تهران/ هیئت محبانالزهرا/ دههٔ اوّل جمادیالاوّل/ زمستان1395هـ.ش.
سخنرانی دوم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
وجود مبارک صدیقه کبری میفرمودند: بیشتر از سهچیز در همهٔ این دنیا محبوب من نیست و قلب من و دل من غرق در محبت به این سه حقیقت است. یکی اندیشه و دقت در شخصیت الهی و ملکوتی پیغمبر خداست. پیغمبر با همهٔ شخصیتش، با همهٔ سرمایههای وجودی، محبوب من است. محبت چه در جهت مثبت و چه در جهت منفی آثاری دارد. محبوب مثبت برای محب آثار مثبت دارد و عشق و محبت به رسول خدا باعث شد که صدیقه کبری منهای مقام نبوت، در معنویت و شخصیت هموزن پیغمبر اسلام بشود.
محبوب دوم، انفاق در راه خداست. اینکه هر نعمتی را خدا در اختیار من قرار داده، نعمت علم، نعمت آبرو، نعمت شخصیت، نعمت مال، عاشقم که این نعمتها را در راه پروردگار هزینه کنم. پیام این جملهشان این است که من نسبت به بخل بسیار متنفر هستم! کسی علم داشته باشد، پول داشته باشد، قدرت داشته باشد، آبرو داشته باشد، ولی با این سرمایهها از حل مشکلات مردم دریغ کند، خودش را کنار بکشد، دست به جیب نباشد، نفرتشان هم از بخل معلوم بود. منشأ آن چیست؟ معرفت داشتند که بخل صفت ابلیسی است و از یک سجدهکردن بر آدم بخل کرد، دریغ کرد.
میدانستند نگاه قرآن به بخل یک نگاه عجیبی است. کراراً قرآن مجید، بخل را مردود اعلام کرده و مورد نفرت قرار داده است؛ بهخصوص در آیهٔ 180سورهٔ مبارکهٔ آلعمران: «وَ لاٰ یحْسَبَنَّ اَلَّذِینَ یبْخَلُونَ بِمٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ» ﴿آلعمران، 180﴾. این بیان پروردگار درباره بخل است.
خیال نکنند کسانی که ثروت و مال در اختیارشان قرار دادم، اگر بخل بورزند، هزینه نکنند، خرج نکنند، به خیر آنهاست! این خیال را نکنند که خیالی است، پشتوانه ندارد؛ نه پشتوانهٔ علمی دارد و نه عقلی و نه شرعی، یک سراب است، هیچچیزی نیست و پوچ است؛ اما همین را خیال نکنند که اگر بخل بورزند و نعمتهای من را هزینه نکنند، برایشان خیر است، بلکه این بخل یک شرّ سنگین دامنگیر است. این شرّ سنگین دامنگیر چهچیزی هست؟ خود پروردگار معنی میکند، بیان میکند که چیست. در خود همان آیه هم بیان میکند: «سَیطَوَّقُونَ مٰا بَخِلُوا بِهِ یوْمَ اَلْقِیٰامَةِ»، روز قیامت به وزن کل ثروتش گردنبند فلزی گداختهشده در آتش قرار میدهم و آن گردنبند را گردنش میاندازم، میگویم این ثروتی که عاشقش بودی و دلت نمیخواست برای خودت هزینه کنی، ولی قیافهٔ ثروت بخیل در قیامت بهصورت گردنبند فلزی گداختهشده در دوزخ است.
من که نیازی به انفاق تو نداشتم، «و لله میراث السماوات و الارض»(دنبالهٔ آیه است)، تمام آسمانها و زمین مِلک من است و این که به تو داده بودم، این هم برای من بود. این ثروت در دست تو امتحان بود که آیا به تکالیف مربوط به ثروت عمل میکنی یا نمیکنی؟ بیشتر از این نبود و یک امتحان بود که رفوزه شدی! حالا این ثروتت بهصورت این گردنبند فلزی آتشین برای خودت و من نیازی ندارم.
پیام حضرت صدیقه این است که دستبسته نباشید! بین شما یتیم زندگی میکند، ازکارافتاده زندگی میکند، قوموخویش آبرودار زندگی میکند؛ صدجور کار خیر جلوی پای شماست، اگر بخواهید انجام بدهید. کارهای خیر بسیار مهم، کارهای خیری که خیر دائمی دارد، تمام نمیشود و میماند. کار خیر اندک -قرآن مجید میگوید- ماندگار است و فکر نکنید کارهای خیر بزرگ ماندگار است.
بیش از چهلسال قبل، من در خیابان گرگان، در شمال شرق تهران، یک ماه رمضان -سی شب- منبر میرفتم. از نماز آنجا میرفتم، یک پیرمرد خیلی خوشاخلاقی هر شب بین دو نماز بلند میشد و هر شب یک کیسه دستش بود، میگفت: پول برق مسجد را بدهید، پول جمع میکرد! فقط میگفت پول برق بدهید، ورقه آمده و نداریم بدهیم. مسجد هم مسجد فقیری بود. خیلی برخورد زیبایی داشت، زبان زیبایی داشت و خودش را هزینه کرده بود که هر شب، بین نماز مغرب و عشا آبرو گذاشته بود، بگردد و پول جمع کند. سال بعد که من رفتم، صدای پیرمرد نیامد. بعد از منبر شب اوّل به امامجماعت مسجد که درسخواندهٔ نجف و مجتهد بود، گفتم: آقا امشب این پیرمرد نبود؟ گفت: نه، چهار-پنجماه قبل، پیش من آمد، گفت: من میخواهم به آذربایجان، دهمان برای صلهرحم بروم، خداحافظی کرد و رفت. آنجا مُرد و همانجا هم دفنش کردند. اینجا هم برایش ختم گرفتیم، مردم هم استقبال کردند. این پیرمرد قیافهاش، کارش، صدایش در ذهن من بود.
میفرمود: یک شب من خوابش را دیدم، این عالم نجف درسخوانده! عالم ورزیدهای بود! به او گفتم: کجایی؟ دیگر مسجد نمیآیی. گفت: برزخ هستم و آدرس قرآنی را داد: «وَ مِنْ وَرٰائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلیٰ یوْمِ یبْعَثُونَ» ﴿المؤمنون، 100﴾، بعد از مرگ، دنیای دیگری شروع میشود که قرآن میگوید اسمش برزخ است. طول برزخ از مُردن اشخاص است تا روز برپاشدن قیامت، زمان برزخ است. در سورهٔ مبارکهٔ مؤمن، جزء 23 قرآن، نه مؤمنون که جزء 18 است، خداوند متعال یک گوشهٔ برزخ را اینطوری شناسانده که برزخ عالمی بین دنیا و بین آخرت است؛ نه کاملاً دنیاست و نه کاملاً آخرت است. یک نشانههایی از دنیا را دارد و یک نشانههایی از آخرت. این خبر قرآن است، حالا بعضیهایمان نزدیک است که برویم این خبرها را آنجا با چشم ببینیم. هم روز دارد و هم شب.
گفت: من در برزخ هستم. گفتم: آنجا چهکار میکنی؟ گفت: خوبم، روز که خیلی خوب است و شب هم تا میخواهد تاریک شود، یک رشته روشنایی نور از مسجد در برزخم میکشند که روشنِ روشن میشود. میگویند این پولهایی است که برای برق مسجد جمع کردی، حالا خودت بهرهاش را ببر. این طبق قرآن مجید و طبق معارف الهی است؛ آن که اهل خداست و مخصوصاً آدم بخیلی نیست، از آبرویش مایه میگذارد، از شخصیتش، از علمش، از پولش، از زبانش، تمام اینها در برزخ بهصورت روشنایی به او برمیگردد و آن که بخیل است که از هیچ نعمتی از نعمتهای خدا هزینه نمیکند، این را پیغمبر میفرمایند که در ظلمت محض است، یک ظلمتی که در آن تنهاست و ظلمت وحشتناکی است.
صدیقه کبری میفرمایند: انفاق محبوب من است و عاشق انفاقم؛ یعنی بخل بهشدت مورد نفرت من است. وجود مبارک شیخ طوسی شخصیت واقعاً کمنظیری است که در حدود قرن سوم زندگی میکرده و بخشی از دین شیعه مدیون شیخ طوسی است. یک بچه دهاتی از طوس، بیرون شهر مشهد بلند میشود و میآید طلبه میشود و کارش به جایی میرسد که هر روز درسی در حوزههای علمیه، آرائش، فتواهایش و کتابهایش مورد بحث مراجع بزرگ شیعه است. خیلی خوب خودش را هزینه کرد! اولاً هفتاد جلد کتاب نوشته که کتابهایش کمنمونه است. دوتا از کتابهایش جزء چهار کتاب اصلی فرهنگ اهلبیت بعد از قرآن و نهجالبلاغه و صحیفه است: تهذیب و استبصار، یک تفسیر هم به نام تبیان دارد که ده جلد است. این هفتاد تا ماند و تا الآن کاربرد هم دارد. بقیهٔ کتابهایی هم که نوشته بود که نمیدانیم چندتاست، آخوندهای اهلسنّت در بغداد فتوا دادند و حمله کردند، کل کتابخانهاش را سوزاندند و خاکستر کردند! هرچه قرآن و کتابهای روایتی و معارف الهیه و دستخطهایش بود، خاکستر شد.
خودش را میخواستند بکشند، پشتبام به پشتبام فرار کرد و از بغداد به نجف آمد. نجف ساکن نداشت، بیابان بود. فقط قبر امیرالمؤمنین و چندتا خانهٔ گلی اطراف بود. آنجا آمد و ساکن شد و طلبهها کمکم پیدایش کردند، آمدند دورش را گرفتند. این حوزهٔ باعظمت نجف یادگار شیخ طوسی است. چقدر خدا الآن به این مرد در برزخ بهره میدهد، اصلاً برای ما قابل تصور نیست! چون در سورهٔ یس میگوید: کارهایی که میکنید، آنهایی که بعد از مرگتان ماندگار است، آنها سودش به شما برمیگردد. «وَ نَکتُبُ مٰا قَدَّمُوا وَ آثٰارَهُمْ» ﴿یس، 12﴾، هرچه را پیش فرستادید که وقتی آمدید، میبینید هرچه از شما میماند، دنبال خودتان میآورید.
یک کتابی به نام امالی دارد که بسیار کتاب فوقالعادهای است. من با این کتاب زیاد سروکار دارم. نابترین روایات شیعه در این کتاب است و مجموع این کتاب هم منبرهایش است؛ یعنی منبر که میخواست برود، روایت را مینوشت و میبرد روی منبر برای مردم میخواند، توضیح میداد و بعد اینها را منظم جمع کرد و کتاب امالی شد که حدود نهصد صفحه است. یک روایت در این کتاب از قول امام ششم است که حضرت صادق میفرمایند: اخلاق ما اهلبیت این است که هشت-نهتا دهتا خصلت را نقل میکند. خیلی روایت سنگینی است، کمرشکن است، برای کسی که باور کند. آن که باور نمیکند، راحت است. او نه قرآن را باور دارد و نه روایات را و دارد خوش زندگی میکند. میفرمایند: اما اخلاق دشمنان ما در دنیا، این است و یکیاش هم بخل است.
ثروتمند بخیل باید بداند که امامصادق مارک دشمن اهلبیت را به او زده، شوخی هم ندارد؛ اما یک چیز دیگر هم که از دنیای شما محبوب من است، قرآن است. این مقدمه را که شنیدید، حالا دنبالهٔ بحث جلسهٔ گذشته را بشنوید.
دوتا مطلب صدیقه کبری هر روز عصر تا روز شهادتش، سیدبنطاووس نقل میکند که به پیشگاه مبارک پروردگار عالم عرضه میکرد و بعد از این دوتا مطلب، سه خواستهٔ ویژه از پروردگار میخواست و بعد از این سهتا خواستهٔ ویژه، حدود پانزده برنامهٔ اخلاقی مثبت و منفی را ارائه میکرد. هر روز بود و قطع نمیکرد، تعطیل نمیکرد.
زبان پدر خانواده و مادر خانواده از خیرگویی برای زن و بچهاش نباید قطع شود. یک مادر حالا یا چهارتا بچه داشته، دوتا دختر و دوتا پسر یا به گفتهٔ خیلیها سهتا پسر داشته یا دوتا پسر و یک دختر زینب کبری با لقب امکلثوم؛ حالا یا سهتا بودند یا چهارتا، اما هر روز عصر این مسائلی که به زبان مبارکش جاری میشد، در فضای خانه به گوش بچههایش، به قلب بچههایش، به فکر بچههایش خوانده میشد. ما باید مسائل خیر را هر روز با محبت و با نرمی به گوش زن و بچه بخوانیم. «فذکر»، حبیب من بگو! «فذکر فان ذکری تنفع المؤمنین»، این گفتن برای اهل ایمان سودمند است.
انبیا دین خدا را با گفتن به مردم القا کردند. انبیا مردم را با گفتن تربیت کردند. کدام پیغمبر را میشناسید که اگر علیه او توطئه نمیشد، با شمشیر و با اسلحه دین خدا را بگوید؟ کدام پیغمبر؟ همهٔ اسلحهٔ انبیا خدا برای القای دین، فقط زبان و محبت بوده است و اثر هم میکند.
من یک روزی در مؤسسه قم که از همهجای دنیا برایمان سؤال میآید و ما جواب میدهیم و تا الآن سیصدهزار سؤال اعتقادی، اخلاقی، خانوادگی، علمی، عملی از همهجور آدم برای ما آمده است؛ سنّی، شیعه، مسیحی، یهودی، بهایی، لائیک. یک ایمیلی از آمریکا آمد که دوستان اهل علم سایت گفته بودند رویمان نمیشود به ایشان بدهیم، ایمیل را به من هم زده بود که به من بدهند تا بخوانم، ندادند؛ ولی بعد به این نتیجه رسیدند و گفتند: این ایمیل را بدهیم. آمدند و گفتند: یک ایمیل از آمریکا آمده، برای یک ایرانی است و این متنش است. عین متن این بود که بدون سلام و بدون احوالپرسی و بدون مقدمه، اصلاً شروع ایمیل این بود: من از تو -یعنی من- بسیار متنفرم! برای اینکه من نشستم و تو را ارزیابی کردم، جز یک الاغ هیچچیز دیگری نیستی! گفتند: آقا این را فرستادند! گفتم: جواب دادید؟ گفتند: نه. گفتم: اشتباه کردید، در اصول کافی کلینی یک بابی است بهنام «باب نامه»، برایتان نامه فرستادند، یا آره یا نه جواب بدهید. یک وقت یک نامههایی میآید که آدم نمیتواند جواب بدهد. در همین دههٔ نزدیک شب عید برای من حدود هفتتا هشتتا نامه آمده که ارزانترین نامهاش چهلمیلیون تومان پول میخواست، ولی آدم باید خبر بدهد که من دراینزمینه دستم باز نیست و معذورم، نمیتوانم، بیجواب نباید گذاشت!
گفتم: نامه را نباید بیجواب میگذاشتید! گرفتم و گفتم: جوابش را الآن مینویسم و همین الآن هم برای صاحبش بفرستید. چون آدرس داشت، نوشتم:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
یک، خیلی خوشحالم که یک رفیق به رفیقهایم اضافه شد؛ چون نامه اعلام رفاقت است، یا منفی یا مثبت. دو، من از شما تقاضا میکنم رابطهات را با من قطع نکن و باز هم بنویس. سه، فکر نکن من از نامهٔ تو ناراحت شدم، گاهی رفیق آدم از کوره در میرود و یک چیزی میگوید. من اصلاً از تو ناراحت نیستم و خوشحالم که برای من نامه دادی. چهار، باز هم نامه بده، من هم باز جواب میدهم. نامه رفت و دو روز بعد یا 48ساعت بعد جواب داد که به ایشان سلام برسانید و بگویید: من این دو-سهروزه خوب نشستم و فکر کردم ،دیدم خودم الاغم! و من دیگر به اسلام و به آخوند روی آوردم و برگشتم.
«فذکر»، حرف بزنید! «فان ذکری تنفع المؤمنین»، گفتن روی موج محبت اثر میگذارد؛ در زن، در بچه، در نوه، در عروس، در داماد. خانههای ما باید شعبهٔ خانهٔ پیغمبر باشد، باید شعبهٔ خانهٔ صدیقه کبری باشد؛ البته در همهچیز، در زبان، در عمل، در اخلاق، در برخورد با زن و بچه؛ اگر خانهٔ ما شعبهٔ خانهٔ اهلبیت نباشد، پس شعبهٔ خانهٔ ابلیس است و باید منتظر کیفر خدا -چه در دنیا و چه در آخرت- باشیم.
فرمودند: من عاشق قرآن هستم. آنوقت هر روز عصر بدون قطع تا روز درگذشتش، این دو جمله را میفرمودند: «الحمدلله الذی لم یجعلنی جاهدا للشیء من کتابه»، خیلی مهم است! «و لا متحیرا فی امره»، خدا را سپاس میگزارم، ستایش میکنم که این لطف را به منِ صدیقه کبری، به منِ فاطمه زهرا داشت، این محبت را داشت، این احسان را داشت و به من کمک داد؛ چون آدم خودش را باید در معرض کمک خدا قرار بدهد و من اگر به خدا بگویم نمیخواهم، خدا میگوید: بنده من میگوید نمیخواهم، من که به زور نمیخواهم چیزی به بندهام بدهم. بنده باید بخواهد تا من به او بپردازم. «وَ إِذٰا سَأَلَک عِبٰادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ»﴿البقرة، 186﴾، اگر خواستند، بگو من به شما نزدیکم و دعایتان را مستجاب میکنم، اگر خواستند و اگر نخواستند هم که کاری به کارشان ندارم.
میگویم: بندگان من! بهشت را برای شما قرار دادم و یک عدهای میگویند: نمیخواهیم! خب پروردگار میگوید: من مجبورتان نمیکنم که به بهشت بروید و هُلتان هم نمیدهم؛ نمیخواهید، خودتان نمیخواهید و من هم به شما نمیپردازم. خب وقتی در قیامت به شما بهشت ندادم، پابرهنه و عریان در صحرای قیامت که نمیمانید، بالاخره باید بروید و یکجا سکونت بکنید. بهشت را که نخواستید، خب باید جهنم بروید! هُلتان هم نمیدهم که جهنم بروید، خودتان خواستید و گفتید بهشت را نمیخواهیم، یعنی جهنم را میخواهیم، خب به جهنم برو.
ما باید خودمان را در معرض یاری قرار بدهیم و بگوییم: ندارم، میخواهم، نمیفهمم و میخواهم. دیگر ما بالاتر از زینالعابدین که نیستیم! ما دهمیلیاردمان هم انگشت کوچک امام چهارم نمیشویم! همهٔ ما، ده میلیارد چیست؟ امامباقر میگویند: هر وقت با پدرم به نجف رفتیم که فقط ما خانواده قبر را میشناختیم و هنوز روشن نشده بود که اینجا قبر امیرالمؤمنین است، میگفتند: هر وقت من با پدرم نجف میرفتم، این در مفاتیح و در زیارتهای امیرالمؤمنین است. پدرم با اشک چشم، صورت روی قبر امیرالمؤمنین میگذاشتند و میگفتند: «اللهم ارزقنی عقلا کاملاً و لبا راجحا و عملاً زاکیا»، زینالعابدین سر قبر امیرالمؤمنین به خدا میگفت: عقل کامل روزی من کن! چون اگر عقل نباشد، مسیر به جهنم میافتد و در دنیا هم مسیر به انواع گناهان میافتد. «و لبا راجحا»، یک مغز کامل انسانی که مغز برتر است، به من عنایت کن که من همهچیز را درک بکنم؛ اگر خودم را در معرض یاری قرار ندهم، هیچچیزی نمیخواهم و خب به من نمیدهند. من اگر ده شبانهروز در این حسینیه بنشینم، از تشنگی دارم میمیرم، نگویم و اعلام نکنم، خبر ندهم که من تشنه هستم، کسی آب به من نمیدهد! خب باید بگویم تشنه هستم، باید بگویم گرسنه هستم، باید به مردم مؤمن بگویم که شب عید است و آبرومند هستم، دخترم را میخواهند ببرند و یک یخچال، یک فرش و یک گاز میخواهد؛ اگر نگویم که چیزی گیرم نمیآید، چیزی به من نمیدهند! این گفتن هم از نظر شرعی عیبی ندارد. پیغمبر گفته حرفهایتان را با مردم مؤمن در میان بگذارید و به مردم مؤمن هم گفته که آبرودار اگر به تو گفت من نیازمند هستم، کمکش کن.
یوسف هم در زندان وقتی آن دوتا زندانی میخواستند آزاد شوند، یکیشان که اعدام میشد، آن یکی را که میخواستند به سر کارش برگردانند، گفت: به اربابت بگو شخصی بهنام یوسف، بدون گناه مدت نهسال در این زندان است، خدا هم ایراد نگرفته است؛ خب باید ما دردهایمان را به هم بگوییم، به چه کسی بگوییم؟ بندگان مؤمن خدا نیروی خدا در کرهٔ زمین هستند، وکیل خدا هستند و گفتن عیبی ندارد.
ما اگر خیلی مقدسبازی بخواهیم درآوریم، از دین منحرف میشویم؛ اگر هیچچیزی نخواهیم، خب هیچچیزی نمیدهد؛ اگر بخواهیم و خواستههایمان مطابق با حکمت و مصلحت باشد، عنایت میکند. مرحوم ملامحمدتقی مجلسی میگوید: من یک شب برای نماز شب بیدار شدم. مقدمات نماز شب را فراهم کرده بودم و وارد نماز شدم. در نماز حس کردم در تاریکی اتاق که هیچکس من را نمیبیند، سیمم وصل شده و درحال وصلشدن سیمم، از گهواره صدای گریه محمدباقر بچهام آمد که شیرخواره بود. دیدم سیمم وصل است و الآن هرچه از خدا بخواهم، به من میدهد؛ پس دستم را بلند کردم و به گدایی گفتم: خدایا! این بچهٔ در گهوارهٔ من را از علمای بزرگ و خدمتگزار به دینت قرار بده. خب باید بخواهم! این بچه بزرگ شد و علامه مجلسی شد. من باید خودم را در معرض یاری قرار بدهم، زهرا به پروردگار عرض میکند: تو را ستایش میکنم، این خیلی مهم است که به من یاری دادی که چه بشود؟ «لم یجعلنی جاهدا للشیء من کتابه»، ذرهای از آنچه را در قرآن قرار دادی، منکر نشوم. نگفتم نمیخواهم! نگفتم من آخر سال است و دفترهایم را رسیدم، دومیلیارد سود کردم و چهارصدمیلیون تومانش خمس است. قرآن هم در سورهٔ انفال میگوید: خمس برای خداست، حالا خدا نیست که پول را به خودش بدهیم، در عالم ذات «و للرسول»، به پیغمبر بده! پیغمبر نیست، «و لذی القربی»، به اهلبیت بده. اهلبیت نیستند، به عالم ربانی بده که میدانی و میشناسی و یقین به تقوا و ورع و پاکدامنی او داری، او بلد است کجا خرج کند. بعد من بیایم، خدا میگوید: این دو میلیارد که برای سرمایهات نیست و سود سرمایهات است، چهارصد میلیون خمس و یک میلیاردوششصدمیلیون تومانش هم برای خودت. بعد من بگویم که من این خمس در کَتَم نمیرود، این انکار گوشهای از کتاب خداست!
من یک جایم نجس شده، خب میروم آب میکشم. برای چه گفتند برو حمام و از نوک سر تا نوک پایت، سر و گردن را بشور و نیت کن و بعد طرف راستت و بعد طرف چپت را بشور! حرفها کدام است! من یک گوشهٔ بدنم نجس شده که با یکذره آب میشورم و تمیز میکنم، من غسل در کَتَم نمیرود، این انکار گوشهای از قرآن مجید است.
و فاطمه زهرا هر روز خدا را ستایش میکرد که کمکش کرده تا چیزی از قرآن خدا را منکر نشود و زیرش نزند و بگوید نه، در کَتَم نمیرود، این خیلی خطرناک است! «و لا متحیرا فی شی من امره»، کمکم داده که در هیچ فرمانی از فرمانهای الهی دو دل نیستم که انجام بدهم یا ندهم! حالا به درد میخورد که من این کار را بکنم یا به درد نمیخورد! حالا خدا در قرآن گفته «تعاونوا علی البر و التقوا»، به خیر کمک بدهید، حالا با این ثروتم یک حوزهٔ علمیه بسازم یا نسازم! یک مدرسه درست کنم! دهتا یتیم را نونوار بکنم! دهتا خانه به بیخانه بدهم یا ندهم! زهرا میگوید: کمکم داده سرگردان در امرش نباشم که بنشینم و بگویم انجام بدهم یا ندهم و آخرش هم انجام ندهم!
«و لا متحیرا فی شیء من امره»، دنبالهٔ فرمایشاتشان در جلسهٔ بعد؛ واقعاً خوش بهحال اهل قرآن! خوش بهحال آنهایی که دلشان با قرآن، با احکام قرآن و با فرمانهای خدا یکی است!