فارسی
شنبه 01 ارديبهشت 1403 - السبت 10 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

اهل بيت (عليهم السلام)جانشينان پيامبر (صلى الله عليه وآله)

اهل بيت (عليهم السلام) جانشينان پيامبر (صلى الله عليه وآله)

روايات زيادى در كتاب هاى شيعه و سنى آمده كه از اهل بيت (عليهم السلام) به عنوان خلفا و اوصياى پيامبر (صلى الله عليه وآله) ياد كرده است ; اين روايات كه از طرق متعدد و با اسناد مختلف نقل شده ، در حدّى است كه متخصصان فن روايت از آنها به روايات متواتر تعبير كرده اند يعنى رواياتى كه صدورش از معصوم جاى هيچ شك و ترديدى ندارد .

تنها اهل بيت (عليهم السلام) به خاطر ويژگى هاى معنوى و اعتقادى و اخلاقى و علمى كه داشته اند شايسته و لايق و سزاوار جانشينى پيامبر (صلى الله عليه وآله) و مقام وصايت بودند .

خلافت و وصايت از پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، حق الهى آنان بود و ديگرى را از امت چنين حقّى مقرّر نبوده است . امامت و پيشوايى كه عهد خداست و در سوره مباركه بقره به آن اشاره شده جايگاهى پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله) جز در وجود اهل بيت (عليهم السلام) ندارد ،

 

( . . . لاَ يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ ) .

 . . . پيمان من  كه امامت و پيشوايى است  به ستمكاران نمى رسد .

 

خلافت و وصايت حق مسلّم انسانى است كه جز مقام نبوت ، همه اوصاف پيامبر (صلى الله عليه وآله) را دارا باشد و احدى اين ادعا را نداشته كه همه اوصاف پيامبر (صلى الله عليه وآله) جز مقام رسالت در او جمع است مگر اهل بيت (عليهم السلام) كه به درستى و راستى و بر پايه حق و صدق مدعى اين واقعيت بودند و كسى هم منكر آنان در اين زمينه نبود .

پيامبر (صلى الله عليه وآله) درباره اميرالمؤمنين (عليه السلام) و امامان پس از او فرمود :

 

فَهُوَ سَيِّدُ الاْوْصياءِ ، الْلُّحُوقُ بِهِ سَعادَةٌ ، وَالْمَوْتُ فِى طاعَتِهِ شَهادَةٌ ، وَاسْمُهُ في التَّوْراةِ مَقْرُونٌ إلى إسْمي ، وَزَوْجَتُهُ الصَّدّيْقَةُ الْكُبرى إبْنَتى ، وَابْناهُ سَيِّدا شَبابِ أهْلِ الجَنَّةِ إبْناىَ ، وَهُوَ وَهُما وَالاْئِمَّةُ بَعْدَهُمْ حُجَجُ اللّهِ على خَلْقِهِ بَعْدَ النَّبيينَ ، وَهُمْ أبْوابُ الْعِلْمِ في أُمَّتي ، مَنْ تَبِعَهُمْ نَجا مِنَ النّارِ ، وَمَنْ اقْتَدى بِهِمْ ( هُدِىَ إِلَى صِرَاط مُسْتَقِيم )(37)لَمْ يَهَبِ اللّهُ عَزَّ وَجلَّ مَحَبَّتَهُمْ لِعَبْد إلاّ أدْخَلَهُ اللّهُ الجَّنَّةَ(38) .

او آقا و سرور همه اوصياست ، خوشبختى و سعادت به او پيوند خورده است و مرگ در راه اطاعت از او شهادت است ، نامش در تورات كنار نام من است ، همسرش صديقه كبرى دختر من است ، دو پسر او سروران جوانان بهشت دو پسر من هستند ، او با آن دو و امامان بعد از آنان حجّت هاى خدا بر خلق او پس از پيامبران اند و آنان در ميان امت من درهاى دانش هستند ، هر كس از ايشان پيروى كند از آتش نجات يابد و هر كه به آنان اقتدا كند به راه راست هدايت شود ، خدا عشق و محبت آنان را به بنده اى نبخشيده مگر آنكه او را در بهشت وارد كرده است .

 

حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) فرمود :

 

إنَّ اللّهَ اصْطَفى مُحَمَّداً عَلى خَلْقِهِ ، وَأكْرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ ، وَاخْتارَهُ لِرِسالَتِهِ ، ثُمَّ قَبَضَهُ اللّهُ إلَيْهِ وَقَدْ نَصَحَ لِعِبادِهِ ، وَبَلَّغَ ما أَرْسِلَ بِهِ ، وَكُنّا أهْلَهُ وَأوْلياءَهُ وَأوْصياءَهُ وَوَرَثَتَهُ ، وَأَحَقَ النّاسِ بِمَقامِهِ في الناسِ ، فَاسْتَأثَرَ عَلينا قَوْمُنا بِذلِكَ فَرَضِيْنا ، وَكَرِهْنا الفُرقَةَ ، وَأجبنا العافِيَةَ وَنَحْنُ نَعْلَمُ أنّا أحَقُّ بِذلِكَ الحَقِّ المُسْتَحَقِّ عَلَينا مِمَّنْ تَولاّه(39) .

خدا محمّد را براى خلق خود انتخاب كرد و با پيامبرى گرامى اش داشت و او را براى رسالت خود برگزيد ، آنگاه خدا او را در حالى نزد خود برد كه آن وجود ملكوتى و روحانى براى بندگان خدا خير خواسته بود و آنچه را كه به آن فرستاده شده بود ابلاغ كرده بود .

ما خاندان ، ياوران ، اوصيا ، وارثان و شايسته ترين مردم براى دست يافتن به مقام او در ميان مردم هستيم ، ولى قوم ما اين منصب را از ما گرفتند و ويژه خود ساختند ، ما هم به اين حادثه تلخ تن داديم و از تفرقه متنفر و سلامت همه جانبه را پسنديديم و اين در حالى است كه ما آگاهيم ما به اين حق كه حق ماست سزاوارتر از كسانى هستيم كه آن را به دست گرفته اند .

 

ملاحظه شود كه در اين روايت ، حضرت امام حسين (عليه السلام) مقام خلافت و جانشينى و وصايت از پيامبر را حق اهل بيت (عليهم السلام) مى داند و ديگران را شايسته و سزاوار آن نمى داند زيرا ديگران واجد اوصافى نيستند كه آنان را شايسته اين مقام و سزاوار اين منصب كند .

رواياتى كه صريحاً و به روشنى نشان مى دهد كه امامان اهل بيت (عليهم السلام) همان جانشينان و اوصياى حقيقى پيامبرند و هر كس جز آنان خود را در اين مقام قرار دهد غاصب و ستمكار است ; بسيار زياد است .

ابوجعفر محمّد بن على بن حسين بن بابويه قمى مى گويد : روايات و اخبار صحيح با سندهاى خدشه ناپذير دلالت بر اين دارد كه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) نه از نزد خود بلكه به فرمان و امر خداى متعال على را وصى خود قرار داد و على بن ابى طالب ، حسن را و حسن ، حسين را و حسين على بن الحسين را و على بن الحسين ، محمّد بن على الباقر را و محمّد بن على الباقر ، جعفر بن محمّد الصادق را و جعفر بن محمّد الصادق ، موسى بن جعفر را و موسى بن جعفر ، پسرش على بن موسى الرضا را و على بن موسى الرضا ، پسرش محمّد بن على را و محمّد بن على ، پسرش على بن محمّد را و على بن محمّد ، پسرش حسن بن على را و حسن بن على ، پسرش حجة اللّه القائم بالحق را كه اگر از دنيا يك روز بيشتر باقى نمانده باشد خدا آن روز را آن قدر طولانى مى كند تا او ظهور كند و زمين را همان گونه كه از ظلم و ستم آكنده شده از عدل و داد پر كند ، درود خدا بر او و پدران پاكش باد .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) در توصيف اهل بيت (عليهم السلام) مى فرمايد :

 

هُمْ الاْئِمَّةُ الطاهِرُونَ ، وَالْعِتْرَةُ الْمَعصُومُونَ ، وَالذُّرّيَّةُ الاْكْرَمُونَ ، وَالخُلَفاءُ الرّاشِدُونَ(41) .

ايشان پيشوايان پاك و عترت معصوم و ذريه و نسل ارجمند و جانشينان ره يافته اند .

 

روايات صحيح و اخبار مستند و استوار در بيان اوصاف خلفا و اوصياى واقعى پيامبر (صلى الله عليه وآله) ـ كه جز مقام نبوت همان اوصاف پيامبر (صلى الله عليه وآله) است و سبب شايستگى خلفاى پيامبر (صلى الله عليه وآله) به خلافت و امامت ، آن اوصاف است ـ حجّت را بر همه تمام كرده اند و جاى شك و شبهه و عذرى تا قيامت براى كسى باقى نگذاشته اند و نشان مى دهند كه نظام زندگى انسان ها به قرار داشتن آنان در جايگاه خلافت به آن گونه كه خدا مى خواهد و مقرّر نموده برپا مى شود و چون غير آنان در اين مقام قرار گيرد ـ به سبب آنكه خالى از آن اوصاف است ـ غاصبانه قرار مى گيرد و نظام زندگى به واسطه او از هم مى گسلد و امت دچار حوادث تلخ و عقب ماندگى غير قابل جبرانى مى گردد و تار و پودش به باد مى رود و از اسلام جز اسمى و از قرآن جز خطى در ميان امت باقى نمى ماند .

آيين حقيقى خدا و اسلام مورد پسند حق پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله) تا امروز و از امروز تا قيامت فقط در عرصه حيات و زندگى مردمى تجلّى دارد كه اهل بيت (عليهم السلام) را به خاطر اوصاف عرشى و ملكوتى شان جانشينان به حق پيامبر مى دانند و از آنان در همه شؤون حيات پيروى مى كنند .

اهل بيت (عليهم السلام) آن انسان هاى برگزيده اى هستند كه مظاهر اسماى الهى و متصف به اوصاف پيامبران و گنجينه هاى ايمان و اخلاق و ويژگى هاى پيامبر (صلى الله عليه وآله) اسلام اند ، چنان كه علماى منصف اهل سنت در كتاب هاى خود در ضمن نقل رواياتى متين به اين حقيقت اشاره كرده اند ،

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرموده :

 

مَنْ أرادَ أنْ يَنْظُر إلى آدَمَ في عِلْمِهِ ، وَإلى نُوح في فَهْمِهِ ، وَإلى يَحيىَ بْنَ زَكَريّا في زُهْدِهِ وَإلى مُوسَى بْنِ عِمْرانَ في بَطْشِهِ ، فَلْيَنْظُرْ إلى عَليّ بْنَ أبي طالب (عليه السلام)(42) .

كسى كه مى خواهد به آدم در دانشش و به نوح در فهمش و به يحيى بن زكريا در زهدش و به موسى بن عمران در سرعت و شدت عملش نظر كند ، بايد به على بن ابى طالب بنگرد .

 

در روايت ديگرى قريب به مضمون روايت قبل آمده است كه حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) فرموده :

 

مَنْ أرادَ أنْ يَنْظُرَ إلى آدَمَ فى عِلْمِهِ ، وَإلى نُوح فى تَقْواهُ ، وَإلى إبراهيمَ في حِلْمِهِ ، وَإلى مُوسى في هَيْبَتِهِ ، وَإلى عيسى في عِبادَتِهِ ، فَلْيَنْظُرْ إلى علي بن أبي طالب(43) .

كسى كه مى خواهد به آدم در دانشش و به نوح در پرهيزگارى اش و به ابراهيم در بردبارى اش و به موسى در هيبتش و به عيسى در بندگى اش بنگرد ، بايد به على بن ابى طالب نظر كند .

 

بنابراين خلفا و اوصياء و امامان و پيشوايان پس از پيامبر ، اشخاص معينى هستند كه شمارشان دوازده نفر است و بى شك و شبهه به عنوان اولوالامر از سوى خدا انتخاب شده اند و به فرمان حق ، پيامبر نام و اوصافشان را به مردم ابلاغ نموده ، مقام خلافت و امامت را مخصوص و ويژه آنان قرار داده است .

حضرت امام رضا (عليه السلام) در گفتارى پر ارزش و مقاله اى حكيمانه ـ كه كتاب هاى بسيار مهمى چون الكافى و محجة البيضاء نقل كرده اند(44) ـ به جايگاه رفيع امامت و به اوصاف امام بر حق ، به طور مفصل اشاره كرده است كه بخشى از آن را براى تيّمن و تبرك و براى شناخت شخص امام بر حق و جانشين پيامبر (صلى الله عليه وآله) و جايگاه و منزلت امامت در اين نوشتار نقل مى شود .

بى ترديد امامت ، همان منزلت و جايگاه پيامبران و ميراث اوصيا است .

بى شك امامت ، مقام خلافت اللّهى و خلافت الرسول و مقام اميرالمؤمنين و ميراث حسن و حسين صلوات اللّه عليهم است .

يقيناً امامت ، مهار دين و نظام مسلمانان و صلاح دنيا و عزت و توانمندى مؤمنان است .

مسلماً امامت پايه و ريشه اسلام بلند مرتبه و تنه آن حقيقت رفيع است .

به يقين تماميت نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و تحصيل كامل غنيمت و صدقات و پابرجايى حدود و احكام و حفظ مرزها و جوانب كشور اسلامى فقط و فقط بستگى به وجود امام دارد .

امام ، حلال خدا را حلال مى كند و حرام خدا را حرام مى نمايد و حدود خدا را برپا مى دارد و از دين خدا دفاع مى كند و با حكمت و موعظه نيكو به راه پروردگارش دعوت مى كند و مردم را به دليل و برهان رساى حق مى خواند .

امام ، چون خورشيد برآمده اى است كه به نورش جهان را روشن مى كند و اين خورشيد در افقى است كه دست عقل ها و خردها و چشم بصيرت ها و بينش ها ، او را درنمى يابند .

امام ، ماه شب چهارده و چراغ نوربخش و روشنايى آشكار و ستاره هدايتگر در تاريكى هاى شديد و ظلمت ميان شهرها و بيابان ها و اعماق درياهاست .

امام ، آب خوشگوار بر تشنه و راهنما بر هدايت و نجات دهنده از ضلالت است .

امام ، آتشى فروزان بر بلندى و گرماى كسى است كه به وسيله او گرمى بخواهد ، و دستگير انسان از مهلكه ها است ، كسى كه از او جدا شود در هلاكت است .

امام ، ابر باران زا و باران پى در پى و خورشيد نوربخش و آسمان سايه افكن و زمين گسترده و چشمه پرآب و غدير تشنه كامان و باغ و گلستان پرميوه و گل است .

امام ، انيسى رفيق ، پدرى مهربان ، برادرى از جان بهتر و چون مادرى فوق العاده نيكوكار نسبت به كودك و پناهگاه بندگان در حوادث بسيار مهم است .

امام ، امين خدا در خلقش و حجّت حق بر بندگانش و جانشينش در كشورها و دعوت كننده به سوى خدا و دفاع كننده از حرم الهى است .

امام ، از همه گناهان پاك و از همه عيب ها خالى و دور و به علم و دانش مختص و به بردبارى و حلم آراسته شده و نظام دين و توانمندى و عزت مسلمانان و خشم بر منافقان و سبب هلاكت كافران است .

امام ، يگانه روزگار است كه هيچ كس در مقام و مرتبه به او نمى رسد و عالمى همسنگ او نيست و نظيرى براى او پيدا نمى شود ، مثل و مانندى ندارد . وجودش به همه فضل خدا اختصاص يافته ، فضلى كه خود در طلبش بر نيامده بلكه از سوى خداوند بخشنده به او عنايت شده است .

چه كسى در اين جهان به شناخت همه جانبه امام مى رسد يا برايش ممكن است كه امام و امامت را براى مردم انتخاب كند ؟ !

بسيار دور است ، بسيار دور است كه شناخت همه جانبه امام و انتخاب او براى كسى ميسّر باشد .

عقل ها در اين وادى گم شده اند ، افكار به سرگردانى دچارند ، مغزها به حيرت نشسته اند ، ديده ها كور است ، بزرگان در اين حريم بسيار كوچك اند ، حكما سرگردانند ، بردباران دچار كوتاهى اند ، گويندگان الكن اند ، خردمندان نادانند ، شعرا لالند ، اديبان عاجزند ، اهل بلاغت ناتوانند از اينكه شأنى از شأن امام يا فضيلتى از فضايل او را بيان كنند ! !

همه به ناتوانى و كوتاهى هنرهايشان بيان وصف امام و شناخت او اقرار دارند .

چگونه مى توان همه داشته ها و فضايل و مناقب و عناصر شخصيت امام را وصف كرد ، يا كنه و عمق حقيقت او را باز گفت ، يا چيزى از واقعيتش را فهميد ، يا در همه جهان هستى كسى را يافت كه در جايگاه او قرار گيرد و قائم مقام او شود و مردم را از سرمايه معرفتى و وجودى او بى نياز نمايد ؟

چگونه و از كجا ؟ و حال اينكه ستاره تابانى است كه جايگاهش از دست يابندگان و وصف واصفان خارج است .

از كجا و به چه دليل به كسى انتخاب امام واگذار شده است ؟ عقل ها كجا و اين مقام و صاحب آن كجا ! مانند چنين شخصيتى كجا يافت مى شود ؟

آيا بى خبران از اين حقايق و بى خردان كوردل و عالم نمايان خود فروخته و تربيت شدگان مدرسه سقيفه و دست پروردگان مكتب بنى اميه ، خيال مى كنند كه اين منصب و مقام و اين اوصاف و كمالات در غير اهل بيت رسول خدا صلوات اللّه عليه و عليهم يافت مى شود ؟

اگر چنين فكر كنند ، واللّه باطنشان به آنان دروغ گفته و اباطيل و ياوه ها در جانشان جا گرفته ، به نردبان بسيار دشوار و سخت بالا رفته اند كه از آن به پست ترين قدم گاه ها درمى افتند ، با خردهاى سرگردان و ناقص و كوتاهشان به امام سازى و امام تراشى برخاستند تا از آل محمّد صلوات اللّه عليهم أجمعين دور افتادند و دچار ستمكارانى كه دنيا و آخرتشان را بر باد داده اند ، شدند .

در مسأله امام و امامت گرفتار آراى گمراه كننده گشتند و اتكا به آن آرا چيزى جز دور افتادن از حقيقت به آنان نيفزود .

خدا آنان را بكشد و به چاه هلاكت دراندازد ! چگونه منحرف مى شوند ؟ !

مطلب دشوارى را قصد كرده اند و در اين زمينه تهمت و افترا زدند و به گمراهى دور و درازى افتادند و در سرگردانى و حيرت غرق شدند زيرا امام بر حق را كه انتخابش در انحصار خداست و داراى اوصاف ويژه است ، با چشم باز از دست نهادند و شيطان اعمالشان را در نظرشان آراست تا ارتكاب آن اعمال براى آنان آسان باشد كه در نهايت آنان را از راه خدا باز داشت در حالى كه ديده باز براى شناخت حق از باطل داشتند .

از انتخاب خدا و پيامبر (صلى الله عليه وآله) و اهل بيتش چشم پوشيده ، به انتخاب خود روى آوردند در حالى كه قرآن آنان را با صداى بلند ندا مى دهد :

 

( وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ )(45) .

و پروردگارت آنچه را بخواهد مى آفريند و  آنچه را بخواهد  بر مى گزيند ، براى آنان  در برابر اراده او در قلمرو تكوين و تشريع  اختيارى نيست ; منزّه است خدا و برتر است از آنچه براى او شريك مى گيرند .

 

و خدا فرمود :

 

( وَمَا كَانَ لِمُؤْمِن وَلاَ مُؤْمِنَة إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ . . . )(46) .

و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد هنگامى كه خدا و پيامبرش كارى را حكم كنند براى آنان در كار خودشان اختيار باشد ; و هركس خدا و پيامبرش را نافرمانى كند يقيناً به صورتى آشكار گمراه شده است . . . 

 

و فرمود :

 

( مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ )(47) .

شما را چه شده چگونه داورى مى كنيد .

 

حضرت امام رضا (عليه السلام) در اين زمينه براى اثبات حق اهل بيت (عليهم السلام) و مردود دانستن نظر مخالفان و آنان كه با بودن اهل بيت (عليهم السلام) كه منتخبان خدا براى پيشوايى و امامت امت اند ديگران را در برابر انتخاب خدا انتخاب كردند ـ و زمينه اختلاف و تفرقه امت را به گروه هاى زيادى فراهم آوردند و عاقبت امت و ثروت مادى و معنويش را در دسترس تاراج ستمگران داخلى و خارجى قرار دادند و زمينه گسترده شدن سفره هر گناهى را فراهم آوردند ـ به آيات ديگرى متوسل مى شوند و راه هرگونه عذر و بهانه اى را به وسيله آيات خدا به روى مخالفان مى بندند و سپس خطاب به آنان به آيه شريفه تمسك كرده مى فرمايد :

 

(  . . . ذلِكَ فَضْلُ اللهَ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ )(48) .

 . . . اين فضل خداست كه آن را به هركس بخواهد عطا مى كند و خدا داراى فضل بزرگ است .

 

بر اين اساس بايد اقرار و اعتراف كرد كه اهل بيت (عليهم السلام) با داشتن آن اوصاف ملكوتى كه در روايت حضرت امام رضا (عليه السلام) و در متن زيارت جامعه كبيره آمده ، علاوه بر اينكه تا قيامت امام و پيشواى خلق اند و همگان در هر شأنى كه باشند تا پايان دنيا مأموم آنانند و بر همه اطاعت از آنان در امر دنيا و دين و آخرت واجب است ; از همه موجودات هستى چه در عالم غيب و چه در عرصه شهادت و ظاهر برتر و بالاترند و براى آنان همانند و نظيرى وجود ندارد .

امام پرهيزكاران اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين زمينه مى فرمايد :

 

عِترَتُهُ خَيرُ العِتَرِ ، وَأُسرَتُهُ خَيرُ الأُسَرِ ، وَشَجَرَتُهُ خَيرُ الشَّجَرِ(49) .

خاندان و عترتش بهترين خاندان ها و خانواده اش بهترين خانواده ها و تبارش بهترين تبارهاست .

پيامبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه وآله) به عبدالرحمن بن عوف فرمود :

 

يا عَبْدَ الرَّحْمن ! إنَّكُمْ أصحابى وَعَلي بن أبى طالب أخِى وَمنّي وَأنا مِن عليٍّ فَهُوَ بَابُ عِلمي وَوصيّي وَهُوَ وَفاطِمَةُ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ ، هُمْ خَيرُ الأرْضِ عُنْصُراً وَشَرَفاً وَكَرَماً(50) .

اى عبدالرحمن ! شما اصحاب من هستيد ، و على بن ابى طالب از من است و من از على ، او درِ دانش و علم ، جانشين و وصى من است او و فاطمه و حسن و حسين بهترين و برترين مردم در تيره و شرافت و كرامت اند .

اهل بيت (عليهم السلام) و مقام رضا

اهل بيت (عليهم السلام) و مقام رضا    

اهل بيت (عليهم السلام) در همه شؤون وجودى و معرفتى ، جلوه گاه اسماى حسناى خداى يگانه اند زيرا زندگى و حيات آنان آميخته به ايمان كامل و متحد با توحيد ناب است .

توحيد در همه شؤون زندگى آنان جارى و سارى است و هرگز لحظه اى از دايره توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى و توحيد پرستش و پرسش و پاسخ خارج نيستند .

رضا و خشم آنان مجلى و مظهر مهر و قهر و به عبارت ديگر مجلى و مظهر جمال و جلال خداست ، چنان كه سيد و سالار شهيدان حضرت امام حسين (عليه السلام)مى فرمايد :

 

رِضَى اللّهِ رِضانا أهْلَ البَيْتِ .

رضاى ما همان رضاى خداست .

 

اهل بيت (عليهم السلام) به هر آنچه خدا براى آنان مى پسندد راضى و خشنودند .

 

يكى درد و يكى درمان پسندد *** يكى وصل و يكى هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران *** پسندم آنچه را جانان پسندد

 

رضاى اهل بيت (عليهم السلام) به رضاى خدا در درجه اى است كه هيچ كس به آن نمى رسد و قدرت و توان به دست آوردن آن را ندارد .

براى روشن شدن اين حقيقت بايد گفت : انسان هايى كه در مسير كمال قرار گرفته اند و سالك راه كمال هستند در مراحل متوسط سير جوهرى تكاملى خويش به مرحله اى مى رسند كه هم مهر دارند و هم قهر ; آنان مظاهرى از جمال و جلال خدا مى شوند پس برابر رضا و سخط و مهر و خشم خدا مهر مىورزند و خشم مى گيرند يعنى مرحله متوسط اين كمال آن است كه انسان سالك ، مهر و قهر داشته باشد و اين مهر و قهرش بر پايه مهر و قهر خداوند و مطابق آن باشد .

اما مرحله بالاتر و عالى ترى هست كه در آن مرحله اين مهر و قهر مطابق با مهر و قهر خدا ، كمال به شمار نمى آيد چون آنكه مى گويد راضى به رضاى خدايم و « پسندم آنچه را جانان پسندد » مقامى در مرحله كثرت است يعنى مقامى است كه سالك هم خودش را مى بيند و هم خدايش را پس يكى خود اوست و آن ديگر خدا و در اين مرحله دو پسنديدن مطرح است ، هرچه را خدا پسندد او هم مى پسندد و هرچه را خدا نپسندد او هم نمى پسندد تا رضا و خشمش و مهر و قهرش مطابق رضا و سخط خدا باشد .

ولى كسى كه در مقام وحدت و توحيد صرف است فقط يك رضا و يك خشم در دايره حيات او مطرح است و تنها يك مهر و قهر را مى بيند كه موصوف بالذّات در مهر و قهر خدا و بالعرض خود اوست يعنى تنها پسنديدن خدا در كار است و سالك در اين حال در مقام فناست و در اين مقام هيچ وصفى براى فانى جدا از وصف باقى نخواهد بود تا مطابق باشد بلكه فقط يك وصف است و آن وصف باقى است . از اين جهت آن ذوات مقدسه و موصوفان به عصمت و طهارت و اهل بيت با كرامت ، خود را نمى بينند و در مقام رضا مى گويند :

 

رِضَى اللّهِ رِضانا .

رضاى خدا رضاى ماست .

و نيز حضرت امام حسين (عليه السلام) در بيانات خود دارد :

 

وَأسيرُ بِسيرَةِ جَدّي وَأبي .

من به روش جدم پيامبر و پدرم على حركت مى كنم .

 

آنان چنان بودند كه فقط به رضا و قهر خدا عمل مى كردند و در اين مرحله در مقام فنا قرار داشتند و اين مقام فنا غير از مقام كثرت است چون مى گويند : رضاى ما در رضاى حق فانى است و يك رضا بيشتر وجود ندارد و آن رضاى خداست نه آنكه ما داراى رضاييم و رضاى ما در كنار رضاى خداست و در همه شؤون رضاى ما با رضاى خدا مطابق افتاده است و رضاى ما برابر خواسته و رضاى حق واقع شده است ; چون آنان جز حق نمى بينند و جز حق نمى خواهند و جز حق نمى دانند . در دايره حياتشان يك رضا بيشتر مطرح نيست و آن رضاى خداست .

اما كسانى كه در طريق همگويى و مطابقت رضاى خود با رضاى خدا قرار دارند و برابرى و مطابقت را مى جويند هر چند به كمال متوسط راه يافته اند ولى از توحيد ناب بسيار دور هستند و هنوز گونه اى از شرك در آنان نمود دارد و اين شرك را تنها كسانى مى بينند كه خود در مراحل عالى توحيد هستند و گرنه كسانى كه در مراحل پايين قرار دارند نه تنها اين شرك و آن افراد مشرك را نمى بينند بلكه آنان را مصاديق و مظاهر عالى توحيد مى شمارند چنان كه بسيارى از افراد از نظر ما موحّد هستند ولى از نظر قرآن موحّد نبوده بلكه مشرك اند مانند كسانى كه دم از خدا مى زنند ولى در پى هوا و هوس مى روند ، آنان متلوّن هستند نه متوحّد و نه موحّد زيرا آن زمان كه دم از خدا مى زنند براى آن است كه گرايش به خدا با منافع مادى آنان هماهنگ است و فرمان خدا پرستى آنان هم از هوا و هوسشان صادر مى شود .

اينان خود محورند نه خدا محور و در پى خود هستند نه خدا ، اگر برخى از احكام خدا مطابق ميلشان باشد آن را مى پذيرند و اگر نباشد از قبول آن امتناع مىورزند .

 

( وَإِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ ) .

و زمانى كه آنان را به سوى خدا و پيامبرش مى خوانند تا ] نسبت به اختلافاتى كه دارند  ميانشان داورى كند ، ناگهان گروهى از آنان روى گردان مى شوند .

 

در حقيقت آنان خدا را براى خود مى خواهند نه خود را براى خدا !

به عبارت ديگر اينان قائل به اصالت لذّت هستند ، هر چه ميل و هواى آنان اقتضا كند و براى آنان لذّت آفرين باشد در پى آن مى روند :

 

( وَإِذَا مَسَّ الاِْنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَن لَمْ يَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَسَّهُ . . . ) .

و چون انسان را گزند و آسيبى رسد ، ما را ] در همه حالات  به پهلو خوابيده يا نشسته يا ايستاده ] به يارى  مى خواند پس زمانى كه گزند و آسيبش را برطرف كنيم ، آن چنان به راه ناسپاسى و گناه مى رود كه گويى هرگز ما را براى برطرف كردن گزند و آسيبى كه به او رسيده ] به يارى  نخوانده است . . . 

 

اين گونه انسان ها خود محور هستند و همه كارهايشان حتى بندگى و عبادتشان براى رفع مشكل شخصى خودشان و دست يافتن به لذّت است و خدا در زندگى و حياتشان فقط ابزار و وسيله است نه هدف ، آنان بنده و عبد نيستند بلكه بازرگان اند كه در پى سود و منفعت اند !

ولى خدا محوران نه از ترس قدم در عبادت مى گذارند و نه به طمع مزد و سود بلكه همه حركات و سكناتشان براى رضاى خداست و در امورشان جز رضاى دوست را نمى طلبند و نمى خواهند از اين جهت در همه حال ايستاده ، نشسته و يا به پهلو آرميده به ياد خدا هستند و نماز را هم اگر نتوانستند ايستاده به جا آورند نشسته و يا به پهلو آرميده مى خوانند نمازى كه كامل ترين نيايش و بارزترين نشان عبوديت و پرستش است .

 

( الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ . . . ).

آنان كه همواره خدا را ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده ياد مى كنند و پيوسته در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند . . . 

 

اهل بيت (عليهم السلام) در همه شؤون ـ به ويژه در مرحله رضا و قهر ـ با حقيقت توحيد همسنگ و متحدند و از اين جهت اسوه همه انسان ها به خصوص انسان هاى روشن ضميرند و نورانيت آن بزرگواران راهنماى آنان است .

آن چهره هاى بى نظير و عترت سراج منير گرچه در جنبه بشرى جذب و دفع ، محبت و عداوت ، شهوت و غضب ، ارادت و كراهت و رضا و قهر دارند ولى همه اين حالات زير پوشش تولّى و تبرّى توحيدى است و مصداق اتمّ « لا إله إلاّ اللّه » عملى است و سرّ سرمشق بودن پيامبر و اهل بيت (عليهم السلام) در همه امور و در رضا و قهر توحيدى بودن سيره و روش آنان است .

قرآن مجيد ، معيار تولّى و تبرّى توحيدى را معين كرده است و اهل بيت (عليهم السلام)بر اساس همان معيار در همه حالاتشان تولىّ و تبرّى داشتند و به همين خاطر پيشوايان انسان ها و سالكان كوى حق اند چون همه وجود و شؤون و افعالشان خدا محور است و هيچ خيرى از دايره حياتشان خارج نيست و هيچ بشرى به عرصه حياتشان راه ندارد و حتى شيطان آنان به دست آنان تسليم است .

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود :

 

 . . . كانَ شَيطاني كافِراً فَأَعَانَنى اللّهُ عَليه حَتّى أسْلَمَ بِيَدى . . .

 . . . شيطان من كافر بود پس خدا مرا بر او كمك كرد تا اينكه به دست من تسليم شد . . .

اهل بيت (عليهم السلام) و مقام تسليم

اهل بيت (عليهم السلام) و مقام تسليم

تسليم بودن در برابر خواست خدا و اراده حضرت او آن هم نه در حال اجبار بلكه در كمال اختيار حقيقتى است كه هم چون ديگر حقايق در جاى جاى زندگى اهل بيت (عليهم السلام) و حيات الهى و ملكوتى آنان مشهود و آشكار است .

مى گويند : از هزار منزل معنوى كه سالك به توفيق حضرت دوست طى مى كند ، منزل تسليم ، آخرين منزلى است كه در آن وارد مى شود و در اين منزل چون مرده ميان دست غسال ، تسليم اراده و خواست حضرت رب الارباب و مالك الملوك و صاحب هستى است .

مى گويند : كمتر سالكى هرچند با تمام وجود بكوشد و مجاهدت و رياضت را به نهايت برساند ، به اين منزل مى رسد ; اين منزل ويژه پيامبران و امامان و اولياى خاص الهى است .

از حضرت امام حسين (عليه السلام) روايت شده است :

 

إِنّا أهْلُ بَيْت نَسألُ اللّهَ عَزَّ وَجلَّ فَيُعْطِينا ، فَإذا أرادَ ما نَكْرَهُ فِيما يُحِبُّ رَضِينا .

ما خاندانى هستيم كه از خدا مى خواهيم و او به ما عطا مى فرمايد پس هرگاه براى ما آن چيزى بخواهد كه خوش نداريم ولى او دوست دارد ، ما به آن خشنود و راضى خواهيم بود .

 

علاء بن كامل مى گويد : در محضر حضرت امام صادق (عليه السلام) نشسته بودم كه زنى از خانه حضرت شيون نمود ، امام برخاست و سپس نشست و كلمه استرجاع ـ إنّا للّه و إنّا إليه راجعون ـ بر زبان جارى ساخت و به سخن خود باز گشت تا آن را به پايان برد و سپس فرمود :

 

إنَّا لَنُحِبُّ أن نُعَافَى فِي أنفُسِنَا وَأولاَدِنَا وَأموَالِنَا ، فَإذَا وَقَعَ القَضَاءُ ، فَلَيسَ لَنَا أَنْ نُحِبَّ مَا لَمْ يُحِبَّ اللّهُ لَنَا.

ما سلامت همه جانبه را در جان و مال و فرزندانمان دوست داريم ولى آنگاه كه قضاى الهى درآيد ديگر آنچه را خدا براى ما دوست ندارد ، دوست نخواهيم داشت .

 

حضرت امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد :

 

نَدْعوا اللّهَ فِيما نُحِبُّ ، فَإذا وَقَعَ الَّذي نَكْرَهُ لَمْ نُخالِفِ اللّهَ عَزَّ وَجلَّ فِيما أحَبَّ.

خدا را در آنچه دوست داريم به ما عنايت شود مى خوانيم و اگر بر ما آن افتد كه دوست نداريم ، در آنچه خدا براى ما خواسته به مخالفت برنمى خيزيم .

 

قتيبه اعشى مى گويد : به محضر حضرت امام صادق (عليه السلام) رفتم تا فرزندش را عيادت كنم ولى حضرت را بر در خانه محزون و غمگين يافتم ; عرض كردم : فدايت شوم فرزندتان در چه حال است ؟ فرمود : به خدا سوگند حالش خوب نيست ، آنگاه به درون خانه رفت و ساعتى درنگ فرمود و سپس بيرون آمد در حالى كه چهره اى گشاده داشت و رنگ پريدگى و حزن و غم از چهره اش رخت بر بسته بود . گمان كردم فرزندش بهبود يافته است ; عرض كردم : قربانت گردم كودك در چه حال است ؟ فرمود : از دنيا رفت ، عرض كردم : فدايت شوم ، چگونه است آنگاه كه او زنده بود شما غمگين و گرفته مى نموديد و در اين لحظه كه از دنيا رفته است چيزى از آن حالت را در شما نمى بينم ، امام فرمود :

 

إنَّا أَهْلُ البَيتِ نَجزَعُ قَبلَ المُصِيبَةِ ، فَإذَا وَقَعَ أمرُ اللّهِ رَضِينَا بِقَضَائِهِ ، وَسَلَّمنَا لاِمرِهِ.

ما اهل بيت پيش از رسيدن مصيبت ، ناله مى كنيم و هر گاه امر الهى واقع شود به قضاى او خشنود و در برابر فرمانش تسليم هستيم .

 

ابراهيم بن سعد مى گويد : حضرت امام سجاد (عليه السلام) در حالى كه جماعتى نزد او بودند از خانه خود صداى عزادارى شنيد ، به درون خانه رفت و سپس به مجلس باز گشت ، به ايشان گفتند : آيا اين شيون از خبر مرگ كسى بود ؟ فرمود : آرى ، حاضران او را تسليت دادند و از شكيبايى اش شگفت زده شدند ، امام فرمود :

 

إِنّا أهْلُ بَيت نُطِيعُ اللّهَ فيما نُحِبُّ ، وَنَحمَدُهُ فيمَا نَكْرَهُ.

ما اهل بيت خدا را در آنچه دوست داريم اطاعت مى كنيم و در آنچه ناخوش داريم سپاس مى گوئيم .




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^