قبل | فهرست |
نمى خواهد اشك بريزى تكبر نكن
امام صادق (عليه السلام) فرمود :
مَن دَخَلَهُ العُجبُ هَلَكَ(248) .
« هركه دچار خودپسندى شود به هلاكت مى رسد » .
و آن حضرت فرمود :
مرد دانايى نزد عابدى آمد و به او گفت : چگونه نماز مى خوانى ؟ پاسخ داد : از چون منى مى پرسند كه چگونه نماز مى خوانى ؟ من از ابتدا چنين و چنان خدا را عبادت مى كنم . گفت : گريه ات چگونه است ؟ گفت : به اندازه اى گريه مى كنم كه اشكم روان شود . آن دانا گفت : به راستى اگر بخندى و از خدا ترسان باشى بهتر است كه گريه كنى و به خود ببالى ، راستى هركه بر خود ببالد هيچ كردارى از او بالا نرود(249) .
نوح و نماز
« بحارالانوار » ، اين كتاب بى نظير و ارزشمند ، از حضرت باقر (عليه السلام) روايت مى كند :
پرستش خداى يگانه و اخلاص به پيشگاه او و بى همتا دانست حق ، كه خداوند فطرت مردم را بر آن قرار داده است ، اصول آيين نوح بود .
پروردگار بزرگ از نوح و همه انبيا پيمان گرفت كه او را فرمان ببرند و از شرك دورى جويند ، و نيز خداى مهربان حضرت نوح را به نماز و امر به معروف و نهى از منكر و رعايت حلال و حرام دعوت كرد(250) .
نه زنا كن ، نه روزه بگير
مردى به محضر حضرت سجاد (عليه السلام) آمد و گفت : من گرفتار زنانم ، روزى زنا مى كنم و روزى روزه مى گيرم ، آيا روزه ام كفاره زنايم مى شود ؟ حضرت به او فرمود : چيزى نزد خدا محبوب تر از اين نيست كه اطاعت شود و از معصيت او بپرهيزند ، بنابراين نه زنا كن و نه روزه بگير ، سپس او را نزديك خود خواند و دستش را گرفت و به او خطاب كرد ، عمل اهل دوزخ را انجام مى دهى و اميد به ورود به بهشت را دارى ؟(251)
ورود بر خداى كريم
مردى حكيم از گذرگاهى عبور مى كرد ، ديد گروهى مى خواهند جوانى را به خاطر گناه و فساد از منطقه بيرون كنند و زنى از پى او سخت گريه مى كند . پرسيدم اين زن كيست ؟ گفتند : مادر اوست . دلم رحم آمد ، از او نزد جمع شفاعت كردم و گفتم : اين بار او را ببخشيد ، اگر به گناه و فساد بازگشت بر شماست كه او را از شهر بيرون كنيد .
حكيم مى گويد : پس از مدتى به آن ناحيه بازگشتم ، در آنجا از پشت در صداى ناله شنيدم ، گفتم شايد آن جوان را به خاطر ادامه گناه بيرون كردند و مادر از فراق او ناله مى زند . در زدم ، مادر در را باز كرد ، از حال جوان جويا شدم . گفت : از دنيا رفت ولى چگونه از دنيا رفتنى ؟ وقتى اجلش نزديك شد گفت : مادر همسايگان را از مردن من آگاه مكن ، من آنان را آزرده ام و آنان مرا به گناه شماتت و سرزنش كرده اند ، دوست ندارم كنار جنازه من حاضر شوند ، خودت عهده دار تجهيز من شو و اين انگشتر را كه مدتى است خريده ام و بر آن « بسم اللّه الرحمن الرحيم » نقش است با من دفن كن و كنار قبرم نزد خدا شفاعت كن كه مرا بيامرزد و از گناهانم درگذرد . به وصيتش عمل كردم ، وقتى از دفنش برمى گشتم گويى شنيدم : مادر برو آسوده باش ، من بر خداى كريم وارد شدم(252) .
وصاياى پيامبر (صلى الله عليه وآله) به ابوذر
پيامبر عظيم الشأن اسلام جلوه اعلاى اسما و صفات حق و مصداق اتم و اكمل عملى آيات قرآن و اسوه و سرمشق حسنات و مكارم اخلاقى براى جهانيان و آموزگارى بى نظير و شخصيتى بى بديل براى تعليم و تربيت انسان ها تا روز قيامت است .
سفارشاتى كه در زمينه هاى اخلاقى به ابوذر غفارى دارند ، گوشه اى از درياى بصيرت و علم و عقل و دانايى او به حقيقت و حاكى از دلسوزى براى بشريت و نشانه اى از دعوت انسان براى آراسته شدنش به كرامت و فضيلت است .
بزرگان دين و عالمان وارسته هم چون صدوق ، ديلمى ، علامه مجلسى با اسناد حديثى خود از ابوذر غفارى روايت كرده اند كه گفت :
أوصَانِى رَسولُ اللهِ بِسبع : أوصانِى أن أنظُرَ إلى مَن هُوَ دونِى وَلاَ أنظر إلى مَن هُو فَوقِى ، وَأوصَانِى بِحُبِّ المَساكِينِ والدُنُوِّ مِنهُم ، وأوصانِى أن أقولَ الحقَّ وَإن كَانَ مُرّاً ، وَأوصَانِى أن أصِل رَحِمى وَإن أدبرت ، وأوصانى أن لاَ أخافُ فِى الله لَومَةَ لائِم ، وَأوصَانِى أن أستَكثِرُ مِن قَولِ لاَ حَولَ وَلاَ قُوّةَ إلاَّ بِاللهِ العَلِىِّ العظيمِ ; فَإنّها مِن كَنوز الجَنّة(253) .
پيامبر خدا مرا به هفت خصلت سفارش كرد : مرا سفارش كرد كه ( در امور مادى و مال و منال ) به پست تر و پايين تر از خودم نگاه كنم و از نظر به بالاتر از خود بپرهيزم ; و مرا سفارش كرد به بينوايان و تهيدستان عشق ورزم و به آنان نزديك باشم ; و مرا سفارش كرد كه حق را گويم گرچه تلخ باشد ; و مرا سفارش كرد كه صله رحم كنم گرچه رحم من به من پشت كرده باشد ; و مرا سفارش كرد كه در راه خدا و براى دين از ملامت ملامت كننده نترسم و مرا سفارش كرد كه زياد « لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم » گويم ; زيرا اين ذكر از گنج هاى بهشت است .
وصيتى جالب و زيبا
شخصى خواست به سفر رود ، به حاتم اصمّ گفت : مرا وصيتى كن ، گفت :
اگر يار خواهى خدا تو را بس است .
اگر همراه خواهى كرام كاتبين تو را بس است .
اگر عبرت خواهى دنيا تو را بس است .
اگر مونس خواهى قرآن تو را بس است .
اگر كار خواهى عبادت تو را بس است .
اگر واعظ خواهى مرگ تو را بس است .
و اگر اينها كه گفتم تو را بس است پس دوزخ تو را بس است !
هارون و بهلول
هارون از سفر حج بازگشت و چند روزى در كوفه اقامت كرد . روزى از راهى عبور مى كرد ، بهلول كه بر سر راهش قرار داشت سه بار به نام ، او را صدا زد : هارون ، هارون ، هارون ، با تعجب گفت : كيست كه مرا با نام صدا مى زند ؟ گفتند : بهلول مجنون . پرده محمل را كنار زد و به بهلول گفت : مرا مى شناسى ؟ گفت : آرى . گفت : من كيستم ؟ گفت : كسى هستى كه اگر احدى در مشرق ستم كند و تو در مغرب باشى به خاطر اين كه حاكم كشورى در قيامت از تو بازخواست خواهد شد . هارون گريست و گفت : بهلول حال مرا چگونه مى بينى ؟ گفت : حال خود را بر كتاب خدا عرضه كن :
( إِنَّ الأَبْرَارَ لَفِى نَعِيم * وَإِنَّ الفُجَّارَ لَفِى جَحِيم )(254) .
« قطعاً نيكان به بهشت اندرند . و بى شك بدكاران در دوزخند » .
گفت : تلاش و كوشش ما چه مى شود ؟ پاسخ داد :
( . . . إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ المُتَّقِينَ )(255) .
« فقط خدا از تقوا پيشگان مى پذيرد » .
گفت : نسب و قرابت ما با پيامبر چه مى شود ؟ جواب داد :
( فَإِذَا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلاَ أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذ وَلاَ يَتَسَآءَلُونَ )(256) .
« پس آنگاه كه در صور دميده مى شود ( ديگر ) ميانشان نسبت به خويشاوندى وجود ندارد و از ( حال ) يكديگر نمى پرسند » .
گفت : شفاعت رسول خدا چه مى شود ؟ پاسخ داد :
( يَوْمَئِذ لاَ تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمانُ وَرَضِىَ لَهُ قَوْلا )(257) .
« در آن روز شفاعت ( به كسى ) سود نبخشد ، مگر كسى را كه ( خداى ) رحمان اجازه دهد و سخنش او را پسند آيد » .
گفت : حاجتى دارى ؟ بهلول جواب داد : گناهانم را بيامرز و مرا وارد بهشت كن . گفت : مرا چنين قدرتى نيست ولى به من خبر داده اند كه به مردم بدهكارى ، مى خواهى بدهكاريت را بپردازم ؟ گفت : بدهكارى را نمى توان با بدهكارى ادا كرد ، آنچه نزد توست مال مردم است و همه آن را به مردم مديونى ، واجب است به آنان برگردانى .
گفت : فرمان دهم مستمرى برايت مقرر دارند كه تا پايان عمر به تو بپردازند ؟ گفت : من بنده و روزى خور خدايم ، چنين مى بينى كه خدا ياد تو هست و ياد من نيست !
گنج زرگر نبود گنج قناعت باقى است *** آن كه آن داد به شاهان به گدايان اين داد(258)
همسايه ابوبصير
همسايه بايد از هر جهت همسايه خود را رعايت كند ، همچون برادرى مهربان با همسايه معامله نمايد ، به درد همسايه برسد ، مشكلاتش را حل كند ، در امور زندگى به او كمك دهد ، در حوادث روزگار به يارى او برخيزد ، ولى همسايه ابوبصير اين گونه نبود ، در دولت ستمكار بنى عباس شغل پردرآمدى داشت ، با تكيه بر آن دولت ثروت زيادى به چنگ آورده بود . ابوبصير مى گويد : همسايه ام چند كنيز آوازه خوان و گروهى مطرب داشت ، به طور دايم مجلس لهو و لعب و مشروبخوارى او و دوستانش برپا بود . من كه تربيت شده فرهنگ اهل بيت (عليهم السلام)بودم از اين وضع نگرانى سختى داشتم ، روحيه ام آزرده بود ، در رنج فراوانى بسر مى بردم ، بارها با زبانى نرم با همسايه سخن گفتم ، گوش نداد ، به اصرار زيادى برخاستم توجه نكرد ، ولى از امر به معروف و نهى از منكر غفلت نكردم تا روزى به من گفت : من مردى مبتلا به هوا و شيطانم ، تو اگر وضع مرا براى امام بزرگوارت حضرت صادق (عليه السلام)تعريف كنى شايد با توجه حضرت صادق (عليه السلام)و دم عيسوى آن امام بزرگوار ، از اين آلودگى فساد و از اين شرّ و بدبختى نجات پيدا كنم .
ابوبصير مى گويد : سخنش را پذيرفتم ، حرفش را قبول كردم ، پس از مدتى در مدينه خدمت حضرت صادق (عليه السلام) رسيدم و اوضاع همسايه ام را براى حضرت توضيح دادم و نگرانى سخت خود را به امام باكرامتم اظهار نمودم .
امام فرمودند : چون به كوفه برگردى به ملاقاتت مى آيد ، از قول من به او بگو اگر كارهاى زشت خود را ترك كنى ، از لهو و لعب دست بردارى و با تمام گناهانت قطع رابطه نمايى ، بهشت را براى تو ضامن مى شوم . چون به كوفه برگشتم دوستان به ديدنم آمدند ، او هم آمد ، وقتى خواست برود به او گفتم : نرو زيرا با تو سخنى دارم ، چون اطاق خلوت شد و جز من و او كسى نماند ، پيام حضرت صادق را به او رساندم و اضافه كردم امام صادق (عليه السلام) به تو سلام رسانده !
همسايه ام با تعجّب گفت : تو را به خدا سوگند مى دهم ، امام صادق به من سلام رسانده و به شرط توبه از گناه ، بهشت را براى من ضامن شده ؟! قسم خوردم كه متن اين پيام همراه با سلام از جانب حضرت صادق براى توست .
گفت : ابوبصير ، مرا بس است . پس از چند روز پيام داد مى خواهم تو را ببينم ، به در خانه اش رفتم در زدم ، آمد پشت در ، در حالى كه لباسى به تن نداشت ، گفت : ابوبصير ، آنچه در اختيارم بود به محلّ معيّنش رساندم ، از تمام اموال حرام سبك شدم ، از تمام گناهانم قطع رابطه كردم .
براى او لباس آماده نمودم و گاهى به ديدنش مى رفتم و اگر مشكلى داشت رسيدگى مى نمودم . يك روز برايم پيام فرستاد كه در بستر بيمارى گرفتارم ، به عيادتش رفتم ، عيادت از او و رعايت حالش ادامه يافت ، تا روزى به حال احتضار افتاد ، در آن حال براى چند لحظه بيهوش شد ، چون به هوش آمد ، در حالى كه لبخند به لب داشت به من گفت : ابوبصير ، امام صادق (عليه السلام) به وعده اش وفا كرد ، سپس از دنيا رفت !
در آن سال به حج رفتم ، پس از حج براى زيارت قبر پيامبر و ملاقات با امام صادق (عليه السلام) به مدينه مشرّف شدم ، چون به ديدن امام رفتم يك پايم در اطاق و پاى ديگرم بيرون بود كه حضرت صادق (عليه السلام) به من فرمودند : ابوبصير ، من نسبت به همسايه ات به وعده اى كه داده بودم وفا كردم(259) !
يونس و نماز
آن عبد شايسته حق سالها مردم نينوا را به رعايت حق و دست شستن از شرك و كفر و گناه دعوت كرد ، ولى مردم در برابر تعاليم الهى او تكبّر ورزيدند و با وى به مخالفت برخاستند تا جايى كه آن حضرت را از هدايت خود نااميد ساختند ، و آن جناب از حضرت ربّ جهت نابودى قوم نينوا نفرين نمود و سپس آنان را رها كرده به جايى رفت كه مردم به او دسترسى نداشته باشند .
چون به منطقه بازگشت زندگى مردم را عادى يافت ، معلوم شد جامعه نينوا به پيشگاه حق برگشته و عذاب را با قدرت و قوّت توبه از خود دور كرده اند .
پس ، با خشم و غضب منطقه را ترك كرد و چنانكه مى دانيد از ميان امواج دريا در شكم ماهى جاى گرفت . خداوند علّت نجاتش را از آن زندان مهلك چنين بيان مى فرمايد :
( فَلَوْلاَ أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ * لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ )(260) .
پس اگر او اهل تسبيح نبود ، هر آينه تا قيامت در شكم ماهى مانده بود .
در « مجمع البيان » از قول مفسّر بزرگ قتاده آمده است كه منظور از تسبيح و ستايش يونس نماز بود(261) .
4 ـ كافى : 6 / 3 ، باب فضل الولد ، حديث 12 ; بحار الانوار : 72 / 2 ، باب 31 ، حديث 2 .
7 ـ تفسير برهان : ذيل آيه شريفه 75 انعام ، حديث 9 .
10 ـ الكنى والالقاب : 1 / 309 .
13 ـ سفينة البحار : 4 / 352 ، باب السين بعده الياء .
21 ـ مكارم الأخلاق : 456 ، الفصل الرابع ; بحار الانوار : 74 / 109 ، باب 5 ، حديث 1 .
22 ـ عنصر شجاعت : 3 / 54 ـ 58 .
23 ـ مستدرك الوسائل : 5 / 298 ، باب 7 ، حديث 5910 .
26 ـ خصال : 1 / 29 ، حديث 102 ; بحار الانوار : 68 / 386 ، باب 92 ، حديث 30 .
27 ـ امالى طوسى : 1 / 186 ، المجلس السابع ، حديث 312 ; بحار الانوار; 68 / 389 ، باب 92 ، حديث 46 .
32 ـ تفسير كشف الاسرار : 9 / 319 .
34 ـ فرهنگ معين : پلاس : قطعه اى از پارچه .
36 ـ عيون اخبار الرضا : 2 / 4 ، باب 30 ، حديث 9 ; بحار الانوار : 93 / 120 ، باب 14 ، حديث 23 .
37 ـ كافى : 2 / 101 ، باب حسن الخلق ، حديث 10 ; بحار الانوار : 68 / 376 ، باب 92 ، حديث 8 .
38 ـ عيون اخبار الرضا : 2 / 31 ، باب 31 ، حديث 41 ; بحار الانوار : 68 / 383 ، باب 92 ، حديث 17 .
41 ـ كافى : 2 / 374 ، باب مجالسة أهل المعاصى ، حديث 2 .
42 ـ محجّة البيضاء : 3 / 288 ، كتاب آداب الصحبة و المعاشرة .
43 ـ بحار الانوار : 44 / 187 ، باب 25 ، حديث 16 .
46 ـ بحار الانوار : 70 / 302 ، باب 136 ، حديث 13 .
47 ـ كافى : 2 / 112 ، باب الحلم ، حديث 7 ; بحار الانوار : 68 / 405 ، باب 93 ، حديث 17 .
49 ـ ديوان فيض كاشانى : 2/679 ، غزل 219 .
50 ـ كافى : 5 / 58 ، باب الأمر بالمعروف . . . ، حديث 9 .
51 ـ ميزان الحكمه : 13 / 6550 ، النوم ، حديث 20917 .
53 ـ اسرار الصلوة شيخ عبدالحسين تهرانى : 31 .
54 ـ تفسير فاتحة الكتاب : 74 .
55 ـ وسائل الشيعه : 20 / 155 ، حديث 25291 ; بحار الانوار 68 / 374 ، باب 92 ، حديث 25 .
59 ـ كافى : 2 / 440 ، باب فيما أعطى الله عزّ و جلّ آدم (عليه السلام) ، حديث 4 .
61 ـ عن أبي جعفر (عليه السلام) قال :
إن آدم (عليه السلام) قال : يا رب ! سلطت علي ال شيطان وأجريته مني مجرى الدم فاجعل لي شيئا . فقال : يا آدم ! جعلت لك أن من هم من ذريتك بسيئة لم تكتب عليه فإن عملها كتبت عليه سيئة ومن هم منهم بحسنة فإن لم يعملها كتبت له حسنة وإن هو عملها كتبت له عشرا . قال : يا رب ! زدني . قال : جعلت لك أن من عمل منهم سيئة ثم استغفر غفرت له . قال : يا رب ! زدني . قال : جعلت لهم التوبة وبسطت لهم التوبة حتى تبلغ النفس هذه . قال : يا رب ! حسبي .
كافى : 2 / 440 ، باب فيما أعطى الله عز و جل آدم (عليه السلام) ، حديث 1 ; بحار الأنوار : 6 / 18 ، باب 20 ، حديث 2 .
66 ـ تفسير فاتحة الكتاب : 107 .
كافى : 2 / 269 ، باب الذنوب ، حديث 3 .
69 ـ قصص الانبياء ثعلبى : 288 .
70 ـ سعدى شيرازى ، بوستان ، حكايت بايزيد بسطامى
71 ـ عن أبي عبدالله (عليه السلام) قال :
قدم أعرابي على النبي (صلى الله عليه وآله) فقال : يا رسول الله ! تسابقني بناقتك هذه ، قال : فسابقه فسبقه الأعرابي ، فقال رسول الله (صلى الله عليه وآله) : إنكم رفعتموها فأحب الله أن يضعها ، إن الجبال تطاولت لسفينة نوح وكان الجودي أشد تواضعا ، فحط الله بها على الجودي .
الزهد : 61 ، باب التواضع والكبر ; بحار الانوار : 72 / 123 ، باب 51 ، حديث 18 .
81 ـ مجمع البيان : 1 / 112 ; بحار الأنوار : 11 / 157 ، باب 3 .
82 ـ مجمع البيان : 1 / 113 ; بحار الأنوار : 11 / 157 ، باب 3 .
85 ـ تفسير قمى : 1 / 303 ; تفسير برهان : 4 / 535 ; بازگشت به خدا : 423 .
89 ـ امالى صدوق: 397، المجلس الثانى والستون، حديث 10; بحار الأنوار: 6 / 26، باب 20، حديث 27.
92 ـ قسمتى از دعاى عرفه حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) .
97 ـ تفسير صافى : 1 / 767 ، به اختصار .
98 ـ كافى : 2 / 69 ، باب الخوف و الرجاء ، حديث 8 ; بحار الأنوار : 67 / 361 ، باب 59 ، حديث 6 .
101 ـ امالى صدوق : 42 ، المجلس الحادى عشر ، حديث 3 ; بحار الأنوار : 6 / 23 ، باب 20 ، حديث 26 .
103 ـ خرائج : 1 / 88 ، فصل من روايات الخاصة ; بحار الأنوار : 65 / 282 ، الأخبار ، حديث 38 .
104 ـ بحار الأنوار: 91 / 28 ، باب 28 ، حديث 14; مستدرك الوسائل: 5 / 230 ، باب 35 ، حديث 5762 .
105 ـ كامل الزيارات : 307 ، باب الحادى والمائة ، حديث 13 .
106 ـ گزيده جوامع الحكايات : 62 .
109 ـ قصص راوندى : 183 ، حديث 222 ; بحار الأنوار : 67 / 387 ، باب 59 ، حديث 52 .
110 ـ كافى : 5 / 55 ، باب الأمر بالمعروف . . . ، حديث 1 .
111 ـ جعفر بن محمد بن عمارة عن أبيه قال :
سألتُ الصادقَ جعفرَ بن محمد (عليه السلام) فَقُلتُ له : لِمَ خلقَ اللهُ الخَلق » ؟ فقال : « إنّ اللهَ تبارَكَ وتَعالى لَم يَخلُقْ خَلقَه عَبَثاً وَلم يَترُكهُم سُدىً ، بَل خَلَقَهُم لاِظهار قُدرَتِهِ وَلَيكَلّفَهُم طاعَتَه ، فَيَستَوْجِبوا بِذلك رِضوانَه ; وَما خَلَقَهُم لِيَجلِبَ مِنهم مَنفَعةً ، وَلا لِيَدفَع بِهِم مَضرّةً ، بل خَلَقَهُم لِينفَعَهُم وَيوصِلَهم إلى نعيمِ الأبد ] علل الشرايع : 1 / 9 ، باب 9 ، حديث 2 ; بحار الانوار : 8 / 313 ، باب 15 ، حديث 2 [ .
113 ـ فلاح السائل : 124 ; بحار الانوار : 67 / 248 ، باب 54 ، حديث 20 .
افعل خمسة أشياء وأذنب ما شئت فأول ذلك لا تأكل رزق الله وأذنب ما شئت والثاني اخرج من ولاية الله وأذنب ما شئت والثالث اطلب موضعا لا يراك الله وأذنب ما شئت والرابع إذا جاء ملك الموت ليقبض روحك فادفعه عن نفسك وأذنب ما شئت والخامس إذا أدخلك مالك في النار فلا تدخل في النار و أذنب ما شئت .
جامع الأخبار : 130 ، الفصل التاسع والثمانون فى الموعظة ; بحار الأنوار : 75 / 126 ، باب 20 ، حديث 7 .
تفسير فرات : 408 ، حديث 547 ; بحار الأنوار : 7 / 211 ، باب 8 ، حديث 109 .
116 ـ أقربُكُم مِنّى مَجلِساً يَومَ القِيامَةِ أحسنُكُم خُلْقاً وَخيرُكُم لاِهلِهِ .
عيون اخبار الرضا : 2 / 38 ، باب 31 ، حديث 108 ; وسائل الشيعه : 12/153 ، باب 104 ، حديث 15927 .
من أحب قوما حشر معهم ومن أحب عمل قوم أشرك في عملهم والذي بعث محمدا بالحق إن نيتي ونية أصحابي على ما مضى عليه الحسين وأصحابه .
بشارة المصطفى : 74 ; بحار الأنوار : 98 / 195 ، باب 18 ، حديث 31 ; اربعين قاضى طباطبايى : 131 .
119 ـ سعدى شيرازى ، بوستان ، حكايت .
120 ـ الزهد : 43 ، باب 7 ، حديث 116 ; بحار الانوار : 71 / 142 ، باب 4 ، حديث 12 .
كافى : 2 / 237 ، باب المؤمن و علاماته و صفاته ، حديث 25 ; بحار الانوار : 66/288 ، باب 37 ، حديث 23 .
123 ـ مقتل الحسين ابو مخنف : 142 .
128 ـ امالى صدوق: 384، المجلس الحادى و الستون، حديث 2; بحار الانوار: 22/107، باب 37، حديث 67.
130 ـ تفسير نمونه : 24 / 464 .
133 ـ مقتل الحسين مقرم : 218 با كمى اختلاف .
136 ـ بصائر الدرجات : 192 ، نادر من الباب ، حديث 6 .
137 ـ كافى : 1 / 438 ، باب معرفتهم اولياءهم ، حديث 1 ; بحار الانوار : 26 / 119 ، باب 7 ، حديث 5 .
138 ـ مناقب ابن شهر آشوب : 4 / 51 .
140 ـ عن أبى بصير ، عن أبى عبد الله (عليه السلام) قال :
سمعته يقول : إن الرحم معلقة بالعرش يقول اللهم صِل من وصلنى واقطع من قطعنى وهى رحم آل محمد وهو قول الله عز و جل ( الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ )ورحم كل ذى رحم .
كافى : 2 / 151 ، باب صلة الرحم ، حديث 7 ; وسائل الشيعه : 21 / 534 ، باب 17 ، حديث 27790 : 2 / 493 .
142 ـ كافى : 5 / 9 ، باب جهاد الرجل و المرأة ، حديث 1 .
152 ـ بحار الانوار : 4 / 111 ، باب 3 ، حديث 31 .
154 ـ ديوان فيض كاشانى : 2/1021 ، غزل 644 .
156 ـ كشف الغمه : 1 / 466 ; بحار الأنوار : 43 / 53 ، باب 3 ، حديث 48 ، با كمى فرق در عبارت .
157 ـ شرح منازل السائرين : 59 .
158 ـ مولوى ، ديوان شمس ، شماره 404 .
160 ـ امالى مفيد : 136 ، المجلس الثالث عشر ، حديث 4 ; بحار الانوار : 22/385 ، باب 11 ، حديث 27 .
163 ـ بحارالانوار : 14/98 ـ 103 .
165 ـ منهج الصادقين : 4 / 154 .
170 ـ كافى : 2 / 103 ، باب حسن البشر ، حديث 2 ; بحار الانوار : 71 / 169 ، باب 10 ، حديث 37 .
171 ـ تفسير صافى : 2 / 386 ( ذيل آيه 118 سوره توبه ) .
173 ـ كافى : 2 / 69 ، باب الخوف والرجاء ، حديث 8 .
174 ـ اصول كافى : 5 / 151 ، باب آداب التجارة ، حديث 4 .
178 ـ كافى: 4 / 49، باب النوادر، حديث 12 ; بحارالأنوار: 47 / 42 ، باب 4، حديث 56 ; انيس الليل: 155.
179 ـ كافى : 2 / 323 ، باب البذاء ، حديث 1 .
182 ـ فيض كاشانى ، ديوان اشعار ، غزل 611 .
183 ـ بحار الانوار : 71 / 143 ، باب 4 ، حديث 19 .
184 ـ تفسير فاتحة الكتاب : 63 .
189 ـ محجة البيضاء : 6 / 190 ، كتاب آفات اللسان .
201 ـ عبدالرحمن جامى ، گزيده هفت اورنگ ، حكايت پير خاركش .
204 ـ مستدركات علم الرجال : 6 / 314 .
206 ـ بحار الانوار : 33 / 399 ، باب 23 ، حديث 620 .
207 ـ مستدركات علم الرجال : 6 / 314 .
210 ـ اصول كافى : 2 / 108 ، باب العفو ، حديث 9 ; بحار الانوار : 68 / 402 ، باب 93 ، حديث 9 .
212 ـ عيون اخبار الرضا : 2 / 125 ، باب 35 ( ما كتبه الرضا للمأمون . . . ) ، حديث 1 .
216 ـ بحار الانوار : 3 / 13 ، باب 1 ، حديث 28 ; مستدرك الوسائل : 5 / 359 ، باب 36 ، حديث 6083 .
كافى : 1 / 419 ، باب فيه نكت ونتف من التنزيل فى الولاية ، حديث 38 ; بحار الانوار : 24 / 7 ، باب 23 ، حديث 19 .
219 ـ تفسير نمونه : 24 / 465 .
221 ـ عن إسحاق بن عمار ، قال : قال أبو عبد الله (عليه السلام) :
يا إسحاق ! خف الله كأنك تراه ، وإن كنت لا تراه فإنه يراك ، وإن كنت ترى أنه لا يراك ، فقد كفرت ، وإن كنت تعلم أنه يراك ثم برزت له بالمعصية فقد جعلته من أهون الناظرين .
اصول كافى : 2 / 67 ، باب الخوف و الرجاء ، حديث 2 ; بحار الانوار : 67 / 355 ، باب 59 ، حديث 2 .
222 ـ تفسير قمى : 2 / 253 ، كيفية نفخ الصور ; بحار الأنوار : 7 / 39 ، باب 3 ، حديث 8 .
223 ـ كافى: 8 / 228، حديث يأجوج و مأجوج، حديث 291; بحار الأنوار: 12 / 341، باب 10، حديث 2.
224 ـ محجة البيضاء : 7 / 267 ، كتاب الخوف و الرجاء .
225 ـ فلما كان وقت السحر خفق الحسين برأسه خفقة ثم استيقظ فقال :
أتعلمون ما رأيت في منامي الساعة ؟ فقالوا : وما الذي رأيت يا ابن رسول اللّه ؟ فقال : رأيت كأن كلابا قد شدت علي لتنهشني وفيها كلب أبقع رأيته أشدها علي وأظن أن الذي يتولى قتلي رجل أبرص من بين هؤلاء القوم . ثم إني رأيت بعد ذلك جدي رسول اللّه (صلى الله عليه وآله) ومعه جماعة من أصحابه وهو يقول لي : يا بني ! أنت شهيد آل محمد وقد استبشر بك أهل السماوات وأهل الصفيح الأعلى فليكن إفطارك عندي الليلة ، عجّل .
مقتل خوارزمى : 1 / 251 ; بحار الأنوار : 45 / 3 ، باب 37 .
226 ـ پيشواى شهيدان مرحوم آيت اللّه صدر : 195 ، با كمى تغيير .
228 ـ عطار نيشابورى ، منطق الطير ، حكايت موسى و قارون .
3 ـ محجّة البيضاء : 3 / 186 ، كتاب آداب الكسب والمعاش .
235 ـ عن أبى عبد الله (عليه السلام) قال :
أتى النبى (صلى الله عليه وآله) بأسارى فأمر بقتلهم خلا رجلا من بينهم ، فقال الرجل : بأبى أنت و أمى يا محمد ! كيف أطلقت عنى من بينهم ، فقال : أخبرنى جبرئيل عن الله عز و جل أن فيك خمس خصال يحبها الله عزّ وجل ورسوله : الغيرة الشديدة على حرمك ، والسخاء ، وحسن الخلق ، وصدق اللسان ، والشجاعة ، فلما سمعها الرجل أسلم وحسن إسلامه وقاتل مع رسول الله (صلى الله عليه وآله) قتالا شديدا حتى استشهد .
امالى صدوق : 271 ، المجلس السادس والاربعون ، حديث 7 ; بحار الانوار : 68/384 ، باب 92 ، 25 .
2 ـ 6 ـ محجة البيضاء : 6 / 139 ـ 141 ، كتاب ذمّ الجاه والرياء . .
237 ـ امالى صدوق: 220، المجلس التاسع و الثلاثون، حديث 6; بحار الانوار: 68 / 424، باب 93، حديث 66.
238 ـ بحار الانوار : 70 / 163 ، باب 128 ، حديث 17 .
240 ـ نشانه هايى از او : 1 / 174 .
241 ـ نشانه هايى از او : 2 / 92 .
243 ـ مستدرك الوسائل : 3 / 91 ، باب 29 ، حديث 3095 .
248 ـ كافى : 2 / 313 ، باب العجب ، حديث 2 .
249 ـ كافى : 2 / 313 ، باب العجب ، حديث 5 .
251 ـ كافى : 5 / 541 ، باب الزانى ، حديث 5 ; عدة الداعى : 313 ; بحار الانوار : 67 / 286 ، باب 56 .
252 ـ تفسير روح البيان : 1 / 337 .
253 ـ خصال : 2 / 345 ، حديث 12 ; بحار الانوار : 74 / 75 ، باب 4 ، حديث 2 .
258 ـ حافظ شيرازى ، ديوان اشعار ، شماره 112 .
259 ـ كشف الغمة : 2 / 194 ; بحار الأنوار : 47 / 145 ، باب 5 ، حديث 199 .
قبل | فهرست |