هر كس به هر مقام و مرتبهاى از معنويت و ارزش رسيد ، بىترديد از بركت اين رنگ رسيد و هر كس وجود خود را از اين رنگ بىنصيب نمود به ننگ نشست .
بر همه ما لازم است از اخلاق و روش و منش پيامبر صلي الله عليه و آله به ويژه مهرورزى و دل سوزىاش نسبت به همه درس بگيريم چنان كه قرآن مجيد فرموده ، او در همه امور براى شما سرمشق نيكويى است .
لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ . . . 1 .
يقيناً براى شما در [ روش و رفتار ] پيامبر خدا الگوى نيكويى است . . .
مهرورزى پيامبر صلي الله عليه و آله از آثار رحمت خدا
مؤمن مهرورز و نرم خو و رقيق القلب همچون آهن ربايى بسيار قوى ، مردم را به حوزه ايمان و اخلاق جذب مىكند و وجودش به تعداد مؤمنان و ياران خدا مىافزايد و در حقيقت واسطه فيض بين خدا و بندگان او مىشود .
در اين زمينه قابل توجه در قرآن مجيد مىخوانيم :
فَبَِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِى الاْءَمْرِ . . . 2 .
[ اى پيامبر ! [پس به مهر و رحمتى از سوى خدا با آنان نرم خوى شدى ، و اگر درشت خوى و سخت دل بودى از پيرامونت پراكنده مىشدند ؛ بنابراين از آنان گذشت كن ، و براى آنان آمرزش بخواه ، و در كارها با آنان مشورت كن . . .
در اين آيه شريفه با جمله فَبَِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ نشان مىدهد كه نرمى و خوشخلقى و مهرورزى پيامبر صلي الله عليه و آله از آثار رحمت خدا در وجود اوست .
آرى ؛ پيامبر صلي الله عليه و آله كه ايمانى برتر از ايمان همه مؤمنانِ دوران تاريخ دارد و دانش و بصيرتش فوق همه دانشها و بصيرتهاست ، اقتضا دارد عملاً وصل به صفات حق باشد و از آن درياى بىنهايتِ مهر و محبّت و عاطفه و كرم و جود و سخاوت و فضل و احسان خودش ، برابر با ظرفيتش بنوشد و بىدريغ و بدون مضايقه به ديگران هم بنوشاند .
ارتباط پيامبر صلي الله عليه و آله با حضرت حق و توجه عميقش به صفات پروردگار و ايمان بىنظيرش به خدا و قيامت ، قلب پاك او را از نرمى و رقت و مهربانى و عاطفه و صفايى برخوردار كرد كه نمونه و مانندى در همه هستى ندارد .
او در پى عشق شگفتانگيزش به حضرت حق ، از نظر عبادت و بندگى در مقامى قرار گرفت كه بىترديد هيچ فرشته مقربى و انسان عابدى تا ابد به او نخواهد رسيد و در پى مهرورزى و علاقهاش به ديگران از نظر خدمت رسانى و حل مشكلات مردم و كمك و يارى به آنان به جايى رسيد كه دست عمل كسى به آنجا نمىرسد .
گر برود سر چه غم بر سر سوداى يار | عاشق دلداده را بر سر و سامان چه كار |
وصل چو باشد ز پى ، سخت نيايد فراق | گُل چو به دست اوفتاد ، سهل بود زخم خار |
زلف تو تنها نبرد دين و دل از دست من | بسته هر حلقهاى چون دل من صد هزار |
مست وصال تو هست زاهد خلوتنشين | محو جمال تو هست عابد شب زندهدار |
تا تو در اين پردهاى ، عشق بود پرده سوز | تا تو در اين خانهاى ، عقل بود پردهدار |
زنده جاويد كيست ؟ كشته شمشير عشق | دوست اگر مىزند تيغ ، دلا سر بخار3 |
خلق عظيم پيامبر صلي الله عليه و آله
حضرت حق از باب رحمت و مهرورزىاش به انسان ، پيامبرش را كه داراى خلق عظيم بوده و از وى در قرآن مجيد به همين عنوان ياد كرده است ، اسوه و سرمشق قرار داده تا هر انسانى كه خواهان خير دنيا و آخرت است با درس گرفتن از روش و منش او به خير دنيا و آخرت برسد .
وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ 4 .
و يقيناً تو بر ملكات و سجاياى اخلاقى عظيمى قرار دارى .
در توضيح « خلق عظيم » گفتهاند :
استقامت ورزيدن نسبت به حق ، گشاده دستى در بذل و بخشش به جا ، تدبير امور به مقتضاى خردورزى و عقل با رعايت صلاح و رفق و مدارا ، تحمل سختى و رنج در مسير هدايتگرى ، گذشت و عفو ، پافشارى نسبت به يارى دادن به مؤمنان ، دورى و اجتناب از حسد و حرص5 .
امامان معصوم قدس سرهما مصاديق تام و كامل آياتى هستند كه در آن آيات سخن از نور و ايمان و جهاد و هجرت و اخلاق و كرامت و ديگر فضائل به ميان آمده است6 .
آنان به خاطر كمال عقل و ايمان و عمل و اخلاقشان ، به عنوان امام و پيشواى مردم انتخاب شدهاند كه مردم در همه امور زندگى خود به آن منبع كرامت و فضيلت اقتدا كنند و از اين راه سعادت دنيا آخرت خويش را تأمين نمايند .
حضرت امام باقر عليه السلام فرمود :
« نَحنُ حُجَّةُ اللّهِ وَنَحْنُ بَابُ اللّهِ وَنَحنُ لِسانُ اللّهِ وَنَحنُ وَجهُ اللّهِ وَنَحنُ عَينُ اللّهِ فِى خَلقِهِ وَنَحنُ وُلاَةُ أمرِ اللّهِ فِى عِبَادِهِ » 7 .
ما حجت خدا و باب خدا و زبان خدا و وجه خدا و چشم خدا در ميان خلق و واليان امر خدا در ميان بندگانش هستيم .
محبّت پيامبر صلي الله عليه و آله به امت
بىترديد در ميان امت آنان كه در حدّ سعه وجودى خويش به خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله عشق مىورزند و برابر وسع و طاقت خود در عبادت و طاعت مىكوشند ، خدا و پيامبر هم به آنان محبّت مىورزند و در دنيا و آخرت از لطف و رحمت بهرهمندشان مىسازند ، روايت زير كه از روايات مهم و با ارزش است به اين حقيقت اشاره دارد :
منصور دوانيقى از جدش عباس كه عموى پيامبر صلي الله عليه و آله است نقل مىكند :
من و رسول خدا كنار در ايستاده بوديم ، فاطمه زهرا عليهالسلام در حالى كه حضرت امام حسين عليه السلام در آغوشش بود ، رسيد ، رسول خدا پيش رفت و حسين را گرفت و پرسيد فاطمه من چرا گريه مىكنى ؟
عرضه داشت : زنان به من زخم زبان مىزنند و سرزنشم مىكنند كه همسر تو فقير و تهيدست است ، پدرت پيامبر ، تو را به مسكين و فقير شوهر داده است !
حضرت فرمود : دخترم ! من تو را شوهر ندادم بلكه خدا عقد تو را با على در عرش بست و جبرئيل هم شاهد عقد بود .
خدا به جهان نگريست ، پدرت را به پيامبرى برگزيد و ديگر بار نگريست على را انتخاب كرد ، آنگاه به من وحى فرمود : تو را با على تزويج كنم و او را وصى خود گردانم ، او قلباً از همه مردم شجاعتر استو از همه بردبارتر است و از نظر آراسته بودن به اسلام از همه مقدمتر است و از تمام مردم سخىتر و از نظر اخلاق بهتر است .
فاطمه من ! قيامت لواى حمد و كليدهاى بهشت را به من مىسپارند و من در اختيار على قرار مىدهم ، آدم و همه فرزندانش زير آن لوايند سپس على را كنار حوض قرار مىدهم تا هر كه را از امت من مىداند آب دهد .
امام حسن و امام حسين عليهما السلام فرزندان تواند ، چون لواى حمد را به دست على دهم منادى فرياد مىكند ، جدت ابراهيم عالى است و بردارت على عالى است ، هنگامى كه من دست به شفاعت بزنم على هم در شفاعت به من كمك دهد ، اى فاطمه ! گريه مكن من با مردن از تو جدا مىشوم ، فاطمه محزون شد و گفت : شما را كجا مىبينم ؟ فرمود : زير لواى حمد در آنجا امت مرا شفاعت كن .
فاطمه مرا در صراط مىبينى كه جبرئيل باز جانب راست من و ميكائيل از جانب چپ من و اسرافيل پيش روى من و همه فرشتگان پشت سر من هستند و من فرياد مىزنم :
« يا رَبِّ أُمَّتِى أُمَّتى هَوِّنْ عَلَيْهِمْ الْحِسابَ ثُمَّ أنْظُرُ يَمِيْناً وشِمالاً إِلى أُمَّتِى وَكُلُّ نَبِىٍّ يَوْمَئِذٍ مُشْتَغِلٌ بِنَفْسِهِ يَقُول يا رَبِّ نَفْسِى نَفْسِى وأنا أَقُولُ : يا رَبِّ أُمَّتِى أُمَّتِى فَأَوَّلُ مَنْ يَلْحَقُ بِى يَوْمَ القِيامَةِ مِنْ أُمَّتى أنْتِ وَعَلِىٍّ وَالْحَسَنِ والْحُسَيْنِ فَيَقُولُ الرَّبُّ : يا مُحَمَّدُ إِنَّ أُمَّتَكَ لَوْ أَتَوْنِى بِذُنُوبٍ كَأمْثالِ الْجِبالِ لَغَفَرْتُ لَهُمْ ما لَمْ يُشْرِكُوا بِى شَيئاً يُوالُوا لِى عَدُّوَّاً » 8 .
پروردگارا ! امتم ، امتم ، حساب را بر آنان آسان كن ، سپس از راست و چپ به امتم مىنگرم . در آن روز هر پيامبرى سرگرم وضع خود است ، مىگويد : پروردگارا ! خودم ، خودم ، و من مىگويم : پروردگارا امتم ، امتم . اول كسى كه از امتم در قيامت به من مىپيوندد تو و على و حسن و حسين هستيد ، پس خداوند مىگويد : اى محمد ! اگر امتت گناهانى چون كوهها بياورند هر آيينه آنان را مورد آمرزش قرار مىدهم در صورتى كه به من شرك نورزيده باشند و با دشمنانم دوستى نكرده باشند .
مهرورزى پيامبر صلي الله عليه و آله با كودكان
عالم بزرگ ، اخلاقى كم نظير ، فقيه جامع ، مرحوم ملا احمد نراقى در كتاب پر نكته و ظريف « طاقديس » خود روايت مىكند كه روزى كودكانى چند در مدينه ميان كوچه راه را بر پيامبر عزيز اسلام بستند و از حضرت خواستند كه آنان را نيز مانند حسن و حسين بر دوش خود سوار كند و بگرداند و بر پشت خود بنشاند و سوارى دهد ، حضرت به درخواست كودكان پاسخ مثبت داد و آنان را چون دو جگر گوشهاش مورد مهر و محبّت بىشائبهاش قرار داد .
مسجديان به انتظار پيامبر صلي الله عليه و آله بودند تا نماز جماعت ظهر را با حضرت بخوانند ولى از آمدن حضرت خبرى نشد ، حضرت على عليه السلام از صف جماعت بيرون آمد و به جستجوى پيامبر صلي الله عليه و آله از مسجد خارج شد ، پيامبر صلي الله عليه و آله را در ميان كوچه در محاصره كودكان ديد كه حضرت را رها نمىكردند ، پيامبر به على فرمود : از خانه تعدادى گردو بياورد و مرا از كودكان بخر ، على عليه السلام با پرداخت چند گردو پيامبر صلي الله عليه و آله را از كودكان خريد ، پيامبر صلي الله عليه و آله در مسير رفتن به مسجد به على عليه السلام فرمود : برادرميوسف را به ثمن بخس كه چند درهم كم ارزش بود به فروش رساندند ولى امت من مرا از يوسف ارزانتر فروختند ! !
درخواست محبّتآميز پيامبر صلي الله عليه و آله در شب معراج
محبّت و عشق اهل ايمان محبتى نيست كه در خانه قلب حبس باشد و منافعش به ديگران نرسد ، محبتى است جهتدار ، و مثبت و داراى كاربردى عظيم ، محبتى است كه چون نور خورشيد به هر كس و به هر خانهاى و به هر موجودى و به هر سرزمينى مىتابد ، نمىتوان جلوى تابش آن را گرفت .
كسى نمىتوانست مانع هزينه شدن محبّت انبياء و امامان قدس سرهما و اوليا شود ، آنان عاشق خلق حق بودند و تا جايى كه در قدرتشان بود از هزينه كردن عشق و محبّت خود دريغ نداشتند .
اهل حالى اين روايت با ارزش را از كتاب « جنّات الخلود » نقل مىكرد :
پيامبر صلي الله عليه و آله در شب معراج از حضرت حق پرسيد : نهايتاً با امت من در قيامت چه خواهى كرد ؟ به رسول خدا صلي الله عليه و آله خطاب شد : قيامت محشرم را دو بخش مىكنم ، از يك بخش محشر تو فرياد بزن : امتى امتى و من از بخش ديگر پاسخ مىدهم : رحمتى رحمتى !
توجه داشته باشيم كه عنوان امت بر هر كسى صادق نيست ، اين عنوان ويژه مردمى است كه از ايمان و عمل و اخلاق در حدّ لازم برخوردار باشند و شايستگى جلب رحمت خدا در آنان موجود باشد .
ممكن است برخى در ابتداى كار مصداق امت باشند ولى در پايان عمر از اين مصداق خارج گردند و ممكن است در ابتداى عمر مصداق امت نباشند ولى پس از آن مصداق امت گردند .
مهرورزى مسيح عليه السلام به گنهكار
حضرت عيسى عليه السلام كه در كمال زهد و بىرغبتى به امور دنيا مىزيست و همسرى هم انتخاب نكرد ، روزى از خانه زن بدكارهاى بيرون آمد ، حواريون او را ديده ، شگفت زده شدند ، حضرت عيسى به آنان گفت :
سبب آمدن من به اين خانه براى اين است كه بيماران دو گروهاند : بيمارانى كه مىتوانند با پاى خود نزد طبيب روند و بيمارانى كه بر اثر شدت بيمارى از پاى درآمده و از رفتن نزد طبيب ناتوان و عاجزند و طبيب بايد براى علاج آنان نزدشان رود ، اين زن بدكاره از گروه دوم است كه لازم بود طبيب براى درمان او نزد وى رود و من براى درمان او نزد وى رفتم و من به خاطر هدايت بدكاران مبعوث شدهام9 .
مهرورزى موسى عليه السلام
از جمله عللى كه موسى بن عمران عليه السلام را به مقامات موسويّه و درجات عاليه رسانيد و او را در دايره محبوبيت الهيه قرار داد ، سجدههاى فروتنانهاش در پيشگاه حق و مهرورزىاش نسبت به خلق بود .
خدا به او فرمود : روزگارى كه به شغل شبانى و چرانيدن گوسپندان اشتغال داشتى ، برّهاى از ميان گلّه گريخت ، تو به دنبال او روان شدى ، به اندازهاى آن برّه تو را به دنبال خود دوانيد كه خسته شدى ولى در نهايت به او رسيدى و او را بغل گرفته ، نوازش كردى و به گلّه بازگردانيدى و بر او خشم نگرفتى و به وى تندى ننمودى ، كسى كه با حيوان رميدهاى اين گونه برخورد كند لايق و شايسته معلمى و هدايت گرى نسبت به انسانهاست ، از اين جهت به مقام نبوت و رسالت برگزيده شد .
قرآن مجيد كه كتاب عشق و محبّت و مهر و عطوفت و معرفت
و بصيرت است در زمينه مهرورزى و محبت حضرت ابراهيم عليه السلام
مىفرمايد :
فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَى يُجَادِلُنَا فِى قَوْمِ لُوطٍ *
إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ * يَاإِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ
رَبِّكَ وَإِنَّهُمْ آتِيِهمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ 11 .
پس هنگامى كه ترس و دلهره از ابراهيم برطرف شد و آن مژده به او
رسيد ، با ما درباره قوم لوط [ به قصد دفع عذاب از آنان ] به گفتگو
پرداخت . * به راستى كه ابراهيم بسيار بردبار و دلسوز و روىآورنده [ به
سوى خدا [بود . * اى ابراهيم ! از اين [ گفتگو [درگذر ؛ زيرا فرمان
پروردگارت [ بر عذاب قوم لوط [فرا رسيده و يقيناً آنان را عذابى بدون
بازگشت خواهد آمد .
ابراهيم عليه السلام با آگاه شدن از مأموريت فرستادگان خدا كه براى هلاك
كردن قوم لوط كه قومى گنهكار و زشت كردار بودند ، با آنان به مجادله
و گفتگو پرداخت كه از عذاب و هلاك كردن آنان صرف نظر نمايند و به
آنان مهلت معينى داده شود ، باشد كه در آن مهلت معين توبه كنند و از
عمل زشت خود دست بردارند و روى به ارزشها كنند تا مورد رحمت
ومهر خدا قرار گيرند .
اين درخواست براى آن قوم پليد از شخصى مانند ابراهيم عليه السلام
درخواست نابجايى نبود زيرا :
أولاً : اين درخواست ريشه در ارزشهاى اخلاقى ابراهيم داشت كه
در سه حقيقتِ حليم و اوّاه و منيب نمود پيدا كند و در آيه شريفه بيان
شده است .
ثانياً : قطعى بودن عذاب از جانب خدا براى او معلوم نبود و وقتى
قطعى بودن عذاب روشن نباشد ، درخواست مهلت و شفاعت براى اهل
گناه بجا و صحيح است .
قطعى بودن عذاب را فرستادگان حق پس از درخواست ابراهيم عليه السلام
و شفاعتش به ابراهيم خبر دادند و گفتند كه اين عذاب حتمى و غير قابل
بازگشت است .
مهرورزى مثبت از چنان ارزشى برخوردار است كه ابراهيم مهربان از
خداى مهربان براى ذريه و نسلش در قلوب مؤمنان درخواست مهربانى
و مهرورزى مىكنند :
رَبَّنَا إِنِّى أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتى بِوَادٍ غَيْرِ ذِى زَرْعٍ عِندَ بَيْتِكَ الُْمحَرَّمِ رَبَّنَا
لِيُقِيمُوا الصَّلوةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُم مِنَ
الَّثمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ 12 .
پروردگارا ! من برخى از فرزندانم را در درّهاى بىكشت و زرع نزد خانه
حرمت يافتهات سكونت دادم ؛ پروردگارا ! براى اين كه نماز را بر پا
دارند ؛ پس دلهاى گروهى از مردم را به سوى آنان علاقمند و متمايل كن ،
و آنان را از انواع محصولات و ميوهها روزى بخش ، باشد كه
سپاس گزارى كنند
بايد به اين نكته مهم توجه داشت كه ذريه ابراهيم عليه السلام فقط اسماعيل
و اسحاق و فرزندشان در زمان خودشان نمىشود بلكه كلمه ذريه ، شامل
نسل مؤمن ابراهيم عليه السلام و به ويژه امامان معصوم و اهل بيت پيامبر قدس سرهما كه
همه از ذريه ابراهيماند ، مىشود .
چنان كه در روايات زيادى به اين معنا اشاره شده است ، از جمله در
روايتى از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده كه فرموده :
« نَحْنُ آلُ إبْراهِيْمَ »
13 .
علامه مجلسى روايات متواترهاى از طريق شيعه و اهل سنت در
كتاب با عظمت بحار الأنوار نقل مىكند كه دوستى نسبت به اهل بيت قدس سرهما
و عشق ورزى به آنان و يارى نمودن ايشان و اعتقاد به امامتشان واجب
است .
آن مرد بزرگ روايات مستفيضهاى را نقل مىكند كه مقصود از ذريّه
در دعاى ابراهيم كه براى آنان در قلوب مؤمنان درخواست محبّت
مىكند نيز اهل بيت و امامان معصوم قدس سرهما هستند .
آنان كه خواهان سعادت و خوشبختى در دنيا و آخرتاند لازمه
تأمين اين سعادت شناخت اهل بيت و امامان معصوم قدس سرهما است كه نتيجه
قهرى آن مهرورزى و عشق و محبّت به آنان است .
سرگذشت عبرتآموز حضرت يوسف عليه السلام دريايى از مهر
و محبتها و عشق و علاقهها و يا نقطه مقابل آن بىمهرى و بىمحبتىها
است.
توجه به داستان زندگى آن شخصيت ممتاز ـ كه به تعبير قرآن كريم
بهترين داستان14 است ـ و ويژگىهاى قابل توجه آن ، نكاتى را در ذهن
هر خوانندهاى از دنياى مهر و محبت و يا بىمهرىهاى غيرمنطقى
روشن مىكند و جايگاه ويژه عشق و مهرورزى در زندگى و يا ثمره
شقاوت و رذالت و بىمهرى را نمايان مىسازد .
هر چند حيات يوسف صديق پردههاى بسيارى براى نمايش در
باب كمال انسانى دارد ، اما اين مقام در سدد بيان زواياى حيات او به
صورت كامل نيست، بلكه تنها نكتههايى كوتاه از زندگى پربار او كه
بشارتهايى از مهر و محبت را نويد مىدهد بيان مىشود.
يعقوب عليه السلام به دليل اصرار بسيار زياد و اظهار علاقه خاله يوسف
براى نگهدارى از او حضانت يوسف عليه السلام را به او سپرد .
سالى كه يعقوب از خاله خواست تا يوسف را به او برگرداند ، خاله با
دنياى محنت و غم به سبب جدايى از يوسف مواجه شد، چارهاى
انديشيد تا بتواند سال ديگرى يوسف را در كنار خود نگاه دارد.
شعله عشق و محبت يوسف چنان حرارتى داشت كه خاله را مجبور
ساخت با تهمت دزدى او را نزد خود نگاه دارد به اين ترتيب كه كمربند
گران بهايى ـ كه ميراث خانوادگى وى بود ـ را برداشت و زير پيراهن
يوسف بست و دست كودك را گرفت و به سوى خانه يعقوب برد كه
امانت را به صاحبش تحويل دهد.
كودك ، در دامان پدر نشسته بود كه خالهاش سراسيمه بازگشت ؛
يعقوب از اين بازگشت ناگهانى تعجب كرد و علت را پرسيد.
خاله گفت: كمربند گرانبهايم گم شده است، شايد يوسف دزديده
باشد و شروع به بازجويى يوسف كرد. ناگاه از شوق فريادى كشيد
و كمربند را بر كمر يوسف زير پيراهن نشان داد و براى كودك تقاضاى
كيفر كرد.
كيفر دزد در مذهب ابراهيم خليل عليه السلام چنين بود كه دزد بايد يك سال
برده صاحب مال شود.
شاكى، خود قاضى شد و حكم صادر كرد و يعقوب پاره تنش را به
خاله پس داد و تسليم بردگى يك ساله جگر گوشهاش گرديد.
خاله براى رسيدن به خواهش دل و درمان عشق و محبت خويش
و كثرت علاقه و مهر و محبتى كه به يوسف داشت در به كارگيرى محبت
منحرف شد و به عزيزترين افراد نزد خود تهمت دزدى زد و دروغ گفت
و او را به دامان خود برگرداند.
ويژگىها و شاخصهاى بسيار با ارزشى در وجود يوسف باعث
محبت و مهر خاصى از جانب يعقوب به او بود كه به سبب اين ارزشها
يعقوب عشق و علاقه و محبت بيشترى نسبت به يوسف در مقابل ساير
برادران داشت.
مسلم است كه اين برترى دادنِ يوسف، جهتى الهى و معنوى داشته
نه اين كه مانند بعضى از پدران به خاطر امور دنيايى و ظاهرى، فرزندى را
بر فرزند ديگر ترجيح دهند و هيچ قصد معنوى و الهى را در نيّت نداشته
باشند ، از جمله: يوسف علاوه بر رويى زيبا و اندامى زيبا، روانى زيبا
داشت و از زيبايى ظاهر و باطن برخوردار بود ، پاكيزهروى و پاكيزه خوى
و پاكيزه سرشت بود ، داراى هوشى سرشار، ادب و خردمندى بىشمار
و خوب خوبان روزگار بود.
روز به روز مهر پدر بر اين فرزند افزوده مىگشت تا اين كه يوسف
خوابى ديد كه از آينده درخشندهاش خبر مىداد و مهر پدر را به وى
دو چندان كرد.
يوسف خواب خود را براى پدر چنين وصف كرد:
إِذْ قَالَ يُوسُفُ لاِءَبِيهِ يَا أبَتِ إِنِّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ
وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِى سَاجِدِينَ
15 .
[ ياد كن ] آن گاه كه يوسف به پدرش گفت : پدرم ! من در خواب ديدم
يازده ستاره و خورشيد و ماه برايم سجده كردند !
پدر به حقيقت خواب فرزند پى برد و دانست كه خبرى از مقام بلند
او در آينده است و در تعبير خواب به فرزندش چنين گفت:
يَابُنَىَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطَانَ
لِلاْءِنسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ
16 .
اى پسرك من ! خواب خود را براى برادرانت مگو كه نقشهاى خطرناك بر
ضد تو به كار مىبندند ، بدون شك شيطان براى انسان دشمنى آشكار
است .
وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ
عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ
إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ
17 .
و اين چنين پروردگارت تو را برمىگزيند و از تفسير خوابها به تو
مىآموزد ، و نعمتش را بر تو و بر آل يعقوب تمام مىكند ، چنانكه پيش از
اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق تمام كرد ؛ يقيناً پروردگارت دانا و حكيم
است .
اين ويژگىها و خصائص باعث شد كه پدر، بسيار بر يوسف عشق
بورزد به اندازهاى كه در غم فراق يوسف آنقدر اشك ريخت كه
چشمانش از غم سپيد شد و نابينا گرديد غم مىخورد و مصيبت
مىكشيد و غم خود را در دل نهان مىداشت و آشكار نمىنمود18 . اشك بر فراق يوسف، اشك بر بىمحبتىها و كورى چشم يعقوب،
كورى و مسدود بودن طريق بىمهرىهاست.
پيراهن يوسف كه نمادى از مهر و مهرورزى است دواى درد قلب
سوخته و آتش گرفته يعقوب و مرهم چشم نابيناى او است كه: «از
محبت خارها گل مىشود».
برادران يوسف كه بر اثر حسادت ، در وجودشان نسبت به برادر
خود، بذر بىمهرى كاشته بودند از پدر تقاضا كردند تا او را همراه خود
براى تفريح به بيرون شهر ببرند.
بىمحبتى، آتش خشم و غضب را در وجودشان شعلهور مىساخت
تا اين كه حتى به رحم خود ترحمى ننمايند و مقاصد دنيايى خود را كه بر
خلاف اراده حضرت حق بود پياده كنند.
آرى! بىمهرى باعث جدا شدن از فرهنگ الهى است آن چنان كه
بسيارى از خلق بر اساس بىمهرىها و بىتوجهىها به معارف حضرت
حق و دستورات ناب اولياى الهى از خالق جدا شدهاند.
5 ـ « و قيل : الخلق العظيم الصبر على الحق و سعة البذل و تدبير الأمور على مقتضى العقل بالصلاح
و الرفق و المداراة و تحمل المكاره فى الدعاء إلى اللّه سبحانه و التجاوز و العفو و بذل الجهد فى نصرة
المؤمنين و ترك الحسد و الحرص » . بحار الأنوار : 68/382 ، باب 92 .
7 ـ الكافى : 1/145 ، باب النوادر، حديث 7 ؛ بحار الأنوار : 26/246 ، باب 5 ، حديث 14 .
8 ـ كشف اليقين : 318 ، مبحث 19 .
10 ـ ديوان فروغى بسطامى : غزل شماره 226 .
13 ـ نور الثقلين : 2/548 ؛ بحار الأنوار : 32/96 ، باب 1 ، حديث 67 .
14 - « نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنْتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ »
يوسف ( 12 ) : 3 .
ما بهترين داستان را با وحى كردن اين قرآن بر تو مىخوانيم و تو يقيناً پيش از آن از بىخبران
بودى .
18 - « وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيم » . يوسف ( 12 )
84 .
مردان خدا پرده پندار دريدند
يعنى همه جا غير خدا يار نديدند
هر دست كه دادند از آن دست گرفتند
هر نكته كه گفتند همان نكته شنيدند
يك طايفه را بهر مكافات سرشتند
يك سلسله را بهر ملاقات گزيدند
همت طلب از باطن پيران سحرخيز
زيرا كه يكى را ز دو عالم طلبيدند
زنهار مزن دست به دامان گروهى
كز حق ببريدند و به باطل گرويدند
مرغان نظرباز سبكسير فروغى
از دامگه خاك بر افلاك پريدند
كوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
كين جامه به اندازه هر كس نبريدند10
مهرورزى ابراهيم خليل عليه السلام
درخواست مهرورزى براى ذريّه
يوسف عليه السلام و مهرورزى
انحراف در به كارگيرى محبت
محبت سرشار يعقوب به يوسف
ريشههاى محبت عامل نجات
و از آنان كناره گرفت و گفت : دريغا بر يوسف ! و در حالى كه از غصّه لبريز بود ، دو چشمش از
اندوه سپيد شد .