فارسی
چهارشنبه 05 ارديبهشت 1403 - الاربعاء 14 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

خوانسار حسینیه آیت‌الله ابن‌الرضا ربیع‌الثانی 1395 سخنرانی چهارم


تقوی - روز چهارم (20-10-1395) - ربیع الثانی 1438 - حسینیه آیت الله ابن‌الرضا - 6.55 MB -

خوانسار/ حسینیهٔ آیت‌الله ابن‌الرضا/ ربیع‌الثانی/ زمستان 1395هـ.ش. سخنرانی چهارم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الآنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

روز وفات فاطمهٔ معصومه (سلام‌الله‌علیها) است. سخنرانی و نشستن در این محفل قرآنی و روایتی را نیت می‌کنیم که بهره و ثوابش نثار روح این موجود بسیار با برکت بشود که یکی از برکات وجودش حوزه‌های شیعه در این کشور است و ثوابی هم به روح مجاهد بزرگوارِ زجرکشیدهٔ زندان‌ها و شخصیت علمی- قرآنی و متعادل مرحوم آقای هاشمی‌رفسنجانی برسد. اینکه وجود مبارک امام‌ یازدهم به شیعه سفارش می‌کنند: «و الورع فی دینکم»، در جلسهٔ قبل سؤالی مطرح شد که دین چیست و پیکرهٔ دین از چه حقایقی مرکب است؟

بهترین پاسخ در قرآن مجید، در آیهٔ 177 سورهٔ مبارکهٔ بقره است. کسی بخواهد دین را بشناسد و به دین معرفت پیدا بکند و بداند که دین چه حقیقتی است، چه گوهری است، گوهر عرشی- ملکوتی و گوهری که تجلّی وحی خداست، باید در این آیه دقت کند.

در ابتدای آیه می‌فرماید: روی‌کردن به این‌طرف و آن‌طرف و خود را هزینه‌کردن برای شرق عالم و غرب عالم و یک سلسله کارهایی را به این‌سو، به آن‌سو انجام‌دادن، این ازنظر پروردگار عالم برّ نیست، نیکی نیست، خوبی نیست؛ بلکه ضایع‌کردن عمر است، به این‌سو رفتن، به آن‌سو رفتن، شرقی‌شدن، غربی‌شدن، این برای کسی تولید منفعت در دنیا و آخرت نمی‌کند. این یک هزینه‌شدن باطلی است، یک هزینه‌شدن بیهوده‌ای است؛ واقعاً اگر کسی دنبال نیکی، دنبال خوبی، دنبال درستی، دنبال حقیقت می‌گردد، حقیقت و خوبی این است: «وَ لکنَّ اَلْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ اَلْیوْمِ اَلْآخِرِ وَ اَلْمَلاٰئِکةِ وَ اَلْکتابِ وَ اَلنَّبِیینَ» ﴿البقرة، 177﴾.

وجود آن انسانی برّ، زیبایی و نیکی است که قلب او، دل او به پنج حقیقت گرهِ غیرقابل باز‌شدن دارد. این گره غیرقابل بازشدن را من از یکی از آیات سورهٔ مبارکهٔ حجرات استفاده کرده‌ام: «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا» ﴿الحجرات، 15﴾، این ارتباط به‌صورت گره بازشدنی نباشد؛ چون ارتباطی که گره آن را بشود با گناه و با معصیت و با این‌سو و آن‌سو رفتن باز کرد، این برّ نیست، ایمان نیست. حالا چرا خود لغت «برّ» را توضیح نداده است؟ خدا جلوهٔ برّ را روی یک انسان قرار داده است.

برّ وجود «من آمن بالله والیوم الآخر والملائکه والکتاب والنبییین» است. احتمالاً پروردگار می‌خواهد بگوید چنین انسانی که دلش گره غیرقابل بازشدن با این پنج حقیقت دارد، این باید سرمشق شما باشد و وجود او، حجت را به شما تمام می‌کند و پیامش هم این است که من هم مثل شما یک انسانم که در دنیا هم زندگی کرده‌ام یا می‌کنم، زن دارم، بچه دارم، رفت‌وآمد دارم، ولی با این پنج حقیقت گره غیرقابل بازشدن خورده‌ام. نمی‌دانم برادرانم، به‌خصوص عزیزانی که اهل تبلیغ هستند، با اصحاب سیدالشهدا چقدر آشنایی دارند! من دراین‌زمینه کتاب‌های زیادی را دیده‌ام، ولی به‌نظر خودم، شاید این نظر جامعی نباشد و بهترین کتاب برای شناخت این 72 نفر، کتاب عنصر شجاعت است که نویسنده‌اش یک مجتهد، یک حکیم و ادیب، یک آگاه به علوم روز، مرحوم حاج‌میرزاخلیل کمره‌ای است. این کتاب شصت‌سال پیش نوشته شد و یک چاپ هم بیشتر نخورد و دیگر در بازار نبود و پیدا هم نمی‌شد. خداوند مهربان با لطف حضرت سیدالشهدا به من منّت گذاشت و این توفیق را داد که این کتاب هفت جلدی را با یک فهرست کامل و جامع که هشت جلد شد و با نشان‌دادن تمام مدارک مطالب در هفت جلد، دو بار و هر بار در دوهزار دوره چاپ کردم. خیلی هم استقبال شد و یکی از مراجع بزرگ فعلی، یک نامهٔ خیلی مهمی را برای زنده‌کردن این کتاب به من نوشتند، البته من توقع تعریف و پاداش برای این کتاب از کسی نداشتم. من وقتی که از وارث ایشان اجازهٔ چاپ خواستم، کل خانواده‌شان استقبال کردند و به من گفتند: این کتاب در مدت بیست‌سال از دوازده شب، ایشان نماز شب را می‌خواند و برای نوشتن می‌نشست و در این بیست‌سال هم -خانواده می‌گفتند-  ما گاهی دو نصف شب، سه نصف شب، چهار نصف شب از صدای گریهٔ شدید از خواب بیدار می‌شدیم.

عده‌ای از این 72 نفر، زمان پیغمبر اسلام را درک کرده بودند، اما تعدادشان کم است و یک عده‌ای بعد از پیغمبر را درک کردند و یک عده‌ای هم زمان امیرالمؤمنین به‌دنیا آمدند و یک عده‌ای هم بعد از شهادت امیرالمؤمنین. زندگی این 72 نفر در امواج بسیار خطرناک حکومت بنی‌امیه بود؛ حکومت قتل، تهدید، ترغیب به مادّی‌گری، حکومت لائیک، حکومت بی‌دینی، حکومت کفر، حکومت شرک و حکومت نفاق. گره دل یکی از این 72 تا با این پنج حقیقت باز نشد و این مطلب کمی نیست که حضرت در شب عاشورا بفرمایند: «فانی لا اعلم». اگر ما این «لا اعلم» را بگوییم، یعنی جهل! «لا اعلم؛ نمی‌دانم، نمی‌فهمم»؛ ولی ابی‌عبدالله که فرمودند: «لا اعلم»! این «لا اعلم» حضرت، علم جامع است، علم کامل است، «لا اعلم اصحابا خیرا من اصحابی»، من در گذشتهٔ عالم و در آیندهٔ عالم بهتر از اینها را خبر ندارم، یعنی دانش گذشته پیش من است، دانش آینده هم پیش من است و من در نور دانش گذشته و آینده‌ام، کسی را بهتر از اینها نمی‌بینم. این «لا اعلم» عین علم است، عین دانایی است، عین فهم است، چرا بهتر از اینها نبودند؟ چون هیچ خطری، آن هم خطرات زمان حکومت بنی‌امیه و حاکمان سقیفه، کمترین زخمی به ایمان آنها نتوانست بزند، نتوانست وارد بکند. چنین دلی و چنین قلبی را این 72 نفر داشتند؛ اگر در روایاتمان آمده «قلب حرم الله» است، از حضرت صادق نقل شده که «القلب حرم الله فلا تسکن فی حرم الله غیر الله»، یا اگر در روایاتمان که من قبلاً فکر می‌کردم این روایت ساخت صوفیه و خانقاهیان است، ولی بعد در مدارک مهم روایی دیدم که پروردگار می‌فرماید: «لا یسعنی ارضی و سمائی»، زمین و کل آسمان‌ها گنجایش من را ندارد، «ولکن یسعنی قلب عبدی المؤمن»، ولی دل بندهٔ مؤمنم گنجایش من را دارد.

البته اینجا می‌دانید حدود مطرح نیست، اینجا نور مطرح است، تجلی مطرح است، جلوه مطرح است، نه حدود جسمی و مادّی و جغرافیایی. «لا یسعنی ارضی و سمائی و لکن یسعنی قلب عبدی المؤمن»، یعنی خدا را می‌شد در قلب این 72 تا دید، البته با چشم دل! می‌شد خدا را حس کرد و در قلب اینها لمس کرد، با جان! با عقل! با فطرت!

خب این پنج حقیقت: «آمن بالله»، این «آمن» به فارسی یعنی باور و باور یقینی و باور بی‌شک و باور بی‌اضطراب، نه اینکه علم به خدا داشته باشند. علم به خدا را که انیشتین هم داشت، نیوتون هم داشت و در کتاب‌هایشان هم ذکر کردند. مقالاتی که نیوتون نوشته یا انیشتین نوشته و آن مقالات را من دیده‌ام. آنها می‌گویند که بی‌برو برگرد، عالَم یک کارگردان عالِم حکیمِ ناظمِ توانمندی دارد؛ یعنی ما عالم به این حقیقت هستیم. علمْ علم است و کاری صورت نمی‌دهد. به قول حکما یک تصویری روی دل و نقشی روی نفس است؛ ولی باور یعنی مشاهدهٔ قلبی. «آمن الرسول بما انزل الیه»، نه به این معنای معمولی، بلکه «آمن الرسول بما انزل الیه»، یعنی ایمان یقینی، ایمان شهودی، ایمان کشفی. یک باوری که این باور از هیچ خطری زخم نخورده است؛ یعنی صلابت این باور در حدی باشد که تیر هیچ حادثه‌ای به آن کارگر نباشد و انسان کنار خدا بایستد و هر پیشامدی هم که برایش کرد، بکند؛ پیشامدهای تلخ اقتصادی، اجتماعی، شخصیتی، خانوادگی، از جا در نرود و در کنار خدا میدان را از توحید خالی نکند. این ایمان به خدا!

آن‌وقت این ایمان به خدا باید همراه با شناخت صفات پروردگار هم باشد که این صفات را وحی معرفی می‌کند، انبیای الهی تبلیغ کردند و شما هزارتا از آن به‌آسانی در اختیارتان است. دعای جوشن‌کبیر، این شناسنامهٔ اوصاف پروردگار مهربان عالم است. باور چنین خدایی که امامان ما -این آگاهان بی‌نظیر عالم- در دعای جوشن‌کبیر به ما معرفی کرده‌اند، این صفات حق است.

مردم خیلی ارتباط قلبی با جوشن‌کبیر ندارند! جوشن‌کبیر باید برای شیعه کتاب درس بود، نه کتاب خواندن سه‌شب احیا که به یکی ساعت بدهند و بگویند: آقا 45 دقیقه وقت داری تا دعا را بخوانی و بروی و این‌قدر هم به تو می‌دهیم. این دعا برای این نظام داده نشده و دعا درس معرفتی برای شناخت کمالات حق است، برای شناخت صفات حق است تا خدا را با صفاتش باور کنند؛ یعنی یک معرفت قابل‌قبول و یک معرفت اثرگذار. این خیلی مهم است! اگر ایمان من به پروردگار اثرگذار نباشد، یقین بدانید ایمان نیست! یقین بدانید اگر ایمان به پروردگار ایمان اثرگذار باشد، ایمان است.

در یک کتابی دیدم که خانم جوانی، یک جوانی را دعوت به گناه کرد. حالا یادم نیست در چه کتابی دیدم! گفت: من خانه دارم، پول دارم و همه چیز هم حاضر است. شما را دیده‌ام و به شما دل بسته‌ام. شما دنبال من بیا! پیش من بیا! جوان گفت: نمی‌آیم. گفت: چرا نمی‌آیی؟ من که هم زیبا هستم، هم مفت هستم و هم پول دارم، برای چه نمی‌آیی؟ گفت: برای اینکه اگر پیش تو بیایم، هیکل تو شصت‌هفتاد کیلو که بیشتر نیست و طول و عرضت هم خیلی محدود است، یک‌متر و هفتاد‌سانت قد داری و مثلاً چهل‌سانت عرضت است. من اگر پیش تو بیایم، می‌دانی کجا را ازدست می‌دهم؟ اینجا را این باور است، این باور اثرگذار است.

به زن گفت: «وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکمْ وَ جَنَّةٍ عرض‌ها اَلسَّماواتُ وَ اَلْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ» ﴿آل‌عمران، 133﴾، این خیلی دیوانگی و حماقت است که من با برقرارکردن ارتباط با تو، با این قد 170سانتی و عرض چهل‌سانتی، بهشتی را ازدست بدهم که پهنایش پهنای کل آسمان‌ها و زمین است و نمی‌آیم! اما آنهایی که آلوده به روابط نامشروع هستند و اتفاقاً می‌گویند مسلمان هم هستیم! شاید نماز هم بخوانند! روزه هم بگیرند! نه اینها هنوز باور اثرگذاری پیدا نکرده‌اند، باور اثرگذار در این مرحلهٔ اثرگذاری مهم است. من در روایات که دقت کردم، وقتی پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام و ائمه مردم را نصیحت می‌کردند، اول چیزی را که جلو می‌انداختند، «الاجتناب عن المحارم و اداء الفرائض و احتمال المکارم»، این نوع روایت کم نیست! مثلاً یک نمونه از این روایت را نقل کرده‌اند: داشتند جنازه‌ای را برای دفن‌کردن می‌بردند و پیغمبر هم در تشییع شرکت کردند، تا سر قبر پیغمبر در سکوت بودند و هیچ‌چیزی نمی‌گفتند. وقتی مُرده را غسل دادند و کفن کردند و کنار قبر آوردند، باز هم پیغمبر ساکت بودند. مردم زیر جنازه دست بردند و بلندش کردند و در قبر سرازیر کردند که یک دفعه صدای پیغمبر درآمد: «آه من هذه الداعیة العظمی»، وای از این وحشت سنگین! کسی خانه و زندگی و مغازه و پاساژ و زمین و ملک و باغ و ثروت و زن و بچه را ازدست داده و دیشب هم در بهترین رختخواب خوابیده، حالا آمده‌اند و دارند با دو سه‌متر پارچهٔ کم‌قیمت و کم‌ارزش روی خاک می‌گذارند و می‌خواهند درش را ببندند و بروند. عجب داستان عظیمی! چه فاجعه‌ای است! «آه من هذه الداعیة العظمی».

بعد یک نفر کنار پیغمبر عرض کرد: یارسول‌الله! ما برای رد این فاجعه، داعیهٔ عظمی، این وحشت سنگین چه‌کار باید بکنیم؟ حضرت جوری که همهٔ تشییع‌کنندگان بشنوند، فرمودند: «الاجتناب من المحارم و احتمال المکارم و اداء الفرائض»، و در روایات دارد ترک گناه از عبادت افضل است؛ یعنی من الآن در مغازه هستم، یک پیشامدی شده و می‌توانم بیست‌میلیونی حرام خدا را به جیب بزنم! چون الآن از این ترفندها در جامعه زیاد است. مخصوصاً خیلی از خریداران ادارات که در مغازه‌ها می‌آیند و قیمت جنس می‌گیرند، مثلاً می‌گوید کیلویی ده تومان، می‌گوید تو کیلویی دوازده تومان بنویس تا من از اداره پولش را بگیرم، ده تومان را به تو بدهم و دو تومان هم خودم به جیب بزنم! از این پیشامدها روی میلیونی و گاهی میلیاردی دور می‌زند. این کاسب بگوید نه، من این کار را نمی‌کنم! من خیانت به بیت‌المال نمی‌کنم! من دستبرد به بیت‌المال مسلمان‌ها نمی‌زنم! مشتری هم رد می‌شود. کاسب بلند می‌شود به وسط شهر می‌رود و نماز جماعتی می‌خواند که نوشته‌اند از یازده نفر بگذرد، ملائکه و جن و انس نمی‌توانند ثوابش را بنویسند؛ ولی برای این ترک گناهش -پیغمبر می‌فرمایند- افضل از آن عبادتش است؛ چون همهٔ گرفتاری‌های کرهٔ زمین همین گناهان است. با نماز که گرفتاری پیش نمی‌آید، با زکات‌دادن که گرفتاری پیش نمی‌آید، با کربلارفتن که گرفتاری پیش نمی‌آید، با مکه‌رفتن که مشکلات برای جامعه ساخته نمی‌شود، تمام گره‌هایی که به زندگی مردم می‌خورده و می‌خورد و در آینده خواهد خورد، برای گناهان است؛ آبروریزی‌ها برای گناهان است، کم‌شدن رزق برای گناهان است، کم‌شدن باران و برف برای گناهان است، حوادث سنگین برای گناهان است، «اجتناب المحارم».

یک ایمانی باید آدم داشته باشد که ایمان اثرگذار باشد، نه اینکه پروردگار در زوایای قلب آدم حبس و بیکار باشد. آن ارتباط باید ارتباط زندهٔ فعالی باشد، ارتباط کارکردی باشد و بتواند برای آدم، کسب رضایت خدا، قرب خدا، لقای خدا و آخرت خدا بکند و این ایمان است.

یکی از شاگردانِ پیر مرحوم آیت‌الله‌العظمی حائری برای من نقل کرد؛ البته آن هم سی‌سال است که ازدنیا رفته است. هشتادو‌سه‌چهار سالش بود. عالم بسیار مفیدی در تهران بود و در گریهٔ بر سیدالشهدا هم حرف اوّل را در شهر می‌زد. کثرت گریهٔ پنجاه‌ساله‌اش پلکش را آسیب زد و دکترهای متخصص گفتند: باید عمل بشود! پلک را عمل کردند و بعد از چندروز که از بیمارستان می‌خواستند مرخص کنند، دکترها گفتند: دیگر گریه نکن! پلکت ضرر می‌کند. گفت: حالا شما که عمل کرده‌اید و خوب شده است، من این پلک و چشم را از خدا گرفتم تا برای ابی‌بدالله گریه کنم! کار دیگری هم با آن ندارم، می‌خواهد ببینم! می‌خواهد نبینم! من کاری به خود چشم ندارم، به پلکم کاری ندارم، به آن هدف مقدس کار دارم که برای من یقینی‌شده است. این پلک و چشم را باید هزینهٔ ابی‌عبدالله کنم. دوباره اگر خراب شد، می‌آییم عمل می‌کنیم! اگر هم مُردیم که با همان پلک آسیب‌دیده می‌میریم.

ایشان می‌گفت: خودش می‌گفت که من خودم در قم از مرحوم آیت‌الله‌العظمی حائری شنیدم که فرمودند: وقتی میرزای شیرازی -صاحب معروف فتوای تنباکو- ازدنیا رفت، من و هم‌درسی‌ام مرحوم حاج‌میرزاحسین نائینی، این چهرهٔ باعظمت علم اصول که یکی از تربیت‌شدگان علمی‌اش مرحوم آیت‌الله‌العظمی‌حاج‌شیخ‌موسی خوانساری بوده که متأسفانه در این شهر هیچ اثری -حتی یک کوچه خرابه- به نامش نیست و او در زعام مرجعیت شیعه بعد از مرحوم سید بوده، ولی زودتر ازدنیا رفت؛ اگر مانده بود، زعامت عالم تشیع به‌خاطر اعلم‌بودنش به او می‌رسید. من قبلاً هم اینجا به شهرداری، به فرمانداری، به شورای شهر، به آنهایی که دست‌اندرکار شهر بودند، پیشنهاد کردم که بیایید و علمایی که تا صدوخرده‌ای‌سال قبل عکس دارند و علمایی که عکس ندارند، به یک نقاش بدهید تا یک چهره‌ای از آنها بکشد. اینها چهارصدپانصدتا عالم و مرجع و فقیه و اصولی بسیار فوق العاده‌ای بوده‌اند. اصلاً یک خانهٔ علم برایشان درست بکنید و این عکس‌ها را بگذارید تا مسافرها که می‌آیند، ببینند که این شهر کوچک، چقدر بزرگ بوده و ببینند که در این شهر، گاهی یک نفرْ یک ملت بوده و گاهی یک نفرْ یک مملکت بوده و پیشنهاد هم دادم این مسجدی که وسط شهر، چشم و چراغ این شهر است و نزدیک شاید دو دهه به همین حالت مانده است، این مناسب با آبروی شیعه، با آبروی شهر، با آبروی پیشینهٔ این شهر نیست! هم ثروتمندان شهر -آنهایی که اینجا هستند و بیرون هستند- به‌شدت مسئول‌اند و هم دست‌اندرکاران شهر مسئول‌اند؛ اگر در حرکت این مسجد به‌سوی تمام‌شدنش سنگ‌اندازی بکنند، «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اَللّهِ أَنْ یذْکرَ فی‌ها اِسْمُهُ» ﴿البقرة، 114﴾، قرآن می‌گوید: ستمکارتر از کسی که منع بکند مسجدی را که یاد خدا در او بشود، در این دنیا کیست؟ این را شورای شهر، شهرداری، فرمانداری باید بفهمد که مارک ستمکارتر به آنها در قیامت زده نشود. خدا این را دربارهٔ مسجد فقط در قرآن گفته و در یکی دو مورد دیگر از معارف الهیه.

«من اظلم» کیست؟ ستمکارتر از کسی که «منع مساجد الله ان یذکر فیه اسمه» کیست؟ خب یک شهری می‌خواهند ظهر و شب در این مسجد مرکزی بیایند و نماز جماعت بخوانند، می‌خواهند آباد باشد، می‌خواهند جلسات سنگینی معرفتی بگیرند، اما مانده اگر مانعی ایجاد بکنند که من فکر نمی‌کنم اینهایی که دست‌اندرکار هستند، حتماً همه شیعه هستند و اهل مانع ایجادکردن نیستند؛ اما اگر مانعی ایجاد بکنند، قطعاً جزء این آیه، «من اظلم من من منع مساجد الله» خواهند بود.

خب من و مرحوم حاج‌میرزاحسین نائینی هم‌درسی‌ام حاج‌شیخ فرمودند: بعد از شنیدن خبر مرگ میرزا در خانهٔ مرحوم آیت‌الله‌العظمی‌آقاسیدمحمد فشارکی آمدیم، که من هم پسرش را دیده بودم و هم نوه‌اش را دیده بودم. پسرش خیلی عالم زاهد وارسته‌ای در بازار تهران بود، مثل مرحوم آیت‌الله‌العظمی خوانساری که روزها اصلاً پشت سرش در منطقهٔ سید‌نصرالدین بازار جا نبود؛ یعنی مردم زودتر می‌رفتند که جای نماز بگیرند! دوتایی رفتیم و درِ خانهٔ مرحوم فشارکی زدیم. خودش دمِ در آمد. گفتیم: آقا ما دوتا که شاگرد درس شما هستیم. گفت: بله! گفتیم: ما را مجتهد می‌دانید؟ گفت: بله، من شما دوتا را مجتهد می‌دانم. گفتیم: ما به شما حکم می‌کنیم که شما مرجع تقلید شیعه بعد از مرگ میرزا هستید و شما این زعامت تشیع را قبول بکنید! ایشان هم یک نگاهی به ما دوتا کردند و دوتا دستشان را دو طرف در گذاشتند و گریه کردند و این آیه را خواندند و در را بستند و داخل رفتند و اصلاً جواب ما را ندادند. آیه در سورهٔ قصص است: «تِلْک اَلدّارُ اَلْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یرِیدُونَ عُلُوًّا فِی اَلْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ اَلْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» ﴿القصص، 83﴾، فرمودند: من علمش را دارم، مدیریتش را ندارم! من اگر مرجعیت را قبول بکنم، چون هنر مدیریت ندارم، در قیامت باید به جهنم بروم و من هم طاقت جهنم رفتن ندارم. این را باور اثرگذار می‌گویند.

«و لکن آلبر من آمن بالله»، حالا این «آمن بالله» است! خیلی حرف در این «آمن بالله» است. تا چهار حقیقت دیگر که دل باید به این پنج‌تا چنان گره‌ای داشته باشد که پنجهٔ هیچ حادثه‌ای نتواند این گره را باز بکند. حرفم تمام!

 من بچه بودم، یادم است! هم خانهٔ خودمان و همسایه‌های ما در تهران، آن‌وقت‌ها پستانک هنوز اختراع نشده بود، این بچه‌ها که بعد از شش‌ماهگی تشنه می‌شدند، مادرها یک مقدار کم آب ته نعلبکی می‌ریختند و با پارچه یا پنبهٔ سفید نمدار می‌کردند و آرام روی دو لب بچه می‌کشیدند. بچه هم یک نمی از آن آب پنبه یا پارچه را می‌خورد؛ اما وقتی که شیشه‌های شیر اختراع شد، دیگر دکترها به مادرها می‌گفتند از این شیشه‌ها بخرید که روی آن هم شماره‌بندی است، دو سی‌سی آب و بیشتر هم نه، در شیشه بریزید و آرام به بچه‌تان بدهید. من می‌خواهم از بنی‌امیه بپرسم که شش‌ماههٔ کربلا چقدر آب می‌خواست! همهٔ شریعهٔ فرات که در تصرف شما بود، این بچه با چقدر آب سیراب می‌شد؟ اگر از آب ته استکان هم به او می‌دادند که اضافه می‌آمد! اصلاً این‌قدر آب نمی‌خواست. این یک بچهٔ شیرخواره بود! شما جلوی آب را سه شبانه‌روز بسته بودید و مادر شیر نداشت. بچه در آغوش ابی‌عبدالله بود، ابی‌عبدالله مشغول حرف‌زدن بودند که یک دفعه دیدند بچه دارد دست‌وپا می‌زند، برگشتند و دیدند که با تیر سه‌شعبه گلوی بچه را مورد حمله قرار دادند.

 


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
سخنرانی چهارم خوانسار ربیع‌الثانی 1395 حسینیه آیت‌الله ابن‌الرضا خوانسار حسینیه آیت‌الله ابن‌الرضا ربیع‌الثانی 1395 سخنرانی چهارم

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^