندترين روح اميدواری را در بنيه ی حسين (عليه السلام) از آن طرف ، در پيش نظر مبلغين اسلامی می نهد و به نما می گذارد ، فلته ی تحول ، فلته ی طبيعت هرچه بود ، پس از استحكام دشمنی و خارجی بودن بيست ساله و پافشاری در خلاف و ستيزه تا دم آخر ، چون يوسفی از پشت پرده های نهانخانه ی غيب به در آمدند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عنصر شجاعت : 3 / 169 .

سرّی است كه خدا در نهاد ذات بشر نهاده و مستورش داشته ، همان مجهول بودن اين سر است كه اميدواری به مبلغين حق می دهد و می گويد : به هيچ حال از تبليغ و تأثير آن مأيوس مباشيد ، سر ذوات بر همه ی مأمورين هدايت مستور است ، هر آنی تحولی رخ می دهد ، از پشت پرده ی ابهام طبقه ای از نو به ظهور می آيند .

اِلهی اِنَّ اخْتِلاَفَ تَدبِيركَ وَسُرْعَةَ طَواءِ مَقادِيرِكَ مَنَعا عِبادَكَ العَارِفِينَ بِكَ عَنِ السُّكونِ اِلی عَطاء ، وَالْيَأْسِ مِنْكَ فِی بَلاَء(1) .

خداوندا ! اختلاف تدبيرت ، و شتاب و سرعت درهم پيچيدن تقديراتت ، بندگان عارف به تو را از آرامش به عطای موجود و از نوميدی از تو در بلاها باز می دارد .

بدن كه سايه ای است از روح ، حجابی است بر فكر كه رخسار آن را پوشيده ، و فكر نيز حجابی است كه غريزه ی عقل را در پشت خود نهفته ، و غريزه ی عقل نيز حجابی است بر روان كه چهره ی آن را پوشيده داشته ، و نهفته تر از همه ی نهفته ها سری است در ذات انسان كه در پشت پرده ی روان نهفته است ، هيچ قوه ی علميه به آنجا نافذ نيست و به كشف آن قادر نه ، اين نهفته های پشت پرده هريك به قوه ای مكشوف می گردند ، نهفته ی نخستين را كه فكر است قوه ی هوش می بايد ، مردم هشيار فكر را قرائت می كنند ، از پشت پرده ی قيافه و لهجه و خط ، فكر را می خوانند .

و عقل پنهان را نور فراست و ايمان كه قوه ای است فوق كاشف اول درمی يابد ، و مقام روح و روان را نور نبوت كه بالاتر و برتر و نافذتر از همه است تواند يافت ولی از سر روان احدی را خبر نيست ، آنجا شعاع مخصوص ربوبی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ قسمتی از دعای عرفه ی حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) .

است و آن ناحيه ارتباط ذات موجود است با مقام كبريايی غيب الغيوب ، در آنجا هيچ واسطه ای بين لطف ايزد با خلق او نيست ، هركس خود رابطه ی مخصوص با پروردگار خود دارد ، اين رابطه را با كس مكشوف نكرده تا وجوب تبليغ و حكم آن هميشه ثابت و تأثير آن همواره مترقب باشد .

هاديان را همواره در هر حالی به اميدواريهای تازه به تازه می نوازد ، به رشد و هدايت مردم تحريص می كند ، اسباب انقلاب و تحول را از بين اسباب مستور داشته ، بلندی پايه ی خداشناسی وابسته به توكل و اميد و انتظار و روح اميد است ، هرچند خداشناسی عميق تر باشد روح اميد را پايه ی ارتفاع بلندتر خواهد بود و هرچه روح اميدواری ارتفاعش بلندتر باشد ، بيشتر به عمق وجود سر می كشد و انتظار خبرها دارد و خبرهای تازه می گيرد .

مرتفع ترين روح تا به عميق ترين اسرار وجود سری می كشد ، اسرار نو به نو می بيند ، خبرهای تازه تازه به او می رسد .

هان ! ای مبلغين اسلام ، روح اميد را از شما نگيرند ، سختی اوضاع مأيوستان نكند ، اوضاع زمان شما از اوضاع اول بعثت سخت تر نبوده و نيست .

گويند : شيخ محمد عبده در محضری گفت : من از اصلاح حال امت اسلامی مأيوسم . بانويی از حضار كه از بيگانگان بود گفت : عجب دارم كه اين كلمه ی شوم « يأس » از دهان شيخ بيرون جست ! شيخ هشيار شد ، فوری استغفار كرد و تصديق نمود كه حق می گويی .

امام حسين (عليه السلام) جز از جدش از همه ی هاديان ، از همه ی انبياء ، روح اميدواری بلندتر بود ، شاهبازی بود تا به مرتفع ترين قله های امكان پرواز ، و به عميق ترين اسرار وجود نظر داشت ، پيام اميدواری را از زبان حسين بشنويد كه به شما روح بدهد .

جانها فدای تو باد يا حسين كه در هر وادی تو را بايد صدا زد ، تو مبلغين را

تشويق می كنی ، تو معيار پافشاری را با نيك بينی می آموزی ، ما را به شيخ مصر و رييس مصر كاری نيست ، فداكاری را تو كردی و ديگران از تو آموختند ، از زبان تو بايد اسرار خدا را شنيد ، بلندپايگی روح تو حتی از انبيای ديگر هم برتر بود ، در كوی تو نسيم نويد و انتظار خير حتی از دم شمشير خونريز هم میوزد .

اقدام تو در آغاز ، در آن عصر تاريك موحش ، و به كوفه روی آوردنت ، با پيشامدهای مراحل بين راهت و تذكر :

اَلاَمْرُ يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَكُلَّ يَوْم هُوَ فِي شَأْن ، فَاِنْ نَزَلَ الْقَضاءُ فَالْحَمْدُ للهِِ ، وَاِن حَالَ الْقَضاءُ دُونَ الرَّجَاءِ . . .

و برخورد به سدهای بسته و گفتگوهای مهرآميز يا شورانگيزت ، هركدام در مرحله ای و به نحوی اطواری بود كه از انوار اميد می تابيد ، و دعای عرفات را جلوه می داد كه می گفتی :

اِلهی اِنَّ اخْتِلاَفَ تَدبِيركَ وَسُرْعَةَ طَواءِ مَقادِيرِكَ مَنَعا عِبادَكَ العَارِفِينَ بِكَ عَنِ السُّكونِ اِلی عَطاء ، وَالْيَأْسِ مِنْكَ فِی بَلاَء .

و در آخر هم كه چشم از جهان بربستی بدان اميد بودی كه تربت شهيدان كويت ، زنده دلان را هشيار كند ، به تربت شهيدان كويت بگذرند تا نسيم حيات بر آنان بوزد ، از آنجا زنده شوند و به تبليغ قيام كنند و از خلق روگردان نباشند(1) ، تا با تبليغ خود ، آلودگان را به پاكی و اهل معصيت را به توبه و انابه ، و مستحقان عذاب را به بهشت عنبرسرشت برسانند .

توبه ی برادران يوسف

در سفر سومی كه فرزندان يعقوب به محضر يوسف آمدند عرضه داشتند : ای

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عنصر شجاعت : 3 / 170 .

سالار بزرگ ! قحطی سرتاسر ديار ما را فرا گرفته و تنگی معيشت خاندان ما را در زير فشار خرد كرده ، توانايی از دست ما رفته ، پشيزی ناچيز از سرمايه همراه آورده ايم كه با گندمی كه می خواهيم بخريم مساوات ندارد ، تو نيكی می كن و گندمی بسيار به ما عطا كن ، خدا به نيكوكاران پاداش خواهد داد .

از شنيدن اين سخن حال يوسف دگرگون شد ، و عجز و ناتوانی برادران و دودمان خود را نيارست تحمل كردن ، سخنی گفت كه برای برادران غير منتظره بود ، سخنش را با پرسشی آغاز كرد و گفت :

آيا می دانيد كه شما با يوسف و برادرش چه كرديد و اين كار از جهل و نادانی شما بود ؟! برادران از اين سؤال يكه خوردند ، سالار مصر ، اين قبطی بزرگ ، از كجا يوسف را می شناسد و سرگذشت وی را می داند ، برادر يوسف را از كجا شناخته ، رفتار آنها را با يوسف از كجا می داند ، رفتاری كه جز برادران ده گانه هيچ كس از آن آگاهی ندارد ؟

در جواب متحير شدند و ساعتی بينديشيدند ، خاطرات سفرهای گذشته را به ياد آوردند ، سخنانی كه از سالار مصر شنيده بودند هنوز فراموش نكرده بودند ، به ناگاه همگی پرسيدند : مگر تو يوسف هستی ؟

سالار مصر پاسخ داد : آری ، من يوسفم و اين برادر من است ، خدا بر ما منّت نهاد كه پس از ساليان دراز يكديگر را ببينيم و فراق و جدايی به وصال ديدار بدل شود ، هركس صبر كند و تقوا پيشه سازد خدايش پاداش خواهد داد و به مقصودش خواهد رسانيد .

بيم و هراسی فوق العاده برادران را فرا گرفت ، و كيفر شديد انتقام يوسفی را در برابر چشم ديدند .

قدرت يوسف نامتناهی ، و ضعف آنها در سرزمين غربت نامتناهی ، و اين دو نامتناهی كه در برابر يكديگر قرار گيرند معلوم است كه چه خواهد شد .

برادران از نظر قانون و مذهب ابراهيم خليل خود را مستحق كيفر ديدند ، از نظر عاطفه مستحق انتقام يوسفی دانستند ، گويا جهان بر سر ايشان فرود آمد و اضطراب و لرزه بر اندامهايشان بينداخت و قدرت سخن از آنان سلب شد ، هرچه نيرو داشتند جمع كرده به آخرين دفاع اكتفا كردند ، و آن اعتراف به گناه و تقاضای عفو و بخشش بود ، سپس گفتند : خدا تو را بر ما برتری داده و ما خطاكاريم و به انتظار پاسخ نشستند تا ببينند چه می گويد و با آنها چه خواهد كرد ؟ ولی از دهان يوسف سخنی را شنيدند كه انتظار نداشتند و احتمال نمی دادند .

يوسف گفت : من از شما گذشتم ، شما سرزنش نخواهيد شنيد ، كيفر نخواهيد ديد ، انتقام نخواهم گرفت ، خدای از گناه شما بگذرد و شما را بيامرزد .

مردان خدا چنين هستند ، بخشش و بخشايش دارند ، انتقام نمی كشند ، كينه ندارند ، برای دشمن خود از خدای خود طلب آمرزش می كنند ، دل آنها آكنده از مهر و محبت بر خلق است .

يوسف كه برادران را از بيم انتقام و كيفر آسوده خاطر كرد چنين فرمود : هم اكنون برخيزيد و به كنعان برگرديد و پيراهن مرا همراه برده بر چهره ی پدرم بيفكنيد ، حضرتش بينا خواهد شد ، و خانواده هاتان را برداريد و به مصر نزد من بياوريد .

اين دومين بار بود كه برادران پيراهن يوسف را برای پدر می بردند ، پيراهنی كه در نخستين بار ارمغان مرگ بود ، آژير جدايی و فراق بود ، پيك بدبختی و شومی بود ، ولی اين بار ارمغان حيات بود ، نويد ديدار و مژده ی وصال بود ، و پيك سعادت و خوشبختی بود .

پيراهن يوسف در آن دفعه پدر را نابينا ساخت و با بردگی پسر همراه بود ، ولی در اين دفعه پدر نابينا را بينا می كند و از آزادی و سروری پسر خبر می دهد .

آن پيراهن حامل خونی دروغين بود ، اين پيراهن حامل معجزه ای راستين است ، وه كه ميان راست و دروغ چقدر راه است !

كاروان برادران برای سومين بار خاك مصر را پشت سر گذارد و قصد سرزمين كنعان كرد .

بی سيم آسمانی ، نويد آسمانی ، درای كاروان را به گوش يعقوب پدر مقدس برسانيد ، حضرتش به حاضران رو كرد و گفت :

اگر مرا در خطا نخوانيد بوی يوسفم را می شنوم و در انتظار ديدارش هستم .

نزديكانی تخطئه كردند و گفتند : هنوز يوسف را فراموش نكرده ای و در آن عشق كهن به سر می بری !

پير آگاه دم فرو بست و پاسخی نداد ، سطح فكری مخاطبانش با اين حقايق آشنا نبود .

ديری نپاييد كه سخن پير آگاه درست از كار درآمد ، و كاروان بشارت به كنعان رسيد و پيدا شدن يوسف را مژده داد ، و پيراهن را بر چهره ی پدر گذاردند و نابينای مقدس بينا گرديد و روی به پسران كرده گفت : نگفتم كه چيزهايی را من از سوی خدا می دانم كه شما نمی دانيد ؟ نوبت كيفر بزهكاران از سوی پدر رسيد ، چون محكوميت پسران قطعی بود .

فرزندان اسراييل از پدر تقاضای عفو كردند ، و از او خواستند كه از خدا در برابر گناهانشان طلب آمرزش كند .

پير آگاه از گناهانشان درگذشت و قول داد كه چنين كند و به وعده ی خود وفا كرد(1) .

آری ، فرزندان يعقوب از گناهان خود به پيشگاه حضرت حق توبه كردند و از برادر و پدر عذرخواهی نمودند ، يوسف از آنان گذشت ، يعقوب آنان را بخشيد ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ حسن يوسف : 64 .

و خداوند آنان را در معرض رحمت و عفو قرار داد .

توبه ی مرد جزيره نشين

از حضرت سجاد (عليه السلام) روايت شده : مردی خاندان خود را به كشتی سوار كرد و به دريا اندر شد ، كشتی آنها شكست و از سرنشينان كشتی جز همسر آن مرد نجات نيافت . او بر تخته پاره ای از كشتی برنشست و موجش به يكی از جزيره ها برد ، در آن جزيره مردی راهزن بود كه همه ی كارهای ناشايسته را كرده و تمام غدقن های خدا را شكسته بود ، چيزی ندانست جز اين كه آن زن بالا سرش آمد و ايستاد ، سر به سوی او برداشت و گفت : آدمی زاده هستی يا پری ؟ گفت : آدمی زاده ام ، با او سخنی نگفت و به او درآويخت همانند شوهری كه با زن درآويزد ، چون آهنگ او كرد آن زن به خود لرزيد ، آن راهزن گفت : چرا بر خود می لرزی ؟ در پاسخ گفت : از اين می ترسم و با دست خود اشاره به عالم بالا كرد ، آن مرد گفت : چنين كاری كرده ای ؟ گفت : نه به عزت او سوگند . مرد راهزن گفت : تو چنين از خدا می ترسی با اين كه از اين هيچ نكردی ، و من اكنون تو را به زور بر آن داشتم ، به خدا كه من سزاوارترم ، آری ، من به اين ترس و هراس از تو شايسته ترم ، كاری نكرده برخاست و نزد خاندان خود رفت و همتی جز توبه و بازگشت نداشت .

در اين ميان كه می رفت راهبی رهگذر با او برخورد و به همراه هم می رفتند و آفتاب آنها را داغ كرد ، راهب به آن جوان گفت : دعا كن تا خداوند با ابری سايه بر ما اندازد ، آفتاب ما را می سوزاند . آن جوان گفت : من برای خود در درگاه خدا حسنه ای نمی دانم كه دعايی كنم و از او چيزی خواهم . راهب گفت : پس من دعا می كنم و تو آمين بگو . گفت : بسيار خوب ، و راهب شروع به دعا كرد و جوان آمين گفت و چه زود ابری بر آنها سايه انداخت ، و زير سايه ی آن مقدار بسياری

از روز راه رفتند تا راه آنها جدا شد و دو راه شد ، و آن جوان از يك راه رفت و راهب از يكی ديگر ; به ناگاه آن ابر بالای سر آن جوان رفت . راهب گفت : تو از من بهتری ، دعا برای تو اجابت شده و برای من اجابت نشده ، داستان خود را به من بگو ; او خبر آن زن را گزارش داد . به او گفت : آنچه گناه در گذشته كرده ای برايت آمرزيده شده برای ترسی كه به دلت افتاده بايد بنگری در آينده چونی(1) ؟

اصمعی و تائب بيابانی

اصمعی می گويد : در بصره به سر می بردم ، نماز جمعه را خوانده و از شهر بيرون رفتم ، مرد عربی را ديدم بر شتری نشسته و نيزه ای در دست دارد ، چون مرا ديد گفت : از كجايی و از كدام قبيله ای ؟ گفتم : از طايفه ی اصمع ، گفت : تو آنی كه معروف به اصمعی هستی ؟ گفتم : آری ، من آنم ، گفت : از كجا می آيی ؟ گفتم : از خانه ی خدای عزّ و جل ، گفت :

اَو للهِِ بَيْتٌ فِی الاَْرْضِ ؟

آيا در زمين برای خداوند خانه ای هست ؟

گفتم : آری ، خانه ی مقدس معظم ، بيت الله الحرام ، گفت : آنجا چه می كردی ؟ گفتم : كلام خدا می خواندم ، گفت :

اَو للهِِ كَلامٌ ؟

آيا برای خدا كلامی هست ؟

گفتم : آری ، كلامی شيرين ، گفت : چيزی از آن را بر من بخوان ، سوره ی والذاريات را خواندم تا به اين آيه رسيدم :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كافی : 2 / 69 ، باب الخوف و الرجاء ، حديث 8 ; بحار الأنوار : 67 / 361 ، باب 59 ، حديث 6 .

 وَفِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ (1) .

و روزی شما و آنچه كه به شما وعده داده شده در عالم بالاست .

گفت : اين كلام خدا و سخن او است ؟ گفتم : آری ، سخن اوست كه به بنده اش محمد (صلی الله عليه وآله وسلم) نازل كرده ، گويی آتشی از غيب در او زدند ، سوزی در وی پديد آمد ، دردی شگفت آور از درونش سر زد ، نيزه و شمشير را بينداخت ، شتر را قربانی كرد و به تهيدستان واگذاشت ، لباس ستم از تن بينداخت و گفت :

تری يقبل من لم يخدمه فی شبابه .

اصمعی ! آيا به نظرت می رسد كسی كه در جوانی به عبادت و طاعت برنخاسته ، قبول درگاه شود ؟

گفتم : اگر نمی پذيرفتند چرا پيامبران را مبعوث به رسالت كردند ، رسالت انبيا برای اين است كه فراری را باز گردانند و قهر كرده را آشتی دهند .

گفت : اصمعی اين درد زده را دارويی بيفزای ، و خسته ی معصيت را مرهمی بنه .

دنباله ی آيات خوانده شده را شروع كردم :

 فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَالاَْرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ (2) .

پس به خدای آسمان و زمين قسم كه وعده ی خدا حق است همانند سخنی كه با يكديگر داريد .

چون آيه را قرائت كردم چند بار خود را به زمين زده و نعره كشيد ، و همچون والهی سرگردان و حيران رو به بيابان نهاد .

او را نديدم تا در طواف خانه ی خدا ، دست به پرده ی كعبه داشت و می گفت :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ذاريات ( 51 ) : 22 .

2 ـ ذاريات ( 51 ) : 23 .

 

من مثلی وأنت ربّی ، من مثلی وأنت ربّی ؟

مانند من كيست كه تو خدای منی ، مانند من كيست كه تو پروردگار منی ؟

به او گفتم : با اين كلام و حالی كه داری مردم را از طواف باز داشته ای ، گفت : ای اصمعی ! خانه خانه ی او و بنده بنده ی او ، بگذار تا برای او نازی كنم ، سپس دو خط شعر خواند كه مضمونش اين است :

ای شب بيداران ! چه نيكو هستيد ، پدرم فدای شما باد چه زيبا هستيد ، درب خانه ی آقای خود را بزنيد ، به يقين در به روی شما باز می شود .

سپس در ميان جمعيت پنهان شد ، آنچه از او جستجو كردم او را نيافتم ، حيرت زده و مدهوش ماندم ، طاقتم از دست رفت ، برايم جز گريه و ناله نماند(1) .

صدق و راستی موجب توبه می شود

گروهی راهزن در بيابان دنبال مسافر می گشتند تا او را غارت كنند ، ناگهان مسافری ديدند ، به جانب او تاختند و گفتند : هرچه داری به ما بده ، گفت : تمام دارايی من هشتاد دينار است كه چهل دينار آن را بدهكارم ، با بقيه ی آن هم بايد تأمين معيشت كنم تا به وطن برسم .

رييس راهزنان گفت : رهايش كنيد ، پيداست آدم بدبختی است و پول جز آنچه كه می گويد ندارد .

راهزنان در كمين مردم نشستند ، مسافر به محل مورد نظر رفت و بدهی خود را پرداخت و برگشت ، دوباره در ميان راه دچار راهزنان شد ، گفتند : هرچه داری

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تفسير كشف الاسرار : 9 / 319 .

بده وگرنه تو را می كشيم ، گفت : مرا هشتاد دينار بود ، چهل دينار بابت بدهی پرداختم ، بقيه اش برای مخارج زندگی مانده ، به دستور رييس راهزنان او را گشتند ، در جستجوی لباس و بار او جز چهل دينار نديدند !

رييس راهزنان گفت : حقيقتش را برای من بگو ، چگونه در برخورد با اين همه خطر جز سخن به حقيقت نگفتی و از راستگويی امتناع ننمودی ؟

گفت : در كودكی به مادرم وعده دادم در تمام عمرم سخن جز به راستی نگويم و دامن به دروغ آلوده نسازم !

راهزنان قاه قاه خنديدند ولی رييس دزدان آه سردی كشيد و گفت : عجبا ! تو به مادرت قول دادی دروغ نگويی و اينگونه پای بند قولت هستی ، ولی من پای بند قول خدا نباشم كه از ما قول گرفته گناه نكنيم ، آنگاه فرياد زد : خدايا ! از اين به بعد به قولم عمل می كنم ; توبه ، توبه !

توبه ای عجيب

در زمان رسول خدا (صلی الله عليه وآله وسلم) ، در شهر مدينه مردی بود با چهره ای آراسته و ظاهری پاك و پاكيزه ، آنچنان كه گويی در ميان اهل ايمان انسانی نخبه و برجسته است .

او در بعضی از شبها به دور از چشم مردمان به دزدی می رفت و به خانه های اهل مدينه دستبرد می زد .

شبی برای دزدی از ديوار خانه ای بالا رفت ، ديد اثاث زيادی در ميان خانه قرار دارد و جز يك زن جوان كسی در آن خانه نيست !

پيش خود گفت : مرا امشب دو خوشحالی است ، يكی بردن اين همه اثاث قيمتی ، يكی هم درآويختن با اين زن !

در اين حال و هوا بود كه ناگهان برقی غيبی به دل او زد ، آن برق راه فكرش را

روشن ساخت ، بدين گونه در انديشه فرو رفت ، مگر من بعد از اين همه گناه و معصيت و خلاف و خطا به كام مرگ دچار نمی شوم ، مگر بعد از مرگ خداوند مرا مؤاخذه نمی كند ، آيا در آن روز مرا از حكومت و عذاب و عقاب حق راه گريزی هست ؟

آن روز پس از اتمام حجّت بايد دچار خشم خدا شوم و در آتش جهنم برای ابد بسوزم . پس از انديشه و تأمل به سختی پشيمان شد و با دست خالی به خانه ی خود برگشت .

چون آفتاب صبح دميد ، با همان قيافه ی ظاهر الصلاحی و چهره ی غلط انداز و لباس نيكان و صالحان به محضر پيامبر (صلی الله عليه وآله وسلم) آمد و در حضور آن حضرت نشست ، ناگهان مشاهده كرد صاحب خانه ی شب گذشته ، يعنی آن زن جوان به محضر پيامبر شرفياب شد و عرضه داشت : زنی بدون شوهر هستم ، ثروت زيادی در اختيار من است ، قصد داشتم شوهر نكنم ، شب گذشته به نظرم آمد دزدی به خانه ام آمده ، اگرچه چيزی نبرده ولی مرا در وحشت و ترس انداخته ، جرأت اينكه به تنهايی در آن خانه زندگی كنم برايم نمانده ، اگر صلاح می دانيد شوهری برای من انتخاب كنيد .

حضرت به آن دزد اشاره كردند ، آنگاه به زن فرمودند كه اگر ميل داری تو را هم اكنون به عقد او درآورم ، عرضه داشت : از جانب من مانعی نيست . حضرت آن زن را برای آن شخص عقد بست ، با هم به خانه رفتند ، داستان خود را برای زن گفت كه آن دزد من بودم كه اگر دست به دزدی زده بودم و با تو چند لحظه بسر می بردم ، هم مرتكب گناه مالی شده بودم و هم آلوده به معصيت شهوانی و بدون شك بيش از يك شب به وصال تو نمی رسيدم آن هم از طريق حرام ، ولی چون به ياد خدا و قيامت افتادم و نسبت به گناه صبر كردم و دست به جانب محرمات الهيه نبردم ، خداوند چنين مقدر فرمود كه امشب از درب منزل وارد

گردم و تا آخر عمر با تو زندگی خوشی داشته باشم(1) .

توبه ی بِشر حافی

بشر مردی بود خوشگذران و اهل لهو و لعب ، اغلب اوقات در خانه ی خود مجلس آوازه خوانی و بزم گناه داشت ، روزی امام موسی بن جعفر (عليه السلام) از كنار خانه ی او عبور كردند ، در حالی كه صدای آوازه خوانان و مطربان بلند بود . امام به خدمتكاری كه كنار درِ خانه ايستاده بود فرمودند : صاحب اين خانه بنده است يا آزاد ؟ پاسخ داد : آزاد است ، حضرت فرمودند : راست می گويی ، اگر بنده بود از مولايش می ترسيد . خدمتكار وارد خانه شد ، بشر در حالی كه كنار سفره ی شراب بود از علّت دير برگشتن او پرسيد ، خدمتكار گفت : شخصی را در كوچه ديدم ، از من بدينگونه سؤال كرد و من بدين صورت پاسخ گفتم . كلام موسی بن جعفر (عليه السلام) آنچنان در قلب بشر اثر كرد كه ترسان و هراسان با پای برهنه از منزل بيرون آمد و خود را خدمت حضرت رسانده به دست مبارك امام توبه كرد ، آنگاه با چشم گريان به خانه برگشت و برای هميشه سفره ی گناه را جمع كرد و عاقبت در زمره ی زاهدان و عارفان قرار گرفت(2) .

تائب ، اهل بهشت است

معاوية بن وهب می گويد : با جمعی به سوی مكّه حركت كرديم ، پيرمردی در كاروان بود ، در عبادت سخت كوش ولی به صورتی كه ما اعتقاد به ولايت اهل بيت داشتيم و اميرالمؤمنين را جانشين بلافصل پيامبر می دانستيم اعتقاد نداشت ، به همين خاطر مطابق مذهب خلفای جور نمازش را در سفر تمام می خواند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اسرار معراج : 28 .

2 ـ روضات الجنات : 2 / 130 .

برادر زاده اش در كاروان همراه ما بود ، در حالی كه اعتقادش چون عقيده ی ما بر صراط مستقيم قرار داشت ، پيرمرد در ميان راه بيمار شد ، به برادر زاده اش گفتم : اگر با عموی خود تماس می گرفتی و او را از امر ولايت آگاه می كردی نيكو بود ، شايد خداوند مهربان در اين آخر عمر او را به راه راست هدايت فرمايد و از گمراهی و ضلالت برهاند .

اهل قافله گفتند : او را به حال خود واگذاريد ، ولی برادر زاده اش به جانب او شتافت و گفت : عمو جان ! مردم بعد از رسول خدا روی از حق باز گرداندند جز چند نفر ; علی بن ابی طالب (عليه السلام) همانند رسول خدا واجب الاطاعه بود ، پس از پيامبر حق با علی است و اطاعتش بر تمام امت واجب ، پيرمرد ناله ای زد و گفت : من نيز بر همين عقيده ام ، سپس از دنيا رفت .

چون از سفر باز گشتيم ، خدمت حضرت صادق (عليه السلام) مشرف شديم ، علی بن سری داستان پيرمرد را به عرض حضرت رساند ، امام فرمودند : او فردی از اهل بهشت است ، وی عرضه داشت : آن شخص بجز ساعت آخر عمرش بر اين امر آگاه نشد ، اعتقاد صحيحش تنها در همان ساعت بود ، آيا او رستگار و اهل نجات است ؟ امام فرمودند : از او چه می خواهيد ، به خدا سوگند او وارد بهشت شد(1) !

توبه ی ابولبابه

زمانی كه جنگ خندق به پايان رسيد ، رسول خدا (صلی الله عليه وآله وسلم) به مدينه مراجعت كرد . هنگام ظهر امين وحی نازل شد و فرمان جنگ با يهوديان پيمان شكن بنی قريظه را از جانب حضرت حق اعلام كرد ، همان وقت رسول اسلام مسلح شد و به مسلمانان دستور دادند : بايد نماز عصر را در منطقه ی بنی قريظه بخوانيد ، دستور پيامبر انجام گرفت ، ارتش اسلام بنی قريظه را به محاصره

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كافی : 2 / 440 ، باب فيما أعطی اللّه عزّ و جلّ آدم ( ع ) ، حديث 4 .

كشيد ، مدت محاصره طولانی شد ، يهوديان به تنگ آمدند ، به رسول حق پيام دادند ابولبابه را نزد ما فرست تا درباره ی وضع خود با او مشورت كنيم .

رسول خدا به ابولبابه فرمودند : نزد هم پيمانان خود برو و ببين چه می گويند .

ابولبابه وقتی وارد قلعه شد يهوديان پرسيدند : صلاح تو درباره ی ما چيست ؟ آيا تسليم شويم به همان صورتی كه پيامبر می گويد تا هرچه مايل است نسبت به ما انجام دهد ؟ جواب داد : آری ، تسليم او شويد ، ولی به همراه اين جواب با دست خود به گلويش اشاره كرد ، يعنی در صورت تسليم بلافاصله به قتل می رسيد ، ولی از عمل خود پشيمان شد و فرياد زد : آه به خدا و پيامبر خيانت كردم ! زيرا حق نبود اسرار را فاش و امر پنهان را آشكار كنم .

از قلعه به زير آمد و يكسر به جانب مدينه رفت ، وارد مسجد شد ، با ريسمانی گردن خود را به يكی از ستونهای مسجد بست « ستونی كه معروف به ستون توبه شد » گفت : خود را آزاد نكنم مگر اينكه توبه ام پذيرفته شود يا بميرم ، رسول خدا از تأخير ابولبابه جويا شد ، داستانش را عرضه داشتند ، فرمودند : اگر نزد من می آمد از خداوند برای او طلب آمرزش می كردم ، اما اكنون به جانب خدا روی آورده و خداوند نسبت به او سزاوارتر است ، هرچه خواهد درباره اش انجام دهد .

ابولبابه در مدتی كه به ريسمان بسته بود روزها را روزه می گرفت و شبها به اندازه ای كه بتواند خود را حفظ كند غذا می خورد ، دخترش به وقت شب برايش غذا می آورد و وقت نياز به وضو بازش می كرد .

شبی در خانه ی ام سلمه آيه ی پذيرفته شدن توبه ی ابولبابه به رسول خدا نازل شد :

 وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً عَسَی اللّهُ أَن

يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (1) .

و گروهی ديگر به گناه خويش اعتراف كردند ، عمل نيك و بدی را به هم آميختند ، باشد كه خدا توبه ی آنان را بپذيرد ، همانا خداوند آمرزنده ی مهربان است .

پيامبر به ام سلمه فرمودند : توبه ی ابولبابه پذيرفته شد ، عرضه داشت : يا رسول الله ! اجازه می دهيد قبولی توبه ی او را من به او بشارت دهم ، فرمودند : آری . ام سلمه سر از حجره بيرون كرد و قبولی توبه اش رابه او بشارت داد .

ابولبابه خدا را به اين نعمت سپاس گفت ، چند نفر از مسلمانان آمدند تا او را از ستون باز كنند ، ابولبابه مانع شد و گفت : به خدا سوگند نمی گذارم مرا باز كنيد مگر اينكه رسول خدا بيايد و مرا آزاد كند .

پيامبر آمدند و فرمودند : توبه ات قبول شد ، اكنون به مانند وقتی هستی كه از مادر متولد شده ای ، سپس ريسمان از گردنش باز كرد .

ابولبابه گفت : يا رسول الله ! اجازه می دهی تمام اموالم را در راه خدا صدقه بدهم ؟ فرمودند : نه ، اجازه ی دو سوم مال را گرفت ، فرمودند : نه ، اجازه ی پرداخت نصف مال را گرفت ، فرمودند : نه ، يك سوم آن را درخواست كرد ، حضرت اجازه داد(2) .

توبه ی آهنگر

راوی اين داستان عجيب می گويد : در شهر بصره وارد بازار آهنگران شدم ، آهنگری را ديدم آهن تفتيده را با دست روی سندان گذاشته و شاگردانش با پتك بر آن آهن می كوبند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ توبه ( 9 ) : 102 .

2 ـ تفسير قمی : 1 / 303 ; تفسير برهان : 4 / 535 ; بازگشت به خدا : 423 .

به تعجّب آمدم كه چگونه آهن تفتيده دست او را صدمه نمی زند ؟ از آهنگر سبب اين معنا را پرسيدم ، گفت : سالی بصره دچار قحطی شديد شد به طوری كه مردم از گرسنگی تلف می شدند ، روزی زنی جوان كه همسايه ی من بود پيش من آمد و گفت : از تلف شدن بچه هايم می ترسم چيزی به من كمك كن ، چون جمالش را ديدم فريفته ی او شدم ، پيشنهاد غير اخلاقی به او كردم ، زن دچار خجالت شد و به سرعت از خانه ام بيرون رفت .

پس از چند روز به خانه ام آمد و گفت : ای مرد ! بيم تلف شدن فرزندان يتيمم می رود ، از خدا بترس و به من كمك كن ، باز خواهشم را تكرار كردم ، زن خجالت زده و شرمنده خانه ام را ترك كرد .

دو روز بعد مراجعه كرد و گفت : به خاطر حفظ جان فرزندان يتيمم تسليم خواسته ی توام . مرا به محلّی ببر كه جز من و تو كسی نباشد ، او را به محلّی خلوت بردم ، چون به او نزديك شدم به شدّت لرزيد ، گفتم : تو را چه می شود ؟ گفت : به من وعده ی جای خلوت دادی ، اكنون می بينم می خواهی در برابر پنج بيننده ی محترم مرتكب اين عمل نامشروع شوی ، گفتم : ای زن ! كسی در اين خانه نيست ، چه جای اين كه پنج نفر باشند ، گفت : دو فرشته ی موكل بر من ، دو فرشته ی موكل بر تو و علاوه بر اين چهار فرشته ، خداوند بزرگ هم ناظر اعمال ماست ، من چگونه در برابر اينان مرتكب اين عمل زشت شوم ؟

كلام آن زن در من چنان اثر گذاشت كه بر اندامم لرزه افتاد و نگذاشتم در آن عرصه ی سخت دامنش آلوده شود ، از او دست برداشتم ، به او كمك كردم و تا پايان قحطی جان او و فرزندان يتيمش را حفظ نمودم ، او به من به اين صورت دعا كرد :

خداوندا ! چنانكه اين مرد آتش شهوتش را به خاطر تو فرو نشاند ، تو هم آتش دنيا و آخرت را بر او حرام گردان . بر اثر دعای آن زن از صدمه ی آتش دنيا

در امان ماندم(1) .

توبه ی قوم يونس

سعيد بن جبير و گروهی از مفسّرين ، داستان قوم يونس را بدين گونه روايت كرده اند : قوم يونس مردمی بودند كه در منطقه ی نينوا در اراضی موصل زندگی می كردند . آنان از قبول دعوت يونس امتناع داشتند ، سی و سه سال مردم را به خداپرستی و دست برداشتن از گناه دعوت كرد ، جز دو نفر كسی به او ايمان نياورد ، يكی شخصی به نام روبيل و ديگری به نام تنوخا .

روبيل از خانواده ای بزرگ و دارای علم و حكمت بود و با يونس سابقه ی دوستی داشت ، تنوخا مردی بود عابد و زاهد ، و كارش تهيّه ی هيزم و فروش آن بود .

يونس از دعوت قوم خود طَرْفی نبست ، به درگاه حق از قوم نينوا شكايت برد ، عرضه داشت : سی و سه سال است اين جمعيت را به توحيد و عبادت و كناره گيری از گناه دعوت می كنم و از خشم و عذابت می ترسانم ولی جز سركشی و تكذيب پاسخی نمی دهند ، به من به چشم حقارت می نگرند و به كشتن تهديدم می نمايند . خداوندا ! آنان را دچار عذاب كن كه ديگر قابل هدايت نيستند . خطاب رسيد : ای يونس ! در ميان اين مردم اشخاص جاهل و اطفال در رحم و كودكان خردسال ، پيران فرتوت و زنان ضعيف وجود دارند ، من كه خدای حكيم و عادلم و رحمتم بر غضبم پيشی جسته ، ميل ندارم بی گناهان را به گناه گنهكاران عذاب كنم ، من دوست دارم با آنان به رفق و مدارا معامله كنم و منتظر توبه و بازگشتشان باشم ، من تو را به سوی آنان فرستادم كه نگهبان آنان باشی و با آنها با رحمت و مهربانی رفتار نمايی ، و به واسطه ی مقام شامخ نبوّت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اسرار معراج : 84 .

درباره ی آنها به صبر رفتار كنی ، و به مانند طبيب آگاهی كه به مداوای بيمارانش می پردازد با مهربانی به معالجه ی گناهانشان اقدام كنی !

از كمی حوصله برای آنان درخواست عذاب می كنی ، مرا پيش از اين پيامبری بود به نام نوح كه صبرش از تو زيادتر بود و با قومش بهتر از تو مصاحبت داشت ، با آنان به رفق و مدارا زيست ، پس از نهصد و پنجاه سال از من برای آنان درخواست عذاب كرد و من هم دعايش را اجابت كردم .

عرضه داشت : الهی ! من به خاطر تو بر آنها خشم گرفتم ، چه آنكه هر چه آنان را به طاعتت خواندم بيشتر بر گناه اصرار ورزيدند ، به عزّتت با آنها مدارايی ندارم و به ديده ی خيرخواهی به ايشان ننگرم ، بعد از كفر و انكاری كه از اينان ديدم عذابت را بر اينان فرست كه هرگز مؤمن نخواهند شد . دعوت يونس از جانب حق پذيرفته شد ، خطاب رسيد : روز چهارشنبه وسط ماه شوال پس از طلوع آفتاب بر آنان عذاب می فرستم ، آنها را خبر كن .

زمانی كه چهارشنبه ی وسط شوال رسيد در حالی كه يونس ميان قوم نبود ، روبيل آن مرد حكيم و آگاه بالای بلندی آمد ، با صدای بلند گفت : ای مردم ! منم روبيل كه نسبت به شما خيرخواه هستم ، اينك ماه شوال است كه شما را در آن وعده ی عذاب داده اند ، شما پيامبر خدا را تكذيب كرديد ولی بدانيد كه فرستاده ی خدا راست گفته ، وعده ی خدا را تخلّفی نيست اكنون بنگريد چه خواهيد كرد .

مردم به او گفتند : به ما راه چاره را نشان بده ، چه اينكه تو مردی عالم و حكيمی ، و نسبت به ما مهربان و دلسوزی .

گفت : نظر من اين است كه پيش از رسيدن ساعت عذاب ، تمام جمعيّت از شهر خارج شوند ، ميان زنان و فرزندان جدايی اندازند ، همه با هم روی به حق كرده از سوز دل به درگاه خدا بنالند و به حضرتش زاری و تضرع آرند ، و از روی

اخلاص توبه كنند و بگويند :

خداوندا ! ما بر خود ستم كرديم ، پيامبرت را تكذيب نموديم ، اكنون از گناهان ما بگذر ، اگر ما را نيامرزی و به ما رحم ننمايی از جمله ی زيانكاران باشيم ، خدايا ! توبه ی ما را قبول كن و به ما رحم نما ، ای خدايی كه رحم تو از همه بيشتر است .

مردم نظر او را پذيرفتند و برای اين برنامه ی معنوی حاضر شدند ، وقتی روز چهارشنبه رسيد روبيل از مردم كناره گرفت و به گوشه ای رفت تا ناله ی آنها را بشنود و توبه ی آنها را بنگرد .

آفتاب چهارشنبه طلوع كرد ، باد زرد رنگ تاريكی با صداهای مهيب و هولناك به شهر رو آورد كه باعث وحشت مردم شد ، صدای مرد و زن ، پير و جوان ، غنی و ضعيف بيابان را پر كرد ، از عمق دل توبه كردند و از خداوند طلب آمرزش نمودند ، بچه ها به ناله ی جانسوز مادران می گريستند و آنان به ناله ی فرزندان گريه می كردند . توبه ی آنان به قبول حق رسيد ، عذاب از آنان برطرف شد و مردم با خيال راحت به خانه های خود بازگشتند(1) .

توبه ی جوان اسير

شيخ صدوق از حضرت صادق (عليه السلام) روايت می كند : تعدادی اسير به محضر مبارك رسول خدا (صلی الله عليه وآله وسلم) آوردند ، به كشتن همه ی آنان فرمان داد مگر به يك نفر از آنان .

مرد اسير گفت : چرا از ميان همه ی اسيران حكم رهايی مرا دادی ؟ فرمودند : جبرييل از جانب خدا به من خبر داد در وجود تو پنج خصلت است كه خدا و رسول آن پنج خصلت را دوست دارند : غيرت شديد بر خانواده ات ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تفسير صافی : 1 / 767 ، به اختصار .

سخاوت ، حسن خلق ، راستی در گفتار ، شجاعت . آن مرد پس از شنيدن اين برنامه مسلمان شد و اسلامش نيكو گشت ، سپس در جنگی همراه رسول خدا شركت كرد و پس از مبارزه ای شديد شهيد شد(1) .

توبه ی مردی از كارگزاران ستمكاران

عبد الله بن حمّاد از علی بن ابی حمزه نقل می كند كه مرا دوستی بود از نويسندگان امور اداری بنی اميه ، به من گفت : از حضرت صادق (عليه السلام) اجازه بگير تا من خدمت آن بزرگوار برسم ، از حضرت اجازه گرفتم ، حضرت اجازه دادند ، وقتی بر حضرت وارد شد سلام كرد و نشست و گفت : فدايت شوم ، در دولت بنی اميه كارگزار بودم ، ثروت زيادی نصيب من شد در حالی كه برای به دست آوردن آن ثروت مقررات شرع را رعايت نكرده ام .

امام صادق (عليه السلام) فرمودند : اگر بنی اميه برای خود كاتبی نمی يافتند و غنيمتی به آنان نمی رسيد و جمعی از جانب ايشان نمی جنگيدند ، حق مرا به غارت نمی بردند . اگر مردم آنان را وامی گذاشتند و باعث قدرت آنان نمی شدند ، كاری از دست آنان برنمی آمد .

جوان به حضرت عرضه داشت : آيا برای من راه خروجی از اين بلای عظيم وجود دارد ؟ حضرت فرمودند : اگر بگويم انجام می دهی ؟ عرض كرد : آری ، فرمودند : از تمام ثروتی كه از طريق ديوان بنی اميه به دست آورده ای دست بردار ، هر كه را می شناسی مال او را به او برگردان و هر كه را نمی شناسی از جانب او صدقه بده ، من بهشت را از جانب خدا برای تو ضمانت می كنم ، جوان سكوتی طولانی كرد ، سپس عرضه داشت : فدايت شوم انجام می دهم .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ امالی صدوق : 271 ، المجلس السادس و الأربعون ، حديث 7 ; بحار الأنوار : 68 / 384 ، باب 92 ، حديث 25 .

علی بن ابی حمزه می گويد : جوان با ما به كوفه برگشت ، چيزی برای او نماند مگر اينكه نسبت به آن به دستور حضرت صادق (عليه السلام) عمل كرد .

او پيراهن بدنش را نيز در راه خدا داد ، برای او پولی جمع كردم ، لباسی خريدم و خرجی مناسبی برای او فرستادم ، چند ماهی نگذشت كه مريض شد ، به عيادت او رفتيم ، رابطه ی ما با او برقرار بود تا روزی به ديدنش رفتم ، در حال احتضار بود ، ديده اش را گشود و به من گفت : به خدا قسم امام صادق به عهدش وفا كرد ، گفت و از دنيا رفت . به كار دفن و مراسمش اقدام كرديم ، پس از زمانی خدمت حضرت صادق رسيدم ، فرمودند : به خدا قسم عهد خود را نسبت به دوستت وفا كرديم ، عرض كردم : فدايت شوم راست گفتی ، او به هنگام مرگش از عنايت شما خبر داد(1) .

توبه ای اعجاب آور

اين فقير در ايام ولادت امام عصر ( عج ) برای تبليغ به بندرعباس ، مركز استان هرمزگان رفته بودم ، شب جمعه ی آخر مجلس بنای قرائت دعای كميل بود .

من دعای كميل را از حفظ در تاريكی مطلق می خوانم و از اين نظر شركت كنندگان حالی خاص دارند .

لحظاتی قبل از شروع كميل ، جوانی در حدود بيست ساله كه او را تا آن زمان نديده بودم نامه ای به دستم داد .

پس از كميل به خانه برگشتم ، آن نامه را خواندم ، برايم بسيار شگفت آور بود ، نوشته بود : اهل اين گونه مجالس نبودم ، سال گذشته اوايل ظهر يكی از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كافی : 5 / 106 ، باب عمل السلطان و جوائزهم ، حديث 4 ; بحار الأنوار : 47 / 382 ، باب 11 ، حديث 105 .

دوستانم به من تلفن زد كه ساعت چهار بعد از ظهر به دنبال تو می آيم تا با هم به جايی برويم . در ساعت مقرر آمد ، داخل ماشين به او گفتم : قصد كجا داری ؟ گفت : پدر و مادرم به مسافرتی چند روزه رفته اند . خانه كاملا خالی است ، می خواهم لحظاتی با هم باشيم . وقتی به خانه ی او رفتم به من گفت : دو زن جوان را دعوت كرده ام ، هر دو در خانه هستند و آماده برای اينكه خود را در اختيار ما بگذارند ، مرا به اطاقی فرستاد و خودش به اطاق ديگر رفت ، وقتی آماده ی برنامه شدم به ذهنم آمد كه در پرده های تبليغی مربوط به شما نوشته « شب جمعه دعای كميل » ، می دانستم اين دعا از اميرالمؤمنين (عليه السلام) است ولی مجالس قرائت دعای كميل را نديده بودم ، در آن حالت شديد شيطانی ، به شدت از اميرالمؤمنين شرمنده شدم ، حيا و ترس تمام وجودم را گرفت ، به شدت از خودم بدم آمد ، از جا برخاستم ، بدون اينكه با آن زن كمترين تماسی داشته باشم از آن خانه فرار كردم ، حيران و سرگردان در خيابانهای بندر پرسه می زدم تا هنگام شب رسيد ، به مسجد آمدم و در تاريكی جلسه پشت سر شما نشستم ، از ابتدا تا انتهای دعای كميل با شرمندگی و سرافكندگی گريه كردم ، از خدا خواستم زمينه ی ازدواج مرا فراهم آورد ، علاوه از افتادن در لجن زار گناه حفظم نمايد . دو سه ماهی گذشت به پيشنهاد پدر و مادرم كه به خواب نمی ديدم با دختری از خانواده ای محترم ازدواج كردم ، دختر در سيرت و صورت كم نظير است و من اين نعمت را از بركت ترك گناه و شركت در دعای كميل اميرالمؤمنين (عليه السلام) دارم ، امسال هم همه ی شبها در اين مجلس شركت كردم و اين نامه را رقم زدم تا بدانيد اين جلسات چه سود سرشاری برای مردم بخصوص جوانان دارد !

گنكهار با يك جمله ی پر مغز توبه كرد

يكی از مريدان مرحوم علامه محمد تقی مجلسی به ايشان عرضه داشت :

همسايه ای دارم آلوده به گناه ، اغلب شبها با نوچه هايش مجلس لهو و لعب دارد و به شدت مزاحم من و همسايه های ديگر است ، مردی است قلدر و داش مسلك ، و من از امر به معروف و نهی از منكر نسبت به او می ترسم ، راهی هم برای تبديل خانه ام به خانه ی ديگر ندارم .

علامه محمد تقی مجلسی به او فرمود : اگر او را شبی به مهمانی دعوت كنی من حاضرم در مجلس مهمانی شركت كنم و با او سخن بگويم ، شايد به لطف حضرت حق از اعمال خلافش دست بردارد و به پيشگاه خداوند توبه نمايد .

مرد قلدر به توسط مرد مؤمن دعوت به مهمانی شد ، دعوت را اجابت كرد ، علامه ی مجلسی در آن مجلس شركت كرد ، لحظاتی به سكوت گذشت ، ناگهان مرد قلدر كه از آمدن مجلسی به جلسه ی مهمانی تعجب كرده بود به مجلسی گفت : حرف شما روحانيون در اين دنيا چيست ؟

مجلسی فرمود : اگر لطف كنيد بفرماييد حرف شما چيست ؟ مرد قلدر گفت : امثال ما در فرهنگ قلدری حرف بسيار داريم از جمله می گوييم اگر كسی نمك كسی را خورد بايد حقّ نمك را رعايت كند و با او در صفای محض باشد ، مجلسی به او فرمود : چند سال از عمر شما می گذرد ؟ پاسخ داد : شصت سال ، فرمود : در اين شصت سالی كه نمك خدا را خورده ای آيا حق او را رعايت كرده و نسبت به او صفا داشتی ؟ مرد قلدر يكه ای سخت خورد ، سر به زير انداخت ، اشكش جاری شد ، مجلس را ترك كرد ، شب را نخوابيد ، صبح زود به در خانه ی همسايه آمد ، سؤال كرد : روحانی و عالمی كه شب گذشته در خانه ی تو بود كيست ؟ همسايه گفت : علامه محمد تقی مجلسی است ، آدرس آن مرد الهی را گرفت ، به محضرش آمد و به دست او توبه كرد و از نيكان روزگار شد !

گر تو نمی پسندی تغيير ده قضا را

علامه محمد تقی مجلسی در امر به معروف و نهی از منكر و پيشگيری از گناه دلسوزی عجيب بود ، در محله ای كه زندگی می كرد تعدادی قلدر و داش صفت بودند كه از گناهانی چون قمار ، شراب ، و مجالس لهو و لعب امتناعی نداشتند .

اغلب در برخورد با آنان ، امر به معروف و نهی از منكر می كرد ، و آنان را به ترك گناه و عبادت حق دعوت می نمود .

رييس قلدرها و نوچه هايش از مجلسی ناراحت بودند ، دنبال زمينه ای می گشتند كه از دست او خلاص شوند .

يكی از مريدان صاف دل ، پاك طينت ، ساده و آرام آن عالم بزرگ را ديدند و به او گفتند : خانه ی خود را شب جمعه از زن و فرزند خالی كن ، برای ما تهيه ی شام ببين ، از مجلسی هم به آن مجلس دعوت كن و تمام اين برنامه ها را نزد خود حفظ كرده احدی را خبر نكن وگرنه به زحمت خواهی افتاد .

برنامه ها به طور طبيعی پيش رفت ، مجلسی به تصور اينكه مهمان مريد مسجدی است دعوت را پذيرفت .

قلدرها با هم قرار گذاشتند اول شب در خانه ی آن مرد اجتماع كنند ، در ضمن زنی رقاصه را دعوت كردند كه پس از آمدن مجلسی و آراسته شدن مجلس ، با سر برهنه وارد جلسه شود و با در دست داشتن طنبور و تنبك مشغول رقاصی گردد !

آنگاه يكی از قلدرها همسايه های مؤمن را خبر كند تا بيايند ببينند :

« واعظان كين جلوه در محراب و منبر می كنند *** چون به خلوت می روند آن كار ديگر می كنند »

شايد با ديدن اين منظره آبروی مجلسی برود و با به خاك نشستن او ، از دستش خلاصی جويند .

مجلسی وقتی وارد مجلس شد صاحبخانه را نديد ، در عوض مشاهده كرد جمعی از قلدران محل ، با چهره ای گرفته دور تا دور اطاق پذيرايی نشسته اند ، مجلسی در كنار آنان قرار گرفت و به فراست ايمانی دريافت كه نقشه ای در كار است ! چيزی نگذشت كه زن رقاصه پرده را كنار زد و با قيافه ای آراسته به وسايل آرايش با طنبور و تنبك وارد مجلس شد و با صدای مخصوص به خود ، به صورت تصنيف شروع به خواندن اين شعر كرد و همراه با ريتم صدا مشغول رقص شد :

در كوی نيكنامان ما را گذر نباشد *** گر تو نمی پسندی تغيير ده قضا را

مجلسی آن مرد حق ، عارف سالك و دلباخته ی حقيقت ، همراه با سوز دل و اشك چشم به حضرت حق توجهی خالص كرد و به پروردگار عرضه داشت :

« گر تو نمی پسندی تغيير ده قضا را »

ناگهان زن رقاصه روی و موی خود را پوشاند ، و طنبور و تنبك را به زمين زد و به سجده افتاد و با سوزی جانكاه مشغول ذكر يارب ، يارب و توبه و انابه شد ، ديگران هم از غفلت به درآمدند ، با ديدن آن منظره به گريه افتادند و به دست آن مرد بزرگ توبه كرده ، دست از تمام گناهان شستند(1) !

بازگشت فرزند هارون الرشيد به حق

صاحب كتاب ابواب الجنان ، و همچنين واعظ سبزواری در كتاب جامع

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اين داستان را در سفر تبليغی ام به همدان در سال 1350 شمسی ، حضرت آيت الله مرحوم آخوند همدانی برايم نقل كرد .

النورين ، ( ص 317 ) و آيت الله نهاوندی در خزينة الجواهر ( ص 291 ) نقل می كند : هارون را پسری بود به زيور صلاح آراسته ، و گوهر پاكش از صلب آن ناپاك چون مرواريد ، از آب تلخ و شور برخاسته ، فيض مجالست زهاد و عباد آن عصر را دريافته بود و از تأثير صحبت ايشان روی دل از خواهش زخارف دنيوی برتافته ، طريقه ی پدر و آرزوی سرير و افسر را ترك گفته و خانه ی دل را به جاروب آگاهی از خس و خاشاك انديشه پادشاهی پاك نموده ، از جامه های غير كرباس و شال نپوشيدی ، و خون رغبتش با رنگ اطلس و ديبای دنيا نجوشيدی ، مرغ دلش از دامگاه علايق جسته ، بر شاخهای بلندی حقيقت آشيان گرفته و ديده از تماشای صورت ظاهر دنيا بسته بود .

پيوسته به گورستانها رفته و به نظر عبرت نگريستی ، و بر آن گلزار اعتبار مانند ابر بهار زار زار می گريستی !

روزی وزير هارون در مجلس بود ، در آن اثنا آن پسر كه نامش قاسم بود و لقبش مؤتمن آمد بگذرد ، جعفر برمكی خنديد ، هارون از سبب خنده پرسيد ، پاسخ داد ، بر احوال اين پسر می خندم كه تو را رسوا نموده ، ای كاش اين پسر به تو داده نمی شد ! اين است لباس و وضع و روش و منش او ، با فقرا و تهيدستان می نشيند ، هارون گفت : حق دارد ، زيرا ما تاكنون منصب و مقامی به او واگذار نكرده ايم ، چه خوبست حكومت شهری را در اختيارش بگذاريم ، امر كرد او را به حضور آوردند ، وی را نصيحت كرد و گفت : می خواهم تو را به حكومت شهری منصوب نمايم ، هر منطقه ای را علاقه داری بگو .

گفت : ای پدر ! مرا به حال خود بگذار ، علاقه ام به بندگی خدا بيش از حكومت است ، تصور كن فرزندی چون مرا نداری .

گفت : مگر نمی توان در لباس حكومت به عبادت برخاست ؟ حكومت منطقه ای را بپذير ، وزيری شايسته برای تو قرار می دهم تا اكثر امور منطقه را به

دست گيرد و تو هم به عبادت و طاعت مشغول باشی .

هارون از اين معنا غافل بود يا خود را به غفلت زده بود كه حكومت ، حق امامان معصوم و اوليای الهی است . در حكومت ظالمان و ستمگران ، و غاصبان و طاغيان ، قبول امارت و حكومتی كه نتوان دستورات حق را پياده كرد و با حقوق آن ، كه سراسر حرام است هيچ عبادتی به صورت صحيح ممكن نيست انجام گيرد ، مورد رضايت خدا نيست و پذيرفتن امارت از جانب ستمگر ، بدون وجه شرعی گناه بزرگی است .

قاسم گفت : من هيچ نوع برنامه ای را نمی پذيرم و زير بار قبول امارت و حكومت نمی روم .

هارون گفت : تو فرزند خليفه و حاكم و سلطان مملكتی پهناور و سرزمينی وسيع هستی ، چه مناسبت دارد كه با مردمان بی سر و پا معاشری و مرا در ميان بزرگان سرشكسته كرده ای ؟ پاسخ داد : تو هم مرا در ميان پاكان و اوليای خدا از اينكه فرزند خود می دانی سرشكسته كرده ای !

نصيحت هارون و حاضران مجلس در او اثر نكرد ، از سخن گفتن ايستاد و در برابر همه سكوت كرد .

حكومت مصر را به نام او نوشتند ، اهل مجلس به او تبريك و تهنيت گفتند .

چون شب رسيد از بغداد به جانب بصره فرار كرد ، به وقت صبح هر چند تفحص كردند او را نيافتند .

مردی از اهالی بصره به نام عبد الله بصری می گويد : من در بصره خانه ای داشتم كه ديوارش خراب شده بود ، روزی آمدم كارگری بگيرم تا ديوار را بسازد ، كنار مسجدی جوانی را ديدم مشغول خواندن قرآن است و بيل و زنبيلی هم در پيش رويش گذاشته است ، گفتم : كار می كنی ؟ گفت : آری ، خداوند ما را برای كار و كوشش و زحمت و رنج برای تأمين معيشت از راه حلال آفريده .

گفتم : بيا به خانه ی من كار كن ، گفت : اول اجرتم را معين كن سپس مرا برای كار ببر . گفتم : يك درهم می دهم ، گفت : بی مانع است ، همراهم آمد تا غروب كار كرد ، ديدم به اندازه ی دو نفر كار كرده ، خواستم از يك درهم بيشتر بدهم قبول نكرد ، گفت : بيشتر نمی خواهم ، روز بعد دنبالش رفتم او را نيافتم ، از حالش جويا شدم گفتند : جز روز شنبه كار نمی كند .

روز شنبه اول وقت نزديك همان مسجدی كه در ابتدای كار او را ديده بودم ملاقاتش كردم ، او را به منزل بردم مشغول بنايی شد ، گويی از غيب به او مدد می رسيد . چون وقت نماز شد ، دست و پايش را شست و مشغول نماز واجب شد ، پس از نماز كار را ادامه داد تا غروب آفتاب رسيد ، مزدش را دادم رفت ، چون ديوار خانه تمام نشده بود صبر كردم تا شنبه ی ديگر به دنبالش بروم ، شنبه رفتم او را نيافتم ، از او جويا شدم گفتند ، دو سه روزی است بيمار شده ، از منزلش جويا شدم ، محلی كهنه و خراب را به من آدرس دادند ، به آن محل رفتم ، ديدم در بستر افتاده به بالينش نشستم و سرش را به دامن گرفتم ، ديده باز كرد و پرسيد : تو كيستی ؟ گفتم : مردی هستم كه دو روز برايم كار كردی ، عبد الله بصری می باشم ، گفت : تو را شناختم ، آيا تو هم علاقه داری مرا بشناسی ؟ گفتم : آری ، بگو كيستی ؟

گفت : من قاسم پسر هارون الرشيد هستم !

تا خود را معرفی كرد از جا برخاستم و بر خود لرزيدم ، رنگ از صورتم پريد ، گفتم : اگر هارون بفهمد فرزندش در خانه ی من عملگی كرده مرا به سياست سختی دچار می كند و دستور تخريب خانه ام را می دهد . قاسم فهميد دچار وحشت شديد شده ام ، گفت : نترس و وحشت نكن ، من تا به حال خود را به كسی معرفی نكرده ام ، اكنون هم اگر آثار مردن در خود نمی ديدم حاضر به معرفی خود نبودم ، مرا از تو خواهشی است ، هرگاه دنيا را وداع كردم ، اين بيل و زنبيل

مرا به كسی كه برايم قبر آماده می كند بده و اين قرآن هم كه مونس من بوده به اهلش واگذار ، انگشتری هم به من داد و گفت : اگر گذرت به بغداد افتاد پدرم روزهای دوشنبه بار عام می دهد ، آن روز به حضور او می روی و اين انگشتر را پيش رويش می گذاری و می گويی : فرزندت قاسم از دنيا رفت و گفت : چون جرأت تو در جمع كردن مال دنيا زياد است اين انگشتر را روی اموالت بگذار و جوابش را هم در قيامت خود بده كه مرا طاقت حساب نيست ، اين را گفت و حركت كرد كه برخيزد نتوانست ، دو مرتبه خواست برخيزد قدرت نداشت ، گفت : عبد الله ، زير بغلم را بگير و مرا از جای بلند كن كه آقايم اميرالمؤمنين (عليه السلام)آمده ، او را از جای بلند كردم به ناگاه روح پاكش از بدن مفارقت كرد ، گويا چراغی بود كه برقی زد و خاموش شد !

توبه ی مرد آتش پرست

فقيه بزرگ ، عارف نامدار ، فيلسوف بزرگوار ، ملا احمد نراقی در كتاب شريف طاقديس نقل می كند :

موسی به جانب كوه طور می رفت ، در ميان راه گبری پير را كه آلوده به كفر و گمراهی بود ديد ، گبر به موسی گفت : مقصدت كجاست ، از اين راه به كدام كوی و برزن می روی ، با چه موجودی نيت سخن داری ؟ جواب داد : قصدم كوه طور است ، آن مركزی كه دريايی بی پايان از نور است ، به آنجا می روم تا با حضرت حق مناجات و راز و نياز كنم و از گناهان و معاصی شما از پيشگاهش عذرخواهی نمايم .

گبر گفت : می توانی از جانب من پيامی به سوی خدا ببری ؟ موسی گفت : پيامت چيست ؟ گفت : از من به پروردگارت بگو در اين گير و دار خلقت ، در اين غوغای آفرينش ، مرا از خداوندی تو عار می آيد ، اگر روزی مرا تو می دهی هرگز

نده ، من منت روزی تو را نمی برم ، نه تو خدای منی و نه من بنده ی تو ! موسی از گفتار آن گبر بی معرفت و از آن سخن بی ادبانه در جوش و خروش افتاد و پيش خود گفت : من به مناجات با محبوب می روم ولی سزاوار نيست اين مطالب را به حضرتش بگويم ، اگر بخواهم در آن حريم ، حق را رعايت كنم حق اين است كه از اين گفتار خاموش بمانم .

موسی به جانب طور رفت ، در آن وادی نور با خداوند راز و نياز كرد ، با چشمی اشكبار به مناجات نشست ، خلوت با حالی بود كه اغيار را در آن خلوت راه نبود ، گفت و شنيدی عاشقانه با حضرت دوست داشت ، وقتی از راز و نياز فارغ شد و قصد كرد به شهر برگردد ، خطاب رسيد : موسی پيام بنده ام چه شد ؟ عرضه داشت : من از آن پيام شرمنده ام ، خود بينا و آگاهی كه آن گبر آتش پرست و آن كافر مست چه جسارتی به حريم مبارك تو داشت !

خطاب رسيد : از جانب من به سوی آن تندخو برو و از طرف من او را سلامی بگو ، آنگاه با نرمی و مدارا اين پيام را به او برسان :

اگر تو از ما عار داری ، ما را از تو عار و ننگ نيست و هرگز با تو سر جنگ و ستيز نداريم ، تو اگر ما را نمی خواهی ، ما تو را با صد عزت و جاه می خواهيم ، اگر روزی و رزقم را نمی خواهی ، من روزی و رزقت را از سفره ی فضل و كرمم عنايت می كنم ، اگر منت روزی از من نداری ، من بی منت روزی تو را می رسانم ، فيض من همگانی ، فضل من عمومی ، لطف من بی انتها ، و جود و كرمم ازلی و قديمی است . مردم همچون كودك اند و او نسبت به مردم فيض بی نهايت ، اين فيض برای آنان همچون دايه ای مهربان و خوش اخلاق است . آری كودكان گاهی به خشم و گاهی به ناز ، پستان مادر را از دهان خود بيرون می اندازند ، ولی دايه رابطه اش را با آنان قطع نمی كند ، بلكه پستان به دهان آنان می گذارد .

كودك سر برمی گرداند و دهانش را می بندد ، دايه بر آن دهن بسته بوسه می زند

و با نرمی می گويد : روی از من برنگردان ، پستان پرشير مرا بر دهان گذار ، كودكم ببين از پستانم برای تو همچون چشمه ی بهاری شير می جوشد .

وقتی موسی از كوه طور برگشت ، آن هم چه طوری ، طور مگو ، بگو قلزم نور . گبر پير به موسی گفت : اگر برای پيامم جواب آورده ای بگو .

آنچه را خداوند فرموده بود موسی برای آن كافر تندخو گفت . گفتار حق ، زنگ كفر و عناد را از صفحه ی جان آن كافر پاك كرد ، او گمراهی بود كه از راه حق پس افتاده بود ، آن جواب برای او همانند آواز جرس بود ، جان گمراه از تاريكی همچون شب تار بود ، و آن جواب برايش همچون تابش نور آفتاب .

از شرم و خجالت سر به زير افكند ، آستين در برابر چشم گرفت و ديده به زمين دوخت ، سپس سر بلند كرد و با چشمی اشكبار و دلی سوزان گفت : ای موسی ! در جان من آتش افروختی ، از اين آتش جان و دلم را سوختی ، اين چه پيامی بود كه من به محبوب عالم دادم ، رويم سياه ، وای بر من ، ای موسی ! ايمان به من عرضه كن ، موسی حقيقت را به من ياد بده ، خدايا چه داستان عجيبی بود ، جانم را بگير تا از فشار وجدان راحت شوم !

موسی سخنی از ايمان و عشق ، و كلامی از ارتباط و رابطه با خدا تعليم او كرد ، و او هم با اقرار به توحيد و توبه از گذشته ، جان را تسليم محبوب نمود !

توبه و آشتی با حق

به سال 1331 شمسی كه بيش از نه سال از سن اين فقير خطا كردار نگذشته بود و پرچم مرجعيت شيعه ، به دوش حضرت آيت الله العظمی آقای بروجردی ، آن مرد علم و عمل ، و آن چهره ی نورانی و الهی قرار داشت ، در مسأله ی توبه اتفاقی عجيب افتاد كه ذكرش را در اين سطور لازم می بينم .

در محلات پايين شهر تهران مردی بود زورمند ، قلدر و زورگو كه اغلب

قلدران و زورگويان تهران از او حساب می بردند و در دعواها و چاقو كشی ها محكوم او بودند .

او از مشروبخواری ، قمار ، پول زور گرفتن ، ايجاد جار و جنجال ، دعوا و ستم به مردم امتناعی نداشت .

در اوج قدرت و قلدری بود كه بارقه ی رحمت حق و لطف حضرت محبوب و جاذبه ی عنايت دوست دلش را ربود .

آنچه به دست آورده بود تبديل به پول نقد كرد ، و همه را در چمدانی گذاشت و مشرف به شهر قم برای توبه و انابه شد .

به محضر آيت الله العظمی بروجردی رفت ، و با زبان مخصوص به گروه خودشان به آن عالم بيدار و بينای آگاه گفت : آنچه در اين چمدان است از راه حرام به دست آمده ، اغلب صاحبانش را نمی شناسم ، شديداً بر من سنگينی می كند ، به محضر شما آمده ام كه وضعم را اصلاح و راه توبه و انابه را به من بنمايانيد !

مرجع شيعه كه از ملاقات با اين گونه افراد باصفا خوشحال می شد به او فرمود : نه تنها اين چمدان پول ، بلكه لباسهايت را جز پيراهن و شلوار بدن ، در اينجا بگذار و برو .

او هم لباسهای رو را درآورد و با يك پيراهن و شلوار ، از آن بزرگوار خداحافظی كرد كه به تهران بيايد .

آيت الله العظمی بروجردی در حالی كه به خاطر توبه ی واقعی آن قلدر اشك به ديده داشت ، او را صدا زد و مبلغ پنج هزار تومان از مال خالص خودش را به او عنايت فرمود ، و وی را با حالی غرق در خشوع و اخلاص دعا كرد .

او به تهران برگشت در حالی كه غرق در فروتنی و تواضع ، و خاكساری و محبت شده بود ، پنج هزار تومان را مايه ی كسب حلال قرار داد و به تدريج در

كسب مشروع پيشرفت نمود تا سرمايه ی قابل توجهی به هم زد ، ابتدای هر سال خمس درآمدش را می پرداخت و در ضمن به مستمندان و دردمندان هم كمك قابل توجهی می كرد .

رفته رفته به مجالس مذهبی راه پيدا كرد و عاقبت ، بنيانگذار يكی از جلسات مهم مذهبی تهران شد .

تشكيل جلسه ی مذهبی به دست او مصادف با ايامی بود كه من در حدود بيست و شش سال از عمرم می گذشت و طلبه ی حوزه ی علميه ی قم بودم ، و محرم و صفر و ماه رمضان هم در تهران در مجالس و مساجد برای تبليغ دين حاضر می شدم .

از طريق مجالس دينی با چهره ی نورانی او آشنا شدم ، و به توسط يكی از دوستان به مسأله ی توبه ی او به دست مرجعيت شيعه آگاه شدم .

دوستی و رفاقتم با او طولانی شد ، در حدود سال 1367 به بستر بيماری افتاد ، پيام داد به عيادتم بيا . بنا داشتم روز جمعه به عيادتش بروم ولی ساعت يازده شب جمعه اهل و عيالش را به بالينش می خواند و از تمام شدن عمرش خبر می دهد .

به نقل اهل و عيالش نزديك به نيم ساعت مانده به مرگش ، به محضر حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) عرضه می دارد : از گذشته ام توبه كردم ، به سلك نوكرانت درآمدم ، در دربارت خدمتی خالصانه كردم ، ثلثم را به صورت پول نقد برای مدتی طولانی در صندوق قرض الحسنه ای جهت ازدواج جوانان قرار دادم ، آرزويی ندارم جز اينكه لحظه ی خروج از دنيا جمالت را ببينم و بميرم . چند نفسی مانده به مرگ با حالی خوش ، سلامی عاشقانه به حضرت حسين (عليه السلام) داد و در حالی كه لبخند مليحی بر لب داشت ، جان به جان آفرين تسليم كرد !




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^