هر كسى براى نابودى يوسف طرحى داد و لكن طرح نهايى منجر به صدور حكم اعدام و قتل براى يوسف شد.
(اقْتُلُوا يُوسُفَ ) 1 .
يوسف را بكشيد.
ولى يكى از برادران كه بارقهاى از محبت در وجودش هنوز روشن بود گفت:
لاَ تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِى غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ ) 2 .
يوسف را نكشيد ، اگر مىخواهيد كارى بر ضد او انجام دهيد ، وى را در مخفىگاه آن چاه اندازيد ، كه برخى رهگذران او را برگيرند [ و با خود ببرند ! ! ] .
اين پيشنهاد مورد تصويب برادران قرار گرفت و با درجهاى تخفيف او را به چاه انداختند.
شعاعى از محبت يهودا باعث شد كه راد مردى بزرگ و انسانى پاك سرشت از چنگال مرگ نجات يابد تا به اراده حق، لباس رسالت برقامت پاك او پوشانده شود و معارف بسيارى از جانب اوـ كه هم اكنون نيز مشعلهاى فروزان هدايت الهى است ـ برافروخته شود.
محبت يوسف به برادران
گرچه يوسف ناملايمات و مشكلات زيادى را بواسطه بىمهرى برادران ـ چون افتادن در قعر چاه و اسارت در دست كاروانيان و خوارى و خفت بردگى و مشكلات زندان و... ـ متحمل شد، اما با رحمت و عطوفت ، از تمام بدىها و زشتيهاى برادران در گذشت و با چشم مهربانى و محبت برادران را نگريست و كيل خالى آنها را با عزت و كرامت پر نمود و بر آن بيچارگان تصدق و احسان كرد3 .
برادران از نظر مذهب و قانونِ ابراهيم خليل عليه السلام خود را مستحق كيفر ديدند و به گناه خود اعتراف نمودند و اين گونه طلب عفو و بخشش نمودند كه:
تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ 4 .
به خدا سوگند يقيناً كه خدا تو را بر ما برترى بخشيد و به راستى كه ما خطاكار بوديم .
و به انتظار پاسخ نشستند تا ببينند چه مىگويد و با آنها چه خواهد كرد، ولى از دهان يوسف سخنى را شنيدند كه انتظار آن را نداشتند و احتمال نمىدادند كه گفت:
لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ) 5 .
گفت : امروز هيچ ملامت و سرزنشى بر شما نيست ، خدا شما را مىآمرزد و او مهربانترين مهربانان است .
يعقوب نيز زمانى كه فرزندانش از او عذرخواهى نموده و طلب عفو و بخشش نمودند و گفتند:
يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ 6 .
اى پدر ! آمرزش گناهانمان را بخواه ، بىترديد ما خطاكار بودهايم .
به آنان وعده استغفار و طلب بخشش از محضر حضرت حق ـ كه رضايت او در گرو طلب رضايت از بنده او و توجه به حقالناس است ـ داده و فرمود:
سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّى إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ 7 .
براى شما از پروردگارم درخواست آمرزش خواهم كرد ؛ زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است .
مسلماً شيوه پيامبران الهى عفو و اغماض و پذيرش عذر عذرخواهان و مهر و رحمت و عطوفت و مهرورزى به گناهكارانِ پشيمان است.
مهرورزى در عرصهگاه تقوى
حساسترين نقطه زندگى يوسف كه نقطه عطف حيات پاك اوست مواجهه او با زليخاى مصر است.
زنى زيباروى با تمكّن مادّى و تكيه به قدرت و سلطنت و حكومت و بانوى بزرگ مصر كه از او تقاضاى گناه مىكند.
يوسف مىداند كه خدا نعمتهاى گرانسنگش را از باب محبت در اختيار انسان قرار داده است و تنها در مسير او بايد نعمتها را خرج كرد ، شهوت نيز نعمتى است الهى، اما مسير خرج آن بايد در راستاى فرمان الهى باشد ، اين كمال بىمهرى است كه انسان نعمتى خدا داده را در مسير خواستههاى شيطان خرج كند و يوسف عالِم به اين حقيقت است ؛ قدرت، سلطنت، زيبايى و... در دل او خوف و رغبتى ايجاد نكرد تا توانست به بانوى زيباى كاخ ، محبت منطقى كرد و با تقواى پرتوان خود سبب حفظ او از افتادن در گناه كبيره زنا شد.
آرى! اگر چه به ظاهر تصوّر مىشود كه دست رد به سينه زليخا زدن بىمهرى است، امّا يوسف تمام مهر و محبت را در حق او انجام داد كه دامان او آلوده به گناهى بزرگ نشود و مسلماً دامن انسانى را از گناه پاك نگاه داشتن و به اين سبب رحمت و رضايت حضرت حق را به او ارمغان دادن حقيقت و كمال مهرورزى است .
آلوده شدن دامن به خواسته شيطان، بىمهرى و بىمحبتى به خالق هستى و كج رفتارى به دستورات و احكام الهى است و اين ميدان، ميدان جنگ هوا و هوس با عقل و دين است و مهرورزى حقيقى از جانب عقلو دين است نه هوا و هوس.
بانوى زيباى مصر ، يوسف را به حجره دربسته و مهيا براى كامجويى دعوت نمود و با زبان سالارى و حاكمانه فرمان كامجويى صادر كرد تا يوسف نتواند از فرمان سرپيچى كند:
وَغَلَّقَتِ الْأَبَوْابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ 8 .
همه درهاى كاخ را بست و به او گفت : پيش بيا [ كه من در اختيار توام ] .
فرمان دل نيز با فرمان بانوى كاخ همسو گرديد و فرمان جوانى و كامجويى و ترحم بر زنى محترم و انسى كه از وى در دل داشت قدرت فرمان را چندين برابر كرده بود.
يوسفِ جوان همه فرمانها را زير پا نهاد و تنها يك فرمان را اطاعت كرد و آن فرمان خدا بود ؛ از پرهيزكارى و تقوى سدّى بزرگ و آهنين در برابر تمايلات بشرى و حيوانى خود ساخت و پيروزى انسانيّت را بر حيوانيّت به جهان بشرى اعلام كرد.
يوسف تقاضاى بانوى كاخ را چنين پاسخ داد:
مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْوَاىَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ 9 .
پناه به خدا ، او پروردگار من است ، جايگاهم را نيكو داشت ، [ من هرگز به پروردگارم خيانت نمىكنم ] به يقين ستمكاران رستگار نمىشوند .
در اين مقام است كه خدا نيز او را برگزيد و ملائك در تعجب به حقيقت: إِنِّى أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ 10 پى بردند .يوسف براى گريختن از گناه ، مجبور به فرار از دست بانوى كاخ شد، اما بانوى شوريده حال كاخ، او را دنبال نمود تا لباس او از پشت پاره شد.
شوهر زليخا فرا رسيد و بانوى سالار مصر حقيقت را دگرگونه جلوه داد و خود را از معرض اتهام بيرون آورد و يوسف بىگناه را گناهكار خواند و به شوهرش چنين گفت:
مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلاَّ أَن يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ 11 .
كسى كه نسبت به خانوادهات قصد بدى داشتهباشد ، كيفرش جز زندان يا شكنجه دردناك چه خواهد بود ؟ !
اما يوسف با دفاع از خود، تبرئه شد.
همسر سالار مصر بعد از مدتى به تهديد يوسف پرداخت و در جمع زنان مصر گفت:
وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلَ مَا ءَامُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ 12 .
و اگر فرمانم را اجرا نكند يقيناً خوار و حقير به زندان خواهد رفت .
اين روش روز و شب ادامه داشت و يوسف همچنان پايدارى مىكرد و با ارادهاى محكم تقاضاى همه بانوان را رد كرد؛ به خدا پناه برد و عرض كرد:
رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّى كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَ وَأَكُن مِنَ الْجَاهِلِينَ 13 .
پروردگارا ! زندان نزد من محبوبتر است از عملى كه مرا به آن مىخوانند ، و اگر نيرنگشان را از من نگردانى به آنان رغبت مىكنم و از نادانان مىشوم .
يوسف از خدا تقاضاى زندان رفتن كرد تا از آن شكنجه روحى نجات يابد و دعايش به اجابت رسيد و يوسف روانه زندان شد.
او همنشين زندانيان سلطنت مصر شد، اما از زندان هواى نفس و آلودگىها و شهوات باطل آزاد شد و حركتى الهى و مبارزهاى معنوى با نفس كرد.
او با رعايت تقوى و مبارزه با هوى، مشكلات زيادى را به جان خريد اما طهارت و پاكى او شهره آفاق گرديد و مورد احترام خاص و عام شد ، پيامبر پاك حضرت حق باقى ماند و از حشمت و جاه ظاهرى و دنيايى نيز برخوردار گرديد و چيزى نگذشت كه زندانى بىگناه فرمانرواى كشور فراعنه و عزيز مصر و صاحب افتخار و عزت و قدرت و بزرگى در دنيا و سعادت ابدى و جاه مقام الهى در آخرت شد14. إِنَّكَ اليَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ 15 .
تو امروز نزد ما داراى منزلت ومقامى و [ در همه امور] امينى .
مهرورزى اهل بيت قدس سرهما
امامان معصوم يوسفانى هستند كه اگر پيراهن فرهنگشان بر چهره قلوب مردمان افتد ، ديده آن قلوب براى تماشاى حقايق باز مىشود و جراحت و زخم باطنشان از رسيدن به وصال يار ، شفا مىيابد و درد تشنگى آنان با نوشيدن شراب طهور از دست آن مربيان معنوى به درمان مىرسد .
بىترديد اگر شامّه حقيقتجوى انسان داراى فعاليت باشد ، انسان را براى يافتن حقيقت تحريك مىكند و بر اين پايه با عزمى استوار و همتى عالى و رغبتى عاشقانه و شوقى بىاندازه براى در آغوش گرفتن هماى حقيقت به حركت مىآيد و نهايتاً قلبى مملو از ايمان به خدا و باطنى آراسته به حسنات معنوى و اعضا و جوارحى غرق در عمل صالح پيدا مىكند و به لقاى دوست مىرسد و مقيم سراى امن و امان مىگردد .
آنان كه جز شكم و شهوت هدفى ندارند و همه همت و عزمشان تأمين اين دو ناحيه حيوانى است و پشتوانه آنان در اين زمينه خشم و غضب و چنگ و دندان است ، از شامه حقيقتجو بىبهره شدهاند و اين حالت پر ارزش انسانى را از دست دادهاند ،
در روايت مهمى كه وكيع و سدى و عطاء كه از مفسران قرآنند ، از ابن
عباس نقل مىكنند ، آمده :
دو شتر بزرگ و چاق به پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله هديه شد ، حضرت روى به
ياران و اصحاب كرده ، فرمود :
آيا در ميان شما كسى هست كه دو ركعت نماز همراه با قيام و ركوع
و سجود و وضو و خشوع و فروتنىاش به جاى آورد و در آن دو ركعت
به چيزى از كار دنيا توجّه نكند و انديشهاى به قلبش نگذرد تا يكى از اين
دو شتر را به او هديه كنم ؟
اين مطلب را يك بار و دو بار و سه بار فرمود ولى كسى از اصحاب به
آن حضرت پاسخ نداد تا اميرالمؤمنين عليه السلام از جاى برخاست و گفت : اى
پيامبر خدا ! من دو ركعت نماز مىخوانم و از تكبيرة الاحرام تا پايان
سلام به چيزى از امر دنيا توجه نمىكنم و در باطن مطالبى از امور ظاهر
به ميان نمىآورم ، پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود : يا على ! درود خدا بر تو باد ، ايننماز را بخوان .
اميرالمؤمنين عليه السلام تكبيرة الاحرام گفت و وارد نماز شد ، چون نماز را
به پايان رسانيد جبرئيل نازل شد و گفت : يا محمد ! خدايت سلام
مىفرستد و مىگويد : يكى از دو شتر را به على واگذار ، پيامبر صلي الله عليه و آله
فرمود : من با او شرط كردم كه دو ركعت نماز بجاى آورد و در آن به
چيزى از امور دنيا نينديشد تا يكى از دو شتر را به او واگذارم ولى او در
تشهد در درونش به اين انديشه افتاد كه كدام يك از دو شتر را از من
بگيرد ، جبرئيل گفت : اى محمد ! خدايت سلام مىرساند و مىگويد :
على در تشهد به اين فكر افتاد كه هر يك را چاقتر و بزرگتر است بگيرد
و آن را نحر كند و در راه خدا به اهل استحقاق صدقه دهد ، پس
انديشهاش در نماز براى خدا بود نه براى خودش و براى دنيا . رسول
خدا 9 گريه كرد و هر دو شتر را به على بخشيد ، على آن دو شتر را كشت
و صدقه كرد و خدا اين آيه را نازل كرد :
إِنَّ فِى ذلِكَ لَذِكْرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ
16.17
بىترديد در سرگذشت پيشينيان مايه پند و عبرتى است براى كسى كه نيروى تعقّل
دارد ، يا با تأمل و دقت [ به سرگذشت ها ] گوش فرا مىدهد در حالى كه حاضر به شنيدن
و فراگيرى شنيدههاى خود باشد .
و اميرالمؤمنين عليه السلام صاحب عقلى است كه گوش جان به آيات قرآن
كه قارىاش پيامبر صلي الله عليه و آله بود ، سپرد و در نمازش نسبت به حضرت اللّه
حضور قلب داشت و به چيزى از امر دنيا نينديشيد .
على عليه السلام چنان نماز خالصانهاى را به جاى آورد تا يك شتر بگيرد
و همه آن را به خاطر مهرورزىاش به ديگران صدقه دهد ولى به سبب
انديشه پاك و محبتش نسبت به ديگران دو شتر نصيب او شد و او نيز همه
را در راه خدا به اهل استحقاق صدقه داد ، صدقهاى خالص و پاك .
مىگويند اين عالم بزرگ كه به خاطر ارادت و علاقه و عشقش به
حضرت سيّد الشهداء عليه السلام زبانزد خاصّ و عام بود و در خواندن مصائب
كربلا يا شنيدنش از كثرت گريه و ناله و غم و اندوه به حالت غش
و بىهوشى مىافتاد ، سالى شش ماه در ايران و شش ماه در كربلا بود .
در مدتى كه در كربلا مىزيست هر روز و هر شب به حرم مطهر
سالار شهيدان مشرف مىشد و با گريه و ناله از حضرت امام حسين عليه السلام
مىخواست كه مبادا در قيامت از گناه شمر بگذرد و او را مورد عفو
و بخشش قرار دهد ، زيرا عقيده داشت حضرت امام حسين عليه السلام از چنان
محبتى نسبت به ديگران برخوردار است كه امكان دارد در قيامت از قاتل
خود در كمال بزرگوارى و كرامت گذشت كند ! !
سدير صيرفى از حضرت امام صادق عليه السلام روايت مىكند كه آن
حضرت فرمود :
براى على بن الحسين عليه السلام جز چهار تن شيعه نبود ، سدير مىگويد به
حضرت گفتم : فدايت شوم نام آنان را براى من بيان كن ، فرمود : سعيد بن
مسيّب ، يحيى بن ام طويل ، ابو حمزه ثمالى و ابوخالد كابلى .
اى سدير ! چون روز قيامت بر پا شود و خداى تعالى اولين و آخرين
را در عرصهگاه قيامت گرد آورد ، ندا كنندهاى ندا دهد : كجاست على بن
الحسين زينت عبادتكنندگان ؟
آن حضرت را در جامهاى كه پايين بدن را مىپوشاند و دو بُرْد شبيه
احرام بياورند ، آنگاه خداى تعالى به آن حضرت مىفرمايد : به سوى
بهشت بشتاب زيرا تو را در پيشگاه ما هيچ حساب و كتابى نيست ، پس
آن حضرت راه بهشت را طى كند تا بر در بهشت مىرسد و مىايستد ،
خطاب مىرسد : با اين كه تو را اجازه ورود به بهشت داديم سبب توقف
و ايستادنت چيست ؟ عرض مىكند : دوستانم را به من بسپاريد تا آنان را
به بهشت درآورم ، پس سعيد بن مسيّب و يحيى بن ام طويل و ابو حمزه
ثمالى و ابوخالد كابلى را مىآورند و خدمت آن حضرت قرار مىدهند ،
آن چهره تابناك معنويت و كرامت كه كمال محبّت و عشق را نسبت به
دوستانش دارد ابتدا آنان را به بهشت در مىآورد و خود به دنبال آنانوارد بهشت مىشود19 .
اهل بيت قدس سرهما جلوه تام و كامل مهر و محبت و مهرورزى به انسانها
در تمام ابعاد و زمينهها مىباشند . آن ذوات مقدّس با تمام وجود از حق
الناس دفاع نموده و حاضر نبودهاند ذرّهاى به حقوق انسانها تعدّى
شود . جلوهاى از اين حقيقت در روايت بسيار با ارزشى از حضرت امام
صادق عليه السلام بيان شده است كه :
حضرت غلامى به نام مصادف داشت كه روزى او را نزد خود
خواست و هزار دينار به او عنايت كرد و فرمود : براى داد و ستد آماده
رفتن به مصر باش ، زيرا اهل و عيال من فراوان شدهاند و من ناچار از كسب
و كارم .
او بار سفر بست و همراه تاجران به سوى مصر روانه شد ، هنگامى كه
نزديك شهر رسيدند با قافلهاى كه از مصر بيرون مىآمد رو به رو شدند ،
از ارزش متاعى كه با خود داشتند و مورد نياز همه مردم بود
و مىخواستند در مصر به فروش برسانند پرسيدند ، اهل قافله گفتند :
زمينه اين جنس به كلى در بازار مصر خالى است ، دارندگان متاع هم قسم
شدند كه متاعشان را با سودى به قيمت خود متاع و به قول امروزىها
تومان به تومان بفروشند و چيزى از سود آن نكاهند !
هنگامى كه جنس را فروختند و به مدينه بازگشتند ، مصادف به
خدمت حضرت امام صادق عليه السلام رسيد و دو كيسه كه در هر يك هزار دينار
بود تقديم امام كرد و گفت : يك كيسه اصل مال و كيسه ديگر سود مال
است ، حضرت فرمود : سود فراوانى است ، مگر نسبت به جنس چه
كرديد ؟ مصادف داستان برخورد با قافله و هم قسم شدن با دوستانش را
در فروش جنس تومان به تومان براى حضرت حكايت كرد ، حضرت
فرمود :سبحان اللّه ! چگونه بر ضد گروهى از مسلمانان سوگند خورديد
كه جنس را جز تومان به تومان به آنان نفروشيد ؟ !
سپس يكى از دو كيسه را گرفت و فرمود : اين اصل مال و سرمايه من
و به كيسه ديگر ( كه از راه فشار بر مسلمانان به دست آمده ) نيازى ندارم ،
آنگاه فرمود : اى مصادف ! جنگ با شمشير از به دست آوردن حلال
آسانتر است20 .
امام ششم عليه السلام كنيزى داشت به نام سالمة ، مىگويد :
لحظات وفات حضرت امام صادق عليه السلام كنار بسترش بودم كه بىحالى شديد
به آن بزرگوار دست داد ، هنگامى كه از آن حال بيرون آمد ، فرمود : به
حسن بن على نبيره حضرت سجاد عليه السلام هفتاد دينار بپردازيد و به فلانى
فلان مقدار و به آن شخص هم اين مقدار ، عرضه داشتم : به فلان شخصى
كه يك بار كارد قصابى آورد و مىخواست تو را به قتل برساند پول عطا
مىكنى ؟ !
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود : مىخواهى مصداق عملى اين آيه نباشم كه
خدا فرمود :
وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخَافُونَ
سُوءَ الْحِسَابِ
21 .
و آنچه را خدا به پيوند آن فرمان داده پيوند ، مىدهند و از [ عظمت
و جلال [پروردگارشان همواره در هراسند و از حساب سخت و دشوار
بيم دارند .
آرى اى سالمة ! خداى متعال بهشت را آفريد ، پس آن را پاكيزه قرار داد
و بويش را نيز پاكيزه گردانيد و بىترديد بوى بهشت از فاصله دو هزار سال
راه استشمام مىشود ولى آن بوى خوش را عاق پدر و مادر و كسى كه قطع
رحم مىكند نمىيابد22 .
اسلام به مهرورزى به اقوام و خويشان گرچه مخالف انسان باشند
و به مهرورزى و نيكى به پدر و مادر گرچه هم كيش انسان نباشند و علاوه
به انسان هم آزار برسانند ، فرمان حتمى داده است . خداوند متعال در
رابطه با پدر و مادر گرچه مشرك باشند مىفرمايد :
وَإِن جَاهَدَاكَ عَلَى أَن تُشْرِكَ بِى مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا
وَصَاحِبْهُمَا فِى الدُّنْيَا مَعْرُوفاً. . .
23 .
و اگر [ آن دو ] تلاش كنند كه تو [ را وادار نمايند ] بر [ اين كه ] چيزى را
كه هيچ علمى به [ خدا بودن و ربوبيت ] آن ندارى شريك من قرار دهى ،
از آنان اطاعت مكن ؛ ولى در دنيا با آن دو نفر به شيوهاى پسنديده
معاشرت كن . . .
در پايان اين بخش و پس از اشاره به اين معنى كه اهل بيت قدس سرهما مظهر
تام وتمام مهرورزى و محبت مىباشند بايد به اين مطلب آگاه بود كه تمام
اعمال و رفتار و كردار و گفتار ما در معرض ديد اهل بيت قدس سرهما مىباشد ،
لذا بايد بر تمامى اعمال بسيار مواظبت نمود كه زمانى كه به محضر آن
ذوات مقدس و آن حقايق عرشى ارائه مىگردد سبب مهر و محبت
افزون آنان به انسان شود و از رحمات خاص اولياء اللّه خود را بىنصيب
نگذاشت .
بىترديد اگر همه مردم به ويژه آنان كه ادعاى ديندارى و ايمان
و مخصوصاً ارادت به پيامبر و اهل بيت قدس سرهما را دارند ، اين حقيقت را با
تمام وجود باور داشته باشند و نسبت به آن ، اهل يقين باشند ، در همه
اعمال و رفتار و منش خود گرچه به اندازه ذره باشد مواظبت و مراقبت
قطعى مىكنند كه در آنها تخلف و تجاوز صورت نگيرد و آن چه را
هماهنگ با خواستههاى خدا و پيامبر و امامان قدس سرهما نيست انجام ندهند .
عبداللّه بن ابان زيّات كه در پيشگاه حضرت رضا عليه السلام از مقام و منزلت
برخوردار بود مىگويد كه :
به حضرت رضا عليه السلام عرض كردم : براى من و زن و فرزندم نزد خدا
دعا كن ، فرمود :
آيا اين كار را انجام نمىدهم كه از من درخواست مىكنى ؟ به خدا سوگند
اعمال شما هر روز و هر شب به من عرضه مىشود ، عبداللّه مىگويد : اين
مطلب را بسيار بزرگ شمردم گويا باورش بر من دشوار بود ، حضرت
فرمود : آيا كتاب خدا نخواندهاى كه فرموده :
وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ . . .
24 .
و بگو : عمل كنيد به زودى خدا و پيامبرش و مؤمنان اعمال شما را
خواهند ديد . . .
« قَالَ هُوَ وَاللّهِ عَلىُّ بنُ أبِى طَالِب »
25 .
حضرت فرمود : به خدا سوگند ! منظور از مؤمنان على بن ابى طالب است .
يعقوب بن شعيب مىگويد از حضرت امام صادق عليه السلام از قول خداى
متعال در آيه . . .فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ . . . پرسيدم : منظور از
مؤمنان چه كسانى هستند ؟ حضرت فرمود : امامان26 . داود بن كثير مىگويد : خدمت حضرت امام صادق عليه السلام نشسته بودم
كه حضرت خود شروع به سخن كرده ، فرمود :
اى داود ! بىترديد روزهاى پنجشنبه اعمال شما بر من عرضه مىشود ، در
آن چه از عمل تو بر من عرضه شد ديدم كه نسبت به فلانى كه عموزاده
توست صله رحم به جا آوردهاى ، مرا شاد و مسرور كرد ، من مىدانم كه
صله تو در نابودى او و مرگش شتاب و سرعت فوق العاده ايجاد مىكند !
داود مىگويد : پسر عمى داشتم دشمن اهل بيت ، ناصبى و خبيث ، به من
خبر رسيد كه خود و زن و فرزندش در مضيقه مالى هستند ، پيش از رفتنم
به مكه حوالهاى براى دريافت هزينه زندگى برايش فرستادم ، حضرت
امام صادق عليه السلام پس از برگشت از مكه و زيارتم اين جريان را به من خبر
داد27 .
3 - « فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ
عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِى الْمُتَصَدِّقِينَ » .يوسف(12) : 88 .
پس هنگامى كه بر يوسف وارد شدند ، گفتند : عزيزا ! از سختى [ قحطى و خشكسالى ] به ما
و خانواده ما گزند و آسيب رسيده و [ براى دريافت آذوقه ]مال ناچيزى آوردهايم ، پس پيمانه
ما را كامل بده و بر ما صدقه بخش ؛ زيرا خدا صدقهدهندگان را پاداش مىدهد .
10 - «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ
وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ » .بقره (1) : 30 .
14 - براى دريافت حقايق اين داستان شگفتانگيز مطالعه كتاب حسن يوسف آيةالله سيدرضا
صدر توصيه مىشود.
17 ـ المناقب : 2/20 ، فصل فى السابقة بالصلاة ؛ بحار الأنوار : 36/161 ، باب 36 ، حديث
142 .
19 ـ ناسخ التواريخ : 8 ، تاريخ حيات حضرت زينالعابدين عليه السلام به نقل از منتخب طريحى .
20 ـ الكافى : 5/161 ، باب الحلف فى الثراء والبيع ، حديث 1 ؛ وسائل الشيعة : 17/421 ، باب
26 ، حديث 22897 ؛ بحار الأنوار : 47/59 ، باب 4 ، حديث 111 .
22 ـ « عَنْ هِشَامِ بْنِ أَحْمَرَ عَنْ سَالِمَةَ مَوْلاَةِ أَبِى عَبْدِاللّهِ عليه السلام قَالَ : كُنْتُ عِنْدَ أَبِى عَبْدِاللّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام
حِينَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ وَ أُغْمِى عَلَيْهِ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ : أَعْطُوا الْحَسَنَ بْنَ عَلِى بْنِ عَلِى بْنِ الْحُسَيْنِ وَ هُوَ
الاْءَفْطَسُ سَبْعِينَ دِينَاراً وَ أَعْطِ فُلاَناً كَذَا وَ فُلاَناً كَذَا فَقُلْتُ أَتُعْطِى رَجُلًا حَمَلَ عَلَيْكَ بِالشَّفْرَةِ يُرِيدُ أَنْ يَقْتُلَكَ
قَالَ : تُرِيدِينَ أَنْ لاَ أَكُونَ مِنَ الَّذِينَ قَالَ : اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ
رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ نَعَمْ يَا سَالِمَةُ إِنَّ اللّهَ خَلَقَ الْجَنَّةَ فَطَيَّبَهَا وَ طَيَّبَ رِيحَهَا وَ إِنَّ رِيحَهَا
لَيُوجَدُ مِنْ مَسِيرَةِ أَلْفَى عَامٍ فَلاَ يَجِدُ رِيحَهَا عَاقٌّ وَ لاَ قَاطِعُ رَحِمٍ » . الغيبة : 196 ؛ بحار الأنوار :
71/96 ، باب 3 ، حديث 29 ؛ مستدرك الوسائل : 14/138 ، باب 62 ، حديث 16313 .
25 ـ « عَنْ عَبْدِاللّهِ بْنِ أَبَانٍ الزَّيَّاتِ وَ كَانَ مَكِيناً عِنْدَ الرِّضَا عليه السلام قَالَ : قُلْتُ لِلرِّضَا عليه السلام : ادْعُ اللّهَ لِى وَ لاِءَهْلِ بَيْتِى
فَقَالَ : أَوَ لَسْتُ أَفْعَلُ وَ اللّهِ إِنَّ أَعْمَالَكُمْ لَتُعْرَضُ عَلَىَّ فِى كُلِّ يَوْمٍ وَلَيْلَةٍ قَالَ : فَاسْتَعْظَمْتُ ذَلِكَ فَقَالَ لِى : أَمَا
تَقْرَأُ كِتَابَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُوءْمِنُونَ قَالَ : هُوَ وَاللّهِ عَلِىُّ بْنُ أَبِى
طَالِبٍ عليه السلام » . الكافى : 1/219 ، باب عرض الأعمال على النبى صلي الله عليه و آله . . . ، حديث 4 ؛ وسائل
الشيعة : 16/108 ، باب 101 ، حديث 21106 ؛ بحار الأنوار : 23/347 ، باب 20 ، حديث
47 .
26 ـ « عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِاللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ
وَ رَسُولُهُ وَ الْمُوءْمِنُونَ قَالَ : هُمُ الاْءَئِمَّةُ ». الكافى : 1/219 ، باب عرض الأعمال على النبى صلي الله عليه و آله ،
حديث 2 ؛ بحار الأنوار : 23/253 ، باب 20 ، حديث 73 .
27 ـ « عَنْ دَاوُدَ بْنِ كَثِيرٍ الرَّقِّىِّ قَالَ : كُنْتُ جَالِساً عِنْدَ أَبِى عَبْدِاللّهِ عليه السلام إِذْ قَالَ : لِى مُبْتَدِئاً مِنْ قِبَلِ نَفْسِهِ يَا دَاوُدُ
لَقَدْ عُرِضَتْ عَلَىَّ أَعْمَالُكُمْ يَوْمَ الْخَمِيسِ فَرَأَيْتُ فِيمَا عُرِضَ عَلَىَّ مِنْ عَمَلِكَ صِلَتَكَ لاِبْنِ عَمِّكَ فُلاَنٍ فَسَرَّنِى
ذَلِكَ إِنِّى عَلِمْتُ أَنَّ صِلَتَكَ لَهُ أَسْرَعُ لِفَنَاءِ عُمُرِهِ وَقَطْعِ أَجَلِهِ قَالَ دَاوُدُ : وَكَانَ لِى ابْنُ عَمٍّ مُعَانِدٍ خَبِيثٍ
بَلَغَنِى عَنْهُ وَ عَنْ عِيَالِهِ سُوءُ حَالِهِ فَصَكَكْتُ لَهُ نَفَقَةً قَبْلَ خُرُوجِى إِلَى مَكَّةَ فَلَمَّا صِرْتُ بِالْمَدِينَةِ أَخْبَرَنِى
أَبُو عَبْدِاللّهِ عليه السلام بِذَلِكَ » . الأمالى، شيخ طوسى : 413 ، مجلس 14 ، حديث 929 ؛ وسائل
الشيعه: 16/111، باب 101، حديث 21116؛ بحار الأنوار: 23/339، باب 20، حديث 12.
شنيدستم كه مجنون دل افگار
بشد از مردن ليلى خبردار
گريبان چاك كرده تا به دامان
به سوى تربت ليلى شتابان
بديدش كودكى آن جا ستاده
به هر سو ديده حسرت گشاده
سراغ تربت ليلى ازو جست
پس آن كودك بخنديد و به او گفت
كه اى نشنيده نام عشق مجنون
كه اى نابرده نام عشق مجنون
تو را مجنون اگرچه عشق بودى
زِ من كى اين تمنا مىنمودى
برو مجنون به مدفنگه رجوع كن
زِ هر خاكى كفى بردار و بو كن
هر آن خاكى كه بوى عشق برخاست
يقين دان تربت ليلى همانجاست
مهرورزى اميرالمؤمنين عليه السلام
از على آموز اخلاص عمل
شير حق را دان منزّه از دغل18
ملاّ آقاى دربندى و درخواست از حضرت امام حسين عليه السلام
جلوهاى بىنظير از عشق و محبّت
رنجش امام
مهرورزى حضرت امام صادق عليه السلام به مخالفانش
اعمال در معرض ديد اهل بيت قدس سرهما
و [ ياد كن ]هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان فرمود : مسلماً من جانشينى در زمين قرار
خواهم داد . گفتند : آيا كسى را در آن قرار مىدهى كه فساد مىكند و خون مىريزد ؟ ! در حالى
كه ما تو را همراه با سپاس و ستايشت تسبيح مىگوييم و تقديس مىكنيم . [پروردگار [
فرمود : من [واقعيات و اسرارى از قرار گرفتن اين جانشين در زمين [مىدانم كه شما
نمىدانيد).