فارسی
پنجشنبه 09 فروردين 1403 - الخميس 17 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حفظ ارزش‌های دینی در سفارش امام رضا(ع)


راه بندگی - جلسه نهم یکشنبه (21-5-1397) - ذی القعده 1439 - حسینیه همدانی‌ها - 6.86 MB -

سفارش امام رضا(ع) به فرزندشان-محروم نکردن مردم از دیدار با خود-برخورد مناسب با مردم، کلیدی برای حل مشکلات-گشایش درهای فیوضات الهی به‌واسطهٔ نیکی به دیگراندین اسلام، دین ارزش‌ها-رد نکردن هدیهٔ دیگران و داشتن حسن‌ظن به آنها-آمرزش گناهان با شاد کردن دل مؤمن-دین اسلام، دین بیهوده‌گویی نیست-سیراب کردن تشنه، رهایی‌بخش انسان در آخرت‌‌حکایتی کوتاه، اما شنیدنیاقسام پروندهٔ حیات و ممات انسانالف) پروندهٔ محو و اثباتب) پروندهٔ ام‌الکتابکلام پایانی

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

سفارش امام رضا(ع) به فرزندشان

-محروم نکردن مردم از دیدار با خود

به‌وسیلهٔ یک نامه که امام هشتم در شهر مرو به حضرت جواد(ع) نوشتند و از آنجا به مدینه فرستادند که بیش از دوهزار کیلومتر راه بود. یک سفارش در آن نامه داشتند که این سفارش متوجه همهٔ ما هم هست. نتیجهٔ آن سفارش را برایتان بگویم و کاری به متن نامه ندارم. آن سفارش این بود: مردم از دیدن تو و ارتباط با تو محروم نشوند. این فرار از مردم و خودپوشاندن از مردم که مردم پیش آدم نیایند و حرفشان را نزنند، دردشان را نگویند، حالا یا آدم بتواند دوا کند یا نتواند، این کار خوبی نیست و اخلاق پروردگار نیست، اخلاق انبیا نیست، اخلاق ائمه(علیهم‌السلام) نیست.

-برخورد مناسب با مردم، کلیدی برای حل مشکلات

البته ما یک دستور از طرف خداوند متعال داریم که با آدم‌های منحرف، بدکار و فاسد که امیدی به هدایتشان نیست، رابطه نداشته باشید و در دامن آنها نیفتید، آنها را در زندگی‌تان راه ندهید و به‌خاطر آنها از خوبان چشم نپوشید. امام هشتم براساس همین آیه که در سورهٔ مبارکهٔ کهف هست، این نامه را به حضرت جواد(ع) نوشتند: مردم به تو راه داشته باشند، درِ خانه باز باشد و از در بزرگ رفت‌وآمد کن؛ وقتی بیرون می‌روی، پول با تو باشد و به آنهایی که احساس می‌کنی باید به آنها پول بدهی، پول بده؛ به مردم محبت کن و عنایت داشته باش. این برخوردهای خوب با مردم خودش یک کلید برای حل مشکلات است.

-گشایش درهای فیوضات الهی به‌واسطهٔ نیکی به دیگران

ما چه می‌دانیم دعایش چه کسی داخل مردم مستجاب است و چه کسی دل‌سوخته است؟! اگر با مردم خوب رفتار کنیم، چهرهٔ باز به آنها نشان بدهیم و بتوانیم مشکلشان را حل کنیم، یقین بدانید اگر دعا کنند، خدا دعایشان را در حق ما مستجاب می‌کند. من خودم اصلاً خبر ندارم، شما خودتان هم خبر ندارید که یک روی خوش نشان دادن، پولی به یکی دادن، مشکل یکی را حل کردن، ما را از چه بلایی حفظ کرده است که باید به سرمان می‌آمد. خدا باید پرونده را جلوی ما باز کند تا بفهمیم که خوب رفتار کردن با مردم و روی خوب نشان دادن به مردم، چه دری از فیوضات الهی را به روی ما باز می‌کند.

 

دین اسلام، دین ارزش‌ها

-رد نکردن هدیهٔ دیگران و داشتن حسن‌ظن به آنها

کتابی هست که ضرب‌گیر زورخانه به من داد. یک شب به زورخانه‌اش رفته بودم، خیلی خوشحال شد و به قول معروف، خیلی از رفتن من استقبال کرد و روی سر دم محبت کرد، بعد گفت: من تعدادی کتاب دارم که نه وقتش خواندنش را دارم و نه به درد کار من می‌خورد، اینها را برای شما بفرستم؟ گفتم: بفرست! یک سفارش امیرالمؤمنین(ع) به همهٔ ما این است که اگر کسی برایتان هدیه آورد یا خواست هدیه بدهد، رد نکنید و بعد هم ما حق تحقیق نداریم که حالا این کسی که آش در خانه‌مان آورده، حلوا آورده، میوه آورده، غذا آورده، لباس آورده، مال او حلال است؟ اهل خمس و سهم امام است؟ ما حق نداریم که پی‌جویی کنیم.

-آمرزش گناهان با شاد کردن دل مؤمن

یک‌وقت من یکی را می‌شناسم که واقعاً مال او حرام است، باید یک‌جوری عذر بیاورم و هدیه‌اش را قبول نکنم؛ اما یک‌وقت اطلاعی از مردم ندارم، من دستور دارم که به مردم حسن ظن داشته باشم و بگویم ان‌شاءالله حلال و پاک است. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: رد نکنید! حالا در خانه‌اش نشسته و یک قابلمه پلو کشیده، یک قابلمه آش کشیده، یک پارچه‌ای را کادو کرده است و با یک دلِ خوشی برایتان می‌آورد، به خیال اینکه قبول می‌کنید و شاد می‌شود؛ قبول کنید که همین شاد کردن دل مؤمن، «ادخال السرور فی قلب المؤمن»، باعث آمرزش گناه است. گناه مگر مانع کمی است؟ همین که آدم دل مردم را شاد کند، این مانع کنار می‌رود و راه آدم به‌سوی بهشت باز می‌شود. ما خیلی دین عجیبی داریم!

-دین اسلام، دین بیهوده‌گویی نیست

من کتابی به‌نام «نظام خانواده در اسلام» دارم که تا حالا چهل‌بار در ایران چاپ شده و بعضی از چاپ‌هایش سی‌هزار تیراژ داشته و به چند زبان اردو، عربی، انگلیسی، ترکی استانبولی و ترکی آذری هم ترجمه شده است. من یک‌بار داخل هواپیما بودم و به آلمان می‌رفتم. در آنجا برای همایشی که برای امیرالمؤمنین(ع) گرفته بودند، سخنرانی داشتم؛ البته این همایش را ایرانی‌ها هم نگرفته بودند و دیگران گرفته بودند. من چون لباسم را در هواپیما داخل ساک بالای سرم گذاشته بودم، کتاب خودم یعنی «نظام خانواده» را که به زبان ترکی استانبولی بود، دیدم که چند جوان کنار هم در هواپیما می‌خواندند. بغل دستی من گفت به آنها بگویم که نویسندهٔ کتاب داخل طیاره است؟ گفتم: نه، چه‌کار به آنها داری، بگذار راحت باشند.

یک انتشاراتی این کتاب را به یک خانم آمریکایی به‌نام خانم مورگان داد که به انگلیسی ترجمه‌اش کند. آن خانم آمریکایی خیلی به زبان فارسی و زبان عربی وارد بود و می‌توانست روایات را به انگلیسی و فارسی‌ها را هم به انگلیسی برگرداند. بعد از مدتی، مدیر آن انتشارات به خودم گفت که به او پیغام دادم اگر فکر می‌کنی ششصد صفحه زیاد است، کتاب را خلاصه‌اش کن. گفته بود: نمی‌شود! من یک روایت در این کتاب دیدم که پدر یا مادر بچه‌اش را ببوسد، پیش خدا ثواب دارد. من نمی‌توانم یک کلمهٔ این کتاب را حذف کنم. کتاب را ترجمه کرد و به قم فرستاد که چاپ شود، خودش هم شیعه شد و اسم خودش را زینب گذاشت. به ایران آمد و یک‌سال هم در مشهد ماند که هر روز برای زیارت برود، بعد به آمریکا برگشت. او می‌گفت: دینی که بوسیدن بچه را به‌وسیلهٔ پدر و مادرش عبادت و ثواب می‌داند، من چرا متدین به این دین نباشم؟! هیچ‌چیز اسلام هرز نمی‌رود.

-سیراب کردن تشنه، رهایی‌بخش انسان در آخرت‌‌

روایت مفصّلی هست که حالا این مفصّل را باید برای یک وقت دیگر بگذارم. پیغمبر اکرم(ص) بعد از شهادت عمویش حضرت حمزه(ع)، خواب عمو را دید و گفت: عمو، آن‌طرف چه‌چیزی به دردت خورد و چه‌چیزی به درد می‌خورد؟ حضرت حمزه(ع) چند چیز عرض کرد که یکی این بود: عمو جان، کسی که تشنه‌ است و جگرش از تشنگی می‌سوزد، آب دادن به او باعث نجات این طرف است؛ البته کسی آب بدهد که مؤمن است، نه اینکه تنها آب دادن باعث نجات باشد، بلکه ایمان هم هست، عبادات هم هست؛ ولی این‌قدر این آب دادن مهم است که حمزه(ع) گفت: این آب دادن جزء مسائلی است که باعث نجات انسان در اینجا می‌شود. ما چه می‌دانیم، به یک تشنه آب دادیم یا یک غذایی برای کسی بردیم.

 

حکایتی کوتاه، اما شنیدنی

عالم خیلی بزرگی بود که من ده شب در شیراز کنار او بودم و 104 ساله بود. خیلی آدم فوق‌العاده‌ و عالم بزرگی بود. ایشان خودش برای من تعریف کرد و گفت: هیکل من را که می‌بینی، چهل-پنجاه کیلو بیشتر وزن ندارم، معدهٔ بزرگی هم ندارم. من هر وقت به مشهد می‌روم، علمای مشهد خیلی به من محبت می‌کنند و شیرازی‌های مشهد هم مرا برای شام و ناهار دعوت می‌کنند. من خودم را با نان و پنیر، نان و سبزی یا نان و ماست بار آورده‌ام، ولی یک دستمال کتانی دارم که چیزی از آن رد نمی‌شود؛ مثلاً آب داخل آن بریزی، رد نمی‌شود. سر این سفره‌های چرب و نرم که به احترام ما انداخته‌اند و ده نفر را هم دعوت کردند، من این دستمال کتان را زیر عبایم پهن می‌کنم، دور از چشم صاحب‌خانه دهانم می‌جنبد و نان و پنیر می‌خورم، اما دو-سه‌تا کباب برگ، دو-سه‌تا کباب کوبیده و پنج-شش مشت برنج را جمع می‌کنم، بعد که می‌خواهم بلند شوم، کتان را زیر عبا جمع می‌کنم. نیم‌ساعت که می‌نشینیم و جلسه تمام می‌شود، بیرون می‌آیم و پیاده برای حرم حضرت رضا(ع) راه می‌افتم. هر فقیری، گرسنه‌ای، کارتن‌خوابی را می‌بینم که گاهی هم زوّار است و جایی گیر او نیامده و روی کارتن خوابیده است، پیش او می‌نشینم و سلام‌وعلیک می‌کنم، دستی به سرش می‌کشم و می‌گویم شام خورده‌ای؟ می‌گوید: نه. می‌گویم: چرا نخوردی؟ می‌گوید: امشب شام گیرم نیامد و پول هم نداشتم، چلوکباب را جلویش می‌گذارم و می‌نشینم تا می‌خورد و دستمال را برمی‌دارم. تا فردا ظهر یا فردا شب.

 

اقسام پروندهٔ حیات و ممات انسان

اینها برای آدم کار می‌کند، به خدا قسم خیلی کار می‌کند. ما صد دفعه از این طرف خیابان آمدیم که رد شویم و به آن طرف برویم، باید ماشین به ما می‌زد؛ چون ما طبق قرآن دو پرونده داریم:

الف) پروندهٔ محو و اثبات

اسم یک پرونده‌مان، «یمْحُوا اَللّٰه مٰا یشٰاءُ وَ یثْبِتُ»(سورهٔ رعد،‌آیهٔ 39) پروندهٔ محو و اثبات است. در یک ورق این پرونده نوشته است که من از خیابان رد شوم، ماشین یا موتور بزند و من را داغون کند . بمیرم؛ اما در کنارش هم نوشته است که اگر این آدم کار خیری انجام بدهد، ما این زیر ماشین رفتن را محو می‌کنیم که به این مرگ تعلیقی می‌گویند.

ب) پروندهٔ ام‌الکتاب

یک پرونده هم به‌نام «ام‌الکتاب» داریم: «وَ عِنْدَهُ أُمُّ اَلْکتٰابِ». آنچه پای ما در این «ام‌الکتاب» نوشته شده است، اصلاً قابل‌تغییر نیست؛ نه با دعا، نه با صدقه، نه با کمک، نه با کار خیر، نه با نماز و نه با گریه.

 

شاید ما ده دفعه باید زیر ماشین رفته باشیم، ده دفعه باید خودمان داخل ماشین یا پشت ماشین بودیم و باید تصادف می‌کردیم، اما نکردیم. چرا؟ چون یک کار خوب و خیر در گذشته کرده‌ایم و کمکی به یک کسی کرده‌ایم، تبسمی به یکی کرده‌ایم، یک نگاه خوبی به پدر و مادر کرده‌ایم، احترامی به یک بزرگ‌تر گذاشته‌ایم. اینها چیزهایی است که هم در قرآن کریم و هم در روایات و اخبار مطرح است.

 

-صدقهٔ تازه‌عروس، ناجی او از مرگ

من یک روایتی دیدم که فکر کنم در کتاب‌های شیخ صدوق بود. شیخ آدم کمی نیست و خیلی فوق‌العاده است! یادتان باشد که یک پرونده‌مان پروندهٔ محو و اثبات است که یک‌وقت به حرف مسیح(ع) بدبین نشوید. این پیغمبر اولوالعزم با یکی از رفیق‌هایش از کوچه رد می‌شد، یک خانه را نشان داد و گفت: امشب اینجا عروسی است و امشب این عروس می‌میرد. رفیقش به او گفت: چطوری می‌میرد؟ گفت: در این خانه یک مار کبری زهرداری است که امشب این عروس را می‌گزد و او هم دَرجا می‌میرد. تمام شد و رفتند.

 

فردا این بندهٔ خدا تنها آمد که از داخل آن کوچه رد شود، دید پارچهٔ سیاه که نزده‌اند، پرچم سیاه که نزده‌اند، صدای گریه که نمی‌آید و کسی انجیل نمی‌خواند و همه‌جا آرام است. در زد، یکی در را باز کرد. گفت: دیشب اینجا عروسی بود؟ گفت: بله. گفت: حال عروس خوب است؟ گفت: تا دلت بخواهد. گفت: خوب؟ گفت: خیلی خوب! گفت: آقا برای چه می‌پرسی؟ گفت: همین‌طوری. خداحافظی کرد، پیش حضرت مسیح(ع) آمد و گفت: آقا نفرمودید که دیشب آن عروس می‌میرد، من امروز به در خانه‌شان رفتم، از آن‌کسی که پرسیدم ، گفت عروس خیلی هم حالش خوب و سرزنده است. حضرت فرمود: بنا بود بمیرد، اما مهمان‌ها که رفتند، برای عروس و داماد سفره انداختند و برای دوتای آنها شام گذاشتند. عروسی‌ها دیر تمام می‌شود و تا بروند، ساعت یک نصف شب می‌شود؛ حالا عروس و داماد و اتاقشان هستند، اینها هنوز دست به غذا نبرده بودند که فقیری در کوچه با ناله گفت: اگر کسی بیدار است، من گرسنه‌ام و درد می‌کشم، یک غذا به ما بدهید. عروس به داماد گفت: غذای من را ببر و به این فقیر بده، امشب را دوتایی با هم یک غذا می‌خوریم. این صدقه‌ای که دیشب این عروس داد، خدا شرّ آن مار را از سرش کم کرد.

 

-دریغ نکردن از هر کار خیری

هرچه کار خیر گیرتان آمد؛ انجام دهید؛ ولو یک لیوان آب به یک تشنه بدهید، ولو یک نگاه محبت‌آمیز به یکی بیندازید، ولو یک نگاه محبت‌آمیز به مادرتان یا پدرتان داشته باشید، ولو بچهٔ شیرخواره را از بغل خانمت بگیری و دوبار ببوسی. اینها برای ما کار می‌کند و در روایات ائمه(علیهم‌السلام) هست؛ اینکه امام هشتم از دوهزار کیلومتر بیشتر، نامه‌ای با خط خودشان به حضرت جواد(ع) می‌نویسند و می‌فرمایند مردم تو را ببینند، وقتی بیرون می‌آیی، از در بزرگ بیرون بیا و در را نبند. در خورجینت پول بردار تا وقتی در راه می‌روی، می‌توانی بشناسی که چه کسی نیازمند است، پول به او بده که اینها کار صورت می‌دهد.

 

-جریمهٔ شکستن دل مؤمن

آیه در قرآن است که به پیغمبر(ص) می‌گوید: اصلاً روی خودت را از بندگان من که اهل بندگی هستند، برنگردان. می‌دانید آدم روی خود را از یک بندهٔ خوب خدا برگرداند و بگوید برو بابا، با من چه‌کار داری؟ همین آدم را گیر می‌اندازد؛ چون خدا خوشش نمی‌آید، وقتی دل یک بندهٔ خوب شکست، آدم جریمه می‌شود؟ یک روایت بخوانم و حرفم تمام! به امیرالمؤمنین(ع) گفتند: رفیق تو را مار زده و دارد می‌میرد. حضرت به خانه و کنار بسترش آمد. او گفت: یا علی! ما نمازمان را که می‌خوانیم، روزه‌مان را که می‌گیریم، محبت تو را که داریم، نمی‌دانم برای چه باید مرا مار بزند؟ آخر ما از پرونده‌مان خبر نداریم، علی(ع) که خبر دارد، امام رضا(ع) که خبر دارد. حضرت فرمودند: دیروز بعدازظهر سر چهارراه، جلوی مردم بی‌علت به قنبر ناسزا گفتی، خوشحال باش که خدا با این ماری که مأمور کرد تا تو را بگزد، پروندهٔ قیامتت را بست؛ والّا اگر این فحش دادن تو را به قیامت می‌انداخت و جریمه‌ات می‌کرد که آزاد نمی‌شدی. مواظب باش! یک ناسزا یا یک بد گفتن، نیش مار و عقرب به‌دنبال دارد؛ یک غذا به فقیر دادن هم به‌دنبالش رد کردن نیش مار را دارد که آدم زنده بماند.

 

کلام پایانی

یابن‌رسول‌الله، ای امام جواد(ع)! اولاً مرگ شما با شهادت صورت گرفته و با زهر بوده است. شما را شهید کردند، در اتاق، زیر سقف و زیر سایه بودید؛ تا داخل اتاق بودید، شهید شدید و بعد هم ستمگران، حسودان و متکبران که عظمت شما را تاب نمی‌آوردند، دستور دادند که بدنتان را داخل ایوان و رو به آفتاب بیاورند؛ اما با هیچ‌چیز به شما غیر از خوراک زهر حمله نکردند، نه با شمشیر، نه با نیزه و نه با خنجر؛ این دو بخش بعدی را از قول امام باقر(ع) می‌گویم: با چوب حمله نکردند، با سنگ حمله نکردند. من از شما می‌پرسم؛ یک‌وقت هم یادم هست که دههٔ عاشورا از دوستان پای منبر صبحم در روز عاشورا پرسیدم. برای کشتن یک‌نفر چقدر اسلحه لازم است؟ شما همان تیر سه‌شعبه‌ای که به قلبش زدید، ده دقیقه یا یک ربع صبر می‌کردید، از دنیا می‌رفت. این‌همه شمشیر چرا؟ این‌همه نیزه چرا؟ این‌همه چوب چرا؟ این‌همه سنگ چرا؟ با این بدن چه‌کار کردید که وقتی خواهر آمد، مجبور شد بپرسد: «أ انت اخی» تو برادر من هستی؟ تو پسر مادر من هستی؟ تو پسر بابای من امیرالمؤمنین هستی؟ حسین من! یک روز آمدم و دیدم که روی سینهٔ پیغمبر خوابیده‌ای، «یوم علی صدر المصطفی» و امروز هم آمدم، با بدن قطعه‌قطعه بر روی خاک داغ بیابان افتاده‌ای.


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
کلیپ های منتخب این سخنرانی
مطالب مرتبط
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
امام رضا(ع) سفارش به فرزند نیکی کردن ارزش‌های دینی حسن‌ظن پروندهٔ محو و اثبات پروندهٔ ام‌الکتاب

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^