تهران/ حسینیهٔ حضرت قاسم/ دههٔ اوّل محرم/ پاییز 1395هـ.ش.
سخنرانی دهم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الآنبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
کلام در توضیح زیارت وارث بود. فکر میکنم از شروع تفسیر این زیارت تا امشب در طول چندسال عاشورا بیش از نود جلسه مطالبی در محور این منبع عالی دینی گفته شده است. به جملهٔ «السلام علیک یا وارث ابراهیم خلیل الله» رسیدیم. از شب اوّل وعده دادهام که هفت ویژگی از ویژگیهای ابراهیم را از سورهٔ مبارکهٔ نحل برایتان توضیح بدهم. بخشی از ارثی که ابیعبدالله از حضرت ابراهیم بردهاند، این هفت ویژگی است.
هفت شهر عشق را عطار گشت
به خودم میگویم! شما برای من محترم هستید و ارزش دارید. «ما»یی که عطار گفته، به «من» تبدیل میکنم.
من هنوز اندر خَمِ یک کوچهام
این هم باعث حسرت و تأسف است که انسان در این جادهٔ عمر، هر لحظهاش، هر ساعتش، هر روزش، هر شبش، هر ماهش، هر سالش را تا تمامشدن -به فرمودهٔ امیرالمؤمنین- میتواند کاسب رحمت الهی باشد، حتی یک چشمبههمزدنش؛ ولی غفلت و بیخبری از معارف و گرفتاریهای سنگین مادّی که روی سرم ریختم، من را از آن کاروان خیلی دور انداخته، عقب انداخته است. به قول باباطاهر همدانی که فکر میکنم در بطن شعرش این است: حالا بروم از شیطان بپرسم که این دوری بس است یا دورتر بشوم! تو که ما را تا لب جهنم آوردی، باز هم باید برویم؟ چقدر باید دور شویم؟
اوّلین ویژگی از این هفت ویژگی، این بود: «ان ابراهیم کان امة». برای امت پنج معنا نقل شده که در دو شب توضیح دادم؛ دومین ویژگی، «قانتا لله» است. ابراهیم عبادتکنندهای بود که عباداتش فراگیر بود. یک عبادت نداشت، بلکه عبادت بدنی داشت، عبادت مالی داشت، عبادت حقوقی داشت، عبادت تقوایی داشت، عبادت اخلاقی داشت، عبادت نفسی، عبادت قلبی، عبادت سرّی و عبادت سرّالسرّی. این بخش سرّی و سرّ و السری را من نمیفهمم و نمیدانم یعنی چه که یک عبادت سرّ است و یک عبادت سرّالسرّ است! اگر بین ما بودند که میرفتیم میپرسیدیم برای ما توضیح بدهید شما چه کسی هستید؟ یک بدن، یک قالب، ظرفیتتان چقدر است که همهٔ هستی را در این یک قطعه بدن جا دادهاید؟ توحید را جا دادهاید! معاد را جا دادهاید! اسرار را جا دادهاید! چه کسی هستید؟ ایشان برایمان رازگشایی میکردند، اما نیستند و ما هم در خیلی از چیزها نفهم ماندهایم! ما که میگویم، یعنی ما که میخواهیم برای شما توضیح بدهیم. ما در نفهمی نسبت به خیلی از حقایق ماندهایم، درنمیآییم و نمیفهمیم.
امام این «قانتا لله» را ارث برد؛ یعنی عبادت بدنی، عبادت روحی، عبادت مالی، عبادت حقوقی، اخلاقی، عبادت قلبی، عبادت سرّی، عبادت سرّالسرّی. عادی نیست که خدا به فرمودهٔ امام صادق میفرماید که این آیه ویژهٔ ابیعبداللهالحسین است: «یا أَیتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ» ﴿الفجر، 27﴾ نفس مطمئنه، نفس راضیه، نفس مرضیه، بعد رجوع الی الرب، بعد رجوع الی العباد، بعد رجوع الی الجنه، یعنی این خطاب: «اِرْجِعِی إِلی رَبِّک راضِیةً مَرْضِیةً» ﴿الفجر، 28﴾ «فَادْخُلِی فِی عِبادِی» ﴿الفجر، 29﴾ «وَ اُدْخُلِی جَنَّتِی» ﴿الفجر، 30﴾، این را چه کسی میخواهد توضیح بدهد؟ بله، لفظ ارجعی با «الف، ر، ج، عین، ی»، خب کیفیت ارجعی چیست؟ اینکه پروردگار میگوید «ارجعی»، این دارای چه کیفیتی است؟ کمیّتش که لغت و پنجتا حرف است و این چیزی نیست.
حالا من امشب هزار دفعه هم بگویم آب، تشنگیام برطرف میشود؟ با «الف» و «ب» که کار درست نمیشود، میشود؟ بگویم نان، سیرم؟ علم، عالِم هستم؟ آخر با «عین» و «لام» و «میم» که من عالِم نمیشوم! علم «کیفیة عرشیة» که «یقذفه الله فی جوف من یشاء»، خدا در دل هرکسی بخواهد، میاندازد. این «عین» و «لام» و «میم» را که نمیاندازد، بلکه دل را باز میکند و آدم، حقایق هستی را میفهمد. بعد از مدتی هم میبیند، بعد از مدتی هم با آن اتحاد پیدا میکند.
اینها چیست؟ ابراهیم همه را به دلیل این آیه داشت: «نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض»، پشت پردهٔ آسمانها و زمین و من فرمانرواییِ این پشت پرده را به قلب ابراهیم ارائه کردم. این چیست؟ این یک ارث امام بوده، آن هم از یک پیغمبر! امام از آدم و از نوح ارثهایی برده که من در آن نود جلسه توضیح کامل دادهام؛ تازه بعد هم ارثبری او از موسی و عیسی و پیغمبر اسلام و امیرالمؤمنین است؛ یعنی ما چهارتای دیگر ارثگذار داریم که امام از هر چهارتا کل ارث را بردهاند، نه یکسوم و نه دوسوم، بلکه کل ارث!
«عین» و «لام» و «میم» که علم نمیشود! «الف» و «ب» که آب نمیشود! یک طلبهای در نجف درس میخواند. اهل یک دِهی بین رشت و زنجان بود، یعنی دِهِشان از نظر منطقهٔ جغرافیایی بهطرف رشت در شمال و بهطرف زنجان در غرب بود. در این ده زندگی میکرد و خانوادهٔ فقیری هم بودند. پدر و مادرش هم برنجکار بودند، شالیکار بودند که آنها هم مردند و گذر این سید دِهاتی به نجف افتاد. مرحوم آیتاللهالعظمیحاجمیرزاابراهیم کلباسی -که اصفهان مقبره دارد، زیارتگاه است و آدم خیلی بزرگی بوده- این سید را کشف میکند و میبیند عجب طلبهای! عجب درسی میخواند! عجب حالی دارد! عجب سَحَری دارد! دورْ دور مواظبش بود تا به مقام بسیار بالای علمی و روحی رسید. دقت میفرمایید که نه علم تنها! اگر علم تنها باشد که یعنی من الفاظ صفحات کتاب را به مغزم انتقال دادهام و این علم نیست. علمی که با حال باشد، با معرفت به حق باشد، با سحر باشد، با گریه باشد، آن علم است و نه الفاظ انبارشده در کلّه، آن علم نیست و چنین آدمی که فقط الفاظ به او انتقال پیدا کرده، خشک است. خدا عبادت را برای ابراهیم در همین بخش دوم آیه میگوید: «قانتا لله»، عبادتِ تنها نبود، بلکه خلوص و اخلاص برای خدا بود. عبادتِ جاندار و روحدار!
خلوص یعنی برای خدابودن سرمایه کمی نیست. روایاتی که من پنجاهسال است برای مردم نقل میکنم، از قویترین و بهترین کتابهایمان نقل میکنم که فردای قیامت پیش خدا حجت داشته باشم و به من نگوید دری وری به خورد مردم دادی! خواب و قصههای بیربط به خورد مردم دادی! مگر عمری که من به بندگانم داده بودم، ارزان بود؟ پیغمبر میفرمایند: هر واعظی در برابر عمر یک ساعتهٔ جمعیتش در قیامت مسئول است. مگر میشود جواب خدا را به این راحتی داد؟ دادگاههای قیامت خیلی دادگاههای دقیقی است! «خلص العمل فان الناقد بصیر بصیر»، اخلاص یعنی یک کار برای خدا. این روایت در کتاب وسائلالشیعه شیخ حر عاملی است که این کتاب هر روز در قم و نجف در دست مراجع بر بالای منبر است و برای طلبهها که بحث استدلالی میکنند و بعد که میخواهند به روایات تکیه کنند، وسائلالشیعه را باز میکنند؛ یعنی روایات آخرین دورهٔ علمی ما از وسائلالشیعه است.
در وسائلالشیعه نقل میکند که امام صادق میفرمایند: اگر در هفتادسال عمر فقط دو رکعت نماز قبولشده در قیامت ارائه بدهی، دو رکعت! در کل هفتادسال عمرت، دو رکعت نماز صبح مخلصانه که برای خدا خواندهای. پروندهات را که میبینند، میبینند کل نمازهایت را باید دور بریزند و به درد نمیخورند، ولی وقتی این دو رکعت نماز را میبینند، خدا میفرماید به احترام این دو رکعت نماز خالص، کل نمازهای دورهٔ عمرش را قبول کنید. اینقدر ارزش دارد! علم تنها نه، نماز تنها نه، یکی آمد به من گفت: من در نمازم گریه کنم، نمازم باطل نیست؟ گفتم: برای چه کسی میخواهی گریه کنی؟ برای چه کسی میخواهی گریه کنی؟ گفت: این نماز را پیجویی کردم، مثلاً «مالک یوم الدین» را که میگویم، انگار قیامت و دادگاهها و جهنم و بهشت جلوی چشمم میآید. زینالعابدین هر نمازی که میخواند، حداقل دهبار «مالک یوم الدین» را تکرار میکرد و اشک میریخت. گفتند: یابنرسولالله! چرا اینقدر این آیه را تکرار میکنید؟ فرمودند: قیامت را میبینم، نمیتوانم رد شوم!
گفت: برای خدا گریه کنم، مگر میشود برای خدا گریه کرد؟ عالی میشود، اصلاً گریهای در این عالم بالاتر از گریهٔ برای خدا نیست. تا امام حسین بهدنیا نیامده بودند، ما گریهٔ دوم نداشتیم و همین یک گریه را داشتیم. ابیعبدالله که بهدنیا آمدند، این گریه هم اضافه شد. چه کسی برای ابیعبدالله گریه کرد؟ الآن هم کل موجودات گریه میکنند. مفهوم مخالف آیهٔ «فما بکت بکاء فما بکت علیهم السماءو الارض» این است که کل آسمانها و زمین برای حسین گریه کردند. این گریه هم اضافه شد و این گریه هم با گریهٔ برای خدا همسنگ است؛ لذا امام صادق -در کتاب کاملالزیارات است که مهمترین کتاب ما در این محدوده است و کتاب صددرصد قابلقبولی است و اصلاً قابل انتقاد نیست- میفرمایند: هر مردی و زنی که گریهکردن برای ابیعبدالله را شروع میکنند، پروردگار به ملائکه میگوید: گریه را بگیرید و نگذارید برود، با دستمال هم پاک نکنید. اصلاً گریه را رها کنید، ملائکه مأمور هستند که بگیرند و با عالیترین آب بهشت مخلوط بکنند و در قیامت به شما برگردانند. این آب حیات است! این آب حیاتی که میگویید خضر به دنبالش بود و پیدا کرد و خورد و زندهٔ ابدی است، این تمثیل است و آب حیات واقعی، این گریه است؛ گریهای که بر هر درد بیدرمان دواست.
چشم گریان چشمهٔ فیض خداست
خدایا من روی منبرم و منبر برای انبیاست. شب عاشوراست و اینها بندگان خوب تو هستند. من دست تکتک اینها را میبوسم. راست میگویم! من تا حالا که سرپا ماندهام و در سن 72 سالگی میتوانم راحت بیایم، بروم و حرف بزنم و روضه بخوانم، اغلب هر جای بدنم که آمده لنگی بزند، برای ابیعبدالله گریه کردهام، گرفتهام و مالیدهام و ردش کردهام؛ دوا هم خوردهام، نه اینکه دوا نخورم، اما بالاترین دوا این است: «یا من اسمه دواء».
اسمش دواست! «یا من اسمه»، نه خودش! خودش که کیمیای الهی است. عزاداریاش هم کیمیاست!
کیمیایی است عجب تعزیهداری حسین
که نباید ز کسی منّت اَکسیر کشید
«گر کیمیا دهندت، و ابیعبدالله را با تو آشنا کردند».
گر کیمیا دهندت، بی معرفت گدایی
ور معرفت خریدی، بفروش کیمیا را
این کیمیاهای شیمیایی را بفروش و بیا کیمیای اشک و معرفت بر ابیعبدالله را بردار. خانمها امتحان کنید! بچهتان بیتابی میکند، ناراحت است و دکتر میگوید مریضی دارد، راه اگر باز باشد، گریه کن و اشکت را بگیر، به بچهات بمال؛ اگر راه باز باشد، یعنی حسود نباشی، بخیل نباشی، حرامخور نباشی! یکدفعه امشب مردم نروند گریه کنند و به مریضشان بمالند، خوب نشود و بگویند آخوندها چه دروغهای شاخداری میگویند! نه، هیچ دروغی نیست، بلکه صدق است و فقط راه باید باز باشد.
من طلبهٔ قم بودم. یکی از خوبیهایی که خدا در طلبگی به من داد، این بود که خیلی چشمم خرج نگاهکردن به علامهٔ طباطبایی شد. نگاهم خرج نگاهکردن به آقاشیخ شد. چه انسانهایی بودند! اصلاً من یادم میآید، احساس غربت میکنم. آقاشیخعباس تهرانی، وای که وقتی حرف میزد، نور از دهانش بیرون میزد. یک مدت نگاهم خرج حاجآقاحسین فاطمی شد، چه دریای غوغایی بود! چیزهایی من در این عمرم دیدم. یکی از علما به علامهٔ طباطبایی گفت: چه شد که شما علامهٔ طباطبایی شدید؟ خیلیها که درس خواندهاند، اندازهٔ تو هم درس خواندهاند. گفت: من را دو چیز علامهٔ طباطبایی کرد: یکی یازده رکعت نماز سحر.
صمت و جوع و سحر و ذکر به دوام
ناتمامان جهان را کند این چهارتمام
گفت یکی سحر است؛ سحر به آدم پَر میدهد تا بپرد. سحر مستحب است، اما آیهای که خدا در متن قرآن برای یازده رکعت نماز سحر آورده، برای هیچ واجبی نیاورده و خیلی عجیب است! در آیه میگوید: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِی لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْینٍ» ﴿السجده، 17﴾، نه فرشتهای، نه جِنی، نه انسی و نه موجود دیگری خبر ندارد پاداشی که برای این یازده رکعت نماز گذاشتهام، چیست. اصلاً به هیچ موجودی خبر ندادهام! چرا؟ چون لمسش نمیکردند.
خب مرحوم کلباسی دید که این بچه دهاتی به کجا رسید! علم و حال و معرفت! الآن هر دویشان مجتهد جامعالشرائط شدهاند؛ یعنی آخرین درجات علمی، اما علم باحال، با گریه، با نماز شب و با ابیعبدالله! گفت: آقا میآیی به اصفهان برویم و آنجا مقیم شویم. گفت: هرچه شما بفرمایید، من گوش میدهم. گفت: پس بارت را ببند تا دیگر برویم. اینجا که ما استفادهٔ دیگری نمیکنیم. علوم کل این علما را به خودمان منتقل کردیم و راست هم میگفتند، دیگر آنجا استاد لازم نداشتند و به اصفهان آمدند.
مرحوم کلباسی اصفهان را دو بخش کرد و به سید گفت: من چون خودم اهل حسینآباد هستم، آن طرف زایندهرود میروم و آخوند میشوم و شما بیا بیدآباد که این طرف زایندهرود است و آخوند این منطقه شو. خواهرانم، برادرانم! سید تا در اصفهان زنده بود، هر شب -سیسال اصفهان بود- مرد و زنی از اصفهان سه نصف شب به پشت دیوار خانهاش میآمدند و چمباتمه میزدند که با گریهٔ در نماز شب سید گریه کنند. خصوصاً تابستان در باغچه نماز شب میخواند، از گریه چکار میکرد! یک کُلْفَت پیری داشت. پیرزنی بود، یک شب خیلی دلش سوخت! ایشان در سجده بود و داشت گریه میکرد، نماز تمام شده بود، گفت: آقا تو که عالم هستی، مرجع هستی، سید هستی، درس دادی، تربیت کردی، چرا اینقدر گریه میکنی؟ یکمرتبه گریهاش شدیدتر شد و گفت: خدایا! یک لچک به سر دلش به حال من سوخت، نمیخواهی به من نگاه بکنی؟ نمیخواهی به من نظر بیندازی؟ و بعد روی خاک برگشت و تا اذان صبح گریه میکرد و میگفت: «امثلکم تخیبنی»، خدایی مثل تو دست رد به سینهٔ منِ گدا میزند؟ باورم نمیآید!
خب اصفهان تحت نفوذ این دوتا علم و حال بود. یک شب -دارم میگویم علم «عین» و «لام» و «میم» نیست؛ عبادت «عین» و «ب» و «الف» و «دال» و «ت» نیست، بلکه مسئلهٔ دیگری است، داستان دیگری است، اوضاع دیگری است- مرحوم کلباسی میگوید: من در یک مسئلهٔ پیچیدهٔ علمی گیر کردم، این کتاب را ببین، آن کتاب را ببین، آن صفحه را ببین، آن فکر را بکن؛ اما حل نشد و من خیلی کسل شدم، دلم نمیخواست در این یک مسئله جاهل باشم. همهاش دنبال فهم بودند. پاکان عالم اگر یک مسئله را نمیفهمیدند، دق میکردند! گفت: شب خواب بودم که دیدم وارد یک سالنی شدم، پیغمبر اسلام تا امام عصر نشستهاند، صدیقهٔ کبری هم بعد از امیرالمؤمنین نشسته است. آمدم زانو زدم، میدانستم علم خدا پیش فاطمهٔ زهراست. بارکالله به این معرفت! گفتم: خانم، این مسئلهٔ پیچیده را برای من حل میکنید؟ ایشان فرمودند: این مسئلهٔ پیچیده را چه نیازی دارد من حل کنم، از پسرم آقاسیدمحمدباقر بپرس! تا زهرا اشاره کردند، دیدم سیدی که از نجف با خودم آوردهام، در گوشهٔ مجلس است. رفتم و زانو زدم و گفتم: آقا این مسئله چیست؟ برایم کامل حل کرد. بیدار شدم، نماز شب را خواندم و صبح هم خواندم، طلوع آفتاب به بیدآباد رفتم. سید درِ خانهاش را برای درس باز کرده بود، طلبهها داشتند میآمدند که من وارد خانه شدم. مرحوم کلباسی میگوید: تا سید من را دید، بلند شد و من را بغل کرد، تا دمِ در آمد و گفت: آقا محبت فرمودید، چه عجب! چرا خبر ندادید؟ مرحوم کلباسی میگوید: به او گفتم من زیاد نمیخواهم خدمتتان باشم و باید بروم، من هم درس دارم؛ اما آمدم یک مسئلهٔ پیچیدهای را از شما بپرسم. فرمود: من که این مسئله را دیشب پیش مادرم جواب دادم، دوباره برای چه میخواهی بپرسی؟ این علم است، این عبادت است، این حال است، این معرفت است.
یک شعر برایتان بخوانم؛ البته نه بهعنوان ذکر مصیبت. آن معرفت و حال را میخواهم برایتان بگویم که کیفیت این علم چه بوده است. استادی داشتم که خیلی عاشقش بودم. خیلی چیزها میدانست که دیگران نمیدانستند. خیلی! اولاً در سن 74-75 سالگی، آن یازده رکعت نماز شبش بیش از دو ساعت طول میکشید؛ با اینکه یازده رکعت را آدم ده دقیقهای میتواند بخواند. در رکعت آخر -نماز وتر- که یک رکعتی است، پیرمرد روی یک دستش قرآن بود و یک دستش هم بالا، اشک میریخت و سیصدبار العفو میگفت، یا رب با دعاهای دیگرش میگفت. چیزی بود! این شعر برای ایشان است که توضیح حرفهای عربی ابیعبدالله است. این معرفت! حال! میگوید در گودال که افتاده بود، داشت با خدا حرف میزد:
گفت الها ملکا داورا
پادشها ذوالکرما یاورا
در رهت ای شاهد زیبای من
شمعصفتْ سوخت سراپای من
ای سر من در هوس روی تو
بر سر نِی رهسپر کوی تو
گر اَرِنی گوی به طور آمدم
خواستیام تا به حضور آمدم
بِلْلَه اگر تشنهام، آبم تویی
من! آب فرات! من به پستترین مردم بگویم که یک شربت آب به من بدهید! آبی که دریایش بینهایت است، تویی!
بحرِ من «بحر یعنی دریا» و موج و حبابم تویی
تشنه به معراج شهود آمدم
بر لب دریای وجود آمدم
راه تو پویند یتیمان من
کوی تو جوید سروسامان من
«آینه بشکست و بدنم را با شمشیر و نیزه قطعهقطعه کردند»!
آینه بشکست و رخ یار مانْد
ای عجب این دل شد و دلدار مانْد
«نقش بشد و هرکسی بیاید و من را در گودال نگاه کند، نمیفهمد که من چه هیکل و قیافهای داشتهام و چیزی از من نگذاشتهاند»
نقش بشد جلوهٔ نقاش شد
سرّ هوالله ز من فاش شد.
این علم است! این عبادت است! قانتا لله! «السلام علیک یا وارث ابراهیم خلیل الله». من نمیفهمم! ابنابیالحدید واقعاً آدم دانشمندی است و عالم است. سنّی است. نهجالبلاغهٔ امیرالمؤمنین را در بیست جلد تفسیر کرده است. حالا دیگر سنّی است! علم است و علمش را در تفسیر نهجالبلاغه آورده است. این دفعه که به حرم نجف رفتید، شعرهایی که دور گنبد داخل به عربی نوشته شده، برای ابنابیالحدید است. یک بخشش این است که میگوید: نمیدانم چه بگویم؟ چه کسی در این قبر دفن است؟ آدم، نه! علی که هموزن آدم نبود و آدم شاگرد علی بود. نه آدم نیست، پیدا کردم! در این قبر نوح دفن است! نه دلم قانع نمیشود، پس ابراهیم دفن است! نمیتوانم قانع بشوم، پس موسی دفن است! نه، عیسی دفن است! نه، بعدی را جرئت ندارم که بگویم! بگویم پیغمبر دفن است! نه قانع نشدم و تنها مطلبی که دلم را قانع میکندف این است که بگویم مردم دنیا که اینجا برای زیارت میآیید، در این قبر نور خدا دفن است!
متوجه شدید؟ عنایت کردید؟ حالا امام حسین «اشهد آنک کنت نورا فی الاصلاب الشامخه و الارحام المطهره»، شب سیزدهم همین محرّم که زینالعابدین دفنش کرد، گفت: «ابتاه اما الآخرة فبنور وجهک المشرقه»، آنطرف رفتی و کل آنطرف را روشن کردی. امام حسین اینهمه را از کجا آورده است؟ عزیزان جوان، دختران جوان! حسین از کجا اینهمه ثروت آورده است؟ عبادت و بندگی! «اشهد آنک قد اقمت الصلاة»، این یکی؛ «و آتیت الزکاة»، تو عبادت مالی غیر بدنت داشتی و دستبهجیب بودی. پولهای اضافی را نگه ندارید و دستتان را شعبهٔ دست ابیعبدالله کنید. مردم خیلی گرفتارند، دستبهجیب باشید! در اقوامتان خیلی گرفتارند، دست به جیب باشید! برای ابیعبدالله خرج کنید، برای خدا خرج کنید، برای علم خرج کنید، دستبهجیب باشید! ده نفر که دیپلم گرفتند، فکر دارند، مغز دارند، میتوانند، اما دانشگاه نمیروند و میگویند پولش سنگین است. ده تا را پول بدهید که دانشگاه بروند و دکتر بشوند، مهندس بشوند، مخترع بشوند، پروفسور بشوند؛ گاهی هم یک زنگ به آنها بزنید و بگویید ما این پولی که به تو دادیم تا هفتهشتسال درس بخوانی یا خواندی، این پول را ما به عشق و تشویق ابیعبدالله دادهایم، علمت را حرام نکن! فردا پیش ابیعبدالله محکوم نشوید! یک دهتا دکتر، جراح، مهندس، اصلاً بلند شوید و گاهی در مسجدها بروید و سؤال بکنید. خودتان جلوی صف آنهایی بایستید که دیپلم هستند و نمیتوانند بروند که ادامه تحصیل بدهند، چه کسانی هستند؟ اثر دارد! بیستسال پیش در ظهر ماه رمضان از یک مسجدی که منبر میرفتم، بیرون آمدم، یک دخترخانمی بغل در مسجد بود، به من گفت: آقا خانوادهام صددرصد بیدین هستند و من پای منبر شما آمدهام و نمازم را قاچاقی میخوانم؛ چون اگر مادر یا پدرم بفهمند، بیچارهام میکنند! قاچاقی روزه میگیرم، قاچاقی حجاب دارم، بیدین هستند، متمکن هم نیستند و من هم دیپلمه شدهام و میخواهم دانشگاه بروم، اما پول ندارم! گفتم: پول دانشگاهت چقدر میشود؟ گفت: اینقدر! گفتم: من فردا میآورم. پول دانشگاه این دختر پرداخت شد و بعد هم دیگر ما او را ندیدیم. سیزدهچهاردهسال گذشت! یک شب از یک منبری در تهرانپارس پایین آمدم و در پیادهرو آمدم، دیدم یک زن و مرد جوانی منتظر من هستند. جوان به من گفت: این خانم من است، یک نصیحتش کنید! گفتم: چه بگویم؟ با هم خوب نیستید؟ گفت: خیلی با هم خوب هستیم، اما حرف من را گوش نمیدهد، آوردهام تا شما بگویید. گفتم: قضیه چیست؟ گفت: این دکتر است و مطب دارد. روزی بیست تا 25 تا مریض میبیند، بچه، میانسال، کوچک، اما ویزیت نمیگیرد! به او گفتم: خانم، خب ویزیت بگیر! 25 تا ویزیت از شنبه تا پنجشنبه خیلی پول است! گفت: نمیخواهم بگیرم. گفتم: چرا؟ گفت: برای اینکه من فلان دختر هستم که با پول خدا و سیدالشهدا دکتر شدم و من تا آخرعمرم به عشق خدا و ابیعبدالله باید مریض را مجانی ببینم. پولدارها از دستتان نرود! خیلی میتوانید با پولتان کار بکنید، خیلی! دیگر برایتان راجعبه ابیعبدالله چه بگویم؟ چه بگویم؟ شبِ خیلی مهمی است و شب عزای همهٔ فرشتگان است! عزای آسمانهاست! جنّ و مَلَک بر آدمیان گریه میکنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشیدِ آسمان و زمینْ نورِ مشرقین
پروردهٔ کنار رسولِ خدا «حسین».