فارسی
جمعه 31 فروردين 1403 - الجمعة 9 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تهران مسجد رسول اکرم دههٔ اوّل جمادی‌الاوّل 1395 سخنرانی دهم


نماز - روز دهم (23-11-1395) - جمادی الاول 1438 - مسجد رسول اکرم (ص) - 5.44 MB -

نماز/ دههٔ اوّل جمادی‌الاوّل/ زمستان 1395هـ.ش./ تهران/ مسجد رسول اکرم

 سخنرانی دهم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

در همهٔ کشورها معلمان، اساتید از کلاس اوّل ابتدایی تا پایان دکترا در دانشگاه‌ها، دانش‌آموز، محصل و دانشجو را امتحان می‌کنند. چرا امتحان می‌کنند؟ در حوزه‌های علمیه هم این امتحان هست؛ چون سه‌ماه به سه‌ماه یا نه‌ماه تحصیل، تقریباً هیچ معلمی، استادی و آموزگاری خبر قطعی و صد درصد از وضع تحصیل محصل ندارد و نمی‌داند این دانش‌آموز، این دانشجو، این طلبه برای درس زحمت کشیده یا نه؟! خوب خوانده یا نه؟! می‌شود او را به درجات بالا فرستاد، از کلاس ششم به هفتم، نهم به دهم، سال اوّل دانشگاه به سال دوم؟! برای فهمیدن وضع محصل امتحان می‌گیرند، سؤال و جواب‌های امتحانی را که معلم و استاد می‌بیند، حالا صد درصد می‌فهمد که شاگرد یا دانشجو یا طلبه نسبت به تحصیل و علم چه وضعی دارد. قبل از امتحان نمی‌فهمد و حتماً باید امتحان بگیرند.

اینکه در آیات قرآن و در روایات آمده که خدا شما را امتحان می‌کند، این خدا شما را امتحان می‌کند، یعنی چه؟ امتحان پروردگار از قبیل همین امتحان مدارس و حوزه‌ها و دانشگاه‌هاست؟ اگر بگوییم از این قبیل است که کفر به خدا ورزیده‌ایم؛ چون معنی‌اش این است که خدا بر اوضاع و احوال بندگانش اطلاع قطعی ندارد، آگاهی صد درصدی ندارد و اینها را امتحان می‌کند که برای خودش معلوم شود عبدش و بنده‌اش در چه حالی بوده، در چه وضعی بوده است؟ معنی امتحان در پروردگار عالم، این است که اگر این باشد، کفر است. خب امتحان خدا یعنی چه؟ این امتحان هم فقط مال خداست و مال انبیا نیست، مال ائمه نیست! یعنی آنها مسئول امتحان مردم نیستند و به هیچ پیغمبری دستور داده نشده که امتت را امتحان کن. تمام انبیای خدا مسئولیتشان ابلاغ دین بوده و نه امتحان: «وَ مٰا عَلَی اَلرَّسُولِ إِلاَّ اَلْبَلاٰغُ» ﴿العنکبوت، 18﴾، یا در آیهٔ دیگر دارد: «إِنَّمٰا أَنْتَ مُذَکرٌ» ﴿الغاشیة، 21﴾، حبیب من، شما پنددهنده‌ای، تذکردهنده‌ای، خیرخواهی! «و لست علیهم لمصیطر»، من تو را مسلط بر بندگانم قرار ندادم که هر تصمیمی دلت بخواهد، در حق آنها بگیری؛ یا می‌فرماید: «إِنَّ إِلَینٰا إِیٰابَهُمْ» ﴿الغاشیة، 25﴾، بازگشت بندگان من در قیامت به من است، «ثُمَّ إِنَّ عَلَینٰا حِسٰابَهُمْ» ﴿الغاشیة، 26﴾، و انجام دادن حساب اعمال آنها کار خودِ من است و حساب اعمال بندگانم در اختیار تو نیست. امتحان هم فقط ویژهٔ پروردگار است و خدا بندگان را امتحان می‌کند.

خب امتحان خدا یعنی چه؟ این را ما بدانیم، خیلی خوب است! خیلی‌ها آن نکتهٔ امتحان الهی را نمی‌دانند که کیفیت امتحان پروردگار چگونه است و قبولی و رفوزگی چه مقوله‌ای است؟ خب وقتی که پای امتحان در کار باشد، پای این دو حقیقت هم در کار است: قبول شد! رفوزه شد! اصلاً زلف امتحان با قبولی و با رفوزگی گره خورده است. در آیات قرآن و روایات که دقت می‌کنیم، می‌بینیم امتحان پروردگار عالم، ارائهٔ تکالیف به بندگان است. خب او تکالیف را به‌وسیلهٔ انبیایش، به‌وسیلهٔ کتاب‌هایش، به‌وسیلهٔ قرآن ارائه می‌دهد، این امتحان است که ارائه شود؛ و اما قبولی بندگان، بندگانی که تکالیف الهیه را عمل کنند، اینها دانش‌آموز قبول می‌شوند. خب محصلی که قبول می‌شود،  او را رتبهٔ بالاتر می‌برند. یک مردی، یک زنی، یک پیری، یک جوانی، یک عامی، یک عالمی، وقتی که امتحانش را پس داد، یعنی قبول شد و به تکالیف ارائه‌شدهٔ پروردگار عمل کرد، نمره‌اش چیست؟ همهٔ مدارس و دانشگاه‌ها یک نمره می‌دهند؛ پانزده، هجده، بیست، چهارده و می‌گویند قبول است، یا می‌دهند هشت و هفت و می‌گویند رفوزه است؛ یعنی یکبار دیگر، این کلاس را طی کن، اما پروردگار مهربان عالم سه‌تا نمره به بندگان قبولش می‌دهد: یک نمره‌اش که در قرآن مجید است، بهشت است؛ یک نمره‌اش که باز در قرآن مجید است، رضایت از بنده‌اش است که خوب امتحانت را عمل کردی، امتحانت را خوب دادی و من از تو راضی هستم: «رضی الله انت»؛ یک نمرهٔ پروردگار هم برای آنهایی است که نمرهٔ بالا آورده‌اند و نه برای آنهایی که نمرهٔ متوسط آورده‌اند. آنهایی که نمرهٔ بالا آورده‌اند، مقام قرب دارند و آنهایی هم که تکالیف به آنها ارائه شد، شانه بالا انداختند که نه، ما حال و حوصلهٔ نماز و روزه و زکات و خمس و کار خیر و پولت را اینجا مصرف کن و آنجا مصرف کن را نداریم! ما خودمان هستیم و پولمان و کار دیگری هم به هیچ کاری نداریم، اینها رفوزه‌ها هستند. رفوزه‌ها را چه‌کار می‌کند؟ رفوزه‌ها دیگر درجهٔ بالا نمی‌روند، نمره ندارند؛ یا باید تا نمردند، در همین کلاس دنیا دوباره رو کنند، به تکالیف عمل کنند و اگر به تکالیف رو نیاوردند و عمل نکردند، هفت‌تا درک برایشان قرار داده که اسم‌های مختلفی دارد: ثقر یک اسم است، برای یک درک است، حاقیه یک اسم است و همین‌طور اسم‌های دیگر تا هفت‌تا. رفوزه‌ها باید در جهنم بروند، حالا هر رفوزه‌ای به تناسب وضعش یا طبقهٔ اول می‌رود یا طبقهٔ دوم می‌رود و آن طبقهٔ آخرِ آخر هم برای منافقین امت و منافقین گذشته است که می‌فرماید: «إِنَّ اَلْمُنٰافِقِینَ فِی اَلدَّرْک اَلْأَسْفَلِ مِنَ اَلنّٰارِ»﴿النساء، 145﴾، آن درک اسفلِ آتش برای آنهاست.

این مقدمه که روشن شد و برایتان آشکار شد، معلوم شد که امتحان الهی چه نوع امتحانی است و قبولی‌اش چیست؟ رفوزگی‌اش چیست؟ نمرهٔ قبولی‌اش که سه نمره است، چیست؟ و نمرهٔ رفوزگی‌اش چیست؟ حالا سراغ آیهٔ هشتادودوم سورهٔ بقره برویم که چند روز است در این آیهٔ شریفه بحث می‌شود. خداوند هشت‌تا تکلیف، یعنی امتحان در این آیهٔ شریفه به بندگانش ارائه کرده است. حالا همهٔ تکالیف همین هشت‌تا نیست و این آیه، هشت‌تا تکلیف ارائه کرده که این ارائهٔ تکلیف، همان امتحانات الهی است، تکالیف امتحانات است.

اما تکلیف اول، «لاٰ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اَللّٰهَ»﴿البقرة، 83﴾، عبادت را فقط ویژهٔ خدا قرار بده و از احدی چهرهٔ پرستیده شدن نسازید که هیچ‌کسی لایق عبادت و پرستش شما نیست. پرستیدن یعنی چه؟ عبادت یعنی چه؟ یعنی همین رکوع و سجود و تعظیم. ببینید عبادت و پرستش از دیدگاه ائمهٔ طاهرین به چه معناست. این روایت در کتاب شریف اصول کافی است. خیلی روایت جالبی است! خیلی روایت مهمی است! یعنی روایت آمده و عبادت بندگان را معنی کرده است که عبادت یعنی چه که می‌گوید غیر خدا را عبادت نکنید! حضرت می‌فرمایند: «من اصغی -با صاد و غین- الی المتکلم فقد عبده»، کسی که به خواسته‌های نامشروع دیگران گوش دهد، یعنی قبول کند، حالا خواسته‌های نامشروع هم در زندگی‌ها زیاد است. یک کسی در دادگاه حق با او نیست، قاضی هم نتوانسته بفهمد که حق است و به یکی از احکام الهی متوسل می‌شود، می‌گوید: برو سه‌-چهارتا شاهد بیاور یا پنجاه‌تا بیاور که قسم بخورند تا من حکم بدهم! این هم می‌آید، سه چهارتا را برمی‌دارد و به دادگاه می‌برد که آنها می‌دانند حق با پدرشان نیست، حق با مادرشان نیست، حق با عمویشان نیست، حق با رفیقشان نیست، می‌دانند و می‌گوید بیایید به نفع من شهادت بدهید! این شاهدان که دارند می‌روند ظالمانه شهادت بدهند، به ناحق شهادت بدهند، اینها همان‌هایی هستند که امام‌صادق می‌فرمایند: «من اصغی الی متکلم فقد عبده»، این شاهدان که حرف زور، حرف ظالمانه، دعوت خلاف، دعوت نامشروع رفیقشان یا قوم‌و‌خویششان را گوش دادند و رفتند شهادت به ناحق دادند، امام‌صادق می‌فرمایند: اینها این دعوت‌کننده را عبادت کردند، یعنی یک کسی را مقابل خدا عَلَم کردند و بر ضد خدا و برخلاف قرآن و برخلاف خواستهٔ پروردگار از او اطاعت کردند. آن‌وقت قرآن می‌گوید: در روز قیامت، عابد و معبود هر دو در جهنم هستند؛ هم آن که پرستیده و هم آن که پرستیده شده است. با قرآن چه‌کار کنیم؟ با روایت چه کنیم؟ یعنی به قرآن بگوییم ما یکی را ببخش و بگذار حرف ناباب دیگران را گوش دهیم! حالا یک چیزی گیر ما می‌آید یا نمی‌آید. یا به خدا بگوییم ما را ببخش، چه کار کنیم! اینجاها مورد بخشیدن نیست: «إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یغْفِرُ أَنْ یشْرَک بِهِ» ﴿النساء، 48﴾ کسی که در برابر من، کسی را عَلَم کند و او را اطاعت کند که اطاعت از او ضد اطاعت من است، این مشرک است و من مشرک را نمی‌آمرزم. اما حالا یکی خودش تصمیم گرفته که یک دروغی بگوید، غیبتی بکند، خدایی نکرده یک لیوان مشروبی بخورد، یک رابطهٔ نامشروعی برقرار کند و بعد از اینکه گناه کرد، پشیمان شد و به غلط‌کردن افتاد، به گریه افتاد، تصمیم قطعی هم گرفت که دیگر این گناهان را مرتکب نشود، این را در قرآن گفته راحت می‌بخشم؛ اما عبادت خلاف را در مقابل خودم و در ضد خودم نمی‌بخشم، حالا شما بنشین و بگو: خدا به داد ارتش زمان شاه برسد که به دستور شاه در این خیابان‌ها چقدر جوان و مرد و زن را کشتند، نه! خدا به داد اینهایی نمی‌رسد که شاه را پرستیدند! یا خدا به داد ارتش صدام برسد! خدا به داد این ارتش آمریکا برسد که در افغانستان و عراق، بالای یک میلیون بی‌گناه را کشتند! یا خدا به داد این آل‌یهود عربستان برسد که یکسال‌ونیم است در یمن، بیشتر آنهایی را که کشتند، یا بچهٔ شیرخواره بوده یا بچهٔ هفت-هشت‌ساله بوده یا زن بوده یا کاسب در بازار بوده است. همین چند وقت پیش، یک مدرسه را بمباران کردند و بچه‌ها را تکه‌تکه کردند. این ارتشی که به شاه سعودی، به وزیر خارجهٔ سعودی، به دولت سعودی گوش دارد می‌دهد، این مشرک است. «ان الله لا یغفر عن یشرک به»، من مشرک را نمی‌بخشم. خب بیشعور، تو که خودت را در گردانهٔ اطاعت‌کردن انداختی، چرا از آل‌سعود اطاعت می‌کنی؟ از خدا اطاعت کن! چرا از ترامپ اطاعت می‌کنی؟ از خدا اطاعت کن! چرا از شاهی که جرثومهٔ همهٔ گناهان بوده، اطاعت کردی؟ از خدا اطاعت کن! این آجودان‌هایی که زمان رضاخان که ما یادمان نیست و مسن‌های دیگر یادشان است(ما به‌دنیا نیامده بودیم)، چند سال در خیابان، در کوچه و کنار حسینیه‌ها و مسجدها آمدند و با باتوم زن‌ها را زدند، چادرشان را کشیدند، پاره‌پاره کردند و خیلی زن‌ها دق کردند و مُردند! اینها بندهٔ رضاشاه بودند و اینها مشرک هستند. اما حالا آدم، خودش بین خودش و خدا یک گناهی مرتکب می‌شود و بعد هم واقعاً توبه می‌کند، خدا وعده داده که می‌بخشم؛ اما اینکه یک بتی را در برابر من علم بکنید و به جای پرستش و اطاعت من، از او اطاعت کنید، این قابل بخشیدن و آمرزش نیست.

حالا امام‌صادق یک جمله‌ای به روایتشان اضافه می‌کنند که این جمله هم خیلی زیباست، می‌فرمایند: اگر شما مردم از یک انسان کامل، جامع، عالم ربانی، دلسوز و خیرخواه مثل انبیا، مثل ائمه، مثل عالمان ربانیِ واجد شرایط اطاعت کنید، آن که از این گروه اطاعت می‌کند، فقط عبدالله است و خدا را عبادت کرده است. من حرف‌های پیغمبر را گوش بدهم، خدا را عبادت کرده‌ام؛ من حرف‌های امیرالمؤمنین و صدیقهٔ کبری را گوش بدهم، خدا را عبادت کرده‌ام؛ ای‌کاش، حوصله داشتید  ویک کتابی را که شصت‌سال نبود! یک‌بار چاپ شده بود و نویسنده‌اش هم مجتهد بود، فیلسوف بود، حکیم بود، عارف بود، یک شخصیت کم‌نظیر علمی بود، به نام ملکهٔ اسلام که کتاب، شرح حال شخصیت و علم صدیقهٔ کبری است و نه تاریخ زندگی. این کتاب دویست صفحه بود که روی این کتاب، خیلی کار شد و نهصد صفحه ملکهٔ اسلام شد. اگر حوصله داشتید، این کتاب را می‌گرفتید و می‌خواندید؛ زهرا(علیهاالسلام) مثل آفتاب وسط روز در دوتا سخنرانی، با آیات قرآن ثابت کرده آنهایی که با اهل‌بیت بعد از مرگ پیغمبر درگیر شدند، مشرک هستند و به سخت‌ترین عذاب قیامت تهدیدشان هم کرد و بعد هم به خانه برگشت. خب، آن جامعهٔ مدینه که از آنها اطاعت کردند و علی و اهل‌بیت را تنها گذاشتند، صد درصد مشرک هستند و بخششی ندارند، آمرزشی ندارند؛ چون اطاعت از ضد خدا این خسارت‌های عجیب را در تاریخ به بار آورد. اطاعت از ضد خدا یک میلیون نفر را در افغان و عراق و یمن به کشتن داد؛ والّا اینها اگر از این سگ‌های هار و خوک‌های درنده اطاعت نمی‌کردند، یک بچهٔ شیرخواره هم کشته نمی‌شد! این سی هزار نفری که به کربلا آمده بودند، مطیع چه کسی بودند؟ یزید و ابن‌زیاد اگر مطیع خدا بودند، حادثهٔ کربلا اتفاق نمی‌افتاد! این است که پیغمبر می‌فرمایند: یک کسی که چند هکتار زمین و درخت مو می‌کارد و هدفش هم این است که این موها پر از انگور شود، کامیون کامیون انگورها را برای مشروب‌سازی ببرد، می‌فرمایند: آن کارگری که دارد آن مو را می‌کارد و می‌داند هم که مالک برای چه دارد می‌کارد، مالک، کارگر هرس‌کننده، آن که انگورها را می‌چیند، آن که جعبه می‌کند، آن که بار کامیون می‌کند، راننده‌ای که می‌برد، دلالی که انگورها را می‌فروشد، آن که می‌خرد، آن که در کارخانهٔ مشروب‌سازی می‌برد که مشروب بکند، کلّشان را خدا لعنت کرده است؛ چون اگر اینها از خدا اطاعت می‌کردند، انگور را برای مشروب نمی‌کاشتند، راننده هم این انگورها را تا مشروب‌سازی نمی‌برد، دلال هم این انگورها را به کارخانه نمی‌فروخت. علتش این است که اینها خدا را اطاعت نمی‌کنند؛ پس در امتحان الهی، یعنی در تکالیف ارائه‌شدهٔ یک تکلیف، «لا تعبدون الا الله، غیر خدا را عبادت نکنید»، این یک تکلیف است و اینها رفوزه شدند و اهل دوزخ هستند.

اینها را هم در ذهنتان تفکیک کنید! ما گناه می‌کنیم، ولی مشرک نیستیم؛ اما خدایی نکرده اگر در گناهی از کسی اطاعت کنیم؛ تو بیا قدرت داری، توان داری، زبان داری، قلم داری، این‌ور و آن‌ور رفیق داری، این زن ما را طلاق بده! به ناحق و هیچ ملاکی هم برای طلاق نیست، این عروس من را طلاق بده! خوشم نمی‌آید که این عروسم باشد! این اطاعت از ضد خداست: «من اصغی الی متکلم فقد عبده».

 حالا اگر این متکلم حرفش حرف خدا باشد، «فقد عبد الله»، و اگر حرفش ضد خدا باشد، «فقد عبد طاغوت»، این یک تکلیف در آیه! این امتحان خدا؛ یعنی ارائهٔ تکلیف. حالا من اگر عمل کنم، آن سه‌تا نمره را به من می‌دهند که اوّل منبر گفتم؛ اگر عمل نکنم، حالا به تناسب جرمم و گناهم، نمره‌ام دوزخ است، درک است، اسفل است، ثقیر است، حاویه است.

دوم، «وَ بِالْوٰالِدَینِ إِحْسٰاناً» ﴿البقرة، 83﴾ که این توضیح داده شد و این هم یک تکلیف الهی است. مواظب باشید! آنهایی که پدر و مادرشان زنده‌اند یا یکی‌شان زنده‌اند، کنار این تکلیف «و بالوالدین احسانا» رفوزه نشوید و این را مواظب باشید؛ یعنی اگر اهل احسان به پدر و مادر نباشند، رفوزه می‌شود و احسان به پدر و مادر، قبول می‌شود.

«وَ ذِی اَلْقُرْبیٰ» ﴿البقرة، 83﴾، شب عید است و همه‌مان قوم‌و‌خویش‌هایی داریم که یک کمبودهایی دارند، خدا هم به ما لطف کرده، مثلاً می‌توانیم کمبود آنها را جبران کنیم. ارائهٔ تکلیف نسبت به قوم‌وخویش هم یک امتحان الهی است. یک عمه دارم، خاله دارم که شوهرش مرده، بچه ندارد، پیر است، تک و تنهاست، نان‌آوری ندارد و آبرومند است، این تکلیف است که به او برسم.

«و الیتامی»، مسئولیت نسبت به ایتام هم امتحان الهی است. حالا یا در قوم‌وخویش‌هایم یتیم دارم یا اگر ندارم، کمیتهٔ امداد چندهزار یتیم دارد، بروم بگویم: آقا من توانم هست، یک خانوادهٔ یتیم را به من بدهید که من ماهی پانصد تومان در کارتشان می‌ریزم، نمی‌خواهد هم باهاشون رفت‌و‌آمد کنم، ولی خرجشان را اداره کنم. آن که پول دارد و به یتیم رسیدگی نمی‌کند، رفوزهٔ امتحان است.

«و المساکین»، یک عده‌ای هستند که مسکین‌اند. مسکین یعنی زمین‌گیر؛ یعنی ازکارافتاده، با دستش کار می‌کرده و حالا نمی‌تواند، پا داشته و حالا ازپاافتاده و رعشه دارد و نمی‌تواند کار کند، در محل هم هست، مستحق هم هست، رسیدگی به او امتحان مردم است.

یک امتحان دیگر زبان است: «قُولُوا لِلنّٰاسِ حُسْناً» ﴿البقرة، 83﴾ با مردم خوب حرف بزنید، این یک امتحان است! غیبت، رفوزه‌شدن است! تهمت، رفوزه‌شدن است! فحش، رفوزه‌شدن است! تحقیر، رفوزه‌شدن است! اما آدم سالم با مردم حرف بزند، خوب حرف بزند، نرم حرف بزند، با محبت حرف بزند، این قبولی امتحان است؛ بفرمایید، بنشینید، خوش‌آمدی، آقا بنشین، بابا بتمرگ، زبان است دیگر و می‌تواند ده جور بچرخد؛ ما باید در تعارف به مردم، از اولی استفاده کنیم: «قولوا للناس حسنا»، آقا محبت کنید، بفرمایید، خیلی خوش آمدید، این قبول‌شدن در امتحان است، «قولوا للناس حسنا».

یک امتحان دیگر، «وَ أَقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ»﴿البقرة، 83﴾، این نماز امتحان الهی است. شما که مرتب دارید می‌خوانید، نمره‌تان سر جایش است: بهشت و قرب و رضایت؛ آنهایی هم که نماز نمی‌خوانند، در حال رفوزگی هستند و خیلی هم زشت است که آدم به قول امام‌صادق، شصت-هفتادسال در دنیا نمک خدا را بخورد و نمکدان بشکند!

«وَ آتُوا اَلزَّکٰاةَ»، آن که طلا دارد، نقره دارد، شتر دارد، گوسفند دارد، گاو دارد، مویز دارد، گندم دارد، جو دارد، به یک حدی‌اش زکات تعلق می‌گیرد. «و اتوا الزکاة»، بعد خدا در آخر آیه گلایه می‌کند: «ثُمَّ تَوَلَّیتُمْ إِلاّٰ قَلِیلاً مِنْکمْ»، کم از شما در این امتحان هشت‌گانه‌ای که در آیه است، قبول شدید؛ ولی بیشترتان رفوزه شدید. «وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ»، اصلاً عادت کردید که از امتحان من رو برگردانید! اعراض یعنی رو برگرداندن، یعنی من تکالیفم را ارائه می‌کنم و شما عادت دارید بگویید که نمی‌خواهیم، قبول نمی‌کنیم و انجام هم نمی‌دهیم. تکلیف آنهایی که رفوزه می‌شوند، یعنی این هشت‌تا امتحان را رفوزه می‌شوند، در قیامت چیست؟ خدا می‌فرماید(دنبالهٔ همین آیه است، بعد از دوتا آیهٔ دیگر): «أُولٰئِک اَلَّذِینَ اِشْتَرَوُا اَلْحَیٰاةَ اَلدُّنْیٰا بِالْآخِرَةِ» ﴿البقرة، 86﴾ اینها آخرت را به کل فروختند، مفت دنیا را با همین بازیگری‌هایشان خریدند. «فَلاٰ یخَفَّفُ عَنْهُمُ اَلْعَذٰابُ» ﴿البقرة، 86﴾ و اینها که رفوزه شدند، جریمه‌شان تخفیف داده نمی‌شود، «وَ لاٰ هُمْ ینْصَرُونَ» ﴿البقرة، 86﴾، یک یار هم قیامت ندارند که به دادشان برسد.

خدایا نمی‌دانیم تو را چقدر شکر کنیم! اصلاً شکر هم از دست ما برنمی‌آید، تو کمک دادی که ما از این امتحان‌ها قبول شدیم؛ والا اگر تو کمک نمی‌دادی، ما در یک‌دانه از این هشت‌تا امتحانی که در آیه آوردی، قبول نمی‌شدیم. تو لطف کردی، کمکش را تو دادی، آن وقت بهشت و رضایت و قربش را هم تو می‌دهی! همهٔ این امتحان‌هایی را که ما قبول شدیم، کار خود تو بوده و آن‌وقت، آن سه‌تا مزد را هم به ما می‌دهی، چطوری شکر کنیم؟ ابی‌عبدالله می‌گوید: خدایا اگر عمر دهر را به من بدهی و تو را کل عمر دهر شکر کنم، شکر یک بند انگشتم در عمر دهر انجام نگرفته است.

 این چند روزه، یعنی تقریباً از چهار-پنج روز پیش، پنج روز پیش، شش روز پیش، یک تعدادی از زنان بنی‌هاشم به عیادت صدیقهٔ کبری آمدند. از پا درآمده بود و دیگر نمی‌توانست راه برود، حرکت کند، در بستر افتاده بود. امام‌صادق می‌گویند: یک پارچهٔ سیاه به پیشانی‌اش بسته بود، بی‌صدا گریه می‌کرد؛ چون صدا دیگر نداشت! گفتند: خانم ما عیادت شما آمدیم که از شما بخواهیم اگر در خانه کاری دارید که دیگر نمی‌توانید انجام بدهید، ما برایتان امروز انجام دهیم. فرمودند: هیچ کاری برای بعد از مرگ خودم ندارم، بلند شدم و با هر زحمتی نان پختم و لباس‌های علی و بچه‌هایم را هم شستم که این چندروزهٔ بعد از مرگ من کاری نداشته باشند؛ اما خودتان دلتان می‌خواهد یک کاری برای من بکنید، من چندروز است دیگر توان رفتن سر قبر پدرم را نداشته‌ام، خیلی علاقه دارم یکبار دیگر سر قبر پدرم بروم؛ به من کمک کنید و من را ببرید! زیر بغلش را گرفتند. مخصوصاً یک شب، دوازده شب که مدینه خیلی خلوت بود، به خانهٔ صدیقهٔ کبری رفتم، خانه‌اش پایین قبر پیغمبر است. از خانه تا درِ جبرئیل که وارد حرم می‌شویم، قدم کردم که زهرا را از خانه بیرون آوردند، چون درِ خانه‌شان به روی مسجد بسته بودند، باید این خانم‌ها ایشان را داخل کوچه می‌آوردند و از داخل کوچه به داخل حرم می‌بردند، قدم کردم، حدود هفده قدم از دمِ در خانهٔ خودش تا کنار قبر پیغمبر بود.

زیر بغلش را گرفتند، پنج-شش قدم که آوردند، صدا زد: خانم‌ها بگذارید بنشینم، دیگر نمی‌توانم راه بروم. روی زمین نشست، شروع کرد ناله‌زدن! هرکس می‌آمد رد شود، می‌دید چندتا خانم با هم جمع‌اند و یکی هم دارد ناله می‌کند، می‌گفتند: کیست؟ می‌گفتند: دختر پیغمبر است! دوباره زیر بغلش را گرفتند، آن‌وقت‌ها که ضریح نبود و قبر پیدا بود. تا چشمش به قبر افتاد، عین پرنده‌ای که می‌خواهد داخل لانه بیاید، خودش را از دست زن‌ها رها کرد و روی قبر پیغمبر انداخت. «یا ابتا رُفِعَتْ قُوَّتِی وَ خَانَنِی جِلْدِی وَ شَمَتَ بِی عَدُوِّی وَ الْکَمَدُ قَاتِلِی»، بابا بلند شو، ببین غصه دارد من را می‌کشد! دختر پیغمبر، من می‌خواهم از جانب این مردم از شما یک سؤال داشته باشم و یک مطلب بپرسم. برای شما سخت‌تر بود که خودتان را روی قبر گِلی انداختید یا برای دختر سیزده‌ساله‌تان که خودش را روی بدن ابی‌عبدالله انداخت؟ می‌گفت: مردم من نمی‌خواهم بیایم، بگذارید پیش پدرم بمانم و این‌قدر گریه کنم تا بمیرم! من بقیه‌اش را دل ندارم بگویم، دیدند که بلند نمی‌شود! فقط عربی‌اش را می‌گویم:

 «واجتمعت عدة من الاعراب فجروحا عن جرحی».


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
کلیپ های منتخب این سخنرانی
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
تهران مسجد رسول اکرم سخنرانی دهم دههٔ اوّل جمادی‌الاوّل 1395 تهران مسجد رسول اکرم دههٔ اوّل جمادی‌الاوّل 1395 سخنرانی دهم

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^