فارسی
جمعه 31 فروردين 1403 - الجمعة 9 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

استقامت برای پاسداشت دین


گناه - شب نهم چهارشنبه (16-8-1397) - صفر 1440 - حسینیه بنی الزهرا (مرحوم طریقت) - 11.52 MB -

داستان پشیمانی از زنای محصنهتجسس در گناهان پنهان دیگرانارتباط با نامحرم قبل از ازدواجاز بین رفتن حافظۀ گناهان در بهشتجایگزینی برای دین در روز قیامتروزی که نفس در سینه‌ها حبس استداستان پشیمانی از زنای محصنهپیشنهاد پول به ابوذرگذشت از وسوسه‌های حرامشرح دعای بعد از زیارت امام رضا(ع)چشم امید به بخشش خداوندسوگواره

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.

 

 از گناه در روایات اهل‌بیت تعبیر به کارد تیز شده، کاردی که خیلی سریع در بریدن اثر می‌گذارد. دربارۀ گناه خیلی بحث علمی لازم نیست، چون از زمان شروع زندگی انسان در کرۀ زمین تاکنون، گناه ضربه‌ها و خسارت‌ها و ضررهای خودش را نشان داده است. آن روزی که انسان دیگر نتواند گناه کند به‌شدت در فشار درون و روان خودش قرار می‌گیرد، لحظات آخر همۀ مجرمین خیلی لحظات سختی بوده که در کتاب‌ها لحظات بعضی از آنها را نوشته‌اند، فشار شدید روحی و پشیمانی سخت در حالی که کار از کار گذشته بود.

 

داستان پشیمانی از زنای محصنه

شاید این داستانی که برایتان عرض می‌کنم مربوط به چهل و پنج شش سال پیش باشد. سال سوم چهارم منبرم بود، دهۀ فاطمیه حدودهای شمران یک مسجدی منبر می‌رفتم. مسجد پر جمعیتی بود، من هم خیلی جوان بودم. یک شب از منبر آمدم پایین و آمدم داخل خیابان، یکی از مستمع‌هایی ـ این‌طور که خودش می‌گفت هشتاد سالش بود ـ که هر شب او را می‌دیدم از مسجد آمد بیرون، من هنوز داخل پیاده‌رو ایستاده بودم که بروم ماشین بگیرم و بروم خانه، به من گفت که من راحت نیستم و آرامش ندارم.

من فکر کردم مشکل مالی دارد یا مشکل خانوادگی دارد، معمولاً این‌گونه مشکلات ناامنی می‌آورد و برای آدم فشار ایجاد می‌کند. من چون خیلی جوان بودم، شاید نباید می‌پرسیدم، فکر می‌کنم اگر هم نمی‌پرسیدم خودش می‌گفت؛ چون یک مسأله‌ای که ما را قرآن مجید به‌شدت منع می‌کند کاوش و تجسس در پنهان مردم است «وَ لا تَجَسَّسُوا»(حجرات، 12) این نهی تحریمی است، نهی هم مربوط به پروردگار است، بر شما تجسس در پروندۀ پنهان مردم حرام است.

 

تجسس در گناهان پنهان دیگران

یک کسی می‌آید روی چهارپایه گناه می‌کند خودش را به همۀ مردم می‌نمایاند، این دیگر تجسسی نمی‌خواهد، می‌گوید من اینم؛ اما یک کسی گناه پنهان کرده و آبرومند هم هست، اصلاً خدا به ما حق نمی‌دهد که او را بپیچانیم که پنهان خودش را برای ما آشکار کند، این خیلی کار زشتی است. شما هم اگر کسی در ادارات است که در بخش انتخاب او را گذاشتند، تجسس از خلوت مردم و باطن مردم نکنید، حرام است.

حضرت سیدالشهدا روز عاشورا به حر نگفت پروندۀ گذشته‌ات را رو کن ببینم چه بوده، می‌شود توبه کنی یا نه، امام این حرف را زد؟ حر از هفت هشت قدمی چشمش که به ابی‌عبدالله(ع) افتاد یک سوال کرد: «هل لی من توبه؟» راه باز است، در باز است، من را قبول می‌کنند؟ حتی امام به او نگفت: در باز است، به او نگفت قبولت می‌کنند، اصلاً تا اینجا هم امام جوابش را نداد، فقط به او فرمود: «ارفع رأسک» پیش ما جای سر به زیر انداختن نیست، جای ذلت نیست، سرت را بلند کن، تو عزیزی. این اخلاق انبیا و ائمۀ طاهرین بوده است.

 

ارتباط با نامحرم قبل از ازدواج

در آینده بعضی از شما از یک خانوادۀ محترم دختری را پسندیدید یا دختر خانم‌ها جوانی را پسندید، اینکه به دختر بگوید: ایام دبیرستان چطوری گذراندی؟ دوست پسر هم داشتی؟ ارتباط هم داشتی؟ یا دختر به پسر بگوید: بیا راستش را به همدیگر بگوییم. این حرام است، همین راست گفتن‌ها گاهی امر ازدواج را به هم زده، چه کسی گفته با هم قرار بگذارید راستش را به همدیگر بگویید؟ نخیر، اینجا جای دروغ هم هست.

تو با کسی ارتباط داشتی دختر؟ نه. ممکن است با دوتا هم ارتباط رفاقتی داشته، دوست پسر داشته، بگو نه، پسر هم بگوید نه. سه جا به ما اجازه دادند بگوییم نه؛ 1ـ جایی که جان کسی در خطر است و ما می‌توانیم با یک دروغ جانش را نجات بدهیم، دستور دادند دروغ بگوییم. 2ـ جایی که مال کسی در خطر است، دستور داریم دروغ بگوییم. 3ـ جایی که آبرویی در خطر است دروغ بگو. آن وقت این دروغ را پای ما نمی‌نویسند؟ نخیر نمی‌نویسند. پیغمبر می‌فرماید: «المصلح» آن کسی که اصلاح‌گری می‌کند، می‌گویند نه که طرف آرام شود و اطمینان به آدم پیدا کند، می‌فرماید: مصلح کذاب نیست.

 

از بین رفتن حافظۀ گناهان در بهشت

مگر فردای قیامت پروندۀ یک مؤمن را خدا رو می‌کند؟ پروندۀ کافران که رو هست، پروندۀ مشرکان که رو هست، پروندۀ تیپ فرعونیان و نمرودیان و امویان و اباماییان و ترامپیان و انگلیس‌ها رو است، نمی‌خواهد خدا باز کند؛ اما فکر می‌کنید پروندۀ یک نفر از ما را قیامت رو کند، ابداً، محال است، رو نمی‌کند.

پروندۀ ما را رو نکرد و به ما گفت که تو اهل بهشتی برو، من وقتی وارد بهشت شدم با آن نعمت‌های بی‌نهایت ابد روبه‌رو شدم شرمنده نمی‌شوم از خدا که عجب خدای مهربانی؟ این همه ما گناه داشتیم مخصوصاً در جوانی‌هایمان، اصلاً حرفی به ما نزد؟ روایات اهل‌بیت می‌گوید وقتی خدا به او می‌گوید برو بهشت، یاد تمام گناهان دورۀ عمرش را از او می‌گیرد، اصلاً در بهشت یادش نمی‌آید که یک گناه کرده، چون اگر یادش بیاید آزرده می‌شود، بهشت هم جای امنیت است نه آزردگی. اینها یک واقعیات روشنی است.

 

جایگزینی برای دین در روز قیامت

گناه کارد تیز است به کجا می‌زند؟ دین. در قرآن مجید هم هست که به دین می‌زند، دین‌دار را بی‌دین می‌کند، اگر ادامه پیدا کند و فراوان شود و کار به روحیۀ جرأت بکشد، این کارد رابطه با دین و خدا و قیامت را قطع می‌کند. حرف این است که آیا این دینی که من و شما داریم، همین مقدار که همین را خدا قبول دارد، یقیناً همین هم باعث نجات ماست؛ اگر ما این دین را از دست بدهیم با تداوم گناه و کثرت گناه، این دین از دست رفته جایگزین دارد؟ ما آخوندها که بلد نیستیم این حرف‌ها را جواب بدهیم ما باید سراغ قرآن برویم.

قرآن جواب همه چیز را داده، اگر آدم قرآن را باور نکند پروردگار می‌گوید بعد از قرآن غیر از گمراهی و ضلالت هیچ چیز دیگر نیست. اگر قرآن را قبول نکنی پس گمراهی را قبول کردی «فما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلال»(یونس، 32). این اعتقاد به قرآن، ایمان به قرآن و باور قرآن عظیم‌ترین سرمایه است.

اگر دین از دستم برود یا اگر از دستم بگیرند جایگزین دارد؟ این را در سورۀ مبارکۀ آل‌عمران دقت بفرمایید «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا» کسانی که رابطه ایشان با دین قطع شد «وَ ماتُوا» و در این قطع رابطه مردند «وَ هُمْ كُفَّارٌ» در حالی مردند که دین نداشتند و دین را از دست داده بودند، «وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ‏ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى‏ بِه»(آل‌عمران، 91) خیلی آیۀ فوق‌العاده‌ای است.

این دین از دست داده، روز قیامت «لو» دارد، یعنی اگر بتواند که نمی‌تواند، علمای ادبیات عرب می‌گویند هر چه بعد از «لو» است وجودش ممتنع است، یعنی نشدنی است. اگر قیامت بتواند که نمی‌تواند کل کرۀ زمین را، همین کرۀ الان را که فکر می‌کنم کلمۀ «ارض» به همین زمین بخورد نه زمین قیامت، اگر کل کرۀ زمین را نه طلا بچیند، مثل یک کاسه این کره را از طلا پر کند، «لَوِ افْتَدى» به این کرۀ پر شدۀ از طلا را بدهد به من و بگوید خدایا این برای تو، بی‌دینی من را نظر نکن و من را نبر جهنم، «فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ» از یک نفر قبول نخواهد شد.

حالا دین چقدر می‌ارزد؟ می‌گوید «فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ» خیلی عجیب است، «مِلْ‏ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى‏ بِه» بخواهد عوض به من بدهد و بگوید این کرۀ زمین را که من پر از طلا کردم این را بردار و ما را جهنم نبر، «أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ» اینها عذاب دردناک جهنم حقشان است، «وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِين» در تمام قیامت از زمان آدم تا آخرین کسی که مرده یک نفر پیدا نمی‌شود به اینها کمک دهد، غریب و تنها و بیگانه و سرگردان و بدبخت هستند. این برای کسی که دین را از دست داده است.

ما که دیگر در حال رفتن آن طرفیم، اما شما که بعضی‌ها تا چهل پنجاه سال دیگر زنده‌اید، یاد امشب باشید و دینتان را دو دستی نگه دارید، نگذارید کارد تیز گناه رابطۀ شما را با دین خدا قطع کند؛ چون نه در دنیا و نه در آخرت دین جایگزین ندارد، هیچ‌چیز را نمی‌شود قیامت جای دین گذاشت که خدا قبول کند.

 

روزی که نفس در سینه‌ها حبس است

برادران و خواهران! هر کاری دارید همین جا با خدا تصفیه کنید، قیامت صدای آدم به جایی نمی‌رسد، اصلاً آنجا آدم صدا ندارد. سورۀ هود را بخوانید، آنجا از اولین و آخرین صدای حتی نفس شنیده نمی‌شود، از بس که ترس حاکم است بر مردم، اصلاً صدای نفسشان هم شنیده نمی‌شود. قرآن تعبیر می‌کند به «همس» صدای بسیار آهستۀ نفس، آن هم از کسی درنمی‌آید، مگر اهل خدا.

اهل خدا هنوز وارد بهشت نشدند، در سورۀ رعد می‌گوید از قبر درآمدند و دینشان را هم با خودشان آورده‌اند «وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ باب»(رعد، 23) فرشتگان از هر طرف وارد بر اینها می‌شوند، «سَلامٌ عَلَيْكُمْ» کل این فرشتگان به اینها می‌گویند امنیت واقعی برای شماست «بِما صَبَرْتُمْ» به‌خاطر آن استقامتی که در مقابل گناه و حفظ دین در دنیا داشتید، «فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّار»(رعد، 24) چه قیامت عالی برایتان رقم خورده است.

 

داستان پشیمانی از زنای محصنه

این مقدمۀ مطلب برای اینکه بدانید خیلی فشار گناه شدید می‌شود. من اگر از این آقا هم نمی‌پرسیدم که چه شده است می‌گفت. او من را نگه داشته در پیاده‌رو که از من درمان بخواهد، گفت: آقا من در سن بیست و پنج شش سالگی، آن وقت هشتاد سالش بود یعنی شصت سال پیش، با یک خانم شوهردار یک بار رابطۀ نامشروع برقرار کردم، یک بار و زنا اتفاق افتاد، من اصلاً الان نمی‌دانم او کیست، آن زن را می‌گفت من نمی‌دانم کیست، من الان هشتاد سالم است، شاید آن زن هم مرده باشد ولی بعد از تمام شدن زنای محصنه تا الان درونم من را بیچاره کرده، شب‌ها خوابم نمی‌برد، خواب بد می‌بینم، فشار روحیم زیاد است، زن و بچه‌ام و دامادم و عروسم احوالم را می‌پرسند نمی‌توانم بگویم چه شده است، شما عالم دین هستی، من چه کار کنم؟

گفتم: من فقط یک خبر خوش به تو می‌دهم، الان شصت سال است پشیمانی و ناراحتی؟ گفت: حتماً، حتی یک بار هم آرزوی تکرار این مسئله هم برایم نیامد. گفتم: گناه شصت سال پیشت یقیناً بخشیده شده، ولی فشار درونت را هیچ‌کس نمی‌تواند کاری کند، با تو هست تا بمیری.

قدیم‌ها پدرهای ما می‌گفتند، منبری‌ها می‌گفتند (چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی). در برابر گناه تلخ است، می‌دانم تلخ است و سخت است، می‌دانم سخت است، جاذبۀ گناه مالی شهوانی و جاذبۀ ریاست و صندلی خیلی قوی است؛ اما بیاییم دندان روی جگر بگذاریم، اگر گناه مالی پیش آمد قبول نکنیم، گناهی مثل گناه این پیرمرد پیش آمد دیگر حالا محصنه‌اش یا غیر محصنه‌اش زیر بار نرویم، گناه صندلی پیش آمد یعنی حقم نیست و می‌خواهند به من بدهند این صندلی را بگویم نه نمی‌توانم.

 

پیشنهاد پول به ابوذر

این داستان در جلد پنجم تفسیر «نور الثقلین» است که خیلی هم تفسیر معتبری است. حاکم یک غلامی داشت به غلامش گفت: اگر این پول را به ابوذر بقبولانی آزادت می‌کنم. گفت: بده من. آمد در خانۀ ابوذر، ابوذر با زن و بچه‌اش در مشکل اقتصادی به سر می‌بردند، کار نمی‌دادند به او، راه نمی‌دادند به او، جرمش هم این بود که عاشق پیغمبر و اهل‌بیت بود، جرمش این بود که دین‌دار بود.

مقدار پول سه هزار دینار طلا بود، یعنی ابوذر می‌توانست ده‌تا خانه بخرد، بیست‌تا مغازه بخرد، یک گله گوسفند بخرد در آن سختی معیشت. ابوذر آمد در را باز کرد. غلام گفت: آقا حاکم این را به شما هدیه داده. گفت: حاکم این پول ملکش است؟ ارثش است؟ کارکرد بازویش است؟ گفت: نه. ابوذر گفت: این سه هزار دینار پول به این سنگینی را از کجا می‌خواهد به من بدهد؟ گفت: از بیت‌المال، از وزارت دارایی مملکت، از بودجه.

ابوذر گفت: این سه هزار دینار، من آخرین نفر از مسلمان‌ها هستم که به من می‌دهند یا اولین نفر؟ گفت: نه، به دیگران کاری ندارند، این را برای شما گذاشتند. گفت: هر وقت تمام مسلمان‌ها سه هزار دینار به آنها داده شد، آن هم مطابق شرع، آخر از همه بیاور به من بده. گفت: چنین کاری نمی‌شود، این را مخصوص شما دادند. گفت: این پول را ببر به اربابت پس بده و به او بگو در حق من اشتباه کردی، فکر کردی من فقیر و دست‌خالی و محتاجم؟ به او بگو من در این شهر از همه ثروتمندتر هستم، ثروتم هم این است، این عین جملۀ ابوذر است «اصبحت بولایة مولای علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین» برو به او بگو من سرمایه‌ای مثل ولایت علی را دارم، من گدا نیستم.

 

گذشت از وسوسه‌های حرام

به این راحتی می‌شود از پول حرام گذشت؟ بله. اگر من روز قیامت بگویم نتوانستم از یک میلیارد و دو میلیارد و بیست میلیارد و سی میلیارد و صد میلیون و دویست میلیون بگذرم، درجا خدا می‌گوید ابوذر را بیاورید، گذشت از مال حرام شدنی بود یا نبود؟ اگر شدنی نبود باید برای همه نمی‌شد، اگر شدنی بود ابوذر نشان داد شدنی است.

شهوت حرام شاید ـ من که خبر ندارم ـ فشارش از فشار پول بیشتر باشد. دختری است، زنی است، آزاد است، شوهر دارد یا ندارد، در معرض من قرار می‌گیرد و ده جور هم حرف می‌زند که علاقه‌مند به تو هستم و دلم می‌خواهد با تو باشم، پول هم به تو می‌دهم و جا هم دارم.

این روایت را سنی‌ها هم دارند، من در کتاب‌های آنها هم دیدم، در کتاب‌های خودمان هم دیدم؛ معلوم می‌شود روایت صادر شده که هر دو نقل کردیم، هم سنی‌ها هم ما. پیغمبر می‌فرماید: هفت نفرند که روز قیامت در سایۀ عرش خدا قرارشان می‌دهند، روزی که «لاظل الا ظله» هیچ سایۀ مهر و محبتی جز سایۀ خدا وجود ندارد. یکی از این هفت‌تا «رجل دعته امرأة صاحب جمال ذات حسب و الجمال قال انی اخاف الله» یک خانم زیبای خوشکلی دعوتش می‌کند بیا یکی دو ساعت دو روز یک هفته با همدیگر باشیم، جوان هم زن ندارد و زیر فشار شدید غریزۀ شهوت است، خیلی آرام به آن زن می‌گوید: «انی اخاف الله» من در مقابل دید خدا با تو رابطه برقرار نمی‌کنم، من از خداوند باک دارم، دغدغه دارم، من می‌ترسم، نمی‌آیم.

عجیب هم در این موارد خدا به آدم کمک می‌کند، خیلی عجیب کمک می‌کند؛ یعنی وقتی آدم می‌گوید نمی‌خواهم، انگار خود پروردگار یک سطل پر از آب خنک بهشت را روی آتش شعله‌ور شدۀ شهوت می‌ریزد، آدم حس می‌کند اصلاً شهوت جنسی ندارد. قرآن می‌گوید: «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُم»(محمد، 7) شما دین من را یاری کنید، حلال و حرام من را یاری کنید، من هم شما را یاری می‌کنم. مگر نمی‌گوید؟ خودتان هم ندیدید؟ برای همۀ ما پیش آمده دعوت به گناه شدیم یا مالی یا صندلی یا شهوانی، گفتیم: نه و خدا چه کمکی به ما کرد و چه نورانیتی در درون مان ایجاد کرد.

 

شرح دعای بعد از زیارت امام رضا(ع)

 حالا به مناسبت شب حضرت رضا(ع) بی‌ادبی نکنم و از ایشان حرفی بزنم. اگر خدا به شما توفیق داد بعد از ماه یک شب دو شب یک هفته تنها یا با زن و بچه مشهد رفتید، داخل حرم بعد از زیارت حضرت رضا(ع)، حتماً‌ همان‌جا بالای مفاتیح روی صفحه نوشته دعای بعد از زیارت حضرت رضا(ع)، این دعا فقط مخصوص زیارت ایشان است. جالب است که از پیغمبر تا امام عسکری(ع) هیچ کدام از ایشان این دعای بعد از زیارت را به این مضمون ندارند.

چهار مطلب راجع‌به گناه در این دعای بعد از زیارت است و همین را بگویم و حرفم تمام. امروز خیلی در مجالس شرکت کردید، سینه زدید، گریه کردید. شعر برای خواجه نصیرالدین طوسی است (دل گفت مرا علم لدنی هوس است/ تعلیم کنم اگر تو را دسترس است/ گفتم که الف ـ دیگر تا ی را نرفتم ـ گفت دگر هیچ مگوی/ در خانه اگر کس است یک حرف بس است).

همین جملات چهارگانه برای تا زنده بودن ما بس است. دعا برای معصوم است، زارزار معصوم گریه می‌کند و به پروردگار می‌گوید: آقای من، سرور من «سیدی لو علمت الارض بذنوبی لساخت بی» اگر این گناهان من را به زمین خبر می‌دادی و معلوم می‌شود گناه می‌کردیم روی زمین، خدا نمی‌گذاشته خبر شود، روی زمین یا داخل اتاق خودمان یا داخل اتاق رفیقمان یا روی زمین گناه می‌کردیم، در این دعا می‌گوید که اگر زمین را می‌فهمید گناه من را و معلوم می‌شود، به زمین می‌گوید: نبین و نفهم، بندۀ من یک کار خصوصی دارد، چشمت را بپوشان.

از این دعا معلوم می‌شود روی زمین گناه کردم، بستر گناه انداختم. «سیدی لو علمت الارض بذنوبی» اگر زمین می‌فهمید «لساخت بی» دهان باز می‌کرد و من را فرو می‌برد. چرا تا حالا پنجاه شصت سالم است و زمین دهان باز نکرده من را فرو نبرده؟ نگذاشتی بفهمد، چقدر تو آبروداری می‌کنی.

«او السماوات لختطفتنی» اگر آسمان‌ها از گناه من باخبر می‌شدند، چون آسمان‌ها بالای سر من هستند و من پایم روی زمین است و سرم به طرف اعماق آسمان‌هاست، آسمان من را از زمین می‌ربایید، مثل عقابی که صید را برباید، آسمان اصلاً من را از زمین بلند می‌کرد و می‌برد، معلوم نیست من را به کدام جهنم‌دره‌ای می‌انداخت، اما آسمان هم نفهمید با اینکه سایه روی سرم انداخته بود.

«او الجبال لهدتنی» اگر همین کوه تهران، کوه ری، کوه البرز یک رشتۀ طولانی از داخل راه شمال کشیده شده تا رشت و همدان، اگر همین کوه گناه من را خبردار می‌شد «لهدتنی» من را تکه پاره می‌کرد و نابود می‌کرد. بلد بودی که کوه را آزاد بگذاری یک سنگ دویست کیلویی از آنجا پرواز کند بیاید بخورد روی سر من، کار را که بلد بودی اما به کوه‌های شهرم هم خبر ندادی که من چه کاره‌ام.

«او البحار لأغرقتنی» خیلی کنار دریا رفتم یا سفر دریایی رفتم، اگر دریاها از گناه من باخبر می‌شدند، «لأغرقتنی» من را غرق می‌کردند و می‌گفتند: نجس تو لایق نیستی در این خانۀ پروردگار که دنیاست زندگی کنی. نمی‌گذاشتند من بمانم. بعد مسائل گناه را در جملات دیگر مطرح می‌کند، یکی این است که سه بار تکرار شده که محبوب «من لا یغفر الذنب الا هو» گناه من را هیچ‌کس غیر از تو نمی‌بخشد، به چه کسی بگویم من را ببخش؟ دوباره «لا یغفر الذنب الا هو»، «لا یغفر الذنب» این سه بار تکرار، می‌خواهد به ما امید بدهد که از خدا دلسرد نشوی، هر چه هم گناه کردی او قدرت دارد از تو گذشت کند.

 

چشم امید به بخشش خداوند

(خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم/ دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم/ بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم/ پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم/ افسوس بر این عمر گران مایه که بگذشت/ ما از سر تقصیر و خطا در نگذشتیم/ پیری و جوانی چو شب و روز برآمد/ ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم/ ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز/ که امروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم/ باشد که عنایت برسد ور نه مپندار/ با این عمل دوزخیان اهل بهشتیم).

به خودتان قسم، درست است ما آلوده‌ایم، اما همۀ دلخوشیمان به این است که نه در یک روایت نه دوتا نه ده‌تا نه پنجاه‌تا، به ما اعلام کردید هر کجا نشسته باشید بعد از گریۀ بر ابی‌عبدالله(ع) تا از جا بلند نشده‌اید، خدا گناهان شما را می‌بخشد.

(باشد که عنایت برسد ور نه مپندار/ با این عمل دوزخیان اهل بهشتیم/ گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت/ باید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم/ سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان/ یک خوشه ببخشند که ما هیچ نکشتیم)

 

سوگواره

درست است که شما در غربت از دنیا رفتید، شما را در غربت زهر دادند، ولی مردم تحمل نکردند که پنهان بدنت را در همین جایی که دفنی دفن کنند، مرد و زن منطقۀ طوس ریختند و خیلی با شکوه شما را تشییع کردند. نقل می‌کنند خانم‌های منطقه شاخۀ گل آورده بودند و روی تابوتت می‌انداختند، اما همۀ ما فدای آن آقایی که بدن قطعه‌قطعه‌اش روی زمین بود، زینب کبری یک لحظه سرش را از روی بدن بلند کرد، دید زین‌العابدین(ع) روی شتر دارد جان می‌کند، بدن را رها کرد آمد صدا زد: ای یادگار گذشتگان! ای حجت باقیماندگان! عمه جان چرا داری با جان خودت بازی می‌کنی؟ تو حجت خدایی. صدا زد: عمه مگر این بدن حجت خدا نیست؟

من شاید در عمرم چهار دفعه این جملۀ زین‌العابدین(ع) را نگفتم، اگر دقت کنید می‌بینید ما شیعه طاقت شنیدن این حرف را نداریم. صدا زد: عمه جان می‌دانی چرا این اوضاع برایمان پیش آمده؟ من گمان می‌کنم این مردم ما را مسلمان نمی‌دانند.

 

تهران/ حسینیه بنی الزهرا/ دهۀ سوم صفر 97/ جلسۀ نهم

 


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
کلیپ های منتخب این سخنرانی
مطالب مرتبط
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
دروغ ابوذر تجسس ارتباط با نامحرم بخشش خدا وسوسه

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^