عبداللّه بن حسن مىگويد :كنيزى رومى داشتم كه از حالات او تعجّب مىكردم ، بعضى از شبها نزديك من مىخوابيد ، چون بيدار مىشدم او را نمىيافتم ، به دنبالش مىگشتم ، مىديدم در جايى از خانه سر به سجده گذاشته و مىگويد : به محبّتى كه بر من دارى مرا ...
يحيى بن بسطام مىگويد :شاهد مجلس شعوانه ـ آن زنى كه به حقيقت توبه كرده بود ـ بودم ، گريه و نالهاش شنيده مىشد ، به دوستم گفتم : او را تنها ببينم و بگويم : به خود رحم كن و اين قدر نفس را آزار مده ! گفت : اين تو و اينهم اين زن عابده . به نزد او آمديم ، من ...
مىگويند : زنى كور همه شب تا وقت سحر براى عبادت بيدار بود . چون سحر مىرسيد ، با صدايى حزين مىگفت : الهى ! بندگانت شب را گذراندند و به رحمت و فضل و مغفرتت سبقت گرفتند ، تو را به تو مىخوانم نه به غير تو ، مرا در گروه سبقت گيرندگان به رحمتت قرار ده ، ...
از زنى از شايستگان از عباد حق نقل شده :چون نماز شب را بجاى مىآورد بالاى بام مىرفت ، پيراهن و روبند بر خود محكم مىكرد و مىگفت : خدايا ! ستارگان درآمدند و به تاريكى شب هجوم آوردند ، چشمها خوابيد ، پادشاهان در به روى همه بستند ، هر عاشقى با معشوق ...
از يكى از نيكان و شايستگان نقل شده كه مىگويد :در مسيرى مىرفتم ، به درختى رسيدم ، خواستم قدرى استراحت كنم ، بزرگى بالاى سرم رسيد و گفت : برخيز كه مرگ نمرده . سپس بىهدف و بدون توجه به مقصدى شروع به رفتن كرد ، او را دنبال كردم ، شنيدم مىگفت :كُلُّ ...
يكى از شايستگان عباد خدا مىگويد : مسيرم به بعضى از كوههاى بيت المقدس افتاد ، به يكى از وادىهاى آنجا فرود آمدم ، با صداى بلندى روبرو شدم ، صدايى كه در كوه مىپيچيد و كوه آن صدا را به طور واضح برگشت مىداد ، دنبال صدا رفتم ، به چمنزارى رسيدم كه ...
مردى از اصحاب اميرالمؤمنين عليهالسلام مىگويد : نماز صبح را با امام خواندم ، پس از نماز از دست راست مردم رو كرد ، در حالى كه افسرده و دل شكسته بود ، آن قدر صبر كرد تا آفتاب طلوع كرد در حالى كه دست به دست مىزد گفت : من ياران پيامبر ...
درباره اويس قرنى نوشتهاند : چون شب مىرسيد مىگفت : اين است شب ركوع . آن گاه تمام شب را به ركوع مىگذراند و چون شب بعد مىآمد مىگفت : اين است شب سجود ، آن شب را به سجده بر عظمت دوست تمام مىكرد . ...
عبدالواحد بن زيد مىگويد :به محل عبادت عابدى از وارستگان سرزمين چين گذر كردم صدا زدم : اى راهب !جواب نداد ، دو مرتبه صدا كردم پاسخ نداد . بار سوّم صدا زدم . سر بيرون كرد و گفت : من راهب نيستم ، راهب كسى است كه از خدا بترسد و كبرياييش را تعظيم كند ؛ بر ...
مىگويند : گروهى براى مقصدى بار سفر بستند ، راه را گم كردند ؛ به محلّ بندهاى از بندگان حق رسيدند كه از ديوان و غولان آدمنما فرار كرده و به كنجى به عبادت و تصفيه باطن مشغول بود . فرياد زدند اى بنده حق ! ما راه را گم كردهايم ، چنانچه مىدانى بنمايان ...
مىگويند : گروهى به عيادت مريضى رفتند ، در ميان آنان جوان لاغر اندامى بود ، مريض به او گفت : اين لاغرى تو از چيست ؟ پاسخ داد : علّتش امراض و اسقام است . گفت : تو را به خدا قسم حقيقت حالت را به من بگو . جوان گفت : شيرينى دنيا را چشيدم تلخ بود ، زر و زيورش نزدم ...
در روايتى آمده :در هر بيست و چهار ساعت براى عبد بيست و چهار خزانه مرتب قرار داده مىشود ، درب يكى از آن خزانهها باز مىشود ، آن را پر از نور عمل نيكش مىبيند ، عملى كه آن را در يك ساعت از بيست و چهار ساعت انجام داده ، به مشاهده آن نور ، چنان انبساط و ...
جنيد بغدادى ، مريدى داشت كه او را از همه عزيزتر مىداشت . ديگران را غيرت آمد .شيخ به فراست بدانست ، گفت : ادب و فهم او از همه زيادت است ، ما را نظر بر آن است ، امتحان كنيم تا شما را معلوم شود . فرمود : تا بيست مرغ آوريد و گفت : هر مريدى يكى را برداريد و جايى ...
در كتاب با ارزش «نهج البلاغة» نقل شده است كه :جنازهاى را به گورستان مىبردند ، حضرت اميرالمؤمنين على عليهالسلام شنيد مردى مىخندد ، خندهاى كه ناشى از غفلت بود . فرمود : گويا مردن بر غير ما نوشته شده و خيال مىكنى كه حق در اين دنيا بر غير ما لازم ...
روايت شده : به وقت ولادت عيسى ، فرزندان ابليس به پدر خود گفتند : امروز سر بتها و اصنام افتاد ، چه خبر شده ؟ گفت : نمىدانم . دورى زد و برگشت و از ولادت عيسى ، خبر داد و گفت : دوره بتپرستى تمام شد ، انسان را از راه عجله و سبك گرفتن كار گمراه كنيد . از ديگر ...
نقل مىكنند :ابليس به نظر عبداللّه بن حنظله آمد و گفت : مىخواهم چيزى به تو بياموزم !عبداللّه گفت : هيچ حاجتى به آموختن از تو ندارم . گفت : عبداللّه ! دقت كن اگر مطلبم خير بود قبول كن ورنه مرا از خود بران . اى پسر حنظله ! از غيرخدا تقاضا و تمنّا نداشته باش ...
پرخورى و سيرى از غذا ، يكى از راههاى تسلط شيطان بر قلب است . هر چند غذاى حلال باشد ؛ زيرا پرخورى و سيرى علّت تقويت شهوات است و شهوات از برّندهترين اسلحههاى ابليس ملعون است .مىگويند : يحيى ، ابليس را با قفلهاى متعدّدى ديد ، از او پرسيد : اينها ...
مىگويند : ابليس در برابر بندهاى از بندگان خالص حق ظاهر شد ؛ آن عبد بيدار از او پرسيد : در كدام يك از اخلاقيات انسان كمك مؤثّرترى براى تو است كه او را به بدبختى بنشانى ؟ گفت : خشم ، چون انسانى به غضب گرفتار شود او را به بازى مىگيرم چنان كه كودك توپ را ...
شيطان ، موسى را ملاقات كرد و به حضرت عرضه داشت : اى موسى ! تويى آن انسانى كه خداوند مهربان تو را به رسالت برگزيده و بىواسطه با تو سخن مىگويد ، روى اين حساب از آبروى فوقالعادهاى برخوردارى ، من يكى از مخلوقات خدايم و گناهى را مرتكب شدم و علاقه دارم ...