فارسی
چهارشنبه 05 ارديبهشت 1403 - الاربعاء 14 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

شيطان شريك انسان مى شود

امام صادق (عليه السلام) فرمود : از نشانه هاى شركت شيطان در كار انسان اين است كه : انسان فحّاش باشد ، باك نكند كه چه مى گويد و درباره او چه مى گويند(179) .

 

صدق و راستى موجب توبه مى شود

گروهى راهزن در بيابان دنبال مسافر مى گشتند تا او را غارت كنند ، ناگهان مسافرى ديدند ، به جانب او تاختند و گفتند : هرچه دارى به ما بده ، گفت : تمام دارايى من هشتاد دينار است كه چهل دينار آن را بدهكارم ، با بقيه آن هم بايد تأمين معيشت كنم تا به وطن برسم .

رييس راهزنان گفت : رهايش كنيد ، پيداست آدم بدبختى است و پول جز آنچه كه مى گويد ندارد .

راهزنان در كمين مردم نشستند ، مسافر به محل مورد نظر رفت و بدهى خود را پرداخت و برگشت ، دوباره در ميان راه دچار راهزنان شد ، گفتند : هرچه دارى بده وگرنه تو را مى كشيم ، گفت : مرا هشتاد دينار بود ، چهل دينار بابت بدهى پرداختم ، بقيه اش براى مخارج زندگى مانده ، به دستور رييس راهزنان او را گشتند ، در جستجوى لباس و بار او جز چهل دينار نديدند !

رييس راهزنان گفت : حقيقتش را براى من بگو ، چگونه در برخورد با اين همه خطر جز سخن به حقيقت نگفتى و از راستگويى امتناع ننمودى ؟

گفت : در كودكى به مادرم وعده دادم در تمام عمرم سخن جز به راستى نگويم و دامن به دروغ آلوده نسازم !

راهزنان قاه قاه خنديدند ولى رييس دزدان آه سردى كشيد و گفت : عجبا ! تو به مادرت قول دادى دروغ نگويى و اينگونه پاى بند قولت هستى ، ولى من پاى بند قول خدا نباشم كه از ما قول گرفته گناه نكنيم ، آنگاه فرياد زد : خدايا ! از اين به بعد به قولم عمل مى كنم ; توبه ، توبه !

 

طى اللسان عارف وارسته شيخ نخودكى

نخودك نام قريه اى است نزديك مشهد مقدس . عالم بزرگ و عارف وارسته حاج شيخ حسن على نخودكى در اين قريه اقامت داشت ، وى هر شب به حرم مطهر حضرت امام رضا (عليه السلام) مشرف مى شده و دوباره به روستاى نخودك برمى گشته است . او در اين رفت و برگشت كه نزديك به هشت فرسنگ مى شده ، يك ختم قرآن مى خوانده است ! يعنى پانزده جزء آن را هنگام رفتن و پانزده جزء ديگر را هنگام بازگشت قرائت مى كرده است . اما چگونه و به چه كيفيت ؟ مگر ممكن است انسان در چنين مسيرى با پاى پياده آن هم هر شب يك ختم قرآن بخواند ؟ آرى ، او اين قدرت را داشته است چون به مقام طى اللسانى رسيده بود واين همان مقامى است كه براى حبيب بن مظاهر هم حاصل شده بود ، آن انسان كم نظير و عارف مخلص كه حضرت حسين (عليه السلام) كنار بدن قطعه قطعه اش خطاب به دشمن گفت : كسى را به شهادت رسانديد كه هر شب يك ختم قرآن مى نمود !

 

عاقبت گنهكار تائب

عبدالواحد بن زيد كه از زمره فسّاق و فجّار و بدكاران بود ، روزى به مجلس موعظه يوسف بن حسين كه از جمله عبّاد و زهّاد بود گذر كرد ، در حالى كه يوسف بن حسين اين كلام را براى مستمعان مى گفت :

دَعَاهُم بِلُطْفِهِ كَأنَّهُ مُحتاجٌ إلِيْهِم .

« خداى مهربان گنهكاران را با لطفش به سوى خود دعوت كرده است كه گويا به آنان نيازمند است » .

عبدالواحد چون اين كلام را شنيد ، جبّه از تن بينداخت و نعره زنان به گورستان رفت . شب اول يوسف بن حسين در عالم رؤيا شنيد منادى از سوى خدا ندا داد :

 

أدرِكِ الشَّابَّ التَّائِبِ .

« جوان گنهكار را درياب » .

يعنى : او را به آمرزش و مغفرت ما بشارت ده . يوسف در مقام تجسّس و تفحص برآمد تا بعد از سه روز او را در قبرستان پيدا كرد ، ديد صورت بر خاك نهاده و در حال مناجات و گريه و زارى است . چون يوسف را نزديك خود ديد گفت : سه شبانه روز است تو را فرستاده اند ، امروز مى آيى ؟! اين بگفت و جان به حق تسليم كرد !

 

عبادت روى زمين

در قطعه اى پرقيمت آمده ، جبرييل گفت : اى محمد ! اگر عبادت ما در روى زمين بود ، سه برنامه انجام مى داديم :

 

عبرت ها در اشعار حافظ

مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم *** جرس فرياد مى دارد كه بربنديد محملها

* * *

برو از خانه گردون بِدَر و نان مطلب *** كان سيه كاسه در آخر بكشد مهمان را هركه را خوابگه آخر به دو مشتى خاك است *** گو چه حاجت كه به افلاك كشى ايوان را

* * *

سنگ و گل را كند از يُمن نظر لعل و عقيق *** هر كه قدر نفس باد يمانى دانست احوال

* * *

گنج قارون كايّام داد بر باد *** در گوش دل فرو خوان تا زر نهان ندارد

بر لب جوى نشين و گذر عمر ببين *** كاين اشارت ز جهان گذران ما را بس

* * *

مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو *** يادم از كشته خويش آمد و هنگام درو

 

عبرت ها در رباعيات بابا طاهر

به گورستان گذر كردم كم و بيش *** بديدم حال دولتمند و درويش

نه درويشى به گورى بى كفن ماند *** نه دولتمند برد از يك كفن بيش

* * *

به قبرستان گذر كردم صباحى *** شنيدم ناله و  افغان آهى

شنيدم كله اى با خاك مى گفت *** كه اين دنيا نمى ارزد به كاهى

* * *

اگر شيرى اگر ببرى اگر گور *** سرانجامت بود جا در ته گور

تنت در خاك باشد سفره  گستر *** به گردش موش ومار وعقرب ومور

* * *

اگر زرّين كلاهى عاقبت هيچ *** اگر خود پادشاهى عاقبت هيچ

اگر ملك سليمانت ببخشند *** در آخر خاك راهى عاقبت هيچ

* * *

مو از « قالو بلى » تشويش ديرم *** گنه از برگ و باران بيش ديرم

اگر لا تقنطوا دستم نگيرد *** مو از يا ويلنا انديش ديرم

مو از جور بتان دل ريش ديرم *** ز لاله داغ بر دل بيش ديرم

چو فردا نامه خوانان نامه خوانند *** من شرمنده سر در پيش ديرم

* * *

صداى چاوشان مردن آيو *** به گوش آوازه جان كندن آيو

رفيقان مى روند نوبت به نوبت *** واى آن ساعت كه نوبت وا من آيو

* * *

درخت غم به جانم كرده ريشه *** به درگاه خدا نالم هميشه

رفيقان قدر يكديگر بدانيد *** اجل سنگ است و آدم مثل شيشه

* * *

دلا غافل ز سبحانى چه حاصل *** مطيع نفس و شيطانى چه حاصل

بود قدر تو افزون از ملايك *** تو قدر خود نمى دانى چه حاصل

* * *

دلا اصلا نترسى از ره دور *** دلا اصلا نترسى از ته گور

دلا اصلا نمى ترسى كه روزى *** شوى بنگاه مار و لانه مور

 

عبرتهايى در سعى صفا و مروه

در مسأله سعى صفا و مروه كه از شعائر الهى است و از اركان حج و بسى عبرت آموز ، لازم است به مسائلى مهم اشاره شود :

1 ـ امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : از آنجا كه حضرت آدم كه از جانب حق به مقام « اصطفا » رسيد ، به اين قطعه از كوه هبوط كرد . نام اين كوه به مناسبت مقام آدم ، « صفا » ناميده شد و چون حوا كه مقام زينت و « مرآة » بودن داشت ، به آن كوه ديگر هبوط كرد ، نام آن كوه « مروه » گذاشته شد(180) .

چون ابراهيم هاجر و اسماعيل را در آن وادى لم يزرع در حول و حوش حرم و جايگاه خانه قرار داد و خود به شام بازگشت ، كودك شيرخواره به تشنگى سختى مبتلا شد ، هاجر كه در ميان زنان زمان نمونه ايمان و اخلاص و فداكارى و تسليم به حق بود ، براى نجات طفل ، نه تنها به خاطر مهر مادرى بلكه براى خدا ، بر كوه صفا ايستاد و فرياد زد : آيا در اينجا انيس و مونس هست ؟ چون جوابى نشنيد به كوه مروه رفت و به همان صورت داد خواهى نمود و بى جواب ماند . اين برنامه را هفت بار تكرار كرد ، در اين وقت امين وحى در برابر او ظاهر شد و گفت :

كيستى ؟

جواب داد : مادرِ فرزند ابراهيم .

امين الهى به او گفت :

شما را به كه سپرده اند ؟

گفت : اين مطلب تو را به وقت مراجعت ابراهيم از ابراهيم پرسيدم آن پيامبر بزرگوار فرمود : من شما را به خدا سپردم .

جبرئيل گفت : به حق شما را به كسى سپرده كه در تمام امور كفايتتان مى كند .

در آن وقت كودك با پاشته پا از شدت تشنگى زمين را كاوش مى كرد كه ناگهان چشمه پر آبى از زير پاى او جارى شد .

اين هفت بار رفت و آمد هاجر كه منشأ و ريشه اى جز ايمان و اخلاص و حفظ كودك براى خدا و جلب رضايت حق نداشت ، از جانب خدا به عنوان ركنى از اركان حج و شعارى از شعائر خدا قرار داده شد(181) تا زائران خانه محبوب ، خالص و مخلص آن وادى پر نور را هفت بار رفت و آمد كنند و روح خود را همانند روح هاجر از زنگ كدورتها بشويند .

آرى سعى صفا و مروه از طرفى ارج نهادن به مقام ايمان و اخلاص آن زن با كرامت است . از جهت ديگر اطاعت از فرمان حضرت حق است در تعظيم شعائر او و از باب ديگر ، سعى در تصفيه نفس و تحقق توبه ، و توسل به مقام حضرت رب و يادآور محشر كبرى و قيامت عظمى و تردد مردم در آن صحنه هول انگيز براى به دست آوردن راه نجات ، و جلب شفاعت شفيعان روز جزاست .

 

عذاب آزار دهنده مؤمن

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

هنگامى كه قيامت شود ، يك منادى ندا كند : روگردانان از دوستان من كجايند ؟ پس گروهى كه صورتشان گوشت ندارد برخيزند . در آن وقت گفته شود : اينان كسانى هستند كه اهل ايمان را آزردند و با آنان به دشمنى برخاستند و نسبت به آنها عناد ورزيدند و آنان را با درشتى و سرسختى در دينشان سرزنش كردند . سپس فرمان رسد كه آنها را به دوزخ برند .

 

عزّت نفس زنى تهيدست

دوستى داشتم كه در صبر و متانت ، جود و كرم و انجام كار خير و به خصوص رسيدگى به تهيدستان ، انسان كم نمونه اى بود .

او نسبت به فقرا و نيازمندان و سائلان و مشكل داران محبت فوق العاده اى داشت و جانب احترام و ادب را درباره آنان رعايت مى كرد .

مى گفت : به واسطه يكى از دوستانم در يكى از محلات فقير نشين قم به چند خانواده آبرومند در حدّ برطرف شدن نيازشان كمك مى كردم و هر شب جمعه كه به قم مشرف مى شدم احوال آنان را به توسّط دوستم خبر مى گرفتم .

عصر پنج شنبه اى در گوشه مسجد معروف به مسجد طباطبايى كه وصل به حرم مطهر است و مخارج كاشى كارى آن را قبول كرده بودم به تماشاى كار اساتيد هنرمند كاشى كار ايستاده بودم ، زنى باوقار و متين سراغ مرا از يكى از خادمان حرم گرفت ، خود را به او معرفى كردم ، پولى بسيار اندك كه شايد قيمت دو گرده نان بود به من داد ، گفتم : چيست ؟ گفت : از شخصى كه هر هفته به من كمك مى كرد به زحمت نام شما را پرسيدم ، من تا اين هفته مستحق بودم ، ولى تنها فرزند يتيمم اين هفته از خدمت سربازى آمد و مردى محترم او را براى كار به حجره اش برد و حقوقى كه برايش قرار داده كفاف هزينه ما را مى كند و از شبى كه فرزندم حقوقش را به خانه آورد من از استحقاق درآمدم و اين پول اندك كه از كمك شما نزد من مانده بود هزينه كردنش براى من شرعى نبود ، به اين خاطر به شما برگرداندم !!

آرى ، در ميان تهيدستان و فقرا كه خداى مهربان به همگان سفارش فرموده است به آنان محبت ورزند و پيامبر بزرگ به ابوذر وصيت مى كند كه به آنان عشق بورز و نزديكشان رو ، چنين انسانهاى باعزت و كرامتى هم يافت مى شود .

 

عطا و بخشش به كسى كه تو را محروم نموده

اين برنامه بسيار زيباى اخلاقى از حقايق باارزشى است كه خداى مهربان به پيامبر بزرگوارش سفارش كرده است و ريشه در لطف و رحمت و كرامت حضرت حق دارد . چه بسا انسان به حوادثى تلخ مبتلا مى شود و روزگار از او روى بر مى تابد و بسيارى از درها به روى او بسته مى شود و مشكلات وى را در تنگنا قرار مى دهد و به نظر مى آورد كه اگر به فلان شخص كه از اقوام يا دوستان است مراجعه كند و آبرو مايه بگذارد و از او درخواست كمك نمايد او با روى باز از انسان استقبال مى كند و با چهره اى گشاده انسان را مى پذيرد و با بزرگوارى و كرم ، مالى را در جهت حل مشكل در اختيار قرار مى دهد . ولى وقتى به او مراجعه مى شود در حالى كه قدرت بر حلّ مشكل انسان دارد بر طبل مأيوس كردن انسان مى كوبد و آدمى را از خود مى راند و به عرصه محروميت از عطايش مى نشاند .

با چشيدن چنين زهر تلخى از دست او ، خداى مهربان فرمان مى دهد كه اگر چنين شخصى چون تو دچار مشكل شود و در تنگنا قرار گيرد و در حالى كه تو در گشايش و وسعت مالى قرار گرفته اى براى حلّ مشكلش به تو مراجعه كند ، تو آن روزى را كه در سختى و تنگدستى به او مراجعه كردى و او تو را از عطايش محروم ساخت مانع عطاى خود به او قرار مده ، بلكه با بى توجهى كامل در رابطه با حالت بخيلانه او ، دست عطايت را به سويش بگشا واو را به عرصه محروميت از لطف و احسانت منشان و با گشاده رويى و خوش خلقى از عطايت بهره مندش ساز .

چنين كارى كه بايد گفت تلافى كردن بدى به خوبى است از زيباترين حالات اخلاقى و از نقاط قوّت روحى و از بهترين كارهاى انسان است .

بياييد ياران به هم دوست باشيم *** همه مغز ايمان بى پوست باشيم

نداريم پنهان ز هم عيب هم را *** كه تا صاف و بى غش به هم دوست باشيم

بود غيب ما و شهادت برابر *** قفا هم به طورى كه در روست باشيم

بود دوستى مغز و اظهار آن پوست *** چه حيف است ما حامل پوست باشيم

چو ما را به حق دوستى مى رساند *** بياييد با دوستى دوست باشيم

مكافات بد را نكويى بياريم *** اگر بد كنيم آن چنان كوست باشيم

بكوشيم تا دوستى خوى گردد *** به هر كو كند دشمنى دوست باشيم

نداريم كارى به پنهانى هم *** همين ناظر آنچه در روست باشيم

ز  اخلاق مذمومه دل پاك سازيم *** بر اطوار يارى كه خوشخوست باشيم

بود سينه ها صاف و دل ها منور *** چو آيينه كان مظهر روست باشيم(182)

 

على و بازار پيراهن فروشان

اميرالمؤمنين(عليه السلام) به بازار پيراهن فروشان آمد و دو پيراهن يكى را به ارزش سه درهم و ديگرى را به ارزش دو درهم خريد و فرمود : قنبر اين پيراهن سه درهمى را بگير و بپوش . او گفت : شما كه منبر مى رويد و براى مردم سخنرانى مى كنيد به اين پيراهن باارزش تر سزاوارتريد . فرمود : تو جوانى و داراى هيجان جوانى هستى ، من از پروردگارم حيا مى كنم به تو برترى جويم ، از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود : خدمتكاران را از آنچه خود مى پوشيد بپوشانيد و از آنچه خود مى خوريد بخورانيد(183) .

 

عيسى و گناهكار

در روايات آمده : روزى عيسى با جمعى از حواريون به راهى مى گذشت ، ناگاه گنهكارى تباه روزگار كه در آن زمان به فسق و فجور معروف و مشهور بود آنان را بديد ، آتش حسرت در سينه اش افروخته شد ، آب ندامت از ديده اش روان گشت ، تيرگى روزگار و تاريكى حال خود را معاينه ديد ، آه جگر سوز از دل پرخون بركشيد و با زبان حال گفت :

يا رب كه منم دست تهى چشم پرآب *** جان خسته و دل سوخته و سينه كباب

نامه سيه و عمر تبه ، كار خراب *** از روى كرم به فضل خويشم درياب

پس با خود انديشيد كه هر چند در همه عمر قدمى به خير برنداشته ام و با اين آلودگى و ناپاكى قابليت همراهى با پاكان را ندارم ، اما چون اين گروه دوستان خدايند ، اگر به مرافقت و موافقت ايشان دو سه گامى بروم ضايع نخواهد بود ; پس خود را سگ اصحاب ساخت و بدنبال آن جوانمردان فريادكنان مى رفت .

يكى از حواريون باز نگريست و آن شخص را كه به نابكارى و بدكارى شهره شهر و مشهور دهر بود ديد كه به دنبال ايشان مى آيد ، گفت : يا روح اللّه ! اى جان پاك ! اين مرده دل بى باك را كجا لياقت همراهى با ماست و بودن اين پليد ناپاك از پى ما در كدام مذهب رواست ؟ او را از ما بران تا ما را دنبال نكند و از همراهى ما جدا شود كه مبادا شومى گناهانش دامن زندگى ما را بگيرد !!

عيسى (عليه السلام) در انديشه شد تا به آن شخص چه گويد و چگونه عذر او را بخواهد ، كه ناگاه وحى الهى در رسيد : يا روح اللّه ! دوست خودپسند و دچار پندار خود را بگوى تا كار از سر گيرد ، كه هر عمل خيرى تا امروز از او صادر شده به خاطر نظر حقارتى كه به آن مفلس انداخت از ديوان و دفتر عمل او محو كرديم و آن فاسق گناهكار را بشارت ده كه به آن حسرت و ندامت كه به پيشگاه ما پيش آورد ، مسير توفيق به روى او گشوديم و دليل عنايت را در راه هدايت به حمايت او فرستاديم(184) .

 

عيسى و نماز

داستان عيسى و مادرش مريم كه داراى مقام عصمت و طهارت بود ، از عجايب مسائل روزگار است .

خداوند مهربان براى نشان دادن قدرت خود ، و براى عبرت ديگران و در جهت هدايت امّتها ، به طور مكرّر به واقعه عظيمه اين پسر و مادرش در قرآن مجيد اشاره فرموده است .

از عجايب حيات عيسى سخن گفتن او در گهواره پس از ساعتى چند از ولادت است كه در آن گفتار ، حقايق الهيّه را براى مردم بازگو كرد و به خصوص به اين معنا اشاره فرمود كه من مأمور به نمازم :

( قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللهَ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً * وَجَعَلَنِي مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَادُمْتُ حَيّاً وَبَرّاً بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيّاً * وَالسَّلاَمُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيّاً )(185) .

عيسى در گهواره گفت : همانا من بنده خدايم ، به من كتاب آسمانى عنايت شده و به شرف نبوّت آراسته ام و هر كجا باشم براى جهانيان مايه بركت و رحمتم . من تا زنده ام دستور دارم نماز را به پاى دارم و زكات مال بپردازم . من مأمورم به مادر نيكى كنم و از شقاوت دورم . سلام حق بر من روزى كه به دنيا آمدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه در قيامت مبعوث مى شوم .

 

غلام اهل توحيد

امام صادق (عليه السلام) فرمان داد غلامى را به خاطر خلافى كه كرده بود تازيانه بزنند . غلام گفت : اى پسر رسول خدا ! كسى را مى زنى كه شفيعى غير از تو ندارد ، پس كرم و احسانت كجاست ؟ حضرت فرمود : او را رها كنيد . غلام گفت : تو مرا رها نكردى ، كسى رها كرد كه اين سخن را در دهان من گذاشت . حضرت فرمود : سوگند به پروردگار كعبه اين غلام اهل توحيد است با خدا غير خدا را نديد !

آرى ، معامله او با اهل توحيد جز با فضل و احسان نيست و نبوده و نخواهد بود . كسى كه به يگانگى اش شهادت دهد و تا اندازه اى به خواسته هاى حضرتش جامه عمل بپوشاند مورد لطف بى كران و رحمت بى نهايت قرار خواهد گرفت .

 

غلام عبداللّه مبارك

عطار نيشابورى مى گويد : عبداللّه مبارك غلامى داشت كه با او قرارداد بسته بود اگر قيمت خود را با كار كردن به من بپردازى من تو را آزاد خواهم كرد . روزى شخصى به عبداللّه گفت : غلام تو شبانه نبش قبر مى كند و كفن اموات را از بدن اموات بيرون مى آورد و به فروش مى رساند و از فروش كفن درهم و دينار به تو مى پردازد ! عبداللّه از اين خبر بسيار غمگين شد . شبى بدون خبر غلام ، دنبال غلام رفت تا به گورستان رسيد ، ديد غلام وارد قبرى شد و با پوشيدن جامه اى بسيار كهنه و انداختن زنجيرى به گردن صورت بر خاك گذاشت و با نيازمندى هرچه تمام تر به درگاه بى نياز به مناجات و دعا و گريه و زارى مشغول شد .

عبداللّه ، با ديدن آن حال به گوشه اى خزيد و آرام آرام مشغول گريه شد . غلام تا نزديك سحر مناجات و دعايش را ادامه داد ، سپس از قبر بيرون آمد و رو به جانب شهر گذاشت و با رسيدن به شهر به اولين مسجدى كه رسيد وارد مسجد شد و به نماز صبح ايستاد و پس از نماز گفت : اى مولاى حقيقى من ! شب به روز رسيد ، هم اكنون مولاى مجازى من از من درهم و دينار مى خواهد . خدايا ! چاره ساز بيچارگان تويى و سرمايه بخش به مفلسان و گدايان تويى . در آن حال نورى پديد شد و از ميان نور دينارى زر در دست غلام قرار گرفت .

عبداللّه ، با مشاهده اين حال بى طاقت شد ، به سوى غلام رفت و سر غلام را به سينه گرفت و گفت : هزار جان چون منى فداى چنين غلامى باد ، اى كاش تو خواجه بودى و من غلام !!

غلام ، چون اين وضع را ديد ، گفت : خدايا ! تا الآن كسى جز تو از راز من خبر نداشت ، اكنون كه رازم فاش شد اين زندگى را نمى خواهم ، مرا به نزد خود بر ; در زمزمه و مناجات بود كه در آغوش عبداللّه جان به جان آفرين تسليم كرد !

عبداللّه ، او را با همان جامه بسيار كهنه دفن كرد . همان شب رسول خدا (صلى الله عليه وآله)را در خواب ديد كه با حضرت ابراهيم بر براقى سوارند و به سوى او مى آيند ، چون به عبداللّه رسيدند فرمودند : چرا آن دوست و محبوب ما را با جامه كهنه به خاك سپردى ؟!

آرى ، وجود مقدس حضرت حق در جميع احوال و در جميع امور به صورت هاى گوناگون به بندگانش رأفت و عطوفت دارد و آنان را به ويژه در وقت مناجات و دعا و توبه و راز و نياز مورد مهربانى و رحمت خود قرار مى دهد .

پادشاها ! جرم ما را درگذار *** ما گنه كاريم تو آمرزگار

تو نكوكارى و ما بد كرده ايم *** جرم بى پايان و بى حد كرده ايم

دائماً در فسق و عصيان مانده ايم *** هم قرين نفس و شيطان مانده ايم

بى گنه نگذشته بر ما ساعتى *** با حضور دل نكرده طاعتى

روز و شب اندر معاصى بوده ايم *** غافل از يؤخذ نواصى بوده ايم

بر در آمد بنده بگريخته *** آبروى خود به عصيان ريخته

مغفرت دارد اميد از لطف تو *** زان كه خود فرموده اى لا تقنطو

نفس و شيطان زد كريما راه من *** رحمتت بادا شفاعت خواه من

چشم دارم كز گنه پاكم كنى *** پيش از آن كاندر لحد خاكم كنى

اندر آن دم كز بدن جانم برى *** از جهان با نور ايمانم برى

 

فرار مادر از فرزند

كتاب هاى شيعه و اهل سنت از پيامبر روايت كرده اند كه :

مادرى با فرزندش كه هر دو بار گناه سنگين دارند وارد عرصه قيامت مى شوند . مادرى كه كانون مهر و محبت و عشق ورزى به فرزند است ;

مادرى كه براى پرورش فرزندش حاضر است از شيره جانش به فرزند شير دهد ;

مادرى كه براى نجات فرزندش از آسيب و بلا حاضر است خود را به هر آب و آتشى بزند ;

مادرى كه ضرب المثل مهر و محبت است ;

اين مادر در قيامت به فرزندش مى گويد : به ياد دارى نه ماه تو را در شكم خود حمل كردم و دو سال در آغوشم به تو شير دادم و چگونه در هر موقعيتى از تو نگه دارى و حفاظت كردم و براى به ثمر رسيدنت چه رنج هايى را تحمل نمودم ، اكنون بيا مقدارى از بار گناه من را به پرونده خود منتقل كن تا مرا به دوزخ نبرند .

ولى فرزند با شنيدن اين پيشنهاد از مادر مى گريزد و فرار را بر قرار ترجيح مى دهد تا ديگر بار اين پيشنهاد را نشنود  !!

آرى ، قيامت براى بدكاران روزى است كه :

( يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ * وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ * وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ )(186) .

روزى كه ] در قيامت [ انسان از برادر و پدر و مادر و همسر و فرزندش مى گريزد .

 

فرشتگان و گناهان تائب

در تفسير آيات توبه آمده : فرشتگان ، گناهان گنهكار را براى عرضه به لوح محفوظ مى برند ، آنجا به جاى گناهان حسنات براى عبد مى بينند ، به سجده مى افتند و به پيشگاه حق عرضه مى دارند : آنچه انجام داده بود نوشتيم ، ولى غير آن را مى بينيم ! پاسخ مى شنوند : راست مى گوييد ، ولى بنده گنهكار من پشيمان شد و با گريه و زارى و اشك و آه به در خانه من آمد ، من از گناهانش گذشتم و او را بخشيدم و كرمم را به او هديه كردم ، من اكرم الاكرمينم(187) .

 

فلسفه نماز

محمد بن سنان از علل و فلسفه مسائل الهى از حضرت رضا (عليه السلام)در ضمن يك نامه سؤال مى كند ، امام هشتم در پاسخ به مسأله نماز مى نويسد :

 

نماز اقرار به ربوبيت حضرت حق عزّوجلّ ، و نفى شريك از وجود مقدس او ، و ايستادن در پيشگاه عظمت بن جناب با ذلت و مسكنت و خضوع و اعتراف ، و طلب آمرزش نسبت به گناهان گذشته ، و صورت به خاك نهادن در هر روز براى تعظيم در برابر عظمت آن وجود مبارك و اينكه عبد به يادحق و جداى از تجاوز به حقوق الهى و خاضع و خاكسار و راغب به رحمت واسعه و خواهان زياد شدن ايمان و وسعت رزق و مداومت بر ذكر خدا در شب و روز است ، و نيز عبد سيد و مولا و مدبر و خالقش را فراموش نكند تا دچار شر و طغيان نگردد ، و نيز به وسيله نماز از انواع معاصى حفظ گردد و از افتادن در درياى فساد مصون بماند(188) .

 

قرآن ده گفتار را مى پسندد

از نعمت هاى بزرگى كه حضرت حق به انسان عطا كرده زبان است ; آن هم زبانى كه مى تواند به وسيله آن سخن بگويد و آنچه را در ضمير دارد آشكار كند و اهداف و مقاصدش را به ديگران اعلام نمايد .

زبان ، به همان صورت كه نيكى ها و حسناتش عظيم است زشتى ها و بدى هايش بزرگ و سنگين است ، تا جايى كه حكما درباره اين عضو گفته اند : اللِسانُ جِرمُه صَغير وَجُرمُه عَظيم . « زبان وزنش اندك و گناهش بزرگ است » .

زبان ، چنان كه محدث بزرگ ، فيلسوف خبير ، عارف عاشق ، ملا محسن فيض كاشانى در « محجة البيضاء » فرموده : قدرت ارتكاب نزديك به بيست گناه بزرگ را چون غيبت ، تهمت ، سخن چينى ، استهزاء به ديگران ، شايعه پراكنى ، دروغ ، فحش ، تحقير مردم و . . . دارد(189) .

قرآن جز ده نوع گفتار را به زبان اجازه نداده است . انسان اگر زبانش گوياى به آن ده نوع گفتار باشد ، خدا را با آن بندگى كرده ، و اگر گفتارى جز آن ده گفتار را داشته باشد آن را به گناه آلوده و در حقيقت شيطان را بندگى كرده است .

1 ـ قول حسن . 2 ـ قول احسن . 3 ـ قول عدل . 4 ـ قول صدق . 5 ـ قول كـريم . 6 ـ قـول لـيّن . 7 ـ قـول ايـمان . 8 ـ قـول سديد . 9 ـ قول معروف . 10 ـ قـول بليغ .

قول حسن ، خوش زبانى با مردم است(190) .

قول احسن ، دعوت مردم به سوى خداست(191) .

قول عدل ، شهادت و گواهى در دادگاه است(192) .

قول صدق ، سخن راست و ذكر خير گذشتگان مؤمن در جامعه موجود است(193) .

قول كريم ، سخن گفتن با پدر و مادر است(194) .

قول لين ، سخن به وقت امر بمعروف و نهى از منكر است(195) .

قول ايمان ، اقرار به يگانگى خدا و رسالت پيامبر است(196) .

قول سديد ، سخن به صواب گفتن در هر جوّ و شرايطى است(197) .

قول معروف ، سخن گفتن با ايتام و خانواده است(198) .

قول بليغ ، سخن رسا و مؤثر و آميخته به موعظه و حكمت و برهان است(199) .

انسان مى تواند با اين ده نوع گفتار به تجارتى وارد شود كه سودش را جز خدا كسى نمى داند .

 

قسمتى از مشكل با ارايه توبه برطرف شد

جابر جُعفى كه از معتبرترين راويان مكتب اهل بيت است ، از رسول باكرامت اسلام روايت مى كند :

سه مسافر به كوهى رسيدند كه غارى در آن كوه قرار داشت ، به داخل غار رفتند و به عبادت حق نشستند ، سنگى بزرگ از بالاى كوه سرازير شد و در دهانه غار قرار گرفت به صورتى كه راه بيرون آمدن آنان را بست !

گفتند : والله راه نجات به روى ما بسته شد و ما را از ماندن در اين غار چاره اى نيست جز ارايه راستى و صدق به پيشگاه حق يا عرضه عمل خالص يا به سلامت ماندن از گناه در گذشته عمر .

يكى از آنها گفت : خداوندا ! تو مى دانى دنبال زنى صاحب جمال رفتم ، مال زيادى در اختيار او گذاشتم تا خود را در اختيار من گذاشت ، وقتى براى شهوترانى كنار او نشستم ياد عذاب جهنم كردم و بلافاصله از او جدا شدم . به خاطر بازگشت آن روزم به پيشگاه تو اين بلا را دور كن . يك قسمت از سنگ كنار رفت . ديگرى گفت : خداوندا ! تعدادى كارگر براى زراعت آوردم هر كدام به نصف درهم ، غروب يكى از آنان گفت : من به اندازه دو نفر كار كردم يك درهم بده ، ندادم ، او هم قهر كرد و رفت . من به اندازه نصف درهم او در گوشه اى بذر پاشيدم ، محصول فراوانى به بار آورد . روزى آن كارگر به نزد من آمد و طلب خود را از من خواست ، من هجده هزار درهم از بابت قيمت آن محصول به او دادم . آن عمل را محض تو انجام دادم به خاطر آن ، مشكل ما را برطرف كن . قسمتى ديگر از سنگ از دهانه غار كنار رفت . سومى گفت : الهى ! براى پدر و مادرم ظرف شيرى بردم ، خواب بودند ، ترسيدم ظرف را زمين بگذارم از خواب بيدار شوند ، از طرفى دلم نيامد آنان را بيدار كنم ، ظرف را در دستم نگاه داشتم تا بيدار شدند . تو اين عمل را از من خبر دارى ، در آن حال تمام سنگ از دهانه غار به طرفى افتاد و هر سه نجات پيدا كردند(200) .

 




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^